روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟

ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم .

دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟

ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود .

به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او  را هم نخواستم ، چون زیبا نبود.

ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همین که ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم.

دوستش کنجکاوانه پرسید : چرا ؟

ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم .

هیچ کس کامل نیست…

اینگونه نگاه کنیم …

مرد را به عقلش نه به ثروتش . زن را به وفایش نه به جمالش . دوست را به محبتش نه به کلامش . عاشق را به صبرش نه به ادعایش . مال را به برکتش نه به مقدارش . خانه را به آرامشش نه به اندازه اش . اتومبیل را به کاراییش نه به مدلش . غذا را به کیفیتش نه به کمیتش . درس را به استادش نه به سختیش . دانشمند را به علمش نه به مدرکش . مدیر را به عمل کردش نه به جایگاهش . نویسنده را به باورهایش نه به تعداد کتابهایش . شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش . دل را به پاکیش نه به صاحبش . جسم را به سلامتش نه به لاغریش . سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش . .






تاریخ : دوشنبه 90/11/3 | 6:33 عصر | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()

استحکام و آرامش زندگی ازدواج خانواده، کوچک‌ترین و درعین‌حال زیربنایی‌ترین واحد اجتماع است که باید در حفظ و شکوفایی آن کوشید. تأثیرگذاری مستقیم، گستره تأثیر و طول مدت آن، شاخصه‌های مهمی‌هستند که توجه به خانواده را ضروری می‌سازند. خانواده، مناسب‌ترین بستر برای رشد انسان است. آدمی‌نیازهایی دارد که تأمین هریک از آنها به شیوه مناسب و درست، گامی‌ در مسیر رشد و تعالی وی است و خانواده بهترین جایگاه تأمین این نیازهاست. اما گاهى، به‌دلیل برخی عوامل، این محیط امن و جایگاه تعالی‌بخش، محل کدورت و ناامنی و رکود می‌شود. لذا برای جلوگیری از این نوع رویدادها باید سعی شود که از همان ابتدای زندگی مشترک ، برخی اصول و موازین را رعایت نمود تا کمتر دچار مشکل و تضاد گردید.
اگر به تازگی زندگی مشترک خود را آغاز کرده اید، با رعایت نکات ساده و در عین حال، بسیار حساس زیر، می توانید از زندگی تان لذت برده و برای همسرتان، همراهی همیشگی باشید: – هدفی مشترک را در نظر بگیرید. با هم فکری برای خود و همسرتان، هدف مشترکی داشته باشید و برای رسیدن به آن، یکدیگر را کمک کنید. – خودخواه و خود رای نباشید و به نظر همسرتان هم توجه داشته باشید، تا بتوانید لذت های معنوی را درک کنید. – عیب های خود را ببینید. فقط به دنبال عیب جویی از همسرتان نباشید، عیوب خود را نیز رفع کنید. – قدرشناس باشید. قدر محبت های پدر، مادر، همسر و دوستان تان را بدانید و سپاس گزار الطاف خداوند باشید تا به تقدیرهای او راضی شوید. آن چه مورد رضایت خداوند نیست را انجام ندهید تا اطمینان و عزت نفس بیشتری بیابید. – اهل عمل و مسئوولیت پذیری باشید. به جای توقع داشتن از دیگران، به فکر انجام مسئوولیت های و وظایف خود باشید. -
به ارزش های اعتقادی و فرهنگی یکدیگر احترام بگذارید. فقط به دنبال عیب جویی از همسرتان نباشید، عیوب خود را نیز رفع کنید. – مثبت بیندیشید و اضطراب را از خود دور سازید. اگر بپذیرید هر کاری از جانب خداوند خیر است، در زندگی اضطراب نخواهید داشت. – هرگز دشنام ندهید و جدال نکنید. بحث و جدل، آتش کینه را در دل شعله ور ساخته و حرمت میان زن و شوهر را خدشه دار می کند. -
دلی آرام و نیک خواه داشته باشید. دل آرامی، یکی از راه های برقراری صلح و صفا بین شما و همسرتان است. برای رسیدن به آرامش، باید به خداوند نزدیک شد از ویژگی های همسر دل آرامی، مثبت اندیشی، ایمان، جاذبه ی فکری و امیدواری ست. عشق – عاشقانه زندگی کنید. برای رسیدن به عشق، از انجام هیچ کاری کوتاهی نکنید. – حساسیت های رفتاری همسرتان را بشناسید و به آنها اهمیت دهید تا موجب بروز اختلال در روابط تان نشود. – پیش از صحبت، تفکر کنید. هر گاه حرفی می زنید، از قبل، به عواقب آن فکر کنید تا بعد، شرمنده و پشیمان نشوید. یا توجه به شرایط روحی و جسمی همسرتان حرف بزنید و از پرحرفی بپرهیزید. – تا جایی که می توانید، با یکدیگر غذا بخورید. جمع شدن افراد خانواده دور میز یا سفره ی غذا، موجب افزایش روابط عاطفی و احساس نزدیکی بیشتر آنان خواهد شد. – شبکه ارتباطی خود را گسترش دهید، یکی از علت های ایجاد افسردگی در خانواده ها، قطع ارتباظ با محیط بیرون از خانه است. اگر شما و همسرتان، نظرات متفاوتی در مورد نوع تفریح و ارتباطات دارید، چیزی را انتخاب کنید که تا حد ممکن، هر دو، آن را ترجیح می دهید. – به رشد یکدیگر کمک کنید. زن و شوهر باید به منظور رسیدن به درجات معنوی والاتر، ادامه ی تحصیل، اشتغال و… شرایط رشد و پیشرفت یکدیگر را فراهم کنند. به جای توقع داشتن از دیگران، به فکر انجام مسئوولیت های و وظایف خود باشید – به یکدیگر هدیه دهید، به همسرتان هدیه دهید چون نشان می دهد به او توجه دارید.
این مساله به خصوص به آقایان توصیه می شود چرا که بیشتر مردان معتقدند عشق و علاقه شان به همسرشان را در دل داشته و لذا لزومی ندارد که ان را در عمل نشان دهند در حالی زنان بالعکس تمایل فراوانی دارند که به طور آشکار تحت محبت قرار بگیرند لذا هدیه دادن و هدیه گرفتن می تواند دریچه جدید ارتباطی را بین زن و مرد بگشاید. – بی ریا و صادق باشید. اگر با اطرافیان خود صادقانه برخورد کنید، علاوه بر راحتی خودتان، آنان هم شما را آسان تر می پذیرند. – به عهده خود وفا کنید. اگر قولی به همسرتان می دهید، تمام تلاش خود را برای عمل کردن به آن، به کار گیرید. – از نصایح و تجربیات پدر و مادرتان استفاده کنید. استفاده از نصایح دیگران به این معنا نیست که به آنان اجازه ی دخالت در زندگی خصوصی خود را بدهید، بلکه از تجربیات آنان استفاده کنید. – همسر خود را با دیگران مقایسه نکنید. اگر چه افراد نقایصی دارند اما خوبی هایی هم دارند. سعی کنید به نکات مثبت همسر خود فکر کنید. تفاهم – عیب پوشی کنید. همیشه اول، خوبی های همسرتان را به او بگویید و بعد با ظرافت، انتقاد کنید و سعی نمایید معیار نقدهای تان، منطقی و قابل قبول باشد هم چنین هرگز نزد دیگران، عیب همسر خود را بازگو نکنید.
- خانواده گرا باشید. همیشه برای خانواده تان اعتبار قائل شوید و به رشد و پیشرفت هم کمک کنید. – عذرخواه باشید و خود نیز عذر دیگران را بپذیرید. – رازدار باشید. هم اسرار همسرتان را نزد دیگران و هم اسرار دیگران را نزد همسرتان فاش نکنید. – صبور و باگذشت باشید. صبر و گذشت موجب می شود دوستی صمیمی برای همسرتان باشید. – همسرتان را از وضعیت اقتصادی موجود، آگاه کنید. از درآمد هم، مطلع باشید تا با هم فکری، برنامه ریزی بهتر انجام دهید. – به خلوت یکدیگر احترام بگذارید. گاهی اوقات افراد نیاز دارند با خود خلوت و تفکر کنند؛ در این صورت، آرامش همسرتان را به هم نزنید. همیشه اول، خوبی های همسرتان را به او بگویید و بعد با ظرافت، انتقاد کنید و سعی نمایید معیار نقدهای تان، منطقی و قابل قبول باشد هم چنین هرگز نزد دیگران، عیب همسر خود را بازگو نکنید. – به فکر ایجاد تغییرهای مثبت در خود و همسرتان باشید. سعی کنید تغییر در حرکت به سمت تعالی و بالندگی باشد و پیش از تغییر، راه های درست ایجاد آن را بدانید. – به یاد خدا باشید و از او کمک بخواهید. با یاد خدا، دل ها آرام می گیرد و مطمئن باشید خداوند به شما کمک خواهد کرد. ماهنامه شادکامی و موفقیت-فاطمه قربان






