سفارش تبلیغ
صبا ویژن


 نقش انگلیس در عزل و قتل میرزا تقی خان امیرکبیر

میرزا تقی خان امیرکبیر، صدر اعظم بزرگ عصر ناصری از رجال برجسته، آزادیخواه و اصلاح گر تاریخ معاصر ایران بود.
امیرکبیر یکی از پایه های اصلی مبارزه با استعمار و استثمار در تاریخ معاصر ایران به شمار می آید. وی همواره سدی در مقابل مطامع دول روس و انگلیس بود و مانع از رسیدن آنان به اهداف شومشان می شد. بنابراین بررسی زوایای شخصیتی امیرکبیر و عملکرد او در برخورد با دول استعمارگر و نقش این دولتها به ویژه انگلیس در عزل و قتل امیر حائز اهمیت است.
میرزاتقی خان در خانواده ای از طبقات پایین به دنیا آمد و در دامان یکی از بهترین و اصیل ترین خاندانها پرورش یافت. تقی، فرزند کربلائی محمد قربان از اهالی قریه هزاوه اراک، در مجاورت فراهان، که زادگاه خانواده بزرگ قائم مقام بزرگ درآمد و آشپز وی شد و در زمان میرزا ابوالقاسم قائم مقام دوم، صدر اعظم محمد شاه به نظارت بر آشپزخانه خاندان گمارده شد. میرزا تقی هم با اطفال خانواده قائم مقام محشور بود. به طوری که هوش ذاتی و دانش او باعث شد در اندک مدتی ترقی یابد و به مدارج عالی علمی دست یازد.
امیر در کودکی که ناهار اولاد قائم مقام را می آورد و در حجره معلمشان ایستاده برای باز بردن ظروف، آنچه معلم به آنها می آموخت فرا می گرفت تا روزی قائم مقام به آزمایش پسرانش آمده، هر چه از آنها پرسید، ندانستند. امیر جواب می داد. قائم مقام پرسید: تقی تو کجا درس خوانده [ای]، عرض نمود، روزها که غذای آقازاده ها را آورده ایستاده می شنودم. قائم مقام انعامی به او داد، او نگرفت و گریه کرد. بدو فرمود چه می خواهی. عرض کرد به معلم امر فرمائید درس که به آقازاده ها می دهد به من هم بیاموزد. قائم مقام را دل سوخته، معلم را فرمود تا به او نیز می آموخت.(1)
بدین ترتیب با پرورش در دو خانواده فقیر و غنی، هم رفاه و آسایش و ناز و نعمت طبقات ممتاز را از نزدیک دید و هم درد و رنج و زحمات و محرومیت های طبقات زحمتکش ملت را لمس کرد و از نزدیک با شرایط هر دو طبقه آشنا گردید. دوران رشد و جوانی تقی با شکست ایران در برابر روش و عقد عهدنامه ننگین ترکمانچای، دسیسه های دول خارجی از جمله انگلستان در این عهدنامه، اقدامات انگلیس در خراسان، بلوچستان و ماوراء النهر برای حفظ هندوستان و خلاصه تماس مستقیم با عملکرد استعمارگرایانه آن کشورها در ایران مصادف بود و البته حضور او در کنار میرزا ابوالقاسم خان فراهانی، قائم مقام اول، در اواخر عهد فتحعلی شاه و اوایل محمدشاه، چشم و گوش امیر را بر جنایات و خیانتهای دول استعماری و فساد دستگاه حاکمه گشود.
