سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با حمایت از دکتر قوهستانی

شهرستان های مرودشت ،ارسنجان و پاسارگاد  جایگاه واقعی و شایسته خواهد رسید.

دکتر محمد علی قوهستانی متولد 1355 دهستان سرپنیران شهرستان پاسارگاد. وی دارای مدرک دکترا در رشته روابط بین الملل است.

دکتر قوهستانی دارای سوابق کاری و اجرایی از جمله  خدمت در دفتر جانشینی مقام معظم رهبری در امور ناجا(وزارت کشور)،کارشناس حوزه معاونت امنیتی انتظامی وزارت کشور،بازرس ویژه وزیر در انتخابات وزارت کشور،عضو دبیر خانه هیئت مرکزی وبازرسی انتخابات وزارت کشور،عضو مرکز مطالعه وتبیین اسناد وزارت کشور،عضو شورای راهبردی وبین المللی شهرداری تهران،مدیر و دبیر کمیته بین المللی شهرداری تهران ومدرس دانشگاه  می باشد.

 

با ما در ارتباط باشید

صفحه دکتر قوهستانی در اینستاگرام

 

وب سایت هواداران دکتر محمدعلی قوهستانی

 

کانال مرکزی هواداران دکتر محمدعلی قوهستانی در تلگرام






تاریخ : یکشنبه 94/11/25 | 6:25 عصر | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()

مردم «کامفیروز» درطول 8 سال دفاع مقدس، دوش به دوش آحاد ملت ایران نقش شایسته وبرجسته ایفانموده وازهیچ گونه کمک مالی وجانی فروگذار ننمودند. حاصل این مشارکت وایثار که به عنوان سند افتخار درتاریخ ثبت خواهد شد: 52 شهید، 12 نفر آزاده وده ها تن جان باز میباشند. شرح وبسط موضوع ومعرفی این عزیزان «مثنوی هفتاد من کاغذ شود» که البته کار جداگانه و درخورشأن میطلبد . 

مادراین جا ازباب "تیمُّن " و " تبُّرک " وهم به جهت گشایش باب سخن، به درج چند قطعه عکس و سند اکتفانموده، کارکافی ووافی به مقصود را به آینده موکول مینماییم; باشد تا درموقع خود، کار مؤثر ومتناسب باشأن انجام پذیرد. انشأاللّه . 

=================

پاورقی کتاب

------------------

1 حاج محمد جان دهقان لیرمنجانی دراین مورد چنین میگوید: «درآن زمان قشون دولتی به فرمان دهی " سرهنگ مجلسی " در«خانیمن‌» مستقربود، تا نظم وامنیت رادرمنطقه برقرارنماید، هنگامی که آن قشون تحت فشار قرارگرفت، از«شیراز» نیروی اضافی خواست، یک گروهان دیگرازقشون دولتی به قصد کمک به آنها عازم «کامفیروز» شده ودرحوالی تنگ فراخ حسین آباد مورد حمله ی قوای عشایر به فرمان دهی ابراهیم خان نمدی قرارگرفتند. درآن موقع ناصرخان قشقایی هم در«کامفیروز» بود، ولی یورد ولشکرش در«بیضا» استقرارداشت، ناصرخان وقتی که اوضاع را این گونه دید، از«کامفیروز» به «بیضا» رفته وتمام لشکر عشایررا به «کامفیروز» آورده، به پشتیبانی ازابراهیم خان نمدی وارد عرصه ی کار و زارکرد، میر غارتی نیز درمیان لشکر عشایر بود که درجریان جنگ با قوای دولتی، دوقبضه تفنگ برنو به غنیمت گرفته بود، دراین جنگ بسیاری ازسربازان دولتی کشته شدند، تفنگ ها واسبهای شان به تصرف جنگ جویان عشایر درآمد.»

«بعد ازاین جریان حدود 300 نفرسربازبه فرمان دهی آقایان سرهنگ بلوری وسرهنگ عباسی وارد «کامفیروز»شده وبه مدت 5 - 6 ماه درلیرمنجان مستقربودند، آنها سعی زیاد به خرج دادند تادرمنقطه نظم وامنیت برقرارنمایند، ازطرف دیگر هرروز4 فروند هواپیمای جنگی از«اصفهان‌»سوختگیری نموده ودرفضای استان فارس اعلامیه پخش مینمودند، متن اعلامیه خطاب به مردم، به خصوص عشایر بود، که ازآنها میخواست تا از دولت مرکزی تمکین نمایند، یکی ازهواپیماها درلیرمنجان سقوط کرد که مقدار زیادی اعلامیه با خود داشت، اهالی لیرمنجان تا مدتهای زیاد پشت آن اعلامیهها مطلب مینوشتند، بعداًیک گروه فنی از طرف دولت آمده، لاشه ی هوا پیمای ساقط شده راقطعه قطعه کردهباخود بردند.»

 -2 چون درسراسراین کتاب سخن ازایل خان قشقایی، بویژه «صولةالدولة‌» به میان آمده است، دراین جا به طور اجمال اورا معرفی میکنم: درسراسر قرن 19 ونیمه ی اول قرن 20 یکی ازبازیگران عمده ی عرصه ی قدرت درفارس، ایلخانان قدرت مند قشقایی بودند، که قدرت ونفوذ متکی بر ایل خود رابه طورموروثی از پیشینیان خود به ارث برده بودند. یکی مانده به آخرین آنها صولة الدولة قشقایی بود که به نوبه ی خود 5 اسم وعنوان داشت: 1 ـ اسم مادری = اسماعیل 2 ـ لقبی که شاه قاجار به او داده بود = «صولةالدولة‌» 3 - لقب عشایری = سردار عشایر 4 - عنوان طبقاتی = خان 5 - ایلخان .اوفرزند داراب خان ایل بیگی، فرزند مصطفی قلی خان، فرزند جانی خان، فرزند اسماعیل خان، فرزند جانی آقا، فرزند نامدار آقا، فرزند بیک محمد آقا، فرزند صفرعلی آقا، فرزند جانی آقا، فرزند قاضی آقا، فرزند امیر قاضی شایلو قشقایی بود .

اسماعیل خان «صولةالدولة‌» درسال 1256 (ش)به دنیا آمده ودرسن 17سالگی وارد عرصه ی سیاست واجتماع شد، زمانی ریاست ایل قشقایی وزمانی حکومت بهبهان را عهده داربود; درسال 1283 (ش) رسماً ریاست ایل قشقایی را پذیرفت واززمره ی مشروطه خواهان شد، اوبه شدّت مخالف «قوام الملک شیرازی‌» و«رضاخان پهلوی‌» بود، درسال 1295 (ش) با اخذ فتوی شرعی ازجانب سید عبدالحسین لاری با انگلیسیها وارد جنگ شد. درهمین هنگامه هامیرزا عبدالحسین فرمان فرمابه علت ضعف وبی لیاقتی ازسمت والی فارس برکنارشده وبه جای او دکتر محمد مصدق به سمت استان دار فارس منصوب گردید، مناسبات میان ایل خان قشقایی ودکتر محمد مصدق حسنه شد وتا آخر هم چنان نیکو باقی ماند. «صولةالدولة‌» به نمایندگی از مردم فارس وارد مجلس شورای ملی گردید، سپس به مقام سناتوری رسیده وبه دنبال آن به اتفاق پسر بزرگش محمد ناصرخان درتهران تحت نظر قرارگرفت. سرانجام درسال 1311 (ش) درتهران مسموم شد وازدنیارفت . -3 علی رضامنصوری، کسی که برا ی نخستین بار استارت ورزش بدن سازی در«کامفیروز» را زد، با راهنمایی ومساعدت او بود که منوچهری موفق شد درسال 1379 دستگاهای کششی دست دوم را به قیمت مناسب از«شیراز» خریداری نموده وباانتقال آن دستگاها به کامفیروز، با شگاه هدف را راه اندازی نماید .

-4 مرحوم حاج نورمحمد یک موقع در تیم گارد «شیراز» بازی میکرد .

 5- یک زمانی بهترین دروازه بان منطقه بود.

 6- دربان 

-7عشق من 

-8 فارس نامه ی ناصری، مرحوم حاج میرزا حسین حسینی فسایی، گفتار دوم، ص 256، از انتشارات کتابخانه ی  سنایی.

-9 همان طوری که درفوق اشاره شد، در چند سال ماقبل،ازجانب این روستا چیزی به عنوان مالیات و مال الاجاره به قوام الملک نمیرسید; دلایل آن، علاوه برچرانیدن زراعت زارعین توسط عشایر کوچنده، هجوم متوالی ملخ بود .

-10 جعفر مهدی نیا: «زندگی سیاسی قوام السلطنة‌» ـ چاپ سوم 1370 ، صص 441 ـ 442. 

و مظفر قهرمانی ایبوردی: «تاریخ وقایع عشایری فارس‌» چاپ اول - بهار 1373 . -11 " بارُو " شبکه های مورّب است که به طور منظم در دو جهت موافق و مخالف، چپ وراست دردیواره ی برج ایجاد میشود ونقش بر جسته در امر دیدبانی و تیر اندازی ایفا میکند . -12 روستای «تُل سرخ‌» اولین روستای بلوک «کامفیروز» بود که قبل از روستاهای تحت مالکیت حاج شیر علی و برادرانش قرارداشت، آن روستا که برسرراه «کامفیروز» - «شیراز» واقع بود، درآن زمان در مالیکیت صولة الدولة بود. اکنون جزء بستر دریاچه ی سددرود زن واقع شده است .

 -13 جعفر مهدی نیا: «زندگی سیاسی قوام السلطنة‌» ـ چاپ سوم 1370 صص  441 ـ 442 . -14 عبداللّه خان ضرغام پورازآن جا میتوانست با ناصرخان قشقایی چنین برخورد کند که بویراحمدیها وطایفه ی رستم ممسنی... درجنگ «سمیرم‌» هم پیمان قشقاییها بودند .

-15  چنان که قبلاً گفته شد: حاج شیر علی درابتدادوقلعه ی «تُل سرخ‌» راازخود برادران قشقایی درتهران خریدهبود، بعد از خرید، دو قلعه ی دیگر در آن جا به آبادی رسانید .  

-16 «سرجان‌» شخصی کوچک اندام وبسیار تیز هوش وبامهارت بود، اودرامر سرقت دارای چندان مهارتی توصیف ناپذیر بود که موضوع افسانهها شد، مانند هرپدیده ی نادر دیگر، برای سرجان ودرارتباط با کاراو افسانهها ولطیفهها ی فراوان ساخته شد. به عنوان نمونه میگو یند: «سرجان قابلمه ی شیربرنج را ازروستای «مهجن آباد» زد وبرداشت، تاموقعی که به کودین رسانید، آن شیربرنج هم چنان داغ ودهن سوزبود.» میگو یند: «سرجان شب هنگام "پوشن "رااززیرپای صاحب خانه کشید وبرد، صاحب خانه درحالی که به روی آن خوابیده بود، متوجه وبیدارنشد.» میگویند: «سرجان موفق شد "بالش " خواب را اززیر سر عروس وداماد بیرون کشیده وببرد، بدون این که آنها متوجه بشوند.» اماسرجان یک بارهم اشتباه نموده وبه کاهدان زد، اوبه هنگام روز خانه ی را زیرنظر گرفته ومحل بریدن را با تپال گاو نشان کرده کرده بود، شب هنگام وقتی که میآید ومحل رامی برد، متوجه میشود که به کاهدان زده است. میگویند سرجان شب ها خواب نداشت، هیچ شب هم بیکارنبود، اگر چنان چه به هردلیلی یک شب نمیتوانست به سر کار برود، درآن شب وسایل منزل خودرا جابه جا مینمود، تاصبح ازاین اتاق به آن اتاق ...افسانههای پیرامون "سرجان" مشحون ازعناصر داستانی است، که درآن شکست و موفقیت وجود دارد .(ناشر)

-17 چون در بقیه ی مناطق کشاورزی به آن صورت رونق نداشت، اول مهر که میشد افراداز نواحی سر حد اقلید، سرحد آب بار یک، سرحد چهاردانگه، شول دلخان و دیگربلوکهای هم جوار برای بردن مقداری برنج به «کامفیروز» رو میآوردند .

-18 " ملک مرزبان مازندرانی " در زمان رضا شاه کبیراز مازندران به «کامفیروز» تبعید شده بود، به عوض املاک اودر«کلاردشت مازندران‌» دو دانگ از ملک «بکیان‌» رابه او داده بودند، او پس از سقوط رضا شاه، ملک را به حاج شیر علی، حاج پیر علی و حاج دوست علی فروخت و رفت .

 19- علامه ی دهخدا درلغت نامه ی خود به نقل ازمنابعی چون: جغرافیای سیاسی کیهان وفارس نامه ی ناصری، طایفه ی باصری را چنین معرفی نموده است: «باصری یکی از ایلات خمسه ی فارس است که مرکب از 3000 خانوار میباشد، قشلاق این طایفه در بلوک سروستان، کوار و «کُربال‌» و ییلاق آن در بلوک ارسنجان و کمین است، تیرههای باصری عبارتند از چار بنیجه، شکاری، علی قنبری، علی میرزایی، ویسی. از زمان صفویه حکومت و ضابطی این ایل ضمیمه ی حکومت ایل عرب بود، زبان تیرههای باصری فارسی است، جز چاربنیجه که ترکی میباشد. میر شفیع خان باصری پسر میر مهدی خان عرب شیبانی ضابط ایل باصری بود، بعد از اوپسرش محمد صادق خان (متوفی 1279) ضابط ایل باصری گردید. او در فوج سرباز عرب منصب یاوری داشت،از چنان فراستی برخورداربود که از دور میتوانست با حرکت دادن دست هر نویسنده متوجه مطالب مکتوب بشود... لغت نامه ی دهخدا، حرف ب ـ باصری . -20 دومین قتل درطی یک هفته

-21 همان تیمسارارتشبدازهاری که درجوش انقلاب سال 1357 قبل از شاپور بختیار نخست وزیرشاه شد ودربسیاری ازشهرهای بزرگ حکومت نظامی بر قرار کرد.

 -22  درآن موقع «حسین آباد» نیز جزء مالکیت برادران کیانی بود.

-23در پایان این بخش به ذکر نام مردان این چند فامیل اشاره میکنم.

-24آقایان «امینی‌» هاو «اولاده‌» هاازیک بنکو محسوب میشوند .

-25 چنان که ثابت است کلمه ی دوحرفی «کا» ازاصطلاحات خاص نواحی کهکلوئیه وبویراحمد است که نه به معنی «کاکا = برادر» بلکه به معنی «بزرگ‌» بوده و مخصوصاًبرای اشخاص قابل احترام به کارمی رود، مانند "آقا"،"حاج آقا "، "جناب"...که درمحاورات زبان فارسی ازادات تعظیم میباشند.(ناشر) -26 سرداراحتشام سرداری برادرش «صولةالدولة‌» را نپذ یر فته وخود ادعای سرداری عشایر راداشت، این ادعای سرداراحتشام ازسوی «قوام السلطنة‌»، دولت پهلوی وحتی انگلیسیها پذیرفته شده وهمه ی آنها سرداراحتشام را به جای برادرش «صولةالدولة‌» به عنوان سردارعشایر میشناختند. -27 = بودند.

