عنوان مقاله: توسعه؛ تعالی اخلاق
مولف/مترجم: غلامرضا خواجهپور
موضوع: مدیریت اخلاق
سال انتشار(میلادی): 2007
وضعیت: تمام متن
منبع: ماهنامه تدبیر-سال هفدهم-شماره 176
مقدمه: «وقتی آرتورکستلر در 1933 به شوروی سفر میکند، جامعهای میبیند بهکلی آشفته و درهم ریخته. این کمونیست مومن به چشم میبیند که در جامعه آرمانیاش هیچ چیز سرجایش نیست و هیچ سازمان یا دستگاه اداری درست کار نمیکند. کستلر در جایی از خود میپرسد که این جامعه با این همه آشفتگی چرا اصلا زنده و پابرجا مانده است. اما در جوابی که خودش میدهد نه پای همبستگی جهانی را بهمیان میکشد، نه از ارتش سرخ حرف میزند و نه رهبری حزب را عامل بقای این جامعه میداند. کستلر از چند آدم ساده و معمولی یاد میکند که در طول سفر دیده و توجهاش را برانگیختهاند. افسری که زن و بچهاش را در شهری گذاشته و به ماموریتی در سیبری میرفته است. کارمندی که در نبود امکانات به کار خود چسبیده بوده است.... و کستلر در اینجا میگوید، همه این «آدمها» یک صفت مشترک داشتند. «همه کار خود را خوب میشناختند و در شرایط دشوار خوب انجام میدادند. به نظر او همین «آدمها» بودند که جامعه شوروی را زنده نگاه داشته بودند_»
تجربه و مشاهده این کمونیست مومن از کمونیسم بیایمان و امنیتی که شوروی آن زمان باشد در یک کلام خلاصه میشود: اگر آن آدمهای ساده و معمولی کار و وظیفه خود را خوب نمی شناختند و خوب انجام نمیدادند، آن نظام مدتها پیش در همان اوان ظهور شاید سقوط میکرد. بهبیان دیگر، و به سخن پنج جامعهشناس برجستهای که کتاب «جامعه مطلوب» را نوشتهاند، شاهکلمه مورد بحث چیزی نیست مگر «مسئولیت» یعنی آن چیزی که مستقیم و مرتبط با موضوعهای دیگر، در آفریدن جامعهای مطلوب نقشی سرنوشتساز دارد. و مسئولیت باتوجه آغاز میشود. ریچارد نیبور، عالم کلامشناس (theologian)، در کتاب «خویشتن مسئول» (1936) بحث میکند که: «تمام عمل ما پاسخی است در برابر عملی که از جانب ما سر میزند، چرا که ما در احاطه شبکهای از روابط گزیرناپذیر بهسر میبریم و در آن وصل میشویم به انسانهای دیگر، به جهان طبیعی، و نیز به آن واقعیت غایی که همه چیز را در بر میگیرد (خدا)». به تعریف نیبور مفهوم مسئولیت عبارت است از کنش یک عامل به منزله پاسخگویی در برابر عملی که از ناحیه او سرزده و بر دیگران آثاری گذارده است. این تعریف در اصل روایتی از همان اصل کهن شرقی – کارما – است که بهموجب آن هر عملی پیامدهایی بهبار میآورد که شخص عامل به احتمال با آنها روبهرو خواهد شد پس به قطع باید پاسخگو هم باشد: «بهجز کشته ندروی_»
بااینحال اما، باز هم بهعقیده آن جامعهشناسان، موفقیت و کامروایی فردی در زمانه ما گویا اغلب مانع از آن میشود که افراد تعهد و وظیفه خود در برابر دیگران را مدنظر داشته باشند، چه در روابط بیواسطه یا میان – فردی و چه در فضای عمومی. در هرصورت، مسئولیت شاه واژهای است که در واژهنامه اخلاق باید خوانده شود. نبود یا نارسایی اخلاقیات بنیاد بسیاری بدیها و نابسامانیها و جفاکاریها است.
