خرم مکان
کاری از : «علی بخش آثار شیک = امینی »
علی بخش امینی
این جانب «علی بخش آثار شیک» معروف به «امینی» فرزند مرحوم غلام حسین امینی هستم، نام مرحومه مادرم «خاتون راه خدایی» بود. من ساکن فعلی روستای «خرم مکان» - «کامفیروز» هستم. متولد سال 1316 (هش) میباشم. زادگاهم قلعه، یا قریه ی «چغای سر تُلی» سابق است، اکنون آن قلعه موجود نیست.
من از کوچکی تا به حال از ناحیه ی پای راست فلج هستم، باهمین وضع از سن 7 تا 9 سالگی به مکتب میرفتم، باتکیه بر دوعصای چوبی که زیر بغل داشتم، جدا هم خسته کننده بود. اکنون خواندن وشنیدن شرح حالم دراین سطور برای شما آسان است، لکن هیچ کس نمیتواند احساس کند که من در زندگی به خاطر همین معلولیت پا، چه زجرهای کشیدم، و گذشت .
از شوق درس خواندن و آموختن قرآن خستگی وزحمت را به جان میخریدم، مأیوس وناامید نمیشدم، تااین که خداوند متعال مرا یاری کرد، قرآن را خوب یاد گرفتم ودر سن 16 سالگی معلم شدم. از سال 1332 تا 1342 در قریه ی «لیرمنجان» معلم بودم، حقوق مرا مردم میدادند، بعد سپاه دانش آمد وبدون حقوق ملتی شروع به کار کرد، من برکنار شدم. در دوران معلمی من اولیای هر شاگرد درهربرج مبلغ 10 تومان، که معادل صد ریال بود، به عنوان مزد ماهانه به من میدادند .
کتابها وکلاسها مانند امروز طبق فرم نبود، مثلا اگر تعداد 15 بچه شاگرد میداشتیم، هریک ازآنها دارای سن وسال به خصوصی بود، یکی 10 ساله، یکی 13 ساله، یکی 17 ساله ودیگری هم 7 ساله 6 - ساله. هربچه کتاب مخصوص خودرا داشت ودرمکتب خانه درس خودرا میخواند، کاری به درس دیگری نداشت .
پس از انفصالم ازشغل معلمی، روبه معماری آورده وبنّا شدم، خانههای ازمصالحی چون خشت و گل درست میکردم، هرکس میخواست برای خود خانه بسازد، مرابه کار میبرد، درآن کارهم روزی 10 تومان مزد استادی میگرفتم. درماههای رجب و شعبان و رمضان سراسرروزه میگرفتم، آن چنان عادت کرده بودم که میتوانستم تمام سال را روزه بگیرم .
درکنارشغل بنّایی به حرفه ی نجّاری نیز روکردم، درب وپنجرههای چوبی خیلی خوب درست میکردم، بعدا لحیم کاری وتعمیر چراغ، سماور، کتری وقوری...دیک وکاسه را نیز پیشه ساختم، درمراحل بعدی کارهای ظریفی مانند ساعت سازی ورادیو سازی برایم آسان بود...مدتی به کارخرید وفروش رو آوردم و مغازه داشتم .
هرچه بود وهرچه شد، به حمداللّه محتاج نبودم، تا کنون که دارای 5 دختر و 2 پسر هستم، هیچ گاه نا امید از درگاه خداوند نبودهام. شاعر و نویسنده هم هستم. سپاس خدای را که مرا مؤمن آفریده و همواره یاریم میکند تااز درب خانه ی خودش و محمد (ص) وآلش دورنشوم، الهی شکر.
امایکی دیگر از شغل های که من داشتم انشاء صیغه ی عقد وطلاق بود، حکومت اسبق از من میخواست که باید مجوز بگیرم، ولی من چون این درس را از محضرآیت اللّه شیخ محمد جوادآیت اللّهی رحمت اللّه علیهآموخته بودم، فقط طبق دستور او عمل میکردم؛ لاغیر. آیت اللّه شیخ محمد جوادآیت اللّهی آدمی کوچک نبود. اودرهمان زمان امام جمعه ی «شیراز» بود ومنزلش درنزدیک حرم شاه چراغ قرارداشت. او به من توصیه کرده بود که فقط باید دستور قرآن را اجرا کنم، نه دستور حکومت را، من هم از آن حکومت بدم میآمد .