تاریخ : دوشنبه 90/11/3 | 6:31 عصر | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()

همه ما سعی می‌کنیم که از افراد بزرگ درس زندگی بگیریم و دوست داریم رمز و راز موفقیت آنها را بدانیم. اما فراموش می‌کنیم که گاهی بزرگترین درس‌های زندگی از کوچکترین موجودات کنار ما گرفته می‌شوند.

مثلاً مورچه‌ها را در نظر بگیرید. آیا باور می‌کنید که این موجودات کوچک می‌توانند به ما یاد بدهند که چطور باید زندگی بهتری داشته باشیم؟

از رفتار مورچه‌ها می‌توانیم چهار درس مهم بگیریم که به ما برای داشتن زندگی بهتر کمک می‌کنند.

1? مورچه‌ها هیچوقت تسلیم نمی شوند. آیا متوجه شده‌اید که چطور مورچه‌ها همیشه به دنبال راهی برای رد شدن از موانع هستند؟ انگشتتان را در راه یک مورچه قرار دهید و آن را دنبال او بکشانید، یا حتی روی او. مدام به دنبال راهی برای عبور از انگشت شما خواهد بود. هیچوقت یکجا نمی‌ایستد و گیج نمی‌ماند. هیچوقت دست از تلاش بر نمی‌دارد و عقب نمی‌کشد.

همه ما باید یاد بگیریم که اینچنین باشیم. همیشه موانعی در زندگی ما وجود دارد. چالش این است که دست از تلاش برنداریم و به دنبال راه‌های جایگزین برای رسیدن به اهدافمان باشیم.

2? مورچه‌ها همه تابستان به فکر زمستان هستند. داستان قدیمی گنجشک و مورچه را یادتان هست؟ در اواسط تابستان، مورچه‌ها به شدت مشغول جمع کردن آذوقه برای زمستان خود هستند—درحالیکه گنجشک برای خود خوش می‌گذراند. مورچه‌ها می‌دانند که تابستان—اوقات خوش—برای همیشه نمی‌ماند. بالاخره زمستان می‌آید. این درس خیلی خوبی است. وقتی زندگی خوب می‌شود، نباید مغرور شوید و تصور کنید که هیچوقت زندگیتان با شکست روبه‌رو نخواهد شد. با دیگران با ملاطفت و مهربانی رفتار کنید. برای روزهای سخت پس‌انداز کنید و به فکر آینده باشید. و یادتان باشد که اوقات خوب همیشه نیستند اما انسان های خوب همیشه هستند.

3? مورچه‌ها همه زمستان به فکر تابستان هستند. وقتی با سرمای طاقت‌فرسای زمستان مواجه می‌شوند، همیشه به خودشان یادآور می‌شوند که این همیشگی نخواهد بود و بالاخره تابستان فرا می‌رسد. و با اولین اشعه های خورشید تابستان، مورچه‌ها بیرون می‌آیند و آماده کار و تلاش و تفریح هستند. وقتی ناراحت و افسرده هستید و وقتی تصور می‌کنید مشکلات تمامی ندارند، خوب است که به خودتان یادآور شوید که این نیز می‌گذرد. اوقات خوش فرا می‌رسد و خیلی مهم است که همیشه رویکری مثبت به زندگی داشته باشید.

4? مورچه‌ها هرچه از توانشان برمی‌آید را انجام می‌دهند. مورچه‌ها چه مقدار غذا در تابستان جمع می‌کنند؟ هرچقدر که بتوانند! این الگوی خیلی خوبی برای کار است. هرچه که از دستتان برمی‌آید را انجام دهید. یک مورچه نگران این نیست که مورچه دیگر چقدر غذا جمع کرده است. عقب نمی‌کشد و به این فکر نمی‌کند که چرا باید اینقدر سخت تلاش کند. از حقوق کم خود هم شکایت نمی‌کند. آنها فقط سهمشان را از کار انجام می‌دهند. موقیت و خوشبختی معمولاً درنتیجه 100% به دست می‌آید—یعنی همه آنچه که در توان دارید را به کار گیرید. اگر به اطرافتان نگاه کنید، افراد موفقی را می‌بینید که با هرچه در توانشان هست زحمت می‌کشند.

