خوشبختی آرزوی همه
نویسنده: حسینعلی راشد یزدی
حجت الاسلام و المسلمین حسینعلی راشد تربتی (1284ـ 1359ش.) سالیان سال در مراکز علمی و دینی با زبان شیرین و قلم شیوای خود، به تبلیغ آموزههای "ثقلین" پرداخت؛ لذا افرادی چون شهید مطهری، بارها از وی و پدرش به نیکی یادکردهاند.(1) مقاله حاضر، در دی ماه 1319 ش. نگارش یافته و در کتاب"گلزار معانی"(2)چاپ شده است، که متن کامل آن ـ با تیتر و عنوانگذاری ـ تقدیم میشود.
منظور ما، بیان هدف و آرزویی است که مورد توجه آدمیان است و همگی در زندگانی و هستی خویش، آرزومند رسیدن به آن مقصودند.
در تعیین این آرزوی همگانی بشر، سخنان بسیار[ی] گفته شده؛ ولی آنچه به طور محقق میتوان گفت، این است که منظور همگانی و آرزوی مورد توجه تمام افراد بشر، جز این نیست که این هستی و زندگی که دارند، بر آنها به خوشی بگذرد و حیات خویش را به حد اعلای خوشی که ممکن است، ادامه دهند.
یک نکته دیگر هم بر این جمله باید افزود و آن، این است که چون بشر راجع به سرنوشت خود پس از مرگ اطلاع روشنی ندارد، میخواهد از آن جهت هم خیالش راحت باشد که اگر هستیاش با مرگ خاتمه نیابد و پس از مرگ همچنان در نشای دیگر و به صورت دیگر باقی باشد، آنجا هم معذب و گرفتار نباشد.
بیان این مطلب، این است که برای حصول سعادت و کامل بشر ـ آن طور که فرض کردیم ـ باید حوادث آسمانی و زمینی مانند: صاعقه و زلزله و طوفان و سردیها و گرماهای خارج از حد و قحط و جانوران درنده و گزنده و مرگ یاران و عزیزان و غیره؛ و حوادث اجتماعی مانند: قتل و غارت و عداوت و کینهجویی و فتنه و فساد؛ و حوادث نفسانی مانند: افکار باطل و خیالات پریشان؛و صفات بد از قبیل: خشم و شهوت مفرط و بخل و حسد و کینه و طمع و غیره؛ و حوادث جسمانی مانند: دردها و بیماریهای گوناگون، همه اینها باید از بین برود و دیگر به هیچ رو وجود خارجی نداشته باشد تا انسان مطلقا "سعادتمند" گردد و این چند روزه حیات را سراسر به خوشی بگذراند. ولی آیا این فرض، عملی است؟ و چنین روزی ممکن است در این جهان پیشآید؟ و بر فرض که چنین روزی پیش آمد، آیا بشر به همین قانع خواهد شد و خیالش آرام خواهد گرفت یا آرزوهایش همچنان باقی خواهد ماند و باز به این فکر خواهد بود که بفهمد: خودش کیست و چیست و چگونه پیدا شده و چه خواهد شد و ربطش با این جهان چگونه است و ربط این جهان به کجاست؟ و در راه کشف این اسرار، دست از همه آن لذّات خواهد کشید و بلکه تن، به انواع رنجها و آلام خواهد داد تا حدی که تن را به کلی رها کند و تمایلات و آرزوها را بر باد دهد و شخصیت خویش را محو و نابود سازد؟
بر فرض که علم بر پارهای از حوادث طبیعی غالب آید، آیا همه مردم مشمول آن نعمت خواهند گردید یا اختصاص به دسته معینی خواهد داشت؟ وانگهی بر فرض که علم بر حوادث طبیعی فائق آمد تا هنگامی که بشر در ناحیه "اخلاق" پیشرفت نکرده، چه سودی از آن علم میتوان برد؟ مثلاً هواپیما، دشواری گردنه ها و راههای دور و دراز را از میان برده امّا آیا آدمیان از این آلت بیشتر به منظور سعادت و آسایش نوع خود استفاده میکنند یا به منظور شقاوت و هلاکت آنها؟
با توجه به جهاتی که پارهای از آنها ذکر شد و پاره دیگر به ذهن خود خوانندگان میرسد، میتوان گفت که حصول سعادت ـ به معنایی که ذکر کردیم ـ به طور مطلق و از هر جهت، در این جهان جز "آرزو" چیز دیگر نیست و نمیتوان به عملی شدن آن روزی امیدوار بود. ولی با این حال نباید هم به کلی از آن ناامید شد؛ زیرا اگر چه خوشی به طور مطلق غیر میسر است لیکن تا درجهای و به طور نسبی، میسر و میسور است و همان درجه از سعادت و خوشی که ممکن الحصول است، شایسته است که در راه رسیدن به آن، کوشش و مجاهدت فراوان به عمل آید. چرا که زندگانی در ذات خود، شیرین و لذیذ است و هر اندازه خارهای مرارت از پیرامون آن زده شود، بر لطافت و صفایش افزوده میگردد و شیرین تر و گوارا تر میشود.
