پیر سبز علی
به روایت مسیح کریمی
مسیح کریمی حاج پرویز کریمی
در حدود 5 کیلومتر بالاتر از روستای «چم ریز» در مسیر جاده ی اصلی روستای خوش آب و هوای «پیر سبز علی» واقع است، نام این روستا بر گرفته از چشمهی به همین نام است که از دامنه ی این روستا میجوشد آب این چشمه بسیار سرد وگوارا میباشد. این چشمه موضوع افسانههای محلی است، ساکنین محلی نسبت به آن بادید قداست مینگرند ومعتقد اند که در این مکان شخص بزرگی به همین نام مدفون است، یا این چشمه از معجزات و کرامات اوست، ولی درباره ی آن شخص موهوم هیچ نمیدانند. البته یک «ملاّ سبز علی رمضانی» نامی درزمان مالکیت سرداراحتشام وجود داشته که در روستای «گرمه» زندگی میکرده وکد خدای «گرمه» بوده است، این که بین «پیرسبزعلی» "و" ملاّ سبز علی رمضانی " میتواند نسبتی وجود داشته باشد یاخیر، موضوعی مجهول است؛ لکن این نکته مسلم است که آن " ملاّ سبز علی " گمشده ی اهالی «پیرسبزعلی» نمیباشد .
البته اهالی پیر سبز علی ازنگاه فلسفی وروانی حق دارند مدیون آن چشمه باشند، زیرا زندگی شان تا حد زیادی مدیون آن چشمهی اعجاز گر واسرارآمیز است. اگر در این جا هیچ پیر وپیشوای هم مدفون نباشد، خود این چشمه به ذات خود قابل ستایش بوده و به اندازه ی یک پیر برای مردم «پیر سبز علی» معجزه کرده است. چنان که میگویند: آب این چشمه پیوسته ثابت است، سالهای پر باران و کم باران، یا فصول پاییز و بهار برایش فرقی ندارد.
مالکین اولیه ی املاک «پیر سبز علی» امیر حسن خان سردار احتشام بود، بعداً به مالکیت حاج امر اللّه قره قانی، اسداللّه خان و سلیمان خان امینی درآمد.
در این مورد حاج عزت اللّه باصری می گوید: «قبل از ما اراضی پیر سبز علی را کشاورزان «گرمهای» میکاشتند، آنها محصول خوبی هم بر نمی داشتند، روزها دراین جامیآمدند، مشغول کار میشدند، شبها به خانههای خود در«گرمه» برمی گشتند.»
«در سال 1339 (هش) ما 6 خانوار شامل حاج حسین علی، حاج پرویز، حاج بهزاد، شاه محمد، حاج عزت اللّه و علی حیدر از «دژکرد» به «کامفیروز» آمدیم واین زمینها رااز مالکها بااجارهی 32 % گرفتیم، قبل از ما به رعیتهای «گرمه» 25 % اجاره میدادند، ولی برای ما مال الاجاره را به سطح 32 % بالا بردند. ازاین قسمت، مقدار 5 % حقوق کدخدا و2 % حقوق میمزی بود، که برخلاف رسم ورواج قبل، با ید زارع میپرداخت، درحالی که قبل ازآن درتمام «کامفیروز» چنین مرسوم بود که آن 5 % حقوق کدخدا ازکل محصول برداشته میشد، لکن مالکین جدید این سلوک را برگردانیدند، حقوق کدخدا وممیزی رابه گردن زارع انداختند. درآن موقع کدخدای ما اول حاج حسین علی بود، بعدا برادرش حاج پرویز کدخدا شد.»
«حدود 6 - 7 سالزمین های «چم چنار» را هم مامیکاشتیم، یک سال بامالک اختلاف مان شد و«چم چنار» زیرکشت نرفت، سال بعدش مالکهازمین هارا به آنهادادند.»
« در زمانی که ما به این جا آمدیم، هیچ عمران وآبادی دراین جا وجود نداشت، اصلا دار ودرختی هم نبود، بیابان خالی بود، خودمان چند اصله درخت سپیدار کاشتیم، چند سال طول کشید تا بزرگ شد وتوانستیم ازآن برای خانه سازی استفاده کنیم. ماابتدا یک چند سال در کنار چشمه، زیر چادر زندگی میکردیم، اکنون تمام این 54 خانوار ساکن در روستای «پیر سبز علی» که جمعیتی بالغ بر300 نفررا تشکیل میدهند، فرزندان همان 6 خانوار اولی اند. در آن زمان کشت شلتوک در این جا رواج نبود، ما فقط گندم، جو، عدس، نخود و ذرت میکاشتیم، اکنون مدت 12 سال است که کشت شلتوک در روستای ما رواج یافته است. حالا بیش ترمردم روبه درخت کاری آوردهاند.»
روستای «پیر سبز علی» دارای یک باب مدرسه ی ابتدایی نوساز به نام شهید دستغیب میباشد وازنعمت آب لوله کشی، روشنایی برق، خانه ی بهداشت ومخابرات برخوردار میباشد، یک باب حسینیه ی نوساز وتمیز که کار مسجد را هم میکند، دراین روستا وجوددارد. از «پیر سبز علی» تعداد 3 نفر معلم پا گرفتهاند .
بسیاری از نواحی اطراف «پیر سبز علی» قُرِق میباشد، از این رو از نظر پوشش گیاهی واقعا «سبزعلی است» تنگهها و درههای اطراف «پیر سبز علی» عبارتند از: دره ی آب پاشان، دره بلوطی، دره کنگری، دره ی شعبان علی، چشمه ی گندو، چشمه ی پیر سبز علی، تنگه ی گرمه، تنگ رحمتی، تنگ پشته ی، چار اشکفتان... وضعیت دامداری در «پیر سبز علی» خوب است.
مردم «پیر سبز علی» به استثنای یکی - چند خانوار، همه از طایفه ی باصری، تیره ی «کافرهادی» هستند، یک نمونه از نسب نامهی آنها چنین است: میثم، مسیح، پرویز، بهروز، بهزاد، رحیم، ملاّکریم گپ، رحیم، کافرهاد - محمود .
"بهروز " درسال 1320 درمقابله با غارت گران بویر احمدی درگرمه کشته شد. شرح ماجرا درضمن مطلبی مربوط به «باصری هادی وباصری آقاجان» آمده است .