پس:

1) عقب نکشید.

2) به فکر آینده باشید.

3) مثبت‌اندیش باشید.

4) تا منتهای توان خود تلاش کنید.

و یک درس دیگر هم هست که می‌توانید از مورچه‌ها یاد بگیرید. آیا می‌دانستید که مورچه‌ها می‌توانند شیئی با 20 برابر وزن خود حمل کنند؟ شاید ما هم همینطور باشیم. ما می‌توانیم سختی‌ها را به دوش بکشیم و حجم کارهای سخت و زیاد را مدیریت کنیم. دفعه بعد که چیزی موجب ناراحتیتان شد و تصور کردید که قادر به تحمل آن نیستید، دلسرد نشوید. به آن مورچه کوچک فکر کنید و یادتان باشد که شما هم می‌توانید وزن بیشتری را به دوش بکشید!

برگرفته ازسایت مردمان

 

سایر مطالب مرتبط






تاریخ : دوشنبه 90/11/3 | 6:31 عصر | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()

این شعر و تصنیف زیبای اون رو همه ی ما 

حداقل یک بار خوندیم و شنیدیم


 


 

شعری زیبا از مهرداد اوستا :

وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟
 
 
 
 ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد به گوش کمتر کسی رسیده.
 

مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند. دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.
دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند. ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود . تا اینکه یک روز  مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند...

مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود. سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود  فرح  یا نامزد اوستا به فرانسه ..

در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود. و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد. اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید..






تاریخ : یکشنبه 90/11/2 | 6:36 عصر | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()

در روزگاری دور حدود قرن پانزدهم میلادی، در روستایی نزدیک نورنبرگ آلمان یک خانواده پر جمعیت 10 نفره زندگی می کردند. شغل پدر خانواده کفاف زندگی آنها را نمی داد برای همین او شبانه روزی کار می کرد تا همسر و فرزندانش احساس کمبود نکنند.

 

در بین فرزندان آنها دو پسر دوقلو بودند به نامهای آلبرت و آبریش. آنها علایق یکسانی هم داشتند و دوست داشتند در آینده نقاش یا مجسمه ساز شوند. آنها آکادمی هنر سوئد را برای تحصیل خود انتخاب کرده بودند.

سالها گذشت و آنها به سن دانشگاه رسیدند. اما پدر قادر به پرداخت هزینه تحصیل هردوی آنها بطور همزمان نبود. برای همین قرار شد که قرعه کشی کنند و نفر برنده به سوئد رود و نفر بازنده با کار در معدن کمک خرج تحصیل برادرش باشد.

قرعه به نام آبریش افتاد و او به سوئد رفت وبه تحصیل در رشته نقاشی پرداخت. آلبرت هم در معدن کار می کرد. 4 سال گذشت و حالا آبریش یک نقاش معروف شده بود. او با خوشحالی به خانه بازگشت و از آلبرت خواست تا به سوئد برود. اما دستهای آلبرت در اثر کار در معدن خراب و ضخیم شده و انگشتانش از حالت طبیعی خارج شده بودند. او گفت: من دیگر با این دستها قادر به نقاشی نیستم اما دستهای تو دستهای من هم هست. مهم این است تو به آرزویت رسیدی.

آبریش اشک ریخت و برادرش را در آغوش گرفت. برادری که آینده اش را فدایش کرده بود. سالها گذشت و نام آبریش دورر (Albrecht Dürer) بعنوان بهترین نقاش رنسانس در همه دنیا پخش شد. اما ازمیان همه آثارش یک نقاشی بسیار زیبا وجود دارد که آن را از روی دستهای برادرش آلبرت کشیده و به او هدیه کرده است. یک شاهکار هنری معروف به نام "دستان بهشتی"

Albrecht Dürer (1471–1528)

برخی از آثار زیبای او:

ادامه مطلب...




