عقد و شرایط ضمن آن در ازدواج
الف. عقد ازدواج:
آغاز زندگى مشترک، با عقد* شروع مىشود که به گفته برخى مقصود از «پیمان محکم» زنان از مردان در آیه21 نساء/4، عقد (صیغه) ازدواج است[102]: «واَخَذنَ مِنکُم میثـقًا غَلیظا». همچنین در آیه235 بقره/2 مىفرماید: تا عدّه زن به پایان نرسیده، عقد نکاح را برقرار نکنید: «ولاتَعزِموا عُقدَةَ النِّکاحِ حَتّى یَبلُغَ الکتِـبُ اَجَلَه...». (بقره/2، 235) عقد ازدواج، همانند دیگر عقود، به ایجاب و قبول نیاز دارد[103] و فقط راضى بودن زن و مرد کافى نیست.
فقیهان مىگویند: ایجاب نکاح، با دو لفظ «زوّجتُ» و «اَنکحتُ» که از الفاظ صریح در باب ازدواج هستند، حاصل مىشود که قرآن هم آنها را بهکار برده است.[104] (احزاب/33،37; نساء/4،22; قصص/28،27). برخى از اهلسنّت با استناد به آیه50 احزاب/33 عقد نکاح با واژه «وهبتُ» را براى پیامبر جایز مىدانند: «یـاَیُّهَا النَّبِىُّ اِنّا اَحلَلنا لَکَ ... و امرَاَةً مُؤمِنَةً اِن وَهَبَت نَفسَها لِلنَّبِىِّ اِن اَرادَ النَّبِىُّ اَن یَستَنکِحَها...» ; زیرا در این آیه، زنى که بىشرطِ مهر*، خود را به پیامبر ببخشد، براو حلال شده است. عدّهاى دیگر، انعقاد نکاح با این لفظ را براى غیر پیامبر نیز جایز مىدانند با این تفاوت که براى دیگران، با این لفظ، عقد واقعمىشود و پرداخت مهرالمثل برعهده زوج مىآید; ولى به استناد جمله «خالِصةً لَکَ مِن دُونِ المُؤمِنینَ» براى پیغمبر، چنین عقدى بدون مهریّه صحیح خواهد بود.[105] امامیّه اتّفاق دارند که نکاح با لفظ «هبه» (حداقل براى غیر پیغمبر) واقعنمىشود.[106] در عقد ازدواج، شرایطى معتبر است; ازجمله قصد انشا و توجّه به مضمونِ عقد، موالات (فاصله نیفتادن بین ایجاب و قبول)، تنجیز (قطعى بودن عقد و معلّق نبودن بر کارى یا وصفى یا...) و تعیین زن و شوهر به نام یا وصف یا اشاره;[107] بهویژه اگر ولىّ یا وکیل، عقد را اجرا کنند; بنابراین اگر پدرى بگوید: «زوّجتک اِحدَى بَناتى» عقد صحیح نیست[108] و سخن شعیب(علیه السلام) به حضرت موسى(علیه السلام): «اِنّى اُریدُ اَن اُنکِحَکَ اِحدَى ابنَتَىَّ هـتَین...» (قصص/28، 27)، ظاهر آن است که گفتوگویى مقدّماتى بوده،[109] نه آنکه با این سخن او، عقد اجرا شده باشد. قرینه بر این مطلب، لفظ «ارید» است. شرط دیگر، اختیار و رضایت است; بنابراین، عقدِ با اکراه و عدم رضایت دختر یا پسر، درست نیست. قرآن مىفرماید: پس از طلاق و تمامیّت عدّه، اگر زن و شوهر سابق، به ازدواج رضایت دارند، کسى حقّ ندارد آنان را منع کند: «واِذا طَلَّقُتمُ النِّساءَ فَبَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فَلاتَعضُلوهُنَّ اَن یَنکِحنَ اَزوجَهُنَّ اِذا تَرضَوا بَینَهُم بِالمَعروفِ...». (بقره/2،232) بازمىفرماید: اختیار زنان شوهر مرده را در دست نگیرید و آنان را به ازدواج واندارید[110] و زیر فشار قرار ندهید تا بخشى از آنچه بهدست آوردهاند، بازپس دهند: «...لایَحِلُّ لَکُم اَن تَرِثُوا النِّساءَ کَرهًا ولاتَعضُلوهُنَّ لِتَذهَبوا بِبعَضِ ماءاتَیتُمُوهُنَّ...». (نساء/4،19)
ب. شرایط ضمن عقد ازدواج:
در هر عقدى ازجمله نکاح، دو طرف مىتوانند شروطى را که مخالف مقتضاى عقد و کتاب و سنّت نباشد، ارائه دهند و طرف دیگر را به پذیرش آن ملزم کنند.[111] ازجمله این شرط که هرگاه طلاق به درخواست زوجه و طبق تشخیص دادگاه، از تخلّف زن از وظایف همسرى یا سوء اخلاق و رفتار وى ناشى نباشد، زوج موظّف است نصف دارایى موجود خود را که در ایام زناشویى بهدست آورده یا معادل آن را طبق نظر دادگاه بلاعوض به زوجه منتقل کند.
ولایت بر عقد ازدواج:
از آیاتى استفاده مىشود که در عقد زناشویى، اصلىترین مرجع تصمیمگیرنده، زن و شوهر هستند و این مطلب، به رغم محدودیّتهایى که براى زنان در طول تاریخ و عصر جاهلیّت وجود داشته، جالب توجّه است.[112]آیه230 بقره/2، نکاح را به زن نسبت مىدهد و تحقّق آن را به اراده او مىداند: «...حتّى تَنِکِحَ زَوجًا غَیرَه...» ، و در ادامه آیه، حقّ بازگشت با عقد جدید، پس از طلاق محلّل را برعهده خود زن و شوهر پیشین مىگذارد: «...فَلاجُناحَ عَلَیهِما اَن یَتَراجَعا...». آیات 232 و 234 بقره/2 زنان را پس از تمام شدن عدّه طلاق و وفات، صاحب اختیار مىداند و دیگران را از دخالت در امور آنان برحذر مىدارد: «واِذا طَلَّقتُمُ النِّساءَ فَبَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فلاتَعضُلوهُنَّ اَن یَنکِحنَ اَزوجَهُنَّ اِذا تَرضَوا بَینَهم بِالمعروف ... * ...فاِذا بَلَغنَ اَجلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَیکُم فیما فَعَلنَ فِى اَنفُسِهِنَّ بِالمَعروفِ...».
از جانب دیگر، قرآن، مسأله ولایت دیگران و حقّ دخالت آنان در ازدواج را نیز مطرح کرده است. در آیه237 بقره/2 حقّ بخشش مهر را به زن یا اولیاى عقد (پدر، جدّ پدرى، وصىّ و حاکم و مولا[113]) وامىگذارد: «... اِلاّ اَن یَعفونَ اَو یَعفُوَا الَّذى بِیَدِهِ عُقَدَةُ النِّکاحِ...» و مناسب است جایگاه این دو مسأله روشن و تفکیک شود.
«اولیاء»، در دو مورد، بهطور مسلّم، حق دخالت دارند و یک مورد نیز اختلافى است. دو مورد اوّل عبارتاند از:
1.ازدواج طفل، مجنون و سفیه:
پدر و جدّ از نظر حقوقى و اجتماعى، بر طفل و مجنون (پسر یا دختر) ولایت قهرى دارند[114] و درصورت عدم مفسده یا وجود مصلحت،[115] براى ازدواج آنان بهطور مستقل تصمیم مىگیرند; بدیهى است آنان پس از بلوغ* و برطرف شدن جنون مىتوانند عقد را فسخ کنند.[116] گفته شده: آیه «ولاتَقرَبوا مالَ الیَتیمِ اِلاّ بِالَّتِى هِىَ اَحسَنُ حتّى یَبلُغَ اَشُدَّه...» (انعام/6، 152; اسراء/17، 34) و آیه220 بقره/2، بر این مطلب دلالت دارند; زیرا بین مال و نکاح فرقى نیست و این آیات درباره یتیم است و چون طفل، درصورت فقدان پدر، یتیم بهشمار مىرود و جدّ، ولایت مطلق براى ازدواج او ندارد و فقط درصورت وجود مصلحت مىتواند براى وى تصمیم بگیرد، پى مىبریم که این محدودیّت، در ولایت پدر نیز وجوددارد.[117]
2. ازدواج بردگان:
نکاح عبد و کنیز به اختیار مولا است و آنان در این زمینه از خود اختیارى ندارند; چنانکه بسیارى از اختیارات دیگر نیز از آنان سلب شده است.[118]: «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً عَبدًا مَملوکًا لایَقدِرُ على شَىء». (نحل/16، 75) در آیه32 نور/24 خداوند به «موالى» خطاب مىکند که غلامان و کنیزان خود را همسر بدهید: «واَنکِحوا ... والصّــلِحینَ مِنعِبادِکُم واِمائِکُم» همچنین اجراى عقد ازدواج، ازطرف خود آنان یا دیگران، باید به اجازه مولا باشد[119] و اگر عقد را بدون استیذان، انجام دهند باطل است.[120] قرآن مىفرماید:«...فَانکِحوهُنَّ بِاِذنِ اَهلِهِنَّ...». (نساء/4،25) برخى گفتهاند: اگر پس از عقد، مولا ازدواج عبد را اجازه دهد کافى است ولى ازدواج کنیز، اگر پس از عقد، مورد اجازه مولا قرار گرفت، کافى نیست.[121]
ولایت* بر نکاح باکره رشیده اختلافى است و درباره آن، سه نظریّه وجود دارد: 1.رأى حنفیّه از اهلسنّت[122]و مشهور میان قدما و برخى از متأخّران از شیعه،[123] آن است که دختر* باکره در تصمیمگیرى مستقل است و رضایت پدر و جدّ لازم نیست; حتّى سیّدمرتضى بر آن ادّعاى اجماع کرده است.[124] بر این نظریّه، افزون بر روایات،[125] به آیاتى که گذشت، استدلال شده است;[126] بهطور مثال در آیه234 بقره/2 اختیار زن پس از عدّه وفات به خود او واگذار شده است; گرچه آن زن، باکره مانده باشد. 2. نظر شافعیّه[127] و حنابله[128] و برخى از شیعه،[129] استقلال پدر و جدّ، در ازدواج باکره است که بر آن، به چندین روایت[130] استناد شده است. طبق عقیده برخى، آیه «اِنّى اُریدُ اَن اُنکِحَکَ اِحدَى ابنَتَىَّ هـتَینِ...» (قصص/28، 27) نیز بر مطلب دلالت دارد; زیرا طبق آن، حضرت شعیب(علیه السلام) بهطور مستقل براى دختر خویش تصمیم گرفت.[131] شافعى با استدلال به آیه «فَانکِحوهُنَّ بِاِذنِ اَهلِهِنَّ» (نساء/4،25) اذن ولىّ پس از آن که کنیز، آزاد شود، را نیز شرط مىداند; در نتیجه در ازدواج همه زنان اذن ولىّ شرط خواهد بود.[132] 3. مالکیّه[133] و برخى از شیعه، موافقت پدر و دختر را لازم مىدانند، مگر آنکه پدر منعکند[134]: «فَلاتَعضُلوهُنَّ اَن یَنکِحنَ اَزوجهُنَّ اِذا تَرضَوا بَینَهُم بِالمَعروفِ» (بقره/2،232) یا غایبباشد.[135]
آسانگیرى در ازدواج:
خداوند در تشریع قوانین ازدواج، بر مردم آسان گرفته است. نمونهاى از این تخفیف و توسعه، تشریع ازدواج با کنیزان است; زیرا در جامعه، کسانى هستند که توان ازدواج با زنان آزاد را ندارند و خداوند پس از بیان امکان ازدواج با کنیزان فرموده: «یُرِیدُ اللهُ اَن یُخَفِّفَ عَنکُم و خُلِقَ الاِنسـنُ ضَعیفا». (نساء/4،28) همچنین مردم موظّفند در امر ازدواج سختگیرى نکنند. در روایت وارد شده است که با برکتترین زنان، کسانى هستند که مهرشان سبک باشد.[136] قرآن از قول شعیب هنگام گفت و گو درباره ازدواج موسى با دخترش چنین نقل مىکند: «ومااُریدُ اَن اَشُقَّ عَلَیکَ». (قصص/28، 27) من در این چند سالى که با تو قرارداد مىبندم، بر تو سخت نمىگیرم یا اینکه مخیرى بین 8 و 10 سال را خودت انتخاب کنى; من بر تو سخت نمىگیرم.[137] با توجّه به آیه، مواردى از آسانگیرى را مىتوان برشمرد: پدر و مادر نباید در ازدواج دخترانشان سختگیرى کنند و درصورت فراهمبودن شرایط، براى ازدواج دختر کوچکتر آن را بر ازدواج دختر بزرگتر متوقف کنند. 2.خانواده دختر مىتوانند پیشنهاد دهنده ازدواج باشند; 3.بر داماد نمىتوان سخت گرفت و کار طاقتفرسا از او مطالبه کرد.
موانع ازدواج:
حرمت ازدواج از راههاى گوناگونى ممکن است پیدا شود[138]. اینحرمت، در مواردى دائمى و گاهى موقّتى است. اکنون به بررسى این موارد در قرآن مىپردازیم:
1. خویشاوندى نسبى:
محارم نسبى از راه ولادت، چه بهصورت مشروع یا نامشروع، هفت دسته هستند: مادر، دختر، خواهر*، عمّه*، خاله*، دختر* برادر، دختر* خواهر: «حُرِّمَت عَلیکُم اُمَّهـتُکُم و بَناتُکُم و اَخَوتُکُم و عَمّـتُکُم و خـلـتُکُم و بَناتُ الاَخِ و بَناتُ الاُختِ...». (نساء/4، 23) کلمه «اُمّهات»، مادر بلاواسطه انسان و همچنین مادرِمادر و مادرِ پدر و جدّه مادر و جدّه پدر هرچه بالا بروند را شامل مىشود;[139] همانطور که منظور از دختر، فقط دخترى که به نکاح صحیح از انسان متولّد شود نیست; بلکه نکاح شبهه، و آمیزش نامشروع (زنا) را نیز دربرمىگیرد. فقط شافعى دختر متولّد شده از راه زنا را حرام نمىداند; زیرا معتقد است: نسب شرعى براى آن دختر ثابت نیست.[140] این حکم نیز دخترِ دختر و دختر پسر و دختران آنها هر چه پایین بروند را شامل مىشود[141]. حکم مربوط به خواهر نیز خواهر پدرى، مادرى، و ابوینى را دربرمىگیرد. عمّه و خاله نیز شامل عمّه و خاله پدر و مادر و عمّه و خاله جدّ و جدّه و هرچه بالا بروند، مىشود[142]. دختر برادر و خواهر نیز شامل دختر برادر و خواهر پدرى، مادرى یا ابوینى است. ازدواج با خویشاوندان* نسبى در غیر موارد پیش گفته، جایز و مشروع است که قرآن چهار مورد آن را در آیه50 احزاب/33 خطاب به پیامبر آورده است: «یـاَیُّهَاالنَّبِىُّ اِنّا اَحلَلنا لَکَ ... و بَناتِ عَمِّکَ و بَناتِ عَمّـتِکَ و بَناتِ خالِکَ و بَناتِ خـلـتِکَ الّـتِى هاجَرنَ مَعَکَ». این آیه، گرچه خطاب به رسول اللّه است; ولى ازدواج با دختر* عمو، دختر* عمّه، دختر* دایى و دختر* خاله از نظر فقهى براى همه جایز است.
2. خویشاوندى رضاعى (شیرخوارى):
تحریم ازدواج، به واسطه شیر خوردن در موارد متعدّدى حاصل مىشود. قرآن فقط به دو مورد (مادر و خواهر رضاعى) پرداخته است: «واُمَّهـتُکُمُ الّـتى اَرضَعنَکُم و اَخوتُکُم مِنَالرَّضـعَةِ» (نساء/4،23); ولى در حدیث معروفِ میان فریقین،[143] پیامبر فرموده: تمام کسانىکه با ارتباط نسبى حرام مىشوند، با ارتباط شیرى نیز حراماند.
