سفارش تبلیغ
صبا ویژن

منگان        

   به روایت علی خان شکوهی، کاکا قلی امیری و عزیز اللّه فروغی

 روستای زیبا و خوش نما است، که در ناحیه ی شمالی دهانه ی تنگ بستانک، در دامنه ی کوه «ساران» واقع است. حدود صد سال است که مسکونی می‏باشد، در ابتدا به آن «گُل زردک» و هم " گل مکان " می‏گفتند. در زمان حمید خان و لطف علی خان کشکولی که جوی جدیدی از تنگ بستانک کشیده شد، اراضی بیش تری زیر کشت رفت. در واقع هویت و نام این روستا نیزاز آن جوی جدید گرفته شد، چون سراسر مسیر آن جوی از ابتدای سربند تا پوزه‏ی آبادی، تماما ازمیان سنگ و مَنگ عبورنموده است، به همین سبب به آن جوی «منگان» گفته شد. منگ از نظر میزان انجماد از خاک سفت تر و از سنگ نرم‏تر است .

 مالک قدیمی اراضی و تپه ی «گل زردک» حاج عبداللّه کشکولی پدر خدیجه بی بی همسر صولة الدولة بود، پس از او به فرزندانش غضنفر خان و مظفر خان رسید. آن‏ها سهم لطف علی خان و حمید خان را نیز خریده و 6 دانگ «منگان» را مالک شدند. در ابتدا سارانی‏ها می‏آمدند، آن جا را اجاره می‏کردند، در فصول بهار و تابستان در آن جا کومه می‏زدند وکشت وزرع می‏نمودند. در فصل پاییز، پس از برداشت محصول مجددا به «ساران» برگشته و زمستان خود را در آن‏جامی‏گذرانیدند. دربهار سال بعد مجددا کومه ی جدید بر پا می‏کردند .

 تا این که در حدود صد سال قبل از این مالکین کشکولی از زارعین سارانی خواستند تا در همین جا یک قلعه برپانموده و ساکن شوند. زارعین یک قلعه ی کوچک بر سر تلی موسوم به تل طاهری برپا نموده و تعداد 8 خانوار در آن ساکن شدند، این قلعه دارای یک درب بود، برج و بارو هم نداشت. به مرور زمان جمعیت زیاد شده و به تعداد12 خانوار افزایش یافت، متعاقبا خانه‏های جدیدی در بیرون از قلعه در محل قدیمی ده کنونی برپا شد.

 در آن موقع کدخدای «منگان» کسی به نام شیر علی بود که بر سر مسایلی با مالک‏ها درگیر شد، خوانین و مالک‏ها او را از سمت کدخدایی عزل نموده و از ده بیرونش کردند. او به روستای «بیمور» رفت و در همان جا ماندگار شد، اکنون بچه هایش در همان جا زندگی می‏کنند. به جای شیر علی ظهراب خنجشتی کدخدا و نماینده ی مالک شد .

 اصل بُنجاق «منگان» امروزی حضرات سارانی هستند، لکن به مرور ایام اشخاصی از جاهای دیگر هم آمده و در این جا ساکن شدند، در این جا هر یک از بنکوها ی ساکن در«منگان» را به ترتیب چنین بیان می‏کنیم: بنکوی سارانی، شامل خانواده‏های سادات حسینی، سید محمد داوری، سید کوچک، سید داود، امیری، میرزابگ، میرزا خان، سید علی گپ، سید رحیم علی .

 بنکوی خنجشتی شامل خانواده‏های فروغی : عزیز قلی - سهراب، ظهراب، محمد - از خنجشت آمد .

 بنکوی سی سختی: امیر، علی خان، حسن خان، محمد خان - از سی سخت آمد .

  سادات موسوی: سید خداداد موسوی، سید علی، سید محمد، سید علی رضا- از سی سخت آمد .

 طوایف ترک قره قانی، محمد زمانی و کشکولی .