شروع کار میرزا تقی به طور رسمی و جدی از زمان به تخت نشستن ناصر الدین شاه قاجار بود. گرچه سفرهای او به روسیه در هیأت عذرخواهی از بابت قتل گریبایدوف (16 شوال 1244- 3 رمضان 1245) مسافرت به ایروان (1253 ق) هنگامی که محمدشاه برای تسخیر هرات به خراسان رفته بود و امپراتور روسیه عازم بازدید از مناطق جنوبی روسیه و نواحی متنزعه از ایران بود و می خواست با شاه ایران ملاقات کند، میرزا تقی به همراه ناصر الدین میرزا ولیعهد هشت ساله ایران عازم آن نواحی شد و با نیکلای امپراتور روس ملاقات کرد. همچنین مسافرت به ارزنه الروم برای رفع کشمکشهای عثمانی و ایران (اواخر سال 12359- 1262 ق) و تدبیر مدبرانه اش در این قرارداد؛ رجال خارجی و نمایندگان آنان را با او آشنا کرده بود. به طوری که رابرت کرزن انگلیسی درباره نقش میرزا تقی خان در آن کمیسیون نوشت:
میرزا تقی از تمام نمایندگان عثمانی، روسیه و انگلیس که در ارزنه الروم جمع شده بودن قابل ملاحظه تر و مشخص تر بود و با هیچ یک از آنها قابل مقایسه نبود.(2)
اما هنوز امیر قابلیت هایش را آشکار نکرده بود.

صدارت و نخستین جرقه های مخالفت

چند روز قبل از مرگ محمد شاه، مهدعلیا همسر اول او و مادر ناصر الدین شاه و سفرای روس و انگلیس از وخامت حال شاه باخبر شده بودند. طبیب مخصوص شاه دکتر بل مراتب را به طور رسمی به اطلاع وزیر مختار انگلیس رسانده بود. مهدعلیا مادر ناصر الدین شاه بلافاصله دست به دامان وزرای مختار روس و انگلیس شد تا برای آوردن ولیعهد از تبریز اقدام کنند. او در تهران گوش به زنگ ماند تا در صورت خبر فوت شوهر، کلیه مدعیان سلطنت را به کمک ایران خود نابود سازد. البته در این مورد قول مساعد سفرای روس و انگلیس را به دست آورده بود. دالگورکی وزیر مختار روس پس از مشورت با کلنل فرانت، کاردار سفارت انگلیس مقرر داشت به محض وصول خبر مرگ محمد شاه فوراً یکی از اعضای سفارت را به چاپاری روانه تبریز نمایند و ولیعهد را در اسرع وقت به تهران برسانند و بدین ترتیب خیالات سوء جمعی از درباریان و امرا را که هر یک به نفع خود فعالیت می کردند و نقشه هایی در سر می پروراندند، بگیرند. اما در عین حال هر یک از سفرا جداگانه خیال سبقت گرفتن از یکدیگر را داشتند و می خواستند در تقرب و همراهی ولیعهد، پنهانی و قبل از فوت محمد شاه، قاصدی روانه تبریز کنند. از این رو کلنل فرانت پس از اطلاع از وخامت حال شاه، قاصدی از جانب خود به تبریز فرستاد. دالگورکی هم سفیری روانه تبریز کرد.(3)
یازدهم شوال 1264 خبر مرگ محمد شاه، پس از پنج روز، در تبریز به ولیعهد هفده ساله رسید. ناصر الدین میرزا فوراً به وزیر خود میرزا فضل الله نصیر الملک دستور داد مبلغی پول برای پرداختن قرضهای هجده هزار تومانی اش و مخارج سفر تهران تهیه نماید و مقدمات سفر را آماده سازد. اما نصیرالملک نتوانست پول را تهیه کند و رسماً معذرت خواست.