انسان اقتصادی معقول
ضعف اخلاق فردی یعنی سستی و کاستی اعتماد عمومی و هرچه اعتماد عمومی در جامعهای کمتر باشد و تبعات آن بیشتر، پادرمیانی و مداخله دولت بیشتر میشود. یعنی هرچه کمتر بتوانیم با یکدیگر سازگاری و مدارا کنیم و کنار بیاییم، دولت بهناگزیر زیادتر دخالت میکند تا ما را با یکدیگر بهراه آورد. ناگفته روشن است که دخالت بیشتر یعنی مقررات و قوانین عدیده و پیچیده و اعمال جبر و تحکم. بررسیهایی که نظریهپردازان اجتماعی کردهاند. از جمله جوزف نیدهام و فرانسیس فوکویاما، و دومی در کتابش «اعتماد» بحث کرده است همه گویای آن است که مقررات و احکام پرشماری که برای تنظیم امور عمومی و روابط اقتصادی و اجتماعی پدید میآیند، هزینههای معاملاتی را افزایش میدهند و کارایی را کاهش. هزینههایی که در رقم کلان سربه فلک میکشد. و این تنها یک وجه قضیه است.
اجازه دهید به این موضوع از زاویههای گوناگون نگاه کنیم و وجوه دیگر را ببینیم. فوکویاما اینطور آورده است: «اگر افراد تنها بر گرایش نفع فردی (بهاصطلاح معقول، که بعد به حساب این کلمه هم خواهیم رسید) عمل کنند، آنگاه چیزهای سرنوشتساز دیگری چون تهور و سرزندگی، از خودگذشتگی، غرور، نیکوکاری، یا هرگونه فضایل دیگری که به اجتماعها قابلیت زیست و بقا و تکامل تاریخی میدهند، در میان نخواهد بود.» و این وضعیت وقتی به تمامی خود را نشان میدهد که دیده میشود «انسان، اقتصادی، معقول» که عقیده اقتصاددانان کلاسیک از سده هجدهم و هماندیشان امروزی آنها بوده است، و بنابرهمان عقیده این انسان در پس بیشینهسازی نفع شخصی است و در عمل کسی از آب درمیآید که جز نفعجویی فردی پروای دیگری ندارد و نفع فردیشان هم با منفعت جمعی و خیرعام سازگاری نمیکند. فوکوتساوایوکیچی که او را از دلاوران فکری ژاپن عصرمیجی شناختهاند، در کتاب «نظریهی تمدن»، تمدن را چنین موجز و جامع تعریف کرده است: «تمدن ترکیبی است از سطح معرفت و فضیلت جامعه در هر دوره یا مقطعی از تاریخش.» اما این فضیلت از کجا میآید؟ فضیلت، مسئولیت، ازخود گذشتگی، عدالت و نیکوکاری، یا هرگونه صفات و سجایای نیک و انسانی دیگری در کل برکات و موهبتهایی است که از آستین متبرک اخلاق جامعه در میآیند. آستینی که هرچه گشادهتر و پاکیزهتر، عدالت پابرجاتر و خیرعام گستردهتر_ از همین روست که نابخردانه و گاه خطرناک است. آنطور که مدافعان، پروپاقرص تکنولوژی سنگش را به سینه میزنند، سادهاندیشی کنیم و بپنداریم که تکنولوژی تمام مسائل ریز و درشت جامعه را حل خواهد کرد. آن هم مسائلی مزمن که چون کلافی درهم بافته یکی در دیگری فروبسته است. آن جامعهشناسانی که اشاره کردیم، جای دیگری چنین میگویند:
این را میدانیم که وابستگی متقابل جامعههای امروزین در عین پیچیدهبودن سست و شکننده هم هست. از همین رو ماندگاری، خیلی بیشتر از گذشته، بر اعتماد دوجانبه و نیکخواهی تمامی شهروندان استوار است و این امر در مورد آن گروههای جامعه که کارکردهای اساسی دارند صادقتر است، از جمله بازرگانان و صاحبان کسب وکار، نیروی انسانی، دستگاه دولت، افراد کارشناس و اهل فن وحرفه. در شرایط موجود زمانه ما اقتصاد جامعه و توسعه اجتماعی در اصل بر مدار توانایی، حفظ نهادهایی میچرخند که اعتماد متقابل و مسئولیت اجتماعی و مدنی را به ما منتقل میکنند.