3. خویشاوندى سببى (ازدواج):
گاه یک ازدواج، سبب حرمت ازدواجهاى دیگر مىشود. این موارد عبارتاند از: الف.مادر زن: حکم مادر* زن، شامل مادرِ پدر زن و مادرِ مادر زن، هرچه بالا رود مىشود. ب. دختر زن (ربیبه*): قرآن مىفرماید:«...واُمَّهـتُ نِسائِکُم ورَبـئِبُکُمُ الّـتى فى حُجورِکُم مِن نِسائِکُمُ الّـتى دَخَلتُم بِهِنَّ...». (نساء/4، 23) به مجرّد عقد ازدواج، دختر زن که از شوهر دیگر باشد، حرام نمىشود; بلکه مشروط بر این است که افزون بر عقد، آمیزش نیز صورت بگیرد: «...فاِنلَم تَکونوا دَخَلتُم بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلیکُم». (نساء/4، 23)
میان فقیهان بحث است که آیا ازدواج با مادر زن نیز درصورتى حرام است که با دختر او پس از عقد، آمیزش صورت گرفته باشد؟ به عبارت دیگر، آیا «اَلّـتى دَخَلتُم بِهِنَّ» افزون بر آنکه قید براى «ورَبـئِبُکُمُ الّـتى ... مِن نِسائِکُم» است، قید «اُمّهاتُ نِسائِکم» نیز بهشمار مىرود؟ قول مشهور آن است که مادرزن به مجرّد عقد و بدون آمیزش، حرام مىشود;[144] زیرا در علم اصول فقه گفته شده: صفت یا استثنا، اگر پس از جملات متعدّد واقع شود، ظاهر آن است که فقط جمله پایانى را قید مىزند، نه همه جملهها را.[145] روایات فریقین در این مسأله، متعارض هستند.[146]
حکم تحریم ازدواج با مادر زن و ربیبه در آیه، مادر و دختر کنیزى را که مملوک انسان است، دربرمىگیرد[147]; ولى مادر و دختر زنى که انسان با او آمیزش نامشروع کند، تحریمش مورد اختلاف فقیهان است.[148] ج. عروس* (همسرپسر): «وحَلـئِلُ اَبنائِکُمُ الَّذینَ مِن اَصلـبِکُم». (نساء/4، 23) این حکم شامل همسرِ پسر پسر و پسر دختر مىشود.[149] قید «مناصلـبِکُم» براى خروج فرزندخوانده* است; زیرا رسم نادرست جاهلیّت این بود که او را مشمول تمام احکام فرزند مىدانستند و ازدواج با همسر فرزندخوانده* را حرام مىشمردند; ولى این حکم، از نظر اسلام، رد شده است. طبرسى از عطا نقل مىکند که آیه، هنگامى نازل شد که پیامبر با زینب، همسر پسرخوانده خویش (زیدبنحارثه) پس از طلاق و گذشت عدّه، ازدواج کرد[150] تا اینگونه ازدواجها بر دیگران سخت نباشد. قرآن مىفرماید: «... فَلَمّا قَضى زَیدٌ مِنها وطَرًا زَوَّجنـکَها لِکَى لا یَکونَ عَلَى المُؤمِنینَ حَرَجٌ فى اَزوجِ اَدعیائِهِم...». (احزاب/33، 37) د.خواهر زن: «واَن تَجمَعوا بَینَ الاُختَینِ». (نساء/4،23) ازدواج با دو خواهر در یک زمان، چه دائم و چه موقّت، هرچند آن رضاعى باشند، حراماست;[151] ولى ازدواج با آن دو در زمانهاى گوناگون و پس از جدایى از خواهر قبلى مانعى ندارد، مگر درصورتى که به طلاق رجعى، از او جداشود که در این صورت باید دوران عدّه پایانپذیرد.[152] هـ.نامادرى: «ولاتَنکِحوا ما نَکَحَ ءاباؤُکُم مِنَالنِّساءِ». (نساء/4، 22) حکم آیه، همسر جدّ پدرى و جدّ مادرى، هرچه بالا بروند را نیز دربرمىگیرد و حرمت به مجرّد عقد حاصلمىشود.[153] در شأن نزول آیه19 نساء/4 (یـاَیُّهَا الَّذینَ ءَامَنوا لایَحِلُّ لَکُم اَن تَرِثُوا النِّساءَ کُرهًا...) آمده است: وقتى ابوقیس وفاتیافت، پسرش لباسى روى نامادرى خود انداخت به علامت اینکه من، ازدواج با او را ارث خواهم برد و آیه در نهى از این کار نازل شد.[154]
فلسفه تحریم ازدواج با محار:
ممنوعیّت ازدواج با محارم در بسیارى از ملل وجود دارد و علل گوناگونى براى آن ذکر مىشود. پارهاى عقیده دارند که خویشاوندان نزدیک، بهسبب آنکه باهم بزرگ مىشوند، به یکدیگر کشش نداشته و ازدواجشان خالى از گرمى و لطف لازم خواهد بود;[155] ولى صاحب المیزان عقیده دارد که طبع اوّلى انسان از محارم روىگردان نیست; زیرا غریزه شهوت، حد و مرز نمىشناسد. او مىگوید: حکمت ممنوعیّت ازدواج با زن شوهردار، حفظ نسب و حکمت تحریم ازدواج با 14 صنفى که در آیه تحریم آمده، جلوگیرى از رواج زنا است; زیرا انسان از میان زنها، بیشترین ارتباطش با این 14صنف است و این مصاحبت همیشگى، باعث مىشود نفس انسان، تمام توجّه خود را اغلب به آنان منعطف کند و فکرش در آمیزش با آنان تمرکز یابد; بدین سبب شارع، براى جلوگیرى از زنا، این 14 صنف را حرام ابدى قرار داده است; تا افراد جامعه بر اساس این تربیت دینى بار بیایند و نفرت از چنین ازدواجى در دلها مستقر شود و بهطور کلى از این آرزو که روزى فلان خواهر یا دختر به سن ازدواج برسد تا بتوان با او ازدواج کرد مأیوس گردند و عُلقه شهوت انسان از این 14صنف نابود و ریشهکن گردد. پس حکمت تحریم ازدواج با محارم، همانند حکمت حجاب است با این تفاوت که اسلام با منع ازدواج بامحارم، راه رواج زنا در بین آنها را بست و با قانون حجاب، باب رواج زنا در غیر محارم را سدّ کرد.
در تأیید حکمت مذکور، از دو قرینه موجود در آیات تحریم نیز مىتوان کمک گرفت: 1.قید غالبى که در تحریم دختر زن (ربیبه) آمده است: «ورَبـئِبُکُمُ الّـتى فى حُجورِکُم» (نساء/4،23); زیرا مصاحبت دائم و شب و روز، در یک منزل، بیشتر انسان را به گناه مىکشاند. 2.تعبیرى که در آخر آیات تحریم آمده: «یُریدُ اللّهُ اَن یُخَفِّفَ عَنکُم و خُلِقَالاِنسنُ ضَعِیفا» (نساء/4،28); زیرا وقتى مردان مسلمان از کامیابى از محارم براى همیشه مأیوس شدند، بار سنگین خویشتندارى در برابر عشق سرکش و شهوت جنسى، سبک مىشود، وگرنه انسان از آن رو که ضعیف آفریده شده است نمىتواند در برابر خواهش نفسانى طاقت بیاورد.[156] حکمت دیگرى که براى حرمت ازدواج با محارم آورده شده، خطر بروز و تشدید بیمارىهاى ارثى در فرزندان است. حتّى بعضى گذشته از محارم، ازدواج با اقوام نسبى مانند عموزادهها را خالى از احتمال ضرر نمىدانند.
4. زنا:
به نظر امامیّه، زنا با محصنه (زنشوهردار یا زنى که در عدّه رجعى است)، سبب حرمت همیشگى ازدواج مىشود;[157] ولى ازدواج با زناکارى که محصنه نیست جایز امّا مکروه است. برخى گفتهاند: ازدواج با زنى که به زنا* شهرت داشته و از این کار توبه نکرده باشد، حراماست.[158] در آیه3 نور/24 مىفرماید: مرد زناکار، جز زن زناکار یا مشرک را نمىگیرد و زن زناکار را جز مرد زناکار یا مشرک نمىگیرد و این بر مؤمنان حرام شده است: «اَلزّانى لایَنکِحُ اِلاّ زانِیَةً اَو مُشرِکَةً والزّانِیةُ لایَنکِحُها اِلاّ زان اَو مُشرِک و حُرِّمَ ذلِکَ عَلَىالمُؤمنینَ». در مفاد این آیه، دو قول اساسى وجود دارد. قول اوّل اینکه آیه را به قرینه «حُرِّم...» در مقام انشا و بیان حکم شرعى تکلیفى بدانیم; و از آنجا که براساس روایات[159] و اجماع، زنا همیشه و همه جا مانع از صحّت ازدواج نیست این قول را به دو گونه توجیه کردهاند:[160] الف. برخى،[161] حرمت ازدواج را به سه شرط مقیّد کردهاند: 1. زن یا مرد مشهور به زنا باشند; چنانکه از روایات استفاده مىشود.[162] 2. حدّ شرعى بر آنان اقامه شده باشد. این شرط به قرینه سیاق، از آیه قبل (نور/24، 2) استفاده مىشود. 3.توبه نکرده باشند; زیرا از ادب قرآن به دور است که بر توبهکننده از زنا، زناکار اطلاق کند. ب.گروهى دیگر[163] معتقدند که این آیه نسخ شده است; زیرا طبق آیه «وَاَنکِحوا الاَیـمى مِنکمُ...» (نور/24، 32) ازدواج زنان بىشوهر و مردان بىزن از جامعه اسلامى جایز شمرده شده و با تکیه بر کلمه «منکم» طیف مشرکان از مسلمانان اگرچه زناکار باشند، جدا شده است. قول دوم آن است که در آیه، شواهدى وجود دارد که نکاح بهمعناى عقد نیست; بلکه بهمعناى آمیزش است[164] و مفاد آیه، خبر است، نه انشا. آیه به این جهت نظر دارد که مردان و زنان بدکار در جامعه، اغلب دنبال هم طیفهاى خودشانند: «اَلخبیثـتُ لِلخَبیثینَ والخبیثونَ لِلخَبیثـتِ». (نور/24،26) مؤیّد این معنا، روایت امام باقر و امام صادق(علیهما السلام)است که این دو آیه را نظیر هم دانستهاند;[165]زیرا اوّلاً اگر آیه، به حرمت ازدواج نظر داشته باشد، باید ازدواج مسلمان زناکار با زن مشرک و ازدواج مرد مشرک با زن مسلمان زناکار، صحیح باشد;[166] درحالىکه هیچکس به این مطلب ملتزم نشده است. ثانیاً کسانىکه زنا را از موانع ازدواج مىدانند، فقط در مورد زن به این مطلب معتقدند. به بیان دیگر، زناکارىِ زن را مانع ازدواج مردان با او قرار دادهاند; درحالىکه آیه، به مانعیّت در هر دو طرف نظر دارد; یعنى اگر مرد زنا کند یا زن، ازدواج با او ممنوع است; پس باید آیه را بهگونهاى معنا کنیم که این اشکال آن برطرف شود و بار حکم انشایى را از آن برداریم. ثالثاً اگر آیه حکم انشایى باشد، نتیجهاش این خواهد بود که ازدواج مرد زناکار با زن زناکار جایز است; درحالىکه قائل به حرمت، آن را براى همه، حرام قرارمىدهد.[167]
5. طلاق سوم:
اسلام براى جلوگیرى از سوء استفاده مردان، تعدد طلاق را مانع ازدواج قرار داده است تا مرد بر زن سخت نگیرد و از حق طلاق که در دست او است، به آسانى استفاده نکند.[168] اسلام در دو طلاق، حقّ رجوع و بازگشت براى مرد قرار داده که پس از دو طلاق، مرد آزاد است به همسر خویش رجوع کند و با شایستگى، به زندگى مشترک سر و سامان بخشد یا با پرداخت حقوق وى و نیکى به او، براى همیشه از او جدا شود: «الطّلـقُ مَرَّتانِ فَاِمسَاکٌ بِمَعروف اَو تَسرِیحٌ بِاِحسـن...» (بقره/2، 229); و درصورتى که بار سوم طلاق انجام پذیرد، حقّ رجوع در عدّه یا ازدواج پس از عدّه از مرد سلب مىشود، مگر آنگاه که مردى دیگر (محلّل) با آن زن ازدواج و آمیزش کند، سپس او را طلاق گوید تا پس از عدّه شوهر دوم، اوّلى بتواند با او ازدواج کند: «فَاِن طَلَّقَها فَلاتَحِلُّ لَه مِن بَعدُ حتّى تَنکِحَ زوجًا غَیرَه فَاِن طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَیهما اَن یَتَراجَعا» (بقره/2، 230); البتّه پس از طلاق نهم، دیگر به هیچوجه حقّ رجوع یا ازدواج با آن زن، براى شوهر باقى نمىماند.[169]
ازدواج با شوهر جدید (محلّل) باید بهصورت طبیعى انجام شود و به آمیزش که نتیجه طبیعى ازدواج است بینجامد خود زن تصمیم بگیرد با او ازدواج کند، نه آنکه شوهر یا محلّل در این باره بهطور مستقل تصمیم بگیرند; بدین جهت، قرآن با تعبیر «حَتّى تَنکِحَ» ، نکاح با محلّل را به زن نسبت داده; سپس اگر طلاقى بهطور طبیعى حاصل شد، راه براى شوهر اوّل بازمىشود و زن اگر رضایت داد و خواستار زندگى دوباره بود، آنها مىتوانند براى بار چهارم باهم ازدواج، و زندگى مشترک را آغاز کنند; زیرا قرآن در این آیه، کلمه «یَتَراجَعا» از مصدر «تراجع» را بهکار برده است; و از آن استفاده مىشود که ازدواج باید با توافق دو طرف صورت پذیرد; ولى در بازگشت در دوره عدّه، از واژه «رجوع» استفاده شده است.[170] از کلمه «فَاِنطَلَّقها» که با «إن شرطیه» آمده، شاید بتوان استفاده کرد که «شرط طلاق» در ازدواج محلّل باطل است; بلکه باید بهطور طبیعى، زن را طلاقدهد.
6. همسر داشتن یا در عدّه بودن (احصان* و اعتداد):
ازدواج با زن شوهردار یا زنى که در عدّه دیگرى است، موجب حرمت همیشگى او بر آن مرد مىشود; چنانکه زنا با زن شوهردار، حرمت* ابدى را در پى دارد.[171] حکمت این محدودیّت، سلامت نسل انسانها است.[172]قرآن مىفرماید: «حُرِّمَت عَلَیکُم ... وَالْمُحصَنـتُ مِنَالنِّساءِ اِلاّ مامَلَکَت اَیمـنُکُم...= و نیز بر شما حرام شد، زنان شوهردار، جز آنهایى که به بردگى شما در آمدهاند» (نساء/4،24). استثنایى که در ادامه آیه وارد شده، به عمومِ حکمِ ممنوعیّت ازدواج با زن شوهردار لطمهاى نمىزند; زیرا برخى «... اِلاّ مامَلَکَت اَیمـنُکُم» را درباره زنان غیر مسلمان شوهردار مىدانند که در جنگ به اسارت درمىآیند و به مجرّد اسارت نکاح آنان، با شوهران پیشین فسخ مىشود; چه به تنهایى اسیر شوند یا شوهر هم اسیر شود;[173] بدین سبب مىتوان با آنان ازدواج کرد و برخى دیگر، «اِلاّ ما مَلَکَت اَیمـنُکُم» را هرگونه کنیز دانستهاند که به ملک انسان وارد شود; چه از قبیل اسیر باشد که بهصورت غنیمت جنگى گرفته شود یا بهگونهاى دیگر به ملکیت انسان درآید. در این صورت نیز نکاح آنان با شوهران پیشین فسخ مىشود[174] و پس از عدّه مىتوان با او ازدواج کرد.
7. همسر پنجم:
اجماع و ضرورت دلالت دارد که بر مرد بیش از چهار همسر به عقد دائم حرام است دلیل آن آیه3 نساء/4 است که ازدواج با 2 یا سه یا 4 زن را تجویز مىکند و بالاتر از عدد4 را ذکر نمىکند. مقتضاى این آیه، حرمت مازاد بر 4 زن است;[175] بدین سبب پس از نزول آیه، رسولخدا(صلى الله علیه وآله) به غیلانبن سلمه ثقفى که 10 همسر داشت، فرمان داد چهارتاى آنان را نگه دارد و بقیّه را رها سازد.[176] در این آیه، توضیح دو نکته لازم است: 1.تعبیر مَثْنى (دودو) و ثلاث (سه سه) و رباع (چهار چهار) به این جهت است که روى سخن با همه مسلمانان است، نه آن که هنگام ازدواج لازم باشد انسان دو زن یا سه یا 4 تا را باهم عقد کند.[177] 2. «واو» در آیه، بهمعناى «اَوْ» است، نه اینکه مىتوانید دو همسر به اضافه سههمسر به اضافه چهار همسر بگیرید; زیرا اگر مقصود این بود آن را با صراحت با لفظ مختصر و عدد نُه، ذکر مىکرد.
8. کفر:
در قرآن، به مسأله ممنوعیّت ازدواج با کافران و مشرکان فقط در سورههاى مدنى پرداخته شده و در سورههاى مکّى فقط از حرمت زنا و آمیزش نامشروع سخن بهمیان آمدهاست (مؤمنون/23، 7). حتّى برخى عقیده دارند که تا سال ششم هجرى، منعى در ازدواج با کافران نرسیده بود و آیات تحریم، پس از آن نازلشده است.[178] سبب این امر آن است که احکام، در اسلام به تدریج نازل شده و مسلمانان صدر اسلام، کمتر در معرض ازدواج با بیگانگان بودهاند. آنان از طرفى، در ضعف و فقر به سر مىبردند و از سوى دیگر، بتپرستان قریش و دیگر قبایل، با آنان دشمنى و جنگ داشتند. گرچه رسول خدا، دختران خود را به ازدواج افراد مشرک درآورده بود و همسر زینب، ابوالعاص*، و همسران امکلثوم و رقیه، دو پسر ابولهب بودند، ولى تمام این موارد، پیش از بعثت اتّفاق افتاده بود و امجمیل* (همسرابولهب) پس از بعثت، پسرانش را به طلاق دختران رسولاللّه واداشت.[179]
ازدواج با غیرمسلمانان، از دیدگاه قرآن، در دوقسمت قابل طرح است: ازدواج با مشرکان و اهلکتاب.
الف. ازدواج با مشرکان:
یکى از موانع ازدواج براى مرد یا زن مسلمان، شرک* است. مسلمان نمىتواند با مشرک بهصورت دائم یا موقّت ازدواج کند.[180] قرآن مىفرماید: با زنان مشرک تا ایمان نیاوردهاند، ازدواج نکنید! (اگر چه، جز به ازدواج با کنیزان دسترسى نداشته باشید زیرا) کنیز با ایمان، از زن آزادِ بتپرست، بهتر است; گرچه شیفته زیبایى و ثروت یا موقعیّت او شوید: «ولاتَنکِحُوا المُشرِکـتِ حتّى یُؤمِنَّ و لاََمَةٌ مُؤمِنَةٌ خیرٌ مِن مُشرِکَة و لَو اَعجَبَتکُم...». در ادامه آیه مىفرماید: زنان مسلمان را به مردان مشرک ندهید (اگرچه ناچار شوید آنها را به همسرى غلامان با ایمان در آورید); زیرا غلام با ایمان از مرد بتپرست بهتر است; هرچند از مال و موقعیّت و جذابیّت او خوشتان بیاید: «ولاتُنکِحُوا المُشرِکینَ حتّى یُؤمِنوا و لَعَبدٌ مُؤمِنٌ خیرٌ مِن مُشرِک و لَو اَعجَبَکُم...». حکمت تحریم ازدواج با مشرکان، جلوگیرى از تأثیر آنان بر فرهنگ جامعه اسلامى است: «اُولـئِک یَدعون اِلى النّارِ واللّهُ یَدعوا اِلى الجَنَّةِ والمَغفِرَة بِاِذنِه... = آنان (مشرکان) بهسوى آتش دعوت مىکنند، درحالىکه خدا دعوت به بهشت و آمرزش مىنماید». (بقره/2، 221)
درباره حفظ اعتقادات جامعه و دگرگونى تدریجی آن نمىتوان بىتفاوت بود; بهویژه با توجّه به اینکه اگر مشرکان از طریق ازدواج به درون خانههاى مسلمانان راه یابند، افزون بر تأثیرپذیرى فرزندان و زنان و برخى از اقشار مسلمانان، جامعه اسلامى گرفتار دشمن داخلى مىشود، و با مختلط شدن نژادها و پیروان ادیان دیگر، هویّت دینى، ملّیّت و اصالت نژادى آن به خطر مىافتد.[181] در آیه10 ممتحنه/60 درباره زنان مشرک هجرتکننده به مدینه، مىفرماید: آنان را بیازمایید. وقتى به ایمانشان اطمینان کردید، ایشان را به کافران مکّه بازنگردانید; زیرا اینان و کافران بر یکدیگر حلال نیستند و مهرى را که کافران به آنان پرداختهاند. بپردازید، پس از آن مىتوانید با ایشان ازدواج کنید: «... اِذا جاءَکُمُ المُؤمِنتُ مُهجِرت فَامتَحِنُوهُنَّ اَللّهُ اَعلَمُ بِاِیمنِهِنَّ فَاِن عَلِمتُموهُنَّ مُؤمِنت فلا تَرجِعوهُنَّ اِلى الکُفّارِ لاهُنَّ حِلٌّ لَهُم و لا هُم یَحِلّونَ لَهُنَّ وَ ءَاتوهُم مااَنفَقوا و لا جُناحَ علَیکُم اَن تَنکِحوهُنَّ...» ، و در جاى دیگر مىفرماید: «اَلزّانى لایَنکِحُ اِلاّ زانِیةً اَو مُشرِکةً والزّانِیةُ لایَنکِحُها اِلاّ زان اَو مُشرِکٌ و حُرِّمَ ذلِکَ عَلَى المُؤمِنینَ». (نور/24،3) همانگونه که گذشت، عدّهاى، مفاد این آیه را حکم انشایى دانستهاند;[182] ولى برخى، آیه را خبر از واقعیّت خارجى شمردهاند.[183] در بحث ازدواج با مشرکان، آیات دیگرى بهصورت عام وجود دارد که با بحث اهلکتاب مشترک است و در بحث بعدى به آنها پرداخته مىشود.