-28= نوبت آب 

-29" قره قویونلو  "  = گوسفند سیاهان، ازطوایف اصیل نواحی آذربایجان است که درمقابل آن طایفه ی  "  آق قویونلو  "  = گوسفند سپیدان، قرارداشته است. مطابق با نقل منابع تاریخی، میان آن دوطایفه همواره رقابت وجود داشته است. دکتر «ایلیاپاولو یچ پتروشفسکی‌» مستشرق مشهور روسی درکتاب مهم خود تحت عنوان «اسلام درایران‌» شرح مفصلی ازروابط ومناسبات آن دوایل مهم، وهم چنین آداب،  رسوم ومعتقدات هریک ارایه میکند .

-30 «چَم‌» = بروزن " جَم " و " خَم " درکتب لغت بیش ازده معنی دارد، ازجمله: «طبق پهنی را گویند که ازنی بوریا بافته شده وبه وسیله ی آن غلات را بافشانند وپاک نمایند، هم چنین به معنی آب گردان بزرگ، سینه، صدر، پیشانی نیزآمده است. ناز وادأ واجرای فنون را نیز " چم " گویند، چنان که «خم وچم‌» گفته شده. اما در «کامفیروز» هرجاسخن از" چم "  درمیان باشد، منظور اراضی مسطحی است که درحاشیه ی رودخانه واقع بوده وسطح آن نسبت به اراضی اطراف پایینتر ونسبت به بستر رود خانه بالاتراست . -31 خانه ی که دریک روز درست شود، معلوم است که چطور خانه ی است .

-32به معنی شکسته، ویرانه، مخروبه، تهی گاه، گودی... این عنوان را به خاطر داشته باشید که درناحیه ی غربی «کامفیروز» وتنگ «شول‌» نقاط زیادی به این اسم خوانده میشود .

-33 «کِسِن‌»  نوعی محصول سیادانه، مایل به خاکستری، ازخانوادهی لوبیا که یک طرف آن مانند دَمِ تبر نازک است. بسیارمقوی است، برای خوراک گاو، بویژه درایام شُخم زدن زمین استفاده میشده است. کشاورزان این دانه را آسک میکردند تا دو لپه یا خرد شود، سپس آن را خیس نوده، با کاه مخلوط مینمودند و به گاوهای نر شخم زن میدادند، تاقدرت کارکردن داشته باشند .

-34 " مندال " به زبان ما همان کهره و بره = بچهی بزها وگوسفندان است .

-35 چنان که چند صفحه قبل ملاحظه شد، قاسم پرویزی گفته بود که ولی محمد به اتفاق محمد جان قشقایی «مهجن آباد» را آباد نمودهاند .

-36 لپک =  تیزی نوک گاوآهن که ازفلزساخته شده وزمین را میدرد 

-37 دارخیش = استوانه ی چوبی که گاو آهن را متصل به گاو مینمود. -38منجل = نوعی داس ـ داسهای که درزمان قدیم قربتها درست میکردند. ـ39 بافه = دسته = بافه بافه = دسته دسته . -40 رح = وسیله ی توری که دستههای گندم را در آن جمع نموده وبارخر میکردند -41 مهتر = نوکر کدخدا = یا کاسب محل یا پرستار اسب. -42 برجی = وسیله ی قدیمی جهت کوفتن خرمن

-43  چنه = چیست -44اوسین = همان اوسین = چارشاخ 

-45لنگ و تا = پای برهنه ـ بی چیز

-46کرو = نوعی اشاره به شخص است.

-47تفنگ برنو

-48بزرگ طایفه 

-49 گویاکلمه ی «خان‌» یک لقب «ترکی‌» است که از زمان حمله ی مغولها به ایران در فرهنگ فارسی ما متداول و معمول گردیده است. به مردان صاحب مقام «خان‌» به همسران آن ها «خاتون‌» یا «خانم‌» میگفتند «بیگ‌»، "  بگ  " و «بیگم‌» نیز از دیگرالقاب زنان و مردان مغولی بوده است.

-50 همان گونه که دربخش مربوط به «علی آبادسفلی‌» خواندید، کربلایی نصرت اللّه نامدار «علی آبادی‌» جریان واگذاری املاک «علی آباد» ازسوی فرزندان بصیرالسلطنة به اجارهی خوانین امینی وفارسی مدان راطوری دیگر تعریف کرد .

-51پدر آقایان اسداللّه خان، ابراهیم خان، اردشیر خان، خدا کرم خان، بهادر خان، نصراللّه خان وعلی رضا خان .

-52پریشان =پاره 

-53 شرح مفصل زندگی آن بزرگوار درکتاب آفتاب «آفتاب کامفیروز» آمده است .






تاریخ : یکشنبه 91/6/19 | 10:29 صبح | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()

 آب باد

    به روایت حاج زلفعلی شفیعی، حاج چراغعلی شهریاری

  محمود طالب پور، حاج غلام اثرکار،  ناصر علمدار،  ماندعلی شفیعی‏

 در حدود4 کیلومتر بعد از «لیرمنجان» به یک تقاطع مهم می رسیم که می‏توان به آن 4 راه «خرم مکان» نام گذارد، از این 4 راه یک رشته جاده ی آنتنی به طول 500 متر به طرف «خرم مکان» منشعب می‏شود، مسیر اصلی به سمت «مشهدبیلو» و بهشت گم شده امتداد می‏یابد و مسیر جدیدی به طرف تنگ شول، دلخان، اردکان، یاسوج... آغاز می‏گردد. وقتی در این مسیر جدید قرار گرفته و حدود 2 کیلومتر جلو تربرویم، به یک روستای 200 خانواری به نام «آب باد» می‏رسیم. غالب جامعه ی محلی به این روستا «آب باد پلنگی» می‏گویند. زیرا این روستای جدید التأسیس در واقع از سرریز جمعیت  «شول پلنگی» تشکیل شده است .

 نام این روستا مأخوذ از چشمه‏ی است که در ناحیه ی فوقانی روستا ازپای کمر کوه جریان دارد. می‏گویند چند وچون آب آن چشمه ارتباط مستقیم باوزش باد دارد، هر گاه باد بوزد، آب چشمه زیاد می‏شود، هرگاه هوا آرام باشد، آب آن چشمه کم می‏شود .

 املاک آب باد، پلنگی، شیر محمدی و قلعه ی چُغا جمعا یک پلاک اند. نخستین مالک شناخته شده‏ی آن، همان میرزانصراللّه خان ایلخانی بود که در مباحث مربوط به «قلعه چُغا» و «مهجن آباد» بااو آشنا شدیم. وخواندیم که بعد ازخودش به ورثه، شامل غلام رضا خان ایلخانی رسید، سرانجام خانم «زینة السلطنة» چه برسر آن املاک آورد، غلام رضا خان  3 دانگ ملک «آب باد» را به قیمت 40 هزار تومان به آقای سید محمد دبیری فروخت، 3 دانگ دیگر را برای خود نگهداشت .

  اجاره دار این زمین‏ها درهر دوره حضرات «پلنگی» بودند. در تابستان‏ها در این جا کومه بر پا کرده و کشت و زرع می‏نمودند، در فصول زمستان دوباره به محل «پلنگی» بر می‏گشتند. چنان که تا سال 1348 هیچ آبادی در صحرای «آب باد» برپا نبود، در آن سال حاج احمد منوچهری تصمیم گرفت تا با ساختن یک باب خانه در مجاورت چشمه ی «آب باد» در همین جا ساکن شود و از ییلاق - قشلاق بین پلنگی وملک «آب باد» دست بردارد. در سال اول خودش تنها بود، در سال دوم 3 خانه شدند، درسال چهارم 7 خانه والی آخر ...

 جناب غلام علی منوچهری پسر حاج احمد پلنگی دراین مورد چنین می‏گوید: «به همین خاطر در ابتدا نام آن آبادی کنار چشمه را «احمد آباد» می‏گفتند، حاج احمد در این موقع کدخدای 3 دانگ سهم غلام رضا خان از املاک «آب باد» بود، 3 دانگ دیگر متعلق به سید محمد دبیری می‏شد که علی خان شکوهی سمت کدخدایی آن را عهده داربود. مردم «آب باد» از سال 1355 آهسته آهسته از کنار چشمه ی «آب باد» پایین آمده، در حاشیه ی جاده ی اصلی اقدام به خانه سازی نمودند، یک عده ی دیگر هم از شول «پلنگی» آمدند، درنتیجه روستای جدید «آب باد» به سرعت توسعه یافت. آخرین خانه در سال 1380 از کنار چشمه پایین آمد که بدین ترتیب روستای «احمد آباد» یا «آب باداولی» به کلی متروک شد، اکنون همه ی اهالی در حاشیه ی جاده‏ی اصلی، واقع در نقطه ی موسوم به صحرای «گِندی کان» ساکن شده اند .

 اکثریت ساکنین «آب باد» از طایفه ی «شرون کمالی» هستند. گفته می‏شود که" شرون " و " کمال  " دو برادر بودند که از «گشتاسب بویراحمد» آمدند ومدتی در «شول گپ» پاتابه خشک کردند، سپس به «شول پلنگی» آمده و در آن جا ساکن شدند، بعضی می‏گویند که شرون وکمال از نواحی «نورآباد ممسنی» به شول گپ آمدند. بالاخره ازهرجا که آمده باشند، فرزندان آن ها تا حدود 30 سال قبل ازاین در همان روستای «پلنگی» به سر می‏بردند. از آن زمان به این سو جملگی به روستای «آب باد» نقل مکان نموده‏اند، چنان که یک نفر شرون کمالی اکنون در «شول پلنگی» وجود ندارد، جملگی در «آب باد» زندگی می‏کنند، یک چند خانوار شرون کمالی هم در روستای کوچک «بادامک» سکنی گزیده اند. باقی مانده‏های ساکن در دره ی «پلنگی» تماما ازفرزندان " نجف " اند که در بخش خودش معرفی خواهند شد .

 از200 خانوار ساکن درروستای «آب باد» حدود 10 خانوار از طایفه ی نجفی می باشند، که با فامیل های شکوهی، قاسمی و میرزا مرادی زندگی می‏کنند. باقی 190 خانوار  جملگی ازطایفه ی شرون کمالی اند. گروهی از مردم ساکن درروستای «بادامک» نیز ازطایفه ی نجفی می‏باشند .

 " شرون" دو پسر به نام‏های " علی شیر " و " جم شیر " داشت. " کمال " یک پسر به نام "علی مراد " داشت. از علی مراد دو پسر به نام‏های خداداد و خدا بخش به جا ماند. اما علی شیرهفت پسر به نام های محمد، ساتیار، مهمان دار، علی محمد، اللّه قلی، محمد حسین و حسین داشت. ساکنین فعلی روستای «آب باد» فرزندان همین‏ها هستند. یک نمونه از نسب نامه‏ی کمالی‏های «آب باد» چنین است:  سجاد، ماند علی، زلفعلی، کوچک علی، علی مراد، خداداد، علی مراد - کمال .

 یک نمونه از نسب نامه ی شرونی‏های «آب باد» نیز چنین است:  امان اللّه ، غلام علی، حسن، غلام، علی شیر، محمد حسین، علی شیر - شرون .

 روستای «آب باد» دارای یک باب مسجد خیلی تمیز به نام امام جعفر صادق (ع) است که زمین آن راحسین خان بهمنی اهداء نموده است. یک باب مدرسه ی ابتدایی دارد. واز امکانات اولیه‏ی زندگی شامل آب لوله کشی، روشنایی برق، مخابرات و خانه ی بهداشت برخوردار است. مردم آب باد خیلی ثروت مند نیستند، زمین کم دارند، وضعیت دام داری در آن جا خوب است، آب باد از جمله روستاهای است که کارخانه ی برنج کوبی ندارد. تا کنون 4 نفر کارمند از روستای آب باد پا گرفته‏اند .

 مناظری از آ ب باد ، کربلای محمد حسینی ، شول پلنگی 






تاریخ : یکشنبه 91/6/19 | 10:28 صبح | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()

ده کهنه‏

       به روایت حاج نورعلی سلطانی، محمد حسن

      قربانی، علی قربان نعمتی و ابراهیم بهروزی

 اندکی بعد از روستای «حسین آباد» و به اعتباری، وصل به آن، روستای تاریخی «ده‏ کهنه» قرار دارد. ده کهنه ی امروز همان «پالنگری» قدیم است، لذا ثبت دفتری آن به‏ نام «پالنگری کهنه» می‏باشد، به همین لحاظ به آن «ده کهنه» می‏گویند. امروزه به جای مردم ساکن درروستای «ده ‏کهنه» ساکنان «پالنگری نو» مدّعی میراث داری «پالنگری» باستان اند. امادرحقیقت هیچ یک از دو روستای «ده‏ کهنه» و «پالنگری جدید» نمی‏توانند منعکس کننده اوضاع «پالنگری» باستان باشند .

 «ده‏ کهنه» کنونی دارای 2 قسمت می‏باشد: 1- بخش قدیمی 2- بخش بخش جدید که به آن «پهناب ریزی»  یا «حسین آباد علیا»  نیز می‏گویند، «شمس آباد» هم گفته شده است. در ناحیه ی قدیمی، اغلب خانواده‏های کم بضاعت زندگی می‏کنند، که شامل چند گروه و طایفه، مانند: پالنگرینی، شولی، ترک، بنویی، سی سختی، باغ نوی، منصور آبادی، قلعه نوی ...می‏شوند. تأسیسات عام المنفعه مانند حمام عمومی و شرکت تعاونی در این نقطه قرار دارند. کسانی که پر و بال داشتند، از این محله به جاهای دیگر نقل مکان نموده‏اند. در این محله ی قدیمی اغلب کسانی باقی مانده‏اند که نتوانستند خودرا ازآن جا بیرون بکشند. محله ی «ده‏ کهنه» از یک طرف به کوه برخورده، از طرف دیگر به اراضی مزروعی محصورشده است، بنابراین جا برای توسعه ندارد .

 دراین محله گروهی متشکل از اشخاصی (اغلب جوان) وجود دارند که به آن «تیم آردی» می‏گویند. اعضای تیم آردی قشر پایین جامعه را تشکیل می‏دهند، تعداد آن ها به بیش از40 - 50 نفر می‏رسند، اغلب به کارهای پر مشقت و کم منفعت مشغولند، آن ها فاقد تحصیلات عالی و مهارت‏های فنی وحرفه‏ای هستند، به همین علت مورد استشمار قرار می‏گیرند، احترام و منزلت آن ها در گرماگرم انتخابات‏های محلی وفصل کَلَکی ودِرو شلتوک افزایش قابل ملاحظه می‏یابد. وحدت و تفام میان اعضای تیم جالب توجه است .

به فاصله ی 500 متردورتراز محله ی قدیمی «ده ‏کهنه» محله ی  " پهناب ریزی " قرار دارد، که از لحاظ اداری جزء «ده‏ کهنه» محسوب می‏شود، اما درزیر دل آرام آرام ساز مستقل خود را می‏زند.  برای اولین بار در سال 1362(هش) شخصی به نام کربلایی حسین علی شمس شولی در آن محل منزلی برای خود احداث نمود. به فاصله ی اندکی، برادرانش  نیز به او پیوستند . پهناب ریزی تاآن موقع یک صحرای خالی بود که در دامنه‏های آن مقدار کمی جو، گندم، نخود و عدس به عمل می‏آمد. این محل  در دهانه ی دره ی خشکی موسوم به «تنگ فراخ - فراغ - فراق » واقع شده است، به این دره " تنگ سریان " هم می‏گویند. این همان دره ی است که درسال 1322 (هش) به قتل گاه سربازان دولتی توسط اردوی ایل قشقایی مبدل شد. این دره طی میلیون‏ها سال فعالیت خود پهنه ی خرمن گونه از گِل ولای و سنگ وشِن احداث کرده است که مانند خرمن «ارزن» پهن و دامنه دار است. در «کامفیروز» به ریک بند انگشتی «ریز» می‏گویند؛ به درخت انگور هم " رِز"  گفته می‏شود . از آن جا که بیش ترین مواد تشکیل دهنده ی اراضی پهناب ریزی را ریگ‏های بند انگشتی درحد حبه‏های خرما وانگورتشکیل می‏دهد، بدان سبب «پهناب ریزی»،  یابه لهجه ی عامیانه «پهنوریزی» می‏گویند .

