همسایه ام از گرسنگی مرد خویشانش در عزایش گوسفندها سر بریدند
نتایج جالب یک تحقیق از نامگذاری ایرانیان
در چهارمین روز از زمستان 1297 هجری شمسی، اولین شناسنامه ایرانی به نام «فاطمه ایرانی»، توسط اداره کل سجل احوال دارالخلافه، مستقر در «بلدیه تهران» صادر شد.
از آن پس، شناسنامهدار کردن ایرانیان، چه تازهمتولدین و چه کسانی که پیشتر به دنیا آمده بودند، در دستور کار دولت وقت و دولتهای بعدی قرار گرفت و امروز، پس از گذشت نزدیک به 90 سال، از صدور اولین شناسنامه، 435 بایگانی مشخصات شناسنامهای افراد در داخل و بایگانیهای متعددی در کنسولگریهای جمهوری اسلامی ایران در خارج از کشور، این امکان را به پژوهشگران میدهند که مطالعهای دقیقتر از هر زمان دیگر، بر نحوه، سیر و تمایلات نامگذاری در میان ایرانیان داشته باشند.
نوشتار حاضر، بر پایه تحقیقی که توسط سازمان ثبت احوال کشور انجام شده و به تازگی در کتابی به نام «تأثیر وقایع بر نامگذاری ایرانیان»(1) به چاپ رسیده، تهیه و تنظیم شده است.
گفتنی است، بخشی از اطلاعات این گزارش به طور مستقیم از کتاب فوق ذکر شده و برخی دیگر، با تدقیق در آمار و ارقام ارائهشده در آن، به دست آمده است.
بالاترین فراوانی نامها
بنا بر اطلاعات به دستآمده از تعداد 90 میلیون سند سجلی، نام «محمد» در میان ذکور و نام «فاطمه» در میان اناث، بیشترین طرفدار را داشته و هیچ واقعه تاریخی یا رویکرد فرهنگی یا تحول اجتماعی در طول سالهای مورد مطالعه، نتوانسته است از میزان رغبت عمومی به این دو نام بکاهد.
بررسی یکصد نام برتر ایرانیان در میان مردان و زنان نیز حکایت از آن دارد که بخش اعظم این نامها به طور مستقیم در ارتباط با باورهای دینی و مذهبی مردم است و از این رو میتوان نتیجه گرفت که جامعه ایران، جامعهای عمیقا مذهبی است.
بر پایه یافتههای تحقیقات حاضر، تا پایان سال 1380، یکصد نام برتر ایران در گروه مردان به ترتیب به شرح زیر است:
همچنین 100 نامی که در گروه زنان، بیشترین فراوانی را دارد، عبارتند از:
نکته قابل توجه اینکه تعداد نام «فاطمه» حدود یک میلیون، بیشتر از پرطرفدارترین نام مردان یعنی «محمد» است. همچنین رده دوم جدول نامهای زنان یعنی «زهرا» نیز از دومین نام مطلوب مردان، تکرار بیشتری دارد.
علت این امر را میتوان در محدودیت نسبی نامهای مقدس مربوط به زنان در مقابل اسامی دینی و مذهبی متعلق به مردان دانست که باعث شده است شناختهشدهترین نامهای مقدس زنان یعنی «فاطمه» و«زهرا» توجهات بیشتری را به خود جلب کنند.
( قید «واقعاً» را به این دلیل آوردم، تا سعی کنیم در حوزه علم به این سئوال جواب بدهیم نه در حوزه احساس و ادب ).
من حدس میزنم به این دلیل که وقت جدایی ما از آن چیزی که دوست می داشتیم (روز تعطیل) است. انسان همیشه موقع جدا شدن از چیزهایی که دوستشان دارد، احساس نامطلوبی دارد.
در ذهن خود تصور کنید: یکی از آشنایان شما که با او بسیار مأنوس بوده اید (مثلاً یک عضو خانواده) قصد یک مسافرت چند روزه دارد، قرار است تا چند روز او را نبینید. در لحظه ای که آن فرد مسافرتش را شروع می کند (یعنی لحظه جدایی شما از چیزی که دوستش دارید یا با آن مأنوس بوده اید) انسان احساس خاصی دارد که تقریباً شبیه به حس دلگیر بودن غروب جمعه هاست.
اینکه گفتم « تقریباً » ، به این دلیل بود که (اگر خوب دقت کنیم می بینیم که) دلگیری غروب جمعه ، یک چیز قویتر و پررنگتر از «وداع با افراد آشنا» است. انگار آن چیزی که در غروب جمعه، ما از پایان یافتنش ( = رفتنش) دلگیر می شویم، پیوندی به مراتب محکمتر و بنیادی تر از پیوند« افراد آشنا و خویشاوند » با ما دارد.
مگر اینکه یکسری عواملی توجه انسان را به طرف خودشان جلب کنند و انسان از این احساس (دلگیری غروب جمعه ها) غفلت بکند. و گرنه اگر این اتفاق نیفتد، هر کسی متوجه این احساس در درون خود خواهد شد. به همین دلیل است که معمولاً افراد کم سن و سالتر بیشتر متوجه این مسأله می شوند تا بزرگترها. چون ذهن افراد بزرگتر، درگیر مسائل فراوانی است که باعث غفلت آنها از برخی مسایل دیگر می شود. البته همین افراد بزرگتر نیز گاهی که درگیری ذهنی کمتری داشته باشند، متوجه این مسأله می شوند.
دقت کرده اید که این احساس دلگیری، در ساعات آخر روز جمعه شروع می شود و کم کم زیاد می شود تا اینکه دقیقاً همزمان با اذان مغرب، به بیشترین حد خود می رسد و چند دقیقه بعد (همراه با پایان یافتن اذان مغرب)، تمام می شود؟
به یک چیز دیگر هم دقت کرده اید؟ نقطه مقابل دلگیری غروب جمعه ها؟ یعنی احساس شادی و شور و اشتیاقی که آدم در ظهر پنج شنبه به بعد، دارد؟ انگار انتظار فرا رسیدن یک « چیز دوست داشتنی » را می کشد (حتی اگر برنامه خاصی برای پر کردن وقت فراغت جمعه اش هم نداشته باشد که بگوییم این احساس، به خاطر انتظار آن کارهای مورد علاقه اش است).
در ظهر پنج شنبه ها، ما انتظار (آمدن) چه چیزی را می کشیم که در غروب جمعه از پایان یافتنش ( = رفتنش ) دلگیر می شویم؟
این چیست که با ما مأنوس است و برایمان عزیز است و گویا با « اعماق جان » ما پیوند آشنایی و حتی خویشاوندی و حتی وحدت (یکی بودن) دارد، اما ما آن را نمی شناسیم؟
من نمیدانم، آیا این احساس فقط در ما ایرانی ها ( که فرهنگ خاصی داریم و روز جمعه روز تعطیلمان است) وجود دارد یا در سایر ملیتها و پیروان ادیان دیگر هم وجود دارد؟ یا آنها چنین احساسی را در روز دیگری از هفته که برایشان تعطیل است دارند؟ کاش آنهایی که دوست خارجی دارند و با افراد خارجی چت میکنند، این سئوال را از آنها بپرسند.
این چیز هر چه هست، گرچه ما آن را نشناسیم، اما « جان » ما او را می شناسد. او با « جان » ما یک پیوند بسیار عمیق دارد. وگرنه چه دلیلی دارد که ما بی صبرانه اشتیاق آمدن چیزی را داشته باشیم که آن را نمی شناسیم و با آن پیوندی نداریم؟ و از پایان یافتن ( = رفتن ) چیزی دلگیر و غمناک شویم که هیچگونه دوستی و مهر و محبتی با ما ندارد؟
این دوست نامرئی کیست؟ این چه پیوندی است که بین ما و او وجود دارد؟ چرا اینقدر برایمان عزیز است؟ چرا از همه کس برایمان آشناتر و به ما نزدیکتر است؟ اگر او را شناختیم، چه کار باید برای این دوست گرامی و یار مهربان بکنیم؟
جای یک تحقیق علمی در این زمینه وجود دارد.
شب های جمعه حال و هوای خاصی دارد، درست مثل شور و حال شب عید.
در این شب همیشه عده زیادی هستند که به انتظار جوانه زدن شکوفه های وصال یار نشسته اند و لحظه شمارند برای بپایان رسیدن فصل زرد انتظار. چونان گروه استهلال، در پی رویت خورشیدی هستند که روشنی اش عالمگیر، و گرمایش پایان بخش فصل سرد فراق. اما وجودش در پس ابرهایی است که از ناخالصی دلهایمان شکل گرفته اند و پرده ای شده بر دیده های منتظرمان. برای شروع آخرین بهار جهان بی قرارند و بی تاب تا شاید بتابد و بدرد ظلمت شب را.
فردا روز عید است، روز عید آمدن. آدینه ها، فصل پایان غم جهان است و تویی که هزارسال و اندیست رفته ای، جمعه ها را برای آمدنت تعطیل رسمی کرده ایم تا فارغ از هر مشغله ای تنها و تنها در یاد تو باشیم و فکر و ذکرمان تنها نام تو باشد. دعای عهد سحرگاه، ندبه صبحگاهی و صلوات بر محمد و آل محمد. اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم. و عجل فرجهم هم برای تعجیل در بازگشتت است برای به سامان کردن امور جهان که بدون تو آشفته بازاری شده کار این جهان.
آقا، تقویم را به دست گیر و ورق بزن، اولین جمعه سال 1391 را انتخاب کن، که وعده داده اند که روز آمدنت نوروز است و چه مناسبت جالبیست، تداخل این جمعه و نوروز، تنها کافیست قلم را در دست مبارکت گیری و بر صفحهء سفید چهارمین روز فروردین ماه بنگاری، «این جمعه خواهم آمد...انشاءالله» و خدا یاورت باشد و ناصرت و مددکارت و گشایش دهندهء کارت و محافظت نماید از وجود مبارکت در برابر دشمنانت و ما را از سربازان و جان نثاران و فدائیان رکابت قرار دهد...
آذین ببندیم جمعه را و جشنی جهانی به پا کنیم و بگوییم، آنکه می گفتیم: «او خواهد آمد...»، این جمعه خواهد آمد. افسانه و افسون نیست، داستان نیست و شعر نیست، بلکه او بقیه الله است فی ارضه... حجت بن الحسن است و صاحب و منجی تمام بشریت...
از کجا باید شروع کرد؟ آذین ببندیم شهر را و آب پاشی کنیم کوچه ها را... ریسه بندیم خیابانهای را که فردا روز آمدن توست...از کجا شروع کنیم؟
اول باید از دل شروع کنم. باید دل آرایی کنیم برای دلبرمان... شهر آرایی در نوبت بعد... چقدر سرمان شلوغ است و هنوز کاری نکرده ایم... آنقدر خوشحالیم که دست و پا گم کرده ایم و سر از پا نمی شناسیم... باورش شاید سخت باشد، اما اگر ما مهیا شوی حقیقت دارد...
راستی اینبار حرف از نیامدن نزده ام و نمی گویم اگر نیایی... می دانم که می آیی، نفوس بد نمی زنم. خواهی آمد... می دانم که خواهی آمد... بیا ربیع الانام را گره بزن در بهار طبیعت، تا طبیعت ببیند معنای بهار واقعی را...
چرا از پا نشسته ام؟ باید به پا خیزم و محیای استقبال گل نرگس شوم... باقی درد دلهایم را وقتی می گویم که آمد...
پ.ن برای آقا:
- الا ای دست معمار بزرگ آفرینش، بس نیست آیا این همه خانه خرابی؟
آقا بیا تا که نگویند این جماعت، افسانه ای افتاده در کنج کتابی.
پ.ن برای منتظران:
به پا خیز و کاری کن... مگر نه اینست که از منتظران ظهوری؟ مگر معتقد نیستی جمعه عید آمدن است؟ برای استقبالش چه مهیا کرده ای؟ کاهلی بسمان است... یا علی بگو مسلمان...
منبع:وبلاگ گاهنامه
متن سنگ قبر پروین اعتصامی آنکه خاک سیه اش بالین است اختر چرخ ادب پروین است گرچه تلخی از ایام ندید هر چه خواهی سخنش شیرین است متن سنگ قبر فروغ فرخزاد من از نهایت شب حرف میزنم من از نهایت تاریکی واز نهایت شب حرف می زنم اگر به خانه من آمدی برای من م ای مهربان چراغ بیارو یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم متن سنگ قبر کوروش کبیر ای انسان هر که باشی واز هر جا که بیایی میدانم خواهی آمد من کوروشم که برای پارسی ها این دولت وسیع را بنا نهادم بدین مشتی خاک که تن مرا پوشانده رشک مبر متن سنگ قبر فریدون مشیری سفر تن را تا خاک تماشا کردی سفر جان را از خاک به افلاک ببین گر مرا می جویی سبزه ها را دریاب با درختان بنشین متن سنگ قبر فردین بر تربت پاکت بنشینم غمناک کوهی زهنر خفته بینم در خاک از روح بزرگ هنریت فردین شاید مددی به ما رسد از افلاک متن سنگ قبر بابک بیات سکوت سرشار از ناگفته هاست متن سنگ قبر خسرو شکیبایی در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد عشق پیدا شدوآتش به همه عالم زد متن سنگ قبر حافظ بر سر تربت ما چون گذری همتی خواه که زیارتگه رندان جهان خواهد بود متن سنگ قبر شاپور قلبم پر جمعیت ترین شهر دنیاست…… متن سنگ قبر سهراب سپهری به سراغ من اگر می آیید نرم وآهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من متن سنگ قبر منوچهر نوذری زحق توفیق خدمت خواستم دل گفت پنهانی چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی متن سنگ قبر وینستون چرچیل من برای ملاقات با خالقم آماده ام اما اینکه خالقم برای عذاب دردناک ملاقات با من آماده باشد چیز دیگریست متن سنگ قبر اسکندر مقدونی اکنون گور او را بس است آنکه جهان اورا کافی نبود متن سنگ قبر نیوتن ظبیعت وقوانین طبیعت در تاریکی نهان بود خدا گفت بگذار تا نیوتن بیاید…… وهمه روشن شد متن سنگ قبر لودولف کولن(ریاضی دان) 3/14156235358979323 8462633862279088 متن سنگ قبر فرانک سیناترا(بازیگر و خواننده) بهترین ها هنوز در راهند…. انسانهای بزرگ واقعا” بزرگند متن سنگ قبر ویرجینیا وولف(نویسنده) در برابرت خود را پر میکنم از فرار نکردن ای مرگ.
1. چرا راننده ها زیر بارون دلشون فقط برای زنها می سوزه؟
2. چرا استادها به دخترها بهتر نمره میدن؟
3. چرا بارون میاد، ترافیک میشه؟
4. چرا تو خونه 40متری ال سی دی 52 اینچی میذارن؟
5. چرا به هرکی مسن تره بیشتر اعتماد می کنن؟
6. چرا از در که میخوان رد بشن تعارف میکنن ولی سر تقاطع به هم رحم نمیکنن؟
7. چرا تو شهروند و هایپراستار و ... چشم میدوزن به سبد همدیگه؟
8. چرا از تو ماشین پوست پرتغال می ریزن بیرون؟
9. چرا تو اتوبان وقتی به ماشین جلویی می رسند چراغ میدن؟
10. چرا وقتی می رن لباس بخرن بقیه مغازه ها رو هم نگاه می کنن؟
11. چرا قبل از ازدواج دنبال پول طرف مقابلن نه اخلاقش؟
12. چرا بعد از ازدواج دنبال اخلاق طرف مقابلن نه پولش؟
13. چرا همه دوست دارن از این کشور برن؟
14. چرا اونهایی که رفتن می خوان برگردن؟
15. چرا روز پدر همه لباس زیر کادو می خرند؟
16. چرا مردها روز زن فقط طلا و ادکلن کادو می خرند؟
17. چرا فیلم زیاد می بینن ولی کتاب نمی خونن؟
18. چرا اونهایی که زبانشون خوبه هم فیلم رو با زیرنویس نگاه میکنن؟
19. چرا باجناقها هیچوقت از هم خوششون نمیاد؟
20. چرا زنها بچه برادرشون رو بیشتر از بچه خواهرشون دوست دارند؟
21. چرا پدر دخترها تو خواستگاری کمتر از همه حرف می زنن؟
22. چرا مراسم ختم ساعت 4 بعد از ظهر تشکیل میشه؟
23. چرا زنها با اینکه قلبا زن زلیلیسم رو قبول ندارن ازش دفاع میکنن؟
24. چرا زنها نمیتونن ماشین پارک کنن؟
25. چرا زنها تو هر مهمونی نباید لباس تکراری بپوشن؟
26. چرا تو مهمونی اگه موز بخورن بی کلاسیه ولی سیب و پرتغال نه؟
27. چرا هر رابطه ای یا باید مخفی باشه یا به ازدواج ختم بشه؟
28. چرا مردها مناسبتهارو فراموش میکنن؟
29. چرا اگه دوستمون ماشین و خونه بخره ما چشمامون در میاد؟
30. چرا مردها فرق آرایش 50 هزارتومنی با آرایش 1.5 میلیون تومنی رو نمیفهمن؟
31. چرا با اینهمه شاعری که در طول تاریخ دارن شعر ترانه هاشون رو مریم حیدرزاده میگه
32. چرا با موسیقی سنتی شون نمیشه رقصید؟
33. چرا سه تار سه تا تار نداره؟
34. چرا قرارداد کارمندی رو کارفرماها تنظیم میکنن؟
35. چرا اکثر ماشینها یا سفیدن یا سیاه یا نقره ای؟
36. چرا نمیشه با کت و شلوار کتونی پوشید؟
37. چرا ترکها نمیتونن با هم فارسی صحبت کنن؟
38. چرا زنها وقتی ابرو بر می دارن روحیشون بهتر میشه؟(چه ربطی داره ابرو با روحیه؟)
39. چرا زنها لوازم ارایش رو روی شصتشون تست میکنن؟ چرا مثل کرم پشت دستشون نمی زنن؟
40. چرا زنها وقتی رژلب می زنن گردنشون رو به سمت آینه دراز می کنن؟
41. چرا زنها 256 رنگ رو با اسم بلدن درحالیکه در طبیعت 10-12 رنگ بیشتر وجود نداره؟
42. چرا کادوهای عروسی رو یه روز بعد از عروسی (پاتختی) می دن؟
43. چرا داماد باید برقصه ؟
45. چرا موقع پخش صحبتهای رئیس جمهور زیرنویس تبلیغاتی نمی ذارن؟
46. چرا مردم تو تاکسی راجع به سیاست صحبت میکنن؟
47. چرا وقتی یه چیزی خوبه میخایم صاحابش بشیم؟
48. چرا وقتی خانومها به تقاطع می رسن بجای ترمز رو گاز فشار میارن؟
49. چرا قسمت مردانه اتوبوس بزرگتر از قسمت زنانه است؟
50. چرا تو اتوبان دست انداز میذارن؟
51. چرا کسی برای صبحونه کسی رو مهمون نمیکنه؟
52. چرا پشت کامیونها شعر می نویسن ؟
53. چرا تو هر کوچه ای بجای یکی چندتا تکیه هست؟
54. چرا سر عقد ، عروس دفعه سوم میگه بله؟
55. چرا آدمها وقتی عکس میگیرن روپنجه بلند می شن؟
56. چرا با اینکه همه فضولند از فضولی بدشون میاد؟
57. چرا راننده تاکسی ها از همه بدتر رانندگی میکنن؟
58. چرا مردها ترجیح میدن گم شن اما آدرس نپرسن؟
59. چرا با پیتزا دوغ نمیخورن؟
60. چرا با اینکه میدونی چرت و پرته این مطلبو تا آخر خوندی؟
برخی قیمت ها بیشتر شبیه شوخی هستند و باور بعض از آنها هم از جمله کار های سخت است. ولی باید بپذیرید و باور کنید، کفش 3 میلیون تومانی، عطر یک میلیونی، کیف 18 میلیونی و ... خودروی 600 میلیون تومانی در همین شهر خودمان به فروش رفته است و البته خواندن این گزارش به بیماران قلبی و اعصاب و روان توصیه نمیشود.
تمایل به زندگی اشرافی و تجملات در جامعه ما کم کم به یک پدیده عادی تبدیل میشود. کافی است تا کمیدر خیابانهای مرکزی و شمالی شهر تهران قدم بزنید تا با یک مشاهده ساده تفاوت قیمت دو خودروی ایستاده در کنار هم را که گاها به 300 میلیون تومان میرسد متوجه شوید. این موضوع در مورد بهای محصولات لوکسی چون کیف، کفش، عینک، گوشی موبایل و ... نیز صادق است.
در شهری که در برخی مناطق جنوبی آن خانوادههای پرجمعیتی با درآمدهای کمتر از 200 هزارتومان زندگی میکنند و کودکانی هستند که شبها را در آرزوی داشتن یک توپ چرمیفوتبال و یا یک عروسک کوچک به بالین میروند، خانوادههایی هستند که از فرط استیصال برای خرج کردن ثروتهای کلانی که گاهاً یکشبه به دست آوردهاند، روی به خرید کالاهای لوکسی میآورند که حتی فروشنده آنها هم میداند ارزش چنین قیمتی را ندارند.