ب. ازدواج با اهلکتاب:
ازدواج زن مسلمان با اهلکتاب* جایز نیست;[184] امّا درباره ازدواج مرد مسلمان با زنان اهلکتاب چند نظر وجود دارد.
1. نظریّه غالب میان فقیهان شیعه، حرمت ازدواج دائم با زنان اهلکتاب و جواز ازدواج موقّت با آنان است;[185] البتّه عدّه فراوانى از امامیّه معتقد به جواز نکاح دائم با کتابیه شدهاند و این نظر، میان متأخّران، طرفدارانى یافته است.[186] فقیهان اهلسنّت به اتّفاق، نکاح با زنان حرّ از اهلکتاب (حربى یا معاهد) را جایز دانستهاند.[187] فقط برخى به کراهت قائل شدهاند; بهویژه اگر حربى باشد.[188] براى حرمت نکاح با زنان اهلکتاب، چند استدلال قرآنى شده است: 1. آیات حرمت ازدواج با مشرک (بقره/2، 221; نور/24، 3)، زیرا قرآن درباره اهلکتاب که عُزیر و مسیح را پسر خدا مىدانند (توبه/9، 30ـ31)، تعبیر شرک را بهکار برده است: «سُبحـنَهُ عَمّا یُشرِکونَ» ; پس احکام مشرکان شامل آنان نیزمىشود.
در پاسخ این استدلال گفتهاند که اوّلاً در اصطلاح قرآن اهلکتاب، کافرند; ولى مشرک شمرده نمىشوند;[189]هرچند کلمه «یُشرِکون» درباره آنان آمده است. دلیل این مطلب آن است که در آیات 105 بقره/2، 1 و 6 بینه/98، اهلکتاب بر مشرکان عطف گرفته شده که دلیل بر مغایرت مفهومى بین آن دو است.[190] ثانیاً برخى روایات دلالت دارند که این آیه، بهوسیله آیه5 مائده/5 نسخ شده است. در حدیثى از حضرت على(علیه السلام)آمدهاست: آیاتى در قرآن وجود دارد که نیمى از آن نسخ شده و نیمى به حال خود باقى است. امام براى این مطلب، به آیه221 بقره/2 مثال زده که قسمت اوّل آن به ممنوعیت نکاح با زنان اهلکتاب مربوط است که با آیه5 مائده/5 نسخشده; ولى قسمت دوم آن «ولاتُنکِحُوا المُشرِکین» که به ازدواج زنان مسلمان با اهلکتاب ارتباط دارد، نسخ نشده و بر ممنوعیّت، باقى مانده است.[191]
2. برخى گفتهاند: بر فرض که واژه مشرک، شامل اهلکتاب نشود، حکمتى که براى حرمت ازدواج با مشرکان بیان شده است: «اُولـئِکَ یَدعونَ اِلَى النّارِ» (بقره/2،221)، شامل اهلکتاب مىشود; زیرا زن و شوهر از نظر اخلاقى و دینى، بر یکدیگر تأثیر مىگذارند و در این جهت، تفاوتى میان شرک و آیین اهلکتاب نیست; بنابراین، ازدواج با اهل کتاب نیز باید ممنوع باشد; ولى گویا حکمت در این آیه، تعمیمدهنده حکم نیست و گرنه فسق یا اختلاف در مذهب نیز باید مانع ازدواج قلمداد شود; زیرا این حکمت در آنجا هم وجود دارد; درحالىکه هیچکس ملتزم به این مطلب نشده است.
3. در آیه10 ممتحنه/60 مىفرماید: به پیوندهاى ازدواج که پیشتر با زنان کافر بستهاید، پاىبند مباشید; یعنى پس از مسلمان شدن، همسر کافر خود را (مشرک باشد یا کتابى) رها کنید[192]: «...ولاتُمسِکوا بِعِصَمِالکَوافِر...». برخى بهدلیل عمومِ لفظِ «کوافر» که شامل زنان اهل کتاب هم مىشود، دلالت آیه را بر مطلب تمام دانستهاند[193] این نظر را مىتوان پاسخ داد، زیرا بحث و شأن نزول آیه درباره روابط مشرکان مکّه با مسلمانان است و شاید شامل اهلکتابنباشد.
4. در آیه25 نساء/4 مىفرماید: کسانىکه توانایى ندارند با زنان آزاد و پاکدامن و با ایمان ازدواج کنند، با دختران با ایمان که مملوک و کنیزند، ازدواج کنند; البتّه ایمان ظاهرى آنان کفایت مىکند; زیرا حقیقت ایمان را خدا مىداند: «ومَن لَم یَستَطِع مِنکُم طَولاً اَن یَنکِحَ المُحصَنتِ الْمُؤمنتِ فَمِن ما مَلَکَت اَیمنُکُم مِن فَتَیتِکُمُ الْمُؤمنتِ واللّهُ اَعلَمُ بِاِیمنِکُم بَعضُکُم مِن بَعض فَانکِحُوهُنَّ بِاِذن اَهلِهِنَّ...». وجه استدلال به آیه چنین است: ذکر صفت ایمان در آیه، نشانگر عدم جواز ازدواج با زنان غیرِ مؤمن (مشرک یا کتابى) است. ولى به نظر مىرسد آیه نمىتواند دال بر مقصود باشد زیرابراى مفهوم وصف، حجّیّت و اعتبارى ثابت نشده است.[194]
5. در آیه22 مجادله/58 مىفرماید: اى رسول خدا! هرگز مردى را که به مبدأ و معاد ایمان دارد، نخواهى یافت که با دشمنان خدا و رسول دوستى* کند، و چون ازدواج براى برقرارى مودّت و محبّت و رحمت است (روم/30، 21)، ازدواج با مشرکان و اهلکتاب جایز نیست. از این استدلال، پاسخ داده شده[195] که اوّلاً آیه دوستى با کافران را بهسبب دشمنى آنان با خدا و رسول منع مىکند; زیرا حکم، بر وصفِ «مَن حادَّ اللّهَ و رَسولَه» معلّق شده است; پس دوستى با کافران، به جهت لزوم رابطه مودّت بین زوجین، اشکال ندارد; بدین سبب، به دوستىهاى بسیارى در قرآن، حتّى با کافران و مشرکان، سفارش شده است; مانند سفارش به مصاحبت و رفتار نیک با پدر و مادر گرچه کافر باشند: «وصاحِبهُما فِىالدّنیا مَعروفًا» (لقمان/31،15)، و سفارش به صله رحم در آیه21رعد/13. ثانیاً ازدواج گاهى به جهت رفع نیاز جنسى و نه براساس مودّت و رحمت است; بدین جهت گاهى نشوز و اختلاف، در عین زوجیّت، به چشم مىخورد.
کسانىکه ازدواج با زنان اهلکتاب را جایز مىدانند، به آیه5 مائده/5 استدلال کردهاند که بخشى از حلالهاى الهى را بیان مىکند و یکى از آنها، ازدواج با اهلکتاب است: «الیَومَ اُحِلَّ لَکُم ... والمُحصَنـتُ مِنالَّذینَ اُوتُواالکِتـبَ مِن قَبلِکم». بر این استدلال، سه اشکال وارد شدهاست: 1. این آیه به آیات حرمت ازدواج با کافر (بقره/2،221; ممتحنه/60، 10)، نسخ شده و روایاتى نیز بر منسوخ بودن آن دلالت مىکند.[196] این گفته صحیح نیست; زیرا اوّلاً روایات دیگرى بر نسخ آیات حرمت به آیه5 مائده/5 دلالت دارند.[197] ثانیاً مائده واپسین سورهاى است که بر پیامبر نازل شده است[198] (طبق روایت، دو یا سه ماه پیش از رحلت پیامبر[199]) بدین جهت، سوره مائده مىتواند ناسخ آیات دیگر باشد; ولى سورهها یا آیات دیگر نمىتوانند ناسخ آن باشند. ثالثاً آیه جواز نکاح اهلکتاب با کلمه «الیوم» آغاز مىشود که در ناسخ بودن صراحت دارد; زیرا کلمه «الیوم» دلالت دارد بر اینکه از هم اکنون حلّیّت قرار داده شده، و منع و محدودیّت برداشته شده است.[200] رابعاً هیچگونه تنافى بین آیه جواز و آیات حرمت نیست و امکان جمع عرفى وجود دارد; چون آیات مربوط به حرمت ازدواج با مشرک و آیه جواز ازدواج با اهلکتاب، به دو موضوع کاملاً مباین با هم مربوطاند و آیات مربوط به حرمت ازدواج با کافر را مىتوان به آیه جواز ازدواج با اهل کتاب تخصیص زد; زیرا نسبت، عام و خاص مطلقاست.[201]
2. آیه5 مائده/5، به جواز متعه* با زنان اهلکتاب و آیات حرمت به ازدواج دائم با آنان مربوط است; زیرا آنچه را در نکاح دائم پرداخت مىشود، مهریّه یا صداق مىنامند، و کلمه «اجر» در آیه جواز نکاح، در متعه ظهور دارد. این اشکال، قابل پاسخ است; زیرا اوّلاً اجر، در نکاح دائم نیز بهکار رفته است (احزاب/33،50; مائده/5، 5; ممتحنه/60، 10) و ثانیاً این آیه، «اُجور» براى دوگروه، «مُحصَنـت مِن المُؤمِنـت» و «المُحصنـت مِنالّذین اُوتُوا الکِتـب» را مطرح کرده است و بىشک، آیه درباره خصوص متعه، درباره زنان مؤمن سخن نمىگوید، و درباره زنان اهلکتاب نیز به مطلق ازدواج (دائم یا متعه) نظر دارد و اختصاص قید «اِذا ءَاتَیتُمُوهُنَّ اُجورَهُنَّ» به گروه دوم (اهلکتاب) نیز خلاف ظاهر است.[202]
3. هر دو گروه مطرح شده در آیه، زنان مؤمن هستند. براى آنان که از ابتدا ایمان داشتهاند، تعبیر «والمُحصَنـت مِن المؤمِنـت» آمده و براى آنان که نخست اهلکتاب بوده، سپس ایمان آوردهاند، تعبیر «والمُحصَنـت منالّذین اُوتُوا الکِتـب» آمده است; پس آیه اصلا به ازدواج اهلکتاب ربطى ندارد.[203] پاسخ این است که اوّلاً با این ترتیب مىبایست از المحصنات من المشرکات هم نام ببرد; چون گروه سومى از زنان مؤمن هستند که اوّل مشرک بودند; سپس ایمان آوردند و اتّفاقاً تعداد این گروه در صدر اسلام بسیار زیاد بود. ثانیاً در آغاز آیه، طعام اهلکتاب و طعام مسلمانان مطرح شده و مناسب آن است که مقصود، کسانى باشند که در حال حاضر اهلکتابند نه آنان که پیشتر اهلکتاب بوده و اکنون مسلمان شدهاند.
عوامل ازهمگسستگى ازدواج
1. ارتداد:
در آیه217 بقره/2 از «مرتد» با عنوان «کافر» یادشده است. وقتى آغاز زندگى با مشرک و کافر ممنوع باشد (بقره/2،221; مجادله/58، 22; نور/24، 3; ممتحنه/60، 10)، ادامه زندگى نیز با افرادى که مرتد، و از جامعه اسلامى جدا شدهاند، ممنوع خواهد بود; بهویژه با تعلیلى که درباره کافران در «اُولـئِکَ یَدعونَ اِلَى النّارِ واللّهُ یَدعوا اِلَى الجَنَّة» آمده است. فقیهان شیعه[204] و سنّى[205] مىگویند: اگر شوهر پیش از آمیزش مرتد شود، نکاح بىدرنگ باطل مىشود و زن عدّه ندارد و اگر پس از آمیزش، مرتدّ فطرى شود، به نظر امامیّه، بلافاصله باطل مىشود و زن باید عدّه وفات نگه دارد;[206] ولى اگر پس از آمیزش، مرد مرتدّ ملّى شود، زن عدّه طلاق نگه مىدارد و مشهور گفتهاند: باطل شدن نکاح، پس از گذشت زمان عدّه است; چون امکان دارد مرتد، توبه کند و نکاح به صحّت خود باقىبماند.[207]
فقیهان اهلسنّت، در ارتداد* پس از آمیزش، اختلاف کردهاند که آیا نکاح، بلافاصله فسخ مىشود یا پس از انقضاى عدّه; ولى بین اقسام ارتداد، فرق نگذاشتهاند.[208]
2. اسلام:
اگر مردى به اسلام گرایش یابد و همسر او از اهلکتاب باشد، عقد ازدواج آنان فسخ نمىشود; چه آمیزشى صورت گرفته باشد یا نه;[209] ولى اگر همسر او مشرک باشد نکاح فسخ مىشود. قرآن مىفرماید: «ولا تُمسِکوا بِعِصَمِ الکَوافِر». (ممتحنه/60،10) به پیمانهاى ازدواج با زنان کافر پاىبند نباشید; یعنى عقدهاى ازدواج که پیشتر بسته بودید، قابل تمسّک نیست و اگر زنى به اسلام* بگرود و شوهرش مشرک یا اهلکتاب باشد، اگر آمیزش انجام نشده نکاح بلافاصله فسخ مىشود و اگر انجام شده پس از عدّه فسخ مىشود.[210] خداوند درباره زنانى که مسلمان شده و هجرت* کردهاند مىفرماید: آنها را بهسوى کافران بازنگردانید; چون رابطه زوجیّت بین آنان قطع شده است. بعد مىفرماید: «...لاهُنَّ حِلٌّ لَهم و لا هم یَحِلّونَ لَهُنّ...». زنان مؤمن بر مردان کافر، و مردان کافر هم بر زنان مسلمان حلال نیستند.
3. طلاق:
طلاق یکى از ایقاعات است که بهوسیله آن، پیمان زناشویى گسسته مىشود و عهدهدار آن مرد است و اقسام و شرایطى دارد. (احزاب/33، 149; بقره/2، 228، 241 و 291; طلاق/65، 1ـ2)
4. وفات:
از چیزهایى که پیمان زناشویى را به هم مىزند، مرگ زن یا شوهر است. عدّه زن پس از وفات شوهر، 4 ماه و 10 روز است; چه آمیزشى صورت گرفته باشد یا نه: «والَّذینَ یُتَوَفَّونَ مِنکُم و یَذَرونَ اَزوجًا یَتَرَبَّصنَ بِاَنفُسِهِنَّ اَربَعةَ اَشهُر و عَشراً» (بقره/2، 234)، مگر آنکه آبستن باشد که در این صورت، با وضع حمل، عدّه او تمام مىشود: «واُولـتُ الاَحمالِ اَجَلُهُنَّ اَن یَضَعنَ حَملَهُنَّ...». (طلاق/65، 4)
5. لعان:
اگر مردى، همسر خویش را به عمل منافى با عفت متّهم کند، باید 4 بار شهادت دهد که راستگو است و در پنجمین بار بگوید: لعنت خدا بر او اگر از دروغگویان باشد (نور/24، 6ـ7); سپس زن نیز مىتواند 4 بار خدا را به شهادت طلبد که شوهرش دروغ مىگوید و در مرحله پنجم بگوید: غضب خدا بر او، اگر مرد در این نسبت، راستگو باشد. (نور/24، 8ـ9) مجموعه این عمل را لعان* گویند که 4 نتیجه را در پى دارد: الف.زوجین بلافاصله پس از لعان، از هم کناره مىگیرند; ب. آنان براى همیشه بر هم حرام مىشوند;[211] ج. حدّ قذف از مرد و حدّ زنا از زن برداشته مىشود; د. فرزندى که در این ماجرا پدیدآمده، از مرد منتفى مىشود.[212]
6ـ7. ظهار و ایلاء:
این دو از کارهاى زشت جاهلیّت بود. ظهار*، یعنى مرد به همسرش مىگفت: «أنت علىّ کظهر امّى»; تو براى من همچون پشت مادرم هستى[213] و در پى آن، زن براى همیشه بر همسرش حرام مىشد و حتّى نمىتوانست همسر دیگرى را برگزیند. آیات 2ـ4 مجادله/58 و 4 احزاب/33، به بحث ظهار پرداختهاند. ایلاء*، سوگند یادکردن بر ترک آمیزش جنسى با همسر است[214] آیات 226ـ227 بقره/2، به آن پرداختهاند. بسیارى ظهار و ایلاء را در فهرست روافع نکاح آوردهاند;[215] درحالىکه این دو از نظر اسلام، نکاح را فسخ نمىکنند; بلکه فقط حرمت آمیزش را تا زمانى که کفّاره پرداخت نشود، در پى دارند.[216]
حقوق زوجیّت:
براى هر کدام از زن و مرد، حقوقى است که قرآن با تعبیرى جالب و جامع[217] از آن یادکرده است: «وَلَهُنَّ مِثلُ الّذى عَلیهِنَّ بِالمَعروفِ». (بقره/2، 228) آلوسى، لطافت آیه را در این دانسته که با حذف، در هر دو قسمت آیه، پیوند عمیق حقوقىِ متقابل میان زن و شوهر برقرار شده است; یعنى براى زنان بر شوهران، حقوقى همانند حقوق شوهران بر زنان است.[218]
زن و مرد از آن جهت که دو عضو جامعه هستند، حقوق مدنى مشابهى دارند; ولى در اجتماع خانوادگى، دو فرد، جدا از هم بهشمار نمىآیند; بلکه مکمّل یکدیگرند: «هُنَّ لِباسٌ لَکُم و اَنتُم لِباسٌ لَهُنَّ» (بقره/2،187); بدین سبب حقوق مشابه ندارند; هرچند مىتوانند حقوقى متعادل داشته باشند. البتّه از آن جهت که هر نظامى، ازجمله نظام خانوادگى، مدیر و مسؤولى لازم دارد[219] و این وظیفه به دوش مرد گذاشته شده است، در دنباله آیه مىفرماید: «ولِلرِّجالِ عَلیهِنّ دَرجَةً...» (بقره/2،228)، و در آیه 34 نساء/4 مىفرماید: «اَلرِّجالُ قَوّمونَ عَلىالنِّساءِ = مردان، سرپرست و کارگزار همسرانشان هستند». قدر مسلّم از این آیه، سرپرستى در تحمّل مخارج زندگى زن* است; چنانکه در دنباله آیه فرموده: «وبِما اَنفِقوا مِن اَمولِهِم». همچنین مرد، مهریّه را مىپردازد; ایتام خانواده را سرپرستى مىکند; مخارج فرزند و همچنین پدر و مادر را (درصورت نادارى) مىدهد; مشکلات زندگى و کار و جنگ و دفاع بهطور طبیعى بر عهده مردان است و همه این موارد از قبیل نوعى سرپرستى است که ضرر مرد را در پى دارد; زیرا باید از جان و مال خود مایه بگذارد و این مسأله نباید برترى دادن به مرد و ظلم به زن تلقّىشود.
