مهجن آباد
به روایت قاسم پرویزی، حاج غلام علی فیروز .
چیزی در مایه های یک شاهکاری هنری
بنکوهای ساکن در مهجن آباد
درروستای «مهجن آباد» تا حدود 20 بُنک زندگی میکنند، همه ی آن ها در خلال دو قرن اخیر به این محل آمده و ساکن شدهاند، از ساکنان اولیه ی این روستا هیچ خبرواثری درد ست نیست، چنان که اهالی «مهجن آباد» به شوخی وطنز آمیخته با جدی میگویند: «تنها باز مانده ی ساکنین اولیهی «مهجن آباد» خانمی به نام "پری جان سومری " (یا سومرهای) است که آن هم شخصیت افسانهای دارد، هیچ کس چیز ی درباره ی او نمیداند.»
چنان که قاسم پرویزی میگوید: درحال حاضربزرگ ترین بنکوی ساکن در«مهجن آباد» را «ولی محمدیها» تشکیل میدهند که جمعا بین 150 - تا 200 خانوار می شوند که با فامیلهای چون: پرویزی، کرمی، اتحادپاک، رفیعی، اسفندیاری، آزادی، ملکی، شفیعی و فداکار شناخته میشوند. از میان همین 9 فامیل وابسته به بنکوی ولی محمدی، بیش ترین جمعیت را فامیل اسفندیاری دارااست .
دراصل همه ی این 9 فامیل از اعقاب یک نفر به نام " ولی محمد " هستند. گویا ولی محمد شخصی قدرت مند و جنگ جو بوده که در ابتدا در روستای «جِن جان» بویر احمد زندگی میکرده است، از اثر گردش ایام با حکومت وقت مخالفت ورزیده و با مأمورین حکومتی درگیر میشود، در نتیجه از محل سکونت خود فراری شده و به همراه زن و فرزندانش به کوها پناه میبرد، در همین موقع یک گروه جنگ جو را نیز تحت فرمان داشته ومدتها در کوها زندگی میکند، در این مدت همسرش در کوه وضع حمل نمود ه و فرزند پسری به دنیا میآورد که نام او را« کهزاد» میگذارند.
ولی محمد و افراد زیر فرمانش کوه به کوه حرکت میکنند، تابه محل «ساران» سید محمد میرسند، در آن جا با مأمورین حکومتی درگیر شده و کشته میشود[1] مأمورین حکومتی سر ولی محمد را ازبدن جدا نموده، نزد شاه قاجار در تهران میفرستند، شاه قاجار وقتی کله ی و لی محمد را میبیند، از بزرگی و ستبری آن تعجب میکند، دستور میدهد تا سر ولی محمد را وزن کنند، وقتی وزن میکنند، دو من و نیم به سنگ قدیم می شود، که به وزن امروز نه کیلوی تمام است. آن گاه شاه قاجار رو به مأمورین خود نموده ومیگوید: «حیف این آدم بود که کشتید، اگر زنده میآوردید به درد ما میخورد» ولی محمد تا آن موقع بیش از صد نفر از افراد حکومتی را درجنگها کشته بود .
میگویند ولی محمد تعداد نُه پسر داشت که به نامهای کهزاد، بهزاد، شیر خان، آزاد، خان وردی، خان گلدی، شیرزاد، خلیفه و منصور یاد میشدند. هفت تن از پسران ولی محمد به «مهجن آباد» «کامفیروز» میآیند، دو تن دیگر به نور آباد ممسنی میروند و در آن جا زندگی اختیار میکنند که هم اکنون اعقاب آن ها در محله ی بهداری قدیمی نور آباد زندگی میکنند و درست مانند اقوام مهجن آبادی خود به بنکوی ولی محمدی مشهوراند .
یک نمونه از نسب نامه ی بنکوی ولی محمد ی رادراین جا میآورم که محاسبه ی فواصل نسلها میتواند به ما کمک نماید تابهتر بفهمیم که او در چه زمانی میزیسته و فرزندانش از چه زمانی در «مهجن آباد» ساکن شدهاند: سهراب، قاسم، کهزاد، پرویز، ولی محمد .
به همین ترتیب نسب نامههای دیگر بنکوهای عمدهی ساکن در «مهجن آباد» را چنین فهرست میکنیم :
از بنکوی سعیدی: محمد، فرهاد، فرج، علی، سی مراد، میرزا مراد، علی مراد - علی مراد از بویر احمد آمد .
