سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خرم مکان‏

 کاری از  : «علی بخش آثار شیک = امینی »

 

    علی بخش امینی

این جانب «علی بخش آثار شیک» معروف به «امینی» فرزند مرحوم غلام حسین امینی هستم، نام مرحومه مادرم «خاتون راه خدایی» بود. من ساکن فعلی روستای «خرم مکان» - «کامفیروز» هستم. متولد سال 1316 (هش) می‏باشم. زادگاهم قلعه، یا قریه ی «چغای سر تُلی» سابق است، اکنون آن قلعه موجود نیست.

 من از کوچکی تا به حال از ناحیه ی پای راست فلج هستم، باهمین وضع از سن 7 تا 9 سالگی به مکتب می‏رفتم، باتکیه بر دوعصای چوبی که زیر بغل داشتم، جدا هم خسته کننده بود. اکنون خواندن وشنیدن شرح حالم دراین سطور برای شما آسان است، لکن هیچ کس نمی‏تواند احساس کند که من در زندگی به خاطر همین معلولیت پا، چه زجرهای کشیدم، و گذشت .

 از شوق درس خواندن و آموختن قرآن خستگی وزحمت را به جان می‏خریدم، مأیوس وناامید نمی‏شدم، تااین که خداوند متعال مرا یاری کرد، قرآن را خوب یاد گرفتم ودر سن 16 سالگی معلم شدم. از سال 1332 تا 1342 در قریه ی «لیرمنجان» معلم بودم، حقوق مرا مردم می‏دادند، بعد سپاه دانش آمد وبدون حقوق ملتی شروع به کار کرد، من برکنار شدم. در دوران معلمی من اولیای هر شاگرد درهربرج مبلغ 10 تومان، که معادل صد ریال بود، به عنوان مزد ماهانه به من می‏دادند .

 کتاب‏ها وکلاس‏ها مانند امروز طبق فرم نبود، مثلا اگر تعداد 15 بچه شاگرد می‏داشتیم، هریک ازآن‏ها دارای سن وسال به خصوصی بود، یکی 10 ساله، یکی 13 ساله، یکی 17 ساله ودیگری هم 7 ساله 6 - ساله. هربچه کتاب مخصوص خودرا داشت ودرمکتب خانه درس خودرا می‏خواند، کاری  به درس دیگری نداشت .

  پس از انفصالم ازشغل معلمی، روبه معماری آورده وبنّا شدم، خانه‏های ازمصالحی  چون خشت و گل درست می‏کردم، هرکس می‏خواست برای خود خانه بسازد، مرابه کار می‏برد، درآن کارهم روزی 10 تومان مزد استادی می‏گرفتم. درماه‏های رجب و شعبان و رمضان سراسرروزه می‏گرفتم، آن چنان عادت کرده بودم که می‏توانستم تمام سال را روزه بگیرم .

 درکنارشغل بنّایی به حرفه ی نجّاری نیز روکردم، درب وپنجره‏های چوبی خیلی خوب درست می‏کردم، بعدا لحیم کاری وتعمیر چراغ، سماور، کتری وقوری...دیک وکاسه را نیز پیشه ساختم، درمراحل بعدی کارهای ظریفی مانند ساعت سازی ورادیو سازی برایم آسان بود...مدتی به کارخرید وفروش رو آوردم و مغازه داشتم .

  هرچه بود وهرچه شد، به حمداللّه محتاج نبودم، تا کنون که دارای 5 دختر و 2 پسر هستم، هیچ گاه نا امید از درگاه خداوند نبوده‏ام. شاعر و نویسنده هم هستم. سپاس خدای را که مرا مؤمن آفریده و همواره یاریم می‏کند تااز درب خانه ی خودش و محمد (ص) وآلش دورنشوم، الهی شکر.

 امایکی دیگر از شغل های که من داشتم انشاء صیغه ی عقد وطلاق بود، حکومت اسبق از من می‏خواست که باید مجوز بگیرم، ولی من چون این درس را از محضرآیت اللّه  شیخ محمد جوادآیت اللّهی  رحمت اللّه علیه‏آموخته بودم، فقط طبق دستور او عمل می‏کردم؛ لاغیر. آیت اللّه  شیخ محمد جوادآیت اللّهی آدمی کوچک نبود. اودرهمان زمان امام جمعه ی «شیراز» بود ومنزلش درنزدیک حرم شاه چراغ قرارداشت. او به من توصیه کرده بود که فقط باید دستور قرآن را اجرا کنم، نه دستور حکومت را، من هم از آن حکومت بدم می‏آمد .

