خوشبختی آرزوی همه
دیباچه
آدمیان ممکن است در این جنبش ـ که نامش زندگانی است ـ هدفی داشته باشند که آفریننده جهان آنها را بدان منظور آفریده و خودشان از آن آگاهی نداشته باشند. چنان که میل جنسی در جوان هیجده ساله، هدفی دارد که خالق عالم بدان منظور، میل مزبور را در آن جوان نهاده و آن هدف، "بقاء نوع" است؛ ولی خود آن جوان متوجه هدف مزبور نیست. و هدف مورد توجه وی، فقط جفت شدن با یک همسر و لذّت بردن از مقارنه با اوست. لهذا ما در این مقام به بیان هدف اصلی آفرینش ـ که آدمیان و همه مخلوقات بدان منظور آفریده شدهاند و حرکت و جنبش در همه موجودات برای رسیدن به آن مقصود پدید آمده است ـ نمیپردازیم؛ زیرا چنین هدفی اگر باشد، مورد توجه آدمیان نیست و آنان سیر خود را خواهی، نخواهی به سوی آن هدف ادامه میدهند بدون آنکه التفات و توجهی داشته باشند.منظور ما، بیان هدف و آرزویی است که مورد توجه آدمیان است و همگی در زندگانی و هستی خویش، آرزومند رسیدن به آن مقصودند.
در تعیین این آرزوی همگانی بشر، سخنان بسیار[ی] گفته شده؛ ولی آنچه به طور محقق میتوان گفت، این است که منظور همگانی و آرزوی مورد توجه تمام افراد بشر، جز این نیست که این هستی و زندگی که دارند، بر آنها به خوشی بگذرد و حیات خویش را به حد اعلای خوشی که ممکن است، ادامه دهند.
در جستجوی خوشبختی
شخصیت حقیقی بشر هر چه باشد، او از شخصیت خود جز این تمایلات و افکار و احتیاجات چیزی نمیفهمد. شخصیتانسانی در نظر خود او، عبارت است از: مجموعه غرایز و تمایلات و احتیاجات که نام آن را وجود واحدی نهاده و به طور تدریج و استمرار از رحم مادر شروع میشود و به زهدان گور (در نظر ما) ختم میگردد. بشر می خواهد این وجود استمراری و حیات تدریجی وی مطلقا و از هر جهت به اعلای درجه خوشی بگذرد؛ یعنی بهترین غذاها را بخورد، و نیکوترین جامهها را بپوشد و از خوشترین لذات این جهان هر چه می خواهد، برخوردار شود، و خوابش در نهایت آرامی، و خیالش در کمال آسایش، و افکارش روشن، و روحش آرام، و دلش شاد، و لبش خندان باشد. هر چه میخواهد، بفهمد و هیچ مشکل روحی و جسمی برایش پیش نیاید. هرگز بیمار و نادار و دشمندار نشود. زیر فشار گرسنگی و برهنگی و احتیاج و نادانی و تردید و پریشانی و کینه و حسد و عداوت و انتقام و هجران و فراق و امثال اینها قرار نگیرد. این "آرزوی همه بشر" است!یک نکته دیگر هم بر این جمله باید افزود و آن، این است که چون بشر راجع به سرنوشت خود پس از مرگ اطلاع روشنی ندارد، میخواهد از آن جهت هم خیالش راحت باشد که اگر هستیاش با مرگ خاتمه نیابد و پس از مرگ همچنان در نشای دیگر و به صورت دیگر باقی باشد، آنجا هم معذب و گرفتار نباشد.
بیان این مطلب، این است که برای حصول سعادت و کامل بشر ـ آن طور که فرض کردیم ـ باید حوادث آسمانی و زمینی مانند: صاعقه و زلزله و طوفان و سردیها و گرماهای خارج از حد و قحط و جانوران درنده و گزنده و مرگ یاران و عزیزان و غیره؛ و حوادث اجتماعی مانند: قتل و غارت و عداوت و کینهجویی و فتنه و فساد؛ و حوادث نفسانی مانند: افکار باطل و خیالات پریشان؛و صفات بد از قبیل: خشم و شهوت مفرط و بخل و حسد و کینه و طمع و غیره؛ و حوادث جسمانی مانند: دردها و بیماریهای گوناگون، همه اینها باید از بین برود و دیگر به هیچ رو وجود خارجی نداشته باشد تا انسان مطلقا "سعادتمند" گردد و این چند روزه حیات را سراسر به خوشی بگذراند. ولی آیا این فرض، عملی است؟ و چنین روزی ممکن است در این جهان پیشآید؟ و بر فرض که چنین روزی پیش آمد، آیا بشر به همین قانع خواهد شد و خیالش آرام خواهد گرفت یا آرزوهایش همچنان باقی خواهد ماند و باز به این فکر خواهد بود که بفهمد: خودش کیست و چیست و چگونه پیدا شده و چه خواهد شد و ربطش با این جهان چگونه است و ربط این جهان به کجاست؟ و در راه کشف این اسرار، دست از همه آن لذّات خواهد کشید و بلکه تن، به انواع رنجها و آلام خواهد داد تا حدی که تن را به کلی رها کند و تمایلات و آرزوها را بر باد دهد و شخصیت خویش را محو و نابود سازد؟
موانع سعادت
گاهی بشر تصور میکند که در نتیجه علم، بر حوادث طبیعی فائق خواهد آمد، امّا آیا حوادث طبیعی ده تا و بیست تاست که علم آنها را از میان بردارد؟ آیا علم بشر، خود حوادث طبیعی تازه تری به وجود نمیآورد؟ فوت با الکتریسیته، اختناق با گاز، پرت شدن از وسائط نقلیه یا زیر آنها رفتن، از آن حوادث طبیعی است که معلول اکتشافات علمی بشر است.بر فرض که علم بر پارهای از حوادث طبیعی غالب آید، آیا همه مردم مشمول آن نعمت خواهند گردید یا اختصاص به دسته معینی خواهد داشت؟ وانگهی بر فرض که علم بر حوادث طبیعی فائق آمد تا هنگامی که بشر در ناحیه "اخلاق" پیشرفت نکرده، چه سودی از آن علم میتوان برد؟ مثلاً هواپیما، دشواری گردنه ها و راههای دور و دراز را از میان برده امّا آیا آدمیان از این آلت بیشتر به منظور سعادت و آسایش نوع خود استفاده میکنند یا به منظور شقاوت و هلاکت آنها؟
با توجه به جهاتی که پارهای از آنها ذکر شد و پاره دیگر به ذهن خود خوانندگان میرسد، میتوان گفت که حصول سعادت ـ به معنایی که ذکر کردیم ـ به طور مطلق و از هر جهت، در این جهان جز "آرزو" چیز دیگر نیست و نمیتوان به عملی شدن آن روزی امیدوار بود. ولی با این حال نباید هم به کلی از آن ناامید شد؛ زیرا اگر چه خوشی به طور مطلق غیر میسر است لیکن تا درجهای و به طور نسبی، میسر و میسور است و همان درجه از سعادت و خوشی که ممکن الحصول است، شایسته است که در راه رسیدن به آن، کوشش و مجاهدت فراوان به عمل آید. چرا که زندگانی در ذات خود، شیرین و لذیذ است و هر اندازه خارهای مرارت از پیرامون آن زده شود، بر لطافت و صفایش افزوده میگردد و شیرین تر و گوارا تر میشود.
بشر برای رسیدن به اندک لذتی در زندگانی، تحمل رنجهای فراوان میکند و کوشش بسیار روا میدارد؛ به طوری که میبینیم برای لذت بردن از چند لقمه که در چند دقیقه خورده میشود، چندین ساعت تحمل زحمت و مشقت مینماید. پس برای برطرف ساختن خارهای مرارت از پیرامون گلبن حیات، بیشتر شایسته است کوشش و مجاهدت کند تا لذت زندگانی را خالصتر و بیآلایشتر بتواند دریابد.
راهکار دستیابی
حال که دانسته شد حصول "سعادت نسبی" میسر و ممکن است، باید دید تا چه درجه ممکن است و راه تحصیل آن چیست؟ چون آن درجه از سعادت را که ممکن الحصول است، نمیتوان به طور قطع تعیین کرد؛ زیرا بسته به اندازه کوششی است که در راه تحصیل آن به عمل آید. لهذا از تعیین آن صرف نظر نموده و فقط به بیان راه رسیدن به آن میپردازیم.راه رسیدن به هر درجه از سعادت و خوشی (کم یا زیاد) که ممکن الحصول است، بدون شک از خود انسان شروع میشود. حوادث جهان هر چه باشد تا به روح ما نرسد، در ما تأثیر ندارد. وقتی پیش آمدی در ما اثر لذت یا الم میبخشد که به حس و ادراک ما در آید. و چون حوادث جهان که به روح ما میرسد، از دو شق خارج نیست ـ یا حوادثی است که از طبیعت ناشی شده و ما آنها را میگیریم، یا عکس العمل حوادثی است که از ما سرزده و دوباره به خودمان بر میگردد ـ در هر دو صورت اگر خویشتن را اصلاح کنیم، هم حوادث جهان را که به ما میرسد، به صورت خوشی خواهیم پذیرفت (چون که منشأ لذت و الم چنانکه فلاسفه گفتهاند، صورت نفسانی است نه صورت خارجی و هر گاه صورت نفسانی به طرز خوشی پذیرفته شد، انسان لذت خواهد برد و یا اقلاً متألم نخواهد گشت) و هم از ما کارهای نیک سر خواهد زد و عکس العمل نیکی به خود ما برگشت خواهد نمود.
هر کس مطابق صفات و اخلاقی که دارد، محیطی بهشتی یا دوزخی در اطراف خود میسازد و در آن محیط زندگانی می کند. همین جهانی که ما از آن به تنگ آمدهایم و آن را محنتسرا و نمونه دوزخ و خانه مصائب و آلام نام نهادهایم، برای کودک شیرخوار "بهشت" است. او از این جهان جز "رحمت" چیزی نمیفهمد. همه نسبت به او لطف و مهربانی دارند. هیچ گونه آثار دوزخی از سیمای آدمیان برای وی نمایان نمیشود. چرا؟ برای آنکه در دل آن کودک هنوز خشم و حسد و کینه نسبت به کسی راه نیافته، هنوز آن کودک گرفتار آز و شهوت و غضب نگشته، هنوز از زبان او زخمی به کسی نخورده، هنوز دست و پای او در راه زیان کسی به کار نیفتاده؛ به این جهت آن کودک را "معصوم" نامند و همبازی فرشتگانش دانند.
به علاوه چنانکه گفتیم، در نتیجه "اصلاح خویش" میتواند حالت رضا و تسلیمی در خویش ایجاد کند و هوا و هوس خود را محدود سازد؛ به طوری که از پیشآمدهای طبیعی جهان اصلاً متأثر نشود و همه را با سینه باز و آغوش رضایت بپذیرد و در آن صورت، بهشت سعادت را به دست آورده است.
جهاد برتر
تا اینجا آنچه گفتیم، از نظر تصور آسان است ولی از نظر عمل بس دشوار است؛ زیرا تسلط بر خویشتن، و صفات اهریمنی را به خود راه ندادن، و خود را بر حالت معصومیت نگه داشتن، کاری است که در اشکال نظیر ندارد.بشر به آسانی بر طبیعت مسلّط میشود، با هواپیما از ابرها میگذرد و با زیردریایی قعر دریا را میپیماید، پای پیاده دشتهای خط استوا را سیاحت می کند و به قله بلندترین کوهها میرود ولی بر احساسات و تمایلات خویش نمیتواند مسلط شود!
بشر بیست و دو فرسنگ در دریا شنا میکند و از فراز اقیانوسهای بزرگ و قطبهای زمین پرواز میکند، کوهها را پاره پاره میکند و راههای دور و دراز را به هم نزدیک میسازد امّا در مقابل کوچکترین هوسهای خود، زبون و ناتوان میگردد!
نقش ایمان و محبت الهی
باید دید چگونه می توان بر خویشتن مسلط شد؟ که رمز "نیکبختی" همین جاست.راه تسلط بر خویش و مالک شدن خود، "ایمان" است. اعمال و رفتار آدمی، تابع غرائز و تمایلات اوست نه تابع علوم و اعتقاداتش؛ لهذا بسیار در خودمان میبینیم که یقین به بدی کاری داریم اما چون میل به آن کار در ما هست، مرتکب میشویم و آن "علم" نمیتواند از این "میل" جلوگیری کند؛ چرا که غریزه و میل، جزء جوهری و در ذات انسان است و علم، جزء عرضی و در زمری صفات عارضه بر روح است و بدین جهت نمی تواند جلوگیری از ذاتیات کند.
فقط ایمان است که چون مانند غریزه و به صورت ملکه راسخه در ذات انسان قرار میگیرد، [و فطری است] میتواند بر غرائز دیگر غالب آید و به برکت آن، آدمی بر نفس خویش تسلط یابد.
روح آدمی، همچون کشتی است که در اقیانوس متلاطم و مواجی افتاده باشد و هر لحظه بادی او را به جانبی حرکت دهد و ایمان، هم چون لنگر نیرومندی است که کشتی روح را بر یک جای نگه دارد و نگذارد دستخوش بادهای هوا و هوس گردد، و در اقیانوس متلاطم جهان سیرش را معتدل و منظم سازد.
بدون ایمان ممکن نیست انسان کوچکترین اصلاحی در خود بنماید. از روح مضطرب متزلزل چه کاری ساخته است؟ آدم بیایمان، گذشته از آنکه قادر به اصلاح خویشتن نیست، لذّت زندگانی را در نمییابد، و بر فرض نعمتهای جهان برایش فراهم گردد، روح وسواس و بدبین و مرتعش او از آن نعمتها حظّی نمیبرد و از اصل حیات معنایی نمیفهمد. هیچ دردی و هیچ بیماری بدتر از بیماری حیرت و سرگردانی نیست، و هیچ سعادتی بالاتر از سعادت ایمان و طمأنینه روح نمیباشد.
روح بیایمان، تاریک است. روح با ایمان، روشن است.
روح بیایمان، سرگشته و گمراه است. روح با ایمان، راه دارد و در راه خود میرود.
روح بیایمان، پریشان و پراکنده است. روح با ایمان، جمع و متمرکز است.
روح بیایمان، رها و بیتکیه است. روح با ایمان، لنگر و تکیهگاه دارد.
پس یگانه راه سعادت و وسیله تحصیل خوشی حقیقی "ایمان" است.
اکنون باید دید "ایمان" چگونه پیدا میشود و راه به دست آوردن آن چیست؟ معلوم است که ایمان، متعلَّق میخواهد و باید انسان به یک اصلی و مبدئی ایمان داشته باشد. ممکن است هر کسی به یک چیزی ایمان داشته باشد؛ولی آن ایمانیمیتواند منشأ سعادت و باعث علوّ همت و وسیلی اصلاح روح بشر گردد که متعلَّقش ما فوق امور مادّی و فانی طبیعت بوده باشد.
ایمان به پول، یا ایمان به ریاست، یا ایمان به ستاره و آفتاب، و یا ایمان به بعضی از افراد بشر، علاوه بر آنکه منشأ رقاء و سعادت و کمال نفسانی نمیگردد، بیشتر باعث پستی و انحطاط آدمی میشود؛ چون که موجودات مزبور همه فانی و در معرض تغییر و زوال و زبون فقر و احتیاجاند و پیداست وقتی متعلِّق ایمان بشر، امر فانی محتاج بی ثباتی بود، ایمان به چنان امری چه نتیجهای خواهد داد.
فقط ایمان به حقیقت ثابت یگانه عالم، آن حقیقت ازلی ابدی، آن حقیقت حیّ قیوم، آن حقیقتی که تمام موجودات آفریده او و پاینده بدو هستند، آن حقیقتی که به جای جان عالم وجود به شمار میرود، آن حقیقت متعالی که منزه از همه موجودات است و مشابه با هیچ یک از مخلوقات نیست و منبع تمام فیوضات است و همه فانیاند و او باقی است، ایمان به آن حقیقت است که منشأ تمام سعادات میگردد.
ایمان به خدا، روح را روشن میکند که: (الله وَلِیّ الّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظّلُماتِ إِلَى النّورِ).(3)
ایمان به خدا، قلب را هدایت میکند که: (وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِالله یَهْدِ قَلْبَهُ).(4)
ایمان به خدا، دل را آرام میسازد که: (الّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ الله أَلا بِذِکْرِ الله تَطْمَئِنّ الْقُلُوبُ).(5)
ایمان به خدا، باعث عشق و محبت به ذات مقدس وی میگردد که آفریننده همه جلال و جمال و کمال است که: (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَتّخِذُ مِنْ دُونِ الله أَنْدادًا یُحِبّونَهُمْ کَحُبِّ الله وَ الّذینَ آمَنُوا أَشَدّ حُبّا لِله).(6)
و در نتیجه ی "عشق به خدا"، صفات خدائی که رحمت و قدرت و علم و جود و کرم است، در آدمی پدید میآید و صفات اهریمنی از وجود وی رخت برمیبندد و در نتیجه "انسان"، محبوب خاص و عام میشود و دلها، عاشق و دوستدار او میگردند و جامعه بشر، برای او محیط بهشتی میشود که جز "رحمت" چیزی از آن نمودار نباشد.
در نتیجه ی "ایمان به خدا" انسان همه حوادث جهان را، خوبی و نیکی میبیند و از هیچ پیشآمدی متألم نمیشود و هر چه از دستش برود، مطمئن است که گم نگشته و در نزد خدا محفوظ است و این جهان را دارای صاحب و سالار و نظم و حساب میداند و بدین سبب، همیشه راضی است و خشنود است و زندگانی را به خوشی ادامه میدهد که:(یا أَیّتُهَا النّفْسُ الْمُطْمَئِنّه یُارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَه یً مَرْضِیّه یً فَادْخُلی فی عِبادی وَ ادْخُلی جَنّتی).(7)
در نتیجه ی "ایمان به خدا"، خیال انسان نسبت به بعد از مرگ هم راحت میشود و میداند خالق حیات و موت، خداست و همه ارواح از امر او پدید آمدهاند و به سوی او باز میگردند که:(إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ).(8)
گلچین
خلاصه سخن، این شد که آرزوی همگانی بشر، خوشی و سعادت است و حصول سعادت، به طور مطلق و کامل در این جهان میسر نیست ولی به طور نسبی، میسر است و راه رسیدن به سعادت، از وجود خود انسان است؛ چون آن که، موجبات ناراحتی یا مصائب طبیعی است، یا حوادث ناشی از افراد بشر است و یا جهل انسان به آغاز و انجام آفرینش و سرنوشت خویشتن است. و هر گاه خود را اصلاح نماید و مالک خویشتن گردد، از همه جهان خیالش راحت و دلش آرام میگردد و زندگانی بر وی نمونه "بهشت" میشود و راه تسلط بر خویش و تملّک خود، ایمان است و متعلّّق ایمان باید خدا باشد که: "کلمه ی لا اله الاّ الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی".(9)از خدا خواهانیم ما را دستگیری کند، و جان ما را به نور ایمان روشن سازد، و ما را در پناه لطف خود نگهداری نماید.
پی نوشت ها :
1 . ر.ک: گلشن ابرار ، ج5، ص403 ـ 418.
2 . گلزار معانی، احمد گلچین معانی، ص272 ـ 285، چاپخانه افق، 1352ش.
3 . بقره/257.
4 . تغابن/11.
5 . رعد /28.
6 . بقره/165.
7 . فجر/ 27 ـ 30.
8 . بقره / 156.
9. عیون اخبار الرضا(ع)، ج2، ص134.
آداب رفاقت
از این که باید دوست داشته باشیم، رفیق داشته باشیم، رفت و آمد باید بکنیم، در این باره اشکالی نیست. اشکالی که هست در انتخاب است که اگر جوان شما رفیق نابابی را انتخاب کرد، این رفیق ناباب جوان شما را خراب می کند، او را گمراه می سازد. چنان چه بچه شما با یک دوست خوب و از خانواده ای خوب و متدین سرو کار و رفت و آمد داشته باشد، بچه شما رو به سعادت می رود.
اگر بچه شما علاقه به درس نداشته باشد، همان رفیق خوب او را درس خوان می کند و چنان چه بچه شما یک رفیق تنبل پیدا کرد، جوان شما یک رفیق تنبل انتخاب نمود، همان روز اول و دوم تنبلی این رفیق روی جوان و بچه اثر می گذارد و می بینید. مطالعه ای که می کرد دیگر انجام نمی دهد، درسی که می خواند دیگر نمی خواند. از این جهت در روایات اهل بیت راجع به انتخاب رفیق خیلی سفارش شده است. به اندازه ای سفارش شده است که رسول گرامی صلی الله علیه و آله می فرماید: «المرء علی دین خلیله». بحار ج74 ص 192 یعنی رفیق در دین انسان تاثیر به سزایی دارد. بعد هم می فرمود: ببین با که رفاقت میکنی. امام صادق علیه السلام می فرماید: رفیق خوب مثل این است که بادی بوزد به گلستانی، وقتی باد بوزد به گلستان می فرماید: آن باد بوی عطر از گلستان می گیرد، ولو این که آن باد خود عطر ندارد. اما همین مقدار که این باد آمد در گلستان، از گلستان عطر می گیرد. اگر رفیق خوب شد، نظیر همان بادی است که با عبور از گلستان معطر می شود. «مثل الجلیس الصالح مثل العطار،إن لم یعطک من عطره أصابک من ریحه».کنزالعمال، خبر 24676 رفیق خوب تو را معطر می کند به عکس ، امام صادق علیه السلام می فرماید: رفیق بد مثل آتش می ماند، همین طور که اگر شما با آتش تماس گرفتی شما را می سوزاند، رفیق بد اگر با او تماس گرفتی شما را می سوزاند. در یک روایت دیگری امام صادق علیه السلام می فرماید که رفیق بد یقین داشته باش تو را بد می کند. علی علیه السلام می فرماید: «و إیاک و مصاحبة الفساق فإن الشر بالشر ملحق*بپرهیز از رفاقت با نابکاران که بدی به بدی پیوند است». بحارج 74 ص 199 اگر آن شر باشد یک روز، دو روز طول نمی کشد تو هم شر خواهی شد.