قرآن مىگوید: بعضى از انسانها را بر بعضى سرپرست قرار دادیم و نمىگوید: مردها را بر زنها برترى دادیم. در حقیقت، جامعه انسانى، مجموعهاى است که هر جزئى از آن وظیفهاى دارد; مانند اجزاى بدن انسان که اگر عضوى بر عضو دیگر، برترى و تفاوتى با آن داشته باشد و هرکدام از اعضاى بدن مسؤولیّتى داشته باشد، در مجموع براى انسان کمال تلقّى خواهد شد.[220] در این میان، مراعات حقوق زن از سوى مرد، اهمّیّت بیشترى دارد. با توجّه به برترى جسمى مرد و مسؤولیّتى که بر دوش او گذاشته شده، باید از سوء استفاده او و تضییق حقوق زن از سوى او جلوگیرى شود.
نمونهاى از تضییق حقوق زنان در آیه3 نساء/4 منعکس شده است. پیش از اسلام معمول بود که دختران یتیم را براى تکفّل به خانه مىبردند. بعد با آنها ازدواج و اموالشان را تملّک مىکردند. قرآن مىفرماید: درصورتى که نمىتوانید عدالت را درباره دختران یتیم مراعات کنید، از ازدواج با آنها چشم بپوشید و از زنان دیگر همسر برگزینید: «واِن خِفتُم اَلاّتُقسِطوا فِىالیَتمى فَانکِحوا ما طابَ لَکُم...». بخش حقوق خانواده در سه قسمت مطرح مىشود:
1. حقوق زن بر شوهر:
درباره زنان و حقوق آنان، اسلام در مقایسه با جاهلیّت دیدگاه جدیدى را ارائه کرده است; بدین سبب مردم، از پیامبر درباره زنان، فراوان مىپرسیدند تا آن که آیه نازل شد: بگو آنچه درباره زنان مىگویم، از خودم نیست; بلکه فتواى خدا است[221]: «ویَستَفتونَکَ فِىالنِّساءِ قُلِاللّهُ یُفتیکُم فیِهِنّ». (نساء/4،127)
الف. مهریّه:
در ازدواج تعیین مهر، پیش از ازدواج لازم نیست و دو طرف مىتوانند پس از عقد روى آن توافق کنند، چنانکه از آیه236 بقره/2 استفاده مىشود; ولى مسلّم این است که مهریّه، ساقط نمىشود و زن حتّى درصورت عدم تعیین آن، مهرالمثل (مهر معادل زنان شبیه او) را مىتواندبطلبد.
در جاهلیّت، پدران و مادران، مهر را حقّالزحمه و شیربهاى خود مىدانستند; بدین جهت، در نکاح شغار که رسم جاهلیّت بود، معاوضه دختر یا خواهر، مهریّه شمرده مىشد بدون آنکه، به زن بهرهاى برسد. اسلام، این رسم را منسوخ کرد: «وءاتُوا النِّساءَ صَدُقتِهِنُّ نِحلَة...». (نساء/4، 4) قرآن کریم در این جمله کوتاه، به سه نکته اساسى اشاره کرده است: اوّلاً از مهر، با نام «صدُقه» که از مادّه صدق است، یادکرده که راستین بودن پیوند زناشویى و علاقه مرد را نشان مىدهد.[222] ثانیاً با آوردن ضمیر «هنّ»، مهریّه را به زن متعلّق مىداند، نه پدر و مادر او تا بخواهند آن را دستمزد بهشمار آورند. ثالثاً با کلمه «نحله» تصریح مىکند که مهریّه پیشکش است نه آنکه زن مانند اجیر به خانه شوهر برود تا کارهاى خانه را انجام دهد.
شوهر در اسلام، حتّى در مال و کار زن حقّى ندارد;[223] بلکه براى شیر دادن به فرزندش نیز مىتواند از شوهر اجرت بطلبد[224] و اگر از مهر، تعبیر به «اجر» شده (احزاب/33، 50)، به جهت بهره آمیزشى است که از زن مىبرد. مهر، از سنّتهاى متداول میان مردم[225] با صرف نظر از ادیان و کتابهاى آسمانى بوده است.
تعابیر دیگرى که از مهریّه در قرآن آمده، عبارت است از «فریضه» (بقره/2، 236)، قنطار. (نساء/4،20) (=>همین مقاله: مهریه)
ب. نفقه:
از نظر اسلام، شوهر باید در حدّ متعارف، نیازمندىهاى زندگى زن (خوراک و پوشاک و مسکن) را تأمین کند و مرد بر بیش از توان خویش مجبور نمىشود. نفقه دادن شوهر به زن، مانند انفاق بر فقیر نیست که از روى ترحّم به او کمک مىشود; بدین سبب از نظر اسلام، اگر زن ثروتمند، و شوهر در سطح متوسّطى باشد، بازنفقه زن را باید بپردازد. قرآن درباره تأمین خوراک و پوشاک مىفرماید: «...وعَلىالمَولودِ لَه رِزقُهُنَّ و کِسوَتُهُنَّ بِالمَعروفِ لاتُکَلَّفُ نَفسٌ اِلاّ وُسعَها». (بقره/2، 233) آیات دیگرى نیز درباره نفقه سخن گفتهاند; از قبیل 34 نساء/4 و 6ـ7 طلاق/65. بهرهمندى زن از نفقه، حتّى پس از طلاق یا وفات شوهر نیز ادامه دارد. در سوره طلاق/65، آیه6 درباره مسکن زنان مطلّقه آمده است که آنها را هرجا خودتان سکونت دارید و امکانات شما ایجاب مىکند، سکونت دهید: «اَسکِنوهُنَّ مِن حَیثُ سَکَنتُم مِن وُجدِکُم». طبیعى است که هرجا مسکن بر عهده شوهر است، بقیه نفقات نیز بر عهده او خواهد بود. بعد مىفرماید: به آنان زیان نرسانید تا کار را بر آنها تنگ کنید و مجبور به نقل مکان و ترک نفقه شما شوند; سپس مىگوید: اگر باردار هستند، نفقه آنها را تا زمانى که وضع حمل کنند، بدهید و اگر حاضر شدند پس از جدایى، فرزند شما را شیر دهند، اجرت آنها را بپردازید.
قرآن درباره زنان شوهر از دست داده نیز سفارش کرده که باید تا یک سال حق سکونت داشته باشند و بهوسیله وارث، از خانه اخراج نشوند و هزینه زندگى آنها پرداخت شود، مگر آن که خودشان پیش از پایان یک سال، ازدواج کنند: «وَصِیَّةً لاَِزوجِهم مَتعًا اِلَى الحَولِ غَیرَ اِخراج». (بقره/2،240) برخى گفتهاند: این آیه، با آیه23 همین سوره که در آن، عدّه وفات 4 ماه و 10 روز تعیین شده، نسخ شده است; امّا محقّق اردبیلى مىگوید: این دو آیه تنافى ندارند; زیرا آیه دوم، مقدار زمان عدّه را تعیین مىکند که 4 ماه و 10 روز است، نه یک سال، و آیه اوّل به لحاظ زمان ماندن زن در خانه شوهر و استفاده از نفقه تا یک سال است; پس دیگر جایى براى قول به نسخ نمىماند.[226] (=>نفقه)
ج. حقّ حضانت و شیر دادن:
نگهدارى و شیر دادن به طفل، بر مادر واجب نیست و او مىتواند به اراده خود، این دو کار را بپذیرد یا از آنها شانه خالى کند;[227] چنانکه ازجمله «... لِمَن اَرادَ اَن یُتِمَّ الرَّضاعَةَ ... فَاِن اَرادا فِصالاً عَن تَراض مِنهُما و تَشاوُر...» (بقره/2، 233) استفاده مىشود; ولى در عین حال، این دو کار از حقوق مادر است; بنابراین، شوهر نمىتواند میان مادر و فرزند، تا دو سال جدایى بیندازد;[228] هرچند او را طلاق داده باشد و قول بالاتر ثبوت حقّ حضانت* (دختر) براى مادر تا هفت سالگى است و نیز مادر به شیر دادن فرزند سزاوارتر است.[229]
قرآن به هر دو حق، اشاره دارد; در آیه233 بقره/2 پس از مطرح شدن دوران شیرخوارى فرزند مىفرماید: هیچ مادرى نباید بهسبب فرزندش زیان ببیند: «لاتُضارَّ ولِدةٌ بِوَلَدِها...» و منع مادر از نگهدارى و شیر دادن فرزند، نوعى زیان و حرج شمرده مىشود.
د. حقّ همخوابگى و زناشویى:
مرد نباید به همسر خویش از نظر همخوابى بىاعتنایى کند; بهگونهاى که زن خود را رها شده و بىثمر ببیند. حق آمیزش براى زن، دست کم هر 4 ماه یک بار است; ولى اگر نیاز بیشترى داشت، در کمتر از 4ماه باید با او همبستر شود و گرنه او را رها سازد. در آیه ایلاء (بقره/2،226) مدّت 4 ماه انتظار را براى مردى که سوگند یادکرده با زن خود آمیزشنکند، تعیین کرده که در ضمن این 4 ماه باید مرد وضع خود را با همسرش روشن کند که آیامىخواهد طلاق گوید یا به زندگى ادامه دهد. گفته شده: تعیین این ضربالاجل از آن جهت است که آمیزش جنسى، بهصورت واجب شرعى در هر 4ماه لازم است.[230] در آیاتى از نگهدارى زن و ادامه زندگى سخن بهمیان آمده; مانند «فَاِمساکٌ بِمَعروف» (بقره/2، 229) یا «فاَمسِکوهُنَّ بِمَعروف» (طلاق/65،2; بقره/2، 231)، «ولاتُمسِکوهُنَّ ضِرارا». (بقره/2،231) این آیات هرچند به رجوع پس از طلاق مربوط است، ولى با توجه به کلمه «معروف» که بهمعناى ادامه شایسته زندگى است فقیهان، در مسائل زناشویى به این آیات استدلال کردهاند; ازجمله شیخطوسى مىگوید: اگر ثابت شد مرد، «عنین» است، زن حقِّ فسخ نکاح را دارد و دلیل مطلب را همین آیات قرارمىدهد.[231]
2. حقوق شوهر بر زن:
الف. حقِّ طلاق:
طلاق، ازجمله حقوقِ مرد است و مىتوان این حق را به وکالت به زن منتقل کرد و نیز در مواردى، حاکم شرع، به نفع زن مىتواند طلاق را انجام دهد;[232] گرچه شوهر به آن مایل نباشد. امروزه در ایران مرسوم است که ضمن عقد نکاح یا عقد خارج لازم، زوج به زوجه وکالت بلاعزل با حقّ توکیل غیر مىدهد که در مواردى با رجوع به دادگاه و أخذ مجوّز، خود را مطلّقه کند. آن موارد عبارتاند از: استنکاف شوهر از دادن نفقه یا اداى سایر حقوق زن، سوء رفتار یا سوء معاشرت زوج به حدّى که ادامه زندگى غیر قابل تحمّل شود، ابتلاى زوج به بیمارىهاى صعبالعلاج، جنون، اعتیاد، اشتغال به شغلى که با مصالح خانوادگى و حیثیّت زوجه منافى باشد، محکومیت زوج بهدست کم 5 سال حبس یا بهحدّ و تعزیر، ترک زندگى خانوادگى بدون عذر موجّه، صاحب فرزند نشدن زوج به جهت عقیم بودن یا عوارض جسمى دیگر، مفقودالاثر شدن زوج و اختیار همسر دیگر بدون رضایت زوجه. آیات فراوانى درباره طلاق در قرآن آمده است. (بقره/2، 226ـ237; طلاق/65، 1ـ7; احزاب/33، 49) (=>طلاق)
ب. حقّ استمتاع:
شوهر حق دارد هر زمان که بخواهد، از همسر خویش بهره ببرد، مگر زن، مانع شرعى (حیض، احرام، اعتکاف، روزه و...) یا وظیفه مهمترى داشته باشد و بر زن لازم است که منافیات این حقِّ شوهر را برطرف سازد.[233] قرآن مىفرماید: «نِساؤُکُم حَرثٌ لَکُم فَأْتوا حَرثَکُم اَنّى شِئتم». (بقره/2، 223)
ج. حقّ اطاعت:
یکى از حقوق شوهر، اطاعت از او است;[234] امّا اوّلاً در امور حرام، اطاعت از او جایز نیست; چنانکه در روایتى از پیامبر(صلى الله علیه وآله)آمده: «لا طاعة لمخلوق فى معصیة الخالق» [235] و ثانیاً این اطاعت فقط در حدِّ تکالیف مربوط به شوهردارى واجب است; از قبیل مسائل زناشویى، رفت و آمد زن، رفت و آمد دیگران به خانه، و در هرکارى حقِّ طاعت براى شوهر وجود ندارد. قرآن مىفرماید: پس از آن که آنان، از شما اطاعت مىکنند، دنبال آزار و تعدّى به آنها نباشید: «فَاِن اَطَعنَکُم فَلاتَبغوا عَلَیهِنَّ سَبیلا». (نساء/4،34)
د. اظهار زینت:
زن باید زینت خویش را در خانه، براى شوهر آشکار سازد: «...ولایُبدینَ زینَتَهُنَّ اِلاّ لِبُعولَتِهِنَّ...» (نور/24، 31).
هـ. نگه داشتن عدّه:
از تعبیر «لکم» و «علیهنّ» در آیه49 احزاب/33 استفاده مىشود که عدّه نگه داشتن زن پس از وفات شوهر یا طلاق، نوعى حق براى مرد شمرده مىشود; زیرا در این آیه فرموده: اگر زن را پیش از همبستر شدن طلاقدادید، عدّهاى براى شما بر آنها نیست: «فَمالَکُم عَلَیهِنَّ مِن عِدَّة تَعتَدّونَها».
منشأ این حق آن است که امکان دارد زنباردار باشد و ترک عدّه و ازدواج با مرد دیگر سبب شود وضع فرزند نامشخّص شود و در نتیجه، حقّ مرد پایمال گردد. گذشته از اینکه نگه داشتن عدّه، فرصتى به مرد و زن مىدهد که اگر نابخردانه از هم جدا شدهاند، مجالى براى تجدیدنظر و بازگشت وجود داشته باشد. قرآن مىفرماید: آنها را از خانه خارج نکنید. چه مىدانید شاید خدا گشایشى برساند و صلحى پیشآورد:«لاتُخرِجوهُنَّ مِن بُیوتِهِنَّ ... لاتَدرِى لَعلَّاللّهَ یُحدِثُ بَعدَ ذلکَ اَمرا» (طلاق/65،1). آیات دیگر درباره عدّه عبارتاند از: 228 و 234ـ235 بقره/2 و 1ـ2 طلاق/65. (=>عدّه)
3. حقوق متقابل زن و شوهر:
الف. اهمّیّت دادن به دین و اخلاق یکدیگر:
زن و شوهر باید به اصلاح امور دینى و سلوک اخلاقى هم اهمّیّت دهند و هرکدام، در جهت فلاح و رستگارى دیگرى، اقدام کند; بدین سبب سرّ حرمت ازدواج با مشرکان از نظر قرآن، سیر دادن آنان به آتش و دوزخ است: «اُولـئِکَ یَدعونَ اِلَى النّار...». (بقره/2،221) قرآن مىفرماید: «وامُر اَهلَک بِالصّلوةِ واصطَبِر عَلَیها...». (طه/20، 132) در روایت آمده: خداوند مرد و زنى را مشمول رحمت قرار مىدهد که شب هنگام، آنگاه که براى نماز شب برمىخیزد، همسر خویش را نیز بیدار کند و اگر برنخاست، بر چهره او آب بپاشد.[236] جاى دیگر، به مؤمنان دستور داده شده: اهل و اولاد خویش را از آتشى که هیزم آن مردم و سنگ هستند، حفظ کنید: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءَامَنوا قُوا اَنفُسَکُم و اَهلیکُم نارًا وَقودُهَا النّاسُ والحِجارَة» (تحریم/66،6)، و در دستورى کلّى، همه مردان و زنان را از آن جهت که همه یار و دوستدار یک دیگرند، به امر به معروف و نهى از منکر سفارش مىکند: «والمُؤمِنونَ والمُؤمِنـتُ بَعضُهُم اَولیاءُ بَعض یَأمُرونَ بِالمعروفِ ویَنهَونَ عَنالمُنکَرِ». (توبه/9،71)
ب. حسن معاشرت:
برخورد مناسب زن وشوهر با یکدیگر، خانه را کانون آرامش و سکون مىکند. قرآن در آیه21 روم/30 همسر را وسیله آرامش دانسته و پس از آن، ارتباط زن و مرد را براساس مودّت و رحمت طرح کرده است. این مسأله، بهویژه درباره برخورد و معاشرت* سالم مرد که اقتدار افزونترى دارد، بیشتر مورد توجّه قرآن قرار گرفته است. شوهر نباید زن را آزار دهد. قرآن درباره رجوع پس از طلاق فرموده است: «...فَاِمساکٌ بِمَعروف...» (بقره/2، 229); ولى این حکم بهطور قطع به حسن معاشرت با هر زنى مربوط است که انسان مىخواهد با او زندگى کند; چه این زندگى با ازدواج صورت پذیرد یا با رجوع پس از طلاق. نظیر این مطلب از آیات 231بقره/2 و 2 طلاق/65 نیز استفاده مىشود. در آیه19 نساء/4 نیز از حسن معاشرت با زنان (وعاشِروهُنَّبِالمَعروفِ) یادشدهاست.
