سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 پالنگری

   به روایت حاج میرزا بابا سلطانی، کربلایی‏حیدر شفیعی، مشهدی شاه کرم حق پرست

  ابوالمحمدغفاری حاج علی پیشاهنگ، عبداللّه حق پرست، روح‏اللّه بهمنی، خیراللّه عبدی  

 اندکی کم ترازیک کیلومتربعداز «ده‏ کهنه» روستای «پالنگری‏نو» واقع است؛ «پالنگری» سرزمین افسانه‏ای ومحل شکل‏گیری افسانه‏ها ورؤیاهااست. کلیات تاریخ «پالنگری» در کتاب «آفتاب کامفیروز» آمده است، در این جا ازتکرارآن پرهیزمی گردد؛ اما مقداری از مطالب باقی مانده نسبت به تاریخ گذشته ی «پالنگری» را از زبان اشخاص نام برده نقل می‏کنم :

 بنا به روایتی، در حوالی «پالنگری» کنونی شهرک قدیمی به نام «قیطریه» برپا بوده است که محل تبعید گاه مجرمین در عهد کریم خان زند بوده است. هم چنین گفته شده که روزگاری «پالنگری» کهن از چنان آبادی و وسعت برخوردار بوده که یک رأس کهره‏ی پالنگرینی، بام به بام رفته تا به روستای «گرمه» رسیده است. بعضی‏ها می‏گویند آن کهره از«پالنگری» شروع کرده، بام به بام رفته تابه باغ نوسابق رسیده است، عده ی هم می‏گویند آن‏کهره ی کذایی ازباغ نوشروع کرده وبه «گرمه» تمام نموده است .

 بعضی‏ها گفته‏اند در محل صحرای «زاوای» کنونی شهری آباد به نام «عز آباد» بر پا بوده است. در ناحیه ی فوقانی صحرای زاوا تنگی واقع شده که اهالی به آن «تنگ تننا» می‏گویند، گفته شده که وجه این نام گذاری ازآن جاآمده است که در همین نقطه، جنگ تن به تن در دفاع از شهر افسانه‏ای "عز آباد" در مقابل مهاجمینی که قصد غارت آن شهر را داشتند، صورت گرفته است. در همان تنگ تننا کره سنگی وجود دارد که به آن «قلعه‏ی عاقلان» می‏گویند، به موجب این نام گذاری، آن قلعه حکم ساختمان مجلس شورا ی شهررا داشته که عقلای قوم در مواقع ضروری در آن جا دور هم گرد می‏آمده، مسایل و مشکلات محل را به مورد بحث می‏گذاشته‏اند .

 می گویند درمحل پالنگری قدیم ( واقع درده کهنه) درنقطه ی موسوم به " تل پاقلعه ای " قلعه ی دیگری برپابوده که به آن "  قلعه ی گاوسواران " می گفتند. گاوسوارها که حدود  30- 40 خانوارجمعیت می شدند، ازمردم پالنگری نبوده واشخاصی زورگوومردم آزار وگردن کلفت بودند، مخارج خودراازطریق رهزنی وباجگیری تا مین می نمودند. آن ها مردم پالنگری رانیزاذیت می نموده وازایشان مطالبه ی خراج می کردند، یک وقت مردم پالنگری از آن ها دعوت می کنند که بیایید باهم کشتی بگیریم، مشروط به این که هرطرف که مغلوب شد، ازاین محل بارکند وبرود، باهم به توافق می رسند ومراسم کشتی گیری برپا می شود، مردم پالنگری پیروز می شوند، وگاوسوران شب هنگام بارمی کنند ومی روند، معلوم نشد آن ها چه کسانی بودند، ازکجا آمده بودند ، به کجارفتند . قلعه شان هم خود به خود محوشد، چنان که هیچ اثری ازآن باقی نمانده است . 

