ترجمهی بهرام معلمی
برای فهمیدن اهمیت این مقالهی اینشتین، ابتدا باید تاریخچهی علمی نور را ردگیری کنیم. از زمان یونانیان باستان، فیلسوفان و دانشمندان بر این باور بودند که نور از دانههای ریز مادی تشکیل شده است. با اختراع تلسکوپ در اوایل قرن هفدهم، این نظر مورد تردید قرار گرفت. در سال 1678، کریستیان هویگنس اخترشناس و فیزیکدان هلندی اظهار نظر کرد که نور در واقع از امواج ترکیب شده است. اما همچنان که یکی از معاصران وی به این نظریه ایراد گرفت: «امواج دریا، بدون آب دریا چگونه میتوانند حرکت کنند؟»به بیان دیگر، امواج همواره به ماده یا «محیطی» نیاز دارند که آنها را منتقل کند. امواج نور میتوانند در هوا، آب، و شیشه حرکت کنند، اما در فضا یا خلاء چگونه حرکت میکنند؟ هویگنس ایدهی وجود مادهی نامریی فراگیر و همه جاگیر به نام اتر را پیش کشید. بعداً اتر را در حکم موجودیتی بدون وزن و ساکن که تمامی عالم را فراگرفته است، بیان و تشریح کردند.
در سال 1704، آیزاک نیوتون اثر عظیم خودش دربارهی نور را تحت عنوان اپتیک منتشر کرد. این کتاب به روشی کامل و جامع تمامی شیوههای رفتاری و کیفیات نور راتشریح میکرد. وی برای این که تمامی این خواص متنوع را در نظریههای خود بگنجاند، نظریهی ذرهای (یا تنیزهای) (2) را مطرح کرد، که برپایهی آن نور از ذراتی تشکیل میشد که به نحوی تحت تأثیر امواج قرار میگرفت. متأسفانه، نیوتون نتوانست توضیحی قانعکننده ارائه دهد که این دو عنصر ظاهراً متناقض را درهم آمیزد.
نظریهی موجی نور در قرن بعد و متأثر از کارهای جیمز کلارک ماکسول، فیزیکدان اسکاتلندی، که در سال 1878، یک سال پیش از زاده شدن اینشتین، درگذشت، رونق فراوانی یافت و هواداران بسیاری پیدا کرد. ماکسول، در دههی 1860 به کمک محاسبات خود به این نتیجه رسید که هم نیروهای الکتریکی و هم مغناطیسی باید تقریباً با سرعت نور در فضا حرکت کنند. وی فوراً به این استنتاج رسید که نور نیز یکی از شکلهای تابش الکترومغناطیسی است، که در داخل اتر به صورت امواج منتقل میشود. وی همچنین نتیجه گرفت که طول موج نور فقط گسترهی کوچکی از طیف امواج الکترومغناطیسی را اشغال میکند، و پیشبینی کرد که سایر انواع امواج الکترومغناطیسی با طول موجهای مختلف به زودی کشف شوند.
این یافتهها را هاینریش هرتز، فیزیکدان آلمانی و کاشف اواج رادیویی، در سال 1888 تأیید کرد. امواج رادیویی دقیقاً به همان شیوهای عمل میکردند که گرما و نور، و جملگی کیفیات موجگونه را به نمایش میگذاشتند. هرتز نخستین کسی بود که امواج رادیویی نویافته را گسیل و دریافت کرد، اما متأسفانه در سال 1895، پیش از آن که بتواند کاربردی برای کشف خود بیابد، بر اثر مسمومیت خون درگذشت. گوگلیمو مارکونی، فیزیکدان ایرلندی ایتالیایی تبار بود که کاربرد علمی کشف هرتز را تحقق بخشید. کارهای هرتز با تأیید حدس ماکسول مبنی بر این که نیروهای الکتریکی و مغناطیسی با همان سرعت نور در داخل اتر حرکت میکنند، درستی نظریهی موجی را با قوت بیشتری اثبات کرد.
متأسفانه، (3) در آن موقع کسانی یافت شدند که دربارهی اتر، که کل نظریهی موجی نور بر پایهی آن استوار بود، تردید روا میداشتند. نه تنها اتر باید تماما فضا را پر و در تمام اجسام نفوذ میکرد، بلکه اگر قرار بود امواج نوری را منتقل کنند باید همواره یکنواخت و صُلب و انعطافناپذیر هم میبود.
در سال 1887، آلبرت مایکلسون دانشمند نیروی دریایی امریکا و همکارش، ادوارد مورلی، به قصد اندازهگیری سرعت گردش زمین، آزمایشی را انجام دادند. آنان امیدوار بودند که این کار را با نشان دادن اثر حرکت زمین در داخل اتر ساکن انجام دهند. اما آنان پی بردند که چنین اثری اصلاً وجود ندارد، که منجر به این شد که دانشمندان علیالاصول وجود اتر را مورد سوآل و تردید قرار دهند. آیا علیرغم فراگیری این مادهی مبهم، کسی اصلاً زمانی مدرکی و گواهی واقعی برای وجود آن یافته است؟ آیا کسی حتی حضور و وجودش را در آزمایشی ثبت کرده است؟ با همهی این احوال، کدام محیطی بدون اتر میتوانست امواج نور را در داخل فضا منتقل کند؟
علیرغم تمام کارهای ماکسول، و تأیید ظاهراً قطعی مسلّمی که هرتز از آنها کرد، اکنون شواهد جدید شروع به ظاهر شدن کردند که به نظر میرسید با نظریهی موجی نور در تناقضند. وقتی نور به برخی جامدات برخورد میکرد اثر فوتوالکتریکی مشاهده شد. این اثر از گسیل الکترونها ناشی میشد. به خصوص، دریافتند که وقتی نور فرابنفش به برخی فلزات برخورد میکرد، سبب گسیل چشمگیر الکترون میشد. فیلیپ لنارد، فیزیکدان آلمانی این اتفاقات را با اظهار نظری از این قرار توضیح داد که این فوتوالکترونها، نامی که به این الکترونهای گسیلی داده بودند، بر اثر تابش نور فرودی از فلز کنده میشوند. در این صورت، افزایش [شدتِ] نور قطعاً باید به افزایش سرعت الکترونهای پراکندهشده انجامد. اما این اتفاق نیفتاد. در عوض، تعداد الکترونهای گسیلیده، البته بدون تغییر سرعت، افزایش یافت. لنارد سپس به چیزی حتی عجیب و غریبتر پی برد. وقتی رنگ نور فرودی (یا به بیان دیگر، بسامد موج آن) را تغییر داد، این امر به سرعت الکترونهای گسیلیده تأثیر نهاد. با افزایش بسامد نور فرودی، سرعت الکترونهای گسیلیده هم افزایش یافت.
ماکس پلانک (1858 –1947) فیزیکدان آلمانی در برلین دربارهی این اتفاقها، در کنار پدیدههای مرتبطی که بر تعارضها و تضادهای نظریهی موجی دلالت میکردند، به تحقیق و پژوهش پرداخت. وی به تشریح و توصیف ریاضی این پدیدهها مبادرت کرد که به نتایج هردم شگفتآورتری انجامید. به نظر میآمد که این نتایج با اصول اساسی فیزیک کلاسیک، آن چنان که دویست سال پیش در زمان نیوتون فهمیده و درک شده بودند، در تعارض هستند.
در چهاردهم دسامبر سال 1900، پلانک به نتیجهای حساس و حیاتی دست یافت. در آن روز، در حالی که وی داشت در جنگلهای گرونهوالد در نزدیکی برلین قدم میزد، به پسر جوانش گفت: «من امروز کشفی به بزرگی کشف نیوتون کردهام ... من نخستین گام را فراتر از فیزیک کلاسیک برداشتهام!» بنابر یافتههای پلانک، وقتی نور بر ماده برخورد میکرد، مطابق آن چه از شعور متعارف (و نظریههای موجی و ذرهای نور) برمیآید، نه جذب و نه به صورت شارش پیوسته گسیل میشد. در عوض به صورت رگبارهای جداگانهی انرژی، بیشتر شبیه به ذرات، گسیل یا جذب میشدند. وی هر یک از این رگبارهای جداگانهی انرژی را کوانتوم، برگرفته از کلمهی لاتین quanta به معنای «چه تعداد»، نامید. اندازهی این کوانتومها به بسامد موج نور فردی بستگی داشت.
به نظر میرسید که نور تعارضآمیز، در عین حال هم متشکل از امواج و هم ذرات است. این امر به راستی محال و باورنکردنی به نظر میرسید، و پلانک از موافقت با آن و ابراز نظر موافق با آن امتناع ورزید. وی اظهار داشت که نظریهاش فقط رابطهی بین نور و ماده را تشریح میکند. این نظریه در مورد ماهیت خود نور اعمال نمیشد. وی اطمینان داشت که رگبارهای گسستهی انرژی، یعنی کوانتومها، در هنگامی که ماده را ترک میکنند به نحوی به یکدیگر میپیوندند و امواج را تشکیل میدهند. اما وی نمیتوانست توضیح دهد که این اتفاق چگونه میافتد. نظریهی کوانتومی داشت پای بر عرصهی علم مینهاد، اما حتی در نظر بنیانگذارش نیز عمدتاً غیرقابل توجیه و غیرقابل توضیح بود.
و این اینشتین بود که سرانجام راه حلی برای این مسأله ارائه کرد. پلانک، خیلی شبیه به کوانتومهایش، درعین حال دو چیز متناقض بود: وی هم حق داشت و هم اشتباه میکرد. کوانتومها نور را در ارتباط با ماده توضیح میدادند؛ اما فراتر از این، همان ماهیت خود نور را نیز توضیح میداد. اینشتین نظر و ایدهی خود را در قالب برهان ریاضی-فیزیکی دقیق در مقالهی تاریخی 1905 خود: «دربارهی دیدگاه اکتشافی مربوط به تولید و انتشار نور» تدوین و فرمولبندی کرد. اینشتین خودش این مقاله را «بسیار انقلابی» تلقی کرده بود، اما به نحو عجیبی جانب احتیاط را نگه داشت. وی پذیرفت که دیدگاهش «ناسازگار با اصول جاافتاده ... شاید حتی در نهایت سستبنیاد و غیرقابل دفاع» است.
بنابر نظر اینشتین، نور به خاطر برخی ملاحظات باید به صورت ذرات مستقل و خیلی شبیه به گاز، اما با جرم سکون صفر تلقی شود. در چنین حالتهایی نور از کوانتومها (که بعداً فوتون نامیده شدند) تشکیل میشد. اما وقتی نور باید رفتار موج گونه را بروز میداد حالتهای دیگری هم پیش میآمد، و در این صورت باید آن را صرفاً متشکل از امواج تلقی کرد.
پلانک بینظمی و بیهنجاری جدیدی را آشکارسازی کرده بود که تا فراسوی حوزهی فیزیک کلاسیک گسترش مییافت. در آن جا که به نور ربط پیدا میکرد، راه حل اینشتین به معنای پایان قطعی دیدگاه کلاسیک فیزیک بود. بدتر از اینها، این راه حل قوانین منطق را نقض میکرد. انتظار میرفت نور در عین حال دو چیز متناقض باشد. چگونه میشود چیزی متشکل از ذرات گسسته و با این وجود در عین حال موج، با طول موج قابل اندازهگیری، باشد؟ علم به عصر جدیدی، فراسوی شعور و عقل متعارف پای نهاده بود. در چنین مواردی، علم ضرورتاً در پی فهمیدن آن چیزی نبود که جریان داشت، علم درصدد برمیآمد آن را تشریح کند؛ به طریقی (چه متناقض یا سازگار) که بتوان آن را برای توضیح دادن پدیدهها و تعیین کردن معرفت و دانش آینده به کار گرفت.
«دیدگاه اکتشافی» اینشتین (مبتنی بر پدیدههای مشاهدهشده به جای نظریهی جامع) اثر فوتوالکتریک را توضیح میداد، اتر را هم توجیه میکرد و دلیل قانعکنندهای برای آن مییافت. نور به صورت کوانتومهایی حرکت میکرد که مانند ذرات عمل و رفتار میکردند، و برخلاف امواج به محیطی نیاز نداشتند تا آنها را منتقل کند. همانگونه که زمانی افرادی گمان برده بودند، اکنون دیگر نیازی به این مادهی موهوم نبود. (اینشتین، که دستش طی آزمایش مربوط به آشکارسازی اتر مجروح شد که در دانشگاه با دستگاهی آن را انجام داد که خوب سوار و جفت و جور نشده بود، حالا با برانداختن اتر و حذف موجودیت آن، انتقام خود راگرفت.)
نظریهی جدید نور اینشتین برخی ناهنجاریها را نیز توضیح میداد که در فیزیک کلاسیک بروز کرده بودند. چنین دیدی مکانیکی به جهان، آشکارا حدّ نهایی و نهایت این نوع دیدگاهها نبود. هر چند دید اینشتین به نور شباهتی جدّی به فرمول بندی نادقیق و مخدوش نیوتون در دویست سال قبل از آن داشت، به معنی پایانی برای فیزیک نیوتون هم به شمار میآمد. برهان فیزیکی-ریاضیاتی اینشتین صحنه را برای ورود نظریهی کوانتومی مهیا کرد و مفهوم اولیهی پلانک (کوانتوم) را بنیاد ماهیت نور قرار داد.
اما پلانک موضوع را از این وجه نمینگریست. وی از حرف و نظر خود عدول نکرد و کوتاه نیامد، در حالی که تأکید میورزید کوانتومها فقط به رابطهی نور و ماده اشاره میکنند. تا سال 1912 پلانک هنوز هم طی درسها و کنفرانسهایش در دانشگاه برلین کماکان به دیدگاه اکتشافی اینشتین حمله میکرد؛ و تنها او نبود که از این نظر خود دفاع میکرد. دانشمندان معدودی هم به این باور گرایش داشتند که ممکن است علم به این طریق از منطق و اصول منطق عدول کند. از سال 1915 دریافت، فهم و تأیید نظریهی اینشتین شروع شد، زیرا شواهد آزمایشی و تجربی به نفع آن هر چه انکارناپذیرتر میشدند. در دههی 1920 نظریهی کوانتوم به عنوان یکی از پیشرفتهای عمدهی قرن بیستم شروع به بروز و ظهور کرد. پلانک جایزهی نوبل فیزیک سال 1919، و اینشتین جایزهی نوبل 1921 را دریافت داشتند. (اینشتین این نهایت تمجید و تحسین را نه به خاطر نظریهی نسبیت، بلکه برای کارهایش در حوزهی نور و کوانتوم کسب کرد) در زمینهی عملی، نظریهی نور اینشتین در آینده نقش پیشاهنگی را در تکوین و ساخت تلویزیون بازی کرد. اما امروزه چشمگیرترین کاربرد آن در «چشم الکتریکی» است که خود به خود درها را باز میکند و میبندد. این فکر که نیروی مغناطیسی چگونه در فضا منتقل میشود، خواب از چشم اینشتین کوچولو ربوده بود: بیست سال پس از آن شببیداری، توضیح وی از این پدیده فیزیک را دگرگون کرد.
پینوشتها:
1- Einstein, Albert (1905), "Über einen die Erzeugung und Verwandlung des Lichtes betreffenden heuristischen Gesichtspunkt (On a Heuristic Viewpoint Concerning the Production and Transformation of Light)", Annalen der Physik 17 (6): 132–148.
2-Corpuscular theory.
3- حالا که موضوع اتر کلاً حل شده و همه میدانند اتر وجود خارجی ندارد، ظاهراً مؤلف باید به جای قید «متأسفانه» قید «خوشبختانه» را به کار میبرد، اما این جا مؤلف از دیدگاه آن زمانه صحبت میکند که تردید در وجود اتر امری ناروا میبود.
استراترن، پل؛ (1389) شش نظریهای که جهان را تغییر داد، ترجمهی دکتر محمدرضا توکلی صابری و بهرام معلمی، تهران، انتشارات مازیار، چاپ چهارم.
نگاهی به سه اثر پژوهشی دکتر مهدی گلشنی
دکتر مهدی گلشنی، متولد 1317 در اصفهان است.وی دارای لیسانس فیزیک از دانشگاه تهران در سال 1339 و دکترای فیزیک از دانشگاه برکلی کالیفرنیا در سال 1348 است.عضو هیات علمی دانشگاه صنعتی شریف(از 1349 تا کنون)رئیس دانشکده فیزیک دانشگاه صنعتی شریف(از 1352 تا 1354 و از 1366 تا 1368)عضو پیوسته فرهنگستان علوم(از ابتدای تاسیس آن)و رئیس گروه علوم پایه آن(از 1369 تا 1379)عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی(از 1375 تا کنون)رئیس(و بنیانگذار)گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف(از 1374 تا کنون)ریاست پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ، عضو فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران، عضو وابسته ارشد مرکز بین المللی فیزیک نظری در تریست ایتالیا(از 1369 تا 1374)عضو آکادمی علوم جهان اسلام(از 1381 تا کنون)عضو انجمن اروپایی علم و الهیات، عضو انجمن استادان فیزیک آمریکا، عضو مرکز الهیات و علوم طبیعی(برکلی، آمریکا)عضو مؤسس انجمن بین المللی علم و دین(کمبریج، انگلیس)از سوابق علمی و فرهنگی دکتر گلشنی است.
وی همچنین برنده جایزه درس علم و دین از بنیاد تمپلتون آمریکا(بزرگ ترین جایزه مالی در جهان در زمینه علم و دین)است.
وی تا کنون هفت کتاب و بیش از یکصد مقاله پژوهشی در زمینه فیزیک، آموزش فیزیک، فیزیک و فلسفه و علم و دین به رشته نگارش در آورده است.از جمله کتاب های فارسی ایشان می توان به « قرآن و علوم طبیعت» ، « از علم سکولار تا علم دینی»، « علم و دین و معنویت در آستانه قرن بیست و یکم» و «تحلیلی از دیدگاه های فلسفی فیزیکدانان معاصر» اشاره کرد که بیشتر آنها به زبان های عربی و انگلیسی ترجمه شده اند.در این نوشتار به معرفی سه اثر دکتر گلشنی می پردازیم.
علم و دین و معنویت در آستانه قرن بیست و یکم
کتاب علم و دین و معنویت در آستانه قرن بیست و یکم، به بررسی رابطه علم با دین و معنویت می پردازد.مباحث این اثر از جریان هایی شروع می شود که پس از رنسانس و تا نیمه قرن بیستم نقش مهمی را در تضعیف دین ایفا کردند.نویسنده بعد از آن به دلایل احیای دین و معنویت در نیمه دوم قرن بیستم می پردازد.نکته اساسی ای که این کتاب به دنبال تبیین آن است، این مساله است که بر خلاف انتظار علم زادگان افراطی، علم نتوانست انتظاراتی را که از آن می رفت برآورده کند؛ چه در بعد نظری و چه در بعد عملی، پیش از این، چنین تصور می شد که علم می تواند به همه سوالات بشر پاسخ دهد.اما به تدریج معلوم شد که نه علم توانایی پاسخ دادن به سوالات بنیادی انسان را دارد و نه انسان می تواند فارغ از بعضی امور دیگر حلوی نابودی افراد و جوامع یا آلودگی محیط زیست را بگیرد.بنابر آنچه نویسنده در اثر خود می آورد، در نیمه دوم قرن بیستم، بازگشت به معنویات و دین سرعتی مضاعف می یابد تا آنجا که در محیط های علمی- فرهنگی، طرح مباحث ادیان سنتی و ارتباط آنها با علم پر رنگ تر شده است.گلشنی، به عباراتی در پی اثبات این نکته است که در آستانه هزاره سوم میلادی ، بر خلاف و عده ای که بسیاری از علم زدگان در اول قرن بیستم می دادند، نه تنها دین از صحنه بیرون نرفته است، بلکه با قوتی بیشتر به صحنه زندگی بشر بازگشته است.
بازخوانی تاریخی نسبت علم و دین در دوره مدرن، به ویژه بررسی برخورد جریان های فکری با دین در قرن نوزدهم، از مباحث بنیادی این اثر است.
به زعم نویسنده با رشد سرسام آور علم در قرن نوزدهم از یک طرف و پیدایش بعضی مکاتب علمی- فلسفی در این قرن، از طرف دیگر و با زمینه ای که دئیسم و روشنگری قرن هجدهم فراهم کرده بود، اعتبار دین در حوزه های علمی غرب به طور روز افزون رو به کاهش نهاد.
از جمله افرادی که با نظریه پردازی های خود، در این ماجرا نقش آفرینی کردند، اوگوست کنت(بنیانگذار مکتب پوزیتیویسم)کارل مارکس چارلز داروین بودند.اما تز تعارض علم و دین با نگارش دو کتاب در ربع آخر قرن نوزدهم بیش از پیش تبلیغ شد؛ یکی توسط جی.دبلیو.پراپر تحت عنوان سرگذشت تعارض بین علم و دین و دیگری توسط ای .دی.وایت با عنوان سرگذشت تنازع علم با الهیات در مسیحیت.
این دو کتاب اختلاف بین گالیله و کلیسا و نیز اختلاف اصحاب داروین با کلیسا را درشت نمایی کردند و از آن، تنازع دائمی علم و دین را نتیجه گرفتند.در نیمه اول قرن بیستم نیز نظریه پردازانی همچون امیل دورکهایم و زیگموند فروید در تضعیف دین مسیحی موثر بودند.در این میان، جریان فکری پوزیتیویسم تاثیر زیادی در کمرنگ شدن دین در قیاس با علم داشت.
اما از دهه 1950 به بعد شاهد جریان دور شدن از تفکر پوزیتیویستی مکانیکی بودیم و به خصوص در چند دهه اخیر شاهد احیای دین و معنویات را به انحای مختلف هستیم.دکتر گلشنی، علل عمده رویکرد به دین و معنویات این گونه ذکر می کند.روشن شدن نقایص و آثار منفی علم سکولار، روشن شدن آثار فردی- اجتماعی دین، تزلزل تحویل گرایی، محدودیت های علمی و نظری علم، ناتوانی علم در پاسخ دادن به سوالات اساسی انسان ، مبتنی بودن علم بر مفروضات متافیزیکی،تضعیف ایده مغایرت علم و دین.نویسنده در پایان این اثر به بعضی شواهد احیای دین در جوامع غربی اشاره می کند.اگر چه میزان افزایش گرایش به دین در جوامع و فرق مختلف دینی متفاوت بوده است.
از علم سکولار تا علم دینی
از علم سکولار تا علم دینی، اثر دیگری از دکتر مهدی گلشنی است که بعضی مسیرهای ناپیموده در حوزه پژوهشی دین و علم را در فضای اندیشگی ایرانی با نگاهی عمیق و در عین حال کاربردی می گشاید.این اثر مضامین مهمی همچون علم سکولار، رابطه علم و دین در دنیای معاصر، نسبت اسلام با علوم طبیعی، وحدت حوزه و دانشگاه و دانشگاه اسلامی را با نگاهی موشکافانه به بحث می گذارد.یکی از دعاوی مطرح شده از جانب روشنفکران مطرح شده این است که کار علمی ، شرقی و غربی و اسلامی و غیر اسلامی ندارد؛ علم روش خاص خود را دارد که عبارت است از تجربه و نظریه پردازی و تطبیق تجربه با پیش بینی های نظریه.
جالب اینجاست که این نکته هم از سوی مخالفان دین طرح می شود و هم از سوی بعضی متدینان، از این رو، هر دو گروه، صحبت کردن از علوم اسلامی یا اسلامی کردن دانشگاه ها را فاقد معنا یا اصولا امری بی فایده می دانند.
مولف با طرح این موضوع، بر آن می رود چنین برداشت هایی درباره رابطه علم و دین و علم دینی(اسلامی)ناشی از محدود کردن معنای دین و غفلت از محدودیت های علم و نیز ناشی از عینیت دادن به همه آن چیزهایی است که به نام علم تعلیم داده می شود.به عبارتی، آنهایی که از نزدیک ناظر یا دست اندر کار امور علمی نیستند، همه آنچه را که در کتاب های علمی آمده و دانشمندان از آنها صحبت می کنند، واقعا یافته های علم دانسته و قطعی تلقی می کنند؛ چنین می شود که از نقشی که ایدئولوژی ها و گرایش های فلسفی در کاوش های علمی و تفسیر داده های تجربی دارند، غفلت می شود.
گلشنی بر این باور است که اگر دانشمندان صرفاً به دنبال توضیح یافته های تجربی می بودند، مشکلی از جهت طرح مطالب مذکور نبود و تمایز دینی و غیر دینی یا شرقی و غربی منتقی بود.اما مساله این است که دانشمندان بزرگ همواره در مقام توضیح همه جهان طبیعت بوده و کوشیده اند از تعمیم یافته های محدود خود، نظریه های جهانشمول بسازند؛ نظریه هایی که بسیار فراتر از حوزه قابل دسترسی آنها بوده است؛ همین جاست که پای تعصبات و گرایش های دینی و فلسفی به میان آمده است.
مولف با اتخاذ رویکردی تازه در قبال این موضوع بر آن است که هم با بینش سکولار می توان در کار علمی موفق شد و هم با بینش الهی.اما بدیهی است که هر یک از این بینش ها به تولید علم خاص دامن می زنند و بر اساس آنچه که گلشنی در مقام استدلال بیان می کند، تفاوت این دو علم در دو جا ظاهر می شود:
الف)به هنگام ساختن نظریه های جهانشمول(با استفاده از مفروضات متافیزیکی مختلف)؛ ب)در جهت گیری های کاربردی علم(ایدئولوژی ها و بینش های مختلف فلسفی می توانند روی کاربردهای علم محدودیت بگذارند یا آن را به جهات معینی سوق دهند.)
بر این مبنا نویسنده به این عقیده تمایل دارد که علم دینی معنادار بوده و به لحاظ نتایجی که به بار می آورد، بسیار غنی تر از علم سکولار است؛ چرا که چنین علمی نه تنها نیازهای مادی انسان را بر طرف می کند بلکه جهان را برای او معنادار تر می کند.از سوی دیگر مراد نویسنده از علم دینی یا به طور خاص علم اسلامی این نیست که کاوش های علمی به صورتی نوین انجام شود یا آنکه برای انجام پژوهش های فیزیکی، شیمیایی و زیستی، به قرآن و حدیث رجوع شود یا اینکه کارهای علمی با ابزارهای هزار سال پیش انجام شود و دست آوردهای عظیم علم در چند قرن گذشته، در ابعاد نظری و عملی، به کناری گذاشته شود؛ بلکه غرض او این است که برای پرهیز از آفات علم و برای هر چه غنی تر کردن آن، باید بینش الهی بر عالم حاکم باشد؛ بینشی که خدا را خالق و نگه دارنده جهان می داند، عالم وجود را منحصر به عالم مادی نمی داند، برای جهان هدف قائل است و اعتقاد به یک نظام اخلاقی دارد.
یکی دیگر از آموزه های مطرح شده در این اثر، این است که در بحث رابطه علم و دین، علم در طول دین قرار دارد نه در عرض آن.به عبارت دیگر فعالیت علمی، نوعی فعالیت دینی است که با ابزارهای خاص خودش انجام می شود.
قرآن و علوم طبیعت
کتاب قرآن و علوم طبیعت، آخرین اثری است که در این نوشتار مختصر به آن می پردازیم.به دلیل پیشرفت علم و فناوری در غرب در دویست سال گذشته، مساله جایگاه علوم طبیعت(علوم فیزیکی و زیستی)در قرآن همواره مورد بحث فضلای مسلمان بوده و در مورد آن دیدگاه های مختلفی ابراز شده و طبیعتا شبهات گوناگونی پیرامون آن مطرح شده است.بر اساس دسته بندی که نویسنده به دست می دهد، این دیدگاه ها را از لحاظ موضع گیری آنها نسبت به علوم تجربی رایج به سه گروه می توان تفسیم کرد:1.گروهی اصالت را به معارف اسلامی داده اند و برای علوم جدید شأنی قائل نبوده یا با آنها مخالفند.2.گروهی دیگر علوم طبیعت را نوعی فعالیت بشری تلقی کرده و برای دین شأنی در شناخت طبیعت قائل نیستند.این گروه بر این باورند علوم طبیعت مربوط به عقل بشری است و نیازی به توصیه های دین در خصوص نحوه رویکرد به این علوم یا محتوای این علوم نیست.3.اما بعضی از فضلای اسلام بر آنند که علم توصیه شده در قرآن هم شامل معارف خاص دینی است و هم شامل علوم طبیعت.
برای شناخت طبیعت، هم باید به تجربه پرداخت و هم از نظریه پردازی بهره برد، چنانکه در محیط های علمی روز انجام می شود.اما استفاده از علوم طبیعت باید با حکمت توام بوده و با ارزش های اخلاقی سازگار باشد و از سوی دیگر، جهان بینی قرآنی باید بر این علوم حاکمیت داشته باشد.
این در حالی است که رواج بینش گروه اول به عدم رشد علوم طبیعت در جوامع اسلامی منجر شده و رواج بینش گروه دوم به علم زدگی و دوری علم از حکمت و ارزش های اخلاقی انجامیده .نویسنده در این اثر ضمن نقد دیدگاه های گروه های اول و دوم، به نحوی استدلالی از دیدگاه گروه سوم دفاع می کند.بعد علمی امت اسلامی، نقش علم و صنعت در جامعه اسلامی، رویکردی قرآنی به علم و ارزش های اخلاقی، ضرورت پیوند دانش با حکمت، بعد علمی قرآن کریم و شناخت طبیعت از نظر قرآن کریم، فصولی هستند که دکتر گلشنی در ذیل آنها به این موضوع پر اهمیت پرداخته است.