چم ریز
به روایت رحیم اتحاد نژاد
رحیم اتحاد نژاد علی میرزا خلیلی
به فاصله ی حدود 5 کیلومتری بعداز «سربست» درمسیر جاده ی اصلی روستای «چم ریز» قراردارد. «چم ریز» از نظر جغرافیایی در موقعیت محوری قرار گرفته است، چنان که راه ارتباطی چندین روستا درهمین محل به هم متصل میشود، «چم ریز» از طرف مشرق به سر بست، ازطرف شمال شرقی به دره ی بادامی و تیغه ناری، از طرف غرب به رودخانه ی « کُر» و روستای «چم سهراب خانی» از طرف شمال و شمال غرب به دره شور «چم چنار» و روستای «پیر سبز علی» وصل میباشد. زیبایی و سرسبزی روستای «چم ریز» زبان زد همگان است .
بنیان گذاران و مؤسسین این روستا اشخاصی چون مرحوم مشهدی علی میرزا خلیلی، خان جان خلیلی و ریحان محمدی میباشند، که در سنه 1326 به دستور مالکین وقت که عبارت بودند از زیاد خان سترگ دره شوری و جهانگیر خان کشکولی، برای اولین بار به صورت قلعه ساخته شد. بعدا سهمیه ی جهانگیر خان کشکولی را حاج امراللّه قره قانی و سهمیه ی زیادخان سترگ را اسداللّه خان و سلیمان خان امینی خریدند، تازمان اصلاحات ارضی مالکیت شان برقراربود .
ساکنین این روستا کلا ازطایفه ی باصری، ازتیره ی «کافرهادی» میباشند وجه تسمیه ی باصری «پاسارگاد» بوده که بعدا مخفف آن «پاساری» و کم کم به باصری معروف شده است. این طایفه از مردم ایرانی الاصل بوده و در مناطق پاسارگاد وتخت جمشید زندگی میکردهاند، وجزوایل باصری خمسه بودهاند. یک رشته ازنسب نامه ی ساکنین این روستا چنین است:
محسن اتحادنژاد، رحیم، علی بخش، علی میرزا، بنیاد، علی مراد، بنیادبزرک، عبد خلیل، کافرهاد – محمود.
خصوص ازنظرعلمی وتحصیلی خیلی خوب بوده است. در حال حاضر بیش از 30 نفر کارمند ازفرزندان چم ریزی در ادارات و ارگانها مختلف دولتی مشغول خدمت هستند. فرد ی شاخص این روستا، که الحق ازمفاخر «چم ریز» و «کامفیروز» به حساب میآید، آقای نصرت اللّه خلیلی است، که درسراسر دهه ی 1370 پی درپی دردو پست مهم ریاست آموزش وپرورش منطقه، سپس بخشدار «کامفیروز» خدمات شایان وماندگاری برای این منطقه انجام داده است. چنان که برای همگان واضح است، درزمان ریاست ایشان براداره ی آموزش وپرورش منطقه، تحول مهمی درتمامی عرصههای این اداره، بویژه درامور تحصیلی فرزندان این منطقه به وجود آمد .
هم چنین در مدت زمانی که آقای خلیلی درسمت بخشدار «کامفیروز» خدمت کرد، اقدامات مهم عمرانی و زیربنایی درسراسر منطقه انجام گرفت که ازآن جمله میتوان ازتکمیل پروژه ی برق رسانی به سراسر منطقه، تکمیل پروژه ی پل عباس آباد، تعریض جاده ی «کامفیروز» شمالی وآسفالت کاری قسمتهای عمده ی آن...نام برد .
ازدیگر مفاخر روستای «چم ریز» آقای دکتر ایرج خلیلی باصری است که فعلا در روستای خانیمن به امر مقدس طبابت مشغول میباشد روستای «چم ریز» دارای دو باب مدرسه شامل مقاطع ابتدایی وراهنمایی میباشد. یکی تحت نام «دبستان ابوذر» دیگری تحت عنوان مدرسه ی راهنمایی ولی عصر (عج) فعالیت میکنند. مدرسه ی اولی ازقبل برپا بود، مدرسه ی راهنمایی درسال 1376 تأسیس گردید. زمین این مدرسه توسط فرد خیری به نام کیامرث محمدی اهداء گردید، کار ساخت و ساز آن با همکاری مردم روستا صورت گرفته است .
وضعیت جاده خاکی است، ولی ازامکانات رفاهی مانند آب آشامیدنی سالم در سال 1364، برق درسال 1377 و خانه ی بهداشت و مخابرات در سال 1381 برخوردارشد ه است . محصولات این روستا غالبا برنج، گندم، جو، شبدر، عدس، صیفی کاری و میوههای باغی میباشد. باغات این روستا عبارتنداز: سپیدار، صنوبر، سیب، زرد آلو، گردو، بید. ودرختان جنگلی عبارتند از: بلوط، بنه، بادام کوهی، کیکم، ارژن، تنکس، کیالک، خوشک، گز، سنجد وغیره. پوشش گیاهی کوهستانهای این محل عبارتند از: کنگر، لپو، بلهر، جاشیر، کمه، کیسمارو، موسیر، قارچ، آب اندول، ریواس، کاسنی، گل بعلک، زول، تول، پودن، چو، آویشن، برنجاس، شاطره، بارهنگ، رواتُربک، خاک شیر، اسفند، شیرین بیان وغیره. قسمتی از تپهها وزمینهای اطراف د ه قُرِق میباشد که قرق دره شور یک محل سیاحتی وبسیار دیدنی است .
کوههای اطراف محل عبارتند از: کوه «گر» در شمال شرقی - کوه «ساران»در جنوب غربی (رشته ی از سلسله جبال زاگرس) تنگه های معروف این روستا عبارت اند از: تنگ تاریخی، تنگ آب، تنگ زرد و تنگ اسپید. رودخانه ی «کُر» هم اکنون در فاصله ی یک کیلومتری غرب روستا در جریان است. وضعیت دام داری در روستای «چم ریز» خوب است. صنعت قالی بافی نیز کم وبیش رواج دارد .
این روستا دارای یک باب مسجد و یک هیأت عزاداری به نام سیدالشهدا (ع) میباشد که به مسئولیت آقایان حبیب اللّه خلیلی، یوسف خلیلی، حسین عسکری، علی بخش اتحادنژاد اداره می شود. ورزش دراین روستا رونق قابل وصفی ندارد، لکن جوانا ن این روستا به طورکلی ازمواهب ولذات ورزش محروم هم نیستند .