طبیعی است  که جدول مهم  « جلال آباد» رکن اصلی عظمت پالنگری محسوب  شده ومی شود، درباره ی این جدول گفته شده که اول بار پالنگرینی‏ها این جدول را احداث نموده‏اند، آن‏ها می‏گویند: حفر این کانال‏ به دستور سلطان جلال الدین خوارزم شاه آغاز شده و به مدت یک سال از سر بند خود در زیر دست صحرای اللّه مراد خانی تا انتهای «قلعه نو» کنونی کشیده شد. موقعی که  آب را در آن انداختند، سلطان جلال الدین به اتفاق مادر پیر و با تجربه‏اش در جلو چادر مخصوص خود نشسته ومی‏خواستند ببینند که اول بار چه کسی از این جدول آب می‏نوشد؛ لحظاتی گذشت، دیدند یک قلاده روباه از «کمرزرد پالنگری» پایین آمده و دَوان دَوان خود را به «جدول جلال آباد» رسانید، آن روباه ازاین جدول آب خورد، چند قدمی آن طرف تر رفت، فوراًاستفراغ کرد؛ مادر سلطان جلال الدین وقتی این صحنه را دید، به پسرش گفت: «بهتراست از خیر این جدول بگذریم، واز این جا برویم که این جدول به کام ما نمی‏ شود.» البته بعد ازآن روباه، خیلی‏ها صاحب ملک آب این جدول شدند، لکن هریک بعد ازمدتی استفراغ کردند .

 گفته شده که سراسر «کمرزرد پالنگری» آن چنان پوشیده ازباغ های انگور و درختان میوه بوده که تااین اواخر وقتی عشایر ترک در مسیر ییلاق - قشلاق به «پالنگری» می‏رسیدند و پیرمردهای ضعیف و نابینا که سوار براسب وقاطر بودند وبه همراه قافله حرکت می‏کردند، وقتی می‏فهمیدند که به «پالنگری» رسیده‏اند، خودبه خود سرهای خود را پایین می‏گرفتند تا به شاخه های درخت اصابت نکند؛ چون آن‏هادرزمان‏های جوانی وسلامت دید، آن انبوه درختان را دیده بودند، خیال می‏کردندکه اکنون هم همان طوراست .

  هم چنین می‏گویند در «کمر زرد پالنگری» غاری وجوددارد که تاهنوز کسی به انتهای آن نرسیده است. می گویند در درون آن غار موجودات عجیب وغریب واشباح وجوددارند. درپوزه ی «پالنگری» یک تخته سنگ صاف وصیقلی وجوددارد، که اهالی به آن «قالی چه ی حضرت سلیمان» می‏گویند؛ آن‏ها معتقد اند که روزی حضرت سلیمان سجاده ی خودرا دراین جا پهن کرده وبه روی این تخته سنگ نماز گزارده است، به مو جب این اعتقادات، آن دراصل نه یک تخته سنگ، بلکه یگ تخته قالی چه بوده که تبدیل به سنگ شده‏است ونقش ونقوشش دراثر گردش ایام ازبین رفته است .

 همین طور در تنگ تننا حفره‏ی در دل سنگ وجود دارد که معروف به جای زانوی اسب حضرت عباس (ع) است. مهم ترازهمه این که یکی دو سال قبل از این، یک اکیپ مرکب از تعداد افراد ساکن د رروستاهای مجاور، در یک نقطه ی معین در همین تنگ تننا مبادرت به حفاری غیر مجاز، به قصد استخراج گنج نمودند، آن‏ها خیلی زحمت کشیدند، مدت‏ها با رعایت احتیاط کامل و اغلب شب‏ها دست به کار می‏شدند، زیر یک کله ی سنگ را می‏کندند. اما قبل از این که به گنج موعود برسند، توسط مأمورین انتظامی بازداشت می‏شوند .

 تا هنوز در «پالنگری» شایع است که اسداللّه خان پالنگرینی گفته بوده: «هر کس که به فاصله ی هفت قدم در هفت قدم یک خمره ی دفینه نداشته باشد، بهتراست زنده نماند، چون زندگی ندارد.» مبتنی برهمین نقل قول اسداللّه خان پالنگرینی‏است که اشخاص زیادی، وجب به وجب نواحی «پالنگری» را ورانداز کرده‏اند، لکن تا هنوز به قدم هفتم نرسیده‏اند. چنان که گفته شده، کسانی عمرشان را در راه یافتن گنج اسداللّه خانی به سر بردند، و لی تا هنوز هیچ چیز نیافته‏اند .