 اکثریت ساکنین " پهناب ریزی " از مردم «شول گپ» می‏باشند، چند خانوار منصور آبادی و قلعه نوی نیز در میان آن هاوجود دارند. همه ی آنان از ساکنان قدیمی ده کهنه‏اند که طی دو دهه ی گذشته در اثر کم بود جاوزمین، به این جا آمده وخانه‏های مجلل ساخته اند. آهسته آهسته مسجدی به نام «مسجد النبی (ص)» ساخته اند .

 هر یک از دو محل «ده‏ کهنه» و «پهناب زیری» هیأت های عزاداری جداگانه ی خودرا دارد. هیأت اولی به نام حسین بن علی (ع) به سرپرستی آقایان محمد حسن قربانی وبرادرانش، بامشارکت آقایان ابراهیم بهروزی، محمد حسین عبدی پور، نوروز سلطانی، رضاصادقی...اداره می‏شود؛ وهیأت دومی به نام اباالفضل العباس (ع) به سرپرستی آقایان نادر رضایی، ولی محمد شکوهی، عبداللّه رحیمی، حسین رنجبر وعبدالعلی یوسفی...اداره می‏شود. روستای «ده کهنه» میزبان امام زاده ی قدیمی به نام " مالک ابراهیم " است که هیچ کس درباره ی او چیزی نمی‏داند، مردم به اوعقیده دارند، ازقدیم دارای مقبره ومحجر بوده است، تاحالا چندین بار مقبره‏اش خراب شده، دوباره به همان سر جای اول برپاشده است .

 ورزش درده ‏کهنه

 روستای «ده‏ کهنه» یکی از قطب‏های ورزش «کامفیروز» محسوب می شود، فوتبال خیلی قوی دارد که تحت نام «تیم یاران» فعالیت می‏کند، تاکنون دارای مقام‏های منطقه‏ای شده‏است. در رشته ی بوکس شخصی به نام «محمد نظر کاظمی شولی» را دارد که نایب قهرمان کشوری در وزن خود می‏باشد. برادرش «احمد حسین کاظمی شولی» نیز در همین رشته 2 بار حایز مقام اول استان شده است.  ورزش کاران این محل در رشته ی فوتسال نیزبه مقام‏های دست یافته اند. یک باشکاه بدن سازی تحت عنوان " هدف "  دراین محل فعالیت دارد که توسط آقای علی منوچهری اداره می‏شود .

 او ضمن گزارشی، وضعیت این رشته ی ورزشی در روستای «ده ‏کهنه» راچنین نگاشته است: «درحال حاضر اگر بخواهیم بهترین‏های ورزش بدن سازی در «کامفیروز» رامعرفی نماییم، باید ازآقایان امین یوسفی، مهرزاد رضایی، حمید خسروانی، غلام ‏بزرگ نسب، محمدهادی زارع، بهبود سی سختی، ابوذر رستمی، علی رضا منصوری، احمد میری، حمید رضا رفیعی، اصغرگودرزی، بهرام سهامی، عبداللّه اثری نژاد، نوراللّه انصاری، موسی انصاری، نوراللّه کشاورز، حمید فرهادی، مجید کشاورز، ابوذر رنجبر، مهدی جمشیدی، قاسم فربد وزنده یاد ایوب نظری نام ببریم.»

 هم چنین جناب آقای ایزدی مسئول تربیت بدنی منطقه دراین مورد چنین می‏گوید:  «همان طوری که معلوم است بیش ترین علاقه ی جوانان نسبت به امور ورزش، اول به فوتبال هست، بعد به والیبال و رشته‏های دیگر. در مورد فوتبال می‏توان گفت که در سال 1357 برای اولین بار در تاریخ فوتبال «کامفیروز» یک دوره مسابقه ی فوتبال بین دانش‏آموزان «خانیمن» با دانش‏آموزان «مشهد بیلو» و «مهجن آباد» برگزار گردید. دانش آموزانی که برای ادامه ی تحصیل به شهرها رفتند فوتبال را ادامه دادند تا این که در سال‏های 1361 - 62 یک دوره مسابقات فوتبال ووالیبال بین دانش‏آموزان و فرهنگیان در «خانیمن» برگزار شد. به دنبال آن با همت ورزش کاران خود منطقه، ورزش فوتبال رونق گرفت. چنان که در سال 1363 به مناسبت چهلمین روز شهادت  مصطفی نعمتی، یک دوره مسابقات فوتبال و والیبال بین تیم‏های «کامفیروز» به میزبانی روستای «ده‏ کهنه» برگزار گردید. تعداد 6 تیم قدراز روستاهای مشهد بیلو، خانیمن، مهجن آباد، خواجه، خرم مکان و ده ‏کهنه شرکت داشتند، درآن موقع زمین بازی وجودنداشت، لذادر زیر قبرستان «ده‏ کهنه» زمین‏های زراعتی متعلق به آقای رضا رضایی را صاف‏کردند و مسابقات را برگزار نمودند .»

 «در آن مسابقات در رشته ی فوتبال تیم‏های «خواجه» و «ده ‏کهنه» به تریب به مقام‏های اول ودوم رسیدند، در رشته ی والیبال برعکس شد، یعنی «ده ‏کهنه» اول، «خواجه» دوم گردید. در آن مسابقات آقایان محمد حسن قربانی، عبدالخالق رنجبر ومرحوم حاج نور محمد رحیمی نقش مهمی ایفا کردند. در پایان مسابقات هدایای به ورزش کاران داده شد. همین حرکت موجب شد تا کم کم روستاهای دیگر به برگزاری مسابقات ورزشی روی بیاورند. جریان رشد ورزش هم چنان ادامه داشته وتا سال 1365 خوب پیش  رفت،  درآن سال بسیاری از اعضای تیم‏ها به خدمت مقدس سربازی، یا جبهه‏ها ی جنگ رفتند، ازاین طریق یک ضعف وسستی درامر فوتبال «کامفیروز» پیش آمد .»

 « از سال 1367 که جنگ به پایان رسیده بود، دوباره فوتبال منطقه و «ده ‏کهنه» جان تازه گرفت، چنان که در سال 1369 از طرف بخشداری وجهاد سازندگی منطقه، یک رشته مسابقات فوتبال در زمین «خرم مکان» برگزار گردید که از سراسر منطقه بالغ بر 18 تیم ‏در آن شرکت داشتند که تیم " بیلو " اول شد. در سال 1372 یک دوره مسابقات منطقه‏ای میان 24 تیم «کامفیروز» برگزار شد. از همه ی روستاهای مهم یک تیم معرفی شده بود. از آن به بعد هیأت فوتبال منطقه تشکیل شد که بچه‏های بیلو، مهجن آباد، خانیمن وخرم مکان درآن عضویت داشته ودارند .»

 «چند سالی است که باشگاها ی کامفیروزبه دسته ی یک و دو تقسیم شده‏اند، تعداد 16 تیم دسته ی یک وتعداد 14 تیم دسته ی دو می‏باشند. علاوه براین «کامفیروز» هم اکنون چهره‏های مطرحی را درفوتبال استان دارد، از جمله می‏توان مجتبی زارع رانام برد که در تیم  برق هست، از مشهد بیلو نادر شکوهی وعلی پرهیزگار هستند که در باشگاهای «شیراز» بازی  می‏کنند . در رشته ی والیبال که بیش تر در منطقه ی شمالی، مانند «خانیمن» و«حسین آباد» فعال می‏باشند، تعداد 14 تیم باشگاهی ثابت و 12 تیم محلی مشغول کاراند . ازنظر امکانات ورزشی، دردهستان شمالی یک استودیوم 7 هکتاری تأسیس شده است که بین دوروستای «بکیان» و «پالنگری» واقع است. در منطقه ی جنوبی یک سالن مجهز 12 در 24 برقراراست که فعالیت‏های رزمی درآن انجام می‏شود ورشته‏ی والیبال راهم جواب می‏دهد. اگر بنا باشد از پیش کسوتان فوتبال نامی به میان آید، باید از آقایان محمود آزادی، محمدایزدی، عبدالعلی یوسفی، مرحوم حاج نور محمد رحیمی، علی حسن قربانی، عیدی محمد حق پرست و اللّه داد اکبری نام برد. این آقایان درتیم سابق «ده کهنه» که موسوم به «تیم ترویج» بود واکنون به نام «تیم یاران» شناخته می‏شود، توپ می‏زدند. ازنخبه‏های امروز فوتبال «ده کهنه» می‏توان آقایان صمد رنجبر، بهروز سلطانی، حمید خسروانی، غلام حسن رحیمی، حسن غفاری، عبدالحسین منوچهری رامعرفی نمود. در منطقه ی جنوبی باید ازآقایان شیروان زاهدی، عبداللّه امیری، علی بخش زاهدی، محمد رضا مظاهری، یعقوب نامدار، محمد اسفندیاری، بهرام موثقی، جعفردهقان، سهراب پرهیزی واحمد زاهدی نام برد.»

 ازروستای «ده کهنه» تاکنون تعداد 15 نفرکارمند و13نفر دانشجو ی شاغل به تحصیل پاگرفته‏اند، درمیان کارمندان یک نفر قاضی = جان محمد رحیمی، یک نفر درجه دارنظامی = رضا عباسی، یک نفر مسئول تربیت بدنی منطقه = خداکرم ایزدی، یک نفر کارمند بخشداری = حسنقلی قاسمی، یک نفر مسئول دربنیاد 15 خرداد = بهمن عباسی، یک نفرتکنسین نیروی هوایی = غلام حسن سعادت، یک نفرمسئول درشرکت لاستیک سازی "دنا" = عیدی محمد عبدی، یک نفر مسئول درشرکت شیر پاستوریزه = حجة اللّه عبدی ... وجود دارند. هم چنین بهرام عباسی مدیرتابلوسازی «نصر» اززمره ی هنرمندان «ده کهنه» محسوب است .

  درروستای پهناب ریزی «ده کهنه» بانوی هنرمند به نام سکینه رضایی زندگی می‏کند که به رغم محدویت حرکتی، اسطوره ی تمام عیار هنراست، او در چند رشته ازهنرهای هفت گانه وحرفه ی خیاطی وصنعت قالی مهارت تام دارد، وی نماینده ی یک شرکت قالی بافی است، حوزه ی نفوذ اواز «کامفیروز» فراتررفته، تانواحی سرحد چاردانگه و دهبید و بوانات کشیده شده است. اویک شطرنج باز بسیار ماهراست .

    اشعاری ازدو شاعر جوان، ساکن روستای «ده کهنه»:

                        « چه شد روستا؟»

شبانگاهی خروس دهکده آوازبرداشت:

                      چه شد روستا، کجاگم شد ؟

 همه لطف وصفایت را، وفایت را؛

                                        کی دزدیده ؟

 چه شد آن هم نشینی‏ها ؟

              تش چاله؛ به گِردش شب نشینی‏ها

                          کجارفت آن اقاقیها؟

                                      کبوترها، قناری‏ها

              صدای کبک وتیهو ازفراز قله ی کولی نمی‏آید

                             فغان! دیگر شکارچی ای

                تفنگ وکوله پشتی و دَفَک را برنمی دارد

                   صدای زوزه ی گرگ وشغال ووحش می‏آید

 چه شد روستا، کجا گم شد ؟

                 کجاشد کوچه باغ هایت

                      حصار سنگی ات را کو؟

                                   کجاشد بوی عطرگل؟

                                        هلو و سیب وگیلا ست ؟

                          نداری دود کش درپشت بام خانه ی خشتی

                           کجاباید رود بیرون، همه داد وفغان هایت

 چه شد روستا، کجا گم شد؟

                        کنارجوی بارانش همیشه پرزحوری بود

                    که عکست روی آب و زیر آن هم پر زماهی بود

 ولی اکنون، تمام چهره‏ها زنگار بربسته

                            همه آب هاشده مسموم- ماهی‏ها همه مردند

 چه شد روستا، کجاگم شد؟

                نمی‏یابی دیگر آبی، توازآن چشمه ی جوشان

                نه ازسنگاب های کوه، نه ازرود کر عریان

                       همه آن پیرمرد وپیرزن‏ها خفته اندر خاک

                                  دعای نیست تاآرد کمی باران

 ولیکن باید امید واربود،

                          امیدوار، دل خوش به فرداها

             آبان ماه 1383 - دانشگاه شیراز -  محسن علیپور

پاییزغم

 گویمت هرچه به سرآمده‏ازبود ونبود                  غم عشقی‏که سراسر دل من را پیمود

 درد هجری که کشیدم من ازدوری تو                   دیده‏ام حلقه به درشعرجدایی بسرود

 عمر بر باد بداد یم و خبردار نه ‏ایم‏                   سال هارفت،ازاین عمرهدررفته چه سود

 به چه کارآیدم این جسم‏که جان دربرنیست‏                   جسم بی جان ببایست که درخاک غنود

 عرضه کردیم جوانی،به غروری مغرور               حیف ازاین دوره که دربند جهالت فرسود

 بال بشکسته، قفس تنک نمودم صیاد                    مرغ دردام،دیگرش طاقت آزارنبود

 همه سرمست شد ازمطرب وازچنگ ورباب‏                  دل سرخورده کند گوش نی وناله رود

 سالیان است که دل سوخته‏ام ودم نزدم‏                  هیچ کس زین همه غم یک سرموی نزدود

 دست تقدیر چوازبهرکرم بیرون شد                    هرچه بخشید به من،رنج وپریشانی بود

    مثنوی

 خزان سی به عمرمن گذرکرد                  مرا بی شوق وبی ذوق وهنرکرد

 جوانی را هدردادیم، افسوس                     ندیده وصل یار، پیری اثر کرد

 به جای گلشن وباغ وگلستان                     مرا آواره ی هر دشت برکرد

 دل بیچاره درجای گروبود                       گروگان گیردل هیچش نظرکرد

 ازاین حسرت زیارخودبنالم                        که ازاول مرا صرف نظر کرد

 دو چشمم نای بینایی ندارد                         دراین ره بایدش کوری سپرکرد

 جوانی بود با یک اسب رهوار                     سفردرراه پرپیچ وخطرکرد

 به امید جوانی رفتم این راه                       به نیم را ه مرا بی همسفر کرد

 مرادر خواب دید، پیچید ازراه                     چوگشتم ناتوان از من هدر کرد

 دلم دیوانه از شوق جوانی                          چوتنهایم گذاشت، دیوانه تر کرد  

                                            "محمدهادی زارع شولی – ده کهنه "






تاریخ : یکشنبه 91/6/19 | 10:27 صبح | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()

منگان        

   به روایت علی خان شکوهی، کاکا قلی امیری و عزیز اللّه فروغی

 روستای زیبا و خوش نما است، که در ناحیه ی شمالی دهانه ی تنگ بستانک، در دامنه ی کوه «ساران» واقع است. حدود صد سال است که مسکونی می‏باشد، در ابتدا به آن «گُل زردک» و هم " گل مکان " می‏گفتند. در زمان حمید خان و لطف علی خان کشکولی که جوی جدیدی از تنگ بستانک کشیده شد، اراضی بیش تری زیر کشت رفت. در واقع هویت و نام این روستا نیزاز آن جوی جدید گرفته شد، چون سراسر مسیر آن جوی از ابتدای سربند تا پوزه‏ی آبادی، تماما ازمیان سنگ و مَنگ عبورنموده است، به همین سبب به آن جوی «منگان» گفته شد. منگ از نظر میزان انجماد از خاک سفت تر و از سنگ نرم‏تر است .