منبع:نشریه خردنامه همشهری(کتاب)، شماره 74
درکتاب (جامع الاخبار) چنین آمده است که پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله) فرمودند: هرکس یک مرتبه برمن صلوات بفرستد، آن دو ملکی که محافظ رفتار و اعمال او هستند، تا سه روز هیچ گناهی برای او نمینویسند.
سنگینی نامه? اعمال با صلوات
درکتاب شریف (ثواب الاعمال و عقاب الاعمال) چنین نقل شده است: حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) از پدر خود و از پدران خود (علیه السلام) روایت شده است که پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمودند: «من درروز قیامت درکنار ترازوی سنجش اعمال هستم. هرگاه کسی که گناهش زیاد و برثوابش گران باشد، صلواتهایی را که برمن فرستاده آنها را بیاورند، آن صلواتها حسنات او را ثیقل گرداند و از جهنم نجات یابد.
اول فرستنده صلوات خداست
درکتاب شریف (حیوه القلوب) چنین امده است که ابن عباس میگوید: و قتی که حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) در بستر بیماری خوابیده بود و اصحاب برگرد او جمع شده بودند، دراین حال عمّار یاسر بلند شد و گفت: پدرو مادرم فدایت باد یا رسول خدا، هنگامی که به جوار حق میپیوندید چه کسی شما را غسل خواهد داد؟ حضرت فرمودند: غسل دهنده? من علی بن ابی طالب است، زیرا که هر عضوی از اعضای مرا که بخواهد غسل دهد، ملائکه او را کمک مینمایند. عمّار یاسر باز عرض کرد: پدروماردم به فدایت باد یا رسول الله چه کسی از میان ما برشما نماز خواند؟ پس آن حضرت خطاب به علی (علیه السلام) فرمودند: یا علی هرگاه که دیدی روح از بدن من خارج شد مرا غسل بده و کفن کن و درجامه? سفید مصری یا در بُرد یمانی قرارده پس مرا بردارید و کنار قبر بگذارید. آنگاه اول کسی که اول برمن نماز گذارد، خدای متعال خواهد بود که در عرش ِ جلال و عظمت خود، برمن صلوات خواهد فرستاد.
صلوات باعث کم شدن گناه و زیاد شدن ثواب
انس ابن مالک از ابی طلحه روایت کرده که گفت: روزی نزد حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) بودم، آن حضرت را بسیار خوشحال یافتم. گفتم «یا رسول الله» درهیچ روزی تورا به این مرتبه خوشحال ندیدم که امروز دیدم». آن حضرت فرمودند: «چگونه خوشحال نباشم، که اکنون جبرئیل (علیه السلام) نزد من آمد و گفت: حق تعالی میفرماید: هر که یک بار برتو صلوات بفرستد، من براو ده صلوات فرستم و ده گناه از او محو کنم و ده حسنه براو بنویسم.
استجابت دعا با صلوات
هشام بن سالم روایت کرده است از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) که آن حضرت فرمودند: دعای دعا کننده همیشه درپرده? حجاب است و مستجاب نمیشود، تا اینکه دعا کننده برمحمد و آل محمد صلوات فرستد، چون صلوات فرستاد، خداوند متعال دعایش را به خاطر صلوات اجابت میفرماید.
شروع دعا با صلوات و ختمش نیز صلوات
درکتاب شریف (اصول کافی) نقل است که حضرت امام جعفر صادق (صلی الله علیه وآله) فرمودند: هر که رابه خداوند متعال حاجتی باشد، و ابتدا کند دعایش را به صلوات برمحمّد و بعد از آن دعا کند و حاجت و درخواست خود را از خداوند متعال بخواهد و بعد، دعایش را باز صلوات برمحمّد وآل محمد و ختم نماید. دراین صورت، چون صلوات برمحمد و آل محمد، از دعاهای مستجاب است و در حجاب نمیماند. و از طرف دیگر خداوند متعال بزرگوارتر و کریمتر از آن است، که هر دو طرف دعا را اجابت کند و میان آن را رد نماید. از ادعای دعا کننده را هم قبول میکنند.
صلوات جبران کننده? گناهان
از حضرت امام رضا (علیه السلام) روایت شده است: هرکس قدرت و توانایی نداشته باشد که به وسیله? سایر اعمال مستحبی، گناهان خود را بپوشاند، پس سعی کند به صلوات فرستادن برمحمّد و آلش. به درستی که خراب میکند صلوات برمحمّد و آلش، گناهان را چه خراب کردنی.
فضیلت صلوات درایام هفته
شیخ صدوق درکتاب شریف (خصال) چنین نقل کرده است که حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) ایام هفته را این چنی تقسیم فرمودهاند: روز شنبه روز ماست. روز یک شنبه از آن شیعیان ماست. روز سه شنبه از آن بنی امیه است. روز چهار شنبه روز نوشیدن دواست. روز پنج شنبه روز برآورده شدن حوائج و نظافت و عطر زدن است. روز جمعه عید مسلمانان است که از عید فطر و قربان بهتر است، ولیکن عید غدیر خم، بهترین عیدهاست. و امام قائم ما خانواده، در روز جمعه ظهور میکند و قیامت هم درروز جمعه برپا میشود و در روز جمعه عدد هیچ عملی افضل و بهتراز صلوات برمحمد (صلی الله علیه وآله) و آلش نیست.
هزار بار صلوات در روز جمعه
حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند: صلوات بر محمد و آل محمد (صلی الله علیه وآله) در روز جمعه هزار بار و درغیر جمعه صد مرتبه سنت است.
صلوات وسیله روا شدن حاجات
سید بن طاووس درکتاب شریف (جمال الاسبوع نقل میکنند که حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمودند: صلوات فرستادن شما برمن باعث روا شدن حاجتهای شماست و خداوند متعال را از شما راضی میگرداند و اعمال شمارا پاک و پاکیزه میکند.
صلوات وسیله برآمدن حاجات دنیاو آخرت
درکتاب شریف (جامع الاخبار) نقل شده است که حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمودند: هـر کس هـر روز بـرمن صلـوات فـرستد، حق تعالی درعـافیت و سلامتی را به روی او میگشاید و حاجت معنوی و مادی، دنیای و آخرتش را به حرمت صلوات برمن، برآورده میفرماید.
صلوات مانع نوشته شدن گناه
درکتاب (جامع الاخبار) چنین آمده است که پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله) فرمودند: هرکس یک مرتبه برمن صلوات بفرستد، آن دو ملکی که محافظ رفتار و اعمال او هستند، تا سه روز هیچ گناهی برای او نمینویسند.
صلوات وسیله شفاعت حضرت رسول اکرم
درکتاب شریف (بحار الانوار) چنین نقل شده است که حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) در وصیّت خود به حضرت علی (علیه السلام) فرمودند: یا علی هرکس برمن، هر روز هر شب صلوات فرستد، شفاعتم براو واجب میشود، اگر چه گناهش از گناهان بزرگ باشد.
صلوات باعث سنگینی کفه? حسنات
درکتاب شریف (ثواب الاعمال و عقاب الاعمال) باب ثواب الصلاه النبی، چنین نقل شده است که حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمودند: در روز قیامت، من پیش میزان سنجش اعمال هستم، هر کس کفه? گناهانش سنگینتر از کفه? ثوابهایش باشد، من صلواتهایی را که برایم فرستاده میآورم و درکفه? ثوابهایش میگذارم تا آنکه کفه? ثوابهایش سنگینتر شود.
فضیلت نوشتن صلوات
درکتاب (سفینه البحار) چنین نقل شده است که حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمودند: هرکس درکتابی یا نوشتهای برمن صلوات بنویسید، تا زمانی که نام من درآن کتاب ثبت و باقی هست، فرشتگان پیوسته برای او از درگاه خداوند متعال، طلب مغفرت آمرزش میکنند.
وقتی کبوتری شروع به معاشرت باکلاغ ها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه می شود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است. دلهای بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند. به سه چیز تکیه نکن، غرور، دروغ و عشق . آدم با غرور می تازد، با دروغ می بازد و با عشق می میرد. اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است. اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است. وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم. اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشهای را بالا ببری.
«اگر انسانها در طول عمر خویش فعالیت مغزشان به اندازه یک میلیونیوم معدهشان بود، اکنون کره زمین تعریف دیگری داشت.»
* «اگر واقعیات با نظریات هماهنگی ندارند، واقعیتها را تغییر بده.»
* «تا زمانی که حتی یک کودک ناخرسند روی زمین وجود دارد، هیچ کشف و پیشرفت جدی برای بشر وجود نخواهد داشت.»
* «تخیل مهمتر از دانش است.علم محدود است اما تخیل دنیا را دربر میگیرد.»
* «سعی نکن انسان موفقی باشی، بلکه سعی کن انسان ارزشمندی باشی.»
* «سختترین کار در دنیا درک [فلسفه?] مالیات بر درآمد است.»
* «سه قدرت بر جهان حکومت میکند:1-ترس 2-حرص 3-حماقت.»
* «علم زیباست وقتی هزینه? گذران زندگی از آن تامین نشود.»
* «متوجه هستید که تلگراف سیمی بهنوعی یک گربه? بسیار بسیار درازی است که وقتی دماش را در نیویورک میکشید، سرش در لوسآنجلس میومیو میکند. این را میفهمید؟ و رادیو هم دقیقاً به همین شکل کار میکند؛ شما پیامهایی را از اینجا میفرستید و آنها در جایی دیگر دریافتشان میکنند. تنها تفاوت در این است که دیگر گربهای وجود ندارد.»
* «مسائلی که بدلیل سطح فعلی تفکر ما بوجود میآیند، نمیتوانند با همان سطح تفکر حل گردند.»
* «من با شهرت بیشتر و بیشتر احمق شدم.البته این یک پدیده? نسبی است.»
* «مهم آن است که هرگز از پرسش باز نهایستیم.»
* «هیچ کاری برای انسان سختتر از فکرکردن نیست.»
* «دین بدون علم کور است و علم بدون دین لنگ است.»
* «در دنیا خط مستقیم وجود ندارد و تمام خطوط بدون استثنا منحنی و دایره وار است و اگر این خط کوچکی که در نظرما مستقیم جلوه میکند در فضا امتداد یابد خواهیم دید که منحنی است.»
* «به آینده نمیاندیشم چون به زودی فرا خواهد رسید.»
* «بهسختی میتوان در بین مغزهای متفکر جهان کسی را یافت که دارای یکنوع احساس مذهبی مخصوص بهخود نباشد، این مذهب با مذهب یک شخص عادی فرق دارد.»
* «خدا، شیر یا خط؟ نمیکند»
* «خداوند زیرک است اما بدخواه نیست.»
* «نگران مشکلاتی که در ریاضی دارید نباشید. به شما اطمینان میدهم که مشکلات من در این زمینه عظیمتر است.»
* «همزمان با گسترش دایره? دانش ما، تاریکیای که این دایره را احاطه میکند نیز گسترده میشود.»
* «یک فرد باهوش یک مسئله را حل میکند اما یک فرد خردمند از رودررو شدن با آن دوری میکند.»
* «اگه نمره? تستت تک شد ناراحت نشو!»
* «در دنیایی که دیوارها و دروازهها وجود ندارند چه احتیاجی به پنجره و نرده است؟»
* «از وقتی که ریاضیدانان از سرو کول «نظریه نسبیت» بالارفتهاند، دیگر خودم هم از آن سر در نمیآورم.»
* «دوچیز بیپایان هستند: اول «منظومه شمسی»، دوم «نادانی بشر»، در مورد اول زیاد مطمئن نیستم.»
* «من نمیدانم انسانها با چه اسلحهای در جنگ جهانی سوم با یکدیگر خواهند جنگید، اما در جنگ جهانی چهارم، سلاح آنها سنگ و چوب و چماق خواهد بود.»
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک می کنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکوت...
جاودانگی عشق
به آتش نگاهش
اعتماد نکن !
لمس نکن !
به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند،
به سرزمینی بی رنگ !
بی بو و ساکت
آری،
بگریز و پشت ابدیت مرگ پنهان شو !
اگر خواستار جاودانگی عشقی
شعر ابله
سنگ اندیشه به افلاک مزن دیوانه
چونکه انسانی و از تیره سرتاسانی
زهره گوید که شعور همه آفاقی تو
مور داند که تو بر حافظه اش حیرانی
در ره عشق دهی هم سر و هم سامان را
چون به معشوقه رسی بی سر و بی سامانی
راز در دیده نهان داری و باز از پی راز
کشتی دیده به طوفان خطر میرانی
مست از هندسه ی روشن خویشی مستی
پشت در آینه در آینه سرگردانی
بس کن ای دل که در این بزم خرابات شعور
هر کس از شعر تو دارد به بغل دیوانی
لب به اسرار فروبند و میندیش به راز
ور نه از قافله مور و ملخ درمانی
شاعری که اندره مالرو بود
آزاد، جسور، شاد
آن سان که کودکی یتیم در اولین روز مرگ پدرش
گل باران بوسه و سلام و دلداری میشود!
در اولین دیدار
با کلام تو این خواب ها را تعبیر شده خواهم یافت!
با گرما و خیال
یا سرما و عشق
پیش کش آن که عطرش ملکه ی همه عطرهاست
یک لبخند
دو تار مو
وسه سلام
این چنین جهان در چشمان کهنه ام تازه میشود
در نور باران گور ساده ام
پروانه
این همه نفی
درد جان فرسای دگردیسی جهان است
بر جان هنر،
تا از کرم کور بی دست و پا
پروانه ای بسازد
هزار رنگ!
میآید ها
شب و روزت همه بیدار
که آید شاید،
کور شد دیده بر این
کوره ره شاید ها.
شاید ای دل
که مسیحا نفست
آمد و رفت،
باختی هستی خود
بر سر میآید ها
لعنت
بر گردن عشق ساده ام
که انگشترش نخی ست،
گلوبند زمردین شعر مرا
باور نمیکند کسی ...
لعنت به شعر و من!
فیلانه
وقتی ما آمدیم
اتفاق، اتفاق افتاده بود!
حال
هرکس
به سلیقه خود چیزی میگوید
و در تاریکی گم میشود.
بازی
ما تماشا چیانی هستیم
که پشت درهای بسته مانده ایم!
دیر امدیم!
خیلی دیر...
پس به ناچار
حدس میزنیم،
شرط میبندیم،
شک میکنیم ...
و آن سوتر
در صحنه
بازی به گونه ای دیگر در جریان است.
من و پروانه
پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم
با پاهای کودکی ام!
عطر پریکه ها
مسحور سایه ی کوه
که میبرد با خود رنگ و نور را!
پولک پای مرغ
کفش نو
کیف نو
جهان هراسناک و کهنه
و
آه سوزناک سگ!
سال های سال است که به دنبال تو میدوم
پروانه زرد،
وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری
و همچنان..
شبنم
به شبنمیمیماند آدمی
و عمر چهل روایتش،
به لحظه رویت نور
بر سطح سبز برگی
میلغزد و بر زمین میچکد....
تا باری دیگر
و کی؟
و چگونه؟
و کجا؟
چنین میاندیشم
ایستاده و آرام
به سمت آینه میخزم
با اظطراب دلهره آور تعویض چشم ها
وتازه میشود دل
از تماشای دو مروارید درخشان
بر کیسه پاره پوره ی صورتم.
جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود!!!!!!
کدام بود؟
این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را
حرام دیدارش کردم؟
باد ما را با خود برد
باد
پرده ها را آرام تکان میدهد
و ما
بچه های خوش باور
لب ریز از اضطراب و امید!
زوایای نیمه روشن را به هم نشان میدهیم
من به نشان افتخار احتیاجی ندارم!
با کمک پی یر، ماری موضوعی برای تز دکتری در علوم فیزیکی انتخاب کرد. پدیده ی پرتو زایی خودبه خود عنصر اورانیوم، که یک سال پیشتر هانری بکرل در «موزه ی تاریخ طبیعی» پاریس کشف کرده بود، مورد توجه پی یر کوری هم بود. اورانیوم فلزی است خاکستری، سخت، با چگالی سنگین، آخرین عنصر در طبقه بندی عناصر شیمیایی مندلیف.
این موضوع کاملاً جدید، ماری کوری را شیفته می کند؛ یادداشتهای بکرل، تنها اثر مکتوب درباره ی این موضوع بود. او مانده بود که کجا این تحقیق را شروع کند. پی یر کوری در «مدرسه ی فیزیک و شیمی صنعتی شهر پاریس» دبیر بود؛ از مدیر مدرسه می پرسد آیا همسرش می تواند از کارگاهی که در طبقه ی همکف واقع شده و تا آن وقت از آنجا به عنوان انبار و دپوی ماشین آلات استفاده می شد، استفاده کند. با انجام تحقیقات ماری کوری در آنجا موافقت می شود؛ او می خواهد بداند عناصر دیگری جز اورانیوم هم تشعشع می کنند؛ خاصیتی که بعداً آن را رادیواکتیویته می نامد. ماری برای اندازه گیری دقیق از یک اتاق یونش همراه با یک الکترومتر و یک کوارتز پیزوالکتریکی (2) استفاده می کند، روشی که پی یر کوری و برادرش ژاک آن را ابداع کرده بودند. پس از آنکه نشان می دهد پرتو گسیل شده خاصیت اتمی عنصر اورانیوم است و یک عنصر سنگین دیگر، توریوم نیز رادیواکتیو است، ماری متوجه می شود که میزان رادیواکتیو اورانیوم ناخالص بیشتر از اورانیوم خالص است. از آن نتیجه می گیرد که این کانه ها مقدار کمی از عناصری که فوق العاده رادیواکتیو هستند و هنوز شناخته نشده اند، دربردارند. نتایج این تحقیقات به قدری جالب بود که پی یر کوری تحقیقات در دست اجرایش را به خاطر همکاری با زنش، رها می کند.
این، آغاز یک کار عظیم است. آنها سعی می کنند در یک کانی اکسید اوران، پچبلند (3) را که ماده ی شیمیایی ناشناخته ای بود و می شد تابش آن را ردگیری کرد، جدا کنند. بدین ترتیب بود که پی یر و ماری کوری در 1898 دو عنصر شیمیایی جدید کشف کردند: در ژوئیه، پلونیوم و در دسامبر، رادیوم را. اما کار به همین جا خاتمه نمی یافت؛ آنان می باید وجود مادی آنها را به شیمیدانان اثبات می کردند، و برای این کار لازم بود نمک رادیوم به حالت خالص را تهیه کنند و جرم اتمی آن را اندازه بگیرند. به مقدار فراوانی مواد کانی نیاز داشتند. به لطف آکادمی علوم وین، زوج جوان دانشمند موفق شدند ته مانده های استخراج اورانیوم از معدن پچبلند سنت ــ یوآخیم ستال (4) در ایالت بوهم را دریافت کنند. نخستین محموله به وزن 2/5 تن که با گاری حمل می شد به حیاط «مدرسه ی فیزیک و شیمی» رسید. باید روی این همه مواد کانی، عملیات شیمیایی صورت می گرفت. برای تأمین هزینه های تجزیه ی شیمیایی، پی یر و ماری کوری باید از منابع مالی خودشان خرج می کردند. در تمام این مدت ماری و پی یر کوری نه مقرّری داشتند و نه حقوقی.
کتابی را که ماری کوری به شوهرش تقدیم کرده است بازکنیم. او تعریف می کند: «یک مشکل حاد برای ما، مشکل جا بود؛ نمی دانستیم عملیات شیمیایی را در کجا انجام بدهیم. لازم شد ما این عملیات را در یک انبار متروک، سازمان بدهیم که با یک حیاط از آزمایشگاه الکترومتری ما جدا شده بود. اینجا انباری بود با دیوارهای تخته ای، کف قیراندود و سقف شیشه ای، بی حفاظ در برابر باران، بدون هیچ گونه تجهیزات؛ اسباب و اثاثش منحصر بود به یک میز فرسوده از چوپ صنوبر، یک بخاری چدنی که گرمایش برای آن فضا اصلاً کافی نبود و یک تخته ی سیاه که پی یر کوری دوست داشت دَم به دَم از آن استفاده کند. اینجا هودی که گازهای سمی ناشی از عملیات شیمیایی را به خارج هدایت کند وجود نداشت. ناچار بودیم عملیات را وقتی هوا اجازه می داد توی حیاط انجام دهیم، در غیر این صورت، اگر در داخل و زیر سقف انجام می دادیم، باید پنجره ها را باز بگذاریم. در این آزمایشگاههای سرهم بندی شده ما مدت دو سال تقریباً بدون دریافت هیچ گونه کمکی کار کردیم؛ ما مشترکاً، هم کارهای تجزیه ی شیمیایی را انجام می دادیم و هم مطالعه فیزیکی تابش محصولات بیش از پیش اکتیوی را که به دست می آوردیم. آنگاه لازم شد که وظایفمان را تفکیک کنیم؛ پی یر تحقیقاتش را روی خواص رادیوم ادامه می داد، و من کارهای تجزیه ی شیمیایی برای تهیه ی نمکهای رادیوم خالص را دنبال می کردم. مجبور می شدم تا بیست کیلوگرم مواد کانی را در یک وهله تجزیه کنم، برای این کار لازم بود مخزن دیگهای بزرگ انباشته از رسوبات و مایعات را پر کنم؛ جابه جا کردن این دیگها، ظرف به ظرف کردن مایعات، هم زدن مواد درحال غلیان درون حوضچه ای چدنی، با یک میله ی آهنی، طی ساعتها و ساعتها، واقعاً کار طاقت فرسایی است»
ماری کوری چیزی درباره ی خطرات تابشهای این ماده رادیواکتیو نمی گوید. به واقع، آن وقت هنوز این خطرات شناخته نشده بود. یک گرم رادیوم تخمیناً 3,000,000 بار بیشتر از یک گرم اورانیوم پرتو گسیل می کند.
زوج دانشمند می باید بی وقفه با دو مشکل، دست و پنجه نرم می کردند: ناکافی بودن منابع مالی، که با تولد اولین دخترشان، اِیرن (5)، مشکل تر هم شده بود، و نداشتن آزمایشگاهی درست و حسابی تا بتوانند به تحقیقاتشان، که توجه دانشمندان خارجی را جلب کرده بود، ادامه دهند.
(توضیح تصویر): پی یر و ماری کوری در برابر دستگاه اندازه گیری رادیواکتیویته (1898).
(توضیح تصویر): انبار کوچه ی لوموند که پی یر و ماری کوری عملیات جداسازی شیمیایی را در آنجا انجام می دادند.
پی یرکوری که نه از «دانشسرای عالی» فارغ التحصیل شده بود نه از «مدرسه ی پلی تکنیک»، نمی توانست از حمایت غالباً مؤثری که این دو «مدرسه ی عالی» از فارغ التحصیلان خود می کردند برخوردار گردد. در آغاز سال 1898 داوطلب کرسی استادی شیمی و فیزیک در دانشکده علوم شد که خالی مانده بود، اما تقاضایش رد شد؛ در سال 1900 آماده می شد که به ژنو عزیمت کند، اما هانری پوانکاره (6) برای او در دانشگاه، وظیفه ی تدریس در سال اول دوره ی لیسانس فیزیک و شیمی و علوم طبیعی دست وپا کرد، که با تدریسش در «مدرسه ی فیزیک وشیمی» جمع می شد. همزمان، ماری کوری به عنوان مدرس در «دانشسرای عالی دختران سِور» استخدام شد.
در 1902، پی یر کوری تصمیم گرفت کرسی معدن شناسی سوربون را درخواست کند. این بار هم تقاضایش رد شد. داشتن کرسی دانشگاهی، دسترسی به آزمایشگاه را تسهیل می کرد. یادآوری کنیم که ارنست راترفورد، فیزیکدان اهل زلاندنو، که تحقیقات زوج کوری برایش مرجع بود، از همان سال 1898 در مونترال از آزمایشگاهی وسیع و فوق العاده مجهز که هیچ سنخیّتی با امکانات محقر پی یر و ماری کوری نداشت، برخوردار بود. در 1903، پی یر کوری که 44 ساله بود برای دریافت نشان «لژیون دونور» (7) پیشنهاد شد، اما او پاسخ داد: «استدعا دارم از قول من از آقای وزیر تشکر کنید و بفرمایید من هیچ احتیاجی به نشان ندارم، اما در عوض، نیاز شدیدی به یک آزمایشگاه دارم». پس از اعطای جایزه ی نوبل، افکار عمومی تهییج شد و رئیس آکادمی پاریس موافقت وزیر فرهنگ را جلب کرد تا از مجلس شورای ملی تأسیس یک کرسی استادی در سوربون را تقاضا کند. پی یر کوری در پاییز 1904 به عنوان استاد رسمی منصوب شد. مدیریت کارهای عملی او به همسرش واگذار شد. متأسفانه، 18 ماه بعد، پی یر کوری در حال عبور از خیابان دوفین (8) بر اثر تصادف با یک کامیون درگذشت. ماری کوری به جای او ابتدا به سمت دانشیاری سپس استادی منصوب شد. او نخستین زنی بود که در سوربون تدریس کرد.
ماری کوری اقدامات مصرانه ای برای ایجاد انستیتو تحقیقات رادیواکتیویته، که بیش از پیش دامنه اش وسعت می یافت، به عمل آورد. در این ایام رادیواکتیویته کاربردهای پزشکی یافته بود، روش «کوریتراپی»، یعنی استفاده از تابشهای رادیوم و عناصر ناشی از آن برای معالجات برخی از بیماریهای سرطانی، عمومیت پیدا می کرد.
سرانجام در 1909، دانشگاه پاریس و انستیتو پاستور تصمیم می گیرند مشترکاً «انستیو رادیوم» را تأسیس کنند، که از دو ساختمان رودر رو تشکیل می شد: یکی مخصوص فیزیک و شیمی که ماری کوری اداره می کرد، دیگری مخصوص زیست شناسی، که اداره ی آن بر عهده ی کلودیوس ریگو (9) سرطان شناس بود. با وصف این، هنوز پایان مرارتها نبود. روابط ماری کوری با فیزیکدان پُل لانژون (10) در این ایام مایه ی رسوایی بزرگی شد، که ماری قربانی آن بود. جامعه مردسالار و بیگانه گریز فرانسه که نمی توانست زن بیگانه ای را در بالاترین مقام علمی تحمل کند، تبلیغات مطبوعاتی بی امانی علیه او به راه انداخت که آغاز بنای آزمایشگاه جدید را تا 1912 به تأخیر انداخت. در این فاصله، در دسامبر 1911، دومین جایزه ی نوبل شیمی به ماری کوری اعطا شد. انستیتو رادیوم، سرانجام پس از خاتمه ی جنگ جهانی اول (1914ــ 1918) کارش را شروع کرد. باری، تحقیقات علمی در این زمان در فرانسه به سختی از نداشتن سازمان و امکانات در رنج بود.
پی نوشت ها :
1.. Marya Sklodowska.
2. Piezoelectricity تأثیر متقابل برق و تغییر شکل مکانیکی.
3. Pechblende.
4. Saint-Joachimsthal.
5. Irene.
6. Henri Poincare.
7. Legion d "honneur.
8. Dauphine.
9. Claudius Regaud.
10. Paul Langevin.
فیزیک دانان علیه فیزیک دانان
در استرازبورگ، واحد اطلاعاتی آلسوس به نخستین اطلاعات علمی دست پیدا می کند. قرائت اسنادِ جمع آوری شده در این شهر، زیر نور شمع، حاکی از آن است که آلمانیها هنوز موفق به جداسازی اورانیوم 235 نشده اند، و فعالانه روی آنچه که «مسئله ی اورانیوم» می نامند، کار می کنند، بدون آنکه هنوز به نتیجه ی ملموسی رسیده باشند. با وصف این، فیزیکدانان آلمانی که یکی پس از دیگری بازداشت می شدند از برتری تحقیقاتشان مطمئن بودند؛ آنها فکر می کردند در این باره بیشتر از امریکاییان چیز می دانند. مأموران امریکایی سعی نمی کردند که آنها را از اشتباه بیرون بیاورند، زیرا هنوز تا این لحظه بمبشان آزمایش نشده بود، و موضوع مأموریتشان می باید همچنان سرّی باقی می ماند. امریکاییان، حتی اگر به دست دشمن اسیر می شدند، نمی باید چیزی درباره ی برنامه تحقیقات اتمیشان بروز می دادند. در این مرحله از مأموریت، گود اسمیت احساس رضایت خاطر می کند و به افسر عالیرتبه ای که همه جا همراه اوست اعتراف می کند: «جای خوشوقتی است که آلمانیها بمب اتمی ندارند، حالا دیگر ما مجبور نخواهیم شد که از بمب خودمان استفاده کنیم» برخلاف انتظارش، افسر عالیرتبه به او پاسخ می دهد: «سام [کوتاه شده ی ساموئل]، تو خوب می دانی که ما یک چنین بمبی داریم، و از آن استفاده خواهیم کرد».
آلسوس در خاک آلمان تا مخفیگاههای گروههای آلمانی که روی شکافت هسته ی اورانیوم کار می کردند، پیش می رود. واحد اطلاعاتی به دهکده ای در تورینگه (3) می رسد، آنجا یک آزمایشگاه هسته ای متعلق به ارتش نازی سراغ دارد. تعدادی فیزیکدان با اعضای خانواده شان در زیرزمین ساختمانی که قبلاً مدرسه بوده است، پنهان شده اند. سرهنگ فرمانده گروه آلسوس، در حالی که به چیزی شبیه خشتهای سیاه اشاره دارد، از آنها می پرسد: «آن چیزهای سیاه در آن گوشه چه هستند؟» پاسخ: «خوب، زغال سنگند». سرهنگ، یکی از قطعات را برمی دارند و جواب می دهد: «اینها سنگین تر از آنند که زغال باشند!» آلمانیها در این لحظه می فهمند که گروه امریکایی تصادفی به آنجا نیامده است. این خشتها، بلوکهای فشرده ی اکسید اورانیوم هستند.
واحد اطلاعاتی از آنجا به وورتمبرگ (4) در جنوب اشتوتگارت (5) به سمت قصبه های هِچینگن (6) و تایلفینگن (7) می رود، زیرا اطلاع دارد که انستیتوهای جامعه ی کایزر ویلهلم به مدیریت ورنر هایزنبرگ و اوتوهان، از برلین که زیر بمباران مداوم بوده است، به آنجا منتقل شده اند. مأموران اطلاعاتی آلسوس وقتی وارد دفتر کار هایزنبرگ می شوند، از مشاهده ی عکسی آویخته به دیوار که ورنر هایزنبرگ را در کنار ساموئل گود اسمیت در 1939 در دانشگاه میشیگان نشان می داد، شگفت زده می شوند! آنها در چند کیلومتری آنجا، در دهکده ی هایگرلوخ (8)، دهکده ای با معماری سده های میانی، در غاری مرمت شده، یک پیل اتمی در دست ساختمان پیدا می کنند، که بعدها با مواد منفجرکننده، آن را از بین خواهند برد. واحد اطلاعاتی در مسیر تفتیشهایش هرجا که اورانیوم و آب سنگین می یابد، ضبط می کند. سرانجام آلسوس به برلین می رسد. گروه در زیرزمین دوم انستیتو فیزیک، آزمایشگاهی پیدا می کند که آنجا قبل از اسبابکشی به قصبه ی هِچینگن مشغول ساختن یک پیل اتمی بوده اند.
(توضیح تصویر): گروه آلسوس مشغول پیاده کردن یک پیل اتمی در یک غار هایگرلوخ هستند. در وسط، شمشهای اورانیوم است که با گرافیت احاطه شده است.
حالا تعدادی از برجسته ترین فیزیکدانان آلمانی در اسارت متفقین هستند. ماکس فون لاوئه در تمام این مدت، یک مخالف سرسخت نازیسم بوده و به مناسبتهای متعدد مخالفتش را ابراز کرده بود. اوتوهان که نازی نبود سعی کرده بود خودش را کنار بکشد؛ درست قبل از رسیدن متفقین، توانسته بود بخشدار تایلفینگن را متقاعد کند که در صدد مقاومت برنیاید تا قصبه آسیب نبیند. والتر بته، آدم دقیق و وسواسی، هیتلری نبود. در عوض، والتر گرلاخ (9)، رئیس هماهنگ کننده ی تحقیقات هسته ای شده بود. کارل فون وایتساکر، از خانواده ای دیپلمات، از همان آغاز سال 1939 از اوتو هان پیامدهای ممکن شکافت را آموخته بود. ورنر هایزنبرگ به عنوان مدیر انستیتو فیزیک کایزر ویلهلم، یکی از مسئولان تحقیقات مربوط به شکافت در آلمان شده بود. او ضمن تقبیح زیاده رویهای نازیسم (علناً از نظریه ی نسبیت، که مقامات نازی آن را نظریه ای یهودی می دانستند، دفاع کرده بود)، به احتراماتی که برایش قائل بودند دلبستگی داشت. او آرزومند بود که آلمان، مقام اول را در علوم حفظ کند. او می خواست افتخار حل مسئله ی اورانیوم را نصیب خودش بکند. اما اگر او زودتر به نتیجه رسیده بود چه پیش می آمد؟ در پاییز 1941، او به اتفاق همکارش کارل فون وایتساکر، به عنوان مأموریت علمی به کپنهاگ اعزام شده بودند. هایزنبرگ در ملاقات با نیلس بور، سربسته اعتراف می کند که با درخواست مقامات نازی برای اداره ی تحقیقات مربوط به شکافت هسته ی اورانیوم به منظور استفاده ی احتمالی در امور نظامی موافقت کرده است. هایزنبرگ، نیلس بور را چونان پدر روحانی خود می دانست و بخشایش او را طلب می کرد. بور ابتدا متوجه منظور هایزنبرگ نشد و وقتی سرانجام آن را فهمید، احساس انزجار کرد. او از اینکه هایزنبرگ انجام این وظیفه را برای هیتلر پذیرفته است، خشمگین بود و دیگر نخواست به حرفهایش گوش دهد.(10) بعدها از زبان دیگران شنیده می شود که هایزنبرگ در این ملاقات می خواسته است به بور پیشنهاد کند که دانشمندان متقابلاً متعهد گردند که بمب اتمی نسازند. هایزنبرگ تا وقتی که بور زنده است به کپنهاگ باز نخواهد گشت.(11)
با وصف این، برخی از دانشمندان آلمانی علاقه ی مقامات حکومتی را به موضوع جلب کرده بودند. یک «باشگاه اورانیوم» در بهار 1939 ایجاد شده بود. در 1942 اقداماتی در جهت متمرکز کردن وسایل و امکانات زیر نظر مارشال گورینگ (12) به عمل آمده بود. اما وسایل خواسته شده و تحصیل شده برای تأمین نیازمندیهای چنین صنعتی کافی نبودند. برخلاف آمریکاییان، مقامات مسئول آلمانی نتوانسته بودند همه ی گروههای تحقیقاتی رقیب را در گروه واحد و متمرکزی ادغام کنند. در اثر ضربه هایی که گشتاپو و نیروهای اس. اس. بر پیکره ی نهادهای دانشگاهی و سازمانهای تحقیقاتی وارد آورده بودند، اشخاص فرصت طلب و بی صلاحیت در اداره ی مؤسسات تحقیقاتی، پُستهای کلیدی را اشغال کرده بودند. گود اسمیت در گزارشش نوشت، فیزیکدانان آلمانی چون خودشان هنوز نمی دانستند چگونه بمب اتمی بسازند، فکر می کردند که هیچ کس دیگری هم قادر به ساختن آن نیست. او دلیل این شکست را ناشی از رژیم توتالیتر هیتلری، ناتوانی در اجرای برنامه ی علمی جمعی و جزم گرایی علم آریایی در برابر علم یهودی می داند.
پس از تسلیم آلمان، حدود ده تن از برجسته ترین این فیزیکدانان در مزرعه ای [فارم هال] در انگلستان در حومه ی شهر دانشگاهی کمبریج، بازداشت شدند، بدون آنکه همکارانشان در آلمان اطلاعی از آنان داشته باشند. فیزیکدان آلمانی در این بازداشتگاه بودند که خبر انفجار اولین بمب اتمی در هیروشیما را شنیدند. برای دانستن اینکه این فیزیکدانان چه چیزی از فعالیتهایشان را در زمان جنگ بروز نمی دهند، در همه جای بازداشتگاه میکروفونهای مخفی کار گذاشته شده بود. از این طریق بود که واکنششان در برابر شنیدن خبر انفجار اولین بمب اتمی از رادیو دانسته شد، گرچه مقامات بریتانیایی تاکنون اجازه ی انتشار متن گفت وگوهای ضبط شده را نداده بودند. فیزیکدانان آلمانی در آغاز، خبر را باور نکردند و آن را از مقوله ی تبلیغات زمان جنگ پنداشتند. «آنان می گفتند این نمی تواند یک بمب اتمی واقعی باشد، این باید بمب جدیدی باشد که امریکاییان آن را اتمی می نامند و هیچ ربطی به مسئله ی اورانیوم ندارد». بالاخره آنان ناگزیر شدند تن به واقعیت بدهند. با وصف این، واکنشهای فیزیکدانان در مقایسه با یکدیگر بسیار متفاوت بود. ماکس فون لاوئه ساکت ماند و به پیامدهای بلندمدت خبر اندیشید. اوتوهان، منقلب شد، زیرا او احساس می کرد با کشف اولیه اش در مسئولیت استفاده ی فاجعه آمیز از شکافت، سهیم است. والتر گرلاخ از شنیدن خبر، سخت برآشفت و از اینکه خودش زودتر موفق نشده است، احساس آن را داشت که سیلی خورده است. سخنان تلخی رد وبدل شد. هایزنبرگ که ابتدا در صحت خبر شک می کرد، تمام شب را درباره اش فکر کرد تا بالاخره آن را فهمید. او همکاران را دور خودش جمع کرد و اصول بمبی را که امریکاییان موفق به ساختنش شده بودند برایشان توضیح داد. گود اسمیت روایت می کند که دانشمندان آلمانی بهت زده شده بودند. چگونه از بیخ گوش راه حل، گذشته بودند؟ آنگاه، برخی از فیزیکدانان آلمانی به فکر افتادند که از مزایای این ناکامی بهره برداری کنند: آنها نزد بازپرسان خود چنین ادعا کردند که اگر موفق نشدند، برای این بود که نخواسته بودند موفق شوند شاید برای بعضی از آنها به راستی چنین بود، اما همه ی آنها چنین نیّتی نداشته اند.
پی نوشت ها :
1.Samuel A. Goudsmit.
2. George E. Uhlenbeck.
3. Thuringe.
4. Wurtemberg.
5. stuttgart.
6. Hechingen.
7. Tailfingen.
8. haigerloch.
9.Walther Gerlach.
10.برای اطلاع بیشتر و دقیق تر به خواننده ی علاقه مند توصیه می شود فصلهای 14 و 15 از کتاب بسیار زیبای جزء و کل، نوشته ی هایزنبرگ، ترجمه ی حسین معصومی همدانی، از انتشارات مرکز نشر دانشگاهی (1368) را مطالعه کند. ــ م.
11.این اطلاع روایتگر، صحیح نیست. هایزنبرگ در اوایل تابستان 1952 برای شرکت در کنفرانس بین المللی فیزیکدانان اتمی به کپنهاگ می آید و با نیلس بور و ولفگانگ پائولی گفت وگوی سه نفره ای در خانه ی بور درباره ی دیدگاههای پوزیتیویستی داشته است. رک. همان کتاب فصل 17. ــ م.