 اگرچه حاج مرتضی کیانی گفت: «وقتی مالکان املاک «پالنگری» زمین به اجاره ی زارع می‏دادند، با آن ها شرط می‏کردند که اگر گنجی درزمین  پیدا شد نصف و نصف باشد، عده‏ی از زارعان گنج پیدا کردند، ولی آن را کتمان نموده وبر خلاف قرار داد، با مالک در میان نگذاشتند، آن‏ها گنجی به دست آورده را بردند در جعفر آباد «بیضا» و کو شکک و دشتک فروختند، بالا خره موضوع افشا شد، سالی دیگر که به دنبال تجدید اجاره ی زمین آمدند، مالکان حرف گنج‏های مکشوفه را مطرح کردند، زارعان هم اعتراف کردند و مجبور شدند یک پارچ آب خوری و چند لیوان نقره‏ا ی برای ما آوردند، که خیلی تمیز و براق بودند، ما مدت‏ها با آن ها آب می‏خور دیم، دیگر نمی‏دانم چه شد.»

 هم چنین گفته شده که به روی ستون‏های سنگی حمام قدیمی «پالنگری» که در زمان اسداللّه خان بنا شده بود، این جمله به خط جلی حک شده بود که: «خرج تعمیراین حمام در زیر همین ستون‏ها قرار دارد.»

 مالکیت سابق «پالنگری» نیز درهاله ی آمیخته باافسانه وواقعیت قراردارد. چنان که می‏گویند پس از اسداللّه خان مالکیت «پالنگری» به دست خوانین قشقایی افتاد، پس ازآن‏هابه مالکیت دو نفر به نام‏های مشیر همایون و مُقبل السلطان حکیمی در آمد، آن‏ها به «قوام السلطنة» فروختند، بعد از او «پالنگری» سهم دختر بری قرار گرفته وبه خانم «طلعةالسلطنة شیرازی» رسید، سپس کیانی‏ها خریدند، تا زمانی که اصلاحات ارضی  پیش آمد و زمین‏ها تقسیم شد .

 انعقاد نطفه ی ادبیات در پالنگری

  غرض ازنقل مجموع آن چه گفته شد این بود که ازنقطه نظرجامعه شناختی ثابت نماییم که «پالنگری» کهن درهرحال تا آن حد از رونق و شکوفایی رسیده بوده که حتی نطفه ی افسانه و ادبیات در آن منعقد شده بوده. افسانه‏ها و قصه‏ها همان سلول اولیه ی ادبیات را تشکیل می‏دهند. هم چنان که ادبیات ازنخستین جوانه هاونشانه‏های پیدایش فرهنگ وتمدن است. ازآن‏جا که در «پالنگری» باستان قصه‏ها و افسانه‏های ابتدایی درحال شکل‏ گیری بوده است، بنابراین می‏توان قضاوت کرد که نخستین نشانه‏های کم رنگ پیدایش فرهنگ وتمدن دراین جا درحال ظهوربوده، امادراثرعوامل متعدد بارور نشده وضایع گردیده است. به عنوان نمونه به یک  قصه ی پالنگرینی توجه می‏کنیم :

 داستان عشق نجماو سمنبر

 گویا« نجما» اسم پسری بوده که در روستای «ممو» زندگی می‏کرده و به امور چوپانی اشتغال داشته است، ازقضای روزگار گذرش به «پالنگری» افتاده وچشمش به «سمنبر» دختر خان «پالنگری» می‏ خورد، ازآن پس نه یک دل، بلکه صددل عاشق «سمنبر» می‏شود، چنان درکوران این عشق آتشین گرفتارمی آید که روزها به چرای گوسفندان می‏پرداخت، شب هاگوسفندان خود را به آغل می‏برده و هر شب فاصله ی طولانی میان جورک ممو و «پالنگری» را باپای پیاده طی نموده، به «پالنگری» می آمده و شب تا صبح در اطراف قلعه ی «پالنگری» دور می‏زد و این اشعار را با خود می‏خواند ه است :

 به ‏دورقلعه می ‏خوانم چوبلبل                    میان قلعه دارم خرمن گل‏

 الهی دست دُلگَر بشود خُرد                      در ودروازه راکرده مطابق

منظور از «دُلگر» در این جا دربان قلعه ی «پالنگری» است که صدای شعر خوانی نجما را شنیده و ازرازاوهم خبردارد، لکن با نجما همکاری نکرده وبه او چنین پاسخ می‏دهد:

 برو نجما،  بروای مردی ابله‏                    چه کار داری به این استاد د لگر

 هر آن یاری که میل یارداره‏                     چه پروا از در و دیوار داره

 دل عاشق مثال گرگ گشنه                     که گرگ از هی هی چوپان نترسه

 نجما در اواخر شب مجدداً «پالنگری» را به قصد ممو ترک کرد ه و اول صبح به ممو می رسیده و گوسفندان خود را به چرا می‏برده است، دَم دَم غروب گوسفندان را به آغل کرده و مانند شب‏های گذشته عازم قلعه ی «پالنگری» می‏شود. بالاخره خبر عشق و عاشقی نجماو سمنبر به گوش خان «پالنگری» می‏رسد،  خان جداً با ازدواج نجما و سمنبر مخالفت می‏کند، چون در نظر دارد که دخترش سمنبر را بر خلاف میلش به عقد پسر عمویش در آورد، که آن پسر عموی سمنبر هم زشت و بد قیافه است، هم خِپِلو و کچل می‏باشد، طبعاً مورد پسند دختر نیست.  لذا خان «پالنگری» بر سر راه نجما و سمنبر مشکلات فراوان ایجاد می‏کند، موانع زیاد می‏تراشد و شرایط سنگین می‏گذارد. اما نجما از روی تمام آن مشکلات و موانع عبور نموده و از همه‏ی آزمایش‏ها سربلند بیرون می آید .

  در یک مورد خان «پالنگری» به نجما می‏گوید: «من می‏خواهم تورا امتحان بنمایم، اگر تو راست می‏گویی که عاشق دخترم سمنبر هستی، پس باید در هر حال او را بشناسی، من چهل دختر هم سن وسال، هم قد و متحد الشکل را در حالی که همگی نقاب بر چهره زده باشند، در مقابل تو به صف می‏کنم، سمنبر هم یکی ازآن چهل دختر خواهد بود، تو باید از فاصله ی پانصد متری، از میان 39 دختر او را بشناسی، اگر شناختی باز هم تحت شرایطی با ازدواج شما موافقت می‏کنم؛ اگر نشناختی پس معلوم می‏شود که تو عاشق نیستی، بلکه یک فرد هوس باز ودروغ می‏باشی؛ درآن صورت وای به حال تو.»

 نجما این شرط خان «پالنگری» را قبول می‏کند، در روز معین محفلی آراسته می‏شود، بزرگان «پالنگری» هم جمع می‏شوند، در مقابل چشمان هزاران هزار تماشاچی، تعداد چهل دختر جوان ومتحد الشکل را به صف می‏کنند، نجما را هم به فاصله ی مقرر نگه می‏دارند، اما قبلا بین نجما و سمنبر هماهنگی شده و سمنبر به نجما گفته است که من پیراهنی با چه رنگ بر تن خواهم نمود و چه نوع جلیقه‏ی خواهم پوشید، از این جهت نجما در مقابل هزاران چشم منتظر که نفس هارا درسینه حبس نموده‏اند، با خیال راحت این شعر را که حاکی از شناختن سمنبرازمیان چهل دختربود، با صدای بلند انشاد کرد:

   وِل مو[3] پیرهن شبرنگ داره                   زر ه پوشیده میل جنگ داره     

 وقتی که چنین شد، جمعیت یک پارچه غرق درشادی وهیجان گردیده و یک سره به تحسین نجما پرداختند. خان «پالنگری» شرط را باخت، فشارروانی جمعیت هم پشت سرش بود، به ناچار در ظاهر با ازدواج نجما و سمنبر موافقت نموده و شرایط دیگری پیش کشید؛ از جمله این که نجما باید برابر با وزن دختر سیم و زر به خان بدهد. باز هم نجما قبول کرد؛ قراری گذاشتند، در موعد مقرر محفلی آراسته شد، نجما چندین بار خر سیم و زر وسکه واشرفی حاضر نموده و چنان وانمود کرد که حاضر است چندین برابر وزن دختر زر وسیم بپردازد .