تاریخ : یکشنبه 90/11/2 | 6:25 عصر | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()

برقراری رابطه و ازدواج از دهه 70 به بعد پیچیدگی های بیشتری پیدا کرد. انتخاب های بسیار زیادی در پیش روی هر کس قرار می گرفت و حس رقابت نیز همواره در حال افزایش بود. لیست زیر به شما در پیدا کردن همسر دلخواه و حفظ رابطه خود با او کمک می کند.


1- قبول کنید به دنبال برقراری رابطه هستید
افتخار کنید به سن بلوغ و بزرگسالی رسیده اید و همچنین به خوبی می دانید نیازمند همسری هستید که ادامه زندگی خود را با او بگذرانید.
2- روابط گذشته را برای خودتان حل نمایید
سعی کنید صدماتی که در گذشته به شما وارد آمده را فراموش کنید و اگر تقصیر از جانب شما بوده تلاش کنید از آنها عذر خواهی کرده و طلب بخشش نمایید. اگر بخواهید همواره وقایع تلخ گذشته را در ذهن خود مرور کنید و سعی بر منطقی کردن آنها داشته باشید، مطمئن باشید که کار به جایی نخواهید برد. شما باید از یک رابطه فقط دریافت احساسی داشته باشید. نامه ای بفرستید، تلفن بزنید، و از همه اینها بهتر رو در رو با شخص مورد نظر صحبت کنید. به خاطر داشته باشید که بخشش و عشق در قلب شما زندگی می کند نه در سرتان.
3- از تمرین تصویری استفاده کنید
بر روی یک تکه کاغذ بنویسید: "من خوشحالم از اینکه مالک ......هستم." و رابطه ای که آرزویش را می کنید برای خود توصیف نمایید. سعی کنید احساسات، و آرزوهایی را که دارید، در ذهن خود به تصویر بکشید و البته نه فقط در مورد شریک زندگی، بلکه به طور کلی در مورد رابطه تان. در آن سمت کاغذ هم بنویسید: "مطمئن هستم که به تمام خواست هایم می رسم، به این دلیل که...." و بعد هم تمام حقایق موجود پیرامون آن مطلب را برای خود به رشته تحریر درآورید. این کاغذ را به کسی نشان ندهید، اما آنرا در دسترس نگه دارید و به طور مکرر به آن نگاه بیندازید.
4- باورکنید که جذب جنس مخالف یکی از طبیعی ترین کارها در سرتاسر دنیاست
اگر برای بدست آوردن چیزی، بیش از اندازه تلاش می کنید، بهتر است کاملاً ریلکس با قضیه برخورد کنید؛ چراکه طبیعت آنچه را که لازم است، انجام می دهد!
5- همان طور رفتار کنید که انتظار دارید دیگری با شما رفتار کند
در خودتان همان صفاتی را که دوست دارید شریکتان داشته باشد، پرورش دهید و برای ارتقای آنها از هیچ تلاشی مضایقه نکنید: کلاس، آماده سازی، تراپی، رشد معنوی، رژیم، ورزش و غیره.
6- اگر کاری که انجام می دهید نتیجه بخش نیست موارد دیگر را امتحان کنید
خود را از مرزهایی که در سرتاسر خود کشیده اید، رها سازید. اگر برای مدت زمان بسار زیادی است که با آدم ها متفاوت قرار ملاقات می گذارید، اما به نتیجه دلخواه دست پیدا نمی کنید، به خودتان مدتی فرصت بدهید تا بتوانید راحت تر با مسائل برخورد کنید. اگر جزء افرادی هستید که بیشتر وقت خود را در خانه می گذرانند، بهتر است کمی به بیرون بروید، و یا به کانون های همسریابی ملحق شوید.
7- به *** با همسرتان به عنوان یک امر مقدس نگاه کنید
چون همین طور هم هست. *** نشانه مقدسی از عشق حقیقی و سرسپردگی شما، هم نسبت به خودتان و هم نسبت به شریک زندگیتان می باشد. یک رابطه موفق جنسی می تواند یک ارتباط ضعیف را حتی تا 3 سال نیز برقرار نگه دارد. شما که دوست ندارید پس به پایان رسیدن دورانتان مجبور شوید جلوی آینه، سیگار دود کنید؟
8- اصوات درونی خود را که موجب تخریب رابطه می شوند، کنترل کنید
وقت بگذارید و با صدای درونتی تان در مورد وقایع گذشته، ترس ها، ناراحتی ها، نگرانی ها، آسیب ها، و زخم ها صحبت می کند. با انجام این کار به طور حتم به نتیجه دلخواه خواهید رسید.
9- سعی کنید برای شخص منحصر بفردی که وارد زندگیتان می شود ارزش و احترام قائل باشید
آن خانم و یا آقای مورد نظر در حال حاضر مشغول زندگی شخصی خود هستند. باید برای آنها انرژی بفرستید تا آنها را پذیرای زندگی مشترک سازید.
10- با روی باز از دیدگاههای جدید استقبال کنید
کتاب هایی از قبیل آنچه در این قسمت به آن اشاره می شود را مطالعه کنید: کتاب آمادگی برای انجام کارهای شخصی، نوشته دکتر پاتریشیا آلن؛ چگونه مجرد نمانیم، نوشته نیتا تاکر؛ *** ، عشق ، شیفتگی: چگونه می توانم تشخیص دهم؟ نوشته ری ای شرت. حتی اگر با تمام مطالب داخل کتاب موافق نبودید سعی کنید به تدریج دید خود را نسبت به مسائل مختلف تغییر دهید.

 

ادامه مطلب...




تاریخ : یکشنبه 90/11/2 | 6:15 عصر | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()

 قبول! تو ازمن خیلی عاشق تری، خیلی پاک تر، باصفاتر. اصلا همه ی «خیلی ها» مال تو است وفقط یکی سهم من: اویس!
من از تو خیلی غریب ترم!

 

 


 

 

 

 

 

 

 پیامبر گفت:« در امت من مردی است که به عدد موی گوسفندان ربیعه و مضر او را در قیامت شفاعت خواهد بود.» صحابه گفتند:« این که باشد؟»   فرمود که:« بنده ای از بندگان خدای.» گفتند:« ما همه بندگان خدای – تعالی ایم. نامش چیست؟» فرمود:« اویس» 

 

 

 

·          گفتند:" او کجا باشد ؟" گفت: " به قرن"  

 

گفتند:" او تورا دیده است؟"

 

گفت:" به دیده ی ظاهر نه."

 

گفتند:" عجب! چنین عاشق تو وبه خدمت تو نشتافته؟"

 

·          در چنین چیزی شبیه هستیم: فاصله. درد مشترک! از «قَرَن» من تا او. فاصله! فرقی مگر می کند؟ برای تو از جنس مکان. برای من از جنس زمان، راه دور بود. خیلی . چندین بادیه. پرا ازعشق شده بودی . پر. گفتی: «بروم شاید از دورها بشود اورا ببینم».

 

·          چون به مدینه رسید پیامبر به سفری رفته بود. صحابه گفتند بمان. گفت مادرم مرا فرموده نیمی از روز بیشتر نمان. پس بسیار گریست و آنگاه بازگشت.

 

·          تو رسیدی رفته بود سفر. من رسیدم، رفته بود سفر. تو ندیدیش و من ندیدمش، و ما فقط تا آن جا همسفر بودیم.

 

 ·             تو رسیدی ، رویش نبود بویش بود. آن گاه نفس کشیدی. من رسیدم نه رویش بود، نه بویش. نه هیچ چیز دیگری برای قناعت!

 

·          تو رسیدی حنانه بود. برای سردر هم گذاشتن. برفقدان شانه هایش گریستن. من رسیدم حنانه سنگ شده بود.نامی فقط و صدای ناله حتی از اعماقش نمی آمد. ما تاهمین جا همسفر بودیم. بعد از این داستان من است.

 

·          گفتم سهم من؟ گفتند:" فقط قال رسول الله»! موریانه شدم. افتادم به جان کاغذها. در به در در پی او. سعی کردم نفهمیدم.

 

·          دلشان سوخت.گفتند:" بهش تصویری بدیم». رنج کشیدند. خیلی. کلمه به کلمه از دل تاریخ در آوردند. سیره! سنت! با پاره های تاریخ او را دوباره ساختند.