 «منگان» امروز دارای 130 خانوار است، از همه ی امکانات اولیه ی زندگی شامل آب لوله کشی، برق، مخابرات، خانه ی بهداشت و مکان‏های آموزشی و مذهبی برخوردار می‏باشد. یک باب مسجد شیک و تمیز در پایین روستا وجوددارد که زمین آن را سید ظفر حسینی اهداء کرده است. یک باب حسینیه در ناحیه ی بالای ده دارد که با نیان آن آقایان سپهدار حسینی و امام قلی فروغی می‏باشند. محل «منگان» دارای 2 هیأت عزاداری می‏باشد. یکی به نام اباالفضل العباس(ع) است که در ناحیه ی پایین ده فعالیت دارد. دیگری به نام سید الشهدا(ع) است که در بالای ده امور مربوط به عزاداری سید الشهدا را سازماندهی می نماید .

  مردم «منگان» همواره اهل تقوی و طهارت بوده و از نخستین روزهای تاسیس روستا دارای حمام عمومی بوده اند. ورزش در روستای «منگان» رونق چندانی ندارد، ولی جوانان «منگانی» از لذات ورزش بی نصیب هم نیستند. درآن جا یک تیم فوتبال با نام دهن پر کن «پرسپولیس» وجود دارد که فاقد زمین و امکانات لازم است، در رشته ی والیبال نیز جوانان «منگان» دارای مقام‏های منطقه‏ای هستند .

 تاکنون از روستای «منگان» تعداد 15 نفرمعلم، کارمند، رئیس شعبه و 20 نفر دانشجو برخاسته‏اند . 

 

جیدرزار

     به روایت عنایت اللّه کوثری‏

 «جیدر» یک نوع گیاه سوزنی است که در نواحی سرد سیر، در مسیر جریان‏های آبی می‏روید، این گیاه اساسا فاقد برگ بوده و ترکه های صاف و وسوزنی اش به حدود یک مترمی‏رسد، اغلب از آن جاروب تهیه می‏کنند. «جیدرزار» محلی است با ارتفاع 2800 متر از سطح دریا، که در ناحیه ی فوقانی تنگ بستانگ، یا همان بهشت گمشده قرار دارد. فاصله ی آن تا سر پیچ «منگان» 14 کیلومتر وتا سید محمد «ساران»12 کیلومتر برآورده شده است. این محدوده ی وسیع تماما جزء قلمرو «جیدرزار» است. آن یک محل قدیمی است که از زمان‏های ناشناخته محل سکونت آدمیان بوده است .

 مالکیت اصلی «جیدرزار» متعلق به ترکان محمد زمانی بود، سپس میرزا خان ابراهیمی از روستای «گله گاه تنگ شول» آن را خرید. میرزا خان پس از مدتی آن را در معرض فروش نهاد، تااین که 3 دانگ آن را میر غارتی و 3 دانگ دیگر را حاج بابا جان محمدی و حاج شاه محمد از روستای «بزی تنگ شول» خریدند. میر غارتی در آن جا قلعه ی کوچکی برپا کردکه جمعا10 باب خانه داشت، تعداد 8 خانوار عشایری را درآن اسکان داد تابرایش زراعت کنند. در این موقع خود میر غارتی در «کهکران» و «سربست» همایی جان بسر می‏برد، آن 8 خانوار عشایری کاررعیتی او را به عهده داشتند .

 اما حاج بابا جان و حاج محمد جان بزی تعدادی از خانواده‏های روستای خودرا در آن جا اسکان نموده و کار رعیتی خودرا به عهده ی آن هامحول نمودند. این وضع ادامه داشت تا اصلاحات ارضی پیش آمد. که در جریان آن تقسیم به نسبت شد 50 % اراضی به رعیت واگذار گردید و 50 % دیگر برای مالکین ماند، مالکین آن سهم 50 % خود را طی اقساط 12 ساله به رعیت فروختند، قسط های که هرگز پرداخت نشد، زیرا در سال‏های اول هیچ کس هیچ چیزی نداشت تا بتواند قسط بپردازد، تا این که انقلاب شد و همه چیز فراموش گردید، نه مالک به فکر طلب کاری افتاد، نه رعیت به فکر بدهکاری .