بشر برای رسیدن به اندک لذتی در زندگانی، تحمل رنجهای فراوان میکند و کوشش بسیار روا میدارد؛ به طوری که میبینیم برای لذت بردن از چند لقمه که در چند دقیقه خورده میشود، چندین ساعت تحمل زحمت و مشقت مینماید. پس برای برطرف ساختن خارهای مرارت از پیرامون گلبن حیات، بیشتر شایسته است کوشش و مجاهدت کند تا لذت زندگانی را خالصتر و بیآلایشتر بتواند دریابد.
راه رسیدن به هر درجه از سعادت و خوشی (کم یا زیاد) که ممکن الحصول است، بدون شک از خود انسان شروع میشود. حوادث جهان هر چه باشد تا به روح ما نرسد، در ما تأثیر ندارد. وقتی پیش آمدی در ما اثر لذت یا الم میبخشد که به حس و ادراک ما در آید. و چون حوادث جهان که به روح ما میرسد، از دو شق خارج نیست ـ یا حوادثی است که از طبیعت ناشی شده و ما آنها را میگیریم، یا عکس العمل حوادثی است که از ما سرزده و دوباره به خودمان بر میگردد ـ در هر دو صورت اگر خویشتن را اصلاح کنیم، هم حوادث جهان را که به ما میرسد، به صورت خوشی خواهیم پذیرفت (چون که منشأ لذت و الم چنانکه فلاسفه گفتهاند، صورت نفسانی است نه صورت خارجی و هر گاه صورت نفسانی به طرز خوشی پذیرفته شد، انسان لذت خواهد برد و یا اقلاً متألم نخواهد گشت) و هم از ما کارهای نیک سر خواهد زد و عکس العمل نیکی به خود ما برگشت خواهد نمود.
هر کس مطابق صفات و اخلاقی که دارد، محیطی بهشتی یا دوزخی در اطراف خود میسازد و در آن محیط زندگانی می کند. همین جهانی که ما از آن به تنگ آمدهایم و آن را محنتسرا و نمونه دوزخ و خانه مصائب و آلام نام نهادهایم، برای کودک شیرخوار "بهشت" است. او از این جهان جز "رحمت" چیزی نمیفهمد. همه نسبت به او لطف و مهربانی دارند. هیچ گونه آثار دوزخی از سیمای آدمیان برای وی نمایان نمیشود. چرا؟ برای آنکه در دل آن کودک هنوز خشم و حسد و کینه نسبت به کسی راه نیافته، هنوز آن کودک گرفتار آز و شهوت و غضب نگشته، هنوز از زبان او زخمی به کسی نخورده، هنوز دست و پای او در راه زیان کسی به کار نیفتاده؛ به این جهت آن کودک را "معصوم" نامند و همبازی فرشتگانش دانند.
به علاوه چنانکه گفتیم، در نتیجه "اصلاح خویش" میتواند حالت رضا و تسلیمی در خویش ایجاد کند و هوا و هوس خود را محدود سازد؛ به طوری که از پیشآمدهای طبیعی جهان اصلاً متأثر نشود و همه را با سینه باز و آغوش رضایت بپذیرد و در آن صورت، بهشت سعادت را به دست آورده است.
بشر به آسانی بر طبیعت مسلّط میشود، با هواپیما از ابرها میگذرد و با زیردریایی قعر دریا را میپیماید، پای پیاده دشتهای خط استوا را سیاحت می کند و به قله بلندترین کوهها میرود ولی بر احساسات و تمایلات خویش نمیتواند مسلط شود!
بشر بیست و دو فرسنگ در دریا شنا میکند و از فراز اقیانوسهای بزرگ و قطبهای زمین پرواز میکند، کوهها را پاره پاره میکند و راههای دور و دراز را به هم نزدیک میسازد امّا در مقابل کوچکترین هوسهای خود، زبون و ناتوان میگردد!
راه تسلط بر خویش و مالک شدن خود، "ایمان" است. اعمال و رفتار آدمی، تابع غرائز و تمایلات اوست نه تابع علوم و اعتقاداتش؛ لهذا بسیار در خودمان میبینیم که یقین به بدی کاری داریم اما چون میل به آن کار در ما هست، مرتکب میشویم و آن "علم" نمیتواند از این "میل" جلوگیری کند؛ چرا که غریزه و میل، جزء جوهری و در ذات انسان است و علم، جزء عرضی و در زمری صفات عارضه بر روح است و بدین جهت نمی تواند جلوگیری از ذاتیات کند.
فقط ایمان است که چون مانند غریزه و به صورت ملکه راسخه در ذات انسان قرار میگیرد، [و فطری است] میتواند بر غرائز دیگر غالب آید و به برکت آن، آدمی بر نفس خویش تسلط یابد.