 

·          حساب کردم. شمردم. تصویر من، فقط ده سال بود. دوباره شمردم. چیزی کم بود.13 سال از او کم بود. پیامبری که به من داده بودند، پیامبر مدینه بود. فقط. مردی مقدس در بالای اتاقی. شبستان مسجدی. یارانش نشسته اند.دور تادور. با ادب. کسانی می آیند برای دست بوس. عرض ارادت. حرفش را می برند سینه به سینه. همه چیز پراز ابهت. مجد. عظمت. فتح می کند پیش می رود. فقط یکبار در احد تنها می شود.کمی بعد درست می شود. اما13 سال جایی کم بود. این فقط پیامبر مدینه بود. اویس من بخشی از اورا نداشتم. درد است نه؟

 

·          کعبه در میان است. دور بت ها می گردند. همه. سه نفر ایستاده اند. جدا از جمع. خم می شوند. فقط سه نفر. راست می شوند. به خاک می افتند. راست. خم. خاک. فقط سه نفر.
همه برمی گردند. دایره می زنند دورشان. حیرت، بعد خنده. از فرط خنده به زانو می افتند. دست روی دلها. طعنه می بارد. اند و هیچ کس نیست حتی برای دلسوزی می خندند.  

 

        در سجده است. از پشت سر نزدیک می شوم.شکمبه وسرگین شتری ناگهان فرو می ریزد. سر از سجده برمی دارد. ایستاده

 

·          زجر می کشند. سنگ های گران برسینه. زنجیرها. شلاق ها. رد می شود از کوچه. رومی گرداند تا اشکش را نبینند. نمی داند چند بار نزدیک است بیفتد. رنج های تک تک شان برشانه ی اوست.

 

·          وآن دره و انزوای آن شعب. شیون کودکان گرسنه، رنج پیرمردان خسته و چشمان بیمار ابوطالب، رد می شود.
اویس من این ها را هیچ نمی فهمم! پس چرا چیزی از رنج سترگ این « دوست داشتنی»، در تصویر من از پیامبرم نیست؟

 

·          سیزده سال رنج، زجر! زجر، بی نفرین. عذاب این قوم پشت زمزمه یک دعا محبوس مانده است و برنمی آید و آن دعا که باید برنمی آید. این پیامبر آیا نفرین کردن نمی داند! 

 

·          تنها نشسته است زیر سایه ی تاکی.

 

·          آی نفرین چرا برنمی آیی! دست هایش بلند می شوند. ملائک عذاب صف می بندند. نفس آسمان حبس می شود. طوفان تب دار در گرفتن. دریا منتظر طغیان. کوه آماده ذره دره شدن. ودست ها بلند می شود، زمین گوش تیز می کند ودعا. نفرین نیست. نه!
دعا اولین شکایت اوست. بعد از 13 سال.خدایا:" گله دارم از بی رمقی زانوانم. از اینکه دیگر در من توان برخواستن و در خانه ها را یکی یکی زدن و آیه خواندن نیست.

 

·          اویس! من خیلی دورم. کسی از نسل غریب ، نسل گریز پا! کجاست زمزمه محبتی که مرا به مکتب باز آورد؟ کی می رسد آن جمعه که زمزمه محبتی ... 

 

       اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا صلواتک علیه و آله وغیبته ولینا...

 

 






تاریخ : یکشنبه 90/11/2 | 5:58 عصر | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()

شهریار


              


                                                   از زندگانی ام گله دارد جوانی ام ...


                                                   شرمنده جوانی از این زندگانی ام ...




                                                     دور از کنار مادر..و..یاران مهربان ...


                                                   زال زمانه کشت به نامهربانی ام ...




                                                   گیرم که آب ودانه دریغم نداشتند ...


                                                 چون می کنند..با غم بی همزبانی ام ...




                                               پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق ... 


                                                     داده نوید زندگی جاودانی ام ...




                                                گوش زمین به ناله من نیست آشنا ...


                                                  من طایر شکسته پر آسمانی ام ...




                                                   دارم هوای صحبت یاران رفته را ...


                                                یاری کن ای اجل..که به یاران رسانیم ...




                                               گفتی درآتشم بنشانی..ولی چه سود ...


                                               برخاستی..که بر سر آتش نشانی ام ...




شعر از : استاد شهریار






تاریخ : سه شنبه 90/10/27 | 5:38 عصر | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()

سلام


این روزها دلم میگوید بنویس و عقلم میگوید ننویس! و چه تضادی است بین دل و عقل. گاه به اندازه زمین تا آسمان......


به حرف دل گوش کردم و شروع به نوشتن کردم! اما بیا کمی هم با عقل سفرکنیم. حرفهایش شنیدنی است:


عقل میگوید:


خدا دوستت دارد. خیلی زیاد که حتی تصورش در ذهن کوچکت نمیگنجد.....