در روایت دیگری آن حضرت می فرماید: «مجالسة الأشرار تورث سوء الظن بالأخیار». بحار ج 74 ص 191 یعنی مواظب باش با رفیق بد نشست و برخاست نکنی، برای این که اول بدی او این است که تو را بدبین به بزرگان می کند. اگر شما یک رفیقی داشته باشی که پشت سر بزرگان حرف بزند، ولو این که شما مرید آن بزرگان باشی، یک ماه طول نمی کشد که شما هم به او بدبین می شوی.
قرآن شریف درباره دوست ناباب زنگ خطر می زند، زنگ خطر قرآن خیلی هم قوی است. می فرماید:«و یوم یعض الظالم علی یدیه یقول یا لیتنی اتحدث مع الرسول سبیلا. یا ویلتی لیتنی لم أتخذ فلاناخلیلا. لقد أضلنی عن الذکر بعد إذ جاءنی و کان الشیطان للإنسان خذولا». سوره فرقان، آیات 27 تا 29
می فرماید روز قیامت که می شود به اندازه ای پشیمان است که پشت دست خود را می گزد. دیدی انسان یک کار بی جایی می کند، پشیمان می شود، گاهی پشت دست می گزد، گاهی لب می گزد، این از پشیمانی است. قرآن می گوید: در روز قیامت بعضی پشت دست می گزند، چه می گوید؟ می گوید: ای کاش با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سر و کار داشتم، بعد می گوید: ای وای بر من، دیدی که رفیق بد مرا خراب کرد و مرا از قرآن، از پیامبر و از همه چیز دور کرد. بعد قرآن می فرماید: بدان که «و کان الشیطان للإنسان خذولا» ظاهراً شیطان در این جا یعنی رفیق بد، یعنی شیطان انسی. می فرماید که رفیق بد تو را به خذلان می کشاند، رفیق بد تو را بی چاره می کند، مواظب باش. انسان یک ماه با افرادی بنشیند که مقید به نماز باشند، مقید به روزه باشند، مقید به نماز شب باشند ،مقید به اجتناب از گناه باشند، به طور نا خودآگاه این آقا عوض می شود.
به عکس، اگر کسی نماز شب خوان است و نماز اول وقت خوان و اجتناب از گناه می کند، اما یک ماه برود در مجالس غیر دینی بنشیند با افراد ناباب، به طور ناخود آگاهی نه تنها نماز شب او از بین می رود، نماز اول وقتش نیز از بین می رود. من چه بسیار سراغ دارم دختر خانم هایی را که آن ها نماز شب می خواندند، نماز جماعتشان ترک نمی شد، روزه مستحبی می گرفتند عمل ام داود و امثال این ها به جا می آوردند، اما شوهر ناباب پیدا کرد، شوهر بی نماز پیدا کرد، همین دختر خانمی که نماز شب می خواند، دیگر نه نماز صبح می خواند ،نه نماز ظهر و عصر، عکسش را هم فراوان دیده ایم.
داستانی آموزنده و پر معنا
نجاشی یکی از شعرای اهل بیت است و در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام می زیست و برای امیرالمؤمنین علیه السلام اشعار می گفت و آدمی است متدین. آدمی است که دین در دل او رسوخ کرده . این آدم متدین این آدم مرید مولا امیرالمؤمنین و شاعر علی علیه السلام، درماه مبارک رمضان یک روزی قبل از ظهر می رفت برای مسجد پشت سر علی علیه السلام نماز بخواند، رفیق نا اهل در خانه نشسته بود، رفیق نا اهل به او سلام کرد.گفت: آقای نجاشی کجا؟ گفت: می خواهم بروم مسجد. گفت: حالا که قبل از ظهر است. گفت : می خواهم بروم مسجد مقداری قرآن بخوانم تا امیرالمؤمنین بیاید و پشت سر او نماز بخوانم. گفت: بفرمایید.وارد شد. مقداری با او صحبت کرد. نجاشی گفت: ماه مبارک رمضان است، چیزی که نمی شود خورد، برویم مسجد بهتر است. ولی آن رفیق بد سر گذاشت در گوش او و وسوسه شروع شد. همان که در سوره معوذتین، سوره آخر قرآن سه مرتبه از او خدا پناه می برد، ازاین رفیق بد، از وسوسه رفیق بد.
«بسم الله الرحمن الرحیم. قل أعوذ برب الناس. ملک الناس. إله الناس. من شر الوسواس الخناس. الذی یوسوس فی صدور الناس. من الجنة و الناس». یعنی خدایا پناه می برم به تو، خدایا پناه می برم به تو، خدایا پناه می برم به تو از وسوسه رفیق بد، از وسوسه شیطان، وقتی که وسوسه کند اما غیر مستقیم، خناس زیر آبکی کار کردن را می گویند، خناس یعنی آن کسی که زهر را بریزد در کپسول و به خورد شما بدهد، خورد بچه شما بدهد. این را عرب می گوید خناس و این سوره مبارکه سه مرتبه پناه به خدا می برد از این گونه رفیق ها، یعنی رفیقی که وسوسه کند مخصوصا وسوسه زیر آبکی، وسوسه غیر مستقیم .
نجاشی آمد آن آقا سر گذاشت در گوش نجاشی، دیگر مستقیمش کرد، گفت: که بیا برویم خانه، یک شراب نابی دارم، یک بره گوسفند هم دارم، شراب به تو می دهم، بره هم به تو می دهم، نجاشی تکان خورد گفت یعنی چه؟! در ماه مبارک رمضان این حرف ها چیست که می زنی؟ گفت اشتباه کردم، بیا تا با تو حرف بزنم. کشاندش توی خانه نجاشی را نشاند، وسوسه شروع شد، خدا ارحم الراحمین است، خدا می آمرزد، بیا دمی خوش باشیم. امروز گناه می کنیم فردا توبه، با گفتگو شراب را به خورد نجاشی داد، بعد هم بره را آورد به خورد نجاشی داد. امیرالمؤمنین دارد نماز می خواند، بدمستی شروع شده، داد او رفت بالا. خبر دادند به امیرالمؤمنین که شاعرت، آن که صف اول می ایستد به نماز جماعت شراب خورده، فرمودند: صاحب خانه را با نجاشی هر دو را بیاورید. این ها باید حد بخورند، هشتاد تازیانه باید به آن ها زد. مثل این که نجاشی کمتر خورده بود، چه جور بود نمی دانم. تا پیش آمد نجاشی فرار کرد، نتوانستند او را بگیرد نجاشی فرار کرد صاحب خانه را گرفتند آوردند پیش امیر المؤمنین و ایشان حد را جاری کرد. نجاشی خیلی متشخص، آبرو دار و طایفه دار بود. شب بعضی از بزرگان از طایفه اش آمدند خدمت امیرالمؤمنین واسطه شوند، آقا ببخشید، اگر نجاشی بخواهد حد بخورد آبروی طایفه ما می رود.
امیر المؤمنین فرمودند: نمی دانم چه می گویید، می گویید: حدود خدا را جاری نکنم؟ تهدید کردند، گفتند: یا علی اگر بخواهی حد جاری کنی این طایفه دشمن شما می شوند، فرمودند: من باید حکم شرعی را انجام بدهم ولو این که جهان پشت به پشت یکدیگر کنند ضد من. دیدند نمی شود. بالاخره نجاشی را دستگیر و حد جاری شد. نجاشی دین دارد، نجاشی ولایت دارد، اما همین نجاشی که ولایت دارد، شاعر خاص امیرالمؤمنین است. در صف اول جماعت ملا جایش است. قبل از ظهر می خواهد بیاید مسجد کوفه برای عبادت ، ولی رفیق بد او را برد در خانه شرابش داد، بره داد. قرآن می فرماید بدان اگر با رفیق بد نشست و برخاست کردی، پشیمان می شوی، پشت دست را دندان می گیری، برای خودت یا برای جوانت.چه می گویی؟ می گویی: ای کاش جوان من با فلان کس رفت و آمد نداشت، دیدی آبروی جوانم و آبروی خودم را ریخت و به قول قرآن این کاشکی ها نه در دنیا و نه در آخرت دیگر فایده ای ندارد. آب ریخته را دیگر نمی شود که برگرداند. اگر آبروی شما یا آبروی جوانتان ریخت دیگر نمی شود این آبروی ریخته را برگرداند.
دختر خانم مواظب باش با پسر جوان به نام درس خواندن نشست و برخاست نداشته باش، آتش است می سوزاند. مقدس اردبیلی رحمة الله علیه مرجع تقلید است، بارها خدمت امام زمان رسیده، از او سؤال می کنند(پیرمرد 70 ساله که دیگر غریزه جنسی ندارد)آقا در یک خانه ای هیچ کس نباشد جز یک زن، مانعی هم نداشته باشد شما گناه می کنی یا نه، مقدس اردبیلی نگفت نه، گفت: پناه می برم به خدا اگر چنین صحنه ای برای من جلو بیاید. مقدس اردبیلی 70 ساله خدمت امام زمان رسیده، مرجع تقلید شیعه به اندازه ای با تقواست اسمش ملا احمد است، علما به او لقب مقدس داده اند، این مرد 70 ساله می گوید پناه می برم به خدا، من در یک جایی باشم، یک زن هم باشد و هیچ کس غیر من و آن زن نباشد.
پدر و مادر! ببینید دختر شما با یک جوان در اتاق نشسته اند و دارند درس می خوانند و بی تفاوت باشی، این جنایت است به کی؟ با اولادت، این خیانت است، دختر تو هرچه نجیب، اما مقدس اردبیلی می گوید: انسان نجیب این جا در خطر است، این بی تفاوتی درست نیست، بالاتر از این بگویم قرآن مجید درباره یوسف علیه السلام می گوید:«ولقد همت به وهم بها لولا أن رأی برهان ربه». سوره یوسف، آیه 24 زلیخا به یوسف تمایل پیدا کرد، یوسف هم به زلیخا تمایل پیدا می کرد، اگر عصمتش نبود. چون معصوم بود تمایل پیدا نکرد. چنان چه معصوم نبود، او هم می رفت.
این جمله به پدر و مادر ها چه می گوید، به دختر خانم ها چه می گوید، به جوان های مسجدی چه می گوید. حضرت یوسف توانست از امتحان بیرون آید، آن امتحانی که به قول استاد بزرگوار ما علامه طباطبایی رحمة الله علیه می فرمودند: بیست و چهار زمینه برای گناه یوسف بود. اگر یکی از این بیست و چهار زمینه برای هر کس فراهم شود، گناه می کند. اما یوسف توانست این بیست و چهار زمینه را زیر را پا بگذارد و از امتحان خوب درآید. یوسف می گوید: پروردگارا! «إلا تصرف عنی کیدهن أصب إلیهن و أکن من الجاهلین».سوره یوسف، آیه 33 می گوید خدایا تو باید یاریم کنی والا من هم می روم اگر دست عنایت تو روی سرم نباشد. اگر تو مرا نگاهم نداری من هم می روم. این آیه به پدر ومادر ها چه می گوید؟ مواظب باشید رفیق بد تاثیر عجیبی دارد، نجاشی را می کشاند در خانه و شرابش می دهد، جوان با عفت را، جوان با شخصیت را، به مراکز فحشاء و آنجا بی آبرویی برای همه درست می کند، دختر عفیف با حیا را می کشاند به بی عفتی و بالاخره رفیق بد از هر آتشی سوزنده تر است. از هر شری شرتر است. به عکس رفیق خوب، خوشا به حال کسانی که رفیق خوب دارند. قال علی علیه السلام: «لا یکون الصدیق صدیقا حتی یحفظ أخاه فی ثلاث فی نکبته و غیبته و وفاته* دوست دوست نباشد تا برادر خود را در سه جا حفظ کند، در حال بدبختی و در غیبت و در مردن او». بحار ج 74 ص 163 رفیق خوب به کی می گوییم؟ یک روایتی راجع به ازدواج است، آن روایت با القاء خصوصیت می آید این جا، یعنی زن و شوهر هم باید رفیق و مصاحب باشند و در آن جا می گوید با که رفت و آمد بکن. رسول گرامی می فرماید: «إذا جاءکم من ترضون خلقه فزوجوه إلا نفعلوه تکن فتنة فی الأرض و فساد کبیر».بحار ج 103 ص 372 یعنی آقا اگر می خواهی رفیق انتخاب کنی باید دو تا شرط داشته باشد، یکی دین داشته باشد، یکی اخلاق ، اخلاق انسانیت، با وفا باشد، با عفت باشد، با وقار باشد، یکی هم دین داشته باشد. این روایت شریف که بارها پیامبر فرمودند، آقا اگر این دو شرط در رفیق بود، با او رفیق شو «والا تکن فتنه و فساد کبیر» و الا فساد بار می آید آن هم فساد بزرگی ، و الا فتنه ایجاد می شود آن هم فتنه بزرگی .یعنی دختر خانم شما باید دوست بگیری، اما یک دختر متدین و با اخلاق. مواظب باش آن دختری که در طایفه بی حجاب ها بزرگ شده با او رفت و آمد نکن، او را به عنوان دوست نگیر، اگر می بینی لاابالی در نماز است، اگر خیلی به دین اهمیت نمی دهد، با این رفت و شد نکن.
جوان اگر می خواهی دوست بگیری باید متدین باشد، تا تو را بکشاند به مسجد، تا تو را بکشاند پای منبر و محراب، تا تو را بکشاند به کتاب های دینی. مواظب باش اگر دین نداشته باشد، اگر بی وفا باشد، اگر اخلاق انسانیت نداشته باشد، این رفیق نیست، این دشمنی به صورت رفیق است.
منبع: ماهنامه قرآنی نسیم وحی
درخت دوستی
«داستان یک دوست »
یکی از پرسش های مهم در باب دوستی آن است که: ویژگی های یک دوست خوب چیست؟ به نظر شما بهتر نیست این ویژگی ها را هم از بیانات زیبای حضرت علی (علیه السلام) بشنویم؟ آن حضرت درباره ی یکی از دوستان خود سخنان ارزشمند و آموزنده ای فرموده است که با نقل آن، به خوبی و روشنی با ویژگی های یک دوست خوب آشنا می شویم. اما لازم است پیشتر دو نکته را تذکر دهیم.الف – عزیران همکلاسی مدرسه ای ! بسیاری از صفاتی را که امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) درباره ی دوست فرموده است، برای بزرگ ترها سودمند است تا برای شما؛ یعنی انجام برخی از آن کارها شاید با شرایط سنی شما سازگار نباشد. البته درست تر آن است که بگوییم وقتی بزرگ تر شدید و با مسائل زندگی آشناتر گشتید و روابط اجتماعی شما هم بیشتر شد، آنچه را که حضرت علی (علیه السلام) درباره ی دوست خود فرموده است بهتر و روشن تر وجدان می کنید، بنابراین برخی از آن ویژگی ها در آینده برای شما مفیدتر و کارسازتر خواهد بود و شماری نیز هم اکنون به کار شما می آید و چون آینده پیش روی شماست، آن ویژگی ها را بیان می کنیم.
ب – در پایان سخنان حضرت علی (علیه السلام) عباراتی آمده است که ما آن عبارات را در آغاز این سخن می آوریم تا:
*- اولاً بدانیم که آن حضرت سفارش اکید بر انجام آن خوی های پسندیده دارد.*-ثانیاً به هشدار آن حضرت توجه کنیم که انجام دادن آن کردارهای خدایی البته بسیار دشوار است.
*-ثالثاً به خود بیاییم که هر اندازه که از آن کارها را که قادر هستیم انجام دهیم.
عبارات پایانی حضرت (علی علیه السلام) چنین است: «به شما اکیداً سفارش می کنم که این خوبی ها را فرا گیرید؛ به آنها پای بند شوید و به انجامشان دل بسپارید و اگر نمی توانید به همه ی آن زیبایی های اخلاقی آراسته شوید، آگاه باشید که اگر بخشی از آن را هم برگیرید، بهتر است از این که تمام آن را واگذارید. »
اینک به سخنان گهربار آن حضرت دل می سپاریم تا ویژگی های یک دوست خوب را بشناسیم: «در روزگار گذشته دوست و برادری داشتم که به خاطر خدا با یکدیگر دوست بودیم.» به این نکته ی نخست توجه کنید: «دوستی برای خدا و به خاطر خدا.» عامل و انگیزه ی دوستی هر چه باشد، دوران پایداری و ماندگاری آن دوستی تا زمان بقای آن عامل است. از آنجا که خداوند همیشه حی و ماندگار و پایدار است. دوستی های خدایی نیز جاودانه و همیشگی است. پس بنای دوستی های خود را برایمان و اعتقاد به خداوند استوار می سازیم و دوستانمان را از میان دین باوران بر می گزینیم.
منبع: نشریه جوانان امروز، شماره 2095.
دوستی و دوستیابیهای سالم از نگاه روایات و روانشناسان (1)
دوستی و دوستیابیهای سالم از نگاه روایات و روانشناسان (1)
منبع : اختصاصی راسخون
چکیده:
در این نوشته به لطف خداوند متعال، نوشته ای را طراحی نمودهایم، که انشا الله میتواند در مراحل مختلف زندگی برایتان حائز اهمیت باشد. این نوشته در چند بخش تنظیم گشته است؛ قسمت اول به لزوم دوستی و نیاز فطری انسا ن ها به دوست اشاره نمودهایم، که این نیاز در انسان، بیش از حیوانات دیگر وجود دارد، در بخش دوم به لزوم، خوب بودن دوستان و پرهیز از دوستی با افراد مختلفی از جمله دروغگو-احمق و... اشاره شد، زیرا دوستی اولین گام در مسیر شقاوت و سعادت انسانی به شمارمی آید که نباید آن را موضوع کوچکی بدانیم، بلکه آن اساس آیندهی ما را شکل میدهد، سپس طبق آن به روایات معتبر از معتبرترین منابع شیعه، اشاره شد ه است. پس از اهمیت دوستی و همچنین ذکر اهمیت دوستی با های خوب، به راه کارهای دوست یابی و روشهای باز کردن سر صحبت با کسی که هنوز با وی آشنایی نداشتهایم و وی شرائط دوستی را دارد، اشاره شده است که طبق آن به زبان گفتاری و مهمتر از آن به زبان جسم (زبان بدن) اشاره شد و توضیحات مختصری را پیرامون آن دادهایم. در آخر نیز به راه کارهای پایانی برای جلب دوستی و هم چنین راه کارهای تداوم دوستیها، اشاره نمودهایم.
کلید واژه: دوست - دوستی، دوست یابی، احمق، دروغگو
مقدمه:
از مهمترین قسمتهای زندگی، انس گرفتن با همنوعان خویش میباشد، زیرا بیش از موجودات دیگر به اجتماع، نیازمند است، زیرا زندگی وی، یک زندگی کاملاً اجتماعی است. یکی از دلائل اصلی بر سخنانم این است که اگر افراد در کنار هم نباشند، فرد دچار بیماریهای مختلف روحی و روانی خواهد شد، که همین امر می تواندزمینه ساز بیماریهای جسمی فراوانی نیز باشد. دوستی درانسان یک امر فطری و غریزی است که وی را در اجتماع میکشاند. چنان چه ارسطو نیز میگوید: دوستی یکی از فضائل است یا به هر حال فضیلت را در بردارد، به علاوه دوستی یکی از ضروریات اولیه زندگی است. یک دوست خوب آن است که در کنار وی انسان به آرامش برسد، نه اینکه مشکلات وی را دوچندان کند. لزوماً یک دوست صمیمی کم کم وارد زندگی میشود و میتواند نقش به سزائی را در آینده وی ایفا کند، به همین دلیل، باید در انتخاب دوست، بسیار دقت نمود، زیرا وی یکی از اعضاء خانوادهی مجازی به شمار میرود، که حتی نقش وی میتواند بالا تر از افراد خانوادهی حقیقی باشد. چنانچه امام علی (ع) میفرمایند: بسا تو را برادری است که مادر تو وی را نزائیده است. وچنانچه حضرت میفرمایند: بسا بیگانه ای از خویشاوند نزدیکتر است و غریب کسی است که دوستی ندارد (1) بنابراین اولین موضوع مورد بحث ویژگی دوست واقعی است چنان چه حکیمی گفته است: اگر همهی دنیا را مالک شوم، آن در نظر من با ذره ای از وفای دوست و اندکی از محبت برادری کریم، برابری نمیکند (2) دومین موضوعی که میتواند در دوستی پس از انتخاب فرد مهم تلقی شود، برخورد های اولیه با وی خواهد بود، که همین امر میتواند مقدمه ای در تداوم و یا عدم دوستی داشته باشد (3) وقتی شما فردی را برای دوستی مناسب دیدید، باید بتوانید، با وی، یک برخورد اولیه داشته باشید. به عبارت دقیقتر و روشنتر باید اسلوبهای دوست یابی را یاد گرفته تا بتوانید، فرد مورد نظر را با اراده خویش انتخاب کنید. نخست اینکه باید بدانید، وی دوستی با شما را چگونه تلقی میکند و دیدگاهش نسبت به معیارهای شما چگونه است. در این نوشته به لطف خدای تبارک و تعالی و عنایت حضرت بقیه الله الاعظم (عج) به مواردی که به آنها اشاره شد، میپردازیم که امید است مورد توجه خوانندگان محترم قرار گیرد.