فاصلهی «چم ریز» باروستاهای مجاور به مقیاس کیلومتر:
تا سربست 5 کیلومتر تا چم چنار 3 ٍ
تا چم سهرابخانی 1/5 ٍ تا پیر سبز علی 7 ٍ
تا گرمه 10 ٍ تا چم کنگری 13 ٍ
تا آب ماهی 18 ٍ تا ده دامچه 8 ٍ
تااللّه مراد خانی 10 ٍ تا حاجی آباد 14 ٍ
تا خانیمن 16 ٍ تاشیراز 150"
نمای دیدنی از چم ریز
گرمه
به روایت حاج محمد کریم کریمی - محمد قلی قره قانی
حاج محمد کریم کریمی
در حدود 3 کیلومتر بعد از روستای «پیر سبز علی» روستای قدیمی «گرمه» واقع است، این روستا در منابع تاریخی و محاورات عمومی جایگاهی با سابقه ی طولانی دارد. چنان که گاهی ازآن تحت عنوان «بلوک گرمه» نام برده میشود. اهالی این محل با استناد به برخی شواهد، از جمله وجود یک اصله درخت چنار بسیار بزرگ وقدیمی، معتقد اند که سابقه ی تاریخی «گرمه» به بیش ازهزار سال میرسد. این درخت چنار به «چنار جلو قلعه» مشهور است، اگر آن چنار در مسیر یک جریان آبی قرار داشت، میشد گفت که شاید خودرو بوده باشد، ولی از آن جا که در وسط محل واقع است، معلوم میشود که به دست بنی آدم کاشته شده است .
نام «گرمه» از چشمه ی مشهورش گرفته شده که به گفته ی اهالی، در زمستانها گرم ودرتابستانها سرد میباشد، بنابراین نام «گرمه» دراصل "گرماب " بوده است. آب این چشمه تا حدود 30 - 40 سال پیش ازاین تا صحرای اللّه مراد خانی و «حاجی آباد» هم میرفت، همین حدود گرمه محسوب میشد. مسیر یک رشته جوی باریک آن تا هنوز قابل تشخیص است، لکن اکنون از روستای «سربست» جلوتر نمیرود .
«گرمه» در ابتدا یک قلعه بوده که در زیر یک رشته جوی موسوم به «جاپنبه» واقع در پایین دست آن درخت چنار معروف قرار داشته است. عدهی میگویند قبل از آن قلعهی «گرمه» در محلی به نام «پیر خاتون» بر قرار بوده است. مالکیت املاک «گرمه» متعلق به «امیرحسن خان سردار احتشام» بود، سپس سهم فرزندش امیرقلی خان گردید، درسال 1317 (هش) امیرقلی خان تمام بلوک گرمه را به یک نفر شیرازی به نام «نگار» به مبلغ 121 هزارتومان فروخت. نگاراین ملک رانادیده خرید، حوزه ی آن ازآب ماهی تاپوزه ی پالنگری قلم دادشده بود. نگارپس ازانجام معامله به کامفیروز آمدتا ببیند چه چیزی خریده است، سوار بریک رأس الاغ سفید شده، ازپوزه ی پالنگری تاتنگ براق را پیمود. وقتی که به تنگ براق رسید گفت: «این خونه تش گرفته ملک به من نفروخته، یک مشت کوه وجنگل به من فروخته.» تازه متوجه شده بود که املاک بکیان وخانیمن ازخود صاحب دارند وجزء بلوک گرمه نیستند .
دراین موقع سمت کدخدایی گرمه به دوش سبزعلی رمضانی بود ونگار شب مهمان اوشد، به جز گینه چراغ دیگر هیچ وسیله ی روشنایی وجود نداشت. هنگامی که نگار عازم شیراز گردید آدرس خانه ی خودرا به کدخدا سبزعلی داده وبه او گفت که به شیراز بیا تا یک چراغ نفتی با یک دله نفت به تو بدهم که وقتی کسی به خانه ات آمد روشنایی داشته باشی .
نگار شیرازی شب هنگام میخواست برای قضای حاجت بیرون برود که سرش محکم به طاق در خورد و خیلی درد کرد، چنان که سرخودرا درمیان دودست خودگرفت و نشست، پس ازلحظاتی رو کرد به آسمان و گفت: «خدایا تو امشب رابه پای عمر من حساب مکن، من ازخیراین ملک گذشتم.» دوسال بعد ملک را باتحمل 4 هزارتومان ضرر، به مبلغ 117 هزار تومان فروخت به زیاد خان سترگ دره شوری وجهانگیر خان کشکولی. آنها 54 سال براین ملک مالکیت کردند، سپس جهانگیرخان سهم خودرا فروخت به حاج امراللّه قره قانی. زیادخان سترگ هم یک دانگ ونیم ازسهم خودرافروخت به سلیمان خان امینی، یک دانگ ونیم دیگر رابه اسداللّه خان امینی ونیم دانگ آن را هم به مشهدی علی قره قانی فروخت .
تقریبا درحدود سال 1325 اختلاف برسرتعیین حدود گرمه بالاگرفت، دریک طرف مالکین گرمه بودند که انتهای جوی آبی ازچشمه ی گرمه تاصحرای بناررا حد و حدود بلوک گرمه میدانستند، درطرف دیگر کیانیها ومعدل السلطنة بودند که حد و حدود بکیان وخانیمن را تاپای چم بند سربست میخواندند. کاربه درازا کشید، مهندس وکارشناسان دولتی آمدند، کارشناسی کردند، شهود خواستند، ماجراخیلی طول کشید .
دراین زمان قلعه ی «گرمه» در سومین مکان خود، در پشت جوی موسوم به «جاپنبه» واقع بود. قلعه ی «گرمه» در دوران مالکیت زیاد خان از امنیت و آسایش نسبی بر خوردار شد، زیرا دیگر مورد دست برد عشایر قشقایی قرار نمیگرفت، زیرا زیاد خان رئیس قبیله ی دره شوری بود، که جزءایل قشقایی محسوب میشد، با «صولة الدولة» وفرزندانش میانه ی خوبی داشت .
قبل از زیاد خان «عسکر خان دژکردی» ملک «گرمه» رااجاره میکرد، که برایش دردسرهای فراوان داشت، زیرا «صولةالدولة» و فرزندانش با امیرحسن خان سرداراحتشام خصومت داشتند و در هر موقع که دل شان میخواست فتوی غارت «گرمه» را صادرمی کردند. یک سال خسرو خان فتوی داد تاتمام ملک را غارت کنند، 80 - 90 نفرتفنگ چی آمدند، هر چه دم دست شان رسید، با خود بردند .
عسکر خان مجبور شد قلعه ی موسوم به «جا پنبه» رااحداث نماید، که تا زمان زیاد خان پا برجا بود. در زمان زیاد خان که امنیت در «گرمه» برقرارشد، مردم آهسته آهسته از درون قلعه بیرون آمده وخانههای ازخشت وگِل برای خود درست کردند، این وضع ادامه یافت تا اکنون که آبادی «گرمه» تا تل مخابرات کشیده شده است .
ملک «گرمه» زیاد دست به دست شده است، مالکان «گرمه» به ترتیب عبارت بودند از «سردار احتشام» بعد از او به بچه هایش امیر قلی خان وامیر حسن خان رسید، آنها ملک را به اجاره میدادند و 25 % مالیات از زارع میگرفتند .
کدخدایان قدیم «گرمه» از زمان سردار احتشام عبارت بودند «ازملاّ سبز علی رمضانی» بعدا پسرش «شیر علی رمضانی» بعدازاو «حسن رمضانی»، «محمد کریم کریمی» و «جواد خان قره قانی». مرحوم جوادخان با حاج امراللّه قره قانی پسر عمو میشد، اوکدخدای حاج امراللّه وکلانتر ترهای «گرمه» بود .
زیاد خان قبل از اصلاحات ارضی ملک را فروخت به حاج امراللّه قره قانی، اسداللّه خان و سلیمان امینی، اینها ملک را داشتند تا زمانی اصلاحات ارضی روی کار آمد.
«حاج محمد کریم کریمی» دراین مورد چنین می گوید: «مالکین جدید نسبت به رعیت سخت گیر یهای اعمال نمودند، آن ها برخلاف روال مالکین سابق، سر خرمن مأمور می فرستادند تا بر خرمن نظارت کند، ازطرف دیگر 25 % مالیات سردار احتشام را به 33 % بالا بردند، در حالی که روش سردار احتشام این بود کهدر موقع خرمن میآمد در یک گوشه ی روستا چادر میزد، آن وقت رعیت خودشان مالیات را برای ایشان میبردند، زیاد خان هم به کدخدا واگذار میکرد، ولی مالکین جدید طبعی بسیار پایین داشتند، آنها مستقیما ممیز و ناظر معین میکردند، وبررعیت سخت میگرفتند، یک وقت من رفتم در مجلس مالکین، به آن ها گفتم که شما سلوک را وارونه کردهاید، اولا 25 من را کردهاید 33 من، ممیزی هم میگیرید، این چه رسمی است؟ بااین برنامه ی شما زارع از بهره در رفته وهیچی برایش نمیماند.»
«حاج امراللّه روبه من کرد و گفت: «انگار تو خیلی خوب زبان داری، دلت میخواهد بمان و بکار، دلت هم نمیخواهد یک ملکین موتوری هم به تو میدهم هر جا که میخواهی برو .»
«وقتی که حاج امراللّه مرا از ده بیرون کرد، من دو رأس گاو خیش داشتم، آنها را بر داشتم ورفتم به «دژکرد» درآن جا زمینی را برداشتیم وشریکی کشتیم، موقع پاییز شد، ما محصولات مان را برادشته بودیم، دیدیم که هواپیما از آسمان اعلامیه پخش میکند، بااین مضمون که: «هر زارعی درهرجا روی هر زمین که کار میکند، تکان نخورد، که زمین مال خودش است.» بدین ترتیب مرحله ی اول اصلاحات ارضی شروع شد، ما که زراعت مان را جمع کرده بویم، برگشتیم به «گرمه» هوا کم کم سردو زمستانی میشد، ماهم هیچ چیز جهت ذخیره ی زمستانی نداشتیم، نه علوفه برای مال داشتیم، نه سوخت برای گرمایش ، نه نفت برای روشنایی، نه لباس گرم برای بچهها...هیچ.»
«در شروع اصلاحات ارضی آمدند از ما پرسیدند که «شما چقدر زمین دارید؟» ماگفتیم: «آیش صد من» زمینها را روی آیش حساب کردند. مأمورین اصلاحات ارضی از ماثبت نام کردند. دراین موقع زمینهای حاج امراللّه جزء مرحله ی اول اصلاحات ارضی بود، زیرامالک عمده محسوب میشد، اماازاین طرف هم حاج امراللّه به قصد خرد کردن پلاک اراضی منطقه، تمام روستاهای تابع بلوک «گرمه» از آب ماهی تا صحرای «اللّه مراد خانی» را در یک پلاک «گرمه» گِرد آورده بود، سعی داشت تاهمه ی افراد رعیت را نیز در همین یک جااسکان دهد، تا همه ی این منطقه ی وسیع را یک پلاک قلم داد کند.»
«تا بلکه ازتقسیم اراضی جان سالم به درببرد. ما هم سر از کار اداره وبرنامه های اصلاحات ارضی در نمیآوردیم، یک وقت فهمیدیم که هشت سال تمام مال الاجاره ی زمین را اضافی دادهایم، آن وقت بنده خودم رفتم در«شیراز» و مستقیما برای تهران، خطاب به خود شاه شکایت نوشتم، درآن قید کردم که: بلوک «گرمه» دارای 9 قلعه و یک پلاک است که از چشم دولت افتاده وبرنامه ی اصلاحات ارضی دراین جا نیامده است.» باورکن ظرف مدت 5 روز جوابش آمد، که نوشته بود: «فلانی! 9 قلعه ی «گرمه» به ثبت رسید. در آن موقع یک سرتیپ " همت شیرازی " بود که پسرش مسئول اصلاحات ارضی بود، کارها را با شتاب وروحیه ی نظامی انجام میداد. چنین شد که کاراصلاحات ارضی دربلوک «گرمه» باموفقیت انجام گرفت، مالکان نتوانستند هیچ کاری بکنند، زمین به زارعین برگشت.»
قلعه ی «گرمه» از قدیم دارای حمام بوده، نخستین حمام عمومی از محل جمع آوری زکات توسط مرحوم دکتر " کشمیری شیرازی " ساخته شد. امروزه روستای «گرمه» دارای 143 خانوار است که تعداد 711 نفررادرخودجا داده است، این روستا دارای آب، برق، مخابرات، خانه ی بهداشت و شرکت تعاونی میباشد. هم چنین یکی از قطبهای آموزشی منطقه محسوب میشود، چنان که دارای مدارس راهنمایی و دبیرستان تحت نامهای شهید مهدی پور و «ابن سینا» بوده وامور آموزشی آن منطقه راتا سطوح دبیرستان دخترانه و پسرانه عهده دار میباشد.
«بلوک گرمه» امروزه با شتاب فزاینده رو به پیش رفت میباشد، چنان که دوباره همان موقعیت سابق خود را به دست میآورد. اقبال «گرمه» از آن جا رو به فزونی نهاد که کشاورزان این محل رو به باغ داری آوردند، گفته شده که یک هکتار باغ سیب «گرمه» بالغ برده هامیلیون تومان قیمت میشود .
دراین مورد جناب " فرود قره قانی " ضمن ارایه ی یاد داشتی فرموده است: «اول بار سنت باغ داری توسط، شخصی موسوم به "مشهدی علی قره قانی " (پدرایشان) رونق یافته است .» گویا مرحوم مشهدی علی بیش از 150 هزار اصله نهال مثمر
نصرت الله خلیلی باصری در بین شاگردان خود در یکی از باغ های گرمه - 1375 |
در اراضی گرمه غرص نموده است، به دنبال آن سیمای گرمه دیگرگون شده وبقیه ی خلق اللّه نیز به پیروی ازاو به امورباغ داری رو کردند. مطابق با فرمایش فرود خان: «مرحوم مشهدی علی دارای 10 پسر و4 دختر بوده است که اکنون تعداد نسل ونتیجه ی اوبه 275 نفرمی رسند، بسیاری ازاین افراد در مصادر مهم دولتی قراردارند. دربین آن ها خلبان، مهندس، معلم، تکنسین، مدیر، رئیس بانک، سرهنگ، سردار، ستوان وگروهبان وجوددارند.»
فرود خان میافزاید: «درزمانی که سراسر نواحی «کامفیروز» و «بلوک گرمه» به دلیل دوری مسافت با مرکز استان، صعب العبور بودن وفقدان امکانات وجاده، فاقد هرنوع فضا وامکانات آموزشی بود، به همین سبب هیچ معلم وآموزگاری درمنطقه وجود نداشت، دو نفر ازفرزندان مرحوم مشهدی علی به نام های "حاج سهراب " و " غلام رضا" ویک نفر دیگر ازوابستگان نزدیک مشهدی علی قره قانی، به نام "عبدالعلی قره قانی" به مقام معلمی رسیده وبه فرهنگ منطقه خدمت کردند.»
معنی این گفته آن است، که نخستین معلمین منطقه ی «کامفیروز» همین سه فردنامبرده هستند. واللّه اعلم بحقایق الامور .
در روستای «گرمه» مسجد ساخته نشده است، لکن یک باب حسینیه ی بزرگ برپا است که کارمسجد راهم انجام میدهد، هیأت عزاداری امام حسین (ع) به سر پرستی آقایان امین اللّه کریمی، کرامت صالحی وپنجعلی جعفری اداره میشود .
ساکنین روستای «گرمه» با ضریب 50 در 50 ازدوطایفه ی ترک و باصری تشکیل شده اند، ترکهاازتیرههای قره قانی، خیر آلدی، آهنگرو شش بلوکیهستند، باصریهابیش تر " کارمضانی " اند، فقط 5 خانوار " کافرهادی" درمیان شان وجوددارند، درروستای «گرمه» ازتیره ی باصری " کارضایی " اصلا وجود ندارد.
یک نمونه ازنسب نامه ی " کارمضانی " های «گرمه» چنین است: امین اللّه ، محمد کریم، حاجی بابا، کربلایی کریم پشنگی، قریب بگ پشنگی، حاتم، راه اللّه، عزیزاللّه، صفر، کارمضان - محمود .
چم کنگری
به روایت حاج حسین صادقی بوگر، علی عباسی
عطاءاللّه قره قانی، عزت اللّه قره قانی، گودرز قره قانی
به فاصلهی 4 کیلومتر بعد ازمحل «گرمه» در مسیر جاده ی اصلی روستای «چم کنگری» واقع است. معنی "چم " را قبلا دانستیم، " کَنگر " بروزن «سنگر» و «لشکر» یک نوع خاری است که برگهای بزرگ و پهن، با تیغ های خیلی تیز و قوی دارد، این نوع خار در اوایل بهار از کُنده و ریشه ی موجود در زیر زمین میروید، دراوایل بسیارنرم ولطیف است، چنان که مردم آن ناحیه از جوانهها ی نو بر آن " خار " خورشت خوش مزه درست میکنند که به آن «خورشت کَنگر» میگویند که طعم شیرین دارد. سراسر صحرای پهناور موجود میان دو روستای «چم کنگری» تا «آب ماهی» مملو از این نوع خار است، دام داران منطقه آن را جمع نموده و خشک میکنند، سپس می کوبند وبرای علوفه ی زمستانی دامهای خود انبارمی کنند .
مالک اولیه ی این روستا مانند دیگر روستاهای این ناحیه، امیرحسن خان سردار احتشام بود، اوفروخت به نگارشیرازی ، بعدا حاج امراللّه قره قانی، زیاد خان سترک، سلیمان خان امینی واسداللّه خان امینی خریدند. آنها این اراضی رابه رضا خان عباسی تنگ براقی اجاره دادند، اولین خانهها را همو به اتفاق پسر خود علی عباسی بنا کرد، سپس در سال 1341 (هش) عسکر قره قانی (معروف به لشکر) به سمت کدخدایی سلیمان خان امینی برگزیده شد، در همین موقع شخص دیگری به نام بهروز قره قانی 3 دانگ کدخدایی حاج امراللّه را برداشته و به این جمع اضافه شد .
روستای چم کنگری در ابتدا 8 خانوار بود که به روی تُلی موسوم به «تل دامنی» بر پا شده بود، قبل ازآن برای مدت چند سال در زیر "چادر" و" کپر" زندگی میکردند، آهسته آهسته با خشت و گل خانه درست کردند، به مرور زمان جمعیت زیاد شد، متناسب باآن روستا نیز به آرامی خود رابه سمت بالا کشید. جمعیت این روستا درحال حاضر 281 نفر گفته شده است که درقالب 58 خانوارزندگی میکنند.
تا قبل از اصلاحات ارضی سهم مالک 25 درصد در زمان سردار احتشام و 33 درصد در زمان حاج امر اللّه قره قانی و سلیمان خان امینی بود. اراضی «چم کنگری» در سال 1347 (هش) با اصلاحات ارضی برخورد کرد، 3 دانگ ازاملاک تقسیم به نسبت شد، 3 دانگ دیگر را زارعان از مالکها طی قسط 12 ساله خریدند. بدین ترتیب تمام زمین «چم کنگری» به زارعان برگشت.
اراضی روستای چم کنگری هم از چشمه ی «گرمه» حق آبه دارد، هم از رودخانهی «کُر». جوی آب منشعب از رودخانه ی کُر» در سال 1341 (هش) توسط آقایان رضا عباسی و علی عباسی حفرشد. تا آن موقع از این صحرا محصول زیادی برداشته نمیشد، سالانه مقدار محدودی نخود، عدس، گندم و جو کشت میشد که به زحمتش هم نمیارزید، تمام صحرا خالی و بیابان بود. لکن با احداث این کانال آبی وضعیت روستا به یک باره دیگر گون شد .
گرچه صحرای «چم کنگری» از آن سرسبزی و شادابی روستاهای پایینتر برخوردار نیست، لکن دامداری در این روستا رونق شایان دارد، هر یک از خانوادهها یک چند رأس دام سبک و سنگین نگهداری میکنند. «چم کنگری» از امکانات اولیه ی زندگی شامل آب لوله کشیبهداشتی، روشنایی برق، خانه ی بهداشت و مخابرات برخوردار است. یک باب مسجد جدید الاحداث دارد و دارای یک باب مدرسه ی ابتدایی به نام شریعتی میباشد. این روستا از همان سالهای نخستین، دارای حمام عمومی بود ه است .
اکثریت ساکنین روستای «چم کنگری» ازطایفه ی ترک قره قانی شامل دو تیرهی "غریب لو " و ساریخانی هستند، 5 خانوار با فامیل «صادقی» از بوگر و 3 خانوار با فامیل «عباسی» از " تنگ براق " نیز درآن جا ساکن هستند. بوگرها از اعقاب «حاج زیاد خان بوگر» میباشند که در زمان مالکین سر ممیز مالکین بود. بعد از اصلاحات ارضی سهم مالک این جا را خرید و فرزندانش در این محل سکونت دارند. آنها بعد ازآب گرفته گی محل شان از«کهمین» به این جا آمدهاند، فامیل عباسی نیز از فرزندان همان رضا عباسی اجاره دار اول این روستا هستند.
محمد علی صادقی بوگر و فرزندش یدالله
امروزه «چم کنگری» رو به پیش رفت است، زیرا مانند تمام روستاهای «پل به بالا» به امور باغ داری رو نمودهاست. علاوه براین: بزرگ ترین سرمایه ی مردم روستاهای " پل به بالا " تحصیلات فرزندان شان میباشد، عده ی زیادی ازآنها درپرتو همت وتلا ش تحصیلی به مدارج عالی رسیدهاند .
تاکنون از روستای جدید التأسیس «چم کنگری» افراد زیادی در ادارات و ارگانهای حساس دولتی از قبیل آموزش و پرورش، صدا وسیما، سپاه پاسداران، ارتش ونیروی انتظامی مشغول خدمت شده اند، هر یک دارای رتبههای بالا میباشند. یکی ازافراد شاخص این روستاجناب «عبدالرّضا اتحادپور» ریاست کنونی اداره ی آموزش وپرورش «کامفیروز» میباشد. اودربهارسال 1383 موفق شد مسابقات پنجگانه ی قرآن کریم شمال استان را دربخش «کامفیروز» برگزارنماید. جناب اتحاد پور دردور قبلی انتخابات شوراها، کاندیدای عضویت درشورای شهر «شیراز» بود، که دربین مجموع کاندیداها جزء 30 نفر اول قرارگرفت.
در«چم کنگری» یک هیأت عزاداری به نام اباالفضل العباس (ع) وجود دارد که از همان سالهای نخست تأسیس این روستا امور عزاداری سید الشهدا (ع) را برگزار میکرده است. مسئولین این هیأت عبارتند از حسین صادقی، گودرز قره قانی، داریوش محمدی، مهر علی عباسی، عطاءاللّه قره قانی و عزت اللّه قره قانی .بنا به گفته ی اشخاص فوق در سالهای نخست تأسیس روستا که اعتقادات مردم محکم بود، در ایام عزاداری امام حسین (ع) به خصوص در شب و روز تاسوعا و عاشورا هیچ کس به سرکار نمیرفت، هیچ کس در منزل چیزی ذخیره نمیکرد، حتی خانوادهها شیر و تخم مرغ خود را برای امام حسین (ع) نذر میکردند، در شبهای تاسوعا و عاشورا آتش روشن کرده و تا صبح دراطراف آن به عزاداری می پرداختند، هیچ کس نمیخوابید، زیرا همه اعتقاد داشتند که در این شبها و روزها خواب حرام است و گناه عظیم دارد.
زایران چم کنگری در مشهد مقدس (1354) زیادخان بوگر و لشکر قره قانی در عکس دیده می شوند.
آب ماهی
به روایت جهان شاه مقدسی، بهزاد اتحاد نژاد،
نعمت اللّه پناهی، شیرزاد قره قانی - بهروز قره قانی
6کیلومتر بعد ازرو ستای «چم کنگری» محلی ساکت وآرام به نام «آب ماهی» قرار دارد که با آینده ی درخشان روبه رواست، این محل را بدان سبب «آب ماهی» گفتهاند که دارای چشمه سا رهای بوده که در زمستانها آب گرم داشته، به همین خاطر ماهیها درآن فصل درآن جا تجمع میکردند. آقای جهان شاه مقدسی بوگر درباره ی تاریخ چه ی آب ماهی چنین میگو ید:
«ما در «دژکرد» زندگی میکردیم، مالکی داشتیم به نام «حاج محمد قلی ثانی پور» به ما ظلم میکرد، از مابیگاری میکشید، مااز دست ظلم او فرار کردیم، رفتیم به خسرو شیرین، یک تکه زمین از کسی به نام «مشهدی قلندر» گرفتیم، طبق قرار داد کاشتیم، محصولات مان را جمع آوری کردیم، تاپاییز شد.»
«سال 1337 (هش) بود، عمویم حسن خان بوگری به همراه برادرم جهان بخش رفتند به «کامفیروز» نزد سلیمان خان امینی، قرار داد زمین های «آب ماهی» را گرفتند، تصمیم گرفتیم تا بیل و کلنگ، وسایل، گاو و همه ی تشکیلات خودمان ر از «دژکرد» برداریم به این جا بیاوریم و مشغول به کار شویم. چهار الاغ را علف بار کردیم، با دو جفت گاو و خیش برداشتیم، آمدیم دراین جا که صحرا ی بیابان وخالی ازسکنه وآبادانی بود، هیچ آبادی و آثاری ازآدمی زاد دراین جا موجود نبود، در مسیر آمدن ما از «دژکرد» کسی به نام مسیح خان از ساکنین «چرکس» نیز باما رفیق شد، باهم آمدیم این جا بار اندازی کردیم، چادری برپا کردیم، پدرم نقشه ی جوی را ریخت. جوی مان خیلی طولانی است حدود 10 کیلومتر طول دارد.»
«در همان موقع خواستیم آبادی و خانه ی برپا کنیم، رفتیم در کنار چشمه ی معروف به «کوله ی آب ماهی» تا خانه بسازیم، عدهی مخالفت کردند و گفتند این جا دور است، مابه کار مان نمیرسیم. مسیح خان گفت برویم پیش مالک یک مبلغ پولی بگیریم، یا معافی بگیریم که این جا خیلی خرج و زحمت دارد. پدرم به اتفاق مسیح خان و همان عمویم حسن خان بوگری وعلی پناه پناهی دوباره رفتند به «کامفیروز» نزد سلیمان خان و اسداللّه خان امینی، همان قرار داد ی را که قبلا بین هم منعقد کرده بودند، محکم تر نمودند این بار مسیح خان هم شریک شد، دربرگشتنی مسیح خان رفت به طرف «دژکرد» تا وسایل و گاوهای خود را بیاورد. فردایش دو جفت گاو با علوفه آورد وشروع به کار کرد.»
«وقتی که تصمیمها قطعی شد، وهمه امید به ماندن دراین جا پیداکردند، شروع به خانه سازی نمودند، ما در یک روز با سنگ خالی یک خانه ی کوچک درست کردیم من سنگ میدادم، پدرم کار میکرد، در طی مدت دو روز خانه ی ما درست شد، رفتیم داخلش نشستیم، بدین ترتیب اولین خانه ی «آب ماهی» راپدرم ساخت، بعد از او عمویم حسن خان بوگری خانه ی برای خود بر پانمود. مالکها به رغم قرار داد ی که با ماداشتند، برای ما خانه نساختند. »
«در همان سال جوی راکشیدیم وچم را کاشتیم، قرار داد ما با مالکین این بود که مالکین برای رعیت خانه درست کنند، در عین حال رعیت هم بتواند برای خودش خانه بسازد، اگر چنان چه در وسط کار بین رعیت و مالک اختلاف پیش آمد، رعیت خواست از این جا برود، خانههای که خودشان درست کردهاند طبق نظر مصدق توسط مالک خریداری شود، امابه خانه های که مالک درست کرده است هیچ حقی نداشته باشند.»
«درخصوص حفر کانال هم مالک ازقرارهرمتر یک ریال به ما داد تا این جوی را در آوردیم، درموقع برداشت محصول، چند نفر ممیزی میآمد ند طبق نظر او از قرارهر صد من، 25 من مالیات میدادیم، پنج من برای حکم کدخدایی بود، 20 من مالک میبرد. کمکی که مالکین بهما کردند این بود که سال اول ازقرار هر صد من 10 من منال ازما گرفتند ،سال دوم 15 من، سال سوم 20 من و سال چهارم 25 من.»
« یکی دو سال ماسه چهار خانه دراین جا تنها بودیم، در سالهای بعد یک نفر از علی آباد «کامفیروز» آمد، یک چند نفر هم از عشایر ترک آمدند و دراین جاساکن شدند، یک 10 - 12 خانه شدیم. در5 سال اول در دره ی قدیم میان کرههای قدیمی به نام «آب ماهی علیا» زندگی میکردیم، بعد این محل تحت عنوان «آب ماهی سفلی» درست شد، آن محل اولی کلا متروک شد، حتی سنگ هایش را هم آبخیز داری برد تاجلو درههاراسیل بند کند.»
«درآن سالها ناامنی هم بود، غارت گران بویر احمدی وسایل مردم را میبردند، مایک روز رفتیم به «دژکرد» پیش یک سیدی به نام حاج سید عباس حسینی، اواولین ماشین را به «دژکرد» آورد ه بود، وقتی او از «دژکرد» آمد، ما هم باالاغها ی خودمان از دنبالش آمد یم تا نزدیکیهای آب ماهی، درنزدیکی های «دره ی همبانه» درهی است به نام «دره ی اشکی» بویر احمدیها در همان جا ماشین سید عباس را متوقف کرده و داغون کرده بودند. «در همان موقع چند تن از معامله گران «دژکردی» برای جمع آوری مطالبات شان به «کامفیروز» رفته بودند، موقع برگشتن، بویراحمدیها راه آن ها را گرفته، به همراه وسایل شان باخود بردند. یک نفرشان به نام " محمد حسین خان دژکردی " به بویر احمدیها میگوید که ما را نبر ید، بروید در این محل آب ماهی، یک مشت خر و قاطر هست، آنها بردارید و بار تان رابه وسیله ی آنها ببرید، بویر احمدیها گفته بودند: اینها بنده رانده هستند ،ما هفت شب و هفت روز بالای سر آن ها گرسنه به سر بردیم، رغبت نکردیم یک لقمه نان شان را بستانیم، حالا برویم خر و قاطرشان را برداریم؟ درمیان آنها شخصی به نام " محمد حسین خان ثانی پور " ازوابستگان محمد قلی ثانی پور - مالک «دژکرد» هم وجود داشته که چون آدم چاق و چله ی بود ه، بویراحمدیها خودش را آزاد کردند، اما و سایلش را بردند.»
«در سال 1342 (هش) تمام پاسگاههای «دژکرد» کارخودرا تعطیل کردند، گفتند «چون مملکت ترک آقایی شده، ما نمیتوانیم دربرابرآنها ایستادگی نماییم» پس ازاین که ترکها ازگرمسیر آمدند وبه طرف سرحد رفتند، دوباره پاسگاه سرجای خود برگشت.»
«در همین مواقع عدهی زیادی از همسایهها و شرکای ما گفتند: «این جا خیلی بیابان است و خطر دارد، لذادراین جانماندند، هر یک به طرفی رفت، ما با همان حسن خان عموی مان تک و تنها ماندیم، ماهم مجبور شدیم خانه و زندگی مان را به «دژکرد» ببریم، روزها میآمدیم دراین جازراعت گندم آب میدادیم، شبها هادوباره به «دژکرد» بر میگشتیم، زمستانها خیلی کاری به این جا نداشتیم، یک روز در حال آب زدن به مزرعه ی گندم بودیم، که دو نفر ترک، ازطایفه ی قره قانی دره شوری به نامهای سلیمان قره قانی ولطف اللّه قره قانی آمدند پیش حسن خان و گفتند: "ما هم میخواهیم بیاییم در این جا بمانیم " حسن خان که از تنهایی در رنج و خطر بود، قبول کرد، متعاقب آن چند خانوار ترک در این جا ساکن شدند، حسن خان گفت: من حاضرم کور بشوم، اما آب ماهی بیابان نشود.»
«ترکها می خواستند در آن محل قدیمی پهلوی ما بمانند، اما حسن خانبه آنها گفت: " باید در این محل جدید اُتراق کنید، زیرا اول و آخر همین محل جدید درست میشود " آنها خود یک نفر بنّا گرفتند، ازقراری روزی ده تومان مزد به بنا میدادند، شروع کردند به خانه سازی با گل و سنگ. در زمستا ن آن سال برف زیاد آمد، یک مریضی سختی هم پیش آمد، چنان که از اثر سرما و مریضی تعداد 5 - 6 نفر از ترکها مردند. ازجمله کسانی که درآن سال تلف شدند، اشخاصی به نام های خسروقره قانی، عطاخان قره قانی و زنی به نام " گشب بانوقره قانی " بودند .»
«تاسال 1346 ما ازبرنامه ی اصلا حات ارضی بی خبر بودیم، همان نسبت مالک و رعیت برقرا بود، در آن سال یک چند نفر شامل حاج نگهدار مظفری اللّه مراد خانی از اطراف «کامفیروز» آمدند، به ما گفتند: « شما گول خوردهاید، دولت زمینها را تقسیم کردهاست، حالا زمینها مال خودشما است، چرا باید به مالک مالیات بدهید؟!»
«تا آن موقع اکثر رعیتهای قدیم دراثر وجود مشکلات و نا امنی از «آب ماهی» رفته بودند، به جای آنها چند خانواده ی ترک ساکن شده بود ند، زمستان وسط برف بود که دونفر مهندس اصلاحات ارضی به نامهای توسلی ورفیعی به این جا آمدند و صورت برداری و آمارگیری نمودند، آن مهندسین گفتند: «سه دانگ از زمین تقسیم میشود ، 3 دانگ دیگر سهم خرده مالکی میماند.»
«بدین ترتیب املاک حاج امراللّه قره قانی تقسیم شد، املاک امینیها تقسیم نشدند. در آن سال وقتی که ما دیدیم پای مالکین بزرگ روی پوست خربوزه هست، از دادن مال الاجاره سرباز زدیم، مالکین هم کوتاه نیامدند، ابتدا ما را کتک زدند، سپس خودشان رفتند به پاسگاه «کامفیروز» ازما شکایت کردند، فرمانده پاسگاه «کامفیروز» کسی بود به نام محمد علی ادیبی که ما را احضار نموه واو هم مارا خیلی کتک زد، به دنبال آن تمام وسایل خانه و اموال و احشام مان را قیمت کرد وبه عنوان مال الاجاره به مالکها داد. بالاخره در سال 1350 اسناد اصلاحات ارضی املاک «آب ماهی» به دست ما رسید.»
کدخداهای روستای «آب ماهی» که درجهت عمران وآبادانی این محل کوشیدند، به ترتیب عبارت بودند از آقایان: حسن خان بوگری، یداللّه اتحادنژاد وایازقره قانی. این روستا امروزه دارای 45 خانوار با تعداد 231 نفر جمعیت میباشد، حدود 75 درصد این جمعیت ازطوایف ترک قره قانی می باشند، 25 درصد بقیه بوگر، دژکردی، سارانی و تنگ براقی هستند. حدود 5 - 6 خانواده ی سید "رضوی" از سادات «ساران»دراین روستا وجوددارند که بزرگ شان " سید برای خدا رضو ی " میباشد، اوانسان نیکوکار وخیر اندیش است .
اززمان تأسیس روستا تاکنون حدود 50 - 60 خانوار از این ده به «شیراز» مهاجرت کردهاند، آنها درآن جا خیلی خوب پیش رفت کردهاند، فرزندان شان درمصادر مهم امور دولتی ازقبیل قضاوت، ارتش، سپاه، ریاست بانک وآموزش وپرورش قرار گرفته اند. درمجموع تعدادکارمندانی که ازاین روستا پاگرفته ودرنواحی مختلف شهرستان واستان مشغول خدمت میباشند، به بیش از 45 نفرمی رسند. دونفر ازآنها به نامهای " شاپور اتحادنژاد " و " علی راستگو " دردور قبلی انتخابات شوراها، کاندید عضویت درشورای شهر «شیراز» بودند، که دربین 900 نفر، جزء 30 نفر اول قرارگرفتند .
روستای «آب ماهی» ازنعمت روشنایی برق، آب لوله کشی ویک باب مدرسه ی ابتدایی برخورداراست، دراین محل مسجد ساخته نشده است، قرار است که در مدخل ده یک باب حسینیه تأسیس گردد، زمین معین شده وبخشی عمده ازهزینه ی احداث ساختمان آن را شخصی به نام " عزیزاللّه رضازاده " به عهده گرفته است. هیأت عزاداری امام حسین (ع) با مسئولیت آقایان باباخان رحمنی نژاد ،عبدالقدیر کاکلی - سید رحیم رضوی امور عزداری ایام محرم را به عهده دارد .
روح جمعی - زندگی گروهی - این همه جا و این فشردگی جمعیت !
سیزده به در 1373 در آب ماهی
لیر منجان
به روایت حاج محمد جان دهقان، خداخواست
توری، کربلایی ابراهیم نظری،اردشیردهقان
حدود 3 کیلومتربعد ازروستای «خواجه» درمسیرجاده ی اصلی، دومین روستای قدیمی «کامفیروز» واقع است که اسمش «لیرمنجان» میباشد. این روستا دارای سابقه ی تاریخی طولانی است، ریشههای تاریخی آن دراعماق زمان پیش رفته، با افسانهها پیوند میخورد. بنا به روایتی، درگذشتههای دور نام این محل «منگوذر» بودهاست، راویان این حدیث مدعی اند که چنین عنوانی را روی بعضی از سنگ نوشتهها ی قبور قدیمی محل مشاهده کردهاند. آن ها اضافه میکنند که آن نام مأخوذ از اسم مشابه دریکی ازنواحی بویر احمد بوده است .
عده ی هم ازقول مرحوم حاج محمد خان وکربلایی حسن منوچهری نقلکرده اند که درگذشتهها نام این محل «قلعه ی گُل» بوده است. میگویند یک باغ وسیع (یایک گلستان بزرگ) درناحیه ی غرب «کله گاه» وجوداشته. گویا مرحوم حاج محمد خان وکربلایی حسن منوچهری به هنگام جوانی مسافرتی به «شیراز» داشته ومدتی دریک کاروان سرا اقامت نموده بودند، درآن کاروان سرا یک پیر مرد قدیمی با این دونفر آشنامی شود، وقتی میفهمد که این دونفر ازاهالی «کامفیروز» میباشند، آزآنها وضعیت «قلعه گل» را سؤال مینماید، این دونفرمی گویند: در «کامفیروز» قلعه ی به این نام نداریم، پیرمرد نشانیها وتوضیحاتی میدهد که معلوم میکند آن «قلعه ی گل» همین «لیرمنجان» بوده است .
میگویند این محل دارای تاکستا ن های وسیع دردرّه ی موسوم به «دره کروشی» بوده که تا کنون سنگهای کروشی (مخصوص گرفتن شیره ی انگور) درآن پیدامی شود. گویا دراین دره کارگاهای شیره کشی وشیره پزی انگور دایر بوده است. دره ی کروشی اکنون دوباره آرام آرام به تاکستان دیم تبدیل میشود.
«لیرمنجان» کنونی چهارمین آبادی است که از حاشیه ی رود خانه ی «کُر» تا دامنه های " تل آسیاب " و " تل شیر " جابه جا شده است. این روستا ابتدا در محلی به نام «کله گاه = کَل گه[1] » درساحل رودخانه ی «کُر» واