کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم قبل از آنیکه کسی سر برسد ما نگاهی به دل خسته خود می کردیم شاید این قفل به دست خود ما باز شود پیش از آنکه به پیمانه دل باده کنند همگی زنگ پیمانه دل می شستیم کاش در باور هر روزه مان جای تردید نمایان می شد و سوال که چرا سنگ شدیم؟ و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟ کاش می شد که شعار جای خود را به شعوری می داد تا چراغی گردد دست اندیشه مان کاش می شد که کمی آیینه پیدا می شد تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را شبح تار امانت داران کاش پیدا می شد دست گرمی که تکانی بدهد تا که بیدار شود خاطره آن پیمان و کسی می آمد و به ما می فهماند از خدا دور شدیم ...... "
کاشکی"واژه درد آور این دوران است "کاشکی"جامه مندرس امیدی است که تن حسرت خود پوشاندیم کاش می شد که کمی لااقل قدر وزن پر یک شاپرکی مهربانتر بودیم.