فصل اول
اهمیت دوست و دوستی:
چنانچه در مقدمه نیز بدان اشاره نمودم، دوست خوب یکی از ارزشها و نعمتهایی است که به بعضی از افراد اعطا شده است در این قسمت به چند روایت که از پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت (ع) در این امر به ما رسیده است، توجه کنید: پیامبر اکرم (ص) میفرمایند: چون خداوند خیر کسی را بخواهد دوست شایسته روزی او میگرداند که هر گاه فراموش کند او را یادآوری خواهد نمود و اگر به خاطر داشته باشد، وی را یاری کند. (4) و نیز میفرمایند: مسلمان پس از اسلام و بهره مندی از فوائد آن از هیچ چیز دیگر مانند برادری که در راه خدا از او استفاده کند، بهرمند نمیشود و نیز میفرماید: مردی که داغ فرزند کوچک ندیده وارد بهشت نخواهد شد، عرض شد که یا رسول الله –آیا همهی ما فرزند از دست رفته داریم!؟
فرمود: داغ برادر دینی به منزلهی داغ فرزند از دست رفته است. (5)
امام صادق (ع) میفرماید: در دنیا دوستان زیاد به دست آوردی، زیرا آنان در دنیا و آخرت به شما سود میرسانند-اما در دنیا نیازهایتان را برطرف میسازند، لکن در آخرت دوزخیان میگویند: (فما لنا من شافعین و لا صدیق حمیم) (6)
ونیز فرمودند: کسی که به زیاد کردن دوستان رغبت نداشته باشد، دچار خواری خواهد گشت (7)
و نیز فرمودند: از دوستت محافظت کن، هر چند با آتش سوزی باشد (8)
ونیز فرمودند: (درصدد افزایش دوستان باشید، چه هر مومنی را دعای مستجابی است) (9)
و نیز فرمودند: دوست زیاد برای خود فراهم کنید، چه برای هر مومنی امکان شفاعتی است (10)
ونیز فرمودند: با مومنان زیاد دوستی کنید، زیرا آنان در نزد خداوند قدر و منزلتی دارند که در روز قیات به آنها تلافی میکنند (11) و نیز فرمودند شخص به سبب داشتن دوستان، فزونی مییابد (12)
و نیز فرمودند: سه چیز است که در هر زمان کمیاب است: برادری و دوستی در راه رضای خدا، همسر شایسته که در راه دین خدا مونس باشد، و دیگر فرزند رشید و خردمند –سپس ادامه دادند: کسی که این سه را داشته باشد، به تمام خوبیهای دنیا رسیده است (13) امام کاظم (ع) نیز فرمودند: برترین خصلتها و گرامیترین آنها بجا آوردن کار نیک، فریادرسی به غمزدگان و تحقق دادن آرزوی آرزومندان، ........ و زندگی افزودن دوستان است (14) اهمیت دوست شایسته و خوب، به این اندازه است که امام صادق (ع) آن را یکی از نشانه های سعادت ونیکبختی آدمی ذکر میکند و میفرماید: از نیکبختی آدمی این است که محل کار و تجارتش درشهرش باشد و فرزندانی داشته باشد که از آنها کمک بگیرد و دارای دوستانی شایسته و خانه ای وسیع و گشاده و همسری زیبا و صالحه باشد که هر گاه به او مینگرد، شاد گردد. (15) البته باید به این نکتهی بسیار مهم نیز کاملاً توجه داشت که دوست خوب امروز از هر چیزی کم یاب تر و با ارزشتر است، و کم اغراق نکرده، اگر بگویم مورد اعتماد امروز نایاب بلکه، مصداقی ندارد چنانچه: روایت شده است که مردی در بصره نزد امام علی (ع) آمده و گفت: یا امیرالمومنین، ما را از دوستان آگاه کن –آن حضرت پاسخ داد، دوستان دو دستهاند، دسته ای مورد اعتماد و دسته ای خنده رو و ظاهر فریبند. اما دسته ای که مورد وثوق اند، مانند دست و بال و خانواده و مال میباشند، اگر به این دوست خود اعتماد داری مال و توان خود را در راه او صرف کن، با هرکس دشمن است، دشمن باش، راز او را مکتوم بدار، او را یاری و خوبیهایش را ظاهر کن و بدان ای پرسش کننده که این گونه دوستان از کبریت احمر کمیابترند. اما دوستان خنده رو، از آنان به تو لذت و خوشی میرسد، این را از آنها قطع مکن و پیش از این از وجدان آنها چیزی مخواه و به مقداری که با تو گشاده رویی و شیرین زبانی میکنند، با انان رفتار کن –(16) اهمیت دوستی از نگاه روانشناسی: دو روتی روو (روانشناس بالینی و نویسندهی اثر) دوستان و دشمنان، معتقد است دوستی میتواند بر عمر آدمی بیفزاید. (17) نبود حمایتهای اجتماعی، خطر مرگ را حتی از استعمال دخانیات فزونتر میسازد – بنابر مطالعات ایمنی شناسان یکی از بدترین شکنجه های روحی برای افراد منزوی کردن آنان از محیط اجتماعی است. درسال های اخیر دانشمندان توجه خویش را به این مساله معطوف ساختهاند که دوستی (روابط اجتماعی) چگونه بر بهبودی یک بیماری خاص اثر معجزه آسائی دارد. دانشگاه بیل در تحقیقی 194 بیمار که به حملهی قلبی مبتلا بودند را مورد برررسی قرار داد، در این تحقیق آمده است: احتمال زنده بودن این افراد پس از 6 ماه از شروع حملهی قلبی در کسانی که از پشیبانی عاطفی برخوردار بودند، بالاتر از افرادی است که از پشتیبان برخوردار نبودند. جالب است بدانید افرادی که از پشتیبانی اجتماعی برخوردار هستند، کمتر دست خوش افسردگی، نگرانی و انواع بیماریهای روانی قرار می گیرنددر تحقیق و بررسی که پژوهشگران سوئدی در سال 2000 به مدت 3 سال راجع به بیش از 1200 نفر سالمند به عمل آوردند، حاکی از این بود که آنانی که تماسهای اجتماعی داشتند، احتمال مبتلایشان به دمانس (زوال عقلی) 40 درصد کمتر از افرادی است که ارتباط آنها بسیار ویا نامطلوب استطبق مطالعات به عمل آمده و تحقیقات انجام شده بسیاری از فرآیندهای پیچیده تن (فیزیولوژی) که بر بیماری اثر میگذارد، ممکن است تحت تاثیر وجود یا عدم ارتباطات اجتماعی باشد این تحقیقان به خوبی روشن میکند، که دوستیها و روابط اجتماعی تا چه حد میتواند، از فشار های عصبی بکاهد. البته هرگز فکر نکنید که نداشتن روابط اجتماعی فقط بر روحیات تاثیر گذار است، بلکه بسیاری از دردها تحت تاثیر نداشتن همین روابط اجتماعی است و میتواند موجب پیدایش ضربان قلب بالا، بالا بردن فشار خون، و بالاخره انقباض شریانها و آمادگی خون برای لخته شدن، زمینه را برای پیدایش بسیاری از بیماری فراهم نماید. حال نوبت به این موضوع میرسد که دوستی، چگونه قادر به کاستن اثرات فشار روانی استروان شناسی به نام (جانیس کی کولت گلاسر) و همسرش (رونالد کلاسر)، استاد ایمنی شناسی دانشگاه اوهایو، پیرامون این حقیقت به مطالعه پرداختهاند که طی آن به این نتیجه رسیدند: آنان ضمن بررسی وضع تندرستی 60 نفری که از همسران مبتلا به (آلزایمر) مراقبت میکردند، پی بردند آن دسته از مراقبینی که هنگام شروع پژوهش از حمایتهای اجتماعی (دوستی) برخوردار بودند، یک سال بعد از افرادی که چنین موهبتی را نداشتند، واکنشهای خیلی شدیدتری را نشان دادند. (18) پژوهشگران عقیده دارند، داشتن دوستانی که بتوان به انها متکی بود، این مفهوم را در بردارد که هنگام رویداد رنج و درد، اندکی از هورمونهای فشار روانی (استرس) را کاهش دهد. دمی با دوست در خلوت، به از صد سال در عسرت من آزادی نمیخواهم که بایوسف به زندانم-(19) اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت باقی همه بی حاصلی و بلهوسی بود –(20)
فصل دوم
ویژگی دوست
اما سوال مهم و حیاتی در انتخاب دوست است. کاملاً مشخص است که نباید با هر کسی دوستی کند و مسلمآً هر کسی این لیاقت را نیز ندارد. دوست خوب باید از شرائط خاصی نیز بهرمند باشد چنانچه پیامبر اکرم (ص) میفرمایند: آئینه دوست خویش است که هر گونه اذیت و آزار را از اودور میکند. -(21) اگر کمی به زندگی خود بازگردیم، اگر کمی ماشین زمان را به عقب بکشانیم، شاهدیم، که بسیاری از شخصیت امروز ما تحت وجود دوستمان بوده است. به راستی اگر فلان دوست نبود، امروز اینجا نبودم –به راستی اگر فلان فرد در زندگیم قرار نمیگرفت به فلان راه (چه بد و چه خوب) کشیده نمیشدم. ولذا هرگز گزافه گویی نیست اگر بگوییم، اصل آیندهی ما دوستان تشکیل میدهند، و همان طور که در مقدمه نیز به آن اشاره نمودم، نقش دوست چه بسا، بسیار بالاتر از خانواده است. به همین دلیل در این باره روایات فراوانی، از ائمه اطهار (ع) وارد شده است که ملاک دوست خوب و بد را به ما نشان میدهد.
دوستی با داشنمندان، خردمندان، پارسایان، زاهدان:
به روایات فوق توجه کنید: پیامبر اکرم (ص) میفرماید از دانشمندان بپرسید و با حکیمان گفتگو کنید و با فقیران همنشین شوید (.22) امیر مومنان، امام علی (ع) نیز در این باره میفرماید: بدانید همنشینی با دانشمندان و پیروی از او آئینی است که باید بدان پایبند بود، فرمانبرداری از او وسیلهی کسب حسنات و محو سیئات و اندوخته ای برای مومنان و بلندی منزلت آنان در حال زندگی و مرگ آنها و سبب آن است که مومن به هنگام مرگ به نیکی یاد شود. (23) و نیز میفرماید: جز با خردمند پرهیزگار معاشرت نداشته باش، و جز با دانشمندان پاکدل همنشین مباش و راز خود را تنها به مومن وفادار بسپار. (24) امام سجاد (ع) نیز در این باره میفرمایند: محفل صالحان و شایستگان سبب هدایت و صلاح و آداب و رفتار دانشمندان موجب افزایش خرد است. (25) لزوم معاشرت با عالم و دانشمند به این دلیل است که بر علم افزوده شده و از جهل وی کاسته میشود، به همین دلیل، لقمان حکیم فرزندش را به معاشرت و رفت و آمد با دانشمندان ترغیب میکند، چنانچه میگوید: ای پسرک من با دانشمندان همنشین باش ودر برابر آنها زانو بزن و چه دلها که با شنیدن حکمت زنده میشود، چنانچه زمین مرده با بارانهای تند زندگی را از سر میگیرد (26) و نیزاز لقمان حکیم مروی است کسی که بئر جاهای بد وارد شود، متهم میگردد، و کسی که با رفیق بد معاشرت کند سالم نمیماند، و هرگاه نتوانی با دانشمندان و حکیمان همنشین باشی بر توست با دیگر مردم که صالح و پرهیزگار باشند معاشرت کنی چه آنها برای تو در سختیها پناهگاه و در آسودگی و رفاه زینت و زیورند و در وقت بلا پناه و مانع اند. (27) پیامبر اسلام (ص) نیز در وصیت خود به ابن مسعودمی فرماید: باید همنشینانت نیکان و دوستانت پرهیزگاران پارسا باشند چه خداوند متعال در کتابش فرموده است «الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ المتقین 28» همچنین منقول است پیامبر اکرم (ص) در وصیتی که به اباذر فرمود، این چنین گفت: ای اباذر جز با مومن دوستی مکن (29) و نیز فرموده است: خوشبختترین مردم کسی است که بامردم بلند نظر و بزرگوار معاشرت کند (30)
ونیز فرمود: با اهل فضیلت معاشرت کن، تا برتری یابی (31)
و نیز فرمود: همنشنینی با خردمندان شرافت است (32)
ونیز فرمود: دوستی با نیکان موجب شرف و رافت با بدان باعث تلف نبودی است (33)
و نیز فرمود: با نیان رفاقت کن تا از بدان ایمن باشی (34)
و نیز فرمودند: بهترین یاران کسی است که از تو را به راه خیر و نیکی راهنمایی کند. (35)
ونیز فرمودند: همنشینی نیکوکاران باش تا از آنها باشی، و از بدکاران دوری کن تا از آنها جدا باشی ونیز فرمود: رفاقت باسعادتمندان موجب سعادت آدمی است (36) و نیز فرمود: برتو باکی نیست که با خردمندان رفاقت کنی، هر چند از نظر کرم و بخشش او را در خور ستایش ندانی لیکن تو از خرد او سود گیر و از اخلاق بد او خود را نگاه دار و رفاقت با بخشنده و بزرگوار را فرو مگذار هر چند از خرد او سود نبری (37) و نیز فرمود: هرگاه مردی را دیدید که در دنیا زهد به دنیا شده، به او تقرب جویید چه او القای حکمت کند (38) و نیز فرمود: تنها با کسی همنشین شوید که شما را به پنج چیز فرا میخواند: از شک به یقین، از خود برتربینی به فروتنی، از دشمنی، به دوستی، از ریاکاری به اخلاص، و از محبت دنیا به زهد (39) لزوم دوستی با کسی که این خصوصیات را داشته باشد: ونیزمروی است پیامبر اکرم (ص) فرمودند: هرکس با مردم داد و ستد کند و به آنها ستم نورزد و با آنها سخن گوید و دروغ نگوید و به آنها وعده دهد و تخلف نکند او از کسانی است که ازجوانمردیش کامل و عدالتش آشکار و برادریش واجب است (40) و نیز آمده است، از آن حضرت پرسیدند، کدام همنشنین افضل است؟ فرمود: کسی که هر گاه (نیازت را) اظهار کنی یاریت کند و اگر فراموش کرده باشی، به یادت آورد. (41) و همچنین در وصیت خود به محمدبن ابی بکر فرمود: باید شایستگان و نیکوکاران، دوستانت و بدکاران و خیانتگران دشمنانت باشند، چه من محبوبترین دوستانم آنانی هستند که بیشتر خدا را یاد میکنند و ترس آنها از او بیشتر است (42) امام حسن (ع) نیز در وصیت خود به جناده بن امیه فرموده است: (هرگاه نیازمندی تو را به رفاقت با کسانی مایل سازد، با کسی مصاحبت کن که هرگاه با او رفاقت کنی، زیورت و اگر او را خدمت کنی، نگهدارت و اگر از او کمک بخواهی، کمک کارت باشد، و هر گاه سخن گویی، تصدیقت کنی و اگر یورش بری، پشتیبانت باشد، و اگر بخواهی بخشش کنی، تو را کمک کند و اگر رخنه در کارت پدید آمد، آن را مسدود کند، و اگر کار نیکی از تو بیند، ان را بر زبان آورد و اگر از او چیزی بخواهی به تو بخشد، و اگر خاموشی گزینی، او آغاز سخن کند، و اگر حادثه ناگواری برایت روی دهد، با تو همدردی و مواسات کند، همان کسی که بدی و ستم و آزاری از او به تو نمیرسد، و بر اثر او راهها بر تو مشتبه نمیگردد و در برابر حقایق امور تو را خوار نمیسازد، و اگر در حال تقسیم نزاعی میان شما اتفاق افتد، تو را برخودش ترجیح دهد -)43
لزوم دوستی با دینداران و پرهیز از دوستی با بدکاران:
مسلماً بر همگان مشخص است که نداشتن یک دوست خوب، بهتر از داشتن هزار دوست بد و بدکار است. امیر مومنان علی (ع) میفرماید: الصدیق من صدقه غیبه. دوست، کسی است که در پشت سر هم صادق باشد، یعنی حقوق دوست خویش را صادقانه مراعات کند. محمد بن حسام خوسقی، این کلام امام را این گونه به شعر تبدیل نموده است
تو راگر دوستی باشد موافق
سه خاصیت در او موجود باید
نخستین آنکه اندر غیبت دوست
نگوید آنچه او را خوش نیاید
دوم آن است کاندر حال عسرت
به جای او جوانمردی نماید
سه دیگر آنکه بعد آن دوست
به هر حالی که باشد، یادش آید
چو دانی سه خاصیت ندارد
چنان کس دوستداری را نشاید –(44)
البته باید به این نکته نیز توجه داشت، که نمیتوان تک تک افراد و دوستان را در تمام خصوصیتها و فضائل و حتی بدیها، مورد آزمایش قرار داد، بلکه های خوب، اصولاً این خوبی در تک تک رفتار و کارهایشان مشخص و پدیدار است و بالعکس بدکاران، بعضاً نفاق در چهره یشان پدیدار میباشد، لذا امام علی (ع) میفرماید: اگر در شخصی خصوصیات ارزشمندی بود، منتظر خصلتهای خوب دیگرش باش. ابن میثم بحرانی (در شرح این جملهی با مفهوم امام) میگوید: هرگاه در انسانی اخلاق بافضیلتی بود، طبیعت و سرشت او طبق قاعده دارای اخلاق نیک و فضائل دیگری که مناسب با آن خصلت است، خواهد بود و از او چنان انتظار و توقع میرود مثل کسی که راستگو است، باید از او انتظار وفا و معاشرت نیک هم داشت و اگر کسی عفاف داشت، باید از وی، انتظار کرم و بزرگواری و بخشندگی و محبت نیز داشت و اگر کسی شجاع بود، توقع آن است که نسبت به امامان تعظیم و اهل بردباری و پایداری باشد. (46) امام صادق (ع) میفرماید: هنشینی با دینداران موجب شرف دنیا و آخرت است –اصول کافی –1/31 و نیز فرمود: بر تو باد به داشتن دوستان راستین، چه انان به هنگام آسودگی و رفاه ذخیرهاند و در وقت سختی و بلا سنگر و سپرند و در گفتار خود با کسانی مشورت کن که از خدا بترسند و دوستانت را به اندازه تقوی آنها دوست داشته باشید –(47 و نیز آمده است: بنگیرد با چه کسی گفتگو میکنید زیرا هیچ کس نیست جز اینکه در هنگامی که مرگ بر او فرود میآید دوستان دینی او برایش مجسم میشود اگر یاران او نیکانند نیک و اگر بدانند بد تجسم مییابند و هیچ کس نمیمیرد جز اینکه در هنگام مرگش من در نظرش مجسم میشوم –)48 اما در آخرت آنان تو را در پیشگاه خداوند شفاعت خواهند کرد، چنان که امام صادق (ع) میفرماید: دوستان بسیار به دست آورید چه برای هر مومنی شفاعتی است-هنگامی که دوزخیان میبینند مومنان برای یک دیگر شفاعت میکنند میگویند: فمالنا من شافعین –لاصدیق حمیم- (برای ما هیچ شفاعت کننده ای نیست-؟ نه دوست گرم و پر محبتی –)49 این در حالی است که امام رضا (ع) با صراحت میفرماید: کسی که یک برادر دین برای خود فراهم کند، غرفه ای در بهشت به دست آورده است –(50) و این یک امر شاخص است که توسط، دوست خویش شناخته میشود، و هر که به وی مینگرد، اولین چیزی که به یادش میآید، هم نشینان و اطرافیان وی است، زیرا، در عرف و حتی عقل هر کس با کسی زیاد رفت و آمد میکند، نشان میدهد که هر دو بر یک عقیده و ا سلوب شخصیتی میباشند، زیرا در غیر این صورت نمیتوانستند در کنار یک دیگر، رفاقت داشته باشند و پیامبر اکرم (ص) میفرماید: برآئین دوست و هم نشنین خویش است (51) بر این امر امام علی (ع) نیز تاکید نموده و میفرماید: با کسی که عیبهای مردم را بازگو میکند، همنشین مباش، تا از شک کنندگان به شمار آیی و با فاجر و بدکار رفاقت مکن، تا متهم گردی (52) چنانچه امام حسین (ع) نیز میفرماید: هم نشینی با فرومایگان شر و مجالست با فاسقان و بدکاران موجب برانگیختن شک است (53) و پیشوای ششم شیعیان نیز میفرماید: با بدعتگذاران مصاحبت مکن، تا در نظر مردم یکی آنها به شمار آیی (اصول کافی) 2/375 دوستی باهای بدکار و دوستی با نیکان نه تنها در دنیا دارای اثرات مثمر ثمری است بلکه در آخرت نیز میتواند موجب سعادت و یا حتی شقاوت آدمی را فراهم نماید: امام موسی کاظم (ع) به مردی فرمود: چرا تو را در نزد عبدالرحمان بن یعقوب میبینم!؟ عرض کرد او خالوی من است. حضرت فرمودند «او دربارهی خدا گفتاری بس نادرست دارد، خداوند را که هرگز به وصف نمیآید، توصیف میکند، یا با او بنشین و ما را و یا ما بنشین و او ترک کن.»
عرض کرد: او هر چه میخواهد میگوید آیا هر گاه آنچه را می کوید نگویم و حتی بدان معتقد نباشم، از بابت او گناهی بر من است. حضرت فرمودند: آیا نمیترسی بلایی نازل شود و همه را فرا گیرد –(55) امام صادق (ع) در روایت میفرماید: با فاجر و بدکار همنشین مباش، تا او را به راز خود آگاه کنی و در کار خود با انانی مشورت کن، که از خداوند میترسند (56) –اختصاص شیخ مفید 1/230 و نیز فرمود: از معاشرت با دنیا دوستان، بپرهیزید، چه در آن دین خود را از دست میدهید و به دنبال آن دچار نفاق خواهید شد، این دردی زشت و منفور است که بهبودی ناپذیر است و موجب سخت دلی و سلب خشوع و فروتنی است –(57) و نیز درجایی دیگر به اصحاب خویش میفرماید: چه چیزی شما را باز میدارد در هنگامی که یکی از آنان (اهل خلاف) چیری به شما میرسد که موجب ناخشنودی شما وآزار ماست بر او وارد شوید و او را توبیخ و سرزنش کنید و به طور موثر با او سخن گویید –(58) یکی از آنها گفت «قربانت شوم، هرگاه از ما نپذیرد، فرمود» از آنان دوری کنید و از شرکت در مجالس آنها بپرهیزید.
