سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

در نامه میرزا آقاخان نوری به شاه از زبان مهدعلیا آمده است:
پریروز خدمت نواب رسیدم. اول دلتنگی بسیاری کرد که هرگز به جز رضای شاه چیزی نخواستم. بعد گله زیادی از اینکه زن معیر الممالک به خانه فخر الدوله و هر جا رفت خودش رفت. تملق کرد و زنش را راضی کرده بود. حالا که به خانه من می آید، پدر سوخته هر جا نشسته گفته است، شاه فرمود: زنی که به خانه مادر من رفت به کار تو نمی خورد، طلاق بده. و آن بی حیا طلاق نامه را نوشته، دختر فتحعلی شاه را طلاق داده، آن هم در خانه من ... قربان، دستخط مبارکی به سرکار مهدعلیا نواب [مرقوم] قدری مهربانی بفرمائید. اگر چه دلتنگی ایشان رفع شد، لیکن از شاهنشاه زیاده از حد متوقع است.(31)
مهدعلیا در نامه ای دیگر که به شیرخان عین الملکم برادر زاده ی خود و رئیس ایل قاجار (پسر دایی ناصر الدین شاه) نوشت نکته های معنی داری از این کدورت و اختلاف را بیان می کند:
عین الملک جان
کاغذت رسید، نوشته بودی پیغامهای تو را خدمت قبله عالم رسانیدم، زیاد از تو راضی شدند و باور کردند. خدا سایه مبارکشان را کم نکند اگر انصاف داشتند و حق مرا می دانستند، و من را به خودشان مادر می دانستند که تا حال دانسته بودند که من برای ایشان چطور مادر باغیرتی بودم که به یک روز دلتنگی ایشان راضی نبود و راضی بودم پسرم یک نقض برای دولتشان اتفاق نیفتد، هرگز ضرور نبود که تو یا دیگری پیغام مرا خدمت شاه ببری. چرا کاری بکنند که میان من و شاه کار به واسطه و پیغام برسد، واسطه همه کس باید من بودم و پیغام همه را باید من می بردم. کاری کردند به حرف ارباب غرض، با زور مادر خودشان را مقصر ساختند که خودشان را در دولتها و در روی زمین به هیچ و پوچ رسوا کردند. اینکه کار دنیاشان شد. گمان داشتم از اول دنیا تا حال هیچ مادری مثل من فرزندش را دوست نداشت و زحمت نکشید. حالا کار به جایی رسید که من شاه را نخواستم، مردم دیگر خواستند و آن قدر را نمی دانند که خواستن مردم از چه راهست و خواستن من از چه راه. اگر شاه را هیچ نخواهم از حاجی علیخان که قطعاً زیادتر می خواهم. اقلاً دلسوزی او را گوش نفرمایند. باری حرف بسیار است میل ندارم بنویسم. اگر خداوند به خودشان انصاف داد، آخر یک روزی به سر حرف من خواهند [آمد]. خداوند حق را از باطل زود جدا خواهد کرد و در ماده صداقت با شاه معلوم است من حق صرفم و حضرات باطل صرف. البته طوری می شود. حالا که بلا تشبیه مثل سید الشهدا در صحرای کربلا تنها مانده ام. به هر طرف نگاه می کنم نه یاری می بینم و نه پشت و پناهی. در پادشاهی الان از من بی پناه تر کسی نیست. پناه برده ام به همان سید الشهدا که هر کس می خواهد پادشاه را از من برنجاند، مرا از اینجا فراری بکند و شاه را رسوا بکند. همان به غضب خود شاه گرفتار شود. دعایی است که در حضرت معصومه از برای میرزا تقی خان کرده ام. با من سر به سر نگذارند. اگر من در درگاه خداوند رو سیاهم، ولیکن بسیار کارهای بزرگ برای من کرده است. حالا هم خدا راضی نمی شود که به این شدت مادر و فرزند را از هم جدا بکنند.