 مالک قدیمی اراضی و تپه ی «گل زردک» حاج عبداللّه کشکولی پدر خدیجه بی بی همسر صولة الدولة بود، پس از او به فرزندانش غضنفر خان و مظفر خان رسید. آن‏ها سهم لطف علی خان و حمید خان را نیز خریده و 6 دانگ «منگان» را مالک شدند. در ابتدا سارانی‏ها می‏آمدند، آن جا را اجاره می‏کردند، در فصول بهار و تابستان در آن جا کومه می‏زدند وکشت وزرع می‏نمودند. در فصل پاییز، پس از برداشت محصول مجددا به «ساران» برگشته و زمستان خود را در آن‏جامی‏گذرانیدند. دربهار سال بعد مجددا کومه ی جدید بر پا می‏کردند .

 تا این که در حدود صد سال قبل از این مالکین کشکولی از زارعین سارانی خواستند تا در همین جا یک قلعه برپانموده و ساکن شوند. زارعین یک قلعه ی کوچک بر سر تلی موسوم به تل طاهری برپا نموده و تعداد 8 خانوار در آن ساکن شدند، این قلعه دارای یک درب بود، برج و بارو هم نداشت. به مرور زمان جمعیت زیاد شده و به تعداد12 خانوار افزایش یافت، متعاقبا خانه‏های جدیدی در بیرون از قلعه در محل قدیمی ده کنونی برپا شد.

 در آن موقع کدخدای «منگان» کسی به نام شیر علی بود که بر سر مسایلی با مالک‏ها درگیر شد، خوانین و مالک‏ها او را از سمت کدخدایی عزل نموده و از ده بیرونش کردند. او به روستای «بیمور» رفت و در همان جا ماندگار شد، اکنون بچه هایش در همان جا زندگی می‏کنند. به جای شیر علی ظهراب خنجشتی کدخدا و نماینده ی مالک شد .

 اصل بُنجاق «منگان» امروزی حضرات سارانی هستند، لکن به مرور ایام اشخاصی از جاهای دیگر هم آمده و در این جا ساکن شدند، در این جا هر یک از بنکوها ی ساکن در«منگان» را به ترتیب چنین بیان می‏کنیم: بنکوی سارانی، شامل خانواده‏های سادات حسینی، سید محمد داوری، سید کوچک، سید داود، امیری، میرزابگ، میرزا خان، سید علی گپ، سید رحیم علی .

 بنکوی خنجشتی شامل خانواده‏های فروغی : عزیز قلی - سهراب، ظهراب، محمد - از خنجشت آمد .

 بنکوی سی سختی: امیر، علی خان، حسن خان، محمد خان - از سی سخت آمد .

  سادات موسوی: سید خداداد موسوی، سید علی، سید محمد، سید علی رضا- از سی سخت آمد .

 طوایف ترک قره قانی، محمد زمانی و کشکولی .

 «منگان» امروز دارای 130 خانوار است، از همه ی امکانات اولیه ی زندگی شامل آب لوله کشی، برق، مخابرات، خانه ی بهداشت و مکان‏های آموزشی و مذهبی برخوردار می‏باشد. یک باب مسجد شیک و تمیز در پایین روستا وجوددارد که زمین آن را سید ظفر حسینی اهداء کرده است. یک باب حسینیه در ناحیه ی بالای ده دارد که با نیان آن آقایان سپهدار حسینی و امام قلی فروغی می‏باشند. محل «منگان» دارای 2 هیأت عزاداری می‏باشد. یکی به نام اباالفضل العباس(ع) است که در ناحیه ی پایین ده فعالیت دارد. دیگری به نام سید الشهدا(ع) است که در بالای ده امور مربوط به عزاداری سید الشهدا را سازماندهی می نماید .

  مردم «منگان» همواره اهل تقوی و طهارت بوده و از نخستین روزهای تاسیس روستا دارای حمام عمومی بوده اند. ورزش در روستای «منگان» رونق چندانی ندارد، ولی جوانان «منگانی» از لذات ورزش بی نصیب هم نیستند. درآن جا یک تیم فوتبال با نام دهن پر کن «پرسپولیس» وجود دارد که فاقد زمین و امکانات لازم است، در رشته ی والیبال نیز جوانان «منگان» دارای مقام‏های منطقه‏ای هستند .

 تاکنون از روستای «منگان» تعداد 15 نفرمعلم، کارمند، رئیس شعبه و 20 نفر دانشجو برخاسته‏اند . 

 

جیدرزار

     به روایت عنایت اللّه کوثری‏

 «جیدر» یک نوع گیاه سوزنی است که در نواحی سرد سیر، در مسیر جریان‏های آبی می‏روید، این گیاه اساسا فاقد برگ بوده و ترکه های صاف و وسوزنی اش به حدود یک مترمی‏رسد، اغلب از آن جاروب تهیه می‏کنند. «جیدرزار» محلی است با ارتفاع 2800 متر از سطح دریا، که در ناحیه ی فوقانی تنگ بستانگ، یا همان بهشت گمشده قرار دارد. فاصله ی آن تا سر پیچ «منگان» 14 کیلومتر وتا سید محمد «ساران»12 کیلومتر برآورده شده است. این محدوده ی وسیع تماما جزء قلمرو «جیدرزار» است. آن یک محل قدیمی است که از زمان‏های ناشناخته محل سکونت آدمیان بوده است .

 مالکیت اصلی «جیدرزار» متعلق به ترکان محمد زمانی بود، سپس میرزا خان ابراهیمی از روستای «گله گاه تنگ شول» آن را خرید. میرزا خان پس از مدتی آن را در معرض فروش نهاد، تااین که 3 دانگ آن را میر غارتی و 3 دانگ دیگر را حاج بابا جان محمدی و حاج شاه محمد از روستای «بزی تنگ شول» خریدند. میر غارتی در آن جا قلعه ی کوچکی برپا کردکه جمعا10 باب خانه داشت، تعداد 8 خانوار عشایری را درآن اسکان داد تابرایش زراعت کنند. در این موقع خود میر غارتی در «کهکران» و «سربست» همایی جان بسر می‏برد، آن 8 خانوار عشایری کاررعیتی او را به عهده داشتند .

 اما حاج بابا جان و حاج محمد جان بزی تعدادی از خانواده‏های روستای خودرا در آن جا اسکان نموده و کار رعیتی خودرا به عهده ی آن هامحول نمودند. این وضع ادامه داشت تا اصلاحات ارضی پیش آمد. که در جریان آن تقسیم به نسبت شد 50 % اراضی به رعیت واگذار گردید و 50 % دیگر برای مالکین ماند، مالکین آن سهم 50 % خود را طی اقساط 12 ساله به رعیت فروختند، قسط های که هرگز پرداخت نشد، زیرا در سال‏های اول هیچ کس هیچ چیزی نداشت تا بتواند قسط بپردازد، تا این که انقلاب شد و همه چیز فراموش گردید، نه مالک به فکر طلب کاری افتاد، نه رعیت به فکر بدهکاری .

 مردم «جیدرزار» پس از اصلاحات ارضی و پس از خرید 50 % سهم مالک احساس کردند که دیگرزمین مال خودشان است، زحمت کشیدند، سنگ‏ها را جمع کردند، درختان بلوط را قطع کردند، اراضی خود را صاف و منظم نمودند، باغات به وجود آوردند ومحل را آباد کردند، چنان که امروزه این محل به رغم برخی محرومیت‏های که ناشی ازصعب العبور بودن منطقه می‏باشد، یکی از پردرآمد ترین و حاصل خیزترین مناطق «کامفیروز» می‏باشد. حدود 70 هکتار باغ و 100 هکتار اراضی مزروعی برای یک روستای کمتر از 20 خانوار، سرمایه ی بزرگ است.

علاوه براین‏ها دام داری و پرورش زنبور عسل نیز در این روستا رونق فراوان دارد، کما این که عسل کوهی این روستا هم خیلی مشهور است، زنان و دختران زحمت کش این روستا نیز قالی‏های خوش نقش و نگاری می‏بافند.

 زندگی در «جیدرزار» طبیعی بوده و به دور از زرق و برق شهری و مظاهر تمدن جدید از قبیل برق، تلوزیون، ماهواره، کامپیوتر، انترنت... جریان دارد. عنایت اللّه کوثری دراین مورد چنین می‏گوید: «تا زمان انقلاب یک نفر باسواد در میان ما پیدا نمی‏شد تا یک نامه بخواند، وقتی برای روستای ما یک نامه از جای می‏آمد، آن را نگه می‏داشتیم، مدت‏ها منتظر می‏ماندیم تا یک شخصی باسواد پیدا بشود، آن را برای ما بخواند، لکن امروزه یک باب مدرسه ی ابتدایی داریم که ساختمان آن راخودمان با استفاده از مصالح گل و سنگ ساخت

کوثری می افزاید: «درروستای ما ازوسایل مدرن کشاورزی خبری نیست، ما یک دستگاه تیلر را تا دهانه ی تنگ بستانگ آوردیم، در آن جا آن را باز نموده و قطعه قطعه کردیم، هر قطعه را بار الاغ نموده، به محل آوریم، در این جا مجددا قطعات را بستیم تا از آن برای خرمن کوبی و یونجه خرد کردن استفاده کنیم. اراضی این جا را نمی‏توان با تیلر یا تراکتور شخم زد، زیرا از یک طرف جاده وجود ندارد، از سوی دیگر زمین‏ها ناهموار است. ما با گاو خیش می‏کنیم.»

 کوثری در تشریح اوضاع گذشته‏ها می‏گوید: «در گذشته‏ها «جیدرزار» مرکز انواع حیات وحش، بویژه گراز بود، گراز آن قدر فراوان بود که در روز روشن مانند گله‏های گاو روی زمین‏ها و مزارع ما به چرا می‏پرداخت، ما از دست آن ها عاجز بودیم، گاهی تصمیم می‏گرفتیم این جا را ترک کنیم، چون نمی‏توانستیم از مزارع مان نگهبانی نماییم، روزها ما یک بار زمین را خیش می‏زدیم، شب‏ها گرازها ده بار آن را زیر و رو می‏کردند. به ناچار شروع به کشتار گراز نمودیم، روز 10 تا 20 تا از آن‏ها را ‏کشتیم، تا کم شدند و مزارع و درختان ما پا گرفت.»

 کوثری می‏افزاید: «من در یک روز 8 قلاده خرس را زده‏ام، روزی 50 قطعه کبک زده‏ام و در طول عمرم 54 رأس بز و پازن زده‏ام.»

 او جریان کشتن یک قلاده پلنگ را این گونه شرح می دهد: «در سال 1355 بود که یک روز به اتفاق گرگ علی شیر محمدی به کوه رفتیم، من دوربین انداخته، به اطراف نگاه کردم، دیدم در میان سنگ‏های معروف به دره ی مردار خانه یک قلاده پلنگ روی یک تخته سنگ خوابیده است. من در آن موقع یک قبضه تفنگ 5 تیر پران بلژیکی داشتم، به گرگ علی گفتم بیا برویم، آن پلنگ را بزنیم؛ در آن لحظه ما حدود 500 - 600 متر با پلنگ فاصله داشتیم، گرگ علی گفت " پلنگ با یک تیر از پا در نمی‏آید، در نتیجه به طرف ما حمله نمود ه، به سرعت خود را به ما خواهد رسانید ." من به حرفش گوش نکرده، به راهم ادامه دادم، در مسیر راه به یک قلاده خرس برخورد کردم که به آن تیراندازی نکرده، اجازه دادم تا از مسیرم دور شود، خرس آهسته آهسته رفت داخل مغاره‏ی و از نظرم پنهان شد.»

 « من به مسیرم به سوی پلنگ ادامه دادم، رسیدم به درختی که آن را نشان کرده بودم، دیدم که پلنگ صدای پایم را شنیده، از خواب بیدار شده است، پلنگ با حساسیت اطراف خود را می‏پایید، در آن موقع حدود 15 قدم با پلنگ فاصله داشتم، به محض این که مرا دید، بدنش را کشید تا به من حمله کند، من فورا ماشه را فشار داده و نخستین تیر را شلیک کردم، تیر به پلنگ اصابت کرد، اما هیچ تأثیری بر آن نگذاشت .

 دراین موقع من در پایین صخره، پلنگ در بالای صخره قرار داشتیم، پلنگ با دو سه خیز بلند به طرفم آمد؛ خود را انداخت، اما از من گذشت و10- 15 متر پایین‏تر قرار گرفت. در لحظه‏ی که تغییر مسیر داده و می‏خواست به طرف سربالایی برگشته و خود را به من برساند، 3 تیر دیگر هم پشت سرهم خالی نمودم، که تماما به بدن پلنگ اصابت نمود، از اصابت این تیرها چنان غرش نمود که صدایش به تمام دره ی مردار خانه پیچید.»

 «چیزی که برایم عجیب بود این که وقتی تیر چهارمی به پشت ران پلنگ اصابت کرد، پلنگ برگشت و خودش با دندان هایش محل اصابت گلوله را گرفت و پاره کرد. در این موقع من فکر کردم که پلنگ خیال می‏کند مرا گرفته است. بعد از آن که خود را پاره کرد، یک تکه سنگ به وزن 2 -3 کیلو در دهان خود گرفته و چنان با دندان‏های خود فشار می‏داد که سنگ خرد شد، من صدای خرد شدن سنگ‏ها را می‏شنیدم، این آخرین لحظات زندگی اش بود، خیلی قدرت داشت، خیلی با سختی مرد، تا یک ساعت ما جرأت نکردیم به سراغ لاشه‏اش برویم، بعد از گذشت یک ساعت، به اتفاق گرگ علی رفتیم به سراغ لاشه ی پلنگ، آن‏را برداشته و کشان کشان آوردیم در نقطه‏ی به نام گود پله پا، از آن جا صدا زدیم تا ازخانه برای مان الاغ آوردند، لاشه را بار الاغ کرده، به محل آوردیم، پوستش را کنده و پر از کاه نمودیم.»

 «جیدرزار» امروزی دارای 17 - 18 خانوار است که نیم آن ها از مردم عشایر وابسته به ترکان دره شوری و نیمی دیگر از مردم «شول بزی»اند.






تاریخ : یکشنبه 91/6/19 | 10:27 صبح | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()

 پالنگری

   به روایت حاج میرزا بابا سلطانی، کربلایی‏حیدر شفیعی، مشهدی شاه کرم حق پرست

  ابوالمحمدغفاری حاج علی پیشاهنگ، عبداللّه حق پرست، روح‏اللّه بهمنی، خیراللّه عبدی  

 اندکی کم ترازیک کیلومتربعداز «ده‏ کهنه» روستای «پالنگری‏نو» واقع است؛ «پالنگری» سرزمین افسانه‏ای ومحل شکل‏گیری افسانه‏ها ورؤیاهااست. کلیات تاریخ «پالنگری» در کتاب «آفتاب کامفیروز» آمده است، در این جا ازتکرارآن پرهیزمی گردد؛ اما مقداری از مطالب باقی مانده نسبت به تاریخ گذشته ی «پالنگری» را از زبان اشخاص نام برده نقل می‏کنم :

 بنا به روایتی، در حوالی «پالنگری» کنونی شهرک قدیمی به نام «قیطریه» برپا بوده است که محل تبعید گاه مجرمین در عهد کریم خان زند بوده است. هم چنین گفته شده که روزگاری «پالنگری» کهن از چنان آبادی و وسعت برخوردار بوده که یک رأس کهره‏ی پالنگرینی، بام به بام رفته تا به روستای «گرمه» رسیده است. بعضی‏ها می‏گویند آن کهره از«پالنگری» شروع کرده، بام به بام رفته تابه باغ نوسابق رسیده است، عده ی هم می‏گویند آن‏کهره ی کذایی ازباغ نوشروع کرده وبه «گرمه» تمام نموده است .