از بنکوی ابراهیمی: علی رضا، محمد رضا، سلب علی، ایرج، ابراهیم، علی محمد - علی محمد از دشتک آمد .
از بنکوی رحیمی: علی حسین، محمدجان، علی رحم، شکراللّه، خدا رحم، حسن - حسن از گنجه ی بویر احمد آمد .
از بنکوی مهمانداری: اسماعیل، آقاویس، دیدار، آقا، حسن، محمد - ازنورآباد ممسنی آمد.
از بنکوی رستگاریها: میثم، میرزا محمد، آقا بابا، میرزا بابا - از ساران
از بنکوی رستگار: بدراللّه، قربان علی، حبیب، عبداللّه - از «رامجرد»
از بنکوی شفیعی :سعید، ولی، حسین خان، حسن، قباد - از«اصفهان»آمد.
از بنکوی صفری: علی، محمد، الیاس، بهروز، مهرنوش- از سی سخت.
از بنکوی دهقانی: ابراهیم، اصغر، رحیم، کریم، رضا خان -از قصرالد شت شیراز آمد.
از بنکوی بشیری: محمد، برای خدا، راه خدا، بشیر خان - از شول پلنگی آمد .
ازبنکوی بوالوردی: پیمان، غفار، حسن، رزاق، حسن - از بوالوردی شیراز آمد .
ازبنکوی اردکانیها: پوریا، غلام رضا، حیدر، علی آقا، خانباز - از اردکان
ازبنکوی شولیها: محمد جواد، شاه کرم، شاه حسین، غلام حسن -از شول گپ آمد.
ازبنکوی قشقایی: حسین - رضا، جوهر .
از بنکوی فیروزیها: حامد، حمید رضا، غلام علی، ملاّ کیامرث، رمضان، شاه محمد، رمضان - از شولستان آمد .
از بنکوی محمدیها: نوروز، فرج، محد خان، شیر احمد، عباس، محمد - از نور آباد ممسنی آمد .
سادات حسینی: از اقلید به «ساران»و از سارن به «مهجن آباد» آمدهاند.
حاج غلام علی فیروز درخاتمه میگوید: «بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 هنگامی که خسروخان قشقایی از خارج به ایران برگشته و به «شیراز» آمد، ما مهجن آبادی ها در «شیراز» به دیدن خسرو خان رفتیم، گروهای کثیری از هر طرف به دیدن او آمده بودند، به طوری که منزل پر از جمعیت بود، خسرو خان گفت: " حضرات مهجن آبادی بمانند، بعد از ظهر بیایند در باغ ناری که کارشان دارم . " وقتی بعد از ظهر درباغ ناری رفتیم، خسروخان ما را خیلی تحویل گرفت و نسبت به مهجن آبادیها خیلی اظهار علاقه ومحبت کرد. در پایان گفت: " مادرم زمین های «مهجن آباد» را بر شما حلال کرده است، من هم نصیحتی به شما میکنم که بروید دنبال کار زراعت و کشاورزی تان، با یک دیگر خوب باشید، شرّ و فتنه به پا نکنید، دیگر نه دوره ی خان خانی است، نه دوره ی کدخدایی است، نه دوره ی مالکی است... فقط دورهی کشاورزی است؛ بروید کشاورزی کنید وبخورید، زمینها همهاش به خودتان تعلق دارد، حلال تان باشد، ما را هم حلال کنید."
«ما هم دسته جمعی از او تشکر نموده وبه طور تعارفی گفتیم: مردم "مهجن آباد " کما فی السابق در خدمت گزاری حاضراند، کماکان رعیت شما هستند، شما هم چنان پدرشان هستید، هرامری باشد جهت خدمت گذاری آمادهاند .»