باری می خواستم جهانسوزخان را بفرستم بارخانه ناقابلی خدمت شاه بفرستم. بعد از آمدن آنجا دیدم معرکه است. حاجی علیخان بعضی حرفها منتشر کرده است. در شهر نیاوران که آدم گاهی خنده اش می آید، گاهی تعجب می کند. به جز علیخان هم حضرات نیاورانی خیلی حرف می زنند. با وجود این حرفها چه اظهار حیاتی؟ چه ضرر که ما شاه را بشناسیم؟ یا خودمان را داخل کنیزهای شاه حساب کنیم؟ عجب هنگامه ای است. تا حال حرف زنانه بود و اندرونی، حال دولتی شده و بیرونی. برای من نقلی نیست ولیکن به حق خدا شاه رسوا می شود. تا زود است معالجه این کار را بکنید. من مقصرم چاره مرا بکند. دیگران جعل می کنند، قراری بگذارند. از این جعلها نشود. الله، بالله از برای دولت خودشان نقض دارد. خوب دشمن حالا هر چه بخواهد حالا سر سبد است، اسباب به دستش افتاده است، می گوید شاه چرا باور می کند. دور از جان شاه، خداوند اول مرا قربان شاه بکند، بعد همه را. حاجی میرزا آقا هم به شاه مرحوم می گفت مادرت ترا نمی خواهد. آخر مادر سوختنی شد. حاجی از نصفه راه فرار کرد. الهی خدا به این زودی ها مرا مرگ بدهد. قربان سر شاه بکند که دیگر من از این حرفها را نمی توانم بشنوم. کار زیاد بی مزه شده است. اگر خود شاه معالجه نکنند، مردم کار پیدا کرده اند. بدهنگامه ای خواهد شد. اگر تنها بیرون کردن من باشد رسوایی من باشد، برای شاه بدنامی نداشته باشد. باز والله حرفی ندارم. حاجی علیخان زیاد چرند گفته است از قول خودش. از بزرگ ترها، حالا که نمی توان نوشت. خیلی قباحت دارد. باباجان. شما ما را خسته کردید. یکبار بکشید. تمام بشویم.(32)
مهدعلیا هیچ گاه در زندگی تا این اندازه خوار نشده بود. پس دست به کار شد، بنا به نوشته محمدتقی خان احتساب الملک (نوه ی حاج علی خان اعتماد السلطنه) محفل مشاوره و مبارزه را به بیرون از دربار کشاند و در بی بی زبیده، سر راه حضرت عبدالعظیم پیرمردی حاجی علی نام، امام زاده ای بر پا کرده بود و به قرار معروف در جای گور دخترش دوسه اتاق پاکیزه ساخته بود. مهدعلیا هر هفته به عنوان زیارت به آنجا می رفت و ملاقاتهای او همانجا انجام می گرفت. کار حاجی علی بالا گرفت.(33) اشخاص چه واسطه ها برای آشنایی با حاجی بر می انگیختند و چه پولها خرج می کردند که شرف ملاقات خانم را درک کنند.
مهدعلیا تمام هم خود را جزم کرد و هدفش را آشکارا نابودی امیر قرار داد. او کوشید در ذهن شاه میرزا تقی خان را به خیانت و تصاحب تاج و تخت متهم گرداند. او در بین بزرگان قاجار و زنان دربار این اندیشه را گسترش داد و خود را در بستر انداخت و با بیان خوابی وَهم گونه ناصر الدین شاه را که تا حدی خرافاتی بود به امیر بدگمان ساخت. در این میان توهین ها و اهانت های امیر نیز وضع را آشفته تر کرد و مهدعلیا توجه و محبت امیر را به عباس میرزا ملک آرا برادر ناتنی ناصر الدین شاه که بدو پناه آورده بود وسیله قرارداد و امیر را متهم نمود که با آماده سازی عباس میرزا ملک آرا قصد برکناری شاه از مسند پادشاهی و به سلطنت رساندن او را دارد تا خود در مقام نایب السلطنه بتواند بی چون و چرا بر کشور حکم براند. در این میان دستور امیرکبیر بدون کسب اجازه از شاه مبنی بر مشق نظام دیدن عباس میرزا بر سوء ظن ناصر الدین شاه افزود. او روزی با عصبانیت گفت:« فرزندم، امیر قصد دارد که با در اختیار داشتن عباس میرزا هر گاه بخواهد به بهانه عدم لیاقت و کاردانی شما تاج و تخت را در دست گیرد و با توجه به صغر سن عباس میرزا خود حکومت کند.» مجموع این شایعات کم کم تخم بدبینی را در دل شاه گذاشت.