ونیز به اصحاب خویش میفرماید: کاش هنگامی که از آن مرد چیزی به شما میرسد نزداو بروید و به او بگویید: ای فلان یا از ما دوری و کناره گیری کن و یا از این اعمال دست بردار، در صورتی که خودداری نکرد، از او دوری کنید – (59) همچنین در روایت از امام کاظم واردشده است که حضرت از دوستی باهای غیر خردمند نهی میکند و آن را به حدی بالا برده که فرمودند: بپرهیز از آمیزش با مردم و انس با آنان مگر آن که در میان آنان خردمند و امین یابی در این صورت با آنها انس بگیر و از غیر آنان بگریز، همان گونه که از جانوران درنده میگریز ی-(60) دوستی با بدان و غیر نیکان، میتواند، موجب هلاکت گردد و چه بسا نداشتن دوست بهتر از دوستان فاسق میباشد چنانچه امیر المومنین (ع) در روایتی میفرماید: باید انس تو به تنهایی بیشتر ازهمنشنین با بدان باشد –(61) ابوذر (رض)، میفرماید: تنهایی بهتر از همنشینی بد، و همنشین شایسته بهتر از تنهایی است (62) چنان جه یکی از شاعران میگوید (63)
وحده الخیر
من جلیس السوء عنده
و جلیس الصدق خیر
من جلوس المرء وحده
ترجمه شعر: تنهایی بهتر است از این که نزد او همنشین بد باشد؛ و همنشین راستین بهتر از نشستن به تنهایی است. دوستی با خوبان، یکی از راه های تقرب به خداوند متعال بوده، چنانچه، نفرت و دوری از دشمنان و بدکاران، خود میتواند، مصداقی بارز برای تقرب و محبت به خداوند متعال باشد، زیرا در زندگی شخصی ما وقتی کسی را دوست داریم، دوستان ونزدیکان وی را نیز دوست داشته و دشمنان وی را نیز دشمن میداریم. چنانچه از عیسی (ع) منقول است که فرموده است: با نفرت از گنهکاران دوستی خود را به خدا نشان دهید، و با دوری از آنها به خداوند تقرب یابید و خشنودی خدا را در خشم آنها بخواهید –(64)
دوستی با کسی که زینت تو باشد
در میان دوستان، باید توجه کند، که دوست و همنشین وی، باعث فخر و افتخار وی باشد، و نباید همنشین، از وی پستتر باشد، زیرا نه تنها بر و ی نمیافزاید، بلکه مسلماً از عادات خوب وی نیز کم کم میکاهید، لذا باید در درجه نخست، دوست خود را از بالاتر از خود، انتخاب، تا هم در نزد دیگران، به وی افتخار کند و باعث ننگ وی نباشد، و دوم اینکه، وی را از نظر علمی، دینی و ... فزونی بخشد. امام صادق (همچنین فرمود: با کسی دوستی کن که زینت تو باشد و با کسی که تو زینت باشی، دوستی مکن –)65 پیامبر اکرم (ص) نیز میفرماید: بر تو باد به داشتن دوستان راستین که به هنگام آسایش و رفاه زینت و در وقت سختی و بلا پناه هستند –(66)
دوستی با احمق و ساده لوح
حماثت و نادانی، از صفات، مذمومی است، که میتواند، هم نشنین را نیز به همین درد مبتلا نماید: امام صادق (ع) میفرماید: کسی که از دوستی با احمق دوری نکند، بزودی، اخلاق او را فرا میگیرد –(67) امام علی (ع) نیز در روایات متواتری بر همین امر تکیه نموده و همگان را بر آن امر نموده است. ایشان میفرماید: با احمق همنشین مشو، چه او کردارش را برای تو میآراید و دوست دارد مانند اوباشی. (68) ونیز میفرماید: تباهی اخلاق، آمیزش با سفیهان و نابخردان است (69) و همچنین میفرماید: دوست آدم نادان در معرض هلاکت است (70) امام علی (ع) بر فراز منبر کوفه بالا رفت و در خطبه خویش چنین گفت: ای گرو مسلمانان، مسلمان باید با مسلمان دوستی کند و بافاجر و احمق و دروغگو رفاقت نکند، چه فاجر و بدکار بد، خود را برای تو میآراید و تو را بر ارتکاب نظیر آن تشویق میکند و در امر دین و دنیاییت به تو کمک نمیکند و آمد و شد او نزد تو برایت ننگ و رسوایی است -اما احمق از راهنمایی فرمانبرداری نمیکند، و نمیتواند بدی را از تو دور کند و بسا میخواهد به تو سود دهد، در حالی که به تو ضرر میرساند و دوریش بهتر از نزدیکی و خاموشیش بهتر از سخن گفتن و مرگش بهتر از زنده بودن اوست. اما دروغگو، هر گز به تو سود نمیرساند و اسباب دشمنی برایت فراهم میسازد، کینهات را در دلها فراهم میکند و تو را آشکار میگرداند و وقایع برخی از مردم را برای برخی دیگر بازگو میکند (71) همچنین آن حضرت به فرزندش امام حسن (ع) میفرماید: ای فرزندم از دوستی با احمق بپرهیز چه او میخواهد به تو سود رساند لیکن به تو ضرر میرساند و از دوستی بخیل دوری کن زیرا او آنچه را که از هر چه دیگر بدان محتاجتری، از دسترسی تو دور میگرداند و از دوستی با فاجر بپرهیز چه او تو را در برابر اندک چیزی میفروشد، و از دوستی با دروغگو نیز بپرهیز، زیرا او همچون سراب میماند، دور را به تو نزدیک و نزدیک را به تو دور نشان میدهد (72)
چنانچه ابیات زیر به آن حضرت منسوب است:
فلا تصحب اخا الجهل
و ایاک و ایاه
فکم من جاهل اردی
حکیما حین اخاه
یقاس المرء بالمرء
اذا ما هو ماشاه
و للمرء من المرء
مقاییس و اشباه
وللقلب علی القلب
دلیل حین یلقاه
ترجمه اشعار:
(پس با نادان رفاقت مکن و سخت از او پرهیز کن –چه بسا نادان که هرگاه که دانا با او رفاقت کند، دانا را نابود ساخت –انان با انسانی که با او گام بر میداد، سنجیده میگردد –و برای با دیگر معیارها و شباهتهایی است –و دل را بر دل دلیل و راهنمایی است به هنگامی که او را دیدار میکند) (73)
و امام باقر (ع) نیز در روایتی میفرمایند: با چهارتن همنشینی و دوستی مکن: احمق – بخیل – ترسو و دروغگو. اما احمق او میخواهد به تو سود رساند لیکن زیان میرساند، بخیل: از تو میگیرد و به تو نمی هد، ترسو از تو و پدرو مادرش میگریزد و دروغگو، اگرهم راست بگوید کسی باور نمیکند –(74)
با بدان کم نشین که صحبت بد
گرچه پاکی تو را پلید کند
آفتاب بدین بزرگی را
پاره ای ابر، ناپدید کند –(75)
و در روایتی دیگر حضرت بر همین امر تاکید نموده و میفرماید: با پنج تن همنشین مشو: دروغگو- زیرا تو پیوسته از سوی او در معرض فریبی، چه او سراب است، دور را نزدیک و نزدیک را دور نشان میدهد و اما احمق: زیرا تو از او ایمن نیستی، میخواهد به تو سود رساند لیکن زیان میرساند و اما بخیل: چه او ضروریترین چیزی را که بدان نیازمندی از تو دریغ میکند و اما ترسو: با تو به سلامت رفتار میکند لیکن در هنگام سختی میگریزد و اما فاسق: تو را در برابر لقمه ای یا کمتر از آن میفروشد –(76) و در روایت دیگری فرمود: با احمق مشورت مکن و از دورغگو یاری مخواه و به دوستی ملول اعتماد مکن، چه دروغگو دور را به تو را به تو نزدیک و ...اما احمق: به خاطر تو خود را به زحمت میاندازد لیکن به آنچه میخواهی، دست نمییابد و ملول و آن جا که بیشترین اعتماد را به داری، تو را یاری نمیکند و در آن حال که بیشترین پیوند را با او برقرار میکنی، از تو میبرد –(77)
باید به جهان رفیق فهمیده گرفت
هم صحبت مشفق و جهاندیده گرفت
هرگز خردش به دوستی نپسند
آن کس که رفیق ناپسندیده گرفت –(78)
دوستی با افراد بی خیال (79)
از ویژگیهای دوست خوب، همدردی و غمخواری و کمک به دوست در شرائط دشوار و نیاز به مساعدت است. آنان که در گرفتاریها به فکر دوست نیستند و اصلاً برایشان مهم نیست که دوستشان در چه وضعی است، شایستهی دوستی نیستند. امام علی (ع) پا را فراتر گذاشته و اینان را (دشمن) نامیده و میفرماید: کسی که به فکر تو نیست و به تو اهمیتی نمیدهد، او دشمن توست. در عالم دوستی و محبت، شناخت دوست از دشمن بسیار مهم تلقی میشود، کسی که دوست واقعی خود را از دشمن نما نمیشناسد، هم فریب میخورد، هم زبان میریزد.
ای بسا ابلیس آدم رو که هست
پس به هر دستی نباید داد دست
دشمن شناسی از شناختهای بسیار لازم و مهم است، که میتواند را از خطرهای بزرگی در طول زندگی نجات دهد.
ادامه دارد
دوستی و دوستیابیهای سالم از نگاه روایات و روانشناسان (2)
دوستی و دوستیابیهای سالم از نگاه روایات و روانشناسان (2)
منبع : اختصاصی راسخون
فصل سوم
حق دوستی و آداب دوست داشتن
در دوستی و برادری با مومنان و نیکان، علاوه بر یک رابطه، هر دو طرف از حقوقی نیز نسبت به یک دیگر بهره مند میباشند که اصل این حقوق بر کسی پوشیده نیست. البته باید به این نکته نیز توجه داشت، که این حقوق نباید، و نمیتواند به صورت یک طرفه انجام گیرد، بلکه آنچه مسلم است، این است که این حقوق باید به صورت دو گانه باشد، چنانچه امیرالمومنین میفرماید: همان حقی را که تو بر دوست خود داری، دوستت نیز بر تو دارد –(80) اولین حق برادر نسبت به برادر دیگر خود این است که گشاده رویی و برخوردی صحیح با دوستانش داشته و خوش رفتاری را هرگز فراموش نکند. به این مهم، ائمهی اطهار (ع) در روایات متواتری اشاره نموده، که لازم است که بعضی از انها اشاره نمود.
1-پیامبر اکرم (ص) میفرماید: رفتار خودرا با کسی که با تو معاشرت دارد، نیکو کن تا مسلمان باشی. (81)
2- همچنین پیامبر اکرم (ص) میفرماید: پروردگارم مرا به مدارا با مردم امر کرد، همان گونه که به ادای واجبات مامور کرده است.
3- امام صادق (ع) میفرماید: کسی که مصاحبتش باهمنشینش و رفاقتش با همسفرش و معاشرتش با معاشرش و همسایگیش با همسایهاش، و رفتارش با کسی که نسبت به او خوشرفتاری کرده و کردارش با کسی که با او نان و نمک خورده است، نیکو نباشد از ما نیست. (82)
4-از امام رضا (ع) پرسیده شد، عقل چیست؟ فرمود «تحمل غم –مدارا با دشمنان و سازگاری با دوستان.»
(نکته: این روایات از روایات خاصی است که به صراحت، یکی از شروط اسلام واقعی را خوش رفتاری و اخلاق نیکو با برادران و دوستان، معرفی نموده است، ودر روایت دوم، پیامبر) ص مدارا و خوش رفتاری و اخلاق را اوامر اصلی، خداوند میشمرد که به وسیلهی آن، ابلاغ اسلام متحقق میشود حقوق برادر و دوستان بر عهدهی یکدیگر را ائمهی اطهار (ع) به ما آموختهاند، چنانچه پیامبر اکرم در روایت مفصلی به سی مورد از آنها اشاره مینماید –ایشان میفرماید: مسلمان بر عهدهی برادر دینی خود سی حق دارد که از آنها پا ک نمیشود مگر آن که آنها را ادا کند یا عفو شود اینکه: از لغزش او بگذرد، بر اشک او ترحم کند – عورتش را بپوشاند، از تقصیرش چشم پوشد – پوزش وی را بپذیرد بدگویی او را نکند - پیوسته او را انذار دهد – دوستی را حفظ کند – میثاق او را رعایت کند، در صورت بیماری عیادتش کند - بر جنازهاش حاضر شود –دعوتش را اجابت کند- هدیهاش را بپذیرد – بخشش او را تلافی کند – هدیهاش را بپذیرد–نعمتش را شکر گذارد – به خوبی یاریش کند- ناموسش را حفظ کند –حاجتش را انجام دهد – درخواستش را برآورد –عطسهاش را یرحمک الله گوید- گمشدهاش را رهنمایی کند –سلامش را پاسخ دهد –گفتارش را با او نیکو کند، دوست او را دوست بدارد و بااو دشمنی نکند، (چه ظالم باشد و چه ظالم را یاری کند) – یاری او درصورتی که ظالم باشد این است که او را از ستمگری باز دارد و یاری او در صورت مظلومیت آن است که در گرفتن حقش به او کمک کند – او را به دشمن تسلیم نکند – او را خوار نکند –آنچه را برای خود میخواهد برای او بخواهد، آنچه را برای خود ناخوش میدارد، برای او ناخوش میدارد، برای او ناخوش بدارد سپس فرمود: اگر یکی از شما از حقوق برادر دینی خود چیزی فرو گذارد در روز قیامت از او مطالبه و به زیان و ی در خواست او را برآورده میشود -(83) پیامبر اکرم (ص) همچنین میفرمایند: (از برای مومن هفت حق است که خداوند آنها را واجب نموده است: در رویا رویی او را بزرگ بدارد، محبتش را در دل داشته باشد، در مالش با او مواسات کند، غیبتش را بر خود حرام بداند، در بیماری از او عیادت کند، جنازهاش را تشییع کند و پس از مردن او، جز نیکی در موردش نگوید –)84 یک دوست خوب دوستی است که غیاب برادرش، به وی خیانت نکند و دوستی خود را هم در ظاهر و هم در باطن حفظ نماید.
امام علی (ع) در این باره میفرمایند: دوست آدمی، دوست وی نخواهد بود، جز آنکه سه چیز وی را حفظ کند، درغیاب وی – در بدبختی وی- در مرگ وی (85) از جمله حقوق دوست در مقابل دوست دیگر مشایعت نمودن وی، و تنها نگذاشتن وی در مقابل مراحل مختلف، چه دنیوی و چه مالی، و چه جانی و ...میباشد – و از جملهی آنها میتوان به مشایعت نمودن در راه است. امام صادق (ع) در روایتی داستانی از امیرالمومنین (علی) ع ذکر نمودهاند که میفرمایند: روزی، امیرالمومنین (ع) با مردی ذمی همراه شد، ذمی به آن حضرت عرضه داشت: ای بندهی خدا قصد کجا داری؟ امام پاسخ داد: قصد کوفه دارم –هنگامی که ذمی راه خود را کج نمود، امیر المومنین نیز راه خود را کج نمودند!!
ذمی سوال کرد: آیا نگفتی قصد کوفه داری!؟
امام پاسخ داد چرا، ذمی گفت: راه کوفه را رها نمودی!؟
امام پاسخ داد: بله
سوال نمود: با این که میدانستی چرا با من راه را کج نمودی!؟ امام پاسخ دادند: این از کمال رفاقت است که رفیقش را به هنگامی که از وی جدا میشود، اندکی مشایعت نماید، زیرا پیامبر ما این گونه به ما دستور دادهاند.
ذمی گفت: به همین گونه!؟
حضرت فرمودند: آری
وی گفت: جز این نیست آنهایی که او را پیروی کردهاند به خاطر همین کردار کریمانه اوست – و من تو را گواه میگیرم که بر کیش تو هستم، ذمی به همراه امیرمومنان بازگشته و وقتی آن حضرت را شناخت، اسلام آورد –(86) همان گونه که گفته شد، دوست واقعی آن است که دوست خود را در جمیع امور، یاری و همیاری نماید، بر این مطلب، امام سجاد (ع) نیز تاکید نموده و میفرمایند: اما حق دوست آن است که تا جایی که برایت ممکن است، به فضل و بخشش با او رفتار کنی و گرنه دست کم حدّ انصاف را مراعات نمایی، همچنین او را گرامی داری، چنانچه تو را گرامی میدارد و پاس او را بداری چنانچه او، پاس تو را دارد و نباید در میان خودتان به انجام دادن کار نیکی، وی بر تو سبقت گیرد و اگر پیشدستی کرد، ان را تلافی کن و نباید در رعایت دوستی و مودت او به حدی که شایستگی آن را دارد کوتاهی کند، و باید خیر خواهی و نگهداری و کمک به او در ادای طاعات الهی را بر خود واجب دانسته و او را در مجاهده با نفس خویش در مواقعی که اراده معصیت پروردگار کند، یاری دهی و برای او رحمت باشی و عذاب نباشی و ...(87)
فصل چهارم:
راه های جلب دوستی
از مهمترین مسائلی که در دوستی و دوست یابی، باید به آن اشاره نمود، جلب دوستی، افراد مختلف است. روش بازکردن سر صحبت و ارتباطهای اولیه: مسلماً یکی از مهمترین و پراهمیتترین موضوعی که بعد از انتخاب دوست مهم تلقی میگردد، روش دوست شدن با افراد استمسلماً کسی که را که شماهرگز باوی ارتباطی نداشتهاید، را نمیتوان دوست شما نامید، بلکه آغاز هر دوستی، با یک ارتباط اولیه شروع میگردد ارتباط اولیه را میتوان خاستگاه و یا عدم خاستگاه افراد در ارتباط نامید. چون دوستی، یک امر دوطرفی، و دو گانه است، مسلماً باید نظر طرف مقابل را نیز در مورد خود جویا شویم-به عبارت دقیقتر اولین ارتباط، میتواند به ما به راحتی نشان دهد که طرف مقابل نیز از این ارتباط راضی است یا اینکه وی اصلاً از این رابطه، راضی نمیباشد. وقتی فردی را برای دوستی مناسب دیدید، میتوانید ارتباط اولیه را این گونه آغاز کنید: نخست بسیار مودبانه سلام کنید، آری سلام کردن نشانهی ادب و احترام متقابل شما نسبت به افراد است، که میتواند، آغاز گر مناسبی برای صحبت باشد. دومین موضوعی که در ارتباط با فردی که کاملاً غریبه است و شما در عمرتان وی را ندیدهاید، این است که میتوانید برای آغاز کلام، در ظاهر وی نکته ای را بیابید و سپس با حالتی دوستانه و صمیمانه از آن تعریف کنید (البته سعی کنید بیش از اندازه تعریف نکنید، که تعریف بیش از اندازه نه تنها موثر نیست، بلکه مشکلات جبران ناپذیری را برایتان فراهم میسازد)
به مثال توجه کنید: (چه لباس زیبایی، ببخشید این لباس را از کجا خردید!؟)آری این سومین، مرحله است، یعنی سوالات اولیه بپرسید، سوالات بسیار ساده، و حتی تعریفهای بسیار ساده (مثل چقدر خوش سلیقه و یا... )خیلی وقت بود که دنبال چنین لباسی بودم. البته همانگونه که اشاره شد، میتوانید این بازکردن سر صحبت را با تعریف کردن آغاز کنید: مسلماً هر فردی حرفهی خاصی را دارد، که میتواند در آن حرفه به خوبی فعالیت داشته باشد، به عنوان مثال: شعری را شما گفتهاید، فوق العاده است –وقتی آن را خواندم، با خودم فکر کردم، کسی که آن را سروده است، باید انسانی با روحیات بسیار بالا باشد، ایا این شعر را به تنهایی گفتهاید!؟ راستی =برای شعر گفتن کلاس هم رفتهاید!؟ راستش میخواستم، درخواستی داشته باشم، اگر زحمت نیست مقداری از این اسلوبها را به من نیز بیاموزید. زنگ خطر: سعی کنید به طرف مقابل خالصانه بفهمانید، که هدفی جز حقیقت گویی ندارید، زیرا انسانها از تملق و چاپلوسی بیزارند (بنابراین صمیمانه و از ته قلب، نعریف کنید و هرگز ه عنوان چاپلوسی و یا تملق زیاد از حد، تعریف نکنید)
اما رفتارهای زبان بدن
در یک مهمانی وقتی دو نفر هم دیگر را برای اولین بار ملاقات میکنند، نوع برخورد یکی از آنها و یا حتی هر دوی آنها میتواند زمینه ساز یک دوستی به شمار آید. البته امیدوارم این برخورد را برخورد و ارتباط کلامی، صرف نگیرید، زیرا جالب است بدانید، تحقیقات نشان میدهد، در ارتباط میان ما، تنها و تنها 30%این ارتباط، توسط زبان شکل میگیرد، بلکه 70% باقیمانده از ارتباطهای غیر کلامی (زبان بدن) ریشه میگیرد. این ارتباطهای غیر کلامی را میتوان، حرکت چشمان و نوع نگاه کردن، نوع تکان دادن ابروان، تکان دادن سر، لبخند و حتی گوش دادن به صحبتهای طرف مقابل و حتی تائید کردن آنها خلاصه نمود-(88)
نگاه کردن: همین گونه که گفته شد، اولین ارتباط غیر کلامی و مهمترین آنها ارتباط چشمی است که صد البته باید این ارتباط به صورت کاملاً طبیعی و غیر مصنوعی ایجاد شود. ارتباطهای چشمی میتواند واضحترین پیامها را به طرف مقابل انتقال دهد، به عبارت صریحتر، میتوان تمایل و عدم تمایل شما در ارتباط اولیه را در نوع نگاه کردنتان به طرف مقابل، به وضوح دید-البته بعضی اوقات چاشنی کردن یک لبخند در ادامهی نگاه میتواند بسیار حائز اهمیت باشد. (89) وقتی با کسی صحبت میکنید، نگاه کردن به چشمان طرف مقابل میتواند، بسیار مهم باشد، البته به این نکته نیز توجه داشته باشید، که نگاه کردن نباید به صورت متداوم و متوالی باشد، بلکه در طول صحبت کردن، نگاه کردن به اطراف (بالا و پایین) میتواند یک امر کاملاًطبیعی باشد، بلکه نگاه کردن بیش از حد به طرف مقابل، به خصوص اگر جنبهی تحمیلی داشته باشد، ممکن است دقیقاً نتیجهی عکس بدهد، لذا این یک امر طبیعی است که اگر به کسی خیره شدید، و یا با حالتی مشکوک مثل زیر چشمی به وی نگاه کردید، نه تنها موثر نیست بلکه زمینهی یک بدبینی را نیز ناخودآگاه در طرف مقابل به وجود آوردهاید. بنابراین توصیه میشود، نگاه کردن کاملاً طبیعی باشد، ثانیاً از نگاه های ممتد و خیره شدن نیز تا میتوانید، پرهیز کنید –(90) ارتباطهای غیر کلامی، (یا زبان بدن)، تنها در ارتباط چشمی، خلاصه نمیشود: یکی از ارتباطهای غیر کلامی، هم دردی و تایید طرف مقابل میباشد، وقتی فردی، حرفی را میزند، و یا وقتی حرکتی را انجام میدهد، از شما میخواهید با وی، ارتباط برقرار کنید، به صورت کاملاًٌ معمول (حتی اگر کوچکترین حرفی هم نزند) میخواهد تا نظر شما را در مورد آن کار و آن حرکت و یا آن صحبت کردن، ببیند. به عنوان مثال طرف مقابل بیمار است و از بیماری رنج میکشد، رفتار شما در مقابل وی دو رفتار میتواند باشد، نخست اینکه به وی بگویید: به خاطر استفاده از فلان شی، این بلا به سَرَت آمده است، امیدوارم دیگر از این داروهای تقویتی استفاده نکنی!! البته من میدانستم که این مواد انرژی زا برای بدن مضر است، لکن میدانستم، اگر به تو بگویم، هیچ فایده ای ندارد!! این رفتار بدترین حالت برخوردی است که افراد میتوانند، نسبت به یک دیگر داشته باشند.
اما رفتار دوم: وی در چنین مواردی از شما به عنوان فردی که قصد دارید با وی، دوست شوید انتظار دارد، با وی فقط هم دردی کنید، توجه کنید کهها بعد از هر مشکلی، اگر مقصر خودشان باشند و یا مقصر با ارتباط به خودشان باشد، اصلاً به دنبال وی نیستند و حتی دوست ندارند، دربارهی آن صحبت کنند، پس میتوانید این گونه، با وی هم دردی کنید: خیلی از اینکه امروز مریض شده ای ناراحتم، امیدوارم سریعاً به حال عادی برگردی، خوب درک میکنم که چه دردی را تحمل کرده ای –البته با روحیه ای که از تو سراغ دارم، مطمئنم هیچ دردی نمیتواند تو را از پا در بیاورد یا به عنوان مثال اگر صحبتی را طرف مقابل میکند، ازشما که در انتظار دوستی با وی هستید انتظار دارد، با وی موافقت کنید، حتی اگر این موافقت اجمالی تنها و تنها با تکان دادن سر اتفاق افتد. اما اصولاً ما در چنین مواقعی چه میکنیم!؟ مسلماً خواهید گفت که در چنین مواقعی ما با صداقت کامل اگر با نظرمان مخالف است، با وی مخالفت میکنیم و حتی با نگاه های خود مخالفت خود را به وی ابراز میداریم. اما مطمئن باشید این شیوه، اصلاً برای ارتباطهای اولیه توصیه نمیگردد، به هیچ وجه!! شاید با خود فکر کنید که دوست خوب آن دوستی است که اشکالات طرف مقابل را برای وی بگوید و تمامی اشکالات و ی را بازگو کند تا وی به اشتباه نرود، اما به خوبی روشن است که این امر در مراحل بعدی دوستی و وقتی آن فرد به راستی دوست شمادر آید حق دارید، تا وی را از اشتباهاتش بازدارید، لکن در این بخش اصلاً آن را توصیه نمیکنیم. البته توجه کنید اگر امری با نظرتان مخالف است، نیازی نیست موافقت کامل خود را به وی ابراز دارید، بلکه در چنین مواقعی سکوت میتواند، یک امر کاملاً گره گشا، شمرده شود. یکی از ارتباطهای غیر کلامی دیگر که باید به آن تمسک جست و در طول زندگی مخصوصاً در دوست یابی، بسیار توصیه میشود، لبخند زدن است. (91) آری این لبخند است که در زبان فارسی، به عنوان ضرب المثلی، استفاده میشود، که خنده بر هر درد بی درمان دوا است، آری خندیدن، راهی برای جلب محبت دیگران است. شاید بسیار برایتان اتفاق افتاده باشد، که در مکانهای مختلفی، با لبخند دیگران روبه رو بودهاید، و معنی لبخندهای آنان را ترجمه نمودهاید!! چگونه!؟ آری لبخند زدن نیز یک زبان است، گاهی بعضی لبخندها، خصومت و نفرت از آن بلند است و گاهی از لبخندها برای ابراز هم دردی و گاهی لبخندها برای نشان دادن تعجب و بعضی دیگر بارزترین نشانهی علاقه، به حساب میآید. دلیل کارنگی در آئین دوست یابی، برای لبخند زدن فوائدی را ذکر میکند، وی میگوید: اعمال بلندتر از کلمات، صحبت میکنند ویک تبسم میگوید: من تو را دوستت دارم، تو مرا خوشحال میکنی، از ملاقاتت خوشحالم. وی ادامه میدهد تبسم خرجی ندارد، ولی چیزهای بسیاری را میآفریند.
تبسم بدون اینکه دهندهاش را فقیر کند، گیرندهاش را ثروتند میکند.
تبسم یک لحظه پیش پایدار نیست، ولی گاهی خاطرهاش تا ابد باقی میماند.
هیچکس آن قدر غنی نیست که بدون لبخند بتواند به سر برد و هیچکس آن قدر فقیر نیست که از منافع آن برخوردار نگردد.
تبسم در خانه خوشبختی ایجاد میکند ودر تجارت حسن نیت، زیرا تبسم نشانهی دوستی و رفاقت است.
تبسم خستگی را برطرف میکند و افراد مایوس را امیدوارمی کند.
تبسم اشعهی آفتاب است، به رای افسردگان و بهترین پادزهر طبیی است برای ناراحتی
وی در ادامهی فوائد تبسم و لبخندهای طبیعی و پرهیز از لبخندهای مصنوعی میگوید: تبسم را نه میتوان خرید و نه میتوان گدائی کرد، و نه میتوان دزدید، و هیچکس به اندازهی کسی که تبسمی ندارد، احتیاج به تبسم ندارد. بنابراین اگر میخواهید دیگران شما را دوست بدارند، تبسم کنید (92) پس از اشاره ای بس مختصر به زبانهای بدن و توضیح کوتاهی و اجمالی پیرامون آن، لازم میدانم به بعضی از راه های جلب و تداوم دوستیها نیز اشاره کنم، البته به بعضی از آنها در اواسط بحث پیرامون زبان بدن، اشاراتی گشت، لکن به عنوان خاتمه مباحثم به بعضی از اصول دیگرکه یا به آنها اشاره نشد و یا به صورت اجمالی، گفته شد، اشاره خواهیم نمود، لکن از توضیح اضافی پیرامون مطالب فوق، معافمان دارید، که با هدف ما که همان موجز گویی و خلاصه گویی است، تناقض دارد –پس به اصول مبنایی زیر توجه کنید و آنان را از خاطر مبرید:
1-یکی از راه های محبوب القلب شدن، نزد دیگران این است که به طرف مقابل، احساسی را هدیه دهید، که و ی احساس مهم بودن، بکند (93) به عنوان مثال اگر وی حرفه ای را خوب انجام میدهد، میتوانید از آن تعریف کنید، بالاخره کاری کنید تا وی، احساس کند، فرد مهمی است، پس از این کار خواهید دید، که چقدر رفتار وی با شما تغییر خواهد نمود!
2-به عقاید طرف مقابل احترام بگذارید، و سعی کنید، مستقیما به وی نگویید که در اشتباه است!! (94)
3-اگر در مقابل وی اشتباهی کردهاید، با شیرینی زبان، صادقانه به اشتباه خود اعتراف کنید. (95)
4-بگذارید طرف مقابل، زیاد صحبت کند (بنابراین به خوبی گوش دهید!! )آری این یک معجزهی تداوم دوستیها و دوست یابی است، شاید هرگز باورش برایتان آسان نباشد، اما همین فرمول توانسته است، بسیاری را از دلها را به یک دیگر نزدیک کند. دلیل آن نیز این است که انسان، ذاتاً علاقهی زیادی به صحبت کردن دارد، و دوست دارد زیاد صحبت کند، اگر شما نیز به حرفهایش گوش دادید، وی به شما علاقه مند خواهد شد. البته نمیخواهم دلیل اصلی آن را علاقهی زیاد به صحبت کردن، بیان کنم، لکن این تنها یک توجیه است که میتوانیم، به آن متمسک شویم، لکن در حقیقت بهتر است بگویم: هنوز کسی علت اصلی آن را نفهمیده است که چرا وقتی صحبت میکند، دوست دارد، دیگران به وی گوش دهند. (96)
5- از علاقهی دیگران باخبر شوید و سعی کنید از ان چه انها دوست میدارند، صحبت کنیدو برخورد کنید. (97)
6-سعی کنید خود را به جای طرف مقابل بگذارید، آن موقع خواهید دید، بسیاری از رفتارهایی که از وی بد میدانید، برایتان حل و فصل خواهد شدف چون اگر شما هم به جای او بودید، همین رفتار را از خود انجام میدادید. بنابراین اگر به این اصل توجه کنید، کمتر از دست دیگران ناراحت میشوید، و طبق آن کمتر انتقاد میکنید و بنابراین روحتان بیشتر با طرف مقابل، آشنا و هم درد خواهد شد. (98)
نتیجه گیری
آنچه از این مقاله میتوانیم نتیجه بگیریم، این است که انسان در زندگی خود به ناچار، با افراد مختلفی روبرو است، و زندگی خود را از محل کارگرفته تا محیط خانه (همسایه و اطرافیان و... ) هر روز با هم در ارتباط هستند، اما نکته ای که قابل توجه است و روایات زیادی نیز به آن اشاره نمودند، این است که ما باید در مراحل مختلف، در اصناف و محلهای گوناگون، از جمیع سلایق دوستی را برای خود داشته باشیم تا در موارد نیاز به آنها مراجعه نماییم، اما این دوستان باید دارای ویژگیهای خاصی باشند، و نباید با هر فردی دوستی را آغاز نماییم. آنچه در این مقاله آمد، و در مواردی به روشهای باز کردن سر صحبت و ...اشاره شد، را در غالب دوستیهایی با عناوین شرعی و متناسب با فرهنگ و ارزشهای دینی است، و الا دوستیهایی که در تحت این عناوین جای نمیگیرد (همچون دوستی با جنس مخالف) مخصوصاً در فالب مخفی از خانواده. بر اساس آمار های ارائه شده، نمیتواند دوستیهای با دوام و حتی ابتدایی مفیدی تلقی شود. بنابراین آنچه از این مقاله نتیجه میگریم آن است که باید در زندگی خود با باورهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، و... فردی را هم کفو خود دیده و وی را برای دوستی بر گزینیم، و نکتهی دیگر آن که دوستانی که در مقابل معیارهای بالا، هم ردیف و هم فکر ما هستند، دوستان طراز اول ما به حساب میآیند، لکن در کنار آنها، دوستی با افراد و گرو ه هایی که حتی با افکاری مغایر با ما هستند، میتواند در بسیاری از مواقع، ما را نجات دهد. بنابراین سعی کنید، دوستیهایمان را برای خدا و با نام وی آغاز و ادامه دهیم. امیدوارم با تکیه بر ذات اقدسش همیشه موفق و موید باشید.
موفقیت در کار و زندگی با برقراری ارتباط مؤثر
موفقیت در کار و زندگی با برقراری ارتباط مؤثر
تفاهم
تفاهم، حالتی بین دو یا چند نفر است که موجبات تأثیرگذاری و هم اندیشی را فراهم می سازد و به طور معمول زمانی به وجود می آید که:•با یک یا چند نفر، در روند همکاری و تشریک مساعی برای رسیدن به یک هدف مشترک، قرار داشته باشید.
•در یک حالت روحی- روانی و یا به اصطلاح طول موجی باشید که طرف مقابل تان هم در آن حالت یا وضعیت قرار داشته باشید.
•آهنگ و نحوه ی صحبت کردن تان با مخاطب، در یک سطح یا نزدیک به هم بوده باشد.
•شما و مخاطب تان تا آن جا که مقدور است، دنیا و شرایط محیطی را به صورت مشابه یا نزدیک به یکدیگر بنگرید.
•یک مورد مشترک( زبان، ملیت، مذهب، علایق ورزشی و...)بین تان وجود داشته باشد.
•از ذهنیتی مشابه یا نزدیک به یکدیگر برخوردار باشید.
هدف از تفاهم، این است که دو نفر به دیدگاه و نتیجه ی مشترکی برسند، نه این که یکی بخواهد به دیگری ثابت کند که حق با او بوده و هست!
راه کارهای رسیدن به تفاهم:
به منظور برقراری رابطه ی نزدیک و رسیدن به تفاهم با طرف مقابل، در زیر راه هایی پیشنهاد می گردد.•اگر شما در مذاکره قابل انعطاف باشید، خیلی راحت تر می توانید در ارتباط شغلی، زندگی و...به تفاهم برسید. اگر در یک مذاکره به این نتیجه رسیدید که تفاهم، به علت پا فشاری شما روی دیدگاه های تان به خطر می افتد، به انعطاف پذیری بیش تری فکر کنید. هدف مذاکره تنها بحث کردن نیست، بلکه رسیدن به دیدگاه مشترک یا نزدیک به یکدیگر می باشد.
•زمانی که دو نفر در یک موضوع یا مطلب به تفاهم برسند، در بسیاری از افکار و رفتارهای دیگر هم به سادگی به تفاهم می رسند. بر عکس، دو نفری که در وضعیت سوءتفاهم یا لجاجت و دشمنی قرار گرفته اند، حتی حرف ها و عقاید ساده و بدیهی یکدیگر را نقد کرده یا مورد مخالفت قرار می دهند، هر چند صحت و حقانیت آن ها برای شان واضح و روشن بوده باشد.
•برای این که در ایجاد و استمرار حس تفاهم مهارت پیدا کنید، باید این قابلیت را داشته باشید که نسبت به مطالب و اطلاعاتی که دیگران در اختیار شما می گذارند، حساس، بینا و دقیق شوید و سریع و متناسب با اطلاعات کسب شده، اقدامات عملی خودتان را با نهایت انعطاف پذیری، در راستای هم نوایی و برقراری ارتباط نزدیک با آنان به کار برید.
•در گذر زمان، با فراگیری زبان بدن، می توانید با دقت در حرکات بدن، ژست ها و نحوه ی صحبت کردن دیگران، بیش تر از حرف های آنان پی به نیات و عقایدشان ببرید. این کار، مهارت با ارزشی که بر اثر دقت و تیزبینی، در کنار مطالعه به دست می آید.
تجزیه و تحلیل عوامل تأثیر گذار در ارتباط مؤثر
زمانی که از نحوه ی ارتباط مؤثر با دیگران صحبت می شود، ذهن ما متوجه موضوعاتی می شود که به صورت کلامی، مذاکره صحبت و یا رد و بدل جملات بین دو نفر صورت می گیرد، در حالی که تحقیقات متعدد و دقیق آماری، سه عامل مؤثر در این فرایند را به این صورت معرفی می کند:1)تأثیر کلمات، عبارات و مطالب بیان شده: 7درصد
2)زبان بدن(حرکات بدن، دست ها، چشم ها و..): 55درصد
3) آهنگ، ظرافت و طنین بیان شده: 38 درصد
در بانک ها، فروشگاه ها، دفاتر فروش بلیط هواپیما، ادارات، شرکت ها و...در حالی که مدیران و تصمیم گیران سالمند، در دفترهای شان بسیار جدی بوده و دور از چشم مشتریان و به اصطلاح ارباب رجوع قرار دارند، در خط اول ارتباط با مراجعان، افرادی جوان، مؤدب، شاداب، با حوصله، برازنده و با لحن صدایی زیبا و آرام بخش را قرار می دهند.
هم نوایی و استفاده از حس برتر مخاطب
برای این که حس تفاهم، دوستی، اعتماد و احترام دیگری را جلب کنید، سعی کنید خودتان را مشابه او جلوه دهید. اگر او به تیم ورزشی خاص، شهر به خصوص یا موضوع ویژه ای علاقه دارد، با اشتیاق در همین زمینه ها صحبت کنید. روان شناسی مدرن، ثابت کرده که برای برقراری ارتباط دوستانه یا کاری، مؤثرترین روش، هم نوایی ست که می تواند هدایت فرد مقابل در مسیر مناسب و دلخواه را به دنبال داشته باشد.در هر فرد، یک حس برتر وجود دارد که بیش تر از این کانال حسی، برای ارتباط با دیگران و یا جهان خارج استفاده می کند. پیدا کردن این حس برتر، به صورتی ساده در زمانی که او در پایان یک مکالمه ی تلفنی با شما خداحافظی می کند، به این صورت قابل تشخیص است. برای مثال:
•اگر او در زمان خداحافظی بگوید« بهت زنگ می زنم» حس برتر و محبوب او، حس شنوایی ست.
•اگر بگوید«بعداً تو را می بینم»حس برتر او، بینایی ست.
•اگر در زمان خداحافظی بگوید« بعداً با تو تماس می گیرم» حس برتر او، لمسی ست.
در زمان صحبت کردن با فردی که حس برتر او بینایی ست، می توانید از چنین عبارتی استفاده کنید:
«..من آینده ی روشنی را می بینم، افق های شفاف و چشم اندازهای زیبایی در برابر ما قرار دارد، به صورت زیباتری به دنیا نگاه کنیم.»
در زمان صحبت کردن با فردی که حس برتر او لمسی ست، به کار بردن عبارات زیر، سودمند تر است:
«...ما نباید زیاد به گذشته فکر کنیم، بهتر است سردی های گذشته ی زندگی یا کار را با حرارت، ظرافت و لطافت آینده، جایگزین کنیم.»
در زمان صحبت کردن با فردی که حس برتری او چشایی ست، این عبارت مفیدتر است:
«در گذشته تمام افراد جامعه، تلخی هایی وجود دارد که با شیرینی آینده عوض می شود، ما نباید زود عصبی و ناامید شویم چون تمام این تحولات، شیرینی زندگی هستند.»
منبع: نشریه شادکامی و موفقیت-ش67.
آن چه در دوستی مهم است ...
پارامترهای دوستی
هدف
باید برای خود مشخص کنید که هدف تان از این ارتباط چیست. استفاده از تجربه های اوست؟با هم بودن است؟ گردش رفتن و تفریح کردن است؟ارتقای سطح علمی است؟یا ...داشتن هدف، باعث می شود که کیفیت و نحوه ی ارتباط نیز مشخص شود. مثلاً کسی که تنها فاکتور مشترک خود و دوستش در درس خواندن است، یعنی اصطلاحاً همکلاس هستند و با فارغ التحصیل شدن نیز این رابطه پایان می پذیرد؛ نباید هنگامی که دوستش درخواست او را برای گردش و تفریح رد کرد، ناراحت بشود.
اعتماد
نمی گویم که طرفین باید به هم صد در صد اعتماد داشته باشند، اما بدون اعتماد نیز ادامه ی دوستی سخت است و آن طور که باید؛ طرفین از بودن با هم رضایت خاطر نخواهند داشت. باید نسبت به گفتار و رفتار هم اعتماد داشته باشید.کمال گرا نبودن
معمولاً اشخاص کمال گرا از دوست خود انتظار دارند که تمامی رفتارهایش مطابق میل شان باشد. ممکن است با کوچک ترین خطایی که از دوستان شان سر بزند، خط قرمزی روی این رابطه بکشند و رابطه حتی پشت سرشان را هم نگاه نکنند. به نظر من این گونه افراد تا حدودی خود خواه هستند، زیرا همه چیز را برای خود می خواهند. حتی در برخی موارد، انتظار دارند که دوست شان تنها در اختیار خودشان باشد و به رابطه ی نزدیک دیگری با دوست شان روی خوش نشان نمی دهند.گذشت
یکی از مهم ترین پارامترهای دوستی «گذشت» است. بنا نیست که دوستان تان همیشه رفتارهای معقول مورد نظرتان را داشته باشند. حتی گاهی ممکن است موجب رنجش شما نیز بشوند. مثلاً بعضی از افراد از این که در جمع با آن ها شوخی شود خوش شان نمی آید و این عمل در کیفیت دوستی و حسابی که بر دوستی باز کرده اند اثر می گذارد. دوستی می گفت: «ارزش دوستی بسیار بالاتر از این هاست که بخواهی به خاطر یک خطا به دوستی ات پایان دهی.» بنابراین می بایست گذشت را آموخت و تمرین کرد.استادی می گفت: «تا مجردها ازدواج نکنند، نمی دانند که چقدر گذشت دارند.» در رابطه ی زناشویی است که مشخص می شود چقدر گذشت دارید. زیرا کیفیت این رابطه با رابطه های دیگر فرق دارد.