* سروده ی از قاسم پرویزی مهجن آبادی - ساکن مهجن آباد *
در باره نحوه ی کار کشاورزی قدیم
چنین گفت قاسم شبی با پسر تو بشنو حکایت همی از پدر
قدیما تا جای که من یادمه کشاورز زحمت کش وپر غمه
گه از زور مالک، گهی کد خدا به سختی نمودند عمری تباه
بسی چوب سر کار خوردند و بس نفسها به سینه چنان گشت حبس
کسی را نبود قدرت دم زدن گهی دست سرکار و گه ظلم خان
هرآن کس که بنمود یکی رادوتا در آستین او چوب کردند جا
سر صبح تا شام در مزرعه به دنبال گوسفندوگاو و رمه
گذشته از این، ظلم اربابها مصیبت کشیدند بسیارها
بسی شخم کردند با گاو نر همی تخم کاشتند با چشمتر
گهی گاوبدبخت می خوردلَپَک[2] دگر گاو بعدی همی میماند تک
به یک گاو نمیشد زمین شخم زد دو سه هفتهی صبر بایست کرد
که گاو لپک خورده شان به شود دوباره سرِ کار اول رود
دگر روز بعد میشکست دار خیش[3] جگرخونمیشدازاینگاوخیش
پس از جمع و جور کردن گندمان میبایست کنند صبر آن مردمان
پس از جار مهتر و دستور کار کشاورز بدبخت با حال زار
پسازاین همه زحمت و هارت و هورت میخوردند مردم نان بلوط
به سختی کشاورز زحمت کشان میافشاند بذری به صحرانهان
پس از آب یاری و صد دردسر هزاران مشکل از نوعی دگر
میشد فصل برداشت گندم و جو کشاورز آماده بهر دِرو
یکی داس منجل[4] گرفتی به دست که منجل همی قربتی بود و بس
به صحرا روان میشدند زارعین درو مینمودند صبح تا پسین
عرق مینمودند چون جوی آب ستم ها کشیدند در آفتاب
بریدند گندم بسی آن و این نهادند بافه[5] به روی زمین
پس از چند روزی که کردند درو بافه جمع کردند با خرورُح[6]
چو جمع مینمودند یک جا همی قدیم ها میگفتند جا خرمنی
پس از جمع و جور کردن گندمان میبایست کنند صبر آن مردمان
که مالک دهد دستور دیگری اگر پشت بام جار زند مهتری[7]
پس از جار مهتر و دستور کار کشاورز بدبخت با حال زار
میبایست که با گاو برجی[8] کنند به کوفتن خرمن ترجیح دهند
تو حتما میپرسی که برجی چنه[9] دوگاو است و چوباستوباآهنه
یکی مینشست روی برجی سوار دیگردستبهاوسین[10]هماندوروبر
پس از چند روزی میکوفتند یه بار سه چار روز دیگرمیکوفتند دوبار
بسی کوفتند تا که خوب لِه شود که جمعش کنند و به بادش دهند
سر شب نمیخوابیدند تا سحر به بادش میدادند با خون جگر
اگر پاک میبود و آماده شد خبرچین خبر بهر مالک ببرد
میفرمود مالک به آن کدخدا گونیهای خالی راور دار بیا
برو پیش آن زارع بی نوا همه را تو یکجا بگیرو بیا
چنین بوددر آن روزگار واقعات عمل را میبردند به جای مالیات
پس از رنج و زحمت بی منتها کشاورز میماند و لنگ و تا[11]
نبود آن زمان مثل الآن کُرو تراکتور بکارند و کامباین درو
کنون سهل و آسان شده روزگار ز سختی نشانی نماند برقرار
که امروز هر کهرهی کدخداست چه دانی پسرجان حواستکجاست
هر آن کس که بازار عین ظلم کرد خداوند عالم ورا خار کرد
چو قاسم حکایت به پایان رساند به یاد گذشته همی شعر خواند
چو فرمود پیغمبر راستین حلال است محصول بر زارعین
گوارا بود بر همه شیعیان عمل کرد و محصول این زارعان
قاسم پرویزی «مهجن آبادی » 19/1/ 1383
[1] - چنان که چند صفحه قبل ملاحظه شد، قاسم پرویزی گفته بود که ولی محمد به اتفاق محمد جان قشقایی «مهجن آباد» را آباد نمودهاند، حالا می گوید که او درکوهای ساران کشته شد .
[2] - لپک = تیزی نوک گاوآهن که ازفلزساخته شده وزمین را میدرد .
[3] - دارخیش = استوانه ی چوبی که گاو آهن را متصل به گاو مینمو.
[4] -منجل = نوعی داس - داسهای که درزمان قدیم قربتها درست میکردند.
[5] - بافه = دسته = بافه بافه = دسته دسته.
[6] - رح = وسیله ی توری که دستههای گندم را در آن جمع نموده وبارخر میکردند.
[7] - مهتر = نوکر کدخدا = یا کاسب محل یا پرستا راسب
[8] - برجی = وسیله ی قدیمی جهت کوفتن خرمن.
[9] - چنه = چیست
[10] - اوسین = چارشاخ
[11] - لنگ و تا = پای برهنه - بی چیز