ج. حقّ ارث:
قرآن در چگونگى ارث* زن و شوهر مىفرماید: مرد نیمى از اموال همسرش را درصورتى که همسرش فرزند نداشته باشد، به ارث مىبرد; ولى اگر فرزند داشته باشد، (هرچند از شوهر دیگر) شوهر، فقط یک چهارم مىبرد: «ولَکُم نِصفُ ما تَرَک اَزوجُکُم اِن لَم یَکُن لَهُنَّ وَلَدٌ فَاِن کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمّا تَرَکَن...» (نساء/4،12); البتّه این تقسیم پس از پرداخت بدهىها و وصیّتهاى مالى همسر است: «مِنبَعدِ وَصِیَّة یوصِینَ بِها او دَین». و زن، یک چهارم مال شوهر را ارث مىبرد; ولى اگر شوهر، فرزند داشته باشد (هرچند از زن دیگر)، در این صورت، زن، یک هشتم ارث مىبرد: «ولَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّا تَرَکتُم اِن لَم یَکُن لَکُم ولدٌ فاِن کانَ لَکُم وَلدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمّا تَرَکتُم مِن بَعدِ وَصیَّة تُوصونَ بِها اَو دَین». سهمى که براى زن تعیین شده (یک چهارم یا یک هشتم) به یک همسر اختصاص ندارد; بلکه اگر مرد، همسران متعدّد نیز داشته باشد، سهم مذکور بهطور مساوى بین آنها تقسیم خواهد شد.[237]
در پى بحث حقوق، مسأله نشوز* (عدم مراعات حقوق همسر) مطرح مىشود که از سوى زن یا شوهر یا هر دو مىتواند پدید آید.[238] با ظهور علایم نشوز در زن و ایجاد مشکل در زندگى، قرآن مراحلى را جهت اصلاح نظام خانواده مطرح کرده است. در مرحله اوّل، شوهر با نصیحت و ارشاد با او برخورد کند: «والّـتى تَخافونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظوهُنَّ» (نساء/4، 34)، و اگر موعظه تأثیر نکرد، در مرحله بعد، در بستر از او دورى جوید: «...واهجُروهُنَّ فِىالمَضاجِعِ...» ، و در مرحله سوم، براى شوهر جایز است که او را در حدّ اعتدال و براى اصلاح نه انتقام، بزند و در این مسأله باید با حصول غرض به حداقل بسنده کند و از سرخ یا سیاه کردن بدن وى بپرهیزد و اگر مرتکب جنایت بر زن شد، باید غرامت بپردازد:[239] «...واضرِبوهُنَّ فاِن اَطَعنَکُم فَلاتَبغوا عَلَیهِنَّ سَبیلاً...» ، و اگر نشوز، از ناحیه شوهر باشد، در مرحله اوّل، زن حقوق خویش را مىطلبد و او را نصیحت مىکند و اگر مؤثّر واقع نشد، به حاکم شرع رجوع مىکند تا او را به مراعات حقوق زن امر کند و اگر مؤثّر واقع نشد، حاکم، از مال مرد نفقه زن را مىپردازد و در مواردى، وى را تنبیه مىکند،[240] و اگر نشوز ازطرف زن و شوهر صورت گیرد، دو داور از سوى زن و شوهر یا از سوى بستگان آندو یا از سوى قاضى، تعیین مىشوند و بین زن و مرد آشتى برقرار مىکنند: «واِن خِفتُم شِقاقَ بَینَهِما فَابعَثوا حَکَمًا مِن اَهلِه و حَکَمًا مِن اَهلِها اِن یُریدا اِصلـحًا یُوَفِّقِ اللّهُ بَینَهما» (نساء/4، 35)، و اگر هیچ راهى براى اصلاح وجود نداشت، در واپسین مرحله، گشایش کارشان در طلاق است:«...واِن یَتَفَرَّقا یُغنِ اللّهُ کُلاًّ مِن سَعَتِه...». (نساء/4،130)
ازدواج مجدّد:
در همه ملل و ادیان، تعیین در دو طرف ازدواج مطرح است به این معنا که زن و مرد باید مشخّص باشند و به یکدیگر اختصاص داشته باشند. بر این اساس، کمونیزم جنسى مردود است. بله، مسأله ازدواج مجدّد، بحث دیگرى است که نباید خلط شود. ازدواج بیش از یک بار، چه براى مرد و چه براى زن، درقرآن مطرح شده و با شرایطى مورد پذیرش همه ملل و جوامع است این بحث در دو قسمت طرح مىشود:
الف. ازدواج مجدّد مرد:
اسلام، تعدّد زوجات را با شرایطى، مجاز دانسته: «فَانکِحوا ما طابَ لَکُم مِنالنِّساءِ مَثنى و ثَلـثَ و رُبـعَ فاِن خِفتُم اَلاّ تَعدِلوافَوحِدَةً...» (نساء/4، 3). (=>تعدّد زوجات)
ب. ازدواج مجدّد زن:
چند شوهرى در یک زمان از دیدگاه اسلام ممنوع و حرام است: «والمُحَصنـتُ مِنالنِّساءِ...». (نساء/4،24) در آیه10 ممتحنه/60 پیوند زناشویى با زنان پناهجو و تازه مسلمان، پس از فسخ نکاح آنان با شوهران کافر تجویز شده در نتیجه آیه به ممنوعیّت تعدّد شوهر نیز اشاره دارد: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءَامَنوا اِذا جاءَکمُ المُؤمِنـتُ مُهـجِرت فَامتَحِنوهُنَّاللّهُ اَعلَمُ بِاِیمـنِهِنَّ فَاِن عَلِمتُموهُنَّ مُؤمِنت فَلاتَرجِعوهُنَّ اِلى الکُفّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُم و لا هُم یَحِلّونَ لَهُنَّ وءاتوهُم ما اَنفَقوا ولا جُناحَ عَلَیکُم اَن تَنکِحوهُنَّ اِذا ءاتَیتُموهُنَّ اُجورَهُنَّ...». ممنوعیّت ازدواج پس از طلاق یا وفات شوهر، تاپایان دوران عدّه نیز ادامه دارد; امّا پس از آن، تجدید ازدواج براى زن بلامانع است; البتّه برخى از زنها عدّه ندارند و عدّه وفات و طلاق نیز بایکدیگر تفاوتهایى دارد. (=>عدّه)
ازدواج مجدّد براى زن، چه با شوهر سابق و چه با فرد دیگر، آزاد است; ولى از آیات استفاده مىشود که شوهر پیشین براى زندگى سزاوارتر است: «وبُعولَتُهُنَّ اَحَقُّ بِرَدِّهِنّ...». (بقره/2، 228) در جاى دیگرى مىفرماید: هرگاه زن و شوهر پیشین، تراضى کنند، از ازدواج مجدّد آنان با یکدیگر جلوگیرى نکنید: «واِذا طَلَّقتُمُ النِّساءَ فَبَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فَلاتَعضُلوهُنَّ اَن یَنکِحنَ اَزوجَهُنَّ اِذا تَرضَوا بَینَهم بِالمَعروفِ». (بقره/2،232) تکیه قرآن، پس از طلاق بر کلمه «ردّ» و «رجوع»، نشان اهمّیّت بازسازى نظام خانواده پیشین است. از آیات مربوط به وفات شوهر بهدست مىآید که زن را نباید پس از بیوه شدن در تنگنا قرار دهند و از ازدواج او جلوگیرى کنند; بلکه خود باید براى آینده خویش تصمیم بگیرد: «والَّذینَ یُتَوَفَّونَ مِنکُم و یَذَرونَ اَزوجًا یَتَرَبَّصنَ بِاَنفُسِهنَّ اَربَعَةَ اَشهُر و عَشرًا فاِذا بَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فلاجُناحَ عَلیکُم فیِما فَعَلنَ فِى اَنفُسِهِنَّ بِالمَعروفِ...» (بقره/2،234)، و در آیه بعد، سخن از مذاکره با زن در زمان عدّه است که این، خود از فراهم آوردن زمینه براى آنها پس از عدّه حکایت دارد.
خصایص پیامبراسلام در ازدواج:
رسول اسلام(صلى الله علیه وآله)ویژگىهایى داشته که کسى در آنها، با حضرت شریک نبوده است. برخى فقیهان، ازجمله، محقّق حلّى، در کتاب نکاحِ شرایع،[241] مواردى از آنها را بیان داشتهاند که متأخّران، این قسمت از بحث را بهدلیل نبودن ثمره عملى، حذف کردهاند. برخى از این ویژگىها، به ازدواج مربوط است که عبارتاند از:
1. جواز نکاح دائم با بیش از 4 همسر:
این مسأله، از ضروریّاتى است که مورد اتّفاق فریقین است.[242] در کتاب جواهر، استدلال ابوعبیده به آیه50 احزاب/33 بدون هیچ توضیحى بیان شده است.[243] کیفیّت و استدلال را شاید بتوان چنین بیان کرد که در این آیه، چهار گروه از زنان بر پیامبر حلال شدهاند: همسرانى که مهرى مشخّص براىشان پرداخته است، همسرانى که ملک یمین وى بودهاند و آنان را آزاد کرده سپس به ازدواجشان درآورده، همسرانى که از بستگان خود برمىگزیند و زنى که داوطلبانه خود را به پیامبر مىبخشد.[244] مجموع این موارد مىتواند تعداد بسیارى از زنان را دربرگیرد.
2. جواز نکاح با لفظ «هبه»:
آیه50 احزاب/33 و روایات، بر این مطلب گواه است.[245]
3. تخییر همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) در جدایى یا ادامه زندگى با او:
خدا به پیامبر مىفرماید: به همسرانت بگو: اگر خواهان دنیا هستید، بیایید تا مهرتان را بدهم و بهگونهاى نیکو شما را رها کنم و اگر خواستار پیامبر و سراى آخرت هستید، خداوند براى نیکوکارانتان پاداش بزرگى مهیّا کرده است: «یاَیُّهَا النَّبِىُّ قُل لاَِزوجِکَ اِن کُنتُنَّ تُرِدنَ الحَیوةَ الدُّنیا و زینَتَها فَتَعالَینَ اُمَتِّعکُنَّ و اُسَرِّحکُنَّ سَراحًا جَمیلاً * و اِن کُنتُنَّ تُرِدنَ اللّهَ و رَسولَهُ والدّارَ الأخِرَةَ فَاِنَّ اللّهَ اَعَدَّ لِلمُحسِنتِ مِنکُنَّ اَجرًا عَظیما». (احزاب/33،28ـ29)
4. ممنوعیّت ازدواج با کنیزان:
براى پیامبر، آمیزش با کنیزان مملوک خویش، جایز بوده; چنانکه از آیه50 احزاب/33 استفاده مىشود; ولى ازدواج با کنیزان به اجماع ممنوع بوده است.[246] بعضى گفتهاند: علّت این حکم آن است که ازدواج با کنیزان، براى کسانى مجاز است که از آلودهشدن به گناه بیم دارند و نمىتوانند با زنان آزاد ازدواج کنند و گرنه خوددارى از اینگونه ازدواج بهتر است: «... ذلِکَ لِمَن خَشِىَ العَنَتَ مِنکُم و اَن تَصبِروا خَیرٌ لَکُم...» (نساء/4،25)، و پیامبر به لحاظ مقام عصمت نمىتواند مصداق آیه باشد.[247]
5. دو چندان بودن کیفر و پاداش همسران پیامبر:
«ینِساءَ النَّبِىِّ مَن یَأتِ مِنکُنَّ بِفحِشَة مُبَیِّنَة یُضعَف لَهَا العَذابُ ضِعفَین و کان ذلک عَلى اللّهِ یَسیرا * و مَن یَقنُت مِنکُنَّ لِلّهِ و رَسولِه و تَعمَل صلِحًا نُؤتِها اَجرَها مَرَّتَینِ و اَعتَدنا لَها رِزقًا کَریماً». (احزاب/33، 30ـ31).
6. سقوط رعایت «حق قَسْم»:
یکى از حقوق زن درصورت تعدّد زوجات، آن است که شوهر، زمان را میان آنان عادلانه تقسیم کند[248] که در اصطلاح به آن، حقِّ قَسْم مىگویند که لزوم رعایت آن، از رسولاکرم(صلى الله علیه وآله)ساقط شد[249]. قرآن مىفرماید: «تُرجِى مَن تَشاءُ مِنهُنَّ و تُـوِى اِلیکَ مَن تَشاءُ و مَنِ ابتَغَیتَ مِمَّن عَزَلتَ فَلا جُناحَ عَلَیکَ» (احزاب/33،51); هرچند وى، حتّىالامکان، مساوات را رعایتمىکرد.
7. ممنوعیّت ازدواج با همسران پیغمبر:
زنان پیامبر بر دیگران حرام دائماند; یعنى پس از وفات حضرت نمىتوانند با دیگر مسلمانان ازدواج کنند: «...ولا اَن تَنکِحوا اَزوجَهُ مِن بَعدِهِ اَبدًا اِنّ ذلکُم کانَ عِند اللّهِ عَظیماً». (احزاب/33، 53)
ازدواج در آخرت (بهشت):
در قرآن از همسران اهلبهشت، یادشده است. احتمال دارد آنان، زنان صالح و با ایمان در دنیا باشند که پس از رفع نارسایى و پیرى، براى ورود به بهشت، شاداب و جوان مىشوند و شاید از روایات متعدّد، ازجمله روایاتى که برترى زنان شایسته و با ایمان را بر حورالعین اثبات مىکند، بتوان استفاده کرد که حورالعین*، موجودى غیر از انسان است;[250] البتّه بعید نیست که هر دو گونه «همسران» در بهشت وجود داشته باشند. در سوره یس، آنگاه که نشاط و شادى اهل بهشت را بیان مىکند، مىفرماید: آنان با زنانشان در سایه درختان بهشت بر تختها تکیه زدهاند: «هُم واَزوجُهُم فى ظِـلـل عَلَى الاَرائِکِ مُتَّکِـون». (یس/36، 56) بعضى گفتهاند: ازدواج، به مفهوم رایج آن، در بهشت مطرح نیست; زیرا در آخرت، تکلیفى وجود ندارد و جاى عقد و تزویج نیست; هرچند قرآن گفته: «وزَوَّجنهُم بِحور عین» (دخان/44،54; طور/52،20); زیرا مقصود از این آیه، ازدواج اصطلاحى نیست; چون لفظ تزویج در این آیه، همراه «باء» آمده; درحالىکه ازدواج اصطلاحى، خودش، متعدّى است و به باى تعدیه نیازىندارد.[251]
براى زنان بهشتى، اوصافى ذکر شده است: 1.زیبایى: «فیهِنَّ خَیرتٌ حِسان» (الرحمن/55، 70). بدن آنان در شفّاف بودن، همانند تخممرغ است که تازه از شکم مرغ درآمده، دست انسان آن را لمس نکرده و آفتاب بر آن نتابیده و غبارى بر آن ننشسته باشد[252]:«کاَنَّهُنَّ بَیضٌ مَکنون» (صافات/37،49) و از نظر سفیدى توأم با سرخى، همانند یاقوت و مرجان است: «کاَنَّهُنَّ الیاقوتُ والمَرجان». (الرحمن/55، 58) چشمان آنان سیاه و درشت است: «حورٌ عین». (واقعه/56، 22) آنان داراى چشمهاى فروهشتهاند. این معنا از آیه «فیهِنَّ قصِرتُ الطَّرفِ» (الرحمن/55، 56) استفاده شده است.[253] 2. عشقورزى: آنان فقط به همسران خویش عشق مىورزند; چنانکه برخى آیه «فِیهِنَّ قصِرتُ الطَّرفِ» را چنین معنا کردهاند که تمام توجّه و نظر زنان بهشت به شوهرانشان است.[254] 3. دوشیزگى: «...لم یَطمِثهُنَّ اِنسٌ قَبلَهم و لا جانّ». (الرحمن/55،74) 4. نیک خُلقى: این معنا، از کلمه «خَیرتٌ حِسانٌ» ، در آیه70 الرحمن/55 استفاده شده است.[255] 5. توافق سِنّى: از کلمه «اَتراب» در آیه52 ص/38، استفاده شده است که آنان با شوهران خود همسالاند یا خود زنان بهشتى بایکدیگر همسالاند.[256] 6.جاودانگى: از آیه54 ص/38 استفاده مىشود که کمال و زیبایى زنان بهشتى، جاودانه است:«اِنّ هـذا لَرِزقُنا ما لَهُ مِن نَفاد». (ص/38، 54)
خانواده هسته نخستین جامعه و از عوامل اصلى انتقال فرهنگ، اندیشه، اخلاق و سنت ها و عواطف از نسلى به نسل دیگر است.در میان اعضاى خانواده بیشترین سهم تأثیرگذارى بر فرزند از آن مادران است و بارزترین و والاترین نقشى که در کلام قرآن براى زنان ترسیم شده و مورد ستایش قرار گرفته، نقش مادرى و عهده دارى تربیت فرزندان است. دامن مادر، پرورشگاه مردان بزرگ و پیامبران الهى و نیز حکیمان و عالمان سراسر تاریخ است. اگر فرزندى به کمال نهایى خود برسد، این بزرگى را از مادر به دست آورده و زحمات تربیتى و پرورشى مادر، او را به این نیک بختى رسانده است. ایثار و فداکارى مادر در تربیت فرزند بیش از پدر است. از این رو، دین اسلام احترام به هر دو را لازم و نیکى و خدمت به آنها را واجب مى شمارد(1) ولى در مورد مادر و قدردانى از زحمات فراوان او بیشتر تأکید کرده، نام او را جداگانه مطرح مى کند و از زحمات مادر در تداوم سلسله انسانها و تحمل زحمات و مشکلات دوران باردارى و تحمل زحمات پس از آن سخن مى گوید: «وَ وَصَیْنَا الانسَانَ بِوالِدَیْهِ اِحْسَانا حَمَلَتْهُ اُمُّهُ کُرْها وَ وَضَعَتْهُ کُرْها و حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلاثونَ شَهرَا حتّى إذَا بَلَغَ اَشُدَّهُ...؛ و ما انسان را به احسان در حق پدر و مادر سفارش کردیم، مادر با رنج و زحمت بسیار بار کشید و با درد و مشقت وضع حمل نمود و سى ماه تمام مدت حمل و شیرخوارى بود تا وقتى که به حد رشد رسید ...» قرآن نهاد خانواده را کانونى براى تربیت و پرورش استعدادهاى درونى و رشد توانایى هاى بالقوه فرزندان دانسته و براى ثمر بخش بودن وظیفه خطیر و مهم پرورش کودک، نقش و کارکرد هر یک از پدر و مادر را تعیین مى نماید، آنجا که مى فرماید: «و مادران [باید] دو سال کامل فرزندان را شیر دهند [این حکم] براى کسى است که بخواهد فرزند خود را شیر تمام دهد و به عهده صاحب فرزند [پدر] است که خوراک و لباس مادر را به حد متعارف بدهد. هیچ کس را تکلیف جز به اندازه طاقت نکنند. نباید مادر در نگهدارى فرزند به زیان و زحمت افتد و نه پدر بیش از متعارف براى کودک متضرر شود و اگر کودک را پدر نبود وارث باید در نگهدارى او قیام کند و هر گاه زن و شوهر به رضایت خاطر یکدیگر و مصلحت دید هم جدایى طفل را اختیار کنند هر دو را رواست و اگر خواهند که مادران فرزندان را شیر دهند آن هم روا باشد در صورتى که مادر را حقوقى به متعارف بدهید و از خدا بترسید و بدانید که خدا به کردار شما کاملا آگاه است.»
مادر زمام امور جامعه را در اختیار دارد؛ چرا که هر خلق و خویى در جامعه نشأت گرفته از رفتار در خانه است. اهمیت نقش مادر به حدى است که مى توان گفت تباهى او، موجب تباهى جامعه و اصلاح او موجب اصلاح جامعه است. پدر و مادر در جنبه اجتماعى و سیاسى فرزندان سهمى مشترک دارند اما در سال هاى اولیه نقش مادر مؤثرتر از پدر است. مادر نخستین عامل فشار بر کودک است و جنبه هاى مثبت و منفى را از راه امر و نهى در دل وى پایدار مى کند. او مى تواند شرف اجتماعى و سیاسى به کودک بدهد و او را مدافع حق و روابط صحیح سازد. نقش مادر در همه زمینه هاى حیات اجتماعى آشکار و مهم است. کودکى که به دنیا مى آید از نظر آگاهى هاى اجتماعى، ذهنى پاک و عارى دارد و مادر با جارى ساختن نخستین کلمات بر زبان کودک او را با قواعد و اصول زندگى آشنا کرده، آداب و رسوم را به وى آموزش مى دهد. از همین روست که مادران را زمامداران و سازندگان جامعه مى دانند.