روح آدمی، همچون کشتی است که در اقیانوس متلاطم و مواجی افتاده باشد و هر لحظه بادی او را به جانبی حرکت دهد و ایمان، هم چون لنگر نیرومندی است که کشتی روح را بر یک جای نگه دارد و نگذارد دستخوش بادهای هوا و هوس گردد، و در اقیانوس متلاطم جهان سیرش را معتدل و منظم سازد.
بدون ایمان ممکن نیست انسان کوچکترین اصلاحی در خود بنماید. از روح مضطرب متزلزل چه کاری ساخته است؟ آدم بیایمان، گذشته از آنکه قادر به اصلاح خویشتن نیست، لذّت زندگانی را در نمییابد، و بر فرض نعمتهای جهان برایش فراهم گردد، روح وسواس و بدبین و مرتعش او از آن نعمتها حظّی نمیبرد و از اصل حیات معنایی نمیفهمد. هیچ دردی و هیچ بیماری بدتر از بیماری حیرت و سرگردانی نیست، و هیچ سعادتی بالاتر از سعادت ایمان و طمأنینه روح نمیباشد.
روح بیایمان، تاریک است. روح با ایمان، روشن است.
روح بیایمان، سرگشته و گمراه است. روح با ایمان، راه دارد و در راه خود میرود.
روح بیایمان، پریشان و پراکنده است. روح با ایمان، جمع و متمرکز است.
روح بیایمان، رها و بیتکیه است. روح با ایمان، لنگر و تکیهگاه دارد.
پس یگانه راه سعادت و وسیله تحصیل خوشی حقیقی "ایمان" است.
اکنون باید دید "ایمان" چگونه پیدا میشود و راه به دست آوردن آن چیست؟ معلوم است که ایمان، متعلَّق میخواهد و باید انسان به یک اصلی و مبدئی ایمان داشته باشد. ممکن است هر کسی به یک چیزی ایمان داشته باشد؛ولی آن ایمانیمیتواند منشأ سعادت و باعث علوّ همت و وسیلی اصلاح روح بشر گردد که متعلَّقش ما فوق امور مادّی و فانی طبیعت بوده باشد.
ایمان به پول، یا ایمان به ریاست، یا ایمان به ستاره و آفتاب، و یا ایمان به بعضی از افراد بشر، علاوه بر آنکه منشأ رقاء و سعادت و کمال نفسانی نمیگردد، بیشتر باعث پستی و انحطاط آدمی میشود؛ چون که موجودات مزبور همه فانی و در معرض تغییر و زوال و زبون فقر و احتیاجاند و پیداست وقتی متعلِّق ایمان بشر، امر فانی محتاج بی ثباتی بود، ایمان به چنان امری چه نتیجهای خواهد داد.
فقط ایمان به حقیقت ثابت یگانه عالم، آن حقیقت ازلی ابدی، آن حقیقت حیّ قیوم، آن حقیقتی که تمام موجودات آفریده او و پاینده بدو هستند، آن حقیقتی که به جای جان عالم وجود به شمار میرود، آن حقیقت متعالی که منزه از همه موجودات است و مشابه با هیچ یک از مخلوقات نیست و منبع تمام فیوضات است و همه فانیاند و او باقی است، ایمان به آن حقیقت است که منشأ تمام سعادات میگردد.
ایمان به خدا، روح را روشن میکند که: (الله وَلِیّ الّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظّلُماتِ إِلَى النّورِ).(3)
ایمان به خدا، قلب را هدایت میکند که: (وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِالله یَهْدِ قَلْبَهُ).(4)
ایمان به خدا، دل را آرام میسازد که: (الّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ الله أَلا بِذِکْرِ الله تَطْمَئِنّ الْقُلُوبُ).(5)
ایمان به خدا، باعث عشق و محبت به ذات مقدس وی میگردد که آفریننده همه جلال و جمال و کمال است که: (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَتّخِذُ مِنْ دُونِ الله أَنْدادًا یُحِبّونَهُمْ کَحُبِّ الله وَ الّذینَ آمَنُوا أَشَدّ حُبّا لِله).(6)
و در نتیجه ی "عشق به خدا"، صفات خدائی که رحمت و قدرت و علم و جود و کرم است، در آدمی پدید میآید و صفات اهریمنی از وجود وی رخت برمیبندد و در نتیجه "انسان"، محبوب خاص و عام میشود و دلها، عاشق و دوستدار او میگردند و جامعه بشر، برای او محیط بهشتی میشود که جز "رحمت" چیزی از آن نمودار نباشد.