 بعضی‏ها گفته‏اند در محل صحرای «زاوای» کنونی شهری آباد به نام «عز آباد» بر پا بوده است. در ناحیه ی فوقانی صحرای زاوا تنگی واقع شده که اهالی به آن «تنگ تننا» می‏گویند، گفته شده که وجه این نام گذاری ازآن جاآمده است که در همین نقطه، جنگ تن به تن در دفاع از شهر افسانه‏ای "عز آباد" در مقابل مهاجمینی که قصد غارت آن شهر را داشتند، صورت گرفته است. در همان تنگ تننا کره سنگی وجود دارد که به آن «قلعه‏ی عاقلان» می‏گویند، به موجب این نام گذاری، آن قلعه حکم ساختمان مجلس شورا ی شهررا داشته که عقلای قوم در مواقع ضروری در آن جا دور هم گرد می‏آمده، مسایل و مشکلات محل را به مورد بحث می‏گذاشته‏اند .

 می گویند درمحل پالنگری قدیم ( واقع درده کهنه) درنقطه ی موسوم به " تل پاقلعه ای " قلعه ی دیگری برپابوده که به آن "  قلعه ی گاوسواران " می گفتند. گاوسوارها که حدود  30- 40 خانوارجمعیت می شدند، ازمردم پالنگری نبوده واشخاصی زورگوومردم آزار وگردن کلفت بودند، مخارج خودراازطریق رهزنی وباجگیری تا مین می نمودند. آن ها مردم پالنگری رانیزاذیت می نموده وازایشان مطالبه ی خراج می کردند، یک وقت مردم پالنگری از آن ها دعوت می کنند که بیایید باهم کشتی بگیریم، مشروط به این که هرطرف که مغلوب شد، ازاین محل بارکند وبرود، باهم به توافق می رسند ومراسم کشتی گیری برپا می شود، مردم پالنگری پیروز می شوند، وگاوسوران شب هنگام بارمی کنند ومی روند، معلوم نشد آن ها چه کسانی بودند، ازکجا آمده بودند ، به کجارفتند . قلعه شان هم خود به خود محوشد، چنان که هیچ اثری ازآن باقی نمانده است . 

طبیعی است  که جدول مهم  « جلال آباد» رکن اصلی عظمت پالنگری محسوب  شده ومی شود، درباره ی این جدول گفته شده که اول بار پالنگرینی‏ها این جدول را احداث نموده‏اند، آن‏ها می‏گویند: حفر این کانال‏ به دستور سلطان جلال الدین خوارزم شاه آغاز شده و به مدت یک سال از سر بند خود در زیر دست صحرای اللّه مراد خانی تا انتهای «قلعه نو» کنونی کشیده شد. موقعی که  آب را در آن انداختند، سلطان جلال الدین به اتفاق مادر پیر و با تجربه‏اش در جلو چادر مخصوص خود نشسته ومی‏خواستند ببینند که اول بار چه کسی از این جدول آب می‏نوشد؛ لحظاتی گذشت، دیدند یک قلاده روباه از «کمرزرد پالنگری» پایین آمده و دَوان دَوان خود را به «جدول جلال آباد» رسانید، آن روباه ازاین جدول آب خورد، چند قدمی آن طرف تر رفت، فوراًاستفراغ کرد؛ مادر سلطان جلال الدین وقتی این صحنه را دید، به پسرش گفت: «بهتراست از خیر این جدول بگذریم، واز این جا برویم که این جدول به کام ما نمی‏ شود.» البته بعد ازآن روباه، خیلی‏ها صاحب ملک آب این جدول شدند، لکن هریک بعد ازمدتی استفراغ کردند .

 گفته شده که سراسر «کمرزرد پالنگری» آن چنان پوشیده ازباغ های انگور و درختان میوه بوده که تااین اواخر وقتی عشایر ترک در مسیر ییلاق - قشلاق به «پالنگری» می‏رسیدند و پیرمردهای ضعیف و نابینا که سوار براسب وقاطر بودند وبه همراه قافله حرکت می‏کردند، وقتی می‏فهمیدند که به «پالنگری» رسیده‏اند، خودبه خود سرهای خود را پایین می‏گرفتند تا به شاخه های درخت اصابت نکند؛ چون آن‏هادرزمان‏های جوانی وسلامت دید، آن انبوه درختان را دیده بودند، خیال می‏کردندکه اکنون هم همان طوراست .

  هم چنین می‏گویند در «کمر زرد پالنگری» غاری وجوددارد که تاهنوز کسی به انتهای آن نرسیده است. می گویند در درون آن غار موجودات عجیب وغریب واشباح وجوددارند. درپوزه ی «پالنگری» یک تخته سنگ صاف وصیقلی وجوددارد، که اهالی به آن «قالی چه ی حضرت سلیمان» می‏گویند؛ آن‏ها معتقد اند که روزی حضرت سلیمان سجاده ی خودرا دراین جا پهن کرده وبه روی این تخته سنگ نماز گزارده است، به مو جب این اعتقادات، آن دراصل نه یک تخته سنگ، بلکه یگ تخته قالی چه بوده که تبدیل به سنگ شده‏است ونقش ونقوشش دراثر گردش ایام ازبین رفته است .

 همین طور در تنگ تننا حفره‏ی در دل سنگ وجود دارد که معروف به جای زانوی اسب حضرت عباس (ع) است. مهم ترازهمه این که یکی دو سال قبل از این، یک اکیپ مرکب از تعداد افراد ساکن د رروستاهای مجاور، در یک نقطه ی معین در همین تنگ تننا مبادرت به حفاری غیر مجاز، به قصد استخراج گنج نمودند، آن‏ها خیلی زحمت کشیدند، مدت‏ها با رعایت احتیاط کامل و اغلب شب‏ها دست به کار می‏شدند، زیر یک کله ی سنگ را می‏کندند. اما قبل از این که به گنج موعود برسند، توسط مأمورین انتظامی بازداشت می‏شوند .

 تا هنوز در «پالنگری» شایع است که اسداللّه خان پالنگرینی گفته بوده: «هر کس که به فاصله ی هفت قدم در هفت قدم یک خمره ی دفینه نداشته باشد، بهتراست زنده نماند، چون زندگی ندارد.» مبتنی برهمین نقل قول اسداللّه خان پالنگرینی‏است که اشخاص زیادی، وجب به وجب نواحی «پالنگری» را ورانداز کرده‏اند، لکن تا هنوز به قدم هفتم نرسیده‏اند. چنان که گفته شده، کسانی عمرشان را در راه یافتن گنج اسداللّه خانی به سر بردند، و لی تا هنوز هیچ چیز نیافته‏اند .

 اگرچه حاج مرتضی کیانی گفت: «وقتی مالکان املاک «پالنگری» زمین به اجاره ی زارع می‏دادند، با آن ها شرط می‏کردند که اگر گنجی درزمین  پیدا شد نصف و نصف باشد، عده‏ی از زارعان گنج پیدا کردند، ولی آن را کتمان نموده وبر خلاف قرار داد، با مالک در میان نگذاشتند، آن‏ها گنجی به دست آورده را بردند در جعفر آباد «بیضا» و کو شکک و دشتک فروختند، بالا خره موضوع افشا شد، سالی دیگر که به دنبال تجدید اجاره ی زمین آمدند، مالکان حرف گنج‏های مکشوفه را مطرح کردند، زارعان هم اعتراف کردند و مجبور شدند یک پارچ آب خوری و چند لیوان نقره‏ا ی برای ما آوردند، که خیلی تمیز و براق بودند، ما مدت‏ها با آن ها آب می‏خور دیم، دیگر نمی‏دانم چه شد.»

 هم چنین گفته شده که به روی ستون‏های سنگی حمام قدیمی «پالنگری» که در زمان اسداللّه خان بنا شده بود، این جمله به خط جلی حک شده بود که: «خرج تعمیراین حمام در زیر همین ستون‏ها قرار دارد.»

 مالکیت سابق «پالنگری» نیز درهاله ی آمیخته باافسانه وواقعیت قراردارد. چنان که می‏گویند پس از اسداللّه خان مالکیت «پالنگری» به دست خوانین قشقایی افتاد، پس ازآن‏هابه مالکیت دو نفر به نام‏های مشیر همایون و مُقبل السلطان حکیمی در آمد، آن‏ها به «قوام السلطنة» فروختند، بعد از او «پالنگری» سهم دختر بری قرار گرفته وبه خانم «طلعةالسلطنة شیرازی» رسید، سپس کیانی‏ها خریدند، تا زمانی که اصلاحات ارضی  پیش آمد و زمین‏ها تقسیم شد .

 انعقاد نطفه ی ادبیات در پالنگری

  غرض ازنقل مجموع آن چه گفته شد این بود که ازنقطه نظرجامعه شناختی ثابت نماییم که «پالنگری» کهن درهرحال تا آن حد از رونق و شکوفایی رسیده بوده که حتی نطفه ی افسانه و ادبیات در آن منعقد شده بوده. افسانه‏ها و قصه‏ها همان سلول اولیه ی ادبیات را تشکیل می‏دهند. هم چنان که ادبیات ازنخستین جوانه هاونشانه‏های پیدایش فرهنگ وتمدن است. ازآن‏جا که در «پالنگری» باستان قصه‏ها و افسانه‏های ابتدایی درحال شکل‏ گیری بوده است، بنابراین می‏توان قضاوت کرد که نخستین نشانه‏های کم رنگ پیدایش فرهنگ وتمدن دراین جا درحال ظهوربوده، امادراثرعوامل متعدد بارور نشده وضایع گردیده است. به عنوان نمونه به یک  قصه ی پالنگرینی توجه می‏کنیم :

 داستان عشق نجماو سمنبر

 گویا« نجما» اسم پسری بوده که در روستای «ممو» زندگی می‏کرده و به امور چوپانی اشتغال داشته است، ازقضای روزگار گذرش به «پالنگری» افتاده وچشمش به «سمنبر» دختر خان «پالنگری» می‏ خورد، ازآن پس نه یک دل، بلکه صددل عاشق «سمنبر» می‏شود، چنان درکوران این عشق آتشین گرفتارمی آید که روزها به چرای گوسفندان می‏پرداخت، شب هاگوسفندان خود را به آغل می‏برده و هر شب فاصله ی طولانی میان جورک ممو و «پالنگری» را باپای پیاده طی نموده، به «پالنگری» می آمده و شب تا صبح در اطراف قلعه ی «پالنگری» دور می‏زد و این اشعار را با خود می‏خواند ه است :

 به ‏دورقلعه می ‏خوانم چوبلبل                    میان قلعه دارم خرمن گل‏

 الهی دست دُلگَر بشود خُرد                      در ودروازه راکرده مطابق

منظور از «دُلگر» در این جا دربان قلعه ی «پالنگری» است که صدای شعر خوانی نجما را شنیده و ازرازاوهم خبردارد، لکن با نجما همکاری نکرده وبه او چنین پاسخ می‏دهد:

 برو نجما،  بروای مردی ابله‏                    چه کار داری به این استاد د لگر

 هر آن یاری که میل یارداره‏                     چه پروا از در و دیوار داره

 دل عاشق مثال گرگ گشنه                     که گرگ از هی هی چوپان نترسه

 نجما در اواخر شب مجدداً «پالنگری» را به قصد ممو ترک کرد ه و اول صبح به ممو می رسیده و گوسفندان خود را به چرا می‏برده است، دَم دَم غروب گوسفندان را به آغل کرده و مانند شب‏های گذشته عازم قلعه ی «پالنگری» می‏شود. بالاخره خبر عشق و عاشقی نجماو سمنبر به گوش خان «پالنگری» می‏رسد،  خان جداً با ازدواج نجما و سمنبر مخالفت می‏کند، چون در نظر دارد که دخترش سمنبر را بر خلاف میلش به عقد پسر عمویش در آورد، که آن پسر عموی سمنبر هم زشت و بد قیافه است، هم خِپِلو و کچل می‏باشد، طبعاً مورد پسند دختر نیست.  لذا خان «پالنگری» بر سر راه نجما و سمنبر مشکلات فراوان ایجاد می‏کند، موانع زیاد می‏تراشد و شرایط سنگین می‏گذارد. اما نجما از روی تمام آن مشکلات و موانع عبور نموده و از همه‏ی آزمایش‏ها سربلند بیرون می آید .

  در یک مورد خان «پالنگری» به نجما می‏گوید: «من می‏خواهم تورا امتحان بنمایم، اگر تو راست می‏گویی که عاشق دخترم سمنبر هستی، پس باید در هر حال او را بشناسی، من چهل دختر هم سن وسال، هم قد و متحد الشکل را در حالی که همگی نقاب بر چهره زده باشند، در مقابل تو به صف می‏کنم، سمنبر هم یکی ازآن چهل دختر خواهد بود، تو باید از فاصله ی پانصد متری، از میان 39 دختر او را بشناسی، اگر شناختی باز هم تحت شرایطی با ازدواج شما موافقت می‏کنم؛ اگر نشناختی پس معلوم می‏شود که تو عاشق نیستی، بلکه یک فرد هوس باز ودروغ می‏باشی؛ درآن صورت وای به حال تو.»

 نجما این شرط خان «پالنگری» را قبول می‏کند، در روز معین محفلی آراسته می‏شود، بزرگان «پالنگری» هم جمع می‏شوند، در مقابل چشمان هزاران هزار تماشاچی، تعداد چهل دختر جوان ومتحد الشکل را به صف می‏کنند، نجما را هم به فاصله ی مقرر نگه می‏دارند، اما قبلا بین نجما و سمنبر هماهنگی شده و سمنبر به نجما گفته است که من پیراهنی با چه رنگ بر تن خواهم نمود و چه نوع جلیقه‏ی خواهم پوشید، از این جهت نجما در مقابل هزاران چشم منتظر که نفس هارا درسینه حبس نموده‏اند، با خیال راحت این شعر را که حاکی از شناختن سمنبرازمیان چهل دختربود، با صدای بلند انشاد کرد:

   وِل مو[3] پیرهن شبرنگ داره                   زر ه پوشیده میل جنگ داره     

 وقتی که چنین شد، جمعیت یک پارچه غرق درشادی وهیجان گردیده و یک سره به تحسین نجما پرداختند. خان «پالنگری» شرط را باخت، فشارروانی جمعیت هم پشت سرش بود، به ناچار در ظاهر با ازدواج نجما و سمنبر موافقت نموده و شرایط دیگری پیش کشید؛ از جمله این که نجما باید برابر با وزن دختر سیم و زر به خان بدهد. باز هم نجما قبول کرد؛ قراری گذاشتند، در موعد مقرر محفلی آراسته شد، نجما چندین بار خر سیم و زر وسکه واشرفی حاضر نموده و چنان وانمود کرد که حاضر است چندین برابر وزن دختر زر وسیم بپردازد .