 در میان حلقه ی بزرگ از جمعیت تماشاچی و با حضور خان «پالنگری» ترازوی بزرگی در وسط میدان دایر کردند، سمنبر در یک کفه ی ترازو قرار گرفت و نجما شروع کرد به ریختن سیم و زر در کفه ی دیگر ترازو... آن قدر ریخت تا آن‏کفه ی ترازو، که سمنبر در آن نشسته بود، از زمین کنده شده و به هوا رفت، کفه ی زر به زمین قرار گرفت. اما باز هم نجما هم چنان سیم و زر می‏ریخت، لکن قپان چی بدجنس وحسود خان که چشم دیدن نجمارا نداشته وهمیشه درکاراو مشکل تراشی می‏کرد، این بارنیز می‏خواست در همین جا بدجنسی خود را نشان دهد؛ او در حالی که می‏دید کفه ی که سمنبر در آن قرار دارد در هوا است، باز هم اجازه ی ختم ماجرا را نمی‏داد و هم چنان از نجما می‏خواست که کماکان سیم وزر بریزد. اما نجما رو به خان کرده و در میان جمعیت این اشعار را خواند:

 بیا ای خان عادل، خان عادل‏                          قپان دارت نداره رحم بر دل

 سر سنگی  چو گوی در هوایه‏                     سر جنسی  چو میخی در زمینه

 من از چربی وخشکی غم ندارم‏                     دلت هر چه که می‏خواهد بریزم‏

 بیا خاناکه خان حق کشی‏تو                         یقین دارم که عاشق می‏کشی تو

 نمی‏ترسی ز فردای قیامت‏                           جوانی مثل نجما می‏کشی تو

 پس از این برنامه، خان «پالنگری» مجبور می‏شود نجما را به مهمانی خود طلبیده و به او اجازه دهد تا با سمنبرآزادانه حرف بزند. در آن زمان سراسر «کمر زرد پالنگری» زیر باغ‏های انگور قرار داشته و همه ی آن باغ های باشکوه، ملک خان پالنگری بوده است، سمنبر هر روز برنامه داشته تا به اتفاق کنیزان خود به  باغ انگور رفته، به تفریح و تفرج بپردازد؛ آن روز قرار شد تا با اجازه ی خان، آن عاشق و معشوق به اتفاق یک دیگر به تفرج درآن باغ بپردازند. در این موقع است که نجما از شدت شادمانی این اشعار را با خود زمزمه می‏کند:

 وِل  پالنگری  میل  سفر کرد                       هوای باغل زیر کمر کرد

 به دست نازکش انگور می‏چید                      دل دیوانه را دیوانه ‏تر کرد

 وِل پالنگری  مهمانم امشب‏                         گدا بودم، ولی سلطانم امشب

 ناگهان ورق برگشت، خان «پالنگری» که پیوسته به دنبال بهانه جویی و کار شکنی بود، از کجا فهمید که در جریان شناسایی سمنبر از میان چهل دختر غَل و غَش واقع شده و گویا خان فریب خورده است؛ درنتیجه خان حرف خود را پس گرفته و به نجما گفت که من باید مجددا ترا امتحان کنم که آیا واقعا سمنبر را در هر حال می‏شناسی یا خیر؟

بازی ازنو شروع شد، بازهم نجما پذیرفت، این بار نجما را در میان یک حلقه چاه عمیق انداخته و سر چاه را محکم بستند، سپس سمنبر را سوار بر شتر نموده و افسار شتر را به دست همان پسر عموی کچل و خِپِلوی سمنبر دادند، تا شتر ر ااز روی دهانه‏ی  چاه عبور دهد، دراین حالت اگرنجما شناخت که چه کسی ازروی چاه عبورنموده، ثابت می‏شود که اوواقعا عاشق است. وقتی که شتر از محل گذشت، درب چاه را گشوده و نجما را از میان چاه بیرون کشیدند، ازنجما پرسیدند که: «فهمیدی چه کسی ازروی چاه عبور کرد؟»

 نجما در جواب این شعر را خواند:

 شتردیدم  سمنبر بار می‏رفت                     شکر زیر و گل هم سر بار می‏رفت

 ببین نجما، ببین بیچاره نجما                     سر افسار شتر دست کچل بود

 این بار دیگر خان نمی‏تواند زیر قول خود بزند، بناچار به ازدواج آن دو رضایت می‏دهد. بعد از انجام مراسم عقد و عروسی، هر دو به قصد تفریح و تفرج در میان بیشه زارهای سواحل رودخانه ی  «کُر» می‏روند ودر همان جا حجله می‏زنند. انتخاب این محل با در خواست آقا داماد می‏شود که خطاب به عروس می‏گوید:

 دلم می‏خواد که تنها بینمت وِل                     کنار بیشه و سایه ی سر نجل

 بشینیم لب به لب زانو به زانو                    در آریم غصه ی چند ساله از دل‏

 آن‏ها آن قدر سرگرم صحبت شدند، تا هردو خسته شده و خواب شان برد، در خواب جانور وحشی به سراغ شان آمده و هر دو را خورد.! بدین ترتیب قصه به پایان رسید وکلاغه هم به لانه اش رسید .!

 مردم «پالنگری» تأکید دارند که نوع گویش آنان تابع سبک بابا طاهر عریان است و با لهجه ی سایر روستاهای «کامفیروز» متفاوت می‏باشد. چنان که اشعار ی منسوب به نجما نیز، هر چند بسیار ساده و ابتدایی و ناقص‏است، لکن درعین حال متأثر از سبک بابا طاهر عریان می‏باشد. درعین حال قصه ی نجما وسمنبر ازمنظرفنی وزیبایی شناختی چیزی کم ندارد، تمام عناصرداستانی وصناعت ادبی درآن لحاظ شده است .

 

                            در پالنگری - همراه حاج آقا سید شهاب الدین میر باقری

 

 «درسال 1335 (هش) درهمان قلعه ی سابق پالنگری ساکن بودیم، هنوز خبری ازاصلاحات ارضی دربین نبود، همه ی املاک درتملک حضرات کیانی قراداشت، هیچ کس دارای ملک شخصی نبود، درآن زمان کدخدای «پالنگری» حاج درویش هوشیار بود.  یک روزیک نفرمهندس ازجانب دولت آمد وهمه ی افراد قلعه رادرجلو درب قلعه گردآورد، سپس ازبین آن‏ها 3تن  را که هرکدام دارای سن بالای 30 سال بودند، انتخاب نمود، من یکی ازآن 3 نفر بودم، دونفردیگر هریک مشهدی محمد علی اسدی ومشهدی آزاد احمدی بودند. آن مهندس به ما گفت: شما سه نفر باید یک انجمن تشکیل بدهید، ماهیچ نمی‏دانستیم که انجمن چیست ونحوه ی کارووظایف آن چگونه است، بنابراین ازجناب مهندس پرسیدیم که: وظیفه ی ماچیست؟ مهندس درپاسخ فرمود: باید سعی کنید اختلافات مردم را حل وفصل کنید، درامرعمران وآبادی روستاتلاش نمایید، ازمحصولات مردم 2 % مالیلت جمع آوری کنید، درهرسال به ازاء هررأس گاو وگوسفند 2تومان مالیات بگیرید وآن را برای عمران وآبادانی محل خرج کنید، ماهم همین کار هاراکردیم، ازآن پس هرسال یک بارآن مهندس به دیدارما می‏آمد ومقداردرآمد وهزینه‏های مارا محاسبه می‏کرد، مبلغ مازاد را درحساب بانکی مخصوص پالنگری واریزمی نمود.» 

 درگزارشی که جناب مهندس عبدالرحیم غفاری تهیه نموده، آمده است که: به پنداشت عده‏ی، از همان نوک پوزه ی یالنگری معبری به سوی رود خانه ی«کُر» امتداد داشته که به وسیله ی یک دهنه پل بر روی رودخانه، با ناحیه غربی «کامفیروز» اتصال می‏یافته است. طبق این نظر، پل کنونی عبا س آباد در مجاورت محل پل سابق «پالنگری» احداث شده است. درنوک این پوزه آسیاب «پالنگری» قرارداشته است .