ولیعهد به میرزا تقی خان فراهانی، وزیر نظام متوسل شد، که شغل امارت نظام را بعد از مرگ امیر نظام، محمدخان زنگنه به عهده داشت، که او نیز این مسئولیت را پذیرفت. امیر نظام از ناصر الدین میرزا خواست دستخطی تحت عنوان «سند تقی سند من است.» بدو بدهد. تا او با این دستخط هر قدر تنخواه لازم باشد، فراهم آورد. ناصر الدین میرزا چنین کرد و امیر مقداری پول از بازرگانان تبریز وام گرفت. وی با مراجعه به یکی از تجار تبریز (حاج شیخ کاظم پدر شیخ محسن خان مشیر الدوله) مبلغ سی هزار تومان قرض کرد(4) و با پشتکار فراوان، وسایل حرکت ولیعهد و سپاهیانش را به تهران فراهم نمود. ناصر الدین میرزا در 14 شوال 1264/ 1848 ش در تبریز تاجگذاری کرد و روز بعد همراه وزیر نظام و سپاهیانش راهی تهران گردید. امیر قبل از حرکت برای اینکه مشکلی در آذربایجان پیش نیاید، ابتدا در دستگاه حکومت تغییراتی داد و افراد مطمئن و معتمد را به کار گمارد و همچنین مانع از همراهی بعضی از نزدیکان ولیعهد در سفر به تهران شد و به آنان گفت: « حقوق شما اضافه می شود ولی حق آمدن به تهران را ندارید تا موقع اقتضا کند. فعلاً در تبریز بمانید.»(5)
همچنین به شاه گفت که اینها در کودکی شما را دیده اند و حالا احترام مقام سلطنت را درست نگه نمی دارند. بهتر است در تبریز بمانند و فقط شش نفر از آنان را اجازه آمدن داد.(6)
حسن خدمت و تدابیر میرزا تقی باعث شد که در باسمنج، دو فرسنگی تبریز، ناصر الدین شاه منشور لقب و مقام امارت نظام را که سابقاً با محمدخان زنگنه بود به میرزا تقی خان امیرکبیر تفویض کرد و او را از آن تاریخ به بعد به نام امیر نظام ملقب ساخت. کاروان شاه در روز هجدهم ذی قعده سال 1264 به تهران رسید. اوضاع پایتخت در این زمان بسیار آشفته بود. مهدعلیا از ترس مدعیان سلطنت بویژه طرفداران عباس میرزا ملک آرا، دیگر فرزند ذکور محمدشاه که به او و مادرش خدیجه سلطان علاقه ای خاص داشت، به سفارتخانه های انگلیس و روس متوسل شد و پس از کسب حمایت آنها برای 45 روز با قدرت زمام امور را در دست کرفت.(7) او علیقلی میرزا اعتضاد السلطنه را به پیشکاری خود برگزید و هر روز در تالار بزرگ پشت پرده زنبوری قرار می گرفت و راجع به کارها با آن گفت و گو و دستورات لازم را صادر می کرد.(8)
وی جمله «مهین مادر ناصر الدین شهم» را بر چهار گوش بزرگی حک کرده بود و فرمان های خود را با آن مهر می کرد.(9)
در این زمان تهران و ولایات در بی نظمی کامل به سر می برد. حاج میرزا آقاسی، وزیر بی کفایت محمدشاه که در طول مدت صدارتش عده بی شماری از رجال و درباریان را از خود رنجانده بود و در حفظ مقام، جز شخص محمدشاه پشت و پناهی نداشت در روزهای آخر حکومت شاه از ترس در قلعه عباس آباد مستقر شده بود و می خواست از عباس میرزا ملک آرا به عنوان جانشین پادشاه حمایت کند. او حتی چند مراسله به رضا قلی خان هدایت، لله باشی عباس میرزا نوشت و از او خواست تا عباس میرزا ملک آرا را به قلعه عباس آباد بیاورد تا از طریق نایب السلطنه کردن او همچنان زمامدار باشد. اما رضا قلی خان از ترس مهدعلیا و مخالفتهای سرسختانه رجال درباری از این اقدام حذر کرد.
در این زمان عده ای از امرا و متنفذین دولت همچون میرزا یوسف مستوفی الممالک و میرزا محمدخان کشیکچی باشی و عباس قلی خان والی و محمد حسن خان سردار ایروانی شبانه به سفارت انگلیس رفتند و متعهد شدند تا ورود ولیعهد، زمام امور دولتی را در دست بگیرند و پس از ورود ولیعهد خدمت گزار صمیمی او باشند اما حاضر نیستند زیر بار امر حاج میرزا آقاسی بروند و حتی حاضر به جنگ و مقابله با او هستند. کاردار سفارت انگلیس آنان را به جلب نظر سفیر روس فرستاد. آنان نیز در دیدار با دلگورکی بر وفاداری به ناصر الدین شاه تعهد کردند و تأکید کردند که حاجی میرزا آقاسی باید به کلی از کارها کناره بگیرد و نظامیانی را که گرد خود جمع نموده متفرق سازد. دالگورکی و فرنت پس از گرفتن این تعهد قول دادند که حاجی را وادارند که در قلعه ی عباس آباد آسوده بنشیند و از تحریک و تشبث دست بردارد.(10)
وقتی این خبر به گوش مهدعلیا رسید بلافاصله به علی قلی میرزا اعتضاد السلطنه، عمّ محمد شاه و پیشکار خود دستور داد که دستخطی دایر بر عزل حاج میرزا آقاسی صادر و به کلیه بلاد ارسال نماید.(11)
آغاسی پس از صدارت میرزا تقی خان به عتبات رفت و همانجا در 12 رمضان 1265 درگذشت.
پس از خلع حاج میرزا آقاسی مدعیان از گوشه و کنار سر برآوردند. از جمله این افراد میرزا آقاخان نوری بود که به حمایت سفارت انگلیس به تهران آمد. وی دو سال قبل از فوت محمد شاه از دربار مطرود و پس از خوردن چوب مفصل و مصادره ی دوازده هزار تومان و عزل از وزارت کشور به کاشان تبعید شده بود. سفارت انگلیس درصدد برآمد که پیش از ورود شاه به پایتخت با کمک مهدعلیا زمینه های صدارت او را پی ریزی نماید. در این زمینه فرانت به پالمرستون می نویسد: «... در ملاقات خصوصی با مهدعلیا او به من اطمینان داد که پیوسته به شاه تلقین خواهد نمود که به اندرز و راهنمایی انگلستان گوش بدهد.»(12)
خبر بازگشت میرزا آقاخان نوری به پایتخت در بین راه به امیر رسید. او نیز برای اینکه دخالت بی جای نماینده انگلیس را محکوم نماید، فرمانی از شاه خطاب به نوری گرفت که فوراً به تبعیدگاه خود، کاشان، مراجعت کند. میرزا آقاخان باز به سفیر انگلیس و مهدعلیا متوسل شد و در سفارتخانه انگلیس متحصن گردید. سفیر انگلیس رسماً از او دفاع کرد و به امیر اطلاع داد که میرزا آقاخان از تبعه دولت انگلیس و تحت حمایت سفارت آن کشور می باشد و کشور بریتانیا نمی گذارد او را تبعید کنند. سپهر در ناسخ التواریخ می نویسد:
ابتدا میرزا آقاخان خواست فرمان شاه را اطاعت کند و گفت به کاشان بر می گردم ولی صاحبان مناصب سفارتخانه انگلیس به میان ارگ سلطنتی درآمدند و در خدمت مهدعلیا و [ناخوانا] معروض داشتند. سالها است دولت انکلیس و ایران با هم از در مودت و موالاتند و سود یکدیگر را نمی گذارند، ما از قبل دولت خود ابلاغ این خبر می کنیم که هرگز رضا نخواهیم داد کسی مانند وزیر کشور از این در دور باشد.(13)
امیر با مشاهده پشتیبانی مهدعلیا و سفارت انگلیس از میرزا آقاخان نوری، مصلحت ندانست بیش از این با این مسئله مخالفت کند و او را واسطه ی خود و سفارت انگلیس قرار داد.(14) سرانجام موکب ناصر الدین شاه روز پنجشنبه 20 ذی قعده 1264 به قریه یافت آباد در غرب تهران رسید و عده زیادی از درباریان که منتظر صدارت بودند از جمله صدر الملک که مدتی در منزل حاج میرزا آقاسی منزل گرفته بود، مأیوس شد. چرا که شاه در همان شبی که بر تخت سلطنت جلوس کرد فرمان صدارت اعظمی با لقب پر طمطراق اتابک اعظم را به نام میرزا تقی خان بدین شرح صادر نمود:

امیر نظام

ما تمام امور ایران را به دست شما سپردیم و شما را مسئول هر خوب و بدی که اتفاق افتد می دانیم. همین امروز شما را شخص اول ایران کردیم و به عدالت و حسن رفتار شما با مردم کمال اعتماد و وثوق داریم و به جز شما به هیچ شخص دیگری چنین اعتقادی نداریم و به همین جهت این دستخط را نوشتیم.(15)

مخالفان داخلی

کاخ آرزوهای مهدعلیا و پاره ای از رجال درباری با انتصاب امیرکبیر به صدارت در هم شکست. مهدعلیا که در دل خیال شراکت در سلطنت را داشت، مأیوس شد چرا که امیر را مردی آهنین یافته بود و در تفکر و قدرت کمتر از مردان مقتدر پیشین نبود. مهدعلیا از همان لحظه اول از نفوذ امیر بر پسرش آگاهی یافت و دانست که ناصر الدین شاه جوان تصمیمات او را بر تصمیمات خود برتری خواهد داد. مهدعلیا که پس از سالها انتظار برای پادشاهی پسرش آرزوهایش را برباد رفته می دید، کمر به حذف امیر بست. بویژه که امیر در اولین اقدام خود مقرری مهدعلیا و شاهزادگان را کم یا قطع کرد و این امر برای کسانی که به بذل و بخشش و ریخت و پاش فراوان عادت کرده بودند، بسیار گران می آمد.
از این رو، مهدعلیا مخالفان را به دور خود جمع کرد و به مبارزه رودررو با او پرداخت. امیر در آغاز با مهدعلیا مدارا کرد و تقریباً هر چه او می خواست اگر به مصالح مملکتی خدشه ای وارد نمی ساخت، مهیا می نمود.(16)
علاقه قلبی شاه به امیر یکی از دلایل عمده حسادت مهدعلیا به حساب می آمد. این ارادت و محیت خالصانه ناصر الدین شاه جوان به امیر و بی توجهی به مادر که در طول حکومت محمد شاه از شوهر محبتی ندیده بود، مهدعلیا را به خشم می آورد و او را به مبارزه وامی داشت، چه شاه جوان هنوز در چشم مادر خام و بی تجربه می آمد و بی اعتنایی او سخت گران بود. محفل درباری های ناراضی و شاهزادگان و امرای دولت پیشین که به دور مهدعلیا گرد آمده بودند به شایعاتی دامن می زد که این شایعات خشم شاه جوان را برمی انگیخت اما امیرکبیر دوراندیش که می دانست خطرات گوناگونی دولت نوپای ناصری را تهدید می کند به ترفندی دست می زد تا روابط شاه و مادرش را بهبود ببخشد. او در نامه ای به شاه می نویسد:
دیروز والده سرکار را زیاد دلگیر دیدم. خودم فردا خاکپای مبارک عرض می کنم اگر جسارت نباشد عرض می کند که زودتر زیاد مهربانی و دلجویی قلبی بفرمائید. امیدوار است که عرایض این غلام که از راه بی غرضی است، خاکپای همایون مقبول باشد.(17)
در نامه ای دیگر سعی به حل اختلاف پسر و مادر دارد و به شاه می نویسد:
گمان ندارم نواب به شکست حکم همایون در این شش ماهه اول سلطنت راضی شود. زیرا که دنیا را معلوم است برای وجود مبارک شما و استقامت احکام شما می خواهد... به هر صورت امر با خود سرکار همایون است.(18)