چرا که خود میگوید :اگر آنان که از من روى گردانیده‏اند، مى‏دانستند که چه قدر منتظر آنان هستم، از شوق مى‏مردند.(حدیث قدسی)


عقل میگوید:


سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود


عقل میگوید:


بنشین و تفکر کن که چه بودی و چه شدی! ببین چگونه از نطفه ای بی ارزش، ارزشمندترین موجود هستی شدی.و آنگاه که روح خدایی در تو دمیده شد، همان خدا به خود دست مریزاد گفت......فتبارک الله احسن الخالقین. به خاطر خلقت خود .....


آری تو همانی هستی که خدا از آفرینشت کیف کرد و به خود بالید......


اما نه از سیر خلقتت که نطفه بودی و بعد علقه، سپس مضغه و عظام و لحم برآن اضافه شد. اینها هیچ کدام مایه ابهت خدا نبود! که "ثم انشانه خلقا اخر" بود که خدا را به وجد آورد و به خلقتش آفرین گفت......


خلقا اخر همان عقل و شعور و روح وعشق خدایی است که درون تو است. و تو باید با آن به سرمنشا هستی برسی.


آری عقل .....


عشق......


روح خدایی...


همانکه تو را به ذات اقدس الهی وصل میکند.


نمیدونم چرا دوست دارم این شعرو بزارم تو این پست!:


بر لب دریا و ساقی تشنه لب


عقل میگفتا بنوش آب زلال


عشق می گفت این محال است و محال


نوشم آب و تشنه لب مولای من


وای من ای وای من ای وای من


هست در کیش وفا کیشان حرام


بنده نوشد آب و مولا تشنه کام


گر چه لب تشنه برون شد از فرات


بود در فرمان او آب حیات


چون برآمد پور حیدر پشت زین


عقل احسن گفت و عشقش آفرین


ناله اطفال و افغان رباب


هر دو می گفتند اورا کن شتاب


نخل ها بستند بر او راه را


هاله سان بگرفته دور  ماه را


لحظه ای نگذشته دشمن از جفا


کرد از پیکر دو دست او جدا


عشق آمد کار را آسان گرفت


مشک را آنگاه بر دندان گرفت


همت او آب بود و خیمه گاه


تیری آمد من چه گویم آه آه


نی زمن  از آب پرس و نی زمشک


اینقدر دانم که مشک افشاند اشک


تیر  دیگر آمد و گردون گریست


 دیده عیاس زین غم خون گریست


چون شد ار گویم زبانم لال باد


 بر زمین عباس از زین اوفتاد


با ندای(یا اخا ادرک اخاک)


ز آسمان خورشید آمد روی خاک


گفت ماهش را درآن دریای خون


تو برو(انا الیه راجعون)


تو برو چشم انتظارت حیدر است


بهر تو آماده آب کوثر است


تو برو کز هوش رفته اصغرم


آب را برده زخاطر دخترم


غم مخور عباس من راحت بخواب


کودکان دیگر نمی خواهند آب


 بعد تو فریاد یا رب یا رب است


نام تو ورد زبان زینب است


ای ((شکوهی))دم فروکش از کلام


آتش افکندی به جان خاص وعام






تاریخ : جمعه 90/10/9 | 7:15 صبح | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()

یه نگاه به شناسنامتون بندازید،تاریخ تولدتون تو کدوم یکی از این 8 ردیف قرار گرفته؟

سگ
11 تا 19 دی
12 تا 14 فروردین
25 تا 30 خرداد
19 تا 24 تیر
6 تا 8 مهر
10 تا 25 آذر

مـوش
 20 دی تا 4 بهمن
25 اسفند تا 3 فروردین
26 فروردین تا 6 اردیبهشت
11 تا 13 خرداد
10 تا 18 تیر
25 مرداد تا 3 شهریور

شیــــر
 5 تا 11 بهمن
22 تا 24 اسفند
1 تا 10 خرداد
10 تا 25 آبان

گربـه
12 تا 16 بهمن
4 تا 11 فروردین
4 تا 9 تیر
5 تا 9 مرداد
24 شهریورتا 5 مهر
26 آبان تا 9 آذر
ادامه مطلب...




تاریخ : پنج شنبه 90/10/1 | 8:42 صبح | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.