 در میان حلقه ی بزرگ از جمعیت تماشاچی و با حضور خان «پالنگری» ترازوی بزرگی در وسط میدان دایر کردند، سمنبر در یک کفه ی ترازو قرار گرفت و نجما شروع کرد به ریختن سیم و زر در کفه ی دیگر ترازو... آن قدر ریخت تا آن‏کفه ی ترازو، که سمنبر در آن نشسته بود، از زمین کنده شده و به هوا رفت، کفه ی زر به زمین قرار گرفت. اما باز هم نجما هم چنان سیم و زر می‏ریخت، لکن قپان چی بدجنس وحسود خان که چشم دیدن نجمارا نداشته وهمیشه درکاراو مشکل تراشی می‏کرد، این بارنیز می‏خواست در همین جا بدجنسی خود را نشان دهد؛ او در حالی که می‏دید کفه ی که سمنبر در آن قرار دارد در هوا است، باز هم اجازه ی ختم ماجرا را نمی‏داد و هم چنان از نجما می‏خواست که کماکان سیم وزر بریزد. اما نجما رو به خان کرده و در میان جمعیت این اشعار را خواند:

 بیا ای خان عادل، خان عادل‏                          قپان دارت نداره رحم بر دل

 سر سنگی  چو گوی در هوایه‏                     سر جنسی  چو میخی در زمینه

 من از چربی وخشکی غم ندارم‏                     دلت هر چه که می‏خواهد بریزم‏

 بیا خاناکه خان حق کشی‏تو                         یقین دارم که عاشق می‏کشی تو

 نمی‏ترسی ز فردای قیامت‏                           جوانی مثل نجما می‏کشی تو

 پس از این برنامه، خان «پالنگری» مجبور می‏شود نجما را به مهمانی خود طلبیده و به او اجازه دهد تا با سمنبرآزادانه حرف بزند. در آن زمان سراسر «کمر زرد پالنگری» زیر باغ‏های انگور قرار داشته و همه ی آن باغ های باشکوه، ملک خان پالنگری بوده است، سمنبر هر روز برنامه داشته تا به اتفاق کنیزان خود به  باغ انگور رفته، به تفریح و تفرج بپردازد؛ آن روز قرار شد تا با اجازه ی خان، آن عاشق و معشوق به اتفاق یک دیگر به تفرج درآن باغ بپردازند. در این موقع است که نجما از شدت شادمانی این اشعار را با خود زمزمه می‏کند:

 وِل  پالنگری  میل  سفر کرد                       هوای باغل زیر کمر کرد

 به دست نازکش انگور می‏چید                      دل دیوانه را دیوانه ‏تر کرد

 وِل پالنگری  مهمانم امشب‏                         گدا بودم، ولی سلطانم امشب

 ناگهان ورق برگشت، خان «پالنگری» که پیوسته به دنبال بهانه جویی و کار شکنی بود، از کجا فهمید که در جریان شناسایی سمنبر از میان چهل دختر غَل و غَش واقع شده و گویا خان فریب خورده است؛ درنتیجه خان حرف خود را پس گرفته و به نجما گفت که من باید مجددا ترا امتحان کنم که آیا واقعا سمنبر را در هر حال می‏شناسی یا خیر؟

بازی ازنو شروع شد، بازهم نجما پذیرفت، این بار نجما را در میان یک حلقه چاه عمیق انداخته و سر چاه را محکم بستند، سپس سمنبر را سوار بر شتر نموده و افسار شتر را به دست همان پسر عموی کچل و خِپِلوی سمنبر دادند، تا شتر ر ااز روی دهانه‏ی  چاه عبور دهد، دراین حالت اگرنجما شناخت که چه کسی ازروی چاه عبورنموده، ثابت می‏شود که اوواقعا عاشق است. وقتی که شتر از محل گذشت، درب چاه را گشوده و نجما را از میان چاه بیرون کشیدند، ازنجما پرسیدند که: «فهمیدی چه کسی ازروی چاه عبور کرد؟»

 نجما در جواب این شعر را خواند:

 شتردیدم  سمنبر بار می‏رفت                     شکر زیر و گل هم سر بار می‏رفت

 ببین نجما، ببین بیچاره نجما                     سر افسار شتر دست کچل بود

 این بار دیگر خان نمی‏تواند زیر قول خود بزند، بناچار به ازدواج آن دو رضایت می‏دهد. بعد از انجام مراسم عقد و عروسی، هر دو به قصد تفریح و تفرج در میان بیشه زارهای سواحل رودخانه ی  «کُر» می‏روند ودر همان جا حجله می‏زنند. انتخاب این محل با در خواست آقا داماد می‏شود که خطاب به عروس می‏گوید:

 دلم می‏خواد که تنها بینمت وِل                     کنار بیشه و سایه ی سر نجل

 بشینیم لب به لب زانو به زانو                    در آریم غصه ی چند ساله از دل‏

 آن‏ها آن قدر سرگرم صحبت شدند، تا هردو خسته شده و خواب شان برد، در خواب جانور وحشی به سراغ شان آمده و هر دو را خورد.! بدین ترتیب قصه به پایان رسید وکلاغه هم به لانه اش رسید .!

 مردم «پالنگری» تأکید دارند که نوع گویش آنان تابع سبک بابا طاهر عریان است و با لهجه ی سایر روستاهای «کامفیروز» متفاوت می‏باشد. چنان که اشعار ی منسوب به نجما نیز، هر چند بسیار ساده و ابتدایی و ناقص‏است، لکن درعین حال متأثر از سبک بابا طاهر عریان می‏باشد. درعین حال قصه ی نجما وسمنبر ازمنظرفنی وزیبایی شناختی چیزی کم ندارد، تمام عناصرداستانی وصناعت ادبی درآن لحاظ شده است .

 

                            در پالنگری - همراه حاج آقا سید شهاب الدین میر باقری

 

 «درسال 1335 (هش) درهمان قلعه ی سابق پالنگری ساکن بودیم، هنوز خبری ازاصلاحات ارضی دربین نبود، همه ی املاک درتملک حضرات کیانی قراداشت، هیچ کس دارای ملک شخصی نبود، درآن زمان کدخدای «پالنگری» حاج درویش هوشیار بود.  یک روزیک نفرمهندس ازجانب دولت آمد وهمه ی افراد قلعه رادرجلو درب قلعه گردآورد، سپس ازبین آن‏ها 3تن  را که هرکدام دارای سن بالای 30 سال بودند، انتخاب نمود، من یکی ازآن 3 نفر بودم، دونفردیگر هریک مشهدی محمد علی اسدی ومشهدی آزاد احمدی بودند. آن مهندس به ما گفت: شما سه نفر باید یک انجمن تشکیل بدهید، ماهیچ نمی‏دانستیم که انجمن چیست ونحوه ی کارووظایف آن چگونه است، بنابراین ازجناب مهندس پرسیدیم که: وظیفه ی ماچیست؟ مهندس درپاسخ فرمود: باید سعی کنید اختلافات مردم را حل وفصل کنید، درامرعمران وآبادی روستاتلاش نمایید، ازمحصولات مردم 2 % مالیلت جمع آوری کنید، درهرسال به ازاء هررأس گاو وگوسفند 2تومان مالیات بگیرید وآن را برای عمران وآبادانی محل خرج کنید، ماهم همین کار هاراکردیم، ازآن پس هرسال یک بارآن مهندس به دیدارما می‏آمد ومقداردرآمد وهزینه‏های مارا محاسبه می‏کرد، مبلغ مازاد را درحساب بانکی مخصوص پالنگری واریزمی نمود.» 

 درگزارشی که جناب مهندس عبدالرحیم غفاری تهیه نموده، آمده است که: به پنداشت عده‏ی، از همان نوک پوزه ی یالنگری معبری به سوی رود خانه ی«کُر» امتداد داشته که به وسیله ی یک دهنه پل بر روی رودخانه، با ناحیه غربی «کامفیروز» اتصال می‏یافته است. طبق این نظر، پل کنونی عبا س آباد در مجاورت محل پل سابق «پالنگری» احداث شده است. درنوک این پوزه آسیاب «پالنگری» قرارداشته است .

 «پالنگری نو» در سال 1354 (هش) به دامنه ی کمر زرد در نقطه‏ی موسوم به باغ کوه کشیده شد، بدین ترتیب «پالنگری» سوم متولد گردید. بنابه اظهارات حاج میرزاباباسلطانی: مردم پالنگری درآن قلعه ی قدیم درمعرض خطرات ناشی ازسیلاب های تنگ تنناوکمرزرد قرارداشتند، ازطرف دیگر محل سکونت مردم به دلیل محاصره شدن دروسط اراضی کشاورزی محدود بود، به تدریج دنیا آرام‏ تر وامن ترگردید، جمعیت هم بیش تر شد، وضع زندگی مردم هم بهبود یافت؛ همه ی این عوامل باعث شد تا مردم پالنگری درفکر محل جدید باشند، در آن موقع اراضی کمر زرد در تملک کیانی‏ها قرار داشت که در سال 1353 مردم «پالنگری» از قرار هر متر مربع یک تومان خریداری نمودند ومحل جدید را ساختند .

 «پالنگری نو»  دارای یک باب مسجد شیک و تمیز است که در سال 1360 تأسیس شده است. در سراسر «کامفیروز» تنها مسجدی که دارای خانه ی خادم می‏باشد، همین مسجد «پالنگری» است که خادم مسجد در داخل آن سکونت دارد،  به امور نظافت و نگهداری مسجد می‏پردازد، حقوق ومواجبش منظما پرداخت می‏گردد.  پالنگری جدید دارای یک باب مدرسه ی 5 کلاسه ی شیک وتمیز است که زمین آن را دو فرد خیّر به نام‏های حاج علی کشاورز و گرگ علی رمضانی وقف نموده‏اند. مدرسه ی «پالنگری» در سال 1358 مورد بهره برداری قرار گرفت، یک سال قبل از آن حمام عمومی روستا با همت اهالی مورد استفاده قرار گرفته بود. دراین محل یک هیأت عزا داری تحت عنوان «عزاداران ابا عبداللّه الحسین (ع)» فعالیت می‏کند .

 ورزش در «پالنگری» دارای رونق معتنا به نیست، به رغم این که تنها استودیوم استاندارد فوتبال «کامفیروز» در مجاورت «پالنگری» احداث شده است، لکن استفاده‏ی لازم از آن نمی‏شود، دراین محل تیم فوتبالی به نام «ساحل» باعضویت آقایان علی قربان حق پرست، مصطفی غفاری، محمد غفاری، حسن کریمی، محمد مظلومی، ابراهیم مقتدر، بیژن شهبازی ...   فعالیت دارد.«پالنگری» در سال 1375 دارای جاده‏ی آسفالته شد، در همان سال به اتفاق تعدادی دیگر از روستاهای مجاور از نعمت روشنایی برق برخوردار گردید. دارای آب لوله کشی، خانه ی بهداشت و مخابرات نیز می‏باشد. در سال 1379 با افتتاح پل «عباس آباد» و احداث جاده‏ی ارتباطی میان دو ناحیه ی شرق و غرب «کامفیروز» موقعیت بهتری به دست آورد .

 امروزه در«پالنگری» حدود 220 خانوارزندگی می‏کنند، که جمعا تعداد 1150 نفررادربر می‏گیرد. ازروستای «پالنگری» حدود 17 نفرکارمندومعلم، 20 نفر دانشجوی شاغل به تحصیل و7 نفر دندان ساز ماهرتجربی پاگرفته‏اند، درمیان کارمندان 5 نفرمهندس شامل: اللّه کرم بهمنی مهندس پتروشیمی ورئیس اداره‏ی گازجهرم، سعید بهمنی مهندس راه وساختمان، حسن غفاری مهندس کشاورزی، رحیم غفاری مهندس الکترونیک ومحسن حق پرست مهندس برق وجود دارند. هم چنین 4 نفردرجه دار نظامی به نام‏های رهام سلطانی، همت علی اثرزاده، مهدی صفری ومرحوم محمد کهیارزاده، و2 نفر فارغ التحصیل دوره ی کارشناسی حقوق قضایی، یک نفر کارمند بانک به نام محمد کشوری ازدیگر چهره‏های شاخص «پالنگری» اند. فرد شاخص دیگر کربلایی هوشنگ سلطانی عضو اتحادیه ی دندان سازان «شیراز» است که سمت مسؤ لیت هیأت مدیره ی آن را عهده داراست، اودردورقبلی انتخابات شوراها، کاندید عضویت درشورای شهر «شیراز» شد که جزء 15نفراول گردید .






تاریخ : یکشنبه 91/6/19 | 10:26 صبح | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()

اللّه مراد خانی

 به روایت حاج نگهدار مظفری

 

حاج نگهدار مظفری

درحدود 4 کیلومتر بالاتر از «حاجی آباد» روستای «اللّه مراد خانی» قرار دارد که در میان انبوه جنگل بلوط پنهان است، در بدو امر چنین به ذهن می‏رسد که نام این روستا مأخوذ از شخصی به همین اسم باشد، لکن در حقیقت چنین نیست «اللّه مراد خانی» نام قدیمی است که پیش از بر پایی این روستا بر این صحرا اطلاق می‏شده است، تاهنوز هم به آن «صحرای اللّه مرادخانی» می‏گویند. اکنون هیچ کس شخصی به این نام رانمی‏شناسد، هیچ افسانه و حکایتی  درباره ی این شخص موهوم دردست نیست . پرونده ی ثبتی این محل به نام « سلطان آباد - معروف به اللّه مراد خانی» است .

 کسانی می‏گویند که روزگاری در مجاورت «تل شاه فرج اللّه» روستای آبادی به نام «ده ناری = ده اناری» برپا بوده است، که اکنون دیگر آثاری از آن نیست. اما این سخن آن قدر بی اساس است که خود گویندگان نیز مدارک و اعتقاد جدی در مورد صحت آن ندارند .

  «شاه فرج اللّه» که تل بزرگ وسط صحرای «اللّه مراد خانی» به او منسوب است، نیز یک شخص موهوم و غیر قابل تعریف است، محتمل است که بین «شاه فرج اللّه» و «اللّه مراد خان» نسبتی برقرار بوده باشد .

 مالکیت صحرای «اللّه مراد خانی» متعلق به حاج زیاد خان سُتُرک و جهان گیر خان کشکولی بوده است. آن‏ها از" نگار" شیرازی خریده بودند، نگارهم ازورثه ی امیرحسن خان سردار احتشا م، یکی ازبچه های داراب خان، برادر «صولةالدولة» خریده بود. صحرای الله مراد خانی درحقیقت ابتدای بلوک گرمه محسوب می شود که تا آب ماهی امتداد می یابد. درگذشته همه ی این منطقه یک پلاک به حساب می آمد . این صحرا تا سال 1325 (هش) از آب چشمه ی «گرمه» مشروب می شد، همه ساله مقدار کمی محصول گندم، نخود، عدس و لوبیا به دست می‏داد، بعضی از سال‏ها آن را گله‏های «صولةالدولة» می‏چرید، چون «صولةالدولة» با برادر ش سردار احتشام به شدت مخالف بود، چون سرداراحتشام سرداری برادرش «صولةالدولة» را نمی پذ یر فت ،اوخود ادعای سرداری عشایر راداشت، این ادعای سرداراحتشام ازسوی «قوام السلطنة»، دولت پهلوی وحتی انگلیسی‏ها پذیرفته شد ه بود وهمه ی آن‏ها سرداراحتشام را به جای برادرش «صولةالدولة» به عنوان سردارعشایر می‏شناختند. لذا«صولةالدولة»  می‏خواست هر طور شده رد پای او را ازبلوک «کامفیروز» وازهرجا محو کند. به همین خاطر ورثه ی سردار احتشام مجبورشد ند سراسر این منطقه، از صحرای «اللّه مراد خانی» گرفته تا آب ماهی را به نگارشیرازی فروختند که بعداً به ما لکیت ترک‏های دره شوری و کشکولی درآمد .