حادثه سفر اصفهان، آخرین قطره ای بود که این جام را لبریز ساخت. در غره ی رجب 1267 ناصر الدین شاه در معیت امیرکبیر از راه سلطان آباد عراق و بروجرد به قصد اصفهان به راه افتاد. امیر به عباس میرزا و مادرش نیز امر نمود تا در رکاب شاه باشند. با اینکه عباس میرزا و مادرش عذر آوردند امیر ماندن آنها را در تهران صلاح ندید و حرکت آنان را جداً خواست. مهدعلیا از این امر به شدت ناراحت شد و اظهار نارضایتی نمود. او از شاه مصرانه خواست تا از این اقدام امیرکبیر جلوگیری کند، اما امیر، شاه جوان را قانع ساخت.
در این سفر امیرکبیر و حاج آقاخان نوری و سفرای روس و انگلیس همراه شاه بودند. هنگامی که هیأت به اصفهان رسید مردم به امیر بیشتر توجه نشان دادند و امیر نیز از فرط توجه مردم و استقبال در جلو صف قرار گرفت. این عمل باعث شد تا بدخواهان راه سعایت را نزد شاه بیابند و به شاه بگویند که در هنگام استقبال هر کس از تماشاچیان از دیگری می پرسید که این جوان کیست که عقب تر از امیر حرکت می کند. می گفتند: او برادر زن امیر است؟
در مراجعت از اصفهان، امیرکبیر دستور اخراج یکی از پیش خدمتهای مخصوص و محرم اسرار شاه را به نام « میرزا محمد علی خان» صادر کرد. شاه از این اقدام خودسرانه امیر ناراحت شد ولی در طی مسافرت به این اقدام اعتراضی نکرد. هنگامی که موکب شاهی به قم رسید، شاه به ملک آرا امر کرد که به جهت حکمت در این شهر بماند. عباس میرزا ملک آرا در آن هنگام بیش از ده، یازده سال نداشت و قم محل تبعید شاهزادگان بود. مهدعلیا از این پیشنهاد استقبال کرد اما امیر حکم پادشاه را دایر بر توقف عباس میرزا در قم کان لم یکن شمرد. او به عباس میرزا و مادرش دستور داد که بار و بنه خود را زودتر جمع کنند و روانه تهران شوند.
این اقدامات بی پروایانه امیر شرایط را برای بدبینی شاه و عزل او مهیا نمود. ناصر الدین شاه نیز که از امیر به شدت رنجیده بود نامه ای سخت درباره سوء ظن خود به امیر نگاشت.(34) اما شاه به محض رسیدن به تهران دستور داد که این پسر و مادرش در حرمسرای شاهی تحت الحفظ باشند و این دستور تا اندکی بعد از قتل امیرکبیر ادامه داشت.(35)
در این امر سعایت بدخواهان و بدگویان بویژه میرزا آقاخان نوری مؤثر بود به طوری که او علاوه بر ملاقات های متعدد با مهدعلیا و همکاری با مخالفان داخلی، با سفارت انگلیس هم تماس مداوم داشت و خود نیز گاه به دیدار شاه می رفت و در ملاقات های پراکنده به شاه می گفت که هدف امیرکبیر از اینکه دست شاه را به خون مادرش آلوده کند این است که بعد بگوید پادشاهی که دستش به خون مادر آلوده است لیاقت سلطنت ندارد. پس باید خلع شود و برادرش به سلطنت برداشته شود و خود به عنوان نایب السلطنه حکمران واقعی کشور گردد. امیرکبیر به توطئه های مهدعلیا و میرزا آقاخان نوری که در واقع همان سفارت انگلیس بود آگاهی داشت و حتی در مقطعی دستور توقیف و تبعید میرزا آقاخان را صادر نمود؛ اما سفارت انگلیس وارد معرکه شد و کلنل شیل وزیر مختار انگلیس در یک ملاقات خصوصی از امیر جداً خواست که از اعدام نوری صرف نظر کند. سفارت در پایان مذاکرات از امیر سند کتبی می گیرد که به جان میرزا آقاخان نوری خطری وارد نشود و امیرکبیر در حالی که تعهدنامه کتبی را امضا می کرد گفت:
پس شما به این ترتیب می خواهید سند قتل مرا بگیرد.(36)

مخالفان خارجی

تصادم عملکرد حکومتی امیرکبیر با سیاستهای استعماری روس و انگلیس طبیعی بود. بنابراین از همان آغاز اختلافاتی با دو سفارت انگلیس و روس پیدا کرد. زمینه های اختلاف سفارت انگلیس با امیرکبیر را در چندین مورد می توان دسته بندی کرد.- فنه سالار= الهیار خان آصف الدوله، از آغاز سلطنت محمدشاه به حکمرانی خراسان منصوب شده بود. در اوایل 1262 ق به بهانه پیری و خستگی از اداره امور آن ناحیه امتناع ورزید و فقط تولیت آستان قدس را عهده دار شد. فرزند دیگر آصف الدوله به نام محمدقلی خان در دربار محمدشاه منصب حاجبی داشت. وی ایشیک آقاسی دربار بود و از رجال منتفذ عصر خود به حساب می آمد! در مکاتبه با پدر خود از بی تدبیری و بی کفایتی حاج میرزا آقاسی سخن گفت و یادآور شد که امکان بروز فتنه در کشور و تزلزل سلطنت محمدشاه می رود. پس پدرش دست به کار شد و فرزندش سالار را وارد ساخت به بهانه ای در خراسان قیام کند. محمدشاه به محض بروز فتنه، آصف الدوله را به عتبات عالیات تبعید کرد و برادر سالار را که در دربار به عنوان بیگلربیگی حضور داشت به آن منطقه فرستاد ولیکن او با کمک برادرش خراسان را تصرف کرد. شاه نیز حمزه میرزا عموی خود را برای دفع فتنه فرستاد اما در جنگ و گریزها خبر مرگ محمدشاه رسید و فتنه سالار معوق ماند.
پس از صدارت امیرکبیر، انگلستان به دلیل اهمیت هند و دفاع از مرزهای آن درصدد برآمد تا بین سالار و دربار ایران میانجی گری کند. اما امیرکبیر که دست سیاست انگلیس را در این فتنه عیان می دید و از حمایت آنها از سالار باخبر بود، از این پیشنهاد استقبال نکرد و به نمایندگان روس و انگلیس گفت:
اگر آشنا کردن مردم مشهد به وظیفه خود مستلزم کشته شدن بیست هزار نفر باشد، من آن را ترجیح می دهم بر اینکه آشوب را با کمک خارجیها خاموش کنم.(37)
واتسن کاردار سفارت انگلیس در تهران در این باره می نویسد:
... امیر معتقد بود که دخالت بیگانگان در امور ایران به حدی توسعه یافته که با حیثیت دولت ایران منافات داشته و بنابراین نمی تواند از دخالت اجنبی برای ایجاد آرامش در خراسان استفاده کند و گفته اند حتی اظهار داشت که برای ایرانی بهتر است با فدا شدن بیست هزار تن از اهالی مشهد به وظایف خود بازگرداند تا آنکه آن شهر از طریق دخالت اجنبی به دست شاه بیفتد.(38)
سرانجام امیر در روز شنبه هشتم جمادی الاول 1266 مقارن عید نوروز مشهد را فتح و سالار و پسرش را دستگیر کرد. شیل کوشید تا آنان را در حمایت خود بگیرد اما امیر نپذیرفت. شفاعت و حتی تهدید وزیر مختار به کدورت روابط دو کشور نیز مؤثر واقع نشد و محمد حسین خان سالار و پسر او امیراصلان خان در شب دوشنبه 16 جمادی الآخر همان سال به وسیله حسین پاشاخان سرتیپ مراغه ای به قتل رسیدند و دو تن دیگر از پسران سالار به تهران آورده و محاکمه شدند. یکی از آنها پس از محاکمه اعدام و دیگری بخشوده شد.(39)
کشمکش سیاسی امیر و سفارت انگلیس هگامی که امیر می خواست بنابر رسم موجود در ایران اموال یاغی گران را ضبط کند و خانه های آصف الدوله را جزء خالصه جات و ملک دیوان بگیرد، شدت گرفت و با وجود آنکه امیر به اعوان و انصار آصف الدوله خانه هایی داد، باز از حدّت آن کاسته نشد.
