درد دل با خدا
با خودم فکر می کردم تحقق رویا هایم غیر ممکن است ، اما خدا گفت :
«هر چیزی ممکن است»
گم شده بودم ، گیج بودم ، فکر می کردم هیچ وقت جوابی پیدا نخواهم کرد ، اما خدا گفت :
«
من هدایتت خواهم کرد»
خود را باختم ، فکر می کردم نمی توانم ، از عهده اش بر نمی آیم ، اما خدا گفت :
«
تو از عهده ی هر کاری بر می آئی»
غمگین بودم ، احساس کردم زیر کوهی از نا امیدی گیر افتادم ، اما خدا گفت:
«
غم هایت را روی شانه های من بریز»
فکر کردم نمی توانم ، من آقدر باهوش نیستم ، اما خدا گفت :
«
من به تو خرد لازم را می دهم»
بار گناهانم رنجم می داد ، برای کار های بدی که کرده بودم از خود عصبانی بودم ، اما خدا گفت :
«
من تو را می بخشم»
از خودم بدم می آمد ، فکر می کردم هیچ کس مرا دوست ندارد ، اما خدا گفت :
«
من به تو عشق می ورزم »
گریه می کردم ، زیرا تنها بودم ، اما خدا گفت :
«
من همیشه با تو هستم »