این دو نامه در بیان نامه های خصوصی امیر به ناصر الدین شاه بیانگر تلاش امیر در جلوگیری از نفاق و دوگانگی در دستگاه حکومت است. زیرا که در دوران سلطنت ناصر الدین شاه، دولت با مشکلات و شورشهای گوناگونی روبه رو بود و امیر که به ناصر الدین شاه به مثابه فرزندی علاقه داشت نمی خواست پایه های سلطنت شاه جوان به هر دلیلی سست گردد. بنابراین اختلاف بین مادر و فرزند را جایز نمی دانست و شاه را به دلجویی از مادر تشویق می کرد. اما دشمنان این بی میلی و بی علاقگی را ناشی از وجود امیر جلوه می دادند و مادر را بیشتر تحریک می کردند. مقارن با همین زمان، ناصر الدین شاه برخلاف میل مادر خواستار ازدواج یگانه خواهر تنی خود عزت الدوله با امیرکبیر شد. امری که شرایط را بر مهدعلیا تنگ تر می ساخت. او امیر را لایق ازدواج با شاهزاده خانم نمی دانست و از همه بدتر می ترسید که امیر با این ازدواج بر نفوذ و قدرت خود در دربار بیفزاید و در زمان مقتضی خاندان سلطنت را نابود کند و زمام قدرت را در دست گیرد. طعنه های رجال و شاهزادگان بر شدت این حسادتها می افزود.
چنانچه از نامه های امیر بر می آید خود او نیز خواهان این ازدواج نبود و از طعن مخالفان و توطئه های آنان باخبر بود. او در نامه ای به ناصر الدین شاه می نیوسد:
فدوی از اول برخورد قبله عالم ... معلوم است که نمی خواستم در این شهر صاحب خانه و عیال شوم. بعد به حکم همایون و برای پشرفت خدمت شاه این عمل را اقدام کردم.(19)
در تمامی این مراحل امیر سعی داشت با مدارا و ملایمت با مهدعلیا برخورد کند و از این طریق از متشکل شدن قدرت بدخواهانش در زیر لوای مادر شاه جلوگیری نماید.
مهدعلیا در نهایت با تصور اینکه دخترش در نابودی دشمنش او را یاری خواهد کرد، با این پیوند موافقت کرد و در نامه ای به ناصر الدین شاه نوشت:
قربانت گردم
ملک زاده کنیزی است از شما، اختیار او با من نیست، با قبله عالم است. همان طور که شما مصلحت دیده اید من حرفی ندارم. صلاح من همه آن است کان تراست. صلاح البته بهتر و لایق تر از جانب امیر نظام کسی نیست. ان شاء الله زیر سایه پادشاه مبارک است.(20)
ناصر الدین شاه هم در نامه ای به امیر نوشت:
خدمت امیر نظام
چنانچه نواب نوشته است، ما هم اذن دادیم که شما در تدارک این امر باشید. ان شاء الله مبارک است. به زودی باید انجام بگیرد. فی شهر ربیع الاول سنه 1265. (21)
به هر حال عزت الدوله در 22 ربیع الاول 1265 به عقد امیرکبیر درآمد. مهدعلیا می خواست از طریق دختر به امیر نزدیک شود و بر اعمال او نظاره کند. اما شخصیت امیر قوی تر از آن بود که دختری سیزده ساله بر او تسلط یابد. از بد حادثه اندکی پس از ازدواج، ملک زاده خانم جوان مانند برادرش شیفته و دلبسته امیر شد و از اندرونی و مادرش دل برید. ملک زاده خانم بعدها با وجود فشارهای شدید مادر و برادرش هرگز امیر را ترک نکرد و در بدترین شرایط در کنار امیر ماند.(22)
نامه های شیل، کاردار سفارت انگلیس در تهران درباره امیر کبیر بر تحکیم قدرت او در دربار اذعان دارد به طوری که چهار ماه پس از سلطنت شاه و صدارت امیرکبیر می نویسد:
امیر نظام مورد نهایت اعتماد شاه است، رأی و میل او تنها راهنمای سلطنت در انجام کارها و اصلاحات مملکت می باشد... شاه نسبت به هوش و کاردانی امیر نظام همان اعتقادی را دارد که محمدشاه نسبت به حاجی میرزا آقاسی. امیر کاری را انجام نمی دهد مگر اینکه قبلاً با شاه مشورت نماید. این معنی حتی در امور بسیار جزئی صادق است. در هر مطلبی اگر فرصت توضیح زبانی نداشته باشد، یادداشت مفصلی به شاه می فرستد و نظر خود را می دهد. شاه نیز معمولاً تصمیم خود را به خط خودش می نگارد.