ناگفته نماند که مأمورین آن حکومت بارها مرا زیر سؤال بردند، ولی اذیتم نکردند، فقط میگفتند «زن و مرد باید ابتدا آزمایش بهداشتی وپزشکی بشوند وتعهد از ایشان بگیر که درطی مدت بیست روز ازدواج خودرا رسمی کنند. و خودت هم باید لباس رسمی روحانی بپوشی، یک شغل بیش ترهم نداشته باشی. از این جهت من سرپیچی میکردم، چون با یک شغل امورم نمیچرخید، برای حفظ آبرویم از هیچ کاری بدم نمیآمد، الاّ امرحرام .
اکنون که به پشت سر خود نگاه می کنم، دوران گذشته تا به امروز، که تاریخ 2/2/1383 میباشد، تا آن جا که من به یاد دارم نسبت به امروز خوبیهای داشت وبدی های. کاملا قابل درک است که هر دورانی از روزگار، اعم از قدیم وجدید برای خودش صفای دارد؛ چنان که نمیتوان گفت آن دوره بد بود، امروز خوب است، یا برعکس. زیرا هر روز بدی هم درموقعیت خود خوب است. چون اگر بد نباشد خوب به تنهایی معنای ندارد، مثلا اگرنقطه ی «صِفر» نبود، عدد «یک» نمیتوانست «میلیارد» بشود، آن چه را ما«بد» میخوانیمش، درحقیقت همان نقطه ی صفر است که در برابر عدد یک قرار میگیرد، بدین ترتیب یک ده میشود... تا این که به میلیارد میرسد.
پس آن بدی که خدا قرار داده است، اگر نبود کسی خدا رانمیشناخت. اگرکلمه ومفهوم «نه» وضع نمیشد، لفظ «بله» هم به کار نمی رفت. اگر نهی نبود، امر شناخته نمیشد.
آنچه من از دوران گذشته به یاد دارم درمقام مقایسه با امروز خیلی چیزها عوض شدهاند، یا بهتر شدهاند، یا بدتر. روابط جامعه که به کلی دیگر گون شده است. مثلا اززمانهای سابق تا سال 1342 روابط آدمها کلابراساس ارباب - رعیتی بود، جامعه دارای طبقات معین بود، که ازآن جمله: یکی خان بود، دیگری مالک بود، نماینده ی مالک درکاربود، کدخدا بود، سرکار بود، پاکار بود، کوه پابود، دشت بان بود، رعیت بود، زارع بود، پیله ور بود ...
مالک که صاحب زمین بود، از نمایندهی خود میخواست که امور سالانه را برای او درست کند. امور سالانه عبارت ازهمان مخارج سال بود، اعم از گوشتی وغیرآن که عبات بود از: مرغ، جوجه، تخم مرغ، روغن...برای مصارف خود مالک وعلوفه وکاه وجو جهت اسب وقاطرمالک، دراین موارد مالک فقط نماینده ی خودرا میشناخت وبس. نماینده از کدخدا میخواست که این اموررا فراهم نماید. مثلاتوجیهی گوشتی که عبارت از جوجه مرغ بود. این جوجه مرغ نباید کم تراز5 ماهه باشد، اگر بزرگ تر از5 ماه بود، عیبی نداشت، ولی اگر کوچک تر بود قبول نمیکرد .
«خُرّم مکان» در اصل مال مشیر همایون (مشیرالدفتر) بود، او دارای چند دختر و یک پسر بود، اسم پسرش میرزا عباس خان بود که قلعه ی عباس آباد به نام اوست. کدخدای مشیر دفتر میرزا احمد دبیری بود، چون سید محمد دبیری داماد مشیر دفتر شد، کلا املاک «خرم مکان» و «عباس آباد» زیرنظر اوقرار گرفت. سید محمد دبیری علی الظاهر کدخدا ونماینده ی مشیر دفتر بود، لکن درواقع مالک اصلی محسوب میشد، سرانجام همین طورهم شد، این املاک برگشت به دبیری .