اشتراک ها نه اختلاف ها
به جای این که اختلاف ها را بیابید و بر آن ها اصرار بورزید، اشتراک ها را یافته و روی آن ها متمرکز شوید. به جای این که دلیلی پیدا کنید که دیگران را دوست نداشته باشید، دلیلی بیابید که آن ها را دوست داشته باشید. ممکن است که شما یک سری از رفتارهای دوست تان را قبول نداشته باشید، اما این دلیل نمی شود که دوستی تان را با اوقات تلخی بهم بزنید. اگر هدف تان از این دوستی مشخص باشد، کم تر به اختلاف ها فکر می کنید وبه اشتراک ها اهمیت می دهید.حسن نیت
خیرخواه دوست خود باشید. جورکش نباشید، اما حداقل از او نزد دیگری بد نگویید. این عادتی است که خیلی ها دارند، تا زمانی که در کنار دوستی هستند از خوبی های او تعریف می کند اما همین که از او جدا شدند و در جمع دیگری قرار گرفتند آن چنان شخصیت او را می گویند که انگار با او دشمن هستند.انتقاد از یکدیگر
ممکن است در عالم دوستی، بعضی از رفتارهای دوست تان را نپسندید و از حرف ها او برنجید. رویکرد عاقلانه آن است که این موارد را به دور از نیش و کنایه تذکر دهید، زیرا اگر این اختلافات جمع شوند، در کیفیت روند دوستی شما قطعاً تأثیر خواهند گذاشت. لذا بهتر است در محیط دوستی از رفتارهای هم انقاد کنید و همدیگر را در معرض چالش نظرات مخالف و موافق، نسبت به هم قرار دهید. البته لازم است که شما قبلاً ملازمات نقد و نقد پذیری را کسب کرده باشید. زیرا در غیر این صورت، ممکن است فرآیند انتقاد، جای آن که آبی بر آتش باشد، خود به آتش بیفزاید.دوست باب یا ناباب
دوست نایاب به معنایی که نزد عام است، وجود ندارد. نایابی از خود ماست. نه دیگری. پس فراموش نکنید که این خود شما هستید که دوست تان را انتخاب می کنید. یکی از مزیت های دوست نسبت به خانواده و فامیل، انتخابی بودن آن است. مثلاً از دست شما خارج است که روابط فامیلی تان را بر اساس درخواست و اراده ی خود، تعریف کنید. زیرا هنگام تولد این روابط نیز به شما پیوست شده است. اما در دوستی این گونه نیست و شما مختارید که از بین آدمها جور و ناجور دوست تان را انتخاب کنید. پس مسئولیت رابطه با دیگران نیز متوجه خود شماست.شخصی که علت اعتیاد خود را دوستان نایاب می داند، از این نکته غافل است که خود او زمینه ی نشست و برخاست با آن ها را فراهم کرده است و این که هم اکنون ممکن است خود او نیز برای دیگران دوست نایاب باشد.
آموزش قاطیعت و فراگیری آن، در رد و قبول دوستان کمک می کند. اگر شخصی قاطع باشید، حتی با قبول وجود دوست نایاب، می توانید او را از خود برانید، اما بعضی از افراد جسارت پایان دادن به دوستی های این قبیل را ندارند یا این که اصطلاحاً نمی خواهند نزد دوست خود کم بیاورند و همین سرآغاز لغزشهای آن ها می شود. اصولاً بازنگری در خود نه تنها خوب، بلکه لازم است . باید رابطه ی خود را با دوستان بررسی کنید و ببینید تا چه حد این رابطه هنجار بوده است.
تأثیر دوستان بر همدیگر
دوستان خواه، ناخواه تحت تأثیر گفتار و رفتار هم قرار می گیرند. مثلاً یک جور حرف می زنند، یک جور می نشینند، یک جور راه می روند و همه ی این ها به طور غیر ارادی صورت می گیرد.اگر رابطه ی زناشویی را نیز نوعی دوستی فرض کنید، می بینید که در زوج های موفق، این تأثیر دیده می شود. اصطلاحاً این جمله ی کلیشه یی را شنیده اید: «یک روح در دو بدن!»، به نظر من جمله ی درستی است. زیرا رفته رفته زوج با هم اخت شده و فاصله ی بین آن واژه را از هم جدا کنید می شود؛ «»هم سر». نتیجه ی این جدایی در کیفیت کلمه اثر مطلوبی می گذارد. در کلمه ی «همسر» شما با یک واژه ی کلیشه یی رو به رو هستید. در واقع با دیدن این کلمه، رابطه ی زن و شوهری در ذهن متبادر می شود، اما حالا اگر همین کلمه را به صورت «هم سر» ببینید، علاوه بر دریافت رابطه ی زناشویی، مفهوم بسیار زیباتری نیز از آن در می آید. اگر سر را به معنای فکر و اندیشه بگیریم. معنای این کلمه به «هم فکر» بدل می شود.
نگریستن به آیینه دوستی
اگر می خواهید خود را بشناسید، ببینید در آیینه ی دیگران چگونه هستید. در مواجه با دیگران است که خودتان را می شناسید لذا از دوستی می توانید به عنوان وسیله یی برای شناخت خود کمک بگیرید. باید به عکس العمل های دوستان در جواب عمل های خود توجه کرده تا نقایص وجودی تان را بیابید. باید دوستی را آیینه یی فرض کنید که شما را آنچنان که هست نشان می دهد. اما باید در انتخاب این آیینه توجه کنید. اگر آیینه محدب باشد، شما را بزرگ تر از آن چه هستید، نشان می دهد و اگر مقعر باشد، شما را کوچک تر از آن چه هستید نشان می دهد. باید این آیینه تخت و بدون موج باشد تا از شما تصویری ارایه دهد که به واقعیت نزدیک تر باشد.منبع: 7 روز زندگی، شماره 106.
ازدواج: پیمان زناشویى
ازدواج، مصدر باب افتعال، و حروف اصلى آن، «ز ـ و ـ ج» است. از نظر لغت «زوج» بهمعناى جفت، (در مقابل فرد[1]) عبارت از دو چیز همراه و قرین است; چه مماثل باشند، مانند دو چشم و دو گوش، و چه متضاد،[2]مانند شب و روز. در مواردى، واژه زوج در معناى فرد، به شرط داشتن قرین، بهکار رفته است.[3] بر این اساس، به هریک از زن و شوهر، زوج و به هر دوى آنها زوجین اطلاق مىکنند; چنانکه در قرآن آمده است: «واَنّه خَلَقَ الزَّوجینِ الذَّکَرَ والأُنثى». (نجم/53، 45) بهکار بردن دو واژه زوج و زوجه (مذکّر و مؤنّث)، براى زن صحیح است; ولى قرآن، در مورد زن، همهجا «زوج و ازواج»، به جاى «زوجه و زوجات» بهکار برده است. (بقره/2، 35، 102، 234 و 240 و احزاب/33، 28، 50، 59 و...) راغب مىگوید: از آیه49 ذاریات/51، بهدست مىآید که همه چیز در جهان داراى زوج و قرین (ضد یا مثل یا جزء ترکیبى) هستند.[4] در کتابهاى لغت، کمتر به واژه ازدواج توجّه شده است;[5] ولى با توجّه بهمعناى زوج، کلمه ازدواج، مفهوم اقتران و اتّحاد دو چیز را در برخواهدداشت.
ازدواج، در عرف و شرع، پیمان زناشویى است و بر اساس آن، براى مرد و زن نسبت به یکدیگر، تعهّداتى اخلاقى و حقوقى پدید مىآید که سرپیچى (از بسیارى) از آنها، عقوبت و کیفر را در پى خواهد داشت.[6] ازدواج در هر آیینى، با قوانین و مقرّرات ویژهاى صورت مىگیرد و اسلام به آداب و رسوم دیگر اقوام احترام گذاشته است: لکلِّ قومنکاحٌ.[7]
از پیمان زناشویى در قرآن به «نکاح» نیز تعبیر شده، و به دو معنا بهکار رفته است: 1.آمیزش* جنسى. (بقره/2،230; نساء/4، 6) 2.عقد ازدواج. (نور/24،32) لغویان و مفسّران در تعیین معناى حقیقى و مجازى آن، بر یک نظر نیستند.[8] گروهى معناى حقیقى نکاح را آمیزش و کاربرد آن در عقد را مجاز مىدانند.[9] متقابلا برخى معناى حقیقى آن را عقد ازدواج قرار دادهاند.[10] گروهى معتقد به اشتراک لفظى شدهاند،[11] و هر گروهى براى خود استدلالهایى دارند; ولى فیّومى مىگوید: عقد و آمیزش، هر دو معناى مجازى هستند و معناى حقیقى نکاح در لغت، چسبیدن و به هم پیوستن یا مخلوط شدن است.[12]
در قرآن، بیش از 80 بار مادّه «زوج» و مشتقّات آن و حدود 23 بار، کلمه «نکاح» و مشتقّاتش بهکار رفته است. ازکلمه «استمتاع» نیز درباره ازدواج، در قرآن بهره گرفته شده است و واژههایى از قبیل طلاق*، ظهار، ایلاء، عدّه، مرئه، بعل،نساء، ذکر وانثى، احصان، صداق، مهریّه، اجر، مَس، تحریم و احلال نیز در دامنه گسترده بحث ازدواج قرارمىگیرند.
ازدواج، سنّت آفرینش:
زوجیّت، قانونى فراگیر در میان همه جانداران و ازجمله گیاهان است: «واَنزَل مِنالسَّماءِ ماءً فاَخرَجنا بِه اَزوجًا مِن نَباتشَتّى» (طه/20، 53). زوجیّت در حیوان و انسان، پاسخى به غریزه جنسى است که بهطور طبیعى، براى بقاى نسل در آنها نهاده شده است: «جَعَلَ لَکُم مِن اَنفُسِکُم اَزوجـًا ومِنَ الاَنعـمِ اَزوجـًا...» (شورى/42،11). انسان در مقابل غریزه جنسى، یکى از سه راه را مىتواند برگزیند: یا از هر طریقى آن را ارضا کند (افراط) یا آن را سرکوب کند (تفریط) یا بهصورت متعادل و مشروع در ارضاى آن گام بردارد. راه نخست به نوعى مخالف نظام تکوین و طبیعت است; زیرا در غالب جانوران و پرندگان و حتى حشرات دیده مىشود که در آمیزش به فرد گزینش شدهاى از جنس مخالف بسنده مىکنند و به نوعى تشکیل خانواده مىدهند و جنس نر، از ورود بیگانه به حریم خویش غیرت نشان مىدهد و جنس ماده، سراغ غیر جفت خود نمىرود. راه دوم که مسیحیّت و بودائیان و برخى اقوام در گوشه و کنار جهان پیرو آن هستند و با عنوان رهبانیّت* و ریاضت از آن یاد مىشود، نیز اوّلا با طبیعت انسان و دیگر جانداران مخالف است; زیرا قوّه شهوت* در وجود انسان آفریده شده و بهرهبردارى از لذّات مادّى را هم طبیعت انسانى و هم ادیان الهى تجویز مىکنند. ثانیاً موجب بروز اختلالات روانى در انسان مىشود. قرآن مىفرماید: «قُل مَن حَرَّمَ زینَةَ اللّهِ الَّتى اَخرَجَ لِعبادِه والطَّیِّبتِ مِنَالرِّزق = چه کسى زینتهاى الهى را که براى بندگان آفریده شده، حرام کرده است؟» (اعراف/7،32) و در آیه27 حدید/57 رهبانیّت را بدعت نصارا شمرده است که حقّ آن را رعایت نکردهاند: «...ورَهبانِیَّةً ابتَدَعوها ما کَتَبنها عَلیهِم اِلاَّ ابتِغاءَ رضونِ اللّهِ فَما رَعَوها حقَّ رِعایَتِها» ، و پیامبر با صراحت فرموده است: «لا رهبانیّة فىالاسلام».[13] یکى از نتایج این رهبانیّت، تحریم ازدواج براى زنان و مردان تارک دنیا در مسیحیّت بوده است. راه سوم با ازدواج و تشکیل کانون گرم خانواده حاصل مىشود:«واللّه جَعَل لکُم مِن اَنفسِکم اَزوجا...». (نحل/16، 72; شورى/42،11) خداوند در قلب مرد* و زن*، محبّت* فوق العادهاى افکنده است که بقاى پیوند ازدواج را تضمین مىکند و وابستگى هر کدام از آن دو به پدر، مادر و دیگر خویشان را، تحتالشعاع قرار مىگیرد: «...وجَعل بَینَکم مَوَدَّةً و رَحمَة...». (روم/30، 21) این نشان وجود ادراکى فطرى در نهاد انسان است که قرآن از آن به «میثاق* غلیظ» (نساء/4، 21) تعبیر کرده است.[14]
اهمّیّت ازدواج در ادیان الهى:
انبیا، اطفاى شهوت از راههاى نامشروع، مانند خود ارضایى (استمنا)، زنا و همجنسگرایى، را منع کردهاند. قرآن کریم قوم لوط را که راه طبیعى ارضاى شهوت (ازدواج) را کنار گذاشته و به همجنسگرایى روى آورده بودند، قومى تجاوزگر: «وتَذَرونَ ما خَلَقَ لَکُم رَبُّکم مِن اَزوجِکُم بَل اَنتُم قَومٌعَادون» (شعرا/26، 166)،[15] و گروهى مسرف: «اِنَّکم لَتَأتونَ الرِّجالَ شَهوَةً مِن دونِ النِّساءِ بل اَنتم قَومٌ مُسرِفون» (اعراف/7،81)، خوانده است. در آیات دیگرى، نیز از راههاى نامشروع اطفاى شهوت، با عناوین فاحشه و راه زشت یادشده است. (اسراء/17، 32; نمل/27، 54)
تشکیل خانواده (ازدواج) در اسلام مورد تشویق قرار گرفته و همگان موظف شدهاند مقدّمات آن را براى افراد بىهمسر فراهم کنند; «واَنکِحوا...». (نور/24،32) این خطاب عام است و هر نوع کمک مادى و معنوى ازجمله وساطت را دربرمىگیرد. در روایت آمده است: «أفضل الشفاعات أن تشفع بین اثنین فىالنکاح حتى یجمع اللّه بینهما».[16]قرآن مىفرماید:«واَنکِحُوا الاَیـمى مِنکُم والصّـلِحینَ مِن عِبادِکُم و اِمائِکُم...». ایامى در این آیه، افراد مجرّد و بىهمسر، اعم از زن و مرد هستند. در ادامه مىفرماید: فقر* و نادارى، نباید مانع ازدواج آنان شود; زیرا خداوند با فضل خویش، بىنیازکننده انسان است: «اِن یَکونوا فُقَراءَ یُغنِهِمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ...». (نور/24، 32)
ازدواج در جاهلیّت:
در عصر جاهلیّت، ازدواجهاى مختلفى رواج داشته است.[17] قرآن به مواردى از نکاحهاى مرسوم جاهلیّت* اشاره دارد:
1. نکاح مقت (زناشویى وارث با همسر میّت); رسم جاهلیّت بر این بود که زن میّت، مانند اموال او، به ارث مىرسید و وارث یا خود، بدون مهر با او ازدواج مىکرد (نکاح مقت) یا او را به ازدواج با شخص دیگرى وامىداشت و مهریّهاش را مالک مىشد یا زن، خود را با پرداخت مبلغى، به وارث بازخرید مىکرد و تا آخر عمر بلاتکلیف مىزیست و با مرگ وى اموالش به وارث مىرسید[18]: «...لایَحِلُّ لَکم اَن تَرِثُوا النِّسآءَ کَرهًا ولاتَعضُلوهُنَّ لِتَذهَبوا بِبعضِ ما ءاتَیتُموهُنّ...». (نساء/4، 19) تعبیر «مقت» از آیه22 نساء/4 گرفته شده که در آن، از نکاح با زن* پدر، نهى شده است: «ولا تَنکِحوا ما نَکَحَ ءَاباؤُکُم مِنَالنِّساءِ اِلاّ ما قَد سَلَفَ اِنَّه کانَ فـحِشَةً و مَقتًا وساءَ سَبیلاً». طبرسى مواردى ازاینگونه نکاح را برشمرده که پس از اسلام، از پیامبر درباره آن مىپرسیدند. یکى از آن موارد به فرزند ابوقیس* مربوط است که پس از وفات پدر از نامادرىاش درخواست ازدواج کرد. زن گفت: من تو را فرزند خود مىدانم و براى تو که از صالحان قوم خویش هستى، این کار، شایسته نیست در عین حال، اجازهبده از پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) در اینباره بپرسم. حضرت او را از این ازدواج بازداشت; سپس این آیه نازل شد.[19]
2. نکاح خدن (زناشویى غیر رسمى و پنهانى); اساس این نکاح بر عقیدهاى جاهلى بود که برخلاف ارتباط آشکار، ارتباط دوستانه پنهانى را با زن، نیکو مىشمرد.[20] قرآن در دو مورد به اینگونه نکاح اشاره کرده است: در نساء/4، 25 آنجا که شرایط ازدواج با کنیزان را بیان مىکند، مىفرماید: «...و لا مُتَّخِذتِ اَخدان...». در این آیه، ازازدواج با کنیزانى که بهصورت گرفتن دوست پنهانى مرتکب فحشا مىشوند، منع کرده است. نظیر این تعبیر درباره مردان هم آمده است (مائده/5، 5).
