من از آن نرگس چشمان شهلای تو می ترسم
من از آن لـعـل جانبخش و فریبای تو می ترسم
ز بس زان قـامـت دلجـو بلا و فتنـه می ریـزد
دگـر از قـامـت موزون و رعـنـای تو می ترسم
نــدارم بـاکـی از کـیـد زمـان و چـرخ بـازیـگـر
ز چشـمـان و نگاه پـرتـمنـای تـو می ترسم
تو از اشک من و از آه سوزانـم نمی ترسی
من از ناز و عتاب و قهر بیجای تو می ترسم
کمند موی مشکین تو از بس خست جانم را
دگـر از حلـقـه ی زلـف چلیپای تـو می ترسم
ز لـعـل شکـریـنـت بـس کلام تـلخ بـشـنـیـدم
دگر زان غنچه ی لعل شکوفای تو می ترسم
تو هر شب مست در آغوش هر بی مایه می لغزی
مـن از دیـوانـگی های و هـوس های تـو می ترسم
تاریخ : یکشنبه 90/2/18 | 7:54 عصر | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()