دراین نوشته تصمیم برآن است تا مقداری ازمناسبات جامعه ی قدیم مورد بررسی قرارگیرد، شاید خواندن آن برای نسل امروزی ونسلهای آینده مفید افتد، وازطرفی عبرتی باشد برای کسانی که زندگی رافارغ ازهرنوع قاعده وقانون میپندارند .
حد و حدود توجیهی
درآن زمان درمحل ما زمین براساس «لنگ گاو»، «نصف گاو»، «3لنگ گاو»، «یک گاو»، «یک جفت گاو»، «دوجفت گاو»...وهمین طور بالاترنسبت سنجی میشد. البته دربعضی ازجاها از«نیم وقه»، «یک وقه» گرفته به بالا میآیند تابه «چارک» - «یک من» و «قفیز» و«پیمان» برسانند. اما درمحل ما مقیاس همان لنگ گاو ویک گاووجفت گاو بود. کل پلاک خرم مکان وعباس آباد 63 جفت گاومحسوب می شد. هریک لنگ گاوزمین شخم زنی که یک رعیت میداشت، مطابق آن باید 15 قطعه جوجه مرغ پنج ماهه تحویل «پاکار» بدهد تا به خدمت کدخدا ببرد. و هر یک جفت گاو که 2 رأس گاو شخم زنی می شد ، باید 30 قطعه جوجه مرغ 5 ماهه وبالاترو یک قطعه خروس معروف به اخته که خسی شناخته میشد، به پاکار میدادند، تابه کدخدا برساند. اگر کسی یک جفت گاوزمین میگرفت، چنان چه یک قطعه جوجه ی توجیهی اش کم بود، پاکار میتوانست به دستور کدخدامرغ تخمی آن خانه را ببرد .
اما برکت خدارا ببین، با این همه مرغ توجیهی که از مردم میگرفتند، آن چنان جوجه مرغ زیاد بود که تخم مرغ را هم برای منزل کدخدا رسمی اعلان کردند. قیمت یک عدد تخم مرغ درآن زمان دو ریال بود. قیمت مرغ و خروس بزرگ ازقرارهر قطعه 5 تومان بود .
سرکار یعنی چه؟
درآن زمان تعداد جمعیت قریه ی خرم مکان 30 خانوار بود، هرقریه به نوبه ی خود دارای یک نفرکدخدا، یک نفرنایب، 3 نفر سرکار، یک نفر پاکار و 3 نفر کوه پا(دشت بان) بود. وظیفه ی پاکارشامل جار زدن در پشت بام و اطلاع دادن به کشاورزان برای آماده بودن درروز بیستم فروردین ماه هرسال جهت جدول روبی و نگهبانی ازکشت گندم، عدس و کِسِن[2] میشد . مواجب این پاکار از حاصل کشت کشاورزان برداشته میشد.
همان طوری که معلوم است، طبیعتا درمقابل پاکار سرکار هم وجود داشت، سرکاران از اول بهار آمادگی داشتند تابه کشاورزان وزارعان رهنمایی ارایه کنند ودستور دهند که کجای جدول باید رُفته شود. چون درآن زمان وسایل میکانیکی امروزی مانند لودر، بلدوزر وبیل میکانیکی نبود، ناچار باید خود کشاورزان بادست وبه وسیله ی ابزارآلات سبک مانند آن چه موسوم به بیل وکلند قربتی بود، جدولها را میرُفتند، تا بتوانندآب کافی برای مرحله ی اول جهت آب دادن به گندم و کسن خود تهیه کنند.
کاردیگری سرکاران این بود که باگذشت دو ماه اول بهار جای را برای احداث کپر آماده میکردند، یک کپر مربعی شکل بر پا میکردند، همه ی سرکاران، نایب ونماینده ی مالک به طور شبانه روزی در آن زندگی میکردند، درطول این مدت، پاکار هم فرمان بردار آن ها بود. این کپر به وسیله ی 15 تیر چوبی بلوطی و شاخههای درخت بلوط درست میشد .
این کپر به خاطر این درست میشد که حاصل مزارعی چون جو، گندم، کسن و عدس را که در آخرین ماه بهار به دست میآمد، نگبانی نماید. تامبادا افراد ی گرسنه، یا بچههای آن ها به آن دست برده ومقداری ازآن رابردارند. این کپر تا 6 ماه برقرار بود، یعنی از ماه خرداد تا آبان که مالیات آخرین مزرعه ی شلتوک به دست میآمد .
در سرزمین «کامفیروز»، «بیضا» و«رامجرد» هنگامی که 26 روز که از بهار بگذرد، کشاورزان بذر شلتوک را در آب میاندازند، تابه مدت 3 الی 5 روز آب بخورد و آماده ی جوانه زدن بشود. آن وقت مقداری کود حیوانی به اندازه ی بذر مورد نظر بیخته و پهن میکنند، سپس آن تخم خیس شده ی شلتو ک را روی آن کود پهن مینمایند، مقداری پیچال یا کُلر شلتوک سال گذشته را روی آن میریزند و چند تخته فرش مندرس رانیز روی آن میاندازند، تا خوب گرم باشد و زودتر جوانه و ریشه بزند.
روزی یک بار هم آب روی آن میریزند، پس از این که کاملا ریشه و جوانه ی آن پیدا شد، زن و مرد و بچهها دورآن جمع شده وبا رعایت احتیاط کامل آن را از هم باز میکنند، نهایتا مرد خانه آن را به سرزمین برده ودر محلی موسوم به تخم دانی که قبلا آماده شده، میریزند. این هم استادی میخواهد. مدت پرورش تخم شلتوک اززمان خیس کردن، تا خوابانیدن، تا در تخم دان ریختن، کلا 50 روز از بهار یا فروردین میگذرد. از زمانی که تخم در تخم دان ریخته شد، باید آب در کرزه ی تخم دان باشد، فقط تا 3 روز یک در میان آب کرزه را میبندند و به اصطلاح " بش " میدهند، تا خودش را بگیرد، بعد از آن باید تا زمان نشاندن، یا بقول ما«کلکی» کردن، آب روی آن باشد. هرگاه حدود 10 الی 15 روز ازفصل بهارمانده باشد، کارکلکی کردن یا نشا کردن شروع میشود وتا 15 روز از تابستان بگذرد، ادامه دارد. این یک ماه حساس ترین وسخت ترین مقطع ازسال برای مردم «کامفیروز» است. زیرا مانند اعمال مکه میماند، که همه چیز باید به موقع خودش برسد، هرکاری به وقت خودش انجام گیرد، وگرنه باطل است. این روزها مُزد کارگر نشا کاری ازقرارهر نفر 5 هزار تومان و مُزد سرکارگر روزی 10 هزار تومان میباشد. خرج و خوراک کلابه عهده ی صاحب کاراست .
چگونگی پرداخت مالیات
مالیات محصولاتی چون جو وگندم آبی نصف ونصف بود، مالیات کسن، عدس و گندم بش ازقراری یک چهارم برای مالک، سه چهارم مال کشاورز بود. مالیات شلتوک ازقرارهر یک پیمان یا یک «قیلمان» که مساحت 12 هزار متر زمین میباشد، مقدار 300 من شلتوک خشک بود که باید سرکار، یا نایب، یا نماینده ی مالک میآمد، یکی دو دانه شلتوک را زیر دندان خودگرفته وخرد میکرد، اگر خشک بود تحویل میگرفت، در غیر این صورت نه.
اخذ این گونه مالیات نسبتا به استفادهی کشاورز بود، تا مالیات گرفتن و حقابه گرفتن امروز ی، امروزه مالیات شلتوک نصف ونصف است، یعنی نصف محصول برای صاحب زمین، که هیچ کار وخرجی نکرده، نصف دیگر برای رعیت، حق آبه ی اداره ی آب یاری هم که تعریف خوددارد. در صورتی که نرخ مالیات آن روز مالک اززمانهای قدیم تا زمان اصلاحات ارضی همیشه ازیک قرار بود، هیچ سالی اضافه نمیشد، امادر این زمان هر سال مبلغی، یا مقداری بالاتر میرود .