اخلاق و تکنولوژی
این را میدانیم که توسعه اقتصادی امروز حاصل نسبتی از «دادهها» است که در آن میان مواد اولیه کمتر سهم دارد و درعوض نوآوریهای تکنولوژیک و سازمانی اهمیت و ارزش فزاینده مییابند (مثلا، در یک اتومبیل که نماد صنعت در نیمه اول قرن بیستم بود، مواد اولیه 30 تا 40 درصد ارزش آن را تشکیل میداد؛ در یک تراشهی الکترونیکی، که محصول نمادی امروز است، مواد اولیه بهزحمت یک درصد ارزش آن را تشکیل میدهد). ولی این راهم باید دانست که موسسات اقتصادی را نه بر پایه چندانی ثروتی که تولید میکنند بلکه براساس چگونگی تولید و توزیع آن ثروت باید داوری کرد: آیا در جریان تولید ثروت، توانستهاند افراد اجتماع را به مشارکت در کار تولیدی، یادگیری و امور عمومی درآورند؟ بله، میدانیم که تکنولوژی امکان بسیاری برایمان فراهم میکند و گاه توانی بیهمتا در کار و تولید و توسعه کمی میبخشد. اما تکنولوژی از هر رقم که بگیریم – حتی پولکهای سیلیسیوم – چگونه میتواند اخلاق ما را اصلاح کند؟ اعتماد، دلسوزی و نیت خیر بیاموزد؟ وانگهی، تکنولوژی تیغ دو دم است، ممکن است همین بازمانده اخلاق پیشینی هم که داشتهایم از بیخ ببرد و دور بریزد. دراینجا نمیخواهیم تفصیل دهیم که همین اقتصاد الکترونیک، چه بیاخلاقیها و بلاهایی را میتواند نازل کند، اما برای آنکه بحث را ابتر نگذاریم، یکی دو نمونه از یافتههای جوئل کورتزمن میآوریم.
کورتزمن که اقتصاددانی انسانگرا و دبیر اجرایی نشریهی «Harvard Business Review» است در کتاب کمنظیرش، «مرگ پول»، چنین داد دل درآورده است:
«اکنون قضیه این است که سیستم الکترونیک هرمد و هوس و هیستری و جنونی را در هوا میقاپد و به سرتاسر دنیا پخش میکند. در نتیجه، عاملهای اساسی اقتصادی، یعنی توان یک شرکت، کشش و برگشتپذیری اقتصاد یک کشور و دیگر عوامل عینی، دیگر چندان بهحساب آورده نمیشوند و در عوض موجآفرینیهای دروغین است که بازارها را به حرکت درمیآورند. و بساط معرکه چندان پهن است که گاه حتی چیزهایی چون طالعبینی و اعدادشناسی و موجالیوت(ELLIOT WAVE) بیشتر بهحساب آورده میشوند.» و جای دیگر اینطور ادامه میدهد که «اندیشه بنیادینی که در اقتصاد بهروال ریشه کرده همچنان مدافع آن است که بازار فقط یک سازوکار کشف قیمت است. اما این اندیشه دیگر بااوضاع و احوال غریب امروز نمیخواند زیرا این اندیشه طبیعت واهی رفتاری را که بسیاری معاملهگران در پیش میگیرند یا بسیاری خریداران خرید میکنند، نادیده میگیرد. این اندیشه غافل است که افکار بیخود، موجآفرینی وسیاهبازیهای همهجور چه آثار و پیامدهای ناموجه و مخربی بر حرکتهای بازار دارند.» کورتزمن نمونه بارز برای حرف خود میآورد بهاین شرح: «در روز 15 نوامبر 1991 که بازار سهام 3/120 واحد پایین افتاد هیچ اتفاقی در پهنه جهان رخ نداده بود که موجب شده باشد وضعیت اقتصادی جهان نسبت به 14 نوامبر تفاوت اساسی کرده باشد. هیچ شرکت بزرگی ورشکست نشده بود، هیچ کار و اطلاعاتی را دولت منتشر نکرده بود، هیچ ادغامی صورت نگرفته بود و هیچ معامله کلانی به هم نخورده بود. فقط این بود که آن روز برای تکان خوردن بازار روز به نسبت مساعدی بود، گو که برای عدهای هم پریشانکننده. همین بود که دست نامرئی از آستین بیرون آمد.» و این وضعیت در جامعهای رخ میدهد مثل آمریکا که مکتب اقتصادی هایک – فریدمن (HAYEK-FRIEDMAN) شکل نونواری از رقابت داروینی را وارد صحنه بازار کرده است. رقابتی که در هیچ جا عملی نیست مگر به قیمت پیامدهای تباهی که دیر یا زود میرسند. چنین وضعیتی یعنی معامله به خاطر معامله و سفته بازی برای شکار بیپروایانه سود: و در بنیاد، نبود اخلاق_