3. نکاح بدل (زناشویى بهصورت تعویض همسر); طبرسى، قولى را نقل کرده که آیه «...ولااَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِن اَزوج...» (احزاب/33،52) درباره اینگونه ازدواج است که در جاهلیّت وجود داشته و اسلام آن را منسوخ کردهاست.[21] 4. نکاح استبضاع (زناشویى براى تولیدمثل). 5. نکاح رهط (زناشویى دستهجمعى).[22] 6. نکاح شغار (ازدواجى که مهر آن، واگذارى متقابل خواهر یا دختر به طرف مقابلاست). از سوى دیگر در جاهلیّت بر زنان مطلّقه یا شوهر مرده، سختگیرى مىشد. قرآن از دخالت در امور آنان هم به شوهر پیشین و هم به خویشان زن هشدار مىدهد. در آیه231 بقره/2 به مردان مىگوید: پس از طلاق یا بهشایستگى نگاهشان بدارید یا به خوبى رهایشان کنید و آنان را براى زیان رساندن معطّل نگذارید تا حقوقشان ضایع شود. ازطرف دیگر، به خویشان زن هم هشدار مىدهد که آنان را از ازدواج با شوهران پیشین خویش منع نکنید (بقره/2،232)، و به بازماندگان میّت هشدار مىدهد که از سختگیرى بر زنان شوهر مرده بپرهیزید و بگذارید آینده زندگىشان را خودشان مشخّصکنند: «فَاِذا بَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فَلاجُناحَ عَلیکُم فِیمافَعَلنَ فِى اَنفُسِهِنّ بِالمَعروفِ...». (بقره/2،234)
در ذیل آیات 20ـ21 نساء/4 نقل شده که وقتى شخصى از همسرش سیر مىشد و به ازدواج با دیگرى تمایل مىیافت، براى جبران مهریّهاى که پرداخت کرده، همسر خویش را به اعمال منافىِ عفّت متّهم مىکرد و بر او سخت مىگرفت تا حاضر شود، مهر را بازپس دهد و شوهر، آن را براى ازدواج با زنى دیگر صرف کند.[23]قرآن، با شگفتى مىگوید: چگونه مهریّه را بازپس مىگیرید و براى این کار به تهمت و گناه آشکار متوسّل مىشوید درحالىکه شما با یکدیگر مدّتى زندگى کرده و انس گرفتهاید و از این گذشته، آنها [هنگام ازدواج ]از شما پیمان محکمى گرفتهبودند: «واِن اَرَدتُمُ استِبدَالَ زَوج مَکانَ زَوج وءَاتَیتُم اِحدهُنَّ قِنطارًا فَلا تَأخُذوا مِنهُ شیــًا اَتَأخُذونَهُ بُهتـنـًا و اِثمـًا مُبینا * و کَیفَ تَأخُذونَهُ وقَد اَفضى بَعضُکُم اِلى بَعض واَخَذنَ مِنکُم میثـقـًا غَلیظا». عادت دیگر جاهلیّت اینبود که دختران یتیم* و ثروت آنان را تحت تصرّف خویش درمىآوردند. اگر زیبا بودند با آنان ازدواج مىکردند و از مال و جمال آنان بهره مىبردند و اگر زشت بودند، نمىگذاشتند دیگرى با آنان ازدواج کند; او را در مضیقه قرار مىدادند و اموال او را تصرّف مىکردند.[24] این ظلم آن قدر بزرگ و با اهمّیّت است که وقتى از پیغمبراکرم(صلى الله علیه وآله)درباره حقوق و احکام زنان پرسیده مىشود، پیامبر منتظر وحى مىماند و خدا در خصوص حقوق دختران یتیم پاسخ مىدهد: «ویَستَفتونَکَ فِىالنِّساءِ قُلِاللّهُ یُفتیکُم فیهِنَّ و ما یُتلى عَلَیکُم فِىالکِتبِ فِى یَتمَى النِّساءِ الّـتِى لا تُؤتونَهُنَّ ماکُتِبَ لَهُنَّ و تَرغَبونَ اَن تَنکِحوهُنَّ...». (نساء/4،127)
در جاهلیّت، ازدواج با مطلّقه پسر خوانده مذموم بود و اسلام از آن جهت که پسرخوانده را پسر نمىداند، این حکم را منسوخ کرد و مطلّقه زیدبن* حارثه که پسر خوانده رسولالله بود به دستور خداوند به همسرى پیامبر درآمد: «فَلَمّا قَضى زَیدٌ مِنها و طَرًا زَوَّجنکَها». قرآن، هدف ازدواج پیامبر با زینب* بنت جحش را شکستن سنّت جاهلى مىداند: «... لِکَى لا یَکونَ عَلَى المُؤمِنینَ حَرَجٌ فى اَزوجِ اَدعیائِهِم». (احزاب/33،37) گونه برخورد قرآن با سنّت جاهلى از قاطعیّتى که در این آیه وجود دارد، استفادهمىشود; زیرا اوّلا به «زوّجنکها» تعبیر کرده تا نشان دهد این تصمیم الهى بوده است، بدین سبب زینب بر دیگر همسران پیامبر مباهاتمىکرد که خداوند او را از آسمان به همسرى پیامبر درآورده است; ثانیاً در آخر مىفرماید: «وکانَ اَمرُ اللّهِ مَفعولاً» ; یعنى این کار باید بشود و امر الهى انجام شدنى است.[25]
اقسام ازدواج:
در کتابهاى فقیهان پیشین، نکاح به 3 قسم تقسیم شده است:[26] 1.نکاح دائم; 2. نکاح منقطع یا موقّت (متعه); 3.ملک یمین. مؤیّد نظر فقیهان، روایتى است که در آن نکاح بر 3گونه دانسته شده است: نکاح به میراث (ازدواج دائم)، نکاح بدون میراث (متعه)، و نکاح به ملک یمین[27] که قرآن به دو قسم آن در این آیه اشاره دارد: «والَّذینَ هُم لِفُروجِهِم حـفِظونَ * اِلاّ على اَزوجِهِم اَو ما مَلَکَت اَیمـنُهُم...». (مؤمنون/23،5ـ6; معارج/70، 29ـ30) نکاح دائم و موقّت، هر دو ازدواج و در بسیارى از احکام مشترکند; بدین سبب به زن و مرد در متعه نیز زوج و زوجه مىگویند. (=>ازدواج موقّت)
ملک یمین به دو گونه ترسیم مىشود: گاه انسان مالک عین کنیز است. در این صورت، آمیزش مالک با کنیز جایز است، مگر آن که به ازدواج شخص دیگرى درآمده باشد.[28] و گاه، انسان مالک منفعت کنیز است، درصورتى که مالک، آن را به شخص دیگرى مباح کند که در اصطلاح به آن تحلیل گویند و هر دو فرض مذکور، در ملک یمین قرار دارد. اغلب، تحلیل را تملیک منفعت دانستهاند; ولى برخى، آن را نیز نوعى از عقد بهشمار آوردهاند.[29]
حکم ازدواج در اسلام:
اهل ظاهر (آنان که به ظاهر قرآن عمل مىکنند[30] و تأویل در آن را نمىپذیرند)، ازدواج را واجب مىدانند[31]و براى اثبات مدّعاى خویش، به آیات ذیل استدلال مىکنند: «... فَانکِحوا ما طابَ لَکُم مِنَالنِّساءِ» (نساء/4، 3)، «...فَانکِحوهُنَّ بِاِذنِ اَهلِهِنَّ...» (نساء/4، 25)، «واَنکِحوا الاَیـمى مِنکُم والصّــلِحینَ مِن عِبادِکُم واِمائِکُم...» (نور/24، 32) مىگویند: این آیات، فرمان به ازدواج مىدهند و امر، ظاهر در وجوب است; ولى بیشتر عالمان شیعه و سنّى، ازدواج را مستحب دانسته[32] و ظهور آیات را در وجوب نپذیرفتهاند; زیرا اوّلاً در آیه25 نساء/4، براى کسانىکه توانایى ازدواج با زنان آزاد را ندارند، سفارش کرده که با زنان پاکدامن از بردگان ازدواج کنند;[33] ولى در عین حال فرموده: خوددارى از ازدواج با کنیزان، بهتر است: «...واَن تَصبِروا خَیرٌ لَکُم...». ثانیاً در بین صحابه، کسانى بودند که تا آخر عمر ازدواج نکردند و رسولاللّه آنها را از این کار برحذر نداشت.[34] ثالثاً اگر ازدواج واجب مىبود، خداوند در قرآن، مسلمانان را میان ازدواج یا استفاده از ملک یمین مخیّر نمىکرد: «فَانکِحوا ما طابَ لَکُم ... فَاِن خِفتُم اَلاّ تَعدِلوا فَوحِدةً اَو ما مَلَکَت اَیمنُکُم...». (نساء/4، 3) درصورتى که استفاده از کنیز، حتّى به نظر اهل ظاهر، مباح است و تخییر میان واجب و مباح معنا ندارد.[35] قول سوم، از شیخ طوسى و شافعى است. آنان گفتهاند: براى کسانىکه بتوانند بىهیچ دغدغهاى، در راه عبادت خداوند گام بردارند و نفس آنها قوى و صبور است، عزلت (ترک ازدواج) بهتر است; ولى براى دیگران، ازدواج مستحب است.[36] آنان به آیه39آلعمران/3 استدلال مىکنند که خداوند، حضرت یحیى*(علیه السلام)را مىستاید:«...وسَیِّدًا و حَصورًا و نَبیًّا مِنالصّـلحین». «حصور» به کسى مىگویند که ازدواج را ترک کرده است.[37] در پاسخ گفتهاند: براى لفظ «حصور» معانى دیگرى نیز ذکر شده، از قبیل کسى که کار بیهوده نمىکند یا آن که نفس خویش را از شهوت بازمىدارد.[38]گذشته از این، فضیلت تجرّد و عزلت براى حضرت یحیى(علیه السلام)، براساس شرایع پیشین، براى پیروان شریعت اسلام حجت نیست; بهویژه که پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله) با آن که نفسى قوى داشت و در عبادت پروردگار از همه ممتازتر بود، همسران متعدّدى اختیار کرد. حضرت، گروهى از اصحاب ازجمله عثمان*بن مظعون را که آمیزش با همسر خویش را ترک کرده بود، نکوهش کرد که: چه شده گروهى بر خود سخت مىگیرند و از زنان که خدا حلال کرده، مىپرهیزند. سپس آیه نازلشد که: «یـاَیُّها الَّذین ءَامَنوا لاتُحَرِّموا طَیِّبـتِ ما اَحَلَّ اللّهُ لَکُم و لاتَعتَدوا اِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ المُعتَدین». (مائده/5، 87) آنان گفتند: ما بر عزلت، سوگند یادکردهایم و خدا فرمود: «لایُؤاخِذُکُمُ اللّهُ بِاللَّغوِ فى اَیمـنِکُم و لـکِن یُؤاخِذُکُم بِما عَقَّدتُمُ الاَیمـنَ...» (مائده/5، 89)، و بدین ترتیب، این نوع سوگند، بیهوده تلقّى شد.[39] در روایات، با تعبیرهاى گوناگونى به ازدواج ترغیب شده است; ازجمله، ازدواج بزرگترین نعمت و فایده پس از نعمت اسلام[40]، سنّت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)،[41] حافظ نصف یا دو سوم از دین،[42] خیر دنیا و آخرت[43] و زیاد کننده رزق،[44] شمرده شده است. از سوى دیگر، مجرّد زیستن (عزوبت) نکوهش شده، و پستترین مردگان مسلمانان را کسانى شمردهاند که در حال تجرّدبمیرند.[45]
ازدواج گاهى بر اثر عوارض جانبى، حرام، واجب، مکروه یا مباح مىشود و این، با استحباب ذاتى ازدواج منافات ندارد; مثلا درصورت خوف وقوع در حرام یا ضرر، ازدواج، واجب مىشود و باداشتن چهار زن دائم، ازدواج دائم دیگر حراماست، با انتفاى شهوت مکروه، و با وجود دومصلحت مساوى در فعل و ترک، مباح است.[46]
مقدّمات ازدواج:
چون تداوم نسل انسان بر ازدواج مبتنى است، اسلام به مقدّمات و زمینههاى گوناگونى از آن، توجّه کرده است.
الف. نگاه به همسر آینده:
نگاه به زنى که انسان قصد ازدواج با او را دارد، به اجماع فریقین جایز است[47] تا با بصیرت کامل، همسر خود را برگزیند; البتّه در محدوده مجاز نگاه، و لزوم رضایت دختر، اختلاف است.[48] برخى «...ولَو اَعجَبَکَ حُسنُهُنَّ...» (احزاب/33، 52) را دلیل بر این حکم دانستهاند;[49] زیرا در این آیه، خداوند به پیامبر اعلام مىدارد: پس از این، ازدواج یا تبدیل همسرانت به همسران دیگر، بر تو حلال نیست; هرچند جمال آنها مورد توجّه تو واقع شود و اعجاب بدون نگاه حاصل نمىشود. مىتوان از کلمه «هتین» در کلام شعیب(علیه السلام)«اُریدُ اَن اُنکِحَکَ اِحدَى ابنَتَىَّ هـتَین» (قصص/28،27) استفاده کرد که وى دختران خویش را به موسى با اشاره نشان داد و دختران نیز آنجا حاضر بودند; ولى گویا استفاده جواز نگاه از این آیات مشکلاست. زیرا اعجاب با نگاه غیر عمدى نیز حاصل مىشود.
ب. خواستگارى:
خواستگارى، پیشنهاد براى تشکیل خانواده[50] و از مستحبّات است[51] و بهطور معمول از سوى مرد یا خانواده او صورت مىگیرد. از برخى آیات استفاده مىشود که خواستگارى از هر زنى، تحت هر شرایطى، روا نیست: «ولا جُناحَ علَیکُم فیما عَرَّضتُم بِه مِن خِطبَةِ النِّسآء». (بقره/2،235) قدر مسلّم از این آیه، جواز خواستگارى با کنایه، از زنى است که در عدّه وفات باشد; زیرا آیه پیشین، درباره زنان شوهر مرده است; ولى گروهى آن را شامل هر زنى که در عدّه طلاق بائن باشد نیز دانستهاند.[52] اسلام، دستور حساب شدهاى، درباره خواستگارى اینگونه زنان داده که همه جوانب در آن مراعات شده است. از طرفى، بهطور طبیعى، زن با فوت شوهر یا جدا شدن از او، درباره آینده خویش دغدغه دارد و از طرفى باید حریم زوجیّت پیشین نیز حفظ شود; بدین سبب از خواستگارىِ صریح یا ملاقات و وعده پنهانى با آنان، نهى شده است: «...ولـکن لا تُواعِدوهُنَّ سِرًّا اِلاّ اَن تَقولوا قَولاً مَعروفًا...» قول معروف، به خواستگارى با رمز و کنایه تفسیر شده است;[53] البتّه اگر انسان در دل، به ازدواج با اینگونه زنان تصمیم داشته باشد، این تصمیم، همانند اظهار با کنایه، جایز است: «...اَو اَکنَنتُم فى اَنفُسِکُم عَلِمَ اللّهُ اَنَّکُم سَتَذکُرونَهنَّ...». (بقره/2،235) موارد دیگر خواستگارى که با توجّه به آیات قرآن، مورد نظر فقیهان قرار گرفته است، عبارتاند از: خواستگارى صریح یا غیر صریح از زن شوهردار یا زنى که در عدّه طلاق رجعى به سر مىبرد، و خواستگارى صریحِ مرد از زنى که او را سه بار طلاق داده یا در عدّه* وفات به سر مىبرد جایز نیست.[54]خواستگارى مرد از زنى که او را 9 بار طلاق داده، حتّى با رمز و کنایه، ممنوع است; زیرا آن زن بر او حرام همیشگى است; ولى براى غیر شوهر، در زمان عدّه، فقط بهصورت کنایه، جایز است.[55] نمونههایى از خواستگارىِ کنایى که آیه بدان اشاره دارد، درروایات و کتابهاى فقهى ذکر شده است.[56]
خواستگارى، معمولا از سوى مرد یا خانواده او انجام مىپذیرد و زن به این کار اقدام نمىکند; چنانکه در آیه235 بقره/2، خواستگارى به مردان نسبت داده شده است. این بدان جهت است که پاسخ رد شنیدن زن از مرد، به نوعى شکست عاطفى در زندگى زن است که اثر آن هنگام تشکیل خانواده و اداره آن و نیز در تربیت فرزندان ظاهر مىشود; درحالىکه خواستگارى از سوى مرد، و شنیدن پاسخ ردّ شکست در زندگى بهشمار نمىرود; بنابراین اگر در موردى، زن و خانواده او با قاطعیّت بدانند که از مرد پاسخ رد نخواهند شنید، خواستگارى آنها امرى معقول و روا خواهد بود.[57] از داستان حضرت شعیب* و موسى(علیهما السلام)در قرآن استفاده مىشود که خواستگارى ازطرف خانواده دختر نیز صورت مىپذیرد. طبق آیه27 قصص/28، حضرت شعیب به موسى(علیه السلام)پیشنهاد ازدواج با یکى از دخترانش را در مقابل 8 یا 10 سال کار مىدهد: «اِنّى أُریدُ اَن اُنکِحَکَ اِحدَى ابنَتَىَّ هـتَین...».
برخى، از آیه «اِنّ اَکرَمَکُم عِنداللّهِ اَتقـکُم» (حجرات/49، 13) استفاده کردهاند که اگر شخص شایستهاى توان تأمین نفقه را دارد و از دخترى خواستگارى کرد، اجابت خواسته او واجب است. کنزالعرفان مىنویسد: استفاده این مطلب، از آیه، مشکل است، مگر با کمک روایت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) که فرمود: دخترانتان همانند میوه هستند که اگر هنگام رسیدن چیده نشود، فاسد مىگرد.[58] جاى دیگر فرمود: دخترانتان را به ازدواج کسانى درآورید که از نظر ایمانى به آنان اطمینان دارید: «إذا جائکم مَن ترضون دینه فزوّجوه اِلاّ تَفعَلوهُ تَکُن فِتنَةٌ فِىالاَرضِ و فَسادٌ کَبیرٌ». شاید بتوان از آیه32 نور/24 «واَنکِحُوا الاَیـمى مِنکُم...» نیز بر این مطلب استدلال کرد; زیرا با اجابت خواستگار، زمینه ازدواج، فراهممىشود.
ملاک انتخاب همسر
1. اوصاف همسر شایسته:
قرآن، درباره لزوم رعایت شایستگى و اهمّیّت اوصاف همسرى که انسان در ابتدا برمىگزیند یا اگر ازدواج با همسر نامناسبى صورت گرفته، باید این شایستگى را در او پدید آورد، مباحثى را مطرح کرده و درباره همسران نامناسب که گاه در حدّ دشمن مىتوانند کانون خانواده را فاسد کنند، هشدار مىدهد: «یـایُّها الَّذین ءَامَنوا اِنَّ مِن اَزوجِکُم و اَولـدِکُم عَدُوّاً لَکُم فَاحذَروهُم...». (تغابن/64، 14)
تکیه قرآن در موارد متعدّد بر صلاحیّت و شایستگى همسر، مفهومى عام است و شامل جنبههاى گوناگون ظاهرى (جسمى) و معنوى (دینى و اخلاقى) مىتواند باشد; آیه90 انبیاء/21 که گزارشى از اجابت دعاى زکریا* است، مىفرماید: «واَصلَحنا لَهُ زَوجَه». برخى این آیه را به اصلاح ظاهرى و جسمى معنا کرده و گفتهاند: همسر زکریا عقیم بود، خداوند نازایى او را از بین برد یا پیر و شکسته بود و خداوند او را جوان کرد و برخى، آیهرا به اصلاح اخلاقى معنا کرده و گفتهاند: خداوند، همسر زکریا را خوش اخلاق قرار داد.[59] آیه34 نساء/4، زنان صالح و درستکار را کسانى مىداند که در برابر نظام خانواده خاضع هستند و نهتنها در حضور شوهر، بلکه در غیاب او مرتکب خیانت مالى و ناموسى نمىشوند و حقوق او را مراعات مىکنند[60]: «فالصّـلِحـتُ قـنِتـتٌ حـفِظـتٌ لِلغیبِ بِما حَفِظَ اللّهُ...». در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «تزوّجوا فى الحجر الصالح فاِنّ العِرق دسّاس» ;[61] با خانواده شایسته ازدواج کنید; زیرا خصایص والدین و اجداد، به نسل بعد سرایتمىکند.
در برخى آیات، سرانجام نیک آخرتى، براى همسر انسان، در گرو صلاحیّت آنان قرار داده شده است: «جَنّـتُ عَدن یَدخُلونَها ومَن صَلَحَ مِن ءابائِهِم واَزوجِهِم وذُرِّیّـتِهِم» (رعد/13، 23)، و این فرجام نیک در آیه8 غافر/40، در قالب دعاى فرشتگان حامل عرش الهى، براى همسران صالح نقل شده است: «رَبَّنا واَدخِلهُم جَنّـتِ عَدن الَّتى وعَدتَّهُم ومَن صَـلَحَ مِن ءابائِهِم واَزوجِهِم...» ، و در سوره فرقان/25، آیات 63 به بعد، پس از بیان ویژگىهاى عبادالرّحمن، دعاى آنان را نقل مىکند که پروردگارا! همسران و فرزندان ما را مایه چشمروشنى ما قرار ده: «والَّذین یَقولُونَ رَبَّنا هَب لَنا مِن اَزوجِنا و ذُرِّیّـتِنا قُرَّةَ اَعیُن» (فرقان/25،74) یکى از دعاهاى مشهور مسلمانان هنگام حج این دعا است: «رَبَّنا ءَاتِنا فِىالدُّنیا حَسَنةً و فِىالأخِرةِ حَسنَة» (بقره/2،201) که در حدیثى از پیامبر، اینگونه تفسیر شده است: کسى که خدا به او قلبى شاکر و زبانى مشغول به ذکر حق و همسرى با ایمان که او را در امور دنیا و آخرت یارى کند، ببخشد، نیکى دنیا و آخرت به او داده، و از عذاب آتش بازداشته شدهاست.[62]
قرآن در آیه32 نور/24، صلاحیّت و شایستگى بردگان را هنگام ازدواج، مورد توجّه اولیاى آنان قرار داده است: «...والصّــلِحینَ مِن عِبادِکُم واِمائِکُم...» گروهى صلاحیّت در آیه را به آمادگى براى ازدواج[63] و برخى آن را به صلاحیّت دینى، تفسیر کردهاند;[64] زیرا بسیارى از بردگان، در سطح پایینى از فرهنگ و اخلاق قرار داشتند; بهطورى که هیچگونه مسؤولیّتى در زندگى مشترک احساس نمىکردند و همسر خود را به آسانى رها کرده، او را بلاتکلیف مىگذاشتند; بدین سبب دستور داده شده، هرکدام صلاحیّت اخلاقى دارند، به ازدواج با او اقدامکنید[65]
در برخى آیات، صفاتى مشخّص، براى همسران شایسته ذکر شده است; ازجمله در آیه90 انبیاء/21 به سه ویژگى براى خانواده زکریا اشاره کرده است: در انجام کار خیر شتاب مىکردند و در همه حال، خدا را مىخواندند و همواره در برابر او خشوع داشتند: «...اِنَّهُم کانوا یُسـرِعونَ فِى الخَیرتِ و یَدعونَنا رَغَبًا و رَهَبًا و کانوا لَنا خـشِعین». در آیه5 تحریم/66 خداوند، 6 صفت را براى همسران شایسته برشمرده که الگوى خوبى براى همه مسلمانان، هنگام انتخاب همسر است: 1. «اسلام»; 2. «ایمان» یعنى اعتقادى که در اعماق قلب انسان نفوذ کند; 3. «قنوت»، یعنى اطاعت در برابر خدا یا شوهر،[66] همراه با خضوع; 4.«توبه»، یعنى استغفار و عدم اصرار بر گناه; 5.«عبادت خداوند»، عبادتى که روح و جان او را پاک و پاکیزه کند; 6. «اهل گناه نبودن». بسیارى، «سـئِحـت» را به روزهدار بودن تفسیر کردهاند;[67] ولى راغب گوید: مقصود، روزهاى است که نگهدارنده اعضاى بدن از ارتکاب گناه باشد.[68] برخى نیز آن را اشاره به زنان مهاجر دانستهاند[69]: «عَسى رَبُّهُ اِن طَـلَّقَکُنَّ اَن یُبدِلَهُ اَزوجـًا خَیرًا مِنکُنَّ مُسلِمـت مُؤمِنـت قـنِتـت تـئِبـت عـبِدت سـئِحـت...».
2. کفویّت در ازدواج:
کفویّت بهصورت شرط صحّت یا لزوم عقد ازدواج،[70] از نظر بسیارى از اهلسنّت، برابرى و همتایى زن و شوهر، از جهت نژاد، اسلام، حرفه، حریّت، دیانت و مال است.[71] سرخسى مىگوید:[72] چون سفیان ثورى عرب بوده، تواضع کرده و عجم را کفو خود قرارداده است; ولى ابوحنیفه چون عجم بوده، تواضع کرده و گفته: ما کفو عرب نیستیم، دلیل سفیان ثورى، حدیث نبوى است: مردم همانند دندانههاى شانه هستند و همه باهم برابرند، و عرب بر عجم برترى ندارد. برترىهاى نژادى و حرفهاى را مىتوان با توجّه به آیه «... اِنّا خَلَقنـکُم مِن ذَکَر و اُنثى ... اِنّ اَکرمَکُم عِنداللّهِ اَتقـکُم» (حجرات/49،13) غیر معتبر دانست; زیرا بر اساس این آیه، ملاک برترى، تقوا قرار داده شده است.