در نتیجه ی "ایمان به خدا" انسان همه حوادث جهان را، خوبی و نیکی میبیند و از هیچ پیشآمدی متألم نمیشود و هر چه از دستش برود، مطمئن است که گم نگشته و در نزد خدا محفوظ است و این جهان را دارای صاحب و سالار و نظم و حساب میداند و بدین سبب، همیشه راضی است و خشنود است و زندگانی را به خوشی ادامه میدهد که:(یا أَیّتُهَا النّفْسُ الْمُطْمَئِنّه یُارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَه یً مَرْضِیّه یً فَادْخُلی فی عِبادی وَ ادْخُلی جَنّتی).(7)
در نتیجه ی "ایمان به خدا"، خیال انسان نسبت به بعد از مرگ هم راحت میشود و میداند خالق حیات و موت، خداست و همه ارواح از امر او پدید آمدهاند و به سوی او باز میگردند که:(إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ).(8)
از خدا خواهانیم ما را دستگیری کند، و جان ما را به نور ایمان روشن سازد، و ما را در پناه لطف خود نگهداری نماید.
دیباچه
آدمیان ممکن است در این جنبش ـ که نامش زندگانی است ـ هدفی داشته باشند که آفریننده جهان آنها را بدان منظور آفریده و خودشان از آن آگاهی نداشته باشند. چنان که میل جنسی در جوان هیجده ساله، هدفی دارد که خالق عالم بدان منظور، میل مزبور را در آن جوان نهاده و آن هدف، "بقاء نوع" است؛ ولی خود آن جوان متوجه هدف مزبور نیست. و هدف مورد توجه وی، فقط جفت شدن با یک همسر و لذّت بردن از مقارنه با اوست. لهذا ما در این مقام به بیان هدف اصلی آفرینش ـ که آدمیان و همه مخلوقات بدان منظور آفریده شدهاند و حرکت و جنبش در همه موجودات برای رسیدن به آن مقصود پدید آمده است ـ نمیپردازیم؛ زیرا چنین هدفی اگر باشد، مورد توجه آدمیان نیست و آنان سیر خود را خواهی، نخواهی به سوی آن هدف ادامه میدهند بدون آنکه التفات و توجهی داشته باشند.منظور ما، بیان هدف و آرزویی است که مورد توجه آدمیان است و همگی در زندگانی و هستی خویش، آرزومند رسیدن به آن مقصودند.
در تعیین این آرزوی همگانی بشر، سخنان بسیار[ی] گفته شده؛ ولی آنچه به طور محقق میتوان گفت، این است که منظور همگانی و آرزوی مورد توجه تمام افراد بشر، جز این نیست که این هستی و زندگی که دارند، بر آنها به خوشی بگذرد و حیات خویش را به حد اعلای خوشی که ممکن است، ادامه دهند.
در جستجوی خوشبختی
شخصیت حقیقی بشر هر چه باشد، او از شخصیت خود جز این تمایلات و افکار و احتیاجات چیزی نمیفهمد. شخصیتانسانی در نظر خود او، عبارت است از: مجموعه غرایز و تمایلات و احتیاجات که نام آن را وجود واحدی نهاده و به طور تدریج و استمرار از رحم مادر شروع میشود و به زهدان گور (در نظر ما) ختم میگردد. بشر می خواهد این وجود استمراری و حیات تدریجی وی مطلقا و از هر جهت به اعلای درجه خوشی بگذرد؛ یعنی بهترین غذاها را بخورد، و نیکوترین جامهها را بپوشد و از خوشترین لذات این جهان هر چه می خواهد، برخوردار شود، و خوابش در نهایت آرامی، و خیالش در کمال آسایش، و افکارش روشن، و روحش آرام، و دلش شاد، و لبش خندان باشد. هر چه میخواهد، بفهمد و هیچ مشکل روحی و جسمی برایش پیش نیاید. هرگز بیمار و نادار و دشمندار نشود. زیر فشار گرسنگی و برهنگی و احتیاج و نادانی و تردید و پریشانی و کینه و حسد و عداوت و انتقام و هجران و فراق و امثال اینها قرار نگیرد. این "آرزوی همه بشر" است!یک نکته دیگر هم بر این جمله باید افزود و آن، این است که چون بشر راجع به سرنوشت خود پس از مرگ اطلاع روشنی ندارد، میخواهد از آن جهت هم خیالش راحت باشد که اگر هستیاش با مرگ خاتمه نیابد و پس از مرگ همچنان در نشای دیگر و به صورت دیگر باقی باشد، آنجا هم معذب و گرفتار نباشد.