کارکدخدایان چه بود، ومالک چه می کرد ؟
مالکین به طورکلی به دو دسته تقسیم میشدند، بعضی از آن ها مالک عمده بود ند که هرکدام مالکیت دهها وبلکه صدها قریه راداشتند، مانند قوام السلطنة، صولةالدولة، شیخ زین العابدین...این گروه زمینهای متعلق به خود را اجاره میدادند، خودشان دخالتی نمیکردند، بعضی دیگر خرده مالک بودند، که نهایتا صاحب چند آبادی محدود شامل چند صد، یاچند هزارپیمان زمین بودند. این دسته ازمالکها غالبا در یکی از روستاهای ملک خود خانه ی مسکونی داشتند، خدمت کار داشتند، باغ ثمری داشتند، باغبان داشتند، درفصول کاری میآمدند درمحل، روی کارها نظارت میکردند، آخر پاییز که همه ی محصولات جمع آوری میشد، مالیات شان را میگر فتند، اگر ساکن شهر بودند، میرفتند همان جا تا سال دیگر.
اما مالک روستای «خرم مکان» ما که حاج سید محمد دبیری بود، ازجمله ی خرده مالکین محسوب میشد، یک مالک اصلی هم داشتیم که به نام «میرزا عباس خان دبیری» بود ودر «شیراز» سکونت داشت. او داماد خود، حاج سید محمد دبیری رانماینده ی اصلی خود و خواهرانش قرارداده بو د. یکی از خواهران او به نام خانم " زینةالملوک " همسر قانونی حاج سید محمد دبیری بود. بدین ترتیب «میرزا عباس خان دبیری» مالیات خود را از حاج سید محمد دبیری میگرفت، کاری به رعیت نداشت.
مرحوم حاج سید محمد دبیری برادر خود به نام حاج سید احمد دبیری را کدخدای خود قرار داده بود وکلیه ی اختیارات کاشت - برداشت و هم چنین حمل و نقل ومحاسبات در آمد سالیانه را به او واگذارکرده بود. مرحوم حاج سید احمد دبیری (که خدایش او را بیامرزد) مردی کم خواب بود، صبحها خیلی زود از خواب بیدار میشد، به پشت بام خانهاش میرفت و مشغول قدم زدن میشد، همه ی خانهها را زیر نظر میگرفت، یا به سیر و سیاحت دراطراف روستا میپرداخت. او از آدمی بی کار بدش میآمد، اگر کسی را میدید که بی کار به سینه ی دیوار تکیه زده وحمام آفتاب گرفته بود، میرفت دست او رامیگرفت، اورا به کاری مشغول مینمود .
مرحوم حاج سید احمد دبیری درحل مناقشات ذات البینی وخانوادگی نیز دخالت مینمود، او از کارهای لهو وزشت بدش میآمد، با اشخاصی بی بند وبار، باخشونت رفتار میکرد، دستور میداد اشخاص شرور را میآوردند، به دورش گلیم می پیچید و میزد، تااز کارهای ناشایست دست برداشته وآدم شود .
هردو برارد، هم مرحوم حاج سید محمد، هم حاج سید احمد اهل خیر بودند. حاج سید محمد به مریضان کمک میکرد، به جوانان بی زن تکلیف ازدواج می نمود، اگر پسر و دختری ازدواج میکردند، لباس داماد ی اورا میداد، درآن زمان لباس دامادی عبارت ازشال و قبا بود. حاج سید محمد خودش در مراسم عروسی شرکت میکرد، در کنار پسر هاو دخترهای که مشغول رقص و پای کوبی بودند، میایستاد ودختران را برای پسران انتخاب مینمود، به پسرها میگفت: این دختر برای تو باشد، آن یکی برای آن یکی باشد...همین طور پسران و دختران رابا هم تزویج مینمود. اگر پسری، یا یک کسی از خانواده ی پسر «نه» میگفت، او را راضی میکرد، یا به لباس، یا به برنج عروسی وغیره .
با چنین کاری که حاج سید محمد انجام میداد، دختران وپسرانی که به سن بلوغ میرسیدند، بی همسر نبودند. مرحوم حاج سد احمد دبیری به روزه و نماز اهمیت زیادمی داد. در ماه محرم از روزهفتم تا روزعاشورا خرج تمام مردم روستا را میداد، مخصوصا شب و روز عاشورا خودش لُخت میشد، همه ی مردان وجوانان را نیزلخت میکرد و تا صبح سینه میزد. درصبح عاشورا مقداری گِل و شُل بر سر خود میریخت، سپس بیش از ده سبد راپر از کاه نموده وآن هارا در دست افراد میداد وبه آنهامیگفت که برسر دسته ی سینه زن بیایند و بر سر آن ها کاه بپاشند .