مویت رو اسمیت سیر اندیشه پیشرفت در آمریکا را بررسی کرده و نشان داده که مفهوم پیشرفت از زمان تامس جفرسون تا به امروز دگرگون شده است، لیکن نه در جهت تحولی بالنده و ابعادگستر بلکه بعدزدا و کاهنده. بهسخن دیگر، بینش جفرسونی زوال یافته است. او که از معماران اولیه نظام حکومتی آمریکا بود پیشرفت را در نهایتش رشد جامعهای میدید که ارزشهایش بیش از همه برای آزادی و فضیلت باشد و ادب و روح و روان انسان را بپرورد و پالایش بخشد و نه تنها از نظر او و دیگر همقطارانش در سالهای 1780 بلکه در نظر آمریکاییان اواخر قرن هجدهم نیز خطوط نازکی بود که فضیلت را از فساد، آسایش را از انحطاط و تمدن را از توحش جدا میکرد.
اینجاست که دیده میشود جامعهای آن همه تکنولوژیاش پیشرفت میکند اما معنای پیشرفتش مستحیل و فسرده میشود. پس، علم و تکنولوژی به ما نمیگویند که زندگی یعنی چه. پاسخ به این پرسش را باید در ادبیات، هنر و معنویت جست.
اصل بیاستثنا
اخلاق، اخلاق و اخلاق باید درتنیده هرکاری باشد که میکنیم. هر عملی که از ما سر میزند، خواه جنگکردن باشد، خواه عشق ورزیدن. نمونه بدهیم؟ اگرنه همه دست کم عدهای از خوانندگان این نوشته از جنگ الجزایر با فرانسویان میدانند. در آن جنگ که بهخاطر استقلال بود، دلیرزن میهن پرستی، که جمیله پوپاشا بود، در یک پادگان ارتش فرانسه در الجزایر بمبی ساعتی میگذارد اما وقتی بیرون میآید جلوی در پادگان زنی فرانسوی را میبیند که دست دختربچهای در دستش وارد پادگان میشوند. دغدغهای انسانی به ذهن آن چریک میافتد که مبادا دو انسان بیگناه (آن زن و بچهاش) نیز در انفجار بمب او قربانی شوند. وقتی بر میگردد بمب را بردارد دستگیرش میکنند و بعد هم آن اسارت و شکنجههایی که بر او میگذرد. پس اخلاق در جنگ چه میتواند باشد؟ اریکهارث فیزیکدان در بحثی پیرامون «آگاهی» به داستانی که در کتابی خوانده اشاره میکند تا نوعی دغدغه برآمده از حساسیت اخلاقی را نشان دهد. داستان در حوالی منطقهای روستایی در لهستان میگذشته و از زمانی در قرن نوزدهم بوده است که مبارزان لهستانی در کارزار پیکاری آزادیبخش با روسهای سلطهگر بودهاند:
گروهی چریک لهستانی عدهای افسر روس را اسیر کرده، در برابر درختان حاشیه جنگلی به خط کردهاند و قصد دارند آنها را به گلوله ببندند. اقدام لحظاتی به تعویق انداخته میشود چون یکی از لهستانیها خاطرنشان میکند که میتوانند لباسهای نونوار روسها را از سرتاپا درآورند و خودشان بپوشند و حیف است که آن لباسها با گلوله سوراخ سوراخ شود. دیگر همرزمان هم موافقاند. به اسیران گفته میشود لباسشان را درآورند. جوخه آتش دوباره موضع میگیرد. اما دوباره کار به تعویق میافتد. این بار موضوع آن است که لهستانیهای فاتح میبینند به تیربستن عدهای آدم لخت و لرزان دیگر چیزی نیست که بشود همچون تکهای از عظمت پیکار در جنگی آزادیبخش بهحساب آورد. دوباره تفنگهای سرپر پایین آورده میشود و به اسیران میگویند لباس بپوشند، و بعد تیربارانشان میکنند».