حال باید دید آیا رسیدن به این "آرزو" برای آدمی ممکن است یا نه؟ و اگر ممکن است، تا چه حدّی امکانپذیر است و در آن صورت راه رسیدن به آن چیست؟
اگر چه قضاوت در این موضوع، با عدم اطلاع بر آغاز و انجام جهان و برگذشته و آینده بشر، کار مشکلی است و شاید این قضاوت ناتمام و غیر صحیح باشد و نیز شایستگی این قضاوت را نداشته باشیم؛ ولی برحسب آنچه از ظاهر زندگانی بشر و اوضاع جهان در مدت عمر محدود خود مطلع شده و آگاهی مختصری که از قسمتی از گذشته بشر و جهان به دست آوردهایم، شاید بتوانیم بگوییم که رسیدن به این "آرزو" در این زندگانی به طور مطلق و کامل غیر ممکن است و اگر "سعادت بشر" در این زندگانی قابل تـأمین باشد، نسبی است و خوشبختی مطلق در این جهان اگر چه فرضش ممکن است ولی در مقام عمل، امکان پذیر نیست.بیان این مطلب، این است که برای حصول سعادت و کامل بشر ـ آن طور که فرض کردیم ـ باید حوادث آسمانی و زمینی مانند: صاعقه و زلزله و طوفان و سردیها و گرماهای خارج از حد و قحط و جانوران درنده و گزنده و مرگ یاران و عزیزان و غیره؛ و حوادث اجتماعی مانند: قتل و غارت و عداوت و کینهجویی و فتنه و فساد؛ و حوادث نفسانی مانند: افکار باطل و خیالات پریشان؛و صفات بد از قبیل: خشم و شهوت مفرط و بخل و حسد و کینه و طمع و غیره؛ و حوادث جسمانی مانند: دردها و بیماریهای گوناگون، همه اینها باید از بین برود و دیگر به هیچ رو وجود خارجی نداشته باشد تا انسان مطلقا "سعادتمند" گردد و این چند روزه حیات را سراسر به خوشی بگذراند. ولی آیا این فرض، عملی است؟ و چنین روزی ممکن است در این جهان پیشآید؟ و بر فرض که چنین روزی پیش آمد، آیا بشر به همین قانع خواهد شد و خیالش آرام خواهد گرفت یا آرزوهایش همچنان باقی خواهد ماند و باز به این فکر خواهد بود که بفهمد: خودش کیست و چیست و چگونه پیدا شده و چه خواهد شد و ربطش با این جهان چگونه است و ربط این جهان به کجاست؟ و در راه کشف این اسرار، دست از همه آن لذّات خواهد کشید و بلکه تن، به انواع رنجها و آلام خواهد داد تا حدی که تن را به کلی رها کند و تمایلات و آرزوها را بر باد دهد و شخصیت خویش را محو و نابود سازد؟
موانع سعادت
گاهی بشر تصور میکند که در نتیجه علم، بر حوادث طبیعی فائق خواهد آمد، امّا آیا حوادث طبیعی ده تا و بیست تاست که علم آنها را از میان بردارد؟ آیا علم بشر، خود حوادث طبیعی تازه تری به وجود نمیآورد؟ فوت با الکتریسیته، اختناق با گاز، پرت شدن از وسائط نقلیه یا زیر آنها رفتن، از آن حوادث طبیعی است که معلول اکتشافات علمی بشر است.بر فرض که علم بر پارهای از حوادث طبیعی غالب آید، آیا همه مردم مشمول آن نعمت خواهند گردید یا اختصاص به دسته معینی خواهد داشت؟ وانگهی بر فرض که علم بر حوادث طبیعی فائق آمد تا هنگامی که بشر در ناحیه "اخلاق" پیشرفت نکرده، چه سودی از آن علم میتوان برد؟ مثلاً هواپیما، دشواری گردنه ها و راههای دور و دراز را از میان برده امّا آیا آدمیان از این آلت بیشتر به منظور سعادت و آسایش نوع خود استفاده میکنند یا به منظور شقاوت و هلاکت آنها؟
با توجه به جهاتی که پارهای از آنها ذکر شد و پاره دیگر به ذهن خود خوانندگان میرسد، میتوان گفت که حصول سعادت ـ به معنایی که ذکر کردیم ـ به طور مطلق و از هر جهت، در این جهان جز "آرزو" چیز دیگر نیست و نمیتوان به عملی شدن آن روزی امیدوار بود. ولی با این حال نباید هم به کلی از آن ناامید شد؛ زیرا اگر چه خوشی به طور مطلق غیر میسر است لیکن تا درجهای و به طور نسبی، میسر و میسور است و همان درجه از سعادت و خوشی که ممکن الحصول است، شایسته است که در راه رسیدن به آن، کوشش و مجاهدت فراوان به عمل آید. چرا که زندگانی در ذات خود، شیرین و لذیذ است و هر اندازه خارهای مرارت از پیرامون آن زده شود، بر لطافت و صفایش افزوده میگردد و شیرین تر و گوارا تر میشود.
بشر برای رسیدن به اندک لذتی در زندگانی، تحمل رنجهای فراوان میکند و کوشش بسیار روا میدارد؛ به طوری که میبینیم برای لذت بردن از چند لقمه که در چند دقیقه خورده میشود، چندین ساعت تحمل زحمت و مشقت مینماید. پس برای برطرف ساختن خارهای مرارت از پیرامون گلبن حیات، بیشتر شایسته است کوشش و مجاهدت کند تا لذت زندگانی را خالصتر و بیآلایشتر بتواند دریابد.