یک سال و نیم بعد شیل نوشت:
قدرت امیر نظام همچنان برجاست. از اعتماد شاه نسبت به او هیچ کاسته نشده، اما امیر نظام خردمندانه از تسلط مطلق خود بر شاه کم کرده است... شاه آن قدر کوشاست که گزارشهای روزانه کشور را می خواند، گرچه به ندرت ممکن است بدون مشورت و تصویب امیر نظام دستوری صادر نماید. زندگی خصوصی شاه از قاعده درست بیرون نیست. رفتارش ساده و بی پیرایه است و حتی شاید بیش از اندازه برای ایران ساده باشد...(23)
اعتماد بیش از حد شاه به امیر در نهایت باعث شد که مادر شاه بر آن شود که اعتماد شاه را به امیر نظام متزلزل کند. پس کمر به تباه کردن اقدامات دولت بست.
رفتار مهدعلیا پسرش را نیز می آزرد به طوری که شاه دستور داد آمد و شد شاهزادگان و رجال به دربار مهدعلیا محدود شود و رسماً اعلام کرد که هیچ کدام از شاهزادگان یا کسان دیگر بدون اجازه نامه کتبی اذن دیدار مادرش را ندارند.
او به شاه در نامه ای نوشت:
چون شاهزادگان و دیگر کسان از زمین و آسمان دستشان بریده شده بود، به جهت اینکه خفیف نشوند یا در دل خودشان را و عرضشان را بکنند، ناچار رو به من می آوردند (24)... اگر پشت سر شاهزاده ها هم بزنند، بی قاعده و بی اذن نخواهند آمد.(25)
اما باز محفل مهدعلیا محفل دسیسه کاری و توطئه سازی علیه امیر بود. و البته این محفل با ارتباط نزدیک با میرزا آقاخان نوری و مادام حاجی عباس گلساز (26) تحت نظارت و نفوذ مستقیم انگلیسیها قرار داشت.
در اولین اقدام علیه امیر، افواج مسلح ماکویی و آذربایجانی به بهانه اینکه برادر امیرکبیر وزیر نظام در آذربایجان با سربازان بدرفتاری می کند، خواستار عزل او شدند و به خانه امیر حمله کردند و دو تن از محافظان او را کشتند.