  

    حاج کهیار مظفری                     اولین تراکتور که از راه تنگ براق وارد کامفیروز شد

مالکین جدید در سال 1325 (هش) قرار داد ی با حاج کهیار مظفری منعقد نمودند که به موجب آن بنکوی حاج کهیار مظفری جدولی از زیر دست روستای سر بست برای صحرای «اللّه مراد خانی» بکشند، پس ازتکمیل آن جدول به مدت 5 سال صحرای «اللّه مرادخانی» را بلاعوض کشت کنند، بعد ازانقضای مدت 5 سال  30 درصد از محصول گندم به مالکان تعلق گیرد. محصول برنج نیز ازقرارهر پیمان 160 من به مالک پرداخت شود. قرار داد به مرحله ی اجرا گذاشته شد، مظفری‏ها به وسیله ی بیل و کلنگ و وسایل دستی که درآن زمان مشهور به ابزار آلات قربتی بود، شروع کردند به حفر جدول، 7 سال طو ل کشید تاکانالی به درازای 7 کیلومتر، اززیردست روستای سربست تا صحرای «اللّه مرادخانی» کشیدند .

 مختصری ازسرگذشت طایفه باصری

  حاج نگهدارمظفری دردفترچه ی یادداشت شخصی خود، تاریخ چه ی قوم باصری رااین گونه قلم زده ودراختیاربنده نهاده است:

 «به قول مردان کهن سال که اززبان آقای محمد خان ضرغامی‏برای ما روایت کرده اند، طایفه ی باصری درابتداجزء ایل باصری خمسه بوده اند، دراثراتفاقی که واقع می‏شود، گروهی ازآن ایل بریده، وارد ایل قشقایی شده‏اند، به همراه آن‏ها سرحد وگرمسیر می‏کردند، ازطرف دیگر چون نسبت به امورکشاورزی هم علاقه داشتند، به وسیله ی «داراب خان قشقایی» در ناحیه ی پشت  «چرکس = دژ کرد» که جای خالی بوده وبرای کشت وزرع هم مناسب بود، جای داده شدند تابتوانند درکناردام داری، به امور زراعت نیز بپردازند.»

 «چنان که‏گفته شده، کسانی ازطرف ایل باصری آمدند تااین چندنفر بریده ازایل را مجددابرگردانند، اما مرحوم «داراب خان» ازتحویل آن هاخودداری نموده ودرعوض مبلغ پولی بابت این چند نفر به ایلخان باصری خمسه می‏دهد، تادیگر درپی این‏ها نگردند. به قولی، بقیه ی افرادگروه بر می‏گردند، اما سه نفر شامل پسران «محمود» به نام های «کافرهاد»، «کارضا» و «کارمضان» درایل قشقایی باقی می‏مانند «داراب خان» بابت همین سه نفربه ایل باصری پول داده بوده. بنابه روایت کهن سالان «دارب خان» چه درجنگ‏ها، چه درامور تولید، همیشه به زور بازو ونیروی کار باصری‏ها نیازداشت، باصری‏ها که مردان زرنگ ومترس بودند، درجنگ‏ها کمک مهمی برای ایلخان قشقایی محسوب می‏شدند، درامر زراعت نیز ازآن‏ها بهره می‏برد. ازاین جهت داراب خان خیلی به آن‏هااحترام می‏گذاشت، لذانمی خواست تاازایل او جداشوند ودر جای دیگر زراعت کنند. محل باصری ها همان پشت چرکس بود، که زیر نظر «داراب خان» قرارداشت .»

 «بدین ترتیب نسل آن سه برادرباصری‏کم کم زیاد شدند، تابستان‏ها در سر حد می‏ماندند، درفصل زمستان به گرمسیر می‏رفتند، درسرحد به امر زراعت گندم نیز اشتغال داشتند، گرمسیرشان در حوالی کازرون بود، قسمتی دیگراز این طایفه درزمستان هابه «کامفیروز» می‏آمدند، آن‏ها در دامنه ی کوه موسوم به بنار، واقع درنزدیک «خانیمن» خانه‏های سنگی درست کرده بودند که مدت شش ماه‏ازسال را درآن جا سکونت می‏کردند، چون این منطقه در فصل زمستان آفتاب رخ بوده وگرم می‏باشد، به همین خاطر آن را «بُنار- بروزن مُنار» گفته‏اند

                        زنان باصری در بنار

وقتی یک ماه از فصل بهار سپری می‏شد، باصری‏ها بنار راترک نموده، به سرحد «دژکرد» روی زمین وزراعت گندم خود می‏رفتند. البته گوسفند هم زیاد داشتند. همگی زیرنظر مرحوم داراب خان بودند. مرحوم داراب خان 4 پسر داشت به نام های اسماعیل خان (صولة الدولة) سردار احتشام، صولة السلطنة وضرغام الدولة .»

 «درزمان حیات  «داراب خان» بین باصری‏ها و طایفه ی چرکس روی زمین و نوبت آب جنگ در گرفت، دوطرف مسلحانه به جان هم افتادند، در آن زمان تفنگ سر پُر بود، درآن جنگ تعداد 25 نفر از طایفه ی چرکس کشته شدند، به دنبال آن واقعه، باصری‏ها شب هنگام بار کردند، به طرف نور آباد ممسنی رفتند، قسمتی دیگری شان هم به طرف بختیاری رفتند، هیچ کس ازباصری ها در «دژکرد» باقی نماندند، این اختلاف همین طور برقرار بود. مدت 12 سال گذشت، تا این که «داراب خان» ازدنیارفت وپسر بزرگش «اسماعیل خان - مشهور به «صولة الدولة» به مقام ایل خانی قشقایی رسید، آن وقت طایفه ی باصری راجمع کرده ودوباره به «دژکرد» آورد.»

 «دراین موقع  چرکس‏ها قاتلان آن 25 نفر خودرااز «صولة الدولة» خواستند، مرحوم «صولة الدولة» درجواب آن‏ها فرموده بود: «من قاتل به شما تحویل نمی دهم، ولی هرگونه در خواست دیگر شما را قبول می‏کنم» چر کس هااز «صولة الدولة» خواستند که باصری‏ها را از پشت «دژکرد» بردار، مرحوم «صولة الدولة» قبول کرد، باصری‏ها راازپشت «دژکرد» آوردند درپای «دژکرد» جا داد ند، درهمان جای که تاهنوز درآن‏جا هستند، دورستای باصری به نام های «آقاجان باصری» و «هادی باصری» درآن جا برقراراند.»

 «در زمان ایلخانی مرحوم «صولة الدولة» بین باصری‏ها و کشکولی‏ها جنگ بر پا شد، تعدادی از طرفین کشته شدند. جریان ازاین قراربودکه محمد علی خان کشکولی «خانیمن» رااجاره کرده بود، ازآن جا که «خانیمن» نشیمن گاه زمستانی ایل باصری بود، باصری هاهم رعیت «صولة الدولة» بودند، مرحوم «سردار صولة الدولة»  حکمی برای باصری‏ها نوشته واز سران طایفه‏ی باصری خواست که نباید بگذارید محمد علی خان اجاره‏ی «خانیمن» را ببرد. بدین منوال جنگ  بین باصری ونماینده ی محمد علی خان کشکولی در گرفت، از طرف آقای محمدعلی خان کشکولی نماینده ی آمده بود برای دریافت مال الاجاره ی «خانیمن» باصری‏هانماینده ی آقایان کشکولی را از «خانیمن» بیرون کردند.»

 «کشکولی هاهم از طرف خودآقای «محمد علی خوب یاربگدلی» را با اردوی زیاد برای تصرف «خانیمن» فرستاد، جنگ بین باصری‏ها و خوب یار بگدلی درگرفت، باصری‏ها تمام برج‏های قلعه ی «خانیمن» راگرفتند، درداخل قلعه مستقر شده ومحکم آماده ی دفاع شدند، اردوی محمد علی خان آب «جدول جلال آباد» را قطع کردند، چنان که آب برای خوردن نبود، چهار دور قلعه ی «خانیمن» هم محاصره بود، مشکل بی آبی برساکنین قلعه غلبه نمود. تعدادی از تنفک چی‏های خوب یاربگدلی به عنوان نگهبان روی جدول نشسته بودند، که کسی نتواند ازقلعه بیرون بیاید وآب بردارد.»

 « مردم «خانیمن» برای آن که آب نبود، ناراحت بودند، شخصی به نام مشهدی خدا نظرکه مرد ی شجاع ومترس بود، هر هفته یک بار، یا دوباربه همراه چند نفر دیگر از باصری ها شب هنگام ازقلعه می‏آمدند، آب را باز می‏گردند، تامردم برای خوردن ومصرف یک هفته ی خود و اموال واحشام شان آب بردارند. ازآن طرف هم اردوی خوب یار بگدلی درتمام طول شب حمله می‏کرد ند که «خانیمن» رااز دست باصری‏ها بگیرند، اما نمی‏توانستند، جنگ سختی بود، که تا سه سال دوام کرد.»

 «زد وخورد بین طر فین زیادبود، دو سال قشون کشکولی ها در «بکیان» مستقربودند، آمدند نقشه پیاده کردند، چند نفر از بکیانی هارافرستادند به «خانیمن» پهلوی باصری‏ها که بیایید با هم صلح نماییم (البته نقشه بود) باصری‏ها جواب دادند که مابه شما اعتمادنداریم، اگر بخواهید صلحی در بین ماانجام بگیرد، باید قرآن در بین باشد، به آن قسم بخورید تا ما به این صلح اعتقاد داشته باشیم، قرار گذاشتند که فردای همان روز سران کشکولی به اتفاق خوب یار بگدلی بیایندبه «خانیمن» با هم صلح نمایند، قرارشد دوطرف درمجلس به قرآن سوگند بخورند که اعتمادی به هم داشته باشند، روز ی بعد چندین نفر از کشکولی هاباهمراه چند نفر از بکیانی ها آمدند در«خانیمن»  قرآنی هم باخود آورده بودند، در مجلس به کلام خدا قسم خوردند که بایک دیگر جنگی نداشته باشند.»

 «درهمان جلسه کشکولی‏هابه باصری هاگفتند: «آخر وقت شما اموال واحشام تان رارهاکنید برا ی چریدن، قشون ما فردا از«بکیان» بیرون می رود. درشب همان روز باصری هایک نفر جاسوس به «بکیان» می‏فرستند تاخبر دقیق بیاورد که درآن جا چه می‏گذرد، جاسوس باصری‏ها آمد و خبر آورد که اردوی کشکولی هااز «بکیان» بیرون رفته‏اند، دراین جا باصری‏ها باخیال راحت،  هرچه گاو وگوسفند داشتند برای چرا وِل کردند، بعد ازاین که این کار رامی کنند، خودشان هم باخاطر آسوده تفنگ‏های شان رابه کناری نهاده، خیال می‏کنند که جنگ تمام شده است، غافل ازاین که کشکولی‏ها حیله به خرج داده، دوباره برمی گردند جلو ده «خانیمن» تمام گاوهای باصری هارابازور تفنگ چی های خود ازصحرا جمع می‏کنند وباخود می‏برند، تفنگ چی‏های کشکولی چنان دقیق عمل می‏کنند که نمی‏گذارند یک نفر از ده بیرون بیاید، تعداد 150 رأس گاو باصری را بردند وگفتند: «این هم مال الاجاره ی خانیمن.»

 «بعدازآن نیز جنگ همین طور ادامه داشت. به طوری که کهن سالان می‏گویند: گویا در بهار همان سال حاج عباس قلی خان کشکولی باچند نفر سوار خودش رفته بود پهلو مرحوم سردار صولةالدولة برای اصلاح، خان فرموده بود: «شما باید بروید در پیش سران طایفه ی باصری، با آن‏ها اصلاح کنید، من هم ازطرف خود نماینده می‏فرستم پهلوی باصری‏ها، تا صلح در بین شما انجام بگیرد.» سرانجام درجلسه ی که از طرف کشکولی هاحاج عباس قلی خان با چندنفر شرکت داشت، از طرف مرحوم «صولة الدولة» آقایان عسکر خان، محمد زمان خان و چند نفر از سران ایل عمله می‏آیند برای صلح درنزد طایفه ی باصری.»

 «چون آدم از هر دو طرف زیاد کشته شده بود، چند نفر سوار ونماینده ی خصوصی هم مرحوم سردار پیش باصری‏ها می‏فرستد وبدان وسیله ازآن هامی خواهد که سران باصری همه در این صلح شرکت کنند، که جنگ تمام شود. خان گفته بود که اگر صلح نشود طرفین دوباره آماده ی جنگ می‏شوند، اواطلاع داشت که کشکولی‏ها آمده بودند درسر حد، نیروی زیادی آورده بودند برای جنگ، لذاگفته بود که چند روز ازبروز جنگ ممانعت می‏کند تافرصتی برای ایجاد صلح باشد.»

  «حاج عباس قلی خان مردی بزرگ بود، عسکر خان هم مردی  فهمیده بود، که خان برای سامان دهی صلح پیش باصری ها فرستاده بود. بالاخره صلحی بین طرفین انجام شد، قرار بود که کشکولی‏ها بر گردند برای ایل خودشان واز روی «کاکان» هم بر وند، این بارچند نفرازایل باصری بر می‏گردند، راه رابرآن هامی بندند ودربین راه به آن‏ها حمله می‏کنند، دراین بین دونفراز کشکولی‏ها، یک نفرهم ازباصری‏ها کشته می‏شوند، دوباره جنگ شروع می شود، اردوی خوب یاربگدلی برمی گردند به سرحد ومی ریزند به محل باصری ،5 نفر از باصری هازخمی می‏شوند، ده نفراز اردوی خوب یار کشته می‏شوند، این درست هم زمان بود باورود انگلیسی‏هابه جنوب ایران.»

 به فرموده ی آقایان حاج نگهدار مظفری وقربان خان رمضانی هم اکنون تعداد جمعیت کل باصری‏های ساکن در کامفیروز ودژکرد به 1450 خانوار بالغ 






تاریخ : یکشنبه 91/6/19 | 10:25 صبح | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()

ده دامچه‏

      به روایت حاج نصیب اللّه قره قانی‏

 بعد از روستای «اللّه مراد خانی» به فاصله ی 3 کیلومتر در مسیر جاده ی اصلی، روستای «ده دامچه» واقع است، گفته شده که نام اصلی این روستا «ده بادام چه» بوده که به مرور زمان در اثر کثرت استعمال ترخیم شده و به «ده دامچه» مبدل گردیده است. در این روستای نو احداث، که مانند بسیاری دیگر از روستاهای هم زاد خود تاریخ کوتاه و روشن دارد، حدود 178نفر در قالب .3 خانوار زندگی می‏کنند. تمامی آنان ازطایفه ی ترک «قره قانی» ازتیره ی دره شوری وابسته به ایل قشقایی هستند. نام خانوادگی اکثر آنان " قره قانی " می‏باشد، به جز یک چند خانوار آنان که فامیل‏های حیدری وکشاورز به خود گرفته‏اند .