راهکار دستیابی
حال که دانسته شد حصول "سعادت نسبی" میسر و ممکن است، باید دید تا چه درجه ممکن است و راه تحصیل آن چیست؟ چون آن درجه از سعادت را که ممکن الحصول است، نمیتوان به طور قطع تعیین کرد؛ زیرا بسته به اندازه کوششی است که در راه تحصیل آن به عمل آید. لهذا از تعیین آن صرف نظر نموده و فقط به بیان راه رسیدن به آن میپردازیم.راه رسیدن به هر درجه از سعادت و خوشی (کم یا زیاد) که ممکن الحصول است، بدون شک از خود انسان شروع میشود. حوادث جهان هر چه باشد تا به روح ما نرسد، در ما تأثیر ندارد. وقتی پیش آمدی در ما اثر لذت یا الم میبخشد که به حس و ادراک ما در آید. و چون حوادث جهان که به روح ما میرسد، از دو شق خارج نیست ـ یا حوادثی است که از طبیعت ناشی شده و ما آنها را میگیریم، یا عکس العمل حوادثی است که از ما سرزده و دوباره به خودمان بر میگردد ـ در هر دو صورت اگر خویشتن را اصلاح کنیم، هم حوادث جهان را که به ما میرسد، به صورت خوشی خواهیم پذیرفت (چون که منشأ لذت و الم چنانکه فلاسفه گفتهاند، صورت نفسانی است نه صورت خارجی و هر گاه صورت نفسانی به طرز خوشی پذیرفته شد، انسان لذت خواهد برد و یا اقلاً متألم نخواهد گشت) و هم از ما کارهای نیک سر خواهد زد و عکس العمل نیکی به خود ما برگشت خواهد نمود.
هر کس مطابق صفات و اخلاقی که دارد، محیطی بهشتی یا دوزخی در اطراف خود میسازد و در آن محیط زندگانی می کند. همین جهانی که ما از آن به تنگ آمدهایم و آن را محنتسرا و نمونه دوزخ و خانه مصائب و آلام نام نهادهایم، برای کودک شیرخوار "بهشت" است. او از این جهان جز "رحمت" چیزی نمیفهمد. همه نسبت به او لطف و مهربانی دارند. هیچ گونه آثار دوزخی از سیمای آدمیان برای وی نمایان نمیشود. چرا؟ برای آنکه در دل آن کودک هنوز خشم و حسد و کینه نسبت به کسی راه نیافته، هنوز آن کودک گرفتار آز و شهوت و غضب نگشته، هنوز از زبان او زخمی به کسی نخورده، هنوز دست و پای او در راه زیان کسی به کار نیفتاده؛ به این جهت آن کودک را "معصوم" نامند و همبازی فرشتگانش دانند.
بهشت و دوزخ هر دو در یک لفافه پیچیده شده و درهای به سوی بهشت، همان درهای به سوی جهنم است. یک نفر تا با شما دوست است، وجود او برای شما دری از درهای بهشت و قامتش درخت طوبی و لبش لب کوثر است. از چشم و زبان و دست و پایش، جز خیر و رحمت و نعمت که آثار بهشتی است، برای شما سر نمیزند. همان آدم چون با شما دشمن میشود، وجودش برای شما دری از درهای دوزخ میگردد که از آن در شعلهها و شرارههای جهنم سرزده، میخواهد شما را بسوزاند. پیکرش برای شما درخت زقومی است که جز برهای تلخ و ناگوار از آن نمیبینید.
اخلاق و صفات و رفتار ماست که دیگران را برای ما مظهر بهشت یا مظهر دوزخ میسازد و اگر ما خویشتن را بر حالت معصومیتی که کودک شیرخوار دارد، نگه داریم و صفات اهریمنی را در خویشتن نپرورانیم، در محیطی از بهشت زندگانی خواهیم کرد. وقتی ما طمع و حسد و سر آزار مردم نداشتیم، مردم نسبت به ما مهربان و خیرخواه خواهند بود و وجود دوستان ما، بزرگترین مایه آسایش و خوشی ما خواهد بود. این را هم باید دانست که سختترین تألمات انسان، همانهاست که از جانب افراد همنوع خودش به وی میرسد و مصائب روحیاش که آنها را سخت تر از مصائب جسمی میداند، بیشتر بلکه تمامش مربوط به افراد همنوع اوست. و هر گاه انسان خودش را اصلاح کند، از جانب افراد همنوعش موجب کدورتی برای وی پدید نخواهد آمد، بلکه موجبات خوشی و مسرت قلب از جانب آنها برایش فراهم خواهد گشت و خود وجود یاران عزیز و دوستان مشفق و محبت خالص قلبی آنها و عاطفه شریفهای که در روح آنها نسبت به وی باشد، بزرگترین وسیله دلگرمیاش به این جهان و زندگانی و مهمترین باعث خشنودی و رضایت خاطرش خواهد گردید و در مقابل این نعمت و آسایش، مصائب و پیش آمدهای طبیعی بر وی آسان خواهد گشت و خیلی تحت فشار و تأثیر آنها قرار نخواهد گرفت.به علاوه چنانکه گفتیم، در نتیجه "اصلاح خویش" میتواند حالت رضا و تسلیمی در خویش ایجاد کند و هوا و هوس خود را محدود سازد؛ به طوری که از پیشآمدهای طبیعی جهان اصلاً متأثر نشود و همه را با سینه باز و آغوش رضایت بپذیرد و در آن صورت، بهشت سعادت را به دست آورده است.