در همان روز عاشورا، اسب هم کتل میکردند، جنازه ی علی اصغر را در میان گهواره میگذاشتند، نعش حضرت علی اکبر را هم روی تابوت میگذاشتند، علم حضرت عباس رابا پارچههای گران بها ورنگارنگ که اکثرا مال زن و دختر خود مرحوم سید احمد بود، میبستند ودرکوچههای محل دورمی زدند و عزاداری می کردند.
مادر مرحوم حاج سید محمد و حاج سید احمد دبیری زنی بود به نام بی بی سکینه که خداوند او را با سکینه ی امام حسین (ع) هم نشین کند، از این خانم پر محبت وبا عبادت هر چه بگویم کم است. این بی بی مرحومه برای همه مادر بود؛ او به دختران وزنان بیچاره لباس و خوراک میداد. این مادر درآبان ماه سال 1341 دنیا را ترک نموده و به فردوس برین روی برد. خدایش بیامرزد .
به جااست گفته شود که یکی دیگر از کارهای کدخدا مسئولیت درامور سربازگیری بود، هر موقع که از طرف پاسگاه صورت مشمولان به خدمت سربازی برای کد خدا میآمد، کدخدااز هر سرباز مبلغ پنج تومان می گرفت، بعضی از مشمولان را به همراه خود به پاسگاه میبرد وآن ها را معاف یک ساله و بعضی را معاف عمری میکرد. درآن زمان حدود 25 در صد مردم، شناسنامه نداشتند، تا این که دولت به فکر افتاد که هر کسی شناسنامه ندارد، باید شناسنامه بگیرد، درغیراین صورت، زمین به آن ها داده نمیشد. علاوه بر این شناسنامه ی جدید به فامیلی خودش تعلق نمیگرفت، باید فامیل یا شهرت دیگری به او داده میشد، تا معلوم شود که چند نفر آدم بی شناسنامه در ایران وجوددارند .
همین امرباعث شد که به این جانب " علی بخش امینی " شهرت " آثار شیک " دادند، بدین ترتیب مرا ازفامیل پدری ام جداکردند، که بعدها برایم باعث دردسر بزرگ شد، چنان که تاکنون هم ضرر آن را میکشم. چون نام من در شناسنامه ی پدرم ثبت نشد، درنتیجه بعد از فوت پدرم، که درروز سی آذرماه سال 1367 واقع شد، من فرزندآن پدر شناخته نشدم! وچنین شد که به من ارث تعلق نگرفت .
سال 1341 = الغإ رژیم ارباب رعیتی
در این سال زندگی مردم ایران به مسیردیگری قرارگرفت. سرو صدای الغإ رژیم ارباب - رعیتی در سرتاسر جهان پیچید، مهندسین ومأمورین اصلاحات ارضی در این روستا آمدند، زمینها را سهام بندی کردند، هر کس به نحوی خود را معرفی میکرد، یکی میگفت به من پنجاه سهم بده، دیگری میگفت من یک جفت گاو دارم، بنابراین به من صد سهم بده، دیگری هفتاد و پنج سهم میخواست... اکثرا از این میترسیدند که سهام بیش ترطلب کنند، چون شایع شده بود که هر کسی سهم بیش تری بگیرد، باید پنج درصد بیش تر هم بدهد؛ از این جهت کشاورزان سهام خودرا کم تر حساب میکردند. بدین ترتیب زمینهای مالکی با رعیت نصف شد، آب هم نصف شد. پس از این تقسیم، هر کسی سهمیه ی زمین خود را کشت میکرد، دیگر مالیاتی از ناحیه ی این زمین به مالک تعلق نمیگرفت. این شد که مردم دیگر زیر بار مالک نرفتند و کدخدا را خود ملت تعیین میکردند، پا کار، دشتبان و آب یار را هم خود ملت هر روستا معین می نمودند .