شیل، سفیر انگلیس در ایران در 22 جمادی الثانی 1266 به امیر نوشت:
... آن جناب استحضار دارند که دولت علیه انگلیس چقدر مراقبت در امورات جناب آصف الدوله را منظور دارد و چقدر مایل هست که اموال و املاکش از ضبط محفوظ باشد و باعث این مراقبت دولت علیه انگلیس این است که جناب معزی الیه در ایام حکومت همواره اوقات کمال رعایت و حمایت و مراقبت از کسان و مأمورین و سیاحان دولت علیه انگلیس منظور می کرد. خصوص جد و جهد و اهتمامی که درباره صاحبان انگلیسی که در بخارا مقتول شدند به عمل آورده بود... دوستدار خوب می داند که منظور باطنی آن جناب این است که قواعد نیک مردم ایران را ترقی دهند و قواعد ظلم و تعدی و اجحاف را از میان آنها و حکام برطرف سازند. اما آشکار است که انجام این نیت مطبوع و مرغوب بهتر به عمل می آید که اگر آن جناب خود به نفسه در پایتخت معمول می داشتند تا آنکه سرمشق از برای حکام سایر ولایات گردد...(40)
امیر در مقابل این تقاضای مکرر سفارت انگلیس، جواب تند می داد و به خواسته های آنها وقعی نمی نهاد. وزیر مختار انگلیس در مقابل متوسل به تهدید و زور شد؛ اما امیر با دلایل قاطع از خواسته های سفیر انگلیس دوری کرد و در نهایت اموال آصف الدوله مصادره و به دولت رسید.(41)

منع برده فروشی

از سال 1834 م دولت انگلیس کلیه برده های خود را آزاد کرد و مسئله جلوگیری از برده فروشی را مطرح ساخت. این امر بهانه ای به دست کشتیهای انگلیسی داد که کلیه دریاها و سواحل خلیج فارس را از این سیاست بی نصیب نگذارند و انگلیسی ها همواره درخواست می کردند که دولت ایران اجازه دهد تا کشتی های انگلیسی کلیه کشتی هایی را که در خلیج فارس و دریای عمان تردد می کنند بازرسی و بازبینی کنند و از ورود برده و غلام به سواحل خلیج فارس جلوگیری نمایند. لیکن محمدشاه که به واسطه جریان جنگ هرات دل خوشی از انگلیسی ها نداشت. ابتدا با این پیشنهاد مخالفت کرد ولی بالاخره بر اثر اصرار حاج میرزا آقاسی چهار ماه قبل از مرگ خود (ژانویه 1848 م) فرمان جلوگیری از ورود برده از راه دریا را صادر کرد. بدیهی است که هدف انگلیس از این اقدام تنها بسط نفوذ و قدرت خود در خلیج فارس بود. هنگامی که امیرکبیر به صدارت رسید، انگلیسی ها باز درخواست تمدید این مجوز را کردند، اما امیرکبیر جواب قانع کننده ای به آنها نداد.