همه جا میتوان بااخلاق رفتار کرد. حتی در 1664 جان میلتون تربیت را چنین تعریف کرده است: «تربیت فرایندی است که به انسان یاد میدهد چه در جنگ چه در صلح، ماهرانه، عادلانه و بلندنظرانه عمل کند.» در عرصه باشکوه و بیبدیل عشق هم که فداکاری و ایثار و اخلاق فراوان بوده است. مثلا، جک لندن، رماننویس پرآوازهای که محبوبترین نویسنده کارگری آمریکا در قرن بیستم میشناسندش، و هم اوکه حوادث رمانهایش در مناطقی سخت و یخبندان از سرزمین آمریکا میگذرد، رمان کوتاهی دارد بهنام «جیزاوک»، خواندنی است_ جیز اوک زن جوان و سرخپوستی است که به مردی سفید، دل میبندد و شور و عشق میورزد، اما وقتش که میرسد برای حفظ زندگی موجود مرد محبوبش فداکاری میکند و خود را محروم. و اینها از قابلیتهای انسان حکایت میکند و فضایل انسان.
گاندی چند چیز را بهعنوان گناهان بزرگ برشمرده است، که چهارتایش اینها است: عشق بدون ایثار، لذت، بیوجدان، سیاست بدون اصول، تجارت، بیاخلاق. این چهارمی از آن رو بسیار در خور توجه و چشمپوشی ناپذیر است که عمده حوزههای فعالیت ودلمشغولیهای انسان امروز به اقتصاد (اگر نگوییم تلاش معاش) ختم میشود. همانگونه که زمانی در تاریخ همه راهها به رم. و درست از همین روست که ما موضوع اخلاق در اقتصاد و تجارت را به دفعاتی بیشتر از بقیه موضوعها به بحث میسپاریم.
همینجا و پیش از ادامه بحث اجازه دهید اشارهای کنیم تا از برداشتی که از نظر منطقی احتمالش هست پیشگیری شود و آن این است که نگارنده مدافع ایدئولوژی یا دبستان فکری یا نظام اقتصادی خاصی نیست، که این گفته البته به معنی نداشتن نظام فکری منسجم هم نیست. وی نه طرفدار اقتصاد برنامهای است نه سرسپرده اقتصاد بازار. چون معتقد است که نه هیچ جادویی در برنامهریزی هست و نه برکات و کراماتی از آستین بازار خیلی آزاد درمیآید. آنچه دلمشغولی اوست و نیز مایه دلگرمی و امیدش، چیزی نیست مگر عقیدهای خوشبینانه به تعالی تبار انسان و کمال پذیریاش. ولی اگر خوشبینی فقط نتیجه اندیشه برآمده از وضعیت موجود بود، پس آنقدر بدبین و نومید میشد که شاید دیگر جایی برای بحث نمیماند. آری، دلیل برای نومیدی بسیار است اما برای نومیدی وقت هم بسیار است. اکنون بیایید به اخگر ذهن انسان امید داشته باشیم، زیرا همانگونه که آنتونیوگرامشی گفته است: «خوشبینی موضوعی مربوط به اندیشه نیست، موضوع اراده است».
هپسند کنیم، اعجازی صورت دادهایم و اگر بتوانیم در جامعهای بنیاد اخلاقی والایی دراندازیم، سجایا و کرامت انسان را پاس داشتهایم.