جهاد برتر
تا اینجا آنچه گفتیم، از نظر تصور آسان است ولی از نظر عمل بس دشوار است؛ زیرا تسلط بر خویشتن، و صفات اهریمنی را به خود راه ندادن، و خود را بر حالت معصومیت نگه داشتن، کاری است که در اشکال نظیر ندارد.بشر به آسانی بر طبیعت مسلّط میشود، با هواپیما از ابرها میگذرد و با زیردریایی قعر دریا را میپیماید، پای پیاده دشتهای خط استوا را سیاحت می کند و به قله بلندترین کوهها میرود ولی بر احساسات و تمایلات خویش نمیتواند مسلط شود!
بشر بیست و دو فرسنگ در دریا شنا میکند و از فراز اقیانوسهای بزرگ و قطبهای زمین پرواز میکند، کوهها را پاره پاره میکند و راههای دور و دراز را به هم نزدیک میسازد امّا در مقابل کوچکترین هوسهای خود، زبون و ناتوان میگردد!
نقش ایمان و محبت الهی
باید دید چگونه می توان بر خویشتن مسلط شد؟ که رمز "نیکبختی" همین جاست.راه تسلط بر خویش و مالک شدن خود، "ایمان" است. اعمال و رفتار آدمی، تابع غرائز و تمایلات اوست نه تابع علوم و اعتقاداتش؛ لهذا بسیار در خودمان میبینیم که یقین به بدی کاری داریم اما چون میل به آن کار در ما هست، مرتکب میشویم و آن "علم" نمیتواند از این "میل" جلوگیری کند؛ چرا که غریزه و میل، جزء جوهری و در ذات انسان است و علم، جزء عرضی و در زمری صفات عارضه بر روح است و بدین جهت نمی تواند جلوگیری از ذاتیات کند.
فقط ایمان است که چون مانند غریزه و به صورت ملکه راسخه در ذات انسان قرار میگیرد، [و فطری است] میتواند بر غرائز دیگر غالب آید و به برکت آن، آدمی بر نفس خویش تسلط یابد.
روح آدمی، همچون کشتی است که در اقیانوس متلاطم و مواجی افتاده باشد و هر لحظه بادی او را به جانبی حرکت دهد و ایمان، هم چون لنگر نیرومندی است که کشتی روح را بر یک جای نگه دارد و نگذارد دستخوش بادهای هوا و هوس گردد، و در اقیانوس متلاطم جهان سیرش را معتدل و منظم سازد.
بدون ایمان ممکن نیست انسان کوچکترین اصلاحی در خود بنماید. از روح مضطرب متزلزل چه کاری ساخته است؟ آدم بیایمان، گذشته از آنکه قادر به اصلاح خویشتن نیست، لذّت زندگانی را در نمییابد، و بر فرض نعمتهای جهان برایش فراهم گردد، روح وسواس و بدبین و مرتعش او از آن نعمتها حظّی نمیبرد و از اصل حیات معنایی نمیفهمد. هیچ دردی و هیچ بیماری بدتر از بیماری حیرت و سرگردانی نیست، و هیچ سعادتی بالاتر از سعادت ایمان و طمأنینه روح نمیباشد.
روح بیایمان، تاریک است. روح با ایمان، روشن است.
روح بیایمان، سرگشته و گمراه است. روح با ایمان، راه دارد و در راه خود میرود.
روح بیایمان، پریشان و پراکنده است. روح با ایمان، جمع و متمرکز است.
روح بیایمان، رها و بیتکیه است. روح با ایمان، لنگر و تکیهگاه دارد.
پس یگانه راه سعادت و وسیله تحصیل خوشی حقیقی "ایمان" است.
اکنون باید دید "ایمان" چگونه پیدا میشود و راه به دست آوردن آن چیست؟ معلوم است که ایمان، متعلَّق میخواهد و باید انسان به یک اصلی و مبدئی ایمان داشته باشد. ممکن است هر کسی به یک چیزی ایمان داشته باشد؛ولی آن ایمانیمیتواند منشأ سعادت و باعث علوّ همت و وسیلی اصلاح روح بشر گردد که متعلَّقش ما فوق امور مادّی و فانی طبیعت بوده باشد.