تقسیم وظایف میان پدر و مادر در نگاه قرآن، دلخواهانه و بدون بنیان هاى معرفتى و انسان شناختى نیست بلکه از متن طبیعت، آفرینش و استعدادهایى که براى هر یک از زن و مرد وجود دارد، برخاسته است. استعدادهاى طبیعى همچون توانایى جسمى، سخت کوشى، خشونت و... مرد را در جایگاه نان آور و نگهبان خانواده قرار و ویژگى ها و صفاتى چون مهر، عطوفت، ظرافت، لطافت طبع، صلح جویى، رقت قلب، شکیبایى و... وظیفه مادرى، تربیتى و پرورشى به زن بخشیده است. در دنیاى امروز که دنیاى فاصله گرفتن مادران از فرزندان و پرداختن به کار بیرون از منزل است، این حقیقت ثابت شده که هیچ پرورشگاهى نمى تواند گرماى احساس، آرامش، نیرو بخشى و سایر کارکردهاى روانى و عاطفى آغوش مادر را جبران کند.
سفارش قرآن به نیکى و احسان به والدین و بخصوص مادر که پس از ایمان به خدا و یکتا پرستى، سنگ بناى اندیشه اسلامى را تشکیل مى دهد، به خاطر زحمت ها و رنج ها و بیدارى هایى است که براى پرورش، تربیت و سلامت فرزند خود در هنگام باردارى و شیردهى متحمل شده است. بدین سان قرآن منزلت مادرى را ارج بیشترى نهاده است و حقوق بیشتر او را گوشزد مى کند.
نقش مادر در تربیت را نمى توان محدود به زمانى کرد که کودک مى تواند خوب و بد را تشخیص بدهد، بلکه از دوران جنینى نیز مادر نقش بسزایى در امر تربیت دارد؛ چرا که کودک ماه ها در رحم مادر با جسم و روح او ارتباط تنگاتنگ دارد و در تمام امور به مادر وابسته است.
همچنین کودکى که در کنار مادر پرورش مى یابد در آینده از ثبات شخصیت سالمى برخوردار شده و دچار ناسازگارى هاى اخلاقى نمى شود، نسبت به اطرافیان داراى حس اعتماد بوده و شکست ها را در زندگى بهتر تحمل نموده و استعدادهاى خود را بخوبى نمایان مى سازد. چنین کودکى در دوران حساس نوجوانى نیز مى تواند با مادر رابطه دوستانه و خوبى برقرار کرده و از افتادن در مسیر جرم و بزهکارى در امان بماند؛ چرا که مادر با مهربانى و محبت به نیازهاى عاطفى او پاسخ داده و زمینه ساز به وجود آمدن اعتماد به نفس و استقلال در فرزند مى شود. در حقیقت مادر سرمشق و الگوى فرزند و شکل دهنده روح و شخصیت اوست. از نظر اسلام و فرهنگ قرآن کسانى که داراى نقش تربیتى هستند، داراى مقامى والا و ارزشمند هستند، هم چنان که از جمله صفات و رسالت هاى پیامبران الهى مربیگرى و آموزگارى است.
مادران شاغل و وظایف آنها شادابى و نشاط هر جامعه و تربیت نسل جدید در گرو توجه به این است که بشر از دو جنس مخالف زن و مرد، با ساختمان وجودى و روحیات متفاوت و گوناگون تشکیل شده که اگر هر یک از آنان متناسب با شرایط جسمى و روحى خود عهده دار انجام مسئولیتى گردند و در این صورت پیوند خانواده مستحکم مى گردد، در پرتو آن به جامعه روح نشاط و شادابى دمیده مى شود و فرزندانى باشخصیت، با ایمان، نوع دوست، راستگو و درستکار به جامعه تحویل مى گردد؛ اما اگر هر یک از زن و مرد وظیفه اى را که نظام آفرینش بر اساس شرایط جسمى و روحى به عهده انان گذاشته شده، به خوبى انجام ندهند و به کار دیگرى مشغول شوند، بنیان خانواده متزلزل مى شود و در نتیجه جامعه گرفتار اختلاف فرهنگى و تربیتى خواهد شد.
میزان تأثیر اشتغال مادران در خارج از منزل بر فرزندان رابطه نزدیکى با ویژگى ها، نگرش هاى اجتماعى، شرایط موجود در خانه و اجتماع، جنس و سن کودک و نیز علت اشتغال مادر دارد. اشتغال تمام وقت مادران، به طور قطع تأثیرات نامطلوبى در رشد کودک به ویژه رشد عاطفى او بر جاى مى گذارد. خانه دارى مادران نیز هنگامى مى تواند روش تضمین شده اى براى تربیت سالم و شایسته کودک به حساب آید که مادران در محیط خانه رابطه خویش با کودک را حفظ کنند و نسبت به امور تربیتى کودک اهتمام ورزند.
از آنجا که قداست و استوارى خانواده در جامعه اسلامى بسیار با ارزش و مهم مى باشد و باید از آن پاسدارى شود، اشتغال مادران در خارج از خانه نیز باید در راستاى تحقق این اصل قرار گیرد نه این که سبب تزلزل خانواده شود.
یکى از سنتهاى شایسته، که در اسلام بسیار مورد توجه است و در ماه مبارک رمضان (1) و ایام نوروز رونقى خاص دارد، صله ارحام و دید و بازدید اقوام و آشنایان است. خداوند ما را به صله ارحام بسیار سفارش کرده است. در قرآنکریم مىخوانیم: آنچه از آیات و روایات استفاده مىشود، این است کهصله ارحام واجب است و قطع آن از گناهان بزرگ شمرده مىشود. پیامبراکرم(ص) فرمود: کسى که با جان و مال در راه صله رحماقدام مىکند، خداوند متعال اجر صد شهید در نامه اعمالشمىنویسد. و در برابر هر قدمى که در این راه بر مىدارد، چهلهزار حسنه برایش ثبت مىکند و چهل هزار گناه از او محومىگرداند و او را چهل هزار درجه بالا برد; و مانند این است کهصد سال با صبر و استقامتخداى را بندگى کرده است. (11) پرسش اصلى در این بحث این است: ارحام و اقوام چه کسانى هستند;پیوند با آنها چگونه بر قرار مىشود; و قطع رحم با چه کارىتحقق مىیابد؟ در اسلام براى چیزهایى که سبب پیوند با خویشان مىگردد، حد خاصىتعیین نشده; بلکه به فهم عمومى بستگى دارد. در عادات و سنتهاىمردم نزدیک یا دور بودن بستگان تفاوت دارد. ممکن است عملىنسبتبه یکى از نزدیکان پیوند به شمار آید، اما نسبتبه دیگرىکه نزدیکتر است، قطع رابطه باشد. در موارد تردید، باید جانباحتیاط را مراعات کرد تا مبادا مرتکب گناه کبیره قطع رحمشویم. چنانچه بعضى از اقوام قطع رابطه کنند، باز هم جدا شدن و قطعارتباط با آنها جایز نیست. امیرمومنان(ع) مىفرماید: «صلوا ارحامکم و ان قطعوکم» (18) پیامبر گرامى اسلام(ص) و امامان معصوم(علیهم السلام) براىصله رحم آثار و فواید بسیار ذکر کردهاند. بخشى از آن عبارتاست از:
عزت و قدرت و پیروزى یک ملت در سایه وحدت و همدلى است. پیوند با خویشان و انس و الفتبا آنها منشا بیشتر همبستگىهاست. ایام نوروز، با تعطیل شدن اکثر مشاغل و ادارهها، فرصتخوبى براى دید و بازدیدهاى فامیلى و گرم کردن این کانون وحدت فراهم مىآید.
«... واتقوا الله الذى تساءلون به والارحام ان الله کان علیکمرقیبا» (2)
و بترسید از خدایى که به نام او از یکدیگر مىپرسید.(همگى به عظمت او اعتراف مىکنید و هرگاه مىخواهید از یکدیگرچیزى بپرسید و بگیرید، نام مقدس او را مطرح مىکنید و مىگوییدتو را به خدا ...) و از خویشاوندان بهراسید. (که مبادا قطعرابطه کنید) همانا خداوند رقیب (و مراقب) شماست. (3)
«والذینیصلون ما امر الله به ان یوصل و یخشون ربهم و یخافون الحساب... اولئک لهم عقبى الدار» (4)
(عاقلان کسانى هستند) که آنچهخداوند متعال امر به پیوند آن کرده (مانند صله رحم و دوستىپدر و مادر و محبت اهل ایمان) اطاعت مىکنند و از خدا مىترسندو از سختى هنگام حساب مىاندیشند ... اینها در عاقبت جایگاهىنیکو دارند.
«فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فىالارض و تقطعوا ارحامکماولئک الذین لعنهم الله فآصمهم و اعمى ابصار هم» (5)
آیا شما(منافقان) اگر از فرمان خدا و اطاعت قرآن روى بگردانید، یا درزمین فساد و قطع رحم کنید، بازهم امید (نجات) دارید.
همینمنافقان هستند که خدا آنها را لعن کرده، گوش و چشمشان را کر وکور گردانیده است.
قرآن در موارد مختلف، قاطع رحم را ملعون و از رحمت الهى دورشمرده است. امام سجاد(ع) فرمود: «... از همنشینى با کسى کهاز خویشانش بریده استبپرهیز.»
چنانکه من یافتم چنین فردى درسه جاى قرآن مورد لعنت واقع شده است:
1- سوره بقره، آیه 25 ...
2- سوره رعد، آیه26...
3- سوره محمد، آیات 24 و 25 ... (6)
امام صادق(ع) فرمود: از «خالقه» (7) بپرهیزید; زیرا انسان رانابود مىسازد.راوى پرسید: «خالقه» چیست؟
امام فرمود: قطع رحم. (8)
امام باقر(ع) مىفرماید: رسول خدا(ص)فرمود: به حاضران و غایبان امتم و کسانى که هنوز به دنیانیامدهاند تا روز قیامت، سفارش مىکنم با خویشان خود بپیوندند،هرچند میان ایشان به اندازه یک سال راه رفتن فاصله باشد.همانا صله ارحام از امورى است که خداى متعال آن را بخشى ازدین قرار داده است. (9)
طلحه بن زید از امام صادق(ع) چنین نقلکرده است: مردى از قبیله «خثعم»خدمت رسول خدا(ص) رسید و عرض کرد: برترین چیز در اسلام چیست؟
فرمود: ایمان به خداوند.
پرسید: بعد از آن چیست؟
پاسخ داد: صله رحم.
عرض کرد: بعد از آن چیست؟
فرمود: امر به معروف و نهى از منکر.
پرسید: مبغوض ترین اعمال نزد خداوند کدام است ؟
پاسخ داد: براى خدا شریک قرار دادن.
عرض کرد: پس از آن کدام است؟
فرمود: گسستن از خویشاوندان.
پرسید: پس از آن چیست؟
پاسخ داد: به بدیها دستور دادن و از خوبیها نهى کردن. (10)
پیامبراکرم(ص) فرمود: ثواب صدقه ده برابر است. و قرض هجده برابر وارتباط با برادران دینى بیستبرابر و پیوند با خویشان بیست وچهار برابر. (12)
على بن ابىحمزه که از اصحاب امام صادق(ع) و امامکاظم(ع) است مىگوید: از امام(ع) پرسیدم: مردى از سوى پدر ومادر و اقوام حج عمره و نماز و روزه به جاى مىآورد و صدقهمىدهد. حکم آن چیست؟
امام(ع) فرمود: اشکالى ندارد. بلکه درقبال این اعمالى که براى آنها انجام مىدهد، دو پاداش دریافتمىکند.
1- پاداش اعمالى که براى آنها انجام داده.
2- پاداش صله رحمى که به این وسیله تحقق بخشیده است.
در مرحله بعد باید تحقیق کرد که وظیفه ما در برابر برخى ازاقوام چیست؟
در شرع مقدس اسلام معناى خاصى براى «ارحام» ذکرنشده و مراد از «ارحام» معناى «عرفى» (14) آن است; یعنى مطلقنزدیکان و بستگان. بنابراین خویشاوندان پدرى و مادرى را هرچندبا چند واسطه باشد، شامل مىشود و فرزندان و خویشان آنها رانیز در بر مىگیرد. (15)
پیامبر گرامى اسلام(ص) مىفرماید: «پیوند با خویشان را حفظکنید، هرچند با سلام کردن باشد.» (16)
کمترین چیزى که به وسیله آناین پیوند بر قرار مىشود، رفت و آمد و سلام کردن است. اما دربعضى از موارد اکتفا به این مقدار کافى نیست; براى مثال اگریکى از اقوام فقیر باشد و دیگرى ثروتمند، صله رحم به وسیلهکمکهاى مالى و دفع ضرر از آنها تحقق مىیابد; و اگر هیچ توجهىبه مشکلات اقوام نداشته باشد; قطع رحم کرده است. در نتیجه تحققصله رحم به اوضاع و احوال و موقعیت و زمان بستگى دارد. هدیهدادن، دلجویى کردن، دید و باز دید، خود دارى از آزار، تمسخر وتحقیر نکردن، عیادت هنگام بیمارى، شرکت در مجالس شادى و غم،پذیرفتن دعوت در اعیاد و میهمانیها و هر کارى که سبب مىشودمردم بگویند اینان ارتباط خانوادگى شایستهاى دارند، سبب تحققصله رحم است.
قهر کردن، جواب سلام ندادن، ترش رویى، شرکت نکردن در محافل،کمک نکردن در گرفتاریها، گلههاى نا به جا و امثال آن به قطعرحم و گسستن پیوند مىانجامد.
امام صادق(ع) مىفرماید: پیوند باخویشان را هر چند با دادن ظرفى آب، حفظ کن. برترین چیزى کهاین پیوند را نگه مىدارد، خود دارى از آزار بستگان است. صلهرحم مرگ را به تاءخیر مىاندازد. محبوبیتبه وجود مىآورد. (17)
با ارحام ارتباط داشته باشید،هرچند آنها از شما بریده باشند.
مردى در محضر امام صادق(ع) از بستگانش شکوه کرد. حضرت فرمود:خشم خود را فرو ببر. (و به آنها نیکى کن)
عرض کرد: آنها با منچنین و چنان مىکنند. (و رعایتحالم را نمىکنند) حضرت فرمود:آیا توهم مىخواهى مثل آنها قطع رحم کنى و به آنها احساننکنى؟!
اگر چنین کنى، خداوند متعال (در دنیا و آخرت) نظرلطفشرا از شما بر مىدارد. (19)
داود رقى مىگوید: خدمت امام صادق(ع)نشسته بودم. ناگاه فرمود: اى داود، روز پنجشنبه که اعمال شما(شیعیان) بر من عرضه شد، در میان کارهاى تو عملى مرا خوشحالکرد و آن این بود که تو نسبتبه پسرعمویت صله رحم انجام دادى. همانا این پیوند تو، در برابر قطع ارتباط او، سبب نزدیک شدنمرگ اوست.
داود رقى مىگوید: پسر عمویى داشتم که معاند و خبیثبود. متوجه شدم در گرفتارى و پریشانى است. پیش از آنکه به سوىمکه حرکت کنم، مقدارى پول برایش فرستادم تا زندگىاش تاءمینشود. چون به مدینه آمدم، امام صادق(ع) این چنین مرا با خبرساخت. (20)
1- محبوبیت نزد خداوند.
2- بهرهمند شدن از پشتیبانى خداوند.
3- افزایش روزى.
4- طول عمر.
5- ورود به بهشت.
6- برطرف شدن فقر و بیچارگى.
7- آباد شدن شهرها.
8- آسان شدن حساب در قیامت و پاک شدن از گناه.
9- نجات از مرگهاى ناهنجار.
10- محبوبیت در خانواده و...;
بعضى از روایاتى که در آنها بهاین آثار اشاره شده چنین است:
1- پیامبر گرامى اسلام(ص) فرمود: هر کس براى من یک چیز راضمانت کند من براى او چهار چیز را ضمانتخواهم کرد. صله رحمانجام دهد. خداوند او را دوست دارد; روزىاش را توسعه مىدهد;عمرش را طولانى مىسازد و او را در بهشتى که وعده داده واردمىکند. (21)
2 پیامبراسلام(ص) فرمود: صله رحم شهرها را آباد مىسازد وعمرها را طولانى مىکند، هر چند اهلش از نیکان نباشند. (22)
3- عبدالله بن طلحه مىگوید: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود:
شخصى خدمت پیامبراکرم(ص) آمد و عرض کرد: خویشانى دارم که منبا آنها ارتباط دارم، ولى آنها مرا مىآزارند; قصد دارم ازآنها جدا شوم.
حضرت فرمود: هرکس تو را محروم ساخت، تو او را محروم نکن; هرکساز تو برید و جدا شد، تو با او قطع رابطه نکن و هرکس به توستم کرد، عفوش کن.
اگر چنین کردى، خداوند عزوجل پشتیبانتخواهد بود. (23)
امامصادق(ع) فرمود: صله رحم، خلق را نیکو، آدم را سخاوتمند و نفسرا پاکیزه مىسازد. (24)
آن حضرت همچنین فرمود: صله رحم، مرگ را بهتاءخیر مىاندازد; سبب دوستى درخانواده مىگردد; حساب قیامت راآسان مىکند و از گناهان آدمى مىکاهد. پس با خویشان خود پیوندبر قرار کنید و به برادرانتان نیکى کنید، هرچند با خوب سلامکردن و جواب سلام دادن باشد. (25)
1- پیامبر اکرم (ص) در جمعه آخر ماه شعبان در خطبه معروف خویش فرمود:«... و صلوا ارحامکم» با خویشان خود پیوند برقرار سازید.
2- سوره نساء، آیه 1.
3- تفسیر نور، محسن قرائتى، ج 2، ص 273.
4- سوره رعد، آیه 21 و 22.
5- سوره محمد، آیه 22 و 23.
6- گناهان کبیره، شهید دستغیب، ج 1، ص 157، ترجمه اصول کافى، ج 4، ص 455.
7- خالقه از ریشه« خلق» به معناى کندن یا از ریشه برکندن است.
8- ترجمه اصول کافى، ج 4، ص 46.
9- گناهان کبیره، ج 1، ص 164، اصول کافى، ج 2، ص 120.
10- وسایل الشیعه، شیخ حر عاملى، ج 11، ص 396، حدیث 11.
11- وسائل الشیعه، ج 6، ص 286، صلة الرحم و قطیعتها، سید حسن طاهرى خرم آبادى، ص 79.
12- وسائل الشیعه، ج 11، ص 546.
13- صلة الرحم و قطیعتها، سید حسن طاهرى خرم آبادى، ص 44.
14- عرفى، یعنى فهم عمومى و عرف یعنى مردم، یا عموم مردم، یا فهم عموم مردم.
15- جمعى از علما و فقهاى بزرگوار چون شیخ طوسى(ره) در کتاب خلاف و مبسوط و ابن ادریس در سرائر، علامه مجلسى در بحار الانوار و... این نظریه را اختیار کردهاند. شهید ثانى( زین الدین الجبعى العاملى 911 - 965 ه ق) مىفرماید: اصحاب در اینکه مراد از قرابت و ارحام چه کسانى است؟ نظرهاى مختلفى دارند. چون در شناخت آن نص و روایتخاصى وارد نشده است، ولى اکثر اصحاب معتقدند که شناخت ارحام و اقارب بستگى به نظر عرف دارد.( صلة الرحم و قطیعتها، ص 85)
16- بحار الانوار، ج 74، ص 111.