 مردم «جیدرزار» پس از اصلاحات ارضی و پس از خرید 50 % سهم مالک احساس کردند که دیگرزمین مال خودشان است، زحمت کشیدند، سنگ‏ها را جمع کردند، درختان بلوط را قطع کردند، اراضی خود را صاف و منظم نمودند، باغات به وجود آوردند ومحل را آباد کردند، چنان که امروزه این محل به رغم برخی محرومیت‏های که ناشی ازصعب العبور بودن منطقه می‏باشد، یکی از پردرآمد ترین و حاصل خیزترین مناطق «کامفیروز» می‏باشد. حدود 70 هکتار باغ و 100 هکتار اراضی مزروعی برای یک روستای کمتر از 20 خانوار، سرمایه ی بزرگ است.

علاوه براین‏ها دام داری و پرورش زنبور عسل نیز در این روستا رونق فراوان دارد، کما این که عسل کوهی این روستا هم خیلی مشهور است، زنان و دختران زحمت کش این روستا نیز قالی‏های خوش نقش و نگاری می‏بافند.

 زندگی در «جیدرزار» طبیعی بوده و به دور از زرق و برق شهری و مظاهر تمدن جدید از قبیل برق، تلوزیون، ماهواره، کامپیوتر، انترنت... جریان دارد. عنایت اللّه کوثری دراین مورد چنین می‏گوید: «تا زمان انقلاب یک نفر باسواد در میان ما پیدا نمی‏شد تا یک نامه بخواند، وقتی برای روستای ما یک نامه از جای می‏آمد، آن را نگه می‏داشتیم، مدت‏ها منتظر می‏ماندیم تا یک شخصی باسواد پیدا بشود، آن را برای ما بخواند، لکن امروزه یک باب مدرسه ی ابتدایی داریم که ساختمان آن راخودمان با استفاده از مصالح گل و سنگ ساخت

کوثری می افزاید: «درروستای ما ازوسایل مدرن کشاورزی خبری نیست، ما یک دستگاه تیلر را تا دهانه ی تنگ بستانگ آوردیم، در آن جا آن را باز نموده و قطعه قطعه کردیم، هر قطعه را بار الاغ نموده، به محل آوریم، در این جا مجددا قطعات را بستیم تا از آن برای خرمن کوبی و یونجه خرد کردن استفاده کنیم. اراضی این جا را نمی‏توان با تیلر یا تراکتور شخم زد، زیرا از یک طرف جاده وجود ندارد، از سوی دیگر زمین‏ها ناهموار است. ما با گاو خیش می‏کنیم.»

 کوثری در تشریح اوضاع گذشته‏ها می‏گوید: «در گذشته‏ها «جیدرزار» مرکز انواع حیات وحش، بویژه گراز بود، گراز آن قدر فراوان بود که در روز روشن مانند گله‏های گاو روی زمین‏ها و مزارع ما به چرا می‏پرداخت، ما از دست آن ها عاجز بودیم، گاهی تصمیم می‏گرفتیم این جا را ترک کنیم، چون نمی‏توانستیم از مزارع مان نگهبانی نماییم، روزها ما یک بار زمین را خیش می‏زدیم، شب‏ها گرازها ده بار آن را زیر و رو می‏کردند. به ناچار شروع به کشتار گراز نمودیم، روز 10 تا 20 تا از آن‏ها را ‏کشتیم، تا کم شدند و مزارع و درختان ما پا گرفت.»

 کوثری می‏افزاید: «من در یک روز 8 قلاده خرس را زده‏ام، روزی 50 قطعه کبک زده‏ام و در طول عمرم 54 رأس بز و پازن زده‏ام.»