ایمان به پول، یا ایمان به ریاست، یا ایمان به ستاره و آفتاب، و یا ایمان به بعضی از افراد بشر، علاوه بر آنکه منشأ رقاء و سعادت و کمال نفسانی نمیگردد، بیشتر باعث پستی و انحطاط آدمی میشود؛ چون که موجودات مزبور همه فانی و در معرض تغییر و زوال و زبون فقر و احتیاجاند و پیداست وقتی متعلِّق ایمان بشر، امر فانی محتاج بی ثباتی بود، ایمان به چنان امری چه نتیجهای خواهد داد.
فقط ایمان به حقیقت ثابت یگانه عالم، آن حقیقت ازلی ابدی، آن حقیقت حیّ قیوم، آن حقیقتی که تمام موجودات آفریده او و پاینده بدو هستند، آن حقیقتی که به جای جان عالم وجود به شمار میرود، آن حقیقت متعالی که منزه از همه موجودات است و مشابه با هیچ یک از مخلوقات نیست و منبع تمام فیوضات است و همه فانیاند و او باقی است، ایمان به آن حقیقت است که منشأ تمام سعادات میگردد.
ایمان به خدا، روح را روشن میکند که: (الله وَلِیّ الّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظّلُماتِ إِلَى النّورِ).(3)
ایمان به خدا، قلب را هدایت میکند که: (وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِالله یَهْدِ قَلْبَهُ).(4)
ایمان به خدا، دل را آرام میسازد که: (الّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ الله أَلا بِذِکْرِ الله تَطْمَئِنّ الْقُلُوبُ).(5)
ایمان به خدا، باعث عشق و محبت به ذات مقدس وی میگردد که آفریننده همه جلال و جمال و کمال است که: (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَتّخِذُ مِنْ دُونِ الله أَنْدادًا یُحِبّونَهُمْ کَحُبِّ الله وَ الّذینَ آمَنُوا أَشَدّ حُبّا لِله).(6)
و در نتیجه ی "عشق به خدا"، صفات خدائی که رحمت و قدرت و علم و جود و کرم است، در آدمی پدید میآید و صفات اهریمنی از وجود وی رخت برمیبندد و در نتیجه "انسان"، محبوب خاص و عام میشود و دلها، عاشق و دوستدار او میگردند و جامعه بشر، برای او محیط بهشتی میشود که جز "رحمت" چیزی از آن نمودار نباشد.
در نتیجه ی "ایمان به خدا" انسان همه حوادث جهان را، خوبی و نیکی میبیند و از هیچ پیشآمدی متألم نمیشود و هر چه از دستش برود، مطمئن است که گم نگشته و در نزد خدا محفوظ است و این جهان را دارای صاحب و سالار و نظم و حساب میداند و بدین سبب، همیشه راضی است و خشنود است و زندگانی را به خوشی ادامه میدهد که:(یا أَیّتُهَا النّفْسُ الْمُطْمَئِنّه یُارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَه یً مَرْضِیّه یً فَادْخُلی فی عِبادی وَ ادْخُلی جَنّتی).(7)
در نتیجه ی "ایمان به خدا"، خیال انسان نسبت به بعد از مرگ هم راحت میشود و میداند خالق حیات و موت، خداست و همه ارواح از امر او پدید آمدهاند و به سوی او باز میگردند که:(إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ).(8)
گلچین
خلاصه سخن، این شد که آرزوی همگانی بشر، خوشی و سعادت است و حصول سعادت، به طور مطلق و کامل در این جهان میسر نیست ولی به طور نسبی، میسر است و راه رسیدن به سعادت، از وجود خود انسان است؛ چون آن که، موجبات ناراحتی یا مصائب طبیعی است، یا حوادث ناشی از افراد بشر است و یا جهل انسان به آغاز و انجام آفرینش و سرنوشت خویشتن است. و هر گاه خود را اصلاح نماید و مالک خویشتن گردد، از همه جهان خیالش راحت و دلش آرام میگردد و زندگانی بر وی نمونه "بهشت" میشود و راه تسلط بر خویش و تملّک خود، ایمان است و متعلّّق ایمان باید خدا باشد که: "کلمه ی لا اله الاّ الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی".(9)از خدا خواهانیم ما را دستگیری کند، و جان ما را به نور ایمان روشن سازد، و ما را در پناه لطف خود نگهداری نماید.
پی نوشت ها :
1 . ر.ک: گلشن ابرار ، ج5، ص403 ـ 418.
2 . گلزار معانی، احمد گلچین معانی، ص272 ـ 285، چاپخانه افق، 1352ش.
3 . بقره/257.
4 . تغابن/11.
5 . رعد /28.
6 . بقره/165.
7 . فجر/ 27 ـ 30.
8 . بقره / 156.
9. عیون اخبار الرضا(ع)، ج2، ص134.
تاریخ : شنبه 91/6/4 | 10:50 صبح | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()