12. Goering.
نامه به آقای رئیس جمهور
به اف. دی روزولت از آلبرت اینشتین
رئیس جمهور ایالات متحده ی امریکا اولد گراورواد
کاخ سفید ناسوپونت
واشینگتن دی. سی. پرکونیک، لانگ آیلند
2 اوت 19
آقا، نتایج پاره ای از آزمایشهای جدید ا. فِرمی و ل. زیلارد، که به صورت دستنویس در اختیارم گذاشته اند، مرا بر آن می دارد که فکر کنم عنصر اورانیوم در آینده ای نزدیک می تواند به منبع جدید و مهم انرژی تبدیل شود. به نظر می رسد، شرایط جدیدی که ایجاد شده است، هوشیاری خاص و احیاناً اقدام عاجلی از جانب دولت را ایجاب می کند. لذا گمان می کنم وظیفه ام باشد که توجه شما را به مطالب و به توصیه های زیر جلب کنم:
در طی چهار ماه اخیر، ــ در نتیجه ی تحقیقات ژولیو در فرانسه و تحقیقات فِرمی و زیلارد در امریکا ــ برانگیختن واکنش زنجیره ای هسته ای در توده ی بزرگی از اورانیوم، امکان پذیر شده است واکنشی که در اثر آن ممکن است مقدار عظیمی انرژی و عناصر جدیدی نظیر رادیوم تولید شود. حالا دیگر تقریباً حتمی به نظر می رسد که این امر در آینده ای خیلی نزدیک عملی خواهد شد.
وانگهی، این پدیده ی جدید ممکن است به ساختن بمب بینجامد. و می توان چنین پنداشت ــ گرچه هنوز قرین به اطمینان نیست ــ که نوع جدیدی از بمبهای فوق العاده نیرومند با این روش ساخته شود. تنها یک بمب از این نوع که با کشتی حمل شده و دربندی منفجر گردد، می تواند تمامی بندر و قسمتی از سرزمینهای پیرامون آنجا را کاملاً ویران کند. چنین بمبهایی ممکن است چنان سنگین باشند که نتوان آنها را با هواپیما حمل کرد.
ایالات متحده ی امریکا فقط مقدار کمی کانیهای خیلی فقیر از لحاظ اورانیوم دارد. چند معدن نسبتاً خوب در کانادا و در چکسلواکی سابق وجود دارد، اما منبع عمده ی اورانیوم، کنگوی بلژیک است.
الف)تماس گرفتن با وزارتخانه های مختلف به منظور آگاه کردن آنها از پیشرفتهای آتی، و پیشنهاد توصیه هایی برای اقدام دولت و مخصوصاً مراقبت بر اینکه ذخایر کانیهای اورانیوم در ایالات متحده ی امریکا تأمین باشد.
ب)تسریع تحقیقاتِ تجربی، که تاکنون در حدود بودجه های آزمایشگاههای دانشگاهی اجرا شده است، تأمین منافع مالی، چنانچه این منابع مورد تقاضا باشد، از طریق تماسهایش با اشخاصی که آمادگی کمک کردن به این برنامه ها را دارند و احیاناً جلب همکاری آزمایشگاههای صنعتی بخش خصوصی که تجهیزات لازم را در اختیار دارند.
می دانیم که آلمان، در حال حاضر، فروش اورانیوم محصول معادن چکسلواکی را که در کنترل دارد، متوقف کرده است. فهمیدن علت چنین تصمیمی با این فوریت، دور از ذهن نیست؛ چرا که پسر فون وایتساکر، معاون وزیر امورخارجه ی آلمان، در انستیتو کایزر ویلهلم برلین کار می کند، که در آنجا هم اکنون مشغول تکرار قسمتی از تحقیقات امریکایی درباره ی اورانیوم هستند.
ارادتمند شما
آلبرت اینشتین
فرانکلین دی. روزولت، 19 اکتبر 1939 پاسخ می دهد:
استاد عزیزم،
از شما به خاطر نامه ی اخیرتان و اطلاعات جالب و مهمی که دربر دارد، متشکرم. این اطلاعات در نظرم به قدری اهمیت داشتند که من کمیسیونی مرکب از مدیر اداره ی استاندارها و نمایندگان ارتش و نیروی دریایی را برای بررسی عمیق امکاناتی که جناب عالی درباره ی عنصر اورانیوم توصیه کرده اند، تشکیل داده ام. خوشوقتم به اطلاعتان برسانم که آقای دکتر ساخس با این کمیته کار و همکاری خواهد کرد و فکر می کنم که این، عملی ترین و مؤثرترین روش برای کارکردن در این موضوع باشد.
خواهشمندم مراتب امتنان مرا بپذیرید.
با احترامات فائقه، اف. دی. روزولت
منبع: سرگذشت اتم، شماره 2034
آنها که روشن بین تر از دیگران بودند، فرارسیدن خطر را از خیلی پیشتر احساس کرده بودند. مردم کشورهای دموکراتیک، رسیدن موج موج پناهندگان از آلمان، سپس از اروپای مرکزی و از ایتالیا را که از ستمهای سیاسی و ضدیهود می گریختند، دیده بودند. در میان این پناهندگان، تعداد زیادی هم دانشمند دیده می شد. نازیها نخستین بازداشتگاههای مخالفان سیاسی را ایجاد کرده بودند. اتریش در 1938 ضمیمه ی آلمان شده بود. هیتلر پس از گرفتن سرزمین سودت (1) در مارس 1939 تمامی چکسلواکی را اشغال کرده بود. حکومتهای مجارستان، رومانی و بلغارستان به صورت کشورهای اقماری محور رم ــ برلین درآمده بودند. استالین به گمان اینکه می تواند خطر را از اتحاد جماهیر شوری دور کند، پیمان عدم تعرض آلمان ــ شوروی را اواخر اوت 1939 با هیتلر امضا می کند. آلمان پس از نبردی خونین لهستان را تصرف می کند. فرانسه و انگلستان علیه آلمان وارد جنگ می شوند. در آوریل 1940 آلمان به دانمارک و نروژ و یک ماه بعد به بلژیک و هلند و سپس به فرانسه حمله می برد و ارتش فرانسه را درهم می شکند. مارشال پتن پیمان متارکه ی جنگ را در حالی که دو سوم خاک فرانسه به اشغال نیروهای آلمان درآمده است، با هیتلر امضا می کند. از تابستان 1940، به مدت یک سال، تا زمان حمله ی نازیها به اتحاد جماهیر شوروی، بریتانیای کبیر در برابر آلمان نازی و ایتالیای فاشیست، با شهرهایش که در معرض بمباران بی وقفه بودند، تنها مانده بود. یونان و یوگسلاوی هم در کمتر از یک سال بعد به تصرف نیروهای آلمانی درآمدند. هیتلر در ژوئن 1941 حمله به اتحاد جماهیر شوروی را آغاز خواهد کرد. در نظر پناهندگان، دنیا در آستانه ی سقوط در چنگ آلمان نازی بود.
جنگ به اروپا محدود نماند. در شرق دور، ژاپن متحد محور، پی در پی منچوری را در 1931، سپس شمال و شرق چین و بالاخره سایر سرزمینهای جنوب شرقی آسیا را تسخیر کرده بود. در دسامبر 1941 نیروهای ژاپنی به بندر امریکایی پِرل هاربور در جزایر هاوایی یورش می برند و همین، باعث ورود ایالات متحده ی امریکا به جنگ می شود.
در آغاز، تحقیقات را چند تن از فیزیکدانان مهاجر سرشناس با دستیاری امریکاییان جوان اداره می کردند. نخستین تماس با یک مرجع حکومتی امریکایی در 16 مارس 1939، فردای اشغال چکسلواکی به توسط نازیها، صورت گرفت. گ. پگرام (2)، رئیس دانشکده ای از دانشگاه کلمبیا به اصرار همکارانش اطلاعیه ای به وزارت نیروی دریایی فرستاد. چند ماه بعد، زیلارد و ویگنر تصمیم می گیرند آلبرت اینشتین را که از پرآوازه ترین دانشمندان اروپایی پناهنده به ایالات متحده ی آمریکا بود از احتمال خطر تهدید کننده آگاه کنند. آنها امکان واکنش زنجیره ای در اورانیوم را برایش شرح می دهند. پس از تبادل نظر با چند تن دیگر، قرار گذاشته می شود که آلبرت اینشتین مستقیماً نامه ای به پرزیدنت روزولت بنویسد. نامه آماده می شود. آلکساندر ساخس (3)، مشاور اقتصادی یک شرکت بزرگ که آشنایی شخصی با پرزیدنت روزولت دارد با پادرمیانی زیلارد می پذیرد که نامه ی آلبرت اینشتین را که به تاریخ 2 اوت 1939 امضا کرده است، در ملاقات حضوری به دست شخص رئیس جمهوری ایالات متحده ی امریکا بدهد. با وجود این، ساخس نامه را روز 11 اکتبر همان سال پس از ورود فرانسه و انگلستان در جنگ، به روزولت می رساند. نامه ی آلبرت اینشتین چنین آغاز می شود: «نتایج آزمایشهای جدید ا. فِرمی ول. زیلارد که به صورت دستنویس در اختیارم گذاشته شده، مرا به این نتیجه می رساند که فکر کنم که عنصر اورانیوم...» پایین تر ادامه می دهد: «این پدیده ی جدید ممکن است به ساختن بمبهایی بینجامد... تنها یک بمب از این نوع که با کشتی حمل شده و در بندری منفجر شود، نه تنها تمامی بندر، که قسمتی از سرزمینهای پیرامون آنجا را هم می تواند ویران کند...»
چند روز پس از دریافت این نامه، روزولت تصمیم می گیرد کمیته ای به ریاست مدیر اداره ی ملی استانداردها تشکیل دهد. نخستین جلسه ی کمیته در روز 21 اکتبر برگزار می شود. کمیته، سفارش تدارک چهار تُن گرافیت و پنجاه تُن اکسید اورانیوم را می دهد. اولین کمک مالی بلاعوض تصویب می شود. این آغاز، هنوز ناچیز، تلاش عظیم امریکایی است.
پی نوشت ها :
1. Sudetes.
2. G. Pegram.
3.A.sachs.