امیر به صلاحدید عزت الدوله و پاره ای از نزدیکانش به خانه میرزا آقاخان نوری پناهنده شد. گو اینکه می دانست این شورش با سفارت انگلیس و دسیسه های عمل آنان بی ارتباط نیست و چون میرزا آقاخان نوری از عمال رسمی سفارت انگلیس به حساب می آمد، سربازان شورشی به خانه او حمله نمی کردند.(27)
با یاری مردم شورش سربازان آذری خاموش شد و مردم امیر را از خانه میرزا آقاخان نوری با تجلیل و احترام به ارگ سلطنتی بردند. وزیر مختار انگلیس کلنل شیل در این باره می نویسد:
در راه امیر به مقر سلطنتی، تمام مردم شهر به دنبال او روان بودند. گوسفندها قربانی کردند و استقبال شاهانه ای از او نمودند. در این مملکت هیچ وقت چنین تظاهراتی به نفع وزیری دیده نشد.(28)
پس از شکست نقشه مهدعلیا و یارانش، محفل او بار دیگر محل تجمع مخالفان امیر شد و شاه که با اصرار عده ای از ایران و نزدیکان مادرش مبنی بر عزل امیر پی به توطئه برده بود، بیشتر از قبل به مادرش بدبین شد. او در جواب عده ای مبنی بر عزل امیر استقامت کرده و گفت: « اگر ما بخواهیم به این گونه چیزها ترتیب اثر بدهیم، از این به بعد باید تسلیم سربازان باشیم و هر چه را که بخواهند به این ترتیب از ما خواهند گرفت.»
نامه های بعدی مهدعلیا به پسرش و اظهار عجز بیش از اندازه او گواه این مسئله است:
قربانت گردم
شما باید چند وقت دیگر مرا بشناسید؟ من چه کار دارم به این حرفها؟ چه وقت دخل و تصرف در کار شما و دولت کرده ام؟ با وجودی که من از همه کس با احتیاط تر راه می روم. شما از همه کس مرا نامحرم تر می دانید. از قصر که آمدم بعضی حرفها شنیدم. گفتم گاه هست که خدمت شما عرض نکرده باشند، خواستم به شما حالی کنم. والا به من چه پادشاهید و مختارید خدا شاهد است نه با وزیرتان آشنایی دارم، نه نوکرهاتان مرا می شناسند. نه من آنها را. خداوند عالم شما را به سلامت بدارد. پیشه من مثل مادر اسدالله دعاگویی است. به حق خدا این حرفها را که خدمت شما گفتم از مردم شنیدم. همه کس می گفتند. اگر می دانستم باید نگفت، نمی گفتم. من هرگز از حرف زدن خدمت شما بی احتیاط نیستم.(29)
نامه دیگر مهدعلیا به شاه نشانگر این است که شاه محمد ولی میرزا، پسر فتحعلی شاه را مأمور کرده بود تا در اندرونی بنشیند به هیچ کس اذن ملاقات با مهدعلیا را ندهد و شاهزادگان و رجال تنها در روزهای عید اجازه ی ملاقات با او را داشته باشند. مهدعلیا در این نامه می نیوسد:
قربانت گردم
قرار شاهزاده همان است. روزی که از سفر آمدم، دادم. البته نکول نخواهم کرد. حالا اگر پشت گردن شاهزاده ها هم بزنند بی قاعده و بی اذن نخواهند آمد. آن، روز راه دیگر داشت. از خدمت شما محروم بودند. میرزا تقی هم که این طایفه را و شاهزاده های بیچاره را از سگ کمتر کرده بود، از زمین و آسمان دستشان بریده شده بود. به جهت اینکه خفیف نشوند یا در دل یا عرضشان را [بکنند] ناچار رو به من می آوردند. حال بحمدالله این التفات که پادشاه در حق ایران فرمودند، همه کارشان را فهمیدند، عرضشان را به پادشاه می کنند. به من دیگر چه کار دارند؟ والله من هم بحمدالله آسوده شدم. به علیقلی میرزا هم گفتم: کاغذی در این باب به شاهزاده ولی میرزا نوشت که به شاهزاده ها کلاً اعلام بکند که روزهای عید به دیدن من بیایند و در وقتهای دیگر مرخص نیستند. کاغذ را هم دادم به نظر شما برسد بفرستم پیش محمدولی میرزا.(30)
وقتی مهدعلیا از نامه نگاری با شاه ناامید شد، واسطه تراشید تا در نزد شاه وساطت کند و کدورت را از بین ببرند. و چه کسی بهتر از میرزا آقاخان نوری.






تاریخ : جمعه 99/11/10 | 8:49 صبح | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.