در این گزارش سعی شده، گرانترین خرید های انجام شده در مورد کالاهای مختلف معرفی شوند تا مشخص شود ثروتمندان شهر تا چند برابر همشهریان فقیرشان خرج میکنند.
گرانترین خودرو ؛
در شهری که برخی مردان آن با یک پیکان مدل 50 از خروسخوان صبح تا پاسی از شب برای کسب روزی حلال خیابانهای شهر را در زمستان و تابستان گز میکنند تا مسافری را جابجا کنند و کرایه 200-300 تومانی او را به دخل اضافه کنند، گرانترین خودرویی که به صورت معمول و با مجوز وزارت بازرگانی وارد کشور میشود خودروی بنز S500 با قیمتی حدود 330 میلیون تومان است. البته باید به واردات انگشت شمار خودروهایی نظیر فراری ؛ لامبورگینی، هامر و ... اشاره کرد که از این میان گفته میشود رکورد دار فهرست گرانترین خودرو یک لامبورگینی زرد رنگ با قیمت حدود 600 میلیون تومان است. یعنی معادل بهای هفتاد و دو دستگاه پراید!
گرانترین کیف ؛
اگر سری به اینترنت بزنید و با برند های عرضه های کننده کیف های درست شده از چرم حیواناتی نظیر مار و کورکودیل و ... آشنا شوید متوجه میشوید پرداخت چند هزار دلار ناقابل برای خرید یک چنین کیف هایی امری معمول است که در تهران خودمان هم اتفاق افتاده که البته باید برای سفارش آن حدود دو ماهی هم صبر کرد. گرانترین کیف های کورکودیل با مارک هرمس را حدود 64 هزار دلار قیمت گذاری کرده اند که البته بررسی ها نشان میدهد دو کیف با همین مارک در تهران به قیمت های 12 و 18 هزار دلار به فروش رفته است.
اگر قیمتهای نجومیبرای کیفهای لوکس و تزئینی برق از کله شما پرانده است، میتوانید چند روزی صبر کنید تا در اول مهرماه کودکانی را در همین شهر مشاهده کنید که چگونه کیفهای مندرس و پاره خود را از همکلاسیها و دوستان خود پنهان میکنند، شاید برق کله شما به محل اصلی خود بازگردد.
گرانترین عینک آفتابی؛
اگر عینک های 2 و 3 هزار تومانی با مارک های البته تقلبی در کوچه و خیابان فروخته میشوند و خریدار هم بعضا سالها از آن استفاده میکند، لازم است بدانید گرانترین عینک های معمول بازار قیمت هایی حدود 3 تا 5 میلیون تومان دارند که البته مدیر یکی از معروف ترین فروشگاه های عینک از فروش یک عینک 25 میلیون تومانی مارک کارتیه با فریم تمام طلا و نگین های برلیان خبر میدهد . هرچند گفته میشود گران ترین عینک فروخته شده در ایران رقمیحدود 40 میلیون تومان داشته است.
گرانترین گوشی موبایل
لازم نیست بابت پرداخت چند ده هزار یا چند صد هزار تومان ناقابل برای خرید گوشی جدیدتان خود خوری کنید، چراکه تا بحال در شهر تهران گوشی DIOR با قیمت 6 میلیون تومان، بلک بری با برلیان به قیمت 19 میلیون تومان و جورجیو آرمانی با قیمت 21 میلیون تومان به فروش رفته و جواهر فروشی هایی هم هستند که روکش طلا و جواهر مخصوص گوشی موبایل برای مشتریان خود تهیه میکنند.
به نظر شما با 21 میلیون تومان کلیه چند فروشنده نیازمند کلیه را که اطلاعیه فروش کلیه خود را بر در و دیوار همین شهر آویزان کردهاند، میتوان خرید؟ ما هم مثل شما نمیدانیم، چون هنوز به کلیهفروشی نیفتادهایم.
گرانترین عطر
شما میتوانید با با مبلغی کمتر از 3000 تومان هم یک عطر کوچک و البته خوشبو برای خود و یا عزیزانتان از صدها عطرفروشی شهرتهران بخرید. اما جالب است بدانید که یک مرد مهربان! عطر یک میلیون و 200 هزار تومانیLAILIQUE را برای همسرش از یک عطر فروشی مشهور تهران خریده است و از خود این رکورد عجیب را بر جای گذاشته است، نکته جالب اینجا است که از این عطر تنها 40 عدد در دنیا وجود دارد.