ناصر الدین شاه در ربیع الاول 1265 به فرانت، کاردار سفارت انگلیس نوشت:
... ما محض به این رعایت دوستی دولت بهیه انگلیس و التفات مخصوصی که به عالیجاه قولونل قرائت داریم، آن قراری که شاهنشاه مرحوم در باب سیاه دستخط فرمودند، ممضی داشتیم که تبعیه سیاه را از راه دریا نیاورند. دیگر قرار تازه ای نخواهیم داد، زیرا محل تنبیه و تنبه آنها به عهده خود ماست و به عهده دولت دیگری نخواهد بود.(42)
دولت انگلیس به ترفندهایی دیگر توسل جست و به دولت ایران نوشت که چون جهازات جنگی متعلق به دولت ایران نیست و متعلق به شیوخ بندرات گرمسیر می باشد، آنان به هیچ وجه حکم دولت ایران را اجرا نمی کنند و دولت ایران نیز به دلیل نداشتن جهازات جنگی قادر نیست این امر را انجام دهد، دولت انگلیس حاضر است تا با جستجوی کشتی ها، هر کشتی که بنده وارد کند نگه دارد.
اما امیر این براهین را نپذیرفت. امیر به صراحت به دولت انگلیس نوشت: « دولت ایران بستن این قرارداد را به صرفه و صلاح خود نمی داند.»
شیل به دیدار شاه رفت اما شاه نیز در جواب گفت: « اجازه تفتیش موجب بر هم خوردن تجارت خلیج فارس و سلب اطمینان بازرگانان خواهد گشت.»(43)
چند عامل باعث مقاومت امیر در این امر می شد. اول اینکه دولت انگلیس نفوذ خود را در خلیج فارس گسترش دهد و شیوخ و سواحل خلیج فارس را به سوی خود جلب نماید و مقام ایران را در خلیج فارس تضعیف کند. دوم اینکه حق تفتیش به یک دولت بیگانه باعث استیلای سیاسی آن دولت در آن سواحل می گردید و همان طور که انگلستان بر شیوخ و سواحل عربستان تسلط یافته بود، می توانست بر این نواحی نیز مسلط شود. سوم اینکه هدف امیر بسط قدرت مرکزی و گسترش حوزه نفوذ آن بود و چهارم اینکه سیاست تعامل امیر در امور خارجه ایجاب نمی کرد که چنین امتیازی به انگلیس بدهد. چون دادن این حق به انگلیس در خلیج فارس موجب می شد که چنین امتیازی را روسها نیز در بحر خزر مطالبه کنند.
شیل در مقابل این اقدام به امیر گفت که دولت انگلیس در همه موارد حسن روابط خود را دریغ خواهد داشت و روابط ایران و انگلیس رو به تیرگی خواهد گذاشت. شیل از این به بعد امیر را خطری عمده در سیاست استعماری انگلیس می یافت و در صف مخالفان امیر قرار گرفت.
فشار شدید مقامات انگلیسی در نهایت به صدور مجوزی برای بازرسی کشتی های ایرانی از سوی ناوگان انگلیسی گردید، مشروط بر اینکه این کار با نظارت یک مأمور ایرانی در عرشه ناو انگلیسی صورت پذیرد و حق تنبیه فقط با ایرانیان باشد و این قانون فقط شامل کشتیهای تجاری باشد نه کشتیهای دولتی.(44)
از مسائل دیگری که باعث روردررویی امیر و سفارت انگلیس شد قضیه سرپرستی ارامنه تبریز بود.

تحت الحمایگی و سرپرستی ارامنه تبریز

سفارت انگلیس با تحت الحمایه قرار دادن اتباع ایرانی بویژه آنها که جرم و جنایتی مرتکب شده بودند موجبات ایجاد بی نظمی و اغتشاش در ولایات ایران را فراهم می کرد و بدین ترتیب با تأمین دادن به اتباع ایرانی که متهم به جرم و جنایت و یا در زمره ی بدهکاران دیوان بودند نه تنها از حقوق دیپلماسی خود سوء استفاده می کرد، بلکه به انحای گوناگون نیز در امور داخلی ایران مداخله می نمود. بدین صورت حق مصونیت وسیله ای برای اعمال نفوذ سیاسی قرار داده شده بود. به طور مثال هنگامی که یکی از قداره بندان شهر تبریز مرتکب جنایت شده بود و به کنسولخانه تبریز پناه برده بود، استیونس حاضر به استرداد وی به دولت ایران نشد و می گفت هر کس که به کنسولگری پناه آورد در تحت حمایت خواهد بود و نمی شود او را از کنسولگری به محاکمه برد. در نهایت امیرکبیر با این گونه مداخلات که موجب عدم امنیت بود و قدرت دولت مرکزی را کاهش می داد، مقابله کرد و مسئله تحت الحمایگی سفارتخانه ها و کنسولخانه های انگلیس را لغو کرد و رفت و آمد مردم را به سفارتخانه و کنسولخانه های انگلیس را تحت مراقبت قرار داد.
در مورد قضیه سرپرستی ارامنه تبریز که محل تلاقی سیاستهای سفارتخانه های روس و انگلیس و دیگر دول خارجی چون فرانسه بود، امیرکبیر خواهان رسیدگی به دعاوی ارامنه توسط دولت مرکزی و بزرگان تبریز بود. اما سرپرستی ارامنه تبریز از زمان محمدشاه قاجار بر عهده استیونس، کنسول سفارت انگلیس در تبریز سپرده شده بود. امیرکبیر تصمیم گرفت که دست کنسول را از مداخله ی غیرقانونی در کار مملکت قطع کند. بنابراین ابتدا شفاهاً به شیل ابلاغ کرد که از این پس استیونس اختیاری در کار ارامنه ندارد. به دنبال ابلاغ شفاهی، تصمیم دولت را به طور کتبی در مارس 1850/ 1266 ق به سفیر انگلیس و محمدرضا خان فراهانی، وزیر آذربایجان اعلام کرد. این تصمیم امیرکبیر که حوزه نفوذ و قدرت انگلیس را در تبریز کاهش می داد و از مداخله کنسول انگلیس در امور ارامنه تبریز جلوگیری می کرد، برای شیل، سفیر انگلیس گران تمام شد و در دل کینه امیرکبیر را پروراند.(45)

پایان کار امیر

در نهایت کلیه بدگوییها و بدخواهی های مخالفان امیرکبیر و دسایس پنهان بیگانگان به بار نشست و ناصر الدین شاه امیر را از صدارت خلع کرد. در ابتدا می خواست حکومت فارس، اصفهان و قم را به امیر دهد اما امیر نظام که می دانست دوری از تهران به منزله حکم قتل اوست، ای امر را نپذیرفت اما در نهایت با وساطت مستقیم وزیر مختار انگلیس قرار شد امیر نظام به حکومت کاشان برود. در این میان اشتباه دالگورکی، سفیر مختار روس که به دسایس سفارت انگلیس و آقا محمدخان نوری در توطئه برکناری و حتی برنامه ریزی قتل امیر آگاه بود و برای حمایت از جان امیر چندین سرباز به در خانه او فرستاده بود خشم شاه را نسبت به امیر افزون تر کرد و این عمل را توهین بزرگ برای خود دانست. شاه بلافاصله به دولت روسیه اعتراض کرد به طوری که پرنس دالگورکی مجبور شد سربازان خود را از اطراف خانه امیر دور کند. بلافاصله سفارت انگلیس هم به ظاهر اعلام کرد که از هرگونه دخالت در امر میرزا تقی خان امیر نظام احتراز خواهد کرد و مقدرات امیر به دست اطرافیان بدخواه شاه افتاد و در نهایت به تبعید و قتل وی انجامید.(46)

پی نوشت ها :

1. اقبال آشتیانی، عباس، میرزا تقی خان امیرکبیر، ص 6-5.
2. آدمیت، فریدون، امیرکبیر و ایران، ص 43.
3. میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 84؛ امیرکبیر و ایران، ص 192.