 او جریان کشتن یک قلاده پلنگ را این گونه شرح می دهد: «در سال 1355 بود که یک روز به اتفاق گرگ علی شیر محمدی به کوه رفتیم، من دوربین انداخته، به اطراف نگاه کردم، دیدم در میان سنگ‏های معروف به دره ی مردار خانه یک قلاده پلنگ روی یک تخته سنگ خوابیده است. من در آن موقع یک قبضه تفنگ 5 تیر پران بلژیکی داشتم، به گرگ علی گفتم بیا برویم، آن پلنگ را بزنیم؛ در آن لحظه ما حدود 500 - 600 متر با پلنگ فاصله داشتیم، گرگ علی گفت " پلنگ با یک تیر از پا در نمی‏آید، در نتیجه به طرف ما حمله نمود ه، به سرعت خود را به ما خواهد رسانید ." من به حرفش گوش نکرده، به راهم ادامه دادم، در مسیر راه به یک قلاده خرس برخورد کردم که به آن تیراندازی نکرده، اجازه دادم تا از مسیرم دور شود، خرس آهسته آهسته رفت داخل مغاره‏ی و از نظرم پنهان شد.»

 « من به مسیرم به سوی پلنگ ادامه دادم، رسیدم به درختی که آن را نشان کرده بودم، دیدم که پلنگ صدای پایم را شنیده، از خواب بیدار شده است، پلنگ با حساسیت اطراف خود را می‏پایید، در آن موقع حدود 15 قدم با پلنگ فاصله داشتم، به محض این که مرا دید، بدنش را کشید تا به من حمله کند، من فورا ماشه را فشار داده و نخستین تیر را شلیک کردم، تیر به پلنگ اصابت کرد، اما هیچ تأثیری بر آن نگذاشت .

 دراین موقع من در پایین صخره، پلنگ در بالای صخره قرار داشتیم، پلنگ با دو سه خیز بلند به طرفم آمد؛ خود را انداخت، اما از من گذشت و10- 15 متر پایین‏تر قرار گرفت. در لحظه‏ی که تغییر مسیر داده و می‏خواست به طرف سربالایی برگشته و خود را به من برساند، 3 تیر دیگر هم پشت سرهم خالی نمودم، که تماما به بدن پلنگ اصابت نمود، از اصابت این تیرها چنان غرش نمود که صدایش به تمام دره ی مردار خانه پیچید.»

 «چیزی که برایم عجیب بود این که وقتی تیر چهارمی به پشت ران پلنگ اصابت کرد، پلنگ برگشت و خودش با دندان هایش محل اصابت گلوله را گرفت و پاره کرد. در این موقع من فکر کردم که پلنگ خیال می‏کند مرا گرفته است. بعد از آن که خود را پاره کرد، یک تکه سنگ به وزن 2 -3 کیلو در دهان خود گرفته و چنان با دندان‏های خود فشار می‏داد که سنگ خرد شد، من صدای خرد شدن سنگ‏ها را می‏شنیدم، این آخرین لحظات زندگی اش بود، خیلی قدرت داشت، خیلی با سختی مرد، تا یک ساعت ما جرأت نکردیم به سراغ لاشه‏اش برویم، بعد از گذشت یک ساعت، به اتفاق گرگ علی رفتیم به سراغ لاشه ی پلنگ، آن‏را برداشته و کشان کشان آوردیم در نقطه‏ی به نام گود پله پا، از آن جا صدا زدیم تا ازخانه برای مان الاغ آوردند، لاشه را بار الاغ کرده، به محل آوردیم، پوستش را کنده و پر از کاه نمودیم.»

 «جیدرزار» امروزی دارای 17 - 18 خانوار است که نیم آن ها از مردم عشایر وابسته به ترکان دره شوری و نیمی دیگر از مردم «شول بزی»اند.






تاریخ : یکشنبه 91/6/19 | 10:27 صبح | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.