 چون از این به بعد تا روستای آب ماهی مکررا سروکار ما به ترک های قره قانی خواهد بود، بنابراین بهتر است در این جا طایفه ی  «قره قانی» را به اختصار معرفی کنم؛ بنا به روایت آقای مظفر قهرمانی ابیوردی: «قره قانی از همان طایفه ی  " قره قویونلو[3] " می‏باشد که مرور زمان آن را معروف به " قره قانلو " یا "  قره قانلی " نموده است، یک قسمت معروف به  " قره قانلی " حاجی نامدار و یک قسمت به نام " قره قانی "  محب علی بیک می‏باشد، در زمان حاج نصراللّه خان و بیرامعلی بیک قشلاق آن هادر «دهرود» و «پنجشیر» بود.

 یک تیره ی آن‏ها جزء طایفه ی دره شوری شد، کدخدای آن ها مشهدی امیر حمزه برادر امیر فرج بود، آن‏ها 4 برادر بودند که دونفر دیگرشان موسوم به " سرمست بگ " و " فرامرز " بودند. پدرشان ابوطالب نام داشت. آن‏ها ازتیره ی دره شوری «قره قانی» بودند. از دیگر اشخاص معروف " قره قانی " دره شوری  «حاج امراللّه» فرزند «امیر فرج» می‏باشد، اویکی ازمالکان اراضی این نواحی، ازصحرای «اللّه مرادخانی» تا «آب ماهی» بوده است .

 به همین ترتیب مالکان اولیه ی املاک «ده ‏دامچه» حاج امراللّه قره قانی، زیاد خان سترک دره شوری و اسداللّه خان امینی بودند، در سال 1337 (هش) حاج نصیب اللّه قره قانی اجاره دار و کدخدای این اراضی شد، در ابتدا مدت 3 - 4 سال در زیر چادر زندگی می‏کردند، تا اصلاحات ارضی به میان آمد و سهم زارع و مالک به نسبت مجزی گردید.

 از سال 1341 (هش) نخستین خانه توسط حاج نصیب اللّه قره قانی ساخته شد، بدین ترتیب روستا ی «ده دامچه» متولد گردید، پدر حاج نصیب اللّه غلام حسین نام داشت، که ازتفنگ چیان معروف ایل قشقایی بود، او در سال 1322 (هش) در جنگ معروف «سمیرم» در سنگر سرگرد پاینده وسرهنگ شقاقی، ازفرماندهان ارشد هنگ «سمیرم» کشته شد، غلام حسین قره قانی درحالی ازناحیه ی پشت سر هدف گلوله قرار گرفت وازپادرآمد که 4 قبضه تفنگ بر نو به غنیمت گرفته بود و به طرف نیرو های خود ی در حرکت بود .

  در سال 1357 جدولی معروف به جدول مشترک باسهم 2 دانگ به 2 دانگ بین سه روستای «ده دامچه»، «اللّه مراد خانی» و «حاجی آباد» کشیده شد، که تأثیر خیلی زیاد روی عمران وآبادی روستای «ده‏دامچه» نهاد، بدین وسیله اراضی زیادی از روستای «ده دامچه» ازاین جدول مشروب شد و به زیر کشت برنج رفت، ازآن پس وضع «ده دامچه» بهبود قابل ملاحظه یافت، این جدول روستاهای «ده دامچه» و «اللّه مرا خانی» را با آینده ی درخشان روبه رو کرد. قبل ازحفراین جدول، اراضی «ده دامچه» ازآب قابل ذکر بهره‏مند نبود، مقدارکمی آب باهزاران زحمت ودرد سر ازچشمه ی «گرمه» می‏رسید، که به زحمت می‏توانست اندکی جو وگندم یا نخود وعدس به عمل آورد .

 روستای «ده دامچه» دارای اراضی وسیع  وخاک بسیار غنی و مرغوب می‏باشد، این رو ستا دارای استعداد فراوان باغی است، باشتاب زیاد روبه رشد می‏باشد. از هم اکنون می‏توان روزی را دید که از صحرای «اللّه مراد خانی» تا «آب ماهی» سراسر زیر سایه ی درخت سیب وگلابی برود. تنوع محصولات زراعی و پرورش دام از دیگر مشخصات «ده دامچه» است .

 امروزه روستای «ده دامچه» دارای سیستم مخابراتی، آب لوله کشی، یک باب مدرسه ی ابتدایی و یک باب مسجد نو احداث است،  هیأت عزاداری سیدالشهدا (ع) به مسئولیت اعضای محترم شورای اسلامی روستا، هریک آقایان رمضان قره قانی، دل شاد قره قانی، صفر علی حیدری، امیر علی قره قانی، ولی اللّه  قره قانی...امور مربوط به عزاداری خامس آل عبا (ع) را سامان دهی می‏کنند . ازروستای «ده دامچه» تعداد8 نفر کارمند پاگرفته‏اند که اغلب کارمند وآموزگاراداره ی آموزش وپرورش هستند.






تاریخ : یکشنبه 91/6/19 | 10:24 صبح | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()

چم سهراب خانی

     به روایت حاصل قره قانی

 «سهراب خان» یکی از سرداران طایفه ی کشکولی بود، این محل یکی از یورد گاهایش محسوب می‏شد، مالک اول املا ک این محل، عزیزاللّه خان کشکولی بود، او فروخت به امیر حمزه فریدونی رئیس تیره ی «کوه وا» اکنون پلاک ثبتی املاک «چم سهراب خانی» به نام چشمه ی «سرنجلی» است . روستای «چم سهراب خانی» که در دامنه‏ی شمالی رشته کوه «کمر زرد ساران»، در حاشیه ی غربی رودخانه ی «کُر» واقع شده است، اول بار در سال 1346 (هش) مسکونی شد. در آن سال مرحوم غلام حسین قره قانی با امیر حمزه فریدونی مالک این محل قرار دادی منعقد نمودند مبنی بر این که غلام حسین قره قانی این محل را با خرج خودش آباد کند، جوی آبی از رودخانه‏ی «کُر» برای آن حفر نماید، سپس به مدت 7 سال بلااجاره آن راکشت کند، پس ازانقضای  مدت 7 سال، همان نسبت رایج  25 % مالک و مستأجر اعمال گردد . 

 آقای حاصل قره قانی فرزند مرحوم غلام حسین قره قانی دراین خصوص می‏گوید: «قبل از مرحوم پدرم خیلی‏ها این قرار داد را با حاج امیر حمزه بستند، لکن از اجرای آن عاجز آمده و فسخ کردند، اما پدرم موفق شد هر دو تا چم به نام های «چم[4] سهراب خانی» و «چم بادامی» را آب رسانی و آباد کند، ما در آن موقع تعداد 24 چادر عشایری بودیم، اما اکنون 46 خانوار حاوی 231 نفر جمعیت هستیم. همه از طایفه ی ترک قره قانی می‏باشیم. فقط یک خانواده ی سارانی در میان ما وجود دارد که در این جا زمین خریده و ساکن شده است.»

 حاصل قره قانی مانند همه ی ساکنان روستاهای جدید الاحداث درصدد کشف و اثبات  سابقه ی طولانی برای روستای «چم سهراب» خانی برآمده ومی‏گوید:

 «اکنون در کند و کاوهای که در «چم سهراب خانی» به عمل می آید، علایمی ظاهر می‏شود که نشان می‏دهد در این محل قبلا آبادی بوده‏است، زیرا ثابت است که در گذشته های دور، بالاتر از پل فلزی، در همین محل «چم سهراب خانی» و دقیقا در جای همین پل جدیدالاحداث، پلی برپا بوده است به نام «پل دختر» زیرا این نقطه از رود خانه در حدود 2 هزار سال است که اصلا جابه جا نشده، بنابراین بهترین جا برای احداث پل بوده است. از طرف دیگر در این محل سنگ‏های تراشیده شده به طور 6 ضلعی و میخی هم پیدا شده که معلوم نیست چه زمانی، به وسیله ی  چه کسانی، به چه منظوری  تراشیده شده است .»

 حاصل ادامه می‏دهد: «در اوایل انقلاب از طریق فرمانداری به ما پیش نهاد شد که اگر می خواهید اسم روستای تا ن را عوض کنید، نام دل خواه خود را پیش نهاد نمایید، تا بنویسیم، من که درآن موقع جزء شورای ده بودم، نام «ترک آباد» را برای این محل پیش نهاد نمودم، اماتا هنوز جوابی نیامده است و به همان اسم «چم سهراب خانی» مانده است، درحالی که این اسم قبل ازبر پای این آبادی، روی املاک این محل گذارده شده بود .»

 پیش رفت فرزندان این روستا در عرصه‏های مختلف زندگی خوب بوده و تاکنون چندین  چهره ی برجسته ی محلی ومنطقه‏ای از این روستا برخاسته اند، ازجمله آقای احمد قره قانی فرمانده ناحیه ی مقاومت امام صادق (ع) «کامفیروز» فرزند همین روستا می‏باشد. او با متانت وتدبیر توانست دراین مدت طولانی این منطقه را که به لحاظ ترکیب جمعیتی به یک کلکسیون شبیه است، با درایت وکفایت تمام اداره نماید .

  روستای «چم سهراب خانی» آینده ی بسیار درخشان در پیش رو دارد، استعداد دام داری و باغ داری در این محل فوق العاده است. این محل در حال حاضر دارای یک باب مدرسه ی ابتدایی است، از امکانات اولیه ی زندگی مانند آب لوله کشی، روشنایی برق و جاده‏ی خاکی برخوردار می‏باشد. مسجد، حسینیه و هیأت عزاداری منظم ندارد. زمین برای احداث مسجد معین شده، لکن تاهنوز برای ساختمان آن کاری انجام نشده است.

  «چم سهراب خانی» قبلا روستای دور افتاده محسوب می‏شد، که دارای یک رشته جاده ی باریک خاکی منشعب از پل فلزی بود، اما اکنون با احداث یک دهنه پل فلزی که بین آن با روستای «چم ریز» واقع شده است، موقعیت خوبی پیدا کرده است. همین امر درآهنگ پیش رفت بیش از پیش روستای «چم سهراب خانی» مساعدت خواهد کرد .






تاریخ : یکشنبه 91/6/19 | 10:24 صبح | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()

چم چنار

   به روایت رضا خان خلیلی‏

   رضاخان خلیلی

معنی «چم» را دانستیم، «چنار» را هم می‏شناسیم که  چه درخت بزرگی است،  بنابراین مطلب روشن است. این روستا را می‏توان دور افتاده ترین محل «کامفیروز» به حساب آورد، فاصله ی «چم چنار» تا جاده ی اصلی در «چم ریز» حدود 3 کیلومتر است .

 این محل در سال 1341 (هش) مسکونی شد، کدخدا واجاره دار املاک این روستا، آقای رضا خان خلیلی باصری بود که در حال حاضر هم چنان قبراق و سرحال است. او در مورد تاریخ چه ی این روستا چنین می‏گوید:

 «مالک قدیمی املاک این محل امیر حسن خان و امیر قلی خان بودند، آن‏ها به شیرازی‏ها فروختند، بعدا زیاد خان سترگ، سلیمان خان امینی - اسداللّه خان امینی و حاج امراللّه قره قانی مشترکا خریدند، که تا زمان اصلاحات ارضی در اختیار داشتند. زمین‏های این جا جزء مرحله ی دوم اصلاحات ارضی بود، که در سال 1347 (هش) به اجرا در آمد، من در آن موقع اجاره دار این محل بودم، 30 % از محصول را به عنوان مال الاجاره به مالک می‏دادم.»

« ما تا سال 1341 (هش)  در «دژکرد» زندگی می‏کردیم، البته مانند همه ی باصری هابین سرحد «دژکرد» و صحرای بنار سرحد - گرمسیر می‏کردیم، مانند همه ی باصری‏ها جزء زیر مجموعه ی «ایل قشقایی بودیم» سرگذشت همه‏ی ما مشترک است. بعد از این که «صولة الدولة» تبعید شد و سپس توسط دولت رضاخان پهلوی به قتل رسید، دولت تمام املاک قشقایی‏ها در «دژکرد» را به یک نفرشیراز ی به نام «محمد قلی ثانی پور» فروخت، مالک جدید همه ی  ما را جواب کرد ، اوبه ما گفت: " من رعیت نمی‏خواهم، همه تان بروید به هر جا که دل تان می‏خواهد هر کس، می‏خواهد در این جا بماند، فقط کارگری کند و مزد بگیرد" .»

 «بدین ترتیب ما  بیکار شدیم، تا این که زیاد خان دره شوری املاک «چم چنار» را خرید، ما رفتیم پیش زیاد خان، این ملک را اجاره کردیم. تا زمانی که برنامه ی اصلاحات ارضی به اجرادرآمد. اراضی «چم چنار» هم از چشمه سارهای «گرمه» حق آبه دارد، هم از رودخانه ی «کُر».

« این ملک زیاد دست به دست شده، چنان که به نظر می‏رسد خیلی هم قدیمی است، از زیر زمین‏های متعلق به آقای غلام خلیلی سنگ‏های آسیاب در آمده است، که معلوم نیست مال چه زمانی است. علایمی دیگری هم وجوددارد که نشان می‏دهد این ملک بسیارقدیمی می‏باشد. قبل از این که ما به این جا بیاییم رعیت‏های «گرمه» این ملک را می‏کاشتند، یک چند سالی هم پیر سبز علی می‏کشت، بعدا ما آمدیم. من نخستین کسی بودم که در این جا خانه ساختم، تقریبا همراه با من پسر عمو هایم، برادران خلیل اتحاد نژاد، علی کرم خلیلی و مظفر کریمی در این جا مستقر شدند، ما در ابتدا 4 خانه بودیم، اکنون 40 خانوار هستیم، جمعا تعداد 180 نفر دراین ده زندگی می‏کنیم. همه ازقوم باصری وتیره ی کافرهادی هستیم، همه فرزندان یک پدر می‏باشیم، از فرزندان «عبد خلیل» هستیم، فقط یک خانواده ی ترک دربین ما وجود دارد که در اثر ازدواج در این جا ماند گار شده است.»

 جالب توجه است که در روستای «چم چنار» به مدت 40 سال هیچ کس از دنیا نرفته است. یعنی ازنخستین سال تأسیس آن درسال 1341 تاسال 1380 هیچ کس دراین روستا فوت نکرد، اولین کسی که در این ده از دنیا رفت، مرحوم بگ محمد خلیلی بود که در سال 1380 (هش) در همین روستا به خاک سپرده شد. بعد از او یک نفر دیگر ازدنیارفته است، اکنون در قبرستان «چم چنار» فقط دو نفر مدفون می‏باشند .

 روستای «چم چنار» دارای یک باب مسجد به نام حضرت ابالفضل العباس (ع) می‏باشد، هیأت عزاداری نیز به سرپرستی آقایان خلیفه کریمی، فریدون اتحاد نژاد، کرم محمدی، محمد علی محمدی، ابراهیم محمدی و غارتی محمدی تحت همین نام فعالیت می‏کند.

  این روستا دارای یک باب مدرسه ی ابتدایی وامکانات رفاهی مانند آب و برق می‏باشد. از روستای «چم چنار» تا کنون دو نفر معلم به نام‏های منوچهر خلیلی و ساتیار محمدی پا گرفته‏اند.

 محصولات این روستا عبارت‏اند از: جو، گندم، شلتوک، شبدر، یونجه... وضعیت دام داری خیلی خوب است. وضیعت ورزشی نیز متناسب با خودش خوب است .

  یک نمونه از نسب نامه‏ی چم چناری‏ها چنین است: دانیال، ابراهیم، بابا خان، میرزا محمد، عیدی محمد، علی کرم، عبدخلیل، کافرهاد - محمود .






تاریخ : یکشنبه 91/6/19 | 10:24 صبح | نویسنده : مهندس سجاد شفیعی | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.