4. پاره ای از مورخان مانند عباس اقبال آشتیانی به استناد گفته اعتماد السلطنه، دشمن امیرکبیر که می خواست امیر را متمایل به سیاست روسیه معرفی کند نقل می کند که امیر این پول را با وساطت قنسول انگلیس از سفراندی تاجر یونانی قرض کرد. اما این سخن بعید به نظر می رسد زیرا که در صورت وجود چنین امکانی نیازی به درایت امیرکبیر نبود و دیگر همراهان ولیعهد نیز می توانستند مخارج سفر شاه را تهیه کنند.
5. امین الدوله، علی، خاطرات سیاسی امین الدوله، ص 255.
6. امیرکبیر و ایران، ص 193.
7. اعتمادالسلطنه، محمدحسن خان، مرآه البلدان، ج2 و 3، ص 958.
8. معیر الممالک، دوستعلی، رجال عصر ناصری، ص 233.
9. خان ملک ساسانی، سیاستگزاران دوره قاجار، ص 15.
10. میرزا تقی خان امیرکبیر، صص 87-85.
11. همان.
12. آدمیت، فریدون، امیرکبیر و ایران، ص 666.
13. سپهر، مورخ الدوله، ناسخ التواریخ (سلاطین قاجاریه)، ج3، چاپ جدید اسلامیه، ص 189.
14. امیرکبیر و ایران، ص 196.
15. همان، ص 197.
16. امیرکبیر و ایران، ص 667.
17. همان، صص 667-666.
18. همان، ص 667.
19. همان.
20. آل داود، سید علی، اسناد و نامه های امیرکبیر، صص 200-199 (چاپ سازمان اسناد ملی).
21. همان.
22. نوایی، «مهدعلیا جهان خانم»، مجله تاریخ معاصر ایران، کتاب پنجم، زمستان 1372، ش 5، ص 25.
23. امیرکبیر و ایران، صص 664-663 (برداشته از نامه های فرانت پالمرستون).
24. همان، ص 668.
25. همان.
26. مادام حاجی عباس گلساز، زنی اروپایی بود که با حاجی عباس شیرازی به ایران آمد و به واسطه هنر خود در گلسازی به دربار قاجار راه یافت. وی از نزدیکان مهدعلیا بود و مهدعلیا تربیت کودکان خود را به او سپرده بود. او نفوذ فراوانی بر مهدعلیا داشت و از همین طریق بر امور دربار دخالت می نمود.
27. هاشمی رفسنجانی، اکبر، امیرکبیر قهرمان مبارزه با استعمار، ص 63.
28. اسناد وزارت امور خارجه، به نقل از میراث خوار استعمار، ص 461.
29. نوایی، عبدالحسین، مهدعلیا به روایت اسناد، ص40( نقل از کتاب سیاستگزاران عصر قاجار، ص48).
30. همان، ص 38؛ سیاستگزاران عصر قاجار، ص 48.
31. امیرکبیر و ایران، ص 669.
32. امیرکبیر و ایران، صص 672-671.
33. سیاستگزاران دوره قاجار، ص 42.
34. متن نامه در کتاب شرح حال عباس میرزا ملک آرا، تصحیح دکتر نوایی، صص 22-21 موجود است.
35. همان.
36. میرزا تقی خان امیرکبیر، صص 385-351.
37. واتسن، گرانت، تاریخ قاجاریه، ص 355.
38. حبلی، علیرضا، سیاست خارجی امیرکبیر، صص 108-107.
39. امیرکبیر و ایران، ص 241.
40. از اسناد وزارت امور خارجه انگلیس (نقل از امیرکبیر قهرمان مبارزه با استعمار، ص 162).
41. همان.
42. امیرکبیر و ایران، ص 521.
43. همان، ص 523.
44. سیاست خارجی ایران، صص 160-159.
45. امیرکبیر و ایران، صص 547-540.
46. محمود، محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس، ج2، ص 477.

منبع مقاله :
(1387)، ایران و استعمار انگلیس(مجموعه سخنرانیها، میزگرد و مقالات، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی1388






تاریخ : جمعه 99/11/10 | 8:49 صبح | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.