17- صلة الرحم و قطیعتها، ص 48.
18- وسائل الشیعه، ج 11، ص 175.
19-ترجمه اصول کافى، ج 4، ص 48.
20- بحار الانوار، ج 74، ص 93.
21- همان، ص 94.
22- همان.
23- همان، ص 100.
24- همان، ص 114.
25- همان، ص 94.
قطع رحم و بریدن رابطه با خویشان نزدیک، مایه ویرانى شهرها، از همپاشیدگى خانوادهها، فساد جامعه، افتادن ثروت به دست ستمکاران و از بین رفتن نسل بشر مىگردد. اسلام که دین سازگار با طبیعت و سرشت انسانى است، در عین حال که بشر را به سوى پیشرفت و تکامل علمى و صنعتى سوق مىدهد و اولین آیات خود را با خواندن و قلم شروع مىکند، روى جنبه عواطف انسانى و روابط خوب و صمیمانه بشرى تأکید کرده و آن را مایه سربلندى و عزّت خانواده و جامعه مىداند چنانکه در شماره 6 سال جارى مجله به بعضى از آیات فراوان و احادیث بىشمارى که در این زمینه وارد شده است، اشاره شد. قرآن مجید قطع رابطه با خویشان و نزدیکان را مایه سرافکندگى و بدبختى و سیهروزى دانسته و سرانجام بدى را براى قاطعان رحم و کسانى که از فامیل خود مىبرند، پیشبینى کرده و آن را یکى از اسباب مهم سیهروزى جوامع بشرى دانسته و مىفرماید: شاید علت اینکه اسلام نسبت به پیوند خویشاوندى و نیکى به نزدیکان، اینهمه پافشارى مىکند این باشد که اصلاح و تقویت، پیشرفت و تکامل یک اجتماع بزرگ از همه جنبههاى مادى و معنوى و اخلاقى از جامعههاى کوچک که خانواده باشد، شروع مىشود و با تکامل آنها جامعه بشرى نیز اصلاح خواهد شد. لذا اسلام از این مسأله، بهرهبردارى کامل نموده و دستور به تقویت جامعههاى کوچک که همان خویشان و نزدیکان انسان مىباشد، داده است. چرا که مردم از کمک کردن و پیوند با آنان، روىگردان نیستند چون خونشان در رگ همدیگر بوده و از هم فاصله ندارند و اعضاى یک خانوادهاند. تا آن حد که کمک به فامیل را کمک به خود مىدانند. لذا مىشود گفت معنى حدیثى که مىگوید: «صله رحم باعث آبادى شهرها و رونق اقتصاد و... مىگردد» اشاره به همین معناست. بدیهى است در صورت قطع این ارتباط عاطفى و بىتوجهى به این مسأله حساس و حیاتى در زندگى اجتماعى و خانوادگى، چه ضرر و زیانى متوجه خود شخص و جامعه بشرى خواهد شد. بىرونقى زندگى، ویرانى شهرها و آبادىها، تهدید نسل بشر، محرومیّت از لطف و رحمت حق تعالى، قساوت و سنگدلى انسانها، نبود احساسات عاطفى و ضعف آنها، سلطه اشرار و ستمکاران، از همپاشیدگى فامیل و خانوادهها و آثار دیگرى که از عوارض قطع رحم مىباشد، در آیات و روایات به عنوان کیفر این عمل زشت و ناپسند بیان شده است.
جوامع مادى و صنعتى، برخلاف تکنیک برتر خود که در خیلى از موارد و مراحل زندگى، موجبات راحتى انسانها را فراهم آورده، اما از طرفى باعث از همپاشیدگى عاطفه و روابط فامیلى، حتى پدر و مادر و فرزندان شده است. به ویژه جهان غرب که هر روز بدتر از دیروز، روابط و فرهنگ نیکى و احترام به نزدیکان را تضعیف و آن را با وسایل گوناگون مخصوصاً وسایل ارتباط جمعى پیشرفته مانند اینترنت و ماهواره و مطبوعات خود -که باید در راه پیشرفت و تکامل همهجانبه انسانها و جوامع بشرى بکار گرفته شوند-، از بین مىبرد و فقط به فکر منافع مادى خود مىباشد. اما در فرهنگ آسمانى و الهى ما مسلمانان، ضمن تأکید بر پیشرفت در علم و صنعت، به روابط انسانى نیز اکیداً سفارش شده است.
«الّذین یَنْقُضونَ عَهْدَاللّهِ مِنْ بَعْدِ میثاقِهِ و یَقْطَعونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ یّوصَلَ و یُفْسِدونَ فِى الارْضِ اؤلئکَ هُمُ الخاسِرونَ(1)».
«(فاسقان آنها هستند که) پیمان خدا را پس از آنکه محکم ساختند، مىشکنند و پیوندهایى را که خدا دستور داده برقرار سازند، قطع مىنمایند و در جهان فساد مىکنند اینها زیانکارانند».
از مضمون این آیه استفاده مىشود که قطع رابطه با فامیل و نیکى نکردن به آنان از ویژگىهاى فاسقان مىباشد؛ چراکه براى فاسقان اهمیتى ندارد که به نزدیکان خود کمک کنند، و اصلاً احسان به آنها در نظرشان بىمعناست و ممکن است بگویند چرا ما زحمت بکشیم و آنها استفاده کنند. اما از اسرار و رموز کار خدا غافلند.
در آیات دیگرى هم ضمن تأکید بر عواطف انسانى و ارتباط خوب با بستگان، از قطع رحم، شدیداً منع کرده و کسانى را که قطع رحم مىکنند و پیوند خویشاوندى را بر هم مىزنند، با تعبیرات مختلف، تهدید مىکند. از جمله مىفرماید:
«فَهَلْ عَسَیْتُم اِنْ تَوَلَّیْتُم أنْ تُفْسِدوا فِى الارضِ و تُقَطِّعوا أرْحامَکُم اولئکَ الّذین لَعَنهُمُ اللّه...(2)».
«... اگر (از این دستورها) روىگردان شوید، جز این انتظار مىرود که در زمین فساد و قطع پیوند خویشاوندى کنید؟!». و در سوره رعد، آیه 25 با تعبیر «اولئک لَهُمُ اللَّعْنَة»: «آنها از رحمت خدا بدورند» آمده است. همچنین در پایان آیه 27 سوره بقره با تعبیر (اولئک هم الخاسرون) گفته شده است.
پس معلوم مىشود که قرآن، قطع رحم و برهم زدن پیوند خویشى و فامیلى را یکى از نشانههاى فاسقان مىداند زیرا فاسقان نه تنها با دیگران، بلکه با بستگان خود نیز روراست نیستند و با دورویى با آنان رفتار نموده، گاهى به آنها خیانت هم مىکنند.
از جمله آثار بدى که از قطع ارتباط با فامیل، متوجه انسان و جامعه مىشود این است که اموال و دارایىها به دست اشرار مىافتد. چنانکه امیرالمؤمنین علىعلیه السلام مىفرماید:
«إذا قطعوا الارحام، جعلت الاموال فى ایدى الاشرار(3)».
:«اگر مردم صله ارحام و نیکى به بستگان را قطع نمایند، ثروت و دارایى آنها به دست افراد شرور و ستمکار مىافتد».
در واقع وقتى افراد فامیل با هم رابطه خوبى ندارند، بر سر مسائلى از قبیل تقسیم ارث و... با یکدیگر به خصومت برخاسته و شکایت خود را نزد دیگران که شاید هیچ رابطهاى با آنان ندارند، مىبرند و در نتیجه ثروت آنان به صورت رشوه به دست ستمکاران مىافتد و باز به خاطر دشمنى با یکدیگر و عدم همکارى و کمک نکردن به هم، اشخاص فاسد و فرصتطلب بر آنها مسلّط شده و اموالشان را به غارت مىبرند.
امام صادقعلیه السلام مىفرماید:
«مِنَ الذُّنوبِ الّتى تعجّل الفناء قطیعه الرّحم(4)».
:«از گناهانى که باعث فنا و نیستى زودهنگام مىشود، قطع ارتباط با نزدیکان است».
همچنین در حدیثى دیگر از امام صادقعلیه السلام مىخوانیم که مىفرماید:
«اتّقوا الحالقة فانّها تمیت الرّجال. قلت و ما الحالقة؟ قال: قطیعه الرحم(5)».
شخصى مىگوید خدمت امام صادق بودم که ایشان فرمودند: «از حالقه بترسید، چراکه باعث مرگ و انقراض مردم مىشود» عرض کردم حالقه چیست؟ فرمودند: «قطع رحم».
گاهى افراد یک فامیل اگرچه فاسد باشند و بدکاره، احترام همدیگر را حفظ کرده و با هم مهربان و صمیمى هستند و به یکدیگر نیکى مىنمایند و ارتباط خوبى با هم دارند؛ چهبسا خداوند نعمت خود را بر سر آنها مىریزد و روزى آنان را زیاد مىکند؛ گاهى هم خانوادهاى و فامیلى، هرچند پاک و متّقى هم باشند با هم رابطه خوبى ندارند و به همدیگر احترام و نیکى نمىکنند و لذا خداوند نعمتهایش را از آنان سلب مىکند(6).
بدیهى است قطع رحم و رابطه عاطفى با بستگان نزدیک، موقعى بد و نکوهیده است که کدورت و اختلاف بر سر مسایل عادى زندگى باشد نه ارزشهاى دینى؛ که در این صورت نه تنها مذموم نیست، بلکه ممکن است در مواردى لازم هم بوده و جزء وظایف اسلامى و دینى باشد. که این خود، بحث جداگانهاى است.
1) بقره، 27.
2) محمد، 22.
3) بحارالانوار، ج 74، ص 138، ح 108.
4) سفینة البحار، ماده رحم.
5) بحارالانوار، ج 74، ص 133، ح 102.
6) برگرفته از مضمون حدیثى در اصول کافى، ج 2، ص 348.
موضوع «زن» یکی از پرماجراترین و پرفراز و فرودترین بحث های گذشته و حال بوده است. نگاه های تفریطی، افراطی، و واقعگرایانه، کلی ترین تقسیمی است که در این مقاله از آن یاد می شود. 10ـ طیف دیگر، تعبیر «من» می باشد مانند : « من ذا الّذی یقرض الله قرضاً حسناً؟(9) چه کسی است که به خداوند قرض نیکو بدهد؟ این آیه و مانند آن نیز، عام است اختصاصی و فقط اختصاص به مردان ندارد. حال لازم است به خطبه ی هشتاد نهج البلاغه مراجعه کنیم و معضل بحث کاستی های سه گانه را پاسخ بگوییم. تعبیرهای «نقصان» و «عقل» را باید نیکو شناخت. ج ـ عقل نظری، همان استعدادهای دماغی و مغزی آدمیان است که استدلال آفرین و ریاضی پرور است و در منطق صوری حرف اوّل را می زند و در چیدن استدلال، کاری به مقبول بودن و ارزشی بودن یا نبودن مواد استدلال ندارد. ج ـ عقل عملی با صحّه گذاشتن ها ، تصدیق ها، تکذیب ها، ارزشی بودن یا نبودن مواد استدلال کار دارد و به راحتی نمی گوید که «مفروض» ما است. برخی به دلیل عدم مطالعه کافی، از این آیه چنین استفاده کرده و گفته یا نوشته اند که مردان قیم زنانند! می فرماید: « بما انفقوا...» به این دلیل که «انفاق» (خرج کردن) ، با مردان است. اگر از سویی خرج کردن را بر مردان واجب می کرد وا ز سوی دیگر می فرمود، سرپرستی با زن است، از نقطه نظر روانی، اختلالی در نشاط مردان بوجود می آمد:
در این باب ، نگاشته های فراوانی، رهنمای اندیشه های حقیقت یاب بوده است. نگارنده با انگیزه آشنایی ژرف شم عزیز، از دیدگاه های آخرین و کامل ترین دین آسمانی در ارتباط با این رکن بنیادین و تعیین کننده، سیری در مهمترین آیات مربوط به جایگاه زن خواهد داشت که در این پویش، بسیاری از پرسش های رایج، پاسخ می یابد. پا به پای این نگرش، به پیش می رویم:
1ـ طیف نخست خطاب های «یا ایها الانسان» قرآن کریم است که یقیناً تمامی زنان و مردان را در بر می گیرد. هیچ مفّسری معتقد نیست که این خطاب ویژه مردان است.
2ـ دسته ی دوم، تعبیرهای «ناس» (= مردم) و « یا ایها الناس» های این کتاب جاودانه است که بی توهم، شامل زن و مرد می شود.
3ـ سوم، ساختار «الذین آمنوا» « یا ایها الّذین آمنوا» و «الّذین یومنون» و نظیرهای آن است که اگر قید و ویژگی خاصی نداشته باشد، بر اساس موارد استعمال زبان عرب، شامل زن و مرد مؤمن به خدا می شود.
بدیهی است در موارد استعمال این زبان ، دسته ای که در بین آنان مرد هم وجود داشته باشد، از آنها به تعابیری مانند «هم»، «کم»، «آمنوا» ، «یومنون»
و ... یاد می شود و این، با جمع ویژه مردان که در میان آنها «زن وجود ندارد، از نظر صیغه و سیاق ظاهر تفاوت ندارد. در هر صورت، قرآن به زبان عربی است و باید بر اساس همان سبک متداول در میان عرب ها، تکلّم کند.
4ـ « من عمل صالحاً من ذکر او انثی و هو مومن فلنحیینّه حیوة طیبة و لنجزینّهم اجرهم باحسن ما کانوا یعلمون»(1)
« هر مرد یا زنی که عمل شایسته انجام دهند و مؤمن باشند، یقیناً به زندگی پاکی(=حیات طیبه) احیائشان می کنیم و بهتر از کاری که انجام داده اند، پاداششان خواهیم داد.»
باید توجه داشته که ایجاد حیات دوم عمده ترین حکمت بعثت انبیاء است.(2)
این زندگی حیاتی همراه با آرامش، عزت، بالندگی، خروج و رهایی از تنگناها است، که شاید به قرینه ی قسمت انتهای آیه که « و لنجزینّهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون» که ظهور در قیامت دارد، این وعده ی حیات پاک(حداقل)در دنیا نیز تحقق می یابد.
5ـ یا ایها النّاس انّا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عندالله اتقیکم..(3)
« ای مردمان! ما شما را از مذکر و مؤنثی (مرد زنی) آفریدیم و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید. گرامی ترین شما در پیشگاه خدا، با تقواترین شما است...»
خطاب این آیه به تمامی زنان و مردان است و معیار کرامت یابی آنها، رعایت پاکی و حدود الهی است.
6ـ«فاستجاب لهم ربّهم انّی لا اضیع عمل عامل منکم من ذکر او انثی بعضکم من بعض...»(4)
« آن گاه خداوند، دعایشان را پاسخ گفت که من ، عمل اهل عمل شما را چه مؤنث و چه مذکر باشد، تباه نمی کنم. شما از یکدیگرید ...
7ـ« انّ المسلمین و المسلمات و المؤمنین و المؤمنات و القانتین و القانتات و الصّادقین و الصّادقات و الصّابرین و الصّابرات و المتصدّقات و الصّائمین و الصّائمات و الحافظین فروجهم و الحافظات والذاکرین الله کثیراً و الذّاکرات اعدّالله لهم مغفرة و اجراً عظیماً»(5)
« مردان و زنان مسلمان و مردان و زنان با ایمان و مردان و زنان عبادت پیشه و مردان و زنان راستگو و مردان و زنان شکیبا و مردان و زنان فروتن و مردان و زنان صدقه دهنده و مردان و زنان روزه دار و مردان و زنان پاکدامن و مردان و زنانی که خدا را فراوان یاد می کنند، خدا برای همه ی آنها آمرزش و پاداشی بزرگ فراهم ساخته است.»
این آیه نیز ، زنان را هم پای مردان در دستیابی به کمالات بزرگ، مطرح کرده که دلالت آیه ، بس روشن است.
8ـ « ... هنّ لباس لکم و انتم لباس لهنّ....»(6) آنها (زنان) برای شما(مردان) لباسند و شما (مردان) برای آنان(زنان ) لباس هستید(7)
9ـ « ضرب الله مثلا للّذین آمنوا امرئة فرعون ... و مریم ابنت عمران ...(8)
« خداوند برای مؤمنان، زن فرعون ... و مریم دختر عمران را نمونه و الگو آورده است.»
بسیار جای توّجه است که خداوند در این سوره ی (تحریم) دو زن خیانتگر، یعنی زن حضرت نوح(علیه السّلام) و زن حضرت لوط(علیه السّلام) را در آیات قبل به عنوان نمونه های کفر پیشگان ذکر کرده و در این دو آیه (11 و 12 تحریم) حضرت آسیه زن فرعون و حضرت مریم (علیه السّلام) را به عنوان الگوی مؤمن، مطرح کرده است.
به نظر نگارنده، این نمونه آوری یک حرکت نمادین برای ابطال اندیشه ی معروفی است که انسان ها را (بخصوص زنان را) تابع محیط و برده ی شرایط می داند.
موانع فراوانی برای ایمان آوردن همه آنان بخصوص بر سر راه زن فرعون برای ایمان آوری وجود داشت که او همه ی آنها را با قبول شکنجه ها، تحمّل کرد چنانکه زمینه های فراوانی برای ماندن بر صراط ایمان
برای همسر نوح(علیه السلام) و همسر لوط(علیه السلام) وجود داشت و آن دو در این امانت خیانت کردند.
11ـ مورد دیگر، این آیه است: « و لقد کرّمنا بنی آدم و...» (10)«ما فرزندان آدم (علیه السّلام) را گرامی داشتیم.»
در قرآن هفت مورد تعبیر بنی آدم(علیه السّلام) ( = فرزندان آدم که شامل مردان و زنان می شود) ذکر شده است:
سوره ی اعراف آیات 26 ـ 27ـ 31ـ 35ـ 172 ، سوره اسراء آیه 70 و سوره یس آیه 60.
همه ی این هفت آیه، توجّه به تمامی زنان و مردان دارد، بخصوص آیه 172اعراف « کرامت تصدیق ربوبیت» را شامل همه ی آنها می داند.
به متن آغازین این خطبه توجه کنید:«معاشر النّاس! انّ النّساء نواقص الایمان، نواقص الحظوظ، نواقص العقول. فامّا نقصان ایمانهنّ فقعودهنّ عن الصّلاه و الصّیام فی ایام حیضهنّ ، و امّا نقصان عقولهنّ فشهادة امرأتین منهنّ کشهادة الرّجل الواحد و امّا نقصان حظوظهنّ فمواریثهنّ علی الانصاف من مواریث الرّجال...»(11)
« ای همه مردمان! زنان در ایمان و بهره مندی و عقل، کاستی دارند. دلیل کاستی ایمانشان ترک نماز و روزه در ایام ویژه (دوره ی ماهیانه) است و دلیل کاستی عقل آنان، برابر بودن گواهی دو زن با یک مرد است و اما کاستی بهره مندی آنان، نصف بودن دریافت ارث است در قیاس با مردان...»
عده ای تلاش کرده اند که اسناد این خطبه را به امام، ضعیف بدانند و در سلسله سند، شک کنند. عده ای، به دلیل شأن صدور این خطبه که در پایان جنگ جمل (با حضور عایشه) بیان شده است، آن را منحصر در زنانی خاص می دانند که کلّی گرفتن کلمه «زنان = النساء» را در سرایت و شمول دادن به همه ی زنان در همه ادوار، کافی نمی دانند.
اما این تحلیلی که شما خواهید خواند با دو پیش فرض است:
فرض صحّت استناد به امام علی(علیه السّلام) فرض کلّی بودن، که شامل همه ی زنان بشود.
در تفسیر این خطبه، فهم یک مطلب و ایمان به آن، تأثیر فراوان در نوع تحلیل ما خواهد داشت و آن نکته این است که این سخنان بر فرض صحت استناد به حضرت علی(علیه السّلام) از کسی صادر شده است که دانش وحی آسمانی قرآن پیش او است و شهر علم پیامبر را دروازه است و خویش را قرآن گویا می خواند و صدها روایت مستند از پیامبر(صلّی ا... علیه وآله) در شأن علمیت بالا و والای او صادر شده است و در سیصد آیه، یا به عنوان تک مصداق یا بزرگترین و عالی ترین مصداق تجلیل، خداوند، مطرح است(12)
خلاصه اینکه، آن همه آیات که مرد و زن را در رسیدن به قرب خداوندی و تکامل والای انسانی، مساوی دانسته است به یازده طیف از این آیات، با تفسیر مختصر اشاره شد و آشنایی با آیات گوناگون که تجلیل کم نظیری از زنان داشته است، مانند آنجا که برای مؤمنان، دو زن را و برای کافران نیز دو زن را مثال می زند و هر دو دسته را نمونه های ایمان و کفر می داند، و ... در سینه و گنجینه ی نهان علی(علیه السّلام) است؛ همه این ها ظاهر آیات است، علم به درون های بی پایان قرآن هم در نزد علی(علیه السّلام) است که منابع را برای فهم و استناد آن، معرفی کردیم.
در تعبیرهای عرف مردم، وقتی می گویند فلانی «کم» دارد و یا عقلش ناقص است، مردم، آن را در اوج نکوهش می دانند و بجا است که همین برداشت را بکنند، ولی آیا در شعرهای مولوی که کاربردهای گوناگونی برای عقل آمده و بحث نسبیت در کاستی ها و نوع تعبیرهایی که برای این مقاصد می آورند، همان برداشت عرفی است؟
امّا فیزیولوژی و پسیکولوژی ویژه فعالیت های مشترک زن و مرد و تفاوت هایی که به آن اشاره و استدلال شده است ، نباید از نظر دور بماند.
تقسیم استعدادها در عین مشترک بودن بسیاری از استعدادهای کمال پذیری و غیر آن در میان زنان و مردان که متناسب با رسالت های مشترک و اختصاصی آنها است را، نباید از نظر واقعنگر خود دور داشت!
« انّ النّساء نواقص الایمان» زنان نقصان ایمان دارند.
مقصود از این جمله چیست؟ آیا کسی مانند علی(علیه السّلام) که تمام دانش کتاب منزل، در سینه او است، آن همه آیات را که به برابری سعادت پذیری زن و مرد و رسیدن به حیات پاک و اجر و سعادت جاودانه است، از نظر دور داشته اند؟! آیا این گمان در حق علی(علیه السّلام) که امین احد و احمد است، روا است؟!
برای فهم عمق مقصود امام از نقصان ایمان، به استدلال امام توجّه کنید:
« فامّا نقصان ایمانهنّ فقعودهنّ عن الصّلاة و الصّیام فی ایام حیضهنّ»(13)
« دلیل کاستی ایمان آنها، بازنشت آنها از نماز و روزه در ایام ویژه است.»
اگر به جای این جمله، می فرمود که « دلیل نقصان ایمان آنها، محدود بودن ظرف پذیرشی آنها است» ماجرای دیگری بود و شاید با آیات مختلف در تضاد بود.
امّا، مشکل « کاستی» ایمان را امری عارضی می دانند، که به نظر نگارنده از حیث بروز در انحصار زنان نیست و در زنان نیز قابل جبران است.
پس دو ادعا را در اینجا مطرح کردیم:
1) می تواند در انحصار زنان نباشد. زیرا حضرت تعبیر «انّما» را که ظهور در انحصار باشد نیاورده اند. بلکه از «انّ» استفاده کردهاند.
2) قابل جبران نیز، هست.
در متون دینی ما آمده است که عبادت هایی چون نماز، روزه، برای حیات معنوی انسان در درجه نخست، اهمیت فوق العاده دارد و ترک آنها به هر میزان که باشد، سیستم روح انسانی را دچار رکود می کند، چه در زنان و چه در مردان؛ گر چه ترک مخالفت جویانه و سهل انگارانه، تفاوت فاحشی با ترک عذر آمیز دارد. به همین دلیل بحث «قضا» کردن نماز و روزه مطرح می شود.
در روایات و رساله های عملیه، پرداختن زنان به جلوس در جایگاه نماز و ذکر و اوراد برای ایام ویژه زنان به طور مستحبی تأکید شده است، که بعید به نظر نمی آید، این اقدام مستحبی همراه باعلاقه و رویکرد به کار جبرانی در عوض نماز، کاستی عارضی بر ایمان زنان را پوشش داده و جبران نماید.
نباید گفت چگونه ممکن است، ذکرها و جلوس در نماز، گاه، جبران کار عظیمی چون نماز، را بنماید؛ زیرا بنده باید فرمانبر حق باشد و با همین ترک صلاة و رویکرد به کار جبرانی، روح اطاعت پذیری را که ملاک ارتقای معنوی است، در خود تقویت نماید.
نکته ای که تأکید فراوان بر آن دارم، این است که بحث کاستی های سه گانه در یک سبک و سیاق نیست به دلیل عنوان «کاستی بهره مندی مادی» و .. که بس روشن است که از نظر امام علی(علیه السّلام) بهره مندی مادی کمتر، به دلیل عدم ضرورت، مذّمت نیست. یکی از کاستی های مطرح شده «ایمان» عارضی است و دیگری «عقل»، اشارت به تفاوت استعدادهای دماغی و مغزی است که حکمت خداوندی آن را به گونه ای دیگر، جبران کرده است.
« نواقص الحظوظ» یعنی زنان در بهره مندی مادی کاستی دارند.
دلیل امام: « و امّا نقصان حظوظهنّ فمواریثهنّ علی الانصاف من مواریث الرّجال »
زیرا زنان ارث را نصف مردان دریافت می کنند.
این جمله به هیچ صورت، نکوهشی را متوّجه زنان نمی کند، زیرا امام کمتر بهره مندی همه انسان ها را نیز دلیل بر مذّمت آنان نمی دانند. اصولاً در متون دینی و در نهج البلاغه و بخصوص قرآن کریم، یک مورد پیدا نمی کنید که دلیل فضل پیامبری یا کسی دیگر را، بیشتر برخوردار بودن او از بهره های مادی بداند. گاهی حتّی تعبیرهای دیگری هست که ضد این حالت را افتخار می دانند(الفقر فخری) یعنی نیاز جامع در همه ابعاد به خداوند، یا فقر در راه اطاعت خدا که همراه با ایثار و بخشش باشد و کوتاهی در کسب مال نشده باشد، نه آن فقری که نتیجه ی سستی است که شدیداً مذموم است. چرا زنان ارث را نصف می برند؟
ج ـ در همه جا این گونه نیست که در فقه اسلامی ذکر شده است و امام علی(علیه السّلام) به آن مواردی اشاره دارند که ارث زن نصف مرد است.
چون اداره ی اقتصادی زندگی با مردان است، بجا است که دو برابر زنان ارث ببرند. پدری از دنیا می رود، دخترانی و پسرانی دارد، یقیناً گردونه اقتصادی خانواده را باید پسرانی که همسر انتخاب می کنند بگردانند و دختران که شوهر می کنند، وظیفه ی مالی ندارند.
« نواقص العقول»یعنی دارای کاستی عقل اند» زیرا: ... فشهادة امرأتین کشهادة الرّجل الواحد
(گواهی و شهادت دو زن برابر شهادت یک مرد است.)
تحلیل: در این تعبیر امام نشان نقصان، برابری شهادت دو زن با یک مرد است، نه اینکه چون شهادت دو زن برابر با یک مرد است، پس زنان نقصان عقل دارند. اگر پرسیده شود که آیا نقصان عقل واقعیت دارد؟ و چرا به آنان عقل کمتری داده شده است؟
این تعبیر امام که فرمودند « شهادت دو زن برابر یک مرد است» و افزودن اینکه این حکم بی حکمت نیست و متون دینی هیچ گاه بی دلیل چنین نمی گویند، همه ی اینها می تواند ـ بر فرض ایمان آوردن به حکمت پروردگار، شاهد بر «کاستی مزبور» باشد نه دلیل و امّا این سوال که چرا بر فرض صحّت استناد این جمله به امام و محل نقصان بر همان چیزی که ما می فهمیم ـ به زنان، عقل مردان داده نشده، نیاز به بحث دارد.
علامه جعفری عقل را تقسیم به عقل نظری و عقل عملی می کنند و صریحاً می گویند زنان در عقل عملی تفاوتی با مردان ندارند.
با یک مثال موضوع روشن می شود: این آقا انسان است.
و هر انسانی دغلکار است.
پس این آقا دغلکار است.
عقل نظری، هیچ ایرادی به این چنین مقدمات و نتیجه گیری ندارد. اما عقل عملی به «کبرای» قضیه، ایراد می گیرد که این ادعا پایه و اساس ندارد و دغلکاری را نمی توان به همه ی انسان ها نسبت داد.
علامه جعفری مدعی است که همه ی کمالاتی که انسان ها پیدا می کنندو به قرب خداوندی دست می یازند، وابسته مستقیم به عقل عملی است که در این عقل، بین زنان و مردان تفاوتی نیست. و الا باید همه آیاتی که رسیدن به قرب خدا و تکامل انسانی و حیات طیبه را به مرد و زن نسبت می دهد، مخدوش کنیم.
ایشان جمله امام علی(علیه السّلام) را در قضیه کاستی عقل، به عقل نظری نسبت می دهند ، نه عقل عملی (دقّت نمایید)
در اینجا چند جمله را می افزایم که در فهم بهتر این ادعا ما را یاری کند:
نباید ایراد گرفته شود که در آن زمان چگونه، بحث عقل نظری در میان عرف مردم مطرح بوده است که امام از آن سخن رانده اند؟
آیا مباحث کلامی و توحیدی و روانشناسانه و تحلیلی امام را در آن زمان، همه فهمیده اند که فقط همین بحث عقل نظری از مجهولات باشد؟
در شاهدی که امام برای نقصان عقل آورده اند تأمّل کنید: (نه دلیل)
« زیرا شهادت دو زن برابر با یک مرد است»
این جمله در مواردی است که جنبه ی خاص در آن نباشد، یعنی در مواردی در فقه ما از زبان فرزندان علی(علیه السّلام) آمده است که شهادت یک زن کفایت می کند و فقط به او اعتماد می شود.
کاهش در اینجا، کاهش ارزشی نیست، همان سان که محدودیت های دیگر برای زنان دال بر این نیست.
اگر بپذیریم که جایگاه عمده ترین کار تربیتی مردان و زنان، دامن مادر است و بپذیریم که برای تحمّل رنج های مختلف و لوازم متعدّد، نیاز شدید به عاطفه و حوصله بی حد، احساس میشود، پس باید مادران بی اندازه برخوردار از این رحمت ورزی بی کران باشند و طبیعتاً، انسانی که در گیر و دار کار لطیف و ظریف ترتیب و عاطفه ورزی، از رشد قوای مغزی خود در حدی که مردان بدون مزاحمت به آن می پردازند، تا حدی بطور نسبی غافل می شود، و آن لازمه ی پرداختن به امر تربیت است.
در مردان هم ماجراهایی داریم که گاه پرداختن به یک نوع تلاش، آنان را مستعدتر در همان زمینه می کند و در قیاس با مردانی دیگر، دارای کاستی هستند.
آیا مردی پرسفر با مردی گرفتار در یک محیط محدود، از نظر پختگی در صفات گوناگون که وابسته به حضور فعّال اجتماعی است، برابر است؟
این جمله ی امام ناظر بر نوع و غالب زنان است و منافات با این نکته ندارد که شاید زنی بتواند به خاطر رشد دادن استعدادهای دماغی خود، برتر از برخی از مردان شود. محال نیست که زنی فارغ از مسوولیت های تربیت فرزند و اشتغالات خانه که او را در ریاضیات تشویق کنند و امکانات تحصیل برایش فراهم شود و فعّالانه کار کند و به جایگاهی ممتاز برسد.
شاید پختگی خاصی که ناشی از عقل تجربی است و صرفاً به خاطر حضور فعّال اجتماعی، نصیب مردان شده و در شهادت دادن های مختلف که اکثر سوژه های اجتماعی و جمعی است، در این قضاوت امام مؤثر باشد. همان سان که در مقاومت، حوصله، مهرورزی بی پایان و ده ها ویژگی دیگر، زنان امتیازهای خاصی دارند و این نکته از آیه «بما فضّل الله بعضهم علی بعض» قابل استنباط است.
گر چه در این آیه سرپرستی مردان در خانواده مورد بحث است، ولی تحلیل شاید کلی باشد که چون خداوند، استعدادها را میان مردان و زنان (مشترک و اختصاصی میان هر کدام) تقسیم نموده، باید ، مردان قوّام و سرپرست و سنگربان خانه باشند و مسوولیت ها و استعدادهای دیگری خاص زنان است که در جاهای دیگر به آن پرداخته اند.
قصه ی مشاوره با زنان هم نیاز به بحث جداگانه ای دارد که امام علی(علیه السّلام) فرموده اند:
« از مشاوره با زنان بپرهیزید الا کسانی از آنان که کمال عقل او به تجربه رسیده باشد(5) از این جمله نتیجه می گیریم که مشاوره با زنان دو حالت دارد:
1ـ با زنانی که در اثر تلاش فکری و امکان یابی آموزش و پختگی خاص به کمال عقلانی (عقل نظری) رسیده اند.
2ـ کسانی که این تلاش ها را نداشته و در محدودیت و بی خبر از مسائل بیرون زندگی می کنند.
حالت اوّل مورد عنایت علی(علیه السّلام) و سازگار با دستور عام و کلی در آن آیه ی معروف:
«وشاور هم فی الامر» که شامل زنان و مردان می شود و هیچ مفّسری نمی تواند آن را مختص به مردان بداند و یا آیه ی «و امرهم شوری بینهم»
در نامه ی 53 نهج البلاغه هم از مالک اشتر خواسته اند که با افراد بخیل مشورت نکن چه زن و چه مرد، زیرا به دلیل تقصیری که در او است (کاستی کمال در بخیل) در مشورت تأثیر منفی دارد و ...
لازم است ، پاسخ مناسبی به این ابهام بدهیم:
«قوّام» به معنای سرپرست است. روشن است که برای اداره یک جامعه کوچک ـ مانند جامعه های بزرگ ـ نیاز به تقسیم مسؤولیت مبرم است. حتی تأکید شده است که در همسفری دو نفر یکی از آنها باید مسؤولیت بپذیرد.
یکی از بحث های گریز ناپذیر درباب شناخت ویژگی های مردان و زنان، توجه به مکانیزم و هنرهای خصوصی آنهاست. قبلاً یازده دسته از آیات را بر شمردیم. که در بحث « کمال یابی» هیچ تفاوتی میان زنان و مردان نیست و این اشتراک بنیادی ترین شباهت ها است که رسیدن به کمال، عمده هدف آفرینش انسان است.
شک نیست که دست حکمت وقدرت خداوند، مدیریت تربیت کودک گریز پای را عمدتاً به مادر سپرده است و او است که در روزها و شب ها، مدام، خویش را به عنوان الگوی نقش آفرین در شکل گیری حالت های کودک، بر فرزند دلبند عرضه می کند. برای رسیدگی به این کار بنیادی (تربیت) دست مایه های ویژه ای مانند تحمل، محبت فراوان و مهرورزی وافر ضرورت دارد. و شکی نیست که بروز شدید یک حالت به طور قهری ـ نوعاً ـ حالات دیگر را تحت تأثیر قرار می دهد. نپرداختن به یکی از ابعاد فعالیت، قهراً انسان را در آن زمینه از دیگر حالت ها، عقب می اندازد. مثلا شما خواننده عزیز اگر 10 روز خبرهای ایران و جهان را اصلاً نخوانید، در آن زمینه از دیگران عقب تر هستید و این اختصاص به زنان یا مردان ندارد. رسیدگی کمتر به برخی از فعالیت ها در این زمینه ماجرایش مشابه همین است.
توان های آدمیان هم نامحدود نیست، و لذا تقسیم کار هم ضروری است. آنها که زن را تا حد یک انسان تغذیه گر کودک و رسیدگی کننده به نیازهای او تنزل می دهند و جهت والای تربیت را در او نادیده می گیرند، یقیناً این قضاوت، تأثیر فراوانی در شناخت از رسالت های او (زن) خواهد گذاشت و شبهه های دیگری را می آفریند.
در آیه مورد بحث، برای سرپرستی مردان بر بانوان دو دلیل عمده ذکر شده است:
1) « بما فضّل الله بعضهم علی بعض» (زیرا برخی از آنان را بر برخی دیگر برتری داده)
2) «و بما انفقوا» (و به دلیل مخارجی که بر دوش مردان است)
تشریح کوتاه دلیل اوّل: خداوند استعدادها و آمادگی ها را ـ در عین مشترکات عمده ـ تقسیم کرده است.
اگر خداوند، مردان را سرپرست قرار داده به دلیل استعدادهای خاصی است که در این زمینه به آنها داده است؛ همانگونه که در غیر سرپرستی، استعدادهای خاصی به زنان داده است که مردان به آن حد نمیرسند. عواطف فراوان و ... را به زنان، تحمّل دشواری های محیط بیرون و... را به مردان عطا کرده است.
این نکته قابل تأمّل است که چرا خداوند به جای تعبیر «فضّل الله بعضهم علی بعض» نفرموده است؛ بما فضّلهم الله علیهنّ؟ برداشت حقیر این است که اگر تعبیر دوم به جای تعبیر اوّل ذکر می شد چنین تصوّر می شد که خداوند در همه زمینه ها به مردان بر زنان برتری فراوانی داده است، تعبیر ذکر شده در آیه می رساند که خداوند به پخش استعدادها اشارت دارد و در این مورد بخصوص به برتری مدیریت خانواده توسط مردان و در صحنه هایی دیگر ، اشاره کرده است.
گویا مرد به صورت اجیری در می آمد که باید کار کند، پول خرج کند و نباید سرپرستی نماید. آری مردان زیادی هستند که به دلیل هماهنگی در سیاست خرج کردن با همسرشان « پاکت حقوق» را به دلخواه یکجا به همسرشان می دهند و این هیچ منافاتی با احکام اسلامی در این باب ندارد ولی بایدی در میان نیست.