فقیهان شیعه، کفویّت را بهمعناى برابرى در اسلام، شرط ازدواج مىدانند[73] که در آیه221 بقره/2 با صراحت از نکاح با مشرکان، و در آیه10 ممتحنه/60 از پاىبندى به پیوند ازدواج با زنان کافر نهى شده، و در آیه26 نور/24 فرموده است: زنان خبیث و ناپاک از آن مردان خبیث و ناپاکند، و مردان ناپاک به زنان ناپاک تعلّق دارند: «اَلخَبیثتُ لِلخَبیثینَ والخَبیثونَ لِلخَبیثتِ...» ، و در نقطه مقابل، زنان پاک به مردان پاک و مردان طیّب به زنان طیّب و پاک تعلّق دارند. در روایات آمده که مؤمن، کفو مؤمن است.[74] اگر از دیانت و امانتدارى کسى، راضى هستید، سنّت ازدواج را به تأخیر میندازید.[75] بیشتر فقیهان شیعه، کفویّت در مال را شرط ازدواج ندانسته[76] و به مسلمان بودن بسنده کردهاند; زیرا ادلّه عام، مانند «اَوفوا بِالعُقود» (مائده/5،1) بر صحّت ازدواج، دلالت دارد و خدا، وعده داده است که با ازدواج فقر به گشایش، تبدیل مىشود: «... اِن یَکونوا فُقَراءَ یُغنِهِمُ اللّهُ مِن فَضلِه...» (نور/24،32)، ولى برخى از امامیّه،[77] کفویّت در مال را شرط دانستهاند; البتّه نه بهمعناى تساوى در ثروت، بلکه بهمعناى توان تأمین مخارج و قدرت بر پرداخت نفقه*اى که در شأن همسر باشد و بر این مطلب به آیه25 نساء/4 استدلال کردهاند: «ومَن لَم یَستَطِع مِنکُم طَولاً اَن یَنکِحَ المُحصَنـتِ المُؤمِنـتِ فَمِن مامَلَکَت اَیمـنُکم...». ولى این آیه، درصدد بیان حکم شرعى نیست; بلکه صرفاً مىگوید: کسى که از نظر مالى بر تحمّل مهر و نفقه قدرت ندارد، راه براى ازدواج بر او بسته نشده است; زیرا با مخارج سبکترى مىتواند با کنیزان ازدواج کند.[78]
اهداف و آثار ازدواج:
حکمتها و آثار مهمّى بر ازدواج مترتّب مىشود، و قرآن در آیاتى به آنها پرداخته است. در برخى ازدواجها، هرچند زن و مرد با یکدیگر زندگى مىکنند، لکن اهدافى که باید در زندگى حاکم باشد، از میان مىرود و دو طرف بهرهاى از زندگى مشترک نمىبرند برخى گفتهاند:[79] هرجا نشانههاى الفت و حکمتهاى زوجیّت چه در دنیا و چه در آخرت برقرار باشد، قرآن واژه زوجیّت را بهکار برده است (روم/30،21; فرقان/25، 74; زخرف/43، 70; بقره/2،25; یس/36، 56)، و هرگاه جاى این نشانهها و حکمتها را بُغض و خیانت یا تفاوت عقیده زن و مرد با یکدیگر پر کند، قرآن واژه «امرأة» را آورده است (یوسف/12، 30; تحریم/66، 10ـ11); همچنین آن جا که حکمت زوجیّت (بقاى نسل انسان) از میان برداشته مىشود، بازقرآن، واژه «امرأة» را بهکار برده است (ذاریات/51، 29; مریم/19، 4ـ5; آلعمران/3،40); بدین سبب وقتى دوباره این حکمت شکوفا مىشود و نهال زوجیّت به بار مىنشیند، بازقرآن تعبیر را عوض کرده، کلمه «زوج» را بهکار مىبرد. در آیه40 آل عمران/3، زکریا(علیه السلام) با اعجاب از بشارت الهى به یحیى(علیه السلام) از پیرى خود و نازا بودن همسرش سخنمىگوید: «وامرَاَتى عاقِرٌ» ; ولى وقتى دعاى او اجابت مىشود، مىفرماید: «واَصلَحنا لَه زَوجَهُ». (انبیاء/21،90)
اهداف و آثار ازدواج عبارتاند از:
1. حفظ نسب:
در اسلام، حفظ نسب*، پایه احکام و حقوقِ فراوانى است. بعضى از احکام فقهى، بر شناخت رابطه فرزند* با پدر و مادر یا بر شناخت نسبتهاى فامیلى دیگر، مبتنى است. تبعیّت فرزند از پدر و مادر در کفر و اسلام، در طهارت و نجاست، در بردگى و حریّت، جواز ربا بین پدر و فرزند، قصاص نشدن پدر به قتل فرزند، مقبول نبودن شهادت پسر بر ضدّ پدر، وجوبِ قضاى نمازهاى میّت بر پسر بزرگتر، مسائل ارث، حبوه (اموالى از ترکه میت که اختصاص به پسر بزرگتر دارد مانند قرآن، انگشتر، شمشیر و لباس)،[80] نظر به محارم و ازدواج با آنان، دیه قتل خطایى که بر عاقله (خویشان پدرى قاتل، مانند برادران، عموها و فرزندان آنها)[81] واجب است، ولایت پدر و جدّ، حقوق طرفینى مانند حقّ حضانت و نفقات، عقوق والدین و اطاعت از آنها و مسائل اخلاقى مانند صله رحم، هبه به اقارب، عقیقه فرزند و مسائل فراوان دیگرى، بر حفظ انساب متوقّف است.[82] عدّه زن بین دو ازدواج و انتظار براى ازدواج دوباره پس از وفات شوهر به مدّت 4 ماه و 10 روز (بقره/2، 234)، عدّه زن به مدّت سه دوره پاکى پس از طلاق (بقره/2، 228) و انتظار زن باردار براى ازدواج مجدّد تا هنگام وضع حمل (طلاق/65، 4)، همه این مقرّرات گویاى اهمّیّت حفظ نسب است. حرمت ازدواج با زن شوهردار (نساء/4، 24)، و حرمت زنا (اسراء/17،32) نیز بر پایه حکمت حفظ نسب قرار داده شده است.[83] (=>احصان; زنا)
2. برخوردارى از سکون و آرامش:
نیاز روح به آرامش، با اهمّیّتتر از نیاز جنسى است. همسر شایسته در پیشآمدهاى زندگى، راه وصول به آرامش* و سعادت را نزدیک مىکند: «ومِن ءایتِهِ اَن خَلَقَ لَکُم مِن اَنفُسِکُم اَزوجًا لِتَسکُنوا اِلیها...» (روم/30، 21)، «...وجَعَل مِنها زَوجَها لِیَسکُنَ اِلیها...». (اعراف/7، 189) برخى مفسّران،[84] مقصود از لباس را در آیه187 بقره/2، سکون و آرامش دانستهاند; همانگونه که خدا، شب را لباس (مایه آرامش و سکون) دانسته:«وجَعَلنا الَّیلَ لِباسًا» (نبأ/78، 10); بنابراین، آیه187 بقره/2 (هُنَّ لِباسٌ لَکُم و اَنتُم لِباسٌ لَهُنّ) نیز به سکون و آرامشى که با همسر حاصل مىشود، اشاره خواهد داشت.
3. حفظ نوع بشر:
طبق بیان قرآن، ازدواج وسیلهاى براى تولید و بقاى نسل در انسان و حیوان است: «...جَعَل لَکُم مِن اَنفُسِکُم اَزوجًا و مِن الاَنعـمِ اَزوجًا یَذرَؤُکُم فِیه...». (شورى/42، 11) گرچه جمله «یَذرَؤُکُم فِیه» ، تکثیر نسل انسان را بیان داشته است، در این جهت، میان انسان و چارپایان و گیاهان فرقى نیست. در جاى دیگرى مىفرماید: پروردگار، شما را از «نفس واحدى» آفرید و جفتش را نیز از جنس او آفرید، و از آن دو، مردان و زنان بسیارى را پراکنده ساخت: «...و بَثَّ مِنهُما رِجالاً کثیرًا و نِسآء...». (نساء/4، 1) در آیه72 نحل/16 مىفرماید: از همسرانتان براى شما فرزندان و نوهها قرار داد «...وجَعَل لَکم مِن اَزوجِکم بَنینَ و حَفَدَة». قرآن، بقاى نسل انسان و اجتماع مدنى را به ازدواج منوط مىداند و روى آوردن به زنا* و لواط* را نابودکننده راه بقاى نسل مىشمارد: «ولاتَقرَبُوا الزِّنى اِنّه کان فـحِشةً و ساءَ سَبیلاً» (اسراء/17،32)، «اَئِنَّکُم لَتَأتونَ الرِّجالَ و تَقطَعونَ السَّبیلَ...» (عنکبوت/29، 29); زیرا با رواج راههاى نامشروع، رغبت به نکاح کم مىشود; جاذبهاش از بین رفته، فقط بار تأمین مسکن و نفقه و به دنیا آوردن اولاد و تربیت آنان، باقى مىماند; در نتیجه، آسانترین راههاى اشباع غرایز که نامشروع است، رایج مىگردد و هدف بقاى نسل، رنگ مىبازد.[85]
4. داشتن فرزندان صالح:
یکى از خواستههاى غریزى انسان، نیاز فطرى به پدر و مادر شدن است و پاسخ به این خواسته با ازدواج تأمین مىشود. در سایه ازدواج است که نسلى داراى اصل و نسب پدید مىآید. قرآن در آیاتى، فرزند را زینت زندگى دنیا شمرده که بیانگر رغبت انسان به داشتن فرزند و برقرار شدن رابطه پدر و مادر با فرزند است:«اَلمالُ والبَنونَ زینَةُ الحَیوةِ الدّنیا». (کهف/18،46) داشتن فرزند بهصورت ثمره ازدواج، با تعبیرهاى گوناگونى در قرآن آمده است. در آیه223 بقره/2 پس از اینکه مىگوید: «نِساؤُکُم حَرثٌ لَکُم فَأتوا حَرثَکُم اَنّى شِئتُم...» ، یادآور مىشود که بکوشید از این فرصت بهره گیرید و با پرورش فرزندان صالح و شایسته که به حال دین و دنیاى شما مفید باشند، اثر نیکى براى خود از پیش بفرستید:[86] «...وقَدِّموا لاَِنفُسِکُم...». در آیه187 بقره/2 پس از آن که از آمیزش با همسر سخن بهمیان آمده است، مىفرماید: «...وابتَغوا ما کَتَبَ اللّهُ لَکُم...» که به نظر بسیارى مقصود، طلب فرزند است.[87] درخواست فرزندِ صالح از خداوند در موارد متعدّدى از قرآن، آمده است. در آیه189 اعراف/7 از قول پدر و مادرى نقل مىکند که عرضه مىدارند: اگر فرزند صالحى نصیبشان شود، شکرگزار خواهند بود: «...دَعَوُا اللّهَ رَبَّهُما لـَئِن ءاتَیتَنا صــلِحـًا لَنَکونَنَّ مِنَ الشّـکِرین». در چند جا از قرآن، درخواست حضرت زکریا(علیه السلام)مطرح شده که از خداوند، فرزندى خواسته است تا لیاقت جانشینى او را داشته: «...فَهَب لِى مِن لَدُنکَ وَلیًّا...» (مریم/19، 5)، و مورد رضایت پروردگار باشد: «...واجعَلهُ رَبِّ رَضِیّا». (مریم/19، 6) در سوره آلعمران، پس از مشاهده شایستگىهاى مریم(علیها السلام)، پروردگار خویش را مىخواند که: خداوندا! ازطرف خود، فرزند پاکیزهاى به من عطا فرما: «...هَب لى مِن لَدُنکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً اِنّک سَمیعُ الدُّعاءِ». (آلعمران/3،38)
5. مودّت و رحمت:
از دیگر آثار ازدواج، موّدت و رحمت است: «...وجَعَلَ بَینَکُم مَوَدَّةً و رَحمَةً...» (روم/30،21). آنچه در آغاز زندگى مشترک بین زن و شوهر، یگانگى برقرار مىکند و اثر آن در مقام عمل ظاهر مىشود، مودّت* است;[88] ولى پس از گذشت زمان و رسیدن دوران ضعف و ناتوانى، رحمت جاى مودّت را پر مىکند.[89] مودّت غالباً جنبه متقابل دارد، اما رحمت یک جانبه و ایثارگرانه است پرورش کودکان و خدمات بلاعوض به همسر نیازمند، ایثار و رحمت است.[90] در اینجا براى حفظ نظام خانوادگى، مودّت رنگ مىبازد; ولى رحمت جاىگزین آن مىشود.
6. ارضاى غریزه جنسى:
غریزه جنسى، نیرویى است که در زن و مرد قرار داده شده و ازدواج، وسیلهاى مجاز براى اطفاى نیروى شهوت و پاسخى به این غریزه خدادادى است: «والَّذین هُم لِفُروجِهِم حفِظون اِلاّ عَلى اَزْوجِهم اَو مامَلَکَت اَیمنُهم فَاِنَّهم غَیرُ مَلومین». (مؤمنون/23، 5ـ6) (=>آمیزش) در حدیث آمدهاست: میان لذّتهاى مادّى و جسمانى در دنیا و آخرت، هیچکدام به پایه لذت زناشویى نمىرسد; سپس امام به آیه14 آلعمران/3 استشهاد مىکند که در بیان شهوات گوناگون، علاقه به زن را مقدّم داشته است:[91] «زُیِّنَلِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَوتِ مِنَالنِّساءِ والبَنینَ والقَنـطیرِ المُقَنطَرَة...». در آیه187 بقره/2 مىفرماید: خداوند دانست که شما به خود خیانت مىکردید و آمیزش با همسر را که ممنوع شده بود، انجام مىدادید; بدین سبب، ممنوعیّت برداشته شد: «...عَلِمَ اللّهُ اَنَّکم کُنتُم تَختانونَ اَنفُسَکُم فَتابَ عَلَیکُم و عَفا عَنکُم فالـنَ بـشِروهُنَّ...». این آیه، به نیاز غریزى جنسى اشاره دارد که به رغم ممنوعیّت شرعى، مردم بهسوى آن کشیده مىشوند; البتّه این امر نمىتواند انگیزه اصلى و هدف نهایى ازدواج باشد; زیرا غریزه جنسى در زن و مرد، دوره محدودى دارد و اگر غرض از ازدواج، فقط این جهت باشد، باید زوجین هنگام ناتوانى جنسى، یکدیگر را رهاکنند یا زن و مردى که توانایى جنسى خویش را از دست دادهاند، هیچگاه پیمان زناشویى نبندند.
7. بازداشتن از گناه:
یکى از آثار ازدواج براى زن و مرد، ایجاد زمینه تقوا* و دورى از گناهان است. با اشباع غریزه جنسى در زن و شوهر، زمینه گناهان شهوتانگیز از میان مىرود. اینکه در قرآن از کسى که ازدواج کرده، به «محصن و محصنه» تعبیر شده: «فَاِذا اُحصِنَّ...» (نساء/4، 25)، به جهت این است که زن و مرد، با ازدواج در حصن و سنگر مستحکمى قرار مىگیرند و خود را حفظ مىکنند تا وسوسههاى شهوانى در آنان اثر نگذارد;[92] بلکه ازدواج، زمینه گناهان دیگر را نیز از بین مىبرد; زیرا پذیرفتن مسؤولیّت تأمین و تربیت اولاد، انسان را به استفاده بهینه از عمر وامىدارد و براى گناه و معاشرتهاى گمراهکننده، جایى باقى نمىماند. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)فرمود: «مَن تزوّج فقد اَحرز نصف دینه».[93]با ازدواج، نیمى از دین صیانت مىشود. در روایتى دیگر آمده است: بدترین مردم، کسانىاند که ازدواج نمىکنند.[94] در تفسیر آیه187 بقره/2 (هُنَّلِباسٌ لَکُم و اَنتُم لِباسٌ لَهُنّ) برخى گفتهاند: آنگونه که انسان، با لباس از سرما و گرما و حشرات و آسیبهاى پوستى، محافظت مىشود، زن و مرد، با ازدواج، یکدیگر را از گناه* حفظ مىکنند.[95]
در آیه28 نساء/4 حکمت تشریع ازدواج با کنیزان اینگونه بیان شده است: «یُریدُ اللّهُ اَن یُخَفِّفَ عَنکُم...» ; زیرا پیروى از شهوات و در دام گناه افتادن، براى انسان، وزر و سنگینى مىآورد و تشریع ازدواج و فراهم شدن امکان آن براى کسى که نمىتواند با زنان آزاد ازدواج کند، از فساد و گناه جلوگیرى مىکند و انسان از عواقب آن در امان مىماند و این نوعى توسعه براى انسان شمردهمىشود.[96]
8. توسعه رزق:
نگرانى از تنگدستى، یکى از بهانههایى است که براى گریز از ازدواج، مطرح مىشود. قرآن، اینگونه به انسان امیدوارى مىدهد: از فقر و تنگدستىِ بىهمسران، غلامان و کنیزانِ درستکارِ خود نگران نباشید و در ازدواج آنها بکوشید; چرا که اگر فقیر باشند، خداوند از فضل خویش، آنان را بىنیاز مىسازد: «واَنکِحوا الاَیـمى مِنکُم والصّــلِحینَ مِن عِبادِکُم واِمائِکُم اِن یَکونوا فُقَراءَ یُغنِهِمُ اللّهُ مِن فَضلِه». (نور/24، 32) برخى گفتهاند: مفاد این آیه، وعده خداوند به بىنیاز کردن کسانى است که تشکیل خانواده مىدهند.[97] روایاتى نیز این معنا را تأیید مىکند. در حدیثى، امام صادق(علیه السلام)، ترک ازدواج بهسبب ترس از فقر و تنگدستى را سوء ظن به پروردگار دانسته;[98] زیرا پس از وعده قرآن به توسعه رزق*، نگرانى در این زمینه، جز بدگمانى به خدا نیست.
با توجّه به اینکه افرادى در جامعه، پس از ازدواج، نهتنها ثروتمند نمىشوند، بلکه بر فقرشان افزوده مىشود و اگر این آیه، متضمّن وعده خداوند باشد خلف وعده لازم مىآید و خلف وعده قبیح است، گروهى برآنند که براى وعده در این آیه باید مشیّت الهى در تقدیر گرفته شود; یعنى پس از ازدواج، اگر خدا بخواهد، آنان را بىنیاز مىکند; چنانکه در آیه28 توبه/9، براى وعده الهى به غنا و بىنیازى، به مشیّت خدا تصریح شده است: «وَاِن خِفتُم عَیلَةً فَسَوف یُغنیکُمُ اللّهُ مِن فَضلِه اِن شاءَ...». ممکن است گفته شود: همانطور که غنا و بىنیازى متأهّلان، به مشیّت منوط است، غنا و بىنیازى مجرّدها و کسانىکه همسر ندارند (بلکه هر پدیدهاى) نیز به مشیّت توقّف دارد، پس این چه وعدهاى است که خدا براى ازدواج داده است; زیرا همانگونه که متأهلها، با مشیّت الهى، به دو گونه (فقیر و غنى) تقسیم مىشوند، مجرّدها نیز چنین هستند و اتّفاقاً این وعده درباره مجردان در قرآن آمده است: «...واِن یَتَفَرَّقا یُغنِ اللّهُ کُلاًّ مِن سَعَتِه...» (نساء/4،130); اگر وضعیّتى پیش آید که زن و شوهر نتوانند باهم زندگى کنند و از هم جدا شوند، خداوند هر دو را با فضل و رحمت خود بىنیاز خواهد کرد.
پاسخ آن است که بسیارى از مردم مىپندارند ازدواج و فراوانى عائله سبب فقر، و تجرّد سبب اندوختن ثروت مىشود. آیه درصدد آن است که این توهّم را از دلها بزداید و غفلت از رزّاق حقیقى را بردارد و به ما بفهماند که گاه، برکت و فراوانى، در مال انسان (با وجود عائلهمند بودن) ایجاد مىشود، و گاهى هم انسان (درعین کم عائله بودن و مجرّد زیستن) هر چه مىکوشد، در معیشت او پیشرفتى حاصل نمىگردد.[99] افزون بر آنکه پذیرفتن تأمین زن و فرزند، در او حسّ مسؤولیّت استفاده بهینه از وقت و کسب عزّت و اعتبار فراهم مىآورد. بنابراین، آیه «اِنیَکونوا فُقَراءَ یُغنِهِمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ» (نور/24،32) بیان مىدارد که گاهى با ازدواج، فقر از زندگى رخت برمىبندد، نه آنکه همیشه با ازدواج، فقر برطرف مىشود و گرنه با آیه بعد «ولیَستَعفِفِ الَّذین لایَجِدونَ نِکاحًا» (نور/24، 33) تناقض مىیافت.[100] فخررازى معتقد است که آیه «اِنیَکونوا فُقَراءَ یُغنِهِمُ اللّهُ» در مقام وعده الهى نیست; بلکه مفاد آیه آن است که نباید ترس از فقر، مانع ازدواج شود; زیرا مال، فناپذیر است و آنچه ارزش و بقا دارد، فضل خدا است که باید در پى آن بود که از انباشتن ثروت بهتر است[101]: «قُلبِفضلِ اللّهِ و بِرَحمَتِهِ فَبِذلکَ فَلیَفرَحوا هُو خَیرٌ مِمّا یَجمَعونَ». (یونس/10، 58)
آثار دیگرى نیز بر ازدواج مترتّب است; مانند حرمت برخى از زنان (=>همین مقاله: موانع ازدواج) و اثر دیگر آن، ایجاد حقوق زوجیّت است که بهطور مستقل از آن بحث خواهد شد.