گرانترین روسری؛
هرچند روسری با هر مارکی که دلتان بخواهد را میتوانید از فروشگاه های تهران به قیمت 4-5 هزار تومان بخرید ولی یک بوتیک معروف تهران روسری با مارک های اصل شانل، لویی ویتون و ... را به قیمت های 600 هزار تومان تا 1 میلیون تومان به فروش میرساند.
گرانترین کفش؛
تصویر کودک خردسال حاشیهنشین را در حالی که دمپاییهای لنگه به لنگهای را به پاکرده است در خاطر بیاورید و پاراگراف آخر این گزارش عجیب را مطالعه کنید.
خیابان فرشته، یکی از گرانترین خیابان ها و البته محلات پایتخت است، بوتیکهای این خیابان عرضه کننده کفشهای فرانسوی و ایتالیایی هستند که البته قیمت مارک DIOR آنها بین 800 هزار تا 1 میلیون تومان است. با یک میلیون تومان چند تا کفش زمستانی بچهگانه میتوان خرید تا پای کودکان فقیر تهرانی از سرمای استخوانسوز زمستان تهران که به زودی فرخواهد رسید در امان بمانند؟
امروز صبح که از ، خواب بیدار شدی ، نگاهت می کردم و امیدوار، بودم که با من حرف بزنی حتی برای چند کلمه ، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگیت افتاد. از من تشکرکنی اما متوجه شدم که خیلی مشغولی ، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی : سلام اما تو خیلی مشغول بودی یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع ،کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی بعد دیدمتکه از جا ، پریدی خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی تمام روز با صبوری منتظر بودم با اونهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلا وقت نداشتی با من حرف بزنی متوجه شدم قبل نهار هی دور و برت را نگاه می کنی ، شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی ، سرت را به سوی من خم نکردی و تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری... بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری .... بازهم صبورانه انتظارات را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی شام خوردی و باز هم با من صحبت نکردی ، موقع خواب ... فکر می کنم خیلی خسته بودی؟ بعد از آن که به اعضای خانواده ات شب بخیر گفتی به رختخواب رفتی و فورا به خواب رفتی ، اشکالی ندارد . احتمالا متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام من صبورم بیش از آنچه تو فکرش را می کنی حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با دیگران صبور باشی من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم.... منتطر یک سر تکان دادن ، دعا ، فکر، یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد خیلی سخت است که یک مکالمه یکطرفه داشته باشی ، خوب من باز هم منتظرت هستم سراسر پر از عشق تو ... به امید انکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی ... دوست و دوستدارت خدا
ه خدا در حسرت شش گوشه دلم تاب ندارد...
آقا جانم...قلم راکنار گذاشتم
هرچه به این ذهن خسته می رسد برایت می نویسم
می نویسم که دلتنگم آقا جان
تا کی روضه ی *قتیل العبرات* شنیدن از دور؟
تاکی شرح دل ربایی شش گوشه شنیدن از این همه فاصله؟
می دانم...می دانم گنه کارم اما عاشقم...
ندیده دلم را کنج شش گوشه جا گذاشته ام آقا
نیامده نگاهم هراسان در بین الحرمین می گردد و در دوراهی...
درشیرین ترین دوراهی عمربشری گیرافتاده که نزد تو زانو بزند یا علم دارت آقا
آقا جانم...اجرهمه ی زیارت عاشورایی که فقط وفقط به عشق تو خواندم و زار زدم
فقط یه دعوتنامه...
این اشک هایی که روان است فقط هرم حریم کبریایی ِتو را طلب میکند
تمـــــــــــــنــــــــــــا میکنم آقا...
اگر باعدل تو جور درمی آید،باشد،باهمین دلتنگی جان می دهم...
نجوای 1:خط خطی ازقلم خودم تاریخ 17/اسفند/9
نجوای 2: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ....
نجوای3 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید...
سکوت نوشت:اگر باعدل تو جور درمی آید،باشد،باهمین دلتنگی جان می دهم...
چند روز دیگه بهار میاد و همهچیز رو تازه میکنه،
سال رو، ماه رو
روزها رو، هوا رو، طبیعت رو، ولی فقط یک چیز کهنه
میشه که به
همه اون تازگی میارزه، «دوستیمون»!..پیشاپیش عیدتون مبارک