 «پالنگری نو» در سال 1354 (هش) به دامنه ی کمر زرد در نقطه‏ی موسوم به باغ کوه کشیده شد، بدین ترتیب «پالنگری» سوم متولد گردید. بنابه اظهارات حاج میرزاباباسلطانی: مردم پالنگری درآن قلعه ی قدیم درمعرض خطرات ناشی ازسیلاب های تنگ تنناوکمرزرد قرارداشتند، ازطرف دیگر محل سکونت مردم به دلیل محاصره شدن دروسط اراضی کشاورزی محدود بود، به تدریج دنیا آرام‏ تر وامن ترگردید، جمعیت هم بیش تر شد، وضع زندگی مردم هم بهبود یافت؛ همه ی این عوامل باعث شد تا مردم پالنگری درفکر محل جدید باشند، در آن موقع اراضی کمر زرد در تملک کیانی‏ها قرار داشت که در سال 1353 مردم «پالنگری» از قرار هر متر مربع یک تومان خریداری نمودند ومحل جدید را ساختند .

 «پالنگری نو»  دارای یک باب مسجد شیک و تمیز است که در سال 1360 تأسیس شده است. در سراسر «کامفیروز» تنها مسجدی که دارای خانه ی خادم می‏باشد، همین مسجد «پالنگری» است که خادم مسجد در داخل آن سکونت دارد،  به امور نظافت و نگهداری مسجد می‏پردازد، حقوق ومواجبش منظما پرداخت می‏گردد.  پالنگری جدید دارای یک باب مدرسه ی 5 کلاسه ی شیک وتمیز است که زمین آن را دو فرد خیّر به نام‏های حاج علی کشاورز و گرگ علی رمضانی وقف نموده‏اند. مدرسه ی «پالنگری» در سال 1358 مورد بهره برداری قرار گرفت، یک سال قبل از آن حمام عمومی روستا با همت اهالی مورد استفاده قرار گرفته بود. دراین محل یک هیأت عزا داری تحت عنوان «عزاداران ابا عبداللّه الحسین (ع)» فعالیت می‏کند .

 ورزش در «پالنگری» دارای رونق معتنا به نیست، به رغم این که تنها استودیوم استاندارد فوتبال «کامفیروز» در مجاورت «پالنگری» احداث شده است، لکن استفاده‏ی لازم از آن نمی‏شود، دراین محل تیم فوتبالی به نام «ساحل» باعضویت آقایان علی قربان حق پرست، مصطفی غفاری، محمد غفاری، حسن کریمی، محمد مظلومی، ابراهیم مقتدر، بیژن شهبازی ...   فعالیت دارد.«پالنگری» در سال 1375 دارای جاده‏ی آسفالته شد، در همان سال به اتفاق تعدادی دیگر از روستاهای مجاور از نعمت روشنایی برق برخوردار گردید. دارای آب لوله کشی، خانه ی بهداشت و مخابرات نیز می‏باشد. در سال 1379 با افتتاح پل «عباس آباد» و احداث جاده‏ی ارتباطی میان دو ناحیه ی شرق و غرب «کامفیروز» موقعیت بهتری به دست آورد .

 امروزه در«پالنگری» حدود 220 خانوارزندگی می‏کنند، که جمعا تعداد 1150 نفررادربر می‏گیرد. ازروستای «پالنگری» حدود 17 نفرکارمندومعلم، 20 نفر دانشجوی شاغل به تحصیل و7 نفر دندان ساز ماهرتجربی پاگرفته‏اند، درمیان کارمندان 5 نفرمهندس شامل: اللّه کرم بهمنی مهندس پتروشیمی ورئیس اداره‏ی گازجهرم، سعید بهمنی مهندس راه وساختمان، حسن غفاری مهندس کشاورزی، رحیم غفاری مهندس الکترونیک ومحسن حق پرست مهندس برق وجود دارند. هم چنین 4 نفردرجه دار نظامی به نام‏های رهام سلطانی، همت علی اثرزاده، مهدی صفری ومرحوم محمد کهیارزاده، و2 نفر فارغ التحصیل دوره ی کارشناسی حقوق قضایی، یک نفر کارمند بانک به نام محمد کشوری ازدیگر چهره‏های شاخص «پالنگری» اند. فرد شاخص دیگر کربلایی هوشنگ سلطانی عضو اتحادیه ی دندان سازان «شیراز» است که سمت مسؤ لیت هیأت مدیره ی آن را عهده داراست، اودردورقبلی انتخابات شوراها، کاندید عضویت درشورای شهر «شیراز» شد که جزء 15نفراول گردید .






تاریخ : یکشنبه 91/6/19 | 10:26 صبح | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.