 ناگفته نماند که مأمورین آن حکومت بارها مرا زیر سؤال  بردند، ولی اذیتم نکردند، فقط می‏گفتند «زن و مرد باید ابتدا آزمایش بهداشتی وپزشکی بشوند وتعهد از ایشان بگیر که درطی مدت بیست روز ازدواج خودرا رسمی کنند. و خودت هم باید لباس رسمی روحانی بپوشی، یک شغل بیش ترهم نداشته باشی. از این جهت من سرپیچی می‏کردم، چون با یک شغل امورم نمی‏چرخید، برای حفظ آبرویم از هیچ کاری بدم نمی‏آمد، الاّ امرحرام .

 اکنون که به پشت سر خود نگاه ‏می کنم، دوران گذشته تا به امروز، که تاریخ 2/2/1383 می‏باشد، تا آن جا که من به یاد دارم نسبت به امروز خوبی‏های داشت وبدی های.  کاملا قابل درک است که هر دورانی از روزگار، اعم از قدیم وجدید برای خودش صفای دارد؛ چنان که نمی‏توان گفت آن دوره بد بود، امروز خوب است، یا برعکس. زیرا هر روز بدی هم درموقعیت خود خوب است. چون اگر بد نباشد خوب به تنهایی معنای ندارد، مثلا اگرنقطه ی «صِفر» نبود، عدد «یک» نمی‏توانست «میلیارد» بشود، آن چه را ما«بد» می‏خوانیمش، درحقیقت همان نقطه ی صفر است که در برابر عدد یک قرار می‏گیرد، بدین ترتیب  یک ده می‏شود... تا این که به میلیارد می‏رسد.

 پس آن بدی که خدا قرار داده است، اگر نبود کسی خدا رانمی‏شناخت. اگرکلمه ومفهوم «نه» وضع نمی‏شد، لفظ «بله» هم به کار نمی رفت. اگر نهی نبود، امر شناخته نمی‏شد.

 آن‏چه من از دوران گذشته به یاد دارم درمقام مقایسه با امروز خیلی چیزها عوض شده‏اند، یا بهتر شده‏اند، یا بدتر. روابط جامعه که به کلی دیگر گون شده است. مثلا اززمان‏های سابق  تا سال 1342 روابط آدم‏ها کلابراساس ارباب - رعیتی بود، جامعه دارای طبقات معین بود، که ازآن جمله: یکی خان بود، دیگری مالک بود، نماینده ی مالک درکاربود، کدخدا بود، سرکار بود، پاکار بود، کوه پابود، دشت بان بود، رعیت بود، زارع بود، پیله ور بود ...

 مالک که صاحب زمین بود، از نماینده‏ی خود می‏خواست که امور سالانه را برای او درست کند. امور سالانه عبارت ازهمان مخارج سال بود، اعم از گوشتی وغیرآن که عبات بود از: مرغ، جوجه، تخم مرغ، روغن...برای مصارف خود مالک وعلوفه وکاه وجو جهت اسب وقاطرمالک، دراین موارد مالک فقط نماینده ی خودرا می‏شناخت وبس. نماینده از کدخدا می‏خواست که این اموررا فراهم نماید. مثلاتوجیهی گوشتی که عبارت از جوجه مرغ بود. این جوجه مرغ نباید کم تراز5 ماهه باشد، اگر بزرگ تر از5 ماه بود، عیبی نداشت، ولی اگر کوچک تر بود قبول نمی‏کرد .

 «خُرّم مکان» در اصل مال مشیر همایون (مشیرالدفتر) بود، او دارای چند دختر و یک پسر بود، اسم پسرش  میرزا عباس خان بود که قلعه ی عباس آباد به نام اوست. کدخدای مشیر دفتر میرزا احمد دبیری بود، چون سید محمد دبیری داماد مشیر دفتر شد، کلا املاک «خرم مکان» و «عباس آباد» زیرنظر اوقرار گرفت. سید محمد دبیری علی الظاهر کدخدا ونماینده ی مشیر دفتر بود، لکن درواقع مالک اصلی محسوب می‏شد، سرانجام همین طورهم شد، این املاک برگشت به دبیری .

 دراین نوشته تصمیم برآن است تا مقداری ازمناسبات جامعه ی قدیم مورد بررسی قرارگیرد، شاید خواندن آن برای نسل امروزی ونسل‏های آینده مفید افتد، وازطرفی عبرتی باشد برای کسانی که زندگی رافارغ ازهرنوع قاعده وقانون می‏پندارند .

 حد و حدود توجیهی‏

 درآن زمان درمحل ما زمین براساس «لنگ گاو»، «نصف گاو»، «3لنگ گاو»، «یک گاو»، «یک جفت گاو»، «دوجفت گاو»...وهمین طور بالاترنسبت سنجی می‏شد. البته دربعضی ازجاها از«نیم وقه»، «یک وقه» گرفته به بالا می‏آیند تابه «چارک» - «یک من» و «قفیز» و«پیمان» برسانند. اما درمحل ما مقیاس همان لنگ گاو ویک گاووجفت گاو بود. کل پلاک خرم مکان وعباس آباد 63 جفت گاومحسوب می شد. هریک لنگ گاوزمین شخم زنی که یک رعیت می‏داشت، مطابق آن باید 15 قطعه جوجه مرغ پنج ماهه تحویل «پاکار» بدهد تا به خدمت کدخدا ببرد. و هر یک جفت گاو که 2 رأس گاو شخم زنی می شد ، باید 30 قطعه  جوجه مرغ 5 ماهه وبالاترو یک قطعه خروس معروف به اخته که خسی شناخته می‏شد، به پاکار می‏دادند، تابه کدخدا برساند. اگر کسی یک جفت گاوزمین می‏گرفت، چنان چه یک قطعه جوجه ی توجیهی اش کم بود، پاکار می‏توانست به دستور کدخدامرغ تخمی آن خانه را ببرد .

 اما برکت خدارا ببین، با این همه مرغ توجیهی که از مردم می‏گرفتند، آن چنان جوجه مرغ زیاد بود که تخم مرغ را هم برای منزل کدخدا رسمی اعلان کردند. قیمت یک عدد تخم مرغ درآن زمان دو ریال بود. قیمت مرغ و خروس بزرگ ازقرارهر قطعه  5 تومان بود .

 سرکار یعنی چه؟

 درآن زمان تعداد جمعیت قریه ی خرم مکان 30 خانوار بود، هرقریه به نوبه ی خود دارای یک نفرکدخدا، یک نفرنایب، 3 نفر سرکار، یک نفر پاکار و 3 نفر کوه ‏پا(دشت بان) بود. وظیفه ی پاکارشامل جار زدن در پشت بام و اطلاع دادن به کشاورزان برای آماده بودن درروز بیستم فروردین ماه هرسال جهت جدول روبی و نگهبانی ازکشت گندم، عدس و کِسِن[2] می‏شد . مواجب این پاکار از حاصل کشت کشاورزان‏ برداشته می‏شد.

 همان طوری که معلوم است، طبیعتا درمقابل پاکار سرکار هم وجود داشت، سرکاران از اول بهار آمادگی داشتند تابه کشاورزان وزارعان رهنمایی ارایه کنند ودستور دهند که کجای جدول باید رُفته شود. چون درآن زمان وسایل میکانیکی امروزی مانند لودر، بلدوزر وبیل میکانیکی نبود، ناچار باید خود کشاورزان بادست وبه وسیله ی ابزارآلات سبک مانند آن چه موسوم به بیل وکلند قربتی بود، جدول‏ها را می‏رُفتند، تا بتوانندآب کافی برای مرحله ی اول جهت آب دادن به گندم و کسن خود تهیه کنند.

 کاردیگری سرکاران این بود که باگذشت دو ماه اول  بهار جای را برای احداث کپر آماده می‏کردند، یک کپر مربعی شکل بر پا می‏کردند، همه ی سرکاران، نایب ونماینده ی مالک به طور شبانه روزی در آن زندگی می‏کردند، درطول این مدت، پاکار هم فرمان بردار آن ها بود. این کپر به وسیله ی 15 تیر چوبی بلوطی و شاخه‏های درخت بلوط درست می‏شد .

 این کپر به خاطر این درست می‏شد که حاصل مزارعی  چون جو، گندم، کسن و عدس را که در آخرین ماه بهار به دست می‏آمد، نگبانی نماید. تامبادا افراد ی گرسنه، یا بچه‏های آن ها به آن دست برده ومقداری ازآن رابردارند. این کپر تا 6 ماه برقرار بود، یعنی از ماه خرداد تا آبان که مالیات آخرین‏ مزرعه ی شلتوک به دست می‏آمد .

 در سرزمین «کامفیروز»، «بیضا» و«رامجرد» هنگامی که 26 روز که از بهار بگذرد، کشاورزان بذر شلتوک را در آب می‏اندازند، تابه مدت 3 الی 5 روز آب بخورد و آماده ی جوانه زدن بشود. آن وقت مقداری کود حیوانی به اندازه ی بذر مورد نظر بیخته و پهن می‏کنند، سپس آن تخم خیس شده ی شلتو ک را روی آن کود پهن می‏نمایند، مقداری پیچال یا کُلر شلتوک سال گذشته را روی آن می‏ریزند و چند تخته فرش مندرس  رانیز روی آن می‏اندازند، تا خوب گرم باشد و زودتر جوانه و ریشه بزند.

  روزی یک بار هم آب روی آن می‏ریزند، پس از این که کاملا ریشه و جوانه ی آن پیدا شد، زن و مرد و بچه‏ها دورآن جمع شده وبا رعایت احتیاط کامل آن را از هم باز می‏کنند، نهایتا مرد خانه آن را به سرزمین برده ودر محلی موسوم به تخم‏ دانی که قبلا آماده شده، می‏ریزند. این هم استادی می‏خواهد. مدت پرورش تخم شلتوک اززمان خیس کردن، تا خوابانیدن، تا در تخم دان ریختن، کلا 50 روز از بهار یا فروردین می‏گذرد. از زمانی که تخم در تخم دان ریخته شد، باید آب در کرزه ی تخم دان باشد، فقط تا 3 روز یک در میان آب کرزه را می‏بندند و به اصطلاح " بش " می‏دهند، تا خودش را بگیرد، بعد از آن باید تا زمان نشاندن، یا بقول ما«کلکی» کردن، آب روی آن باشد. هرگاه حدود 10 الی 15 روز ازفصل بهارمانده باشد، کارکلکی کردن یا نشا کردن شروع می‏شود وتا 15 روز از تابستان بگذرد، ادامه دارد. این یک ماه حساس ترین وسخت ترین مقطع ازسال برای مردم «کامفیروز» است. زیرا مانند اعمال مکه می‏ماند، که همه چیز باید به موقع خودش برسد، هرکاری به وقت خودش انجام گیرد، وگرنه باطل است. این روزها مُزد کارگر نشا کاری ازقرارهر نفر 5 هزار تومان و مُزد سرکارگر روزی 10 هزار تومان می‏باشد. خرج  و خوراک کلابه عهده ی صاحب کاراست . 

 چگونگی پرداخت مالیات

 مالیات محصولاتی چون جو وگندم آبی نصف ونصف بود، مالیات کسن، عدس و گندم بش ازقراری یک چهارم برای مالک، سه چهارم مال کشاورز بود. مالیات شلتوک ازقرارهر یک پیمان یا یک «قیلمان» که مساحت 12 هزار متر زمین می‏باشد، مقدار 300 من شلتوک خشک بود که باید سرکار، یا نایب، یا نماینده ی مالک می‏آمد، یکی دو دانه شلتوک را زیر دندان خودگرفته وخرد می‏کرد، اگر خشک بود تحویل می‏گرفت، در غیر این صورت نه.

 اخذ این گونه مالیات نسبتا به استفاده‏ی کشاورز بود، تا مالیات گرفتن و حقابه گرفتن امروز ی، امروزه مالیات شلتوک نصف ونصف است، یعنی نصف محصول برای صاحب زمین، که هیچ کار وخرجی نکرده، نصف دیگر برای رعیت، حق آبه ی اداره ی آب یاری هم که تعریف خوددارد. در صورتی که نرخ مالیات آن روز مالک اززمان‏های قدیم تا زمان اصلاحات ارضی همیشه ازیک قرار بود، هیچ سالی اضافه نمی‏شد، امادر این زمان هر سال مبلغی، یا مقداری بالاتر می‏رود .

 کارکدخدایان چه بود، ومالک چه می کرد ؟

مالکین به طورکلی به دو دسته تقسیم  می‏شدند، بعضی از آن ها مالک عمده بود ند که هرکدام مالکیت ده‏ها وبلکه صدها قریه راداشتند، مانند قوام السلطنة، صولةالدولة، شیخ زین العابدین...این گروه زمین‏های متعلق به خود را اجاره می‏دادند، خودشان دخالتی نمی‏کردند، بعضی دیگر خرده مالک بودند، که نهایتا صاحب چند آبادی محدود شامل چند صد، یاچند هزارپیمان زمین بودند. این دسته ازمالک‏ها غالبا در یکی از روستاهای ملک خود خانه ی مسکونی داشتند، خدمت کار داشتند، باغ ثمری داشتند، باغبان داشتند، درفصول کاری می‏آمدند درمحل، روی کارها نظارت می‏کردند، آخر پاییز که همه ی محصولات جمع آوری می‏شد، مالیات شان را می‏گر فتند، اگر ساکن شهر بودند، می‏رفتند همان جا تا سال دیگر.

 اما مالک روستای «خرم مکان» ما که حاج سید محمد دبیری بود، ازجمله ی خرده مالکین محسوب می‏شد، یک مالک اصلی هم داشتیم که به نام «میرزا عباس خان دبیری» بود ودر «شیراز» سکونت داشت. او داماد خود، حاج سید محمد دبیری رانماینده ی اصلی خود و خواهرانش قرارداده بو د. یکی از خواهران او به نام  خانم " زینةالملوک " همسر قانونی حاج سید محمد دبیری بود. بدین ترتیب «میرزا عباس خان دبیری» مالیات خود را از حاج سید محمد دبیری می‏گرفت، کاری به رعیت نداشت.

 مرحوم حاج سید محمد دبیری برادر خود به نام حاج سید احمد دبیری را کدخدای خود قرار داده بود وکلیه ی اختیارات کاشت - برداشت و هم چنین حمل و نقل ومحاسبات در آمد سالیانه را به او واگذارکرده بود. مرحوم حاج سید احمد دبیری (که خدایش او را بیامرزد) مردی کم خواب بود، صبح‏ها خیلی زود از خواب بیدار می‏شد، به پشت بام خانه‏اش می‏رفت و مشغول قدم زدن می‏شد،  همه ی خانه‏ها را زیر نظر می‏گرفت، یا به سیر و سیاحت دراطراف روستا می‏پرداخت. او از آدمی بی کار بدش می‏آمد، اگر کسی را می‏دید که بی کار به سینه ی دیوار تکیه زده وحمام آفتاب گرفته بود، می‏رفت دست او رامی‏گرفت، اورا به کاری مشغول می‏نمود .

  مرحوم حاج سید احمد دبیری درحل مناقشات ذات البینی وخانوادگی نیز دخالت می‏نمود، او از کارهای لهو وزشت بدش می‏آمد، با اشخاصی بی بند وبار، باخشونت رفتار می‏کرد، دستور می‏داد اشخاص شرور را می‏آوردند، به دورش گلیم می پیچید و می‏زد، تااز کارهای ناشایست دست برداشته وآدم شود .

 هردو برارد، هم مرحوم حاج سید محمد، هم حاج سید احمد اهل خیر بودند. حاج سید محمد به مریضان کمک می‏کرد، به جوانان بی زن تکلیف ازدواج می نمود، اگر پسر و دختری ازدواج می‏کردند، لباس داماد ی اورا می‏داد، درآن زمان ‏لباس دامادی عبارت ازشال و قبا بود. حاج سید محمد خودش در مراسم عروسی شرکت می‏کرد، در کنار پسر هاو دخترهای که مشغول رقص و پای کوبی بودند، می‏ایستاد ودختران را برای پسران انتخاب می‏نمود، به پسرها می‏گفت: این دختر برای تو باشد، آن یکی برای آن یکی باشد...همین طور پسران و دختران رابا هم تزویج می‏نمود. اگر پسری، یا یک کسی از خانواده ی پسر «نه» می‏گفت، او را راضی می‏کرد، یا به لباس، یا به برنج عروسی وغیره .

 با  چنین کاری که حاج سید محمد انجام می‏داد، دختران وپسرانی که به سن بلوغ می‏رسیدند، بی همسر نبودند. مرحوم حاج سد احمد دبیری به روزه و نماز اهمیت زیادمی داد. در ماه محرم از روزهفتم تا روزعاشورا خرج تمام مردم روستا را می‏داد، مخصوصا شب و روز عاشورا خودش لُخت می‏شد، همه ی مردان وجوانان را نیزلخت می‏کرد و تا صبح سینه می‏زد. درصبح عاشورا مقداری گِل و شُل بر سر خود می‏ریخت، سپس بیش از ده سبد راپر از کاه نموده وآن هارا در دست افراد می‏داد وبه آن‏هامی‏گفت که برسر دسته ی سینه زن بیایند و بر سر آن ها کاه بپاشند .

 در همان روز عاشورا، اسب هم کتل می‏کردند، جنازه ی علی اصغر را در میان گهواره می‏گذاشتند، نعش حضرت علی اکبر را هم روی تابوت می‏گذاشتند، علم حضرت عباس رابا پارچه‏های گران بها ورنگارنگ که اکثرا مال زن و دختر خود مرحوم سید احمد بود، می‏بستند ودرکوچه‏های محل دورمی زدند و عزاداری می کردند.

 مادر مرحوم حاج سید محمد و حاج سید احمد دبیری زنی بود به نام بی بی سکینه که خداوند او را با سکینه ی امام حسین (ع) هم نشین کند، از این خانم پر محبت وبا عبادت هر چه بگویم کم است. این بی بی مرحومه برای همه مادر بود؛ او به دختران وزنان بیچاره لباس و خوراک می‏داد. این مادر درآبان ماه  سال 1341 دنیا را ترک نموده و به فردوس برین روی برد. خدایش بیامرزد .

 به جااست گفته شود که یکی دیگر از کارهای کدخدا مسئولیت درامور سربازگیری بود، هر موقع که از طرف پاسگاه صورت مشمولان به خدمت سربازی برای کد خدا می‏آمد، کدخدااز هر سرباز مبلغ پنج تومان می گرفت، بعضی از مشمولان را به همراه خود به پاسگاه می‏برد وآن ها را معاف یک ساله و بعضی را معاف عمری می‏کرد. درآن زمان حدود 25 در صد مردم، شناسنامه نداشتند، تا این که دولت به فکر افتاد که هر کسی شناسنامه ندارد، باید شناسنامه بگیرد، درغیراین صورت، زمین به آن ها داده نمی‏شد. علاوه بر این شناسنامه ی جدید به فامیلی خودش تعلق نمی‏گرفت، باید فامیل یا شهرت دیگری به او داده می‏شد، تا معلوم شود که چند نفر آدم بی شناسنامه در ایران وجوددارند .

  همین امرباعث شد که به این جانب " علی بخش امینی " شهرت " آثار شیک " دادند،  بدین ترتیب مرا ازفامیل پدری ام جداکردند، که بعدها برایم باعث دردسر بزرگ شد، چنان که تاکنون هم ضرر آن را می‏کشم. چون نام من در شناسنامه ی پدرم ثبت نشد، درنتیجه بعد از فوت پدرم، که درروز سی آذرماه سال  1367 واقع شد، من فرزندآن پدر شناخته نشدم! وچنین شد که به من ارث تعلق نگرفت .

 سال 1341 = الغإ رژیم ارباب رعیتی

 در این سال زندگی مردم ایران به مسیردیگری قرارگرفت. سرو صدای الغإ رژیم ارباب - رعیتی در سرتاسر جهان پیچید، مهندسین ومأمورین اصلاحات ارضی در این روستا آمدند، زمین‏ها را سهام بندی کردند، هر کس به نحوی خود را معرفی می‏کرد، یکی می‏گفت به من پنجاه سهم بده، دیگری می‏گفت من یک جفت گاو دارم، بنابراین به من صد سهم بده، دیگری هفتاد و پنج سهم می‏خواست... اکثرا از این می‏ترسیدند که سهام بیش ترطلب کنند، چون شایع شده بود که هر کسی سهم بیش تری بگیرد، باید پنج درصد بیش تر هم بدهد؛ از این جهت کشاورزان سهام خودرا کم تر حساب می‏کردند. بدین ترتیب  زمین‏های مالکی با رعیت نصف شد، آب هم نصف شد. پس از این  تقسیم، هر کسی سهمیه ی زمین خود را کشت می‏کرد، دیگر مالیاتی از ناحیه ی این زمین به مالک تعلق نمی‏گرفت. این شد که مردم دیگر زیر بار مالک نرفتند و کدخدا را خود ملت تعیین می‏کردند، پا کار، دشتبان و آب یار را هم خود ملت هر روستا معین می نمودند .






تاریخ : یکشنبه 91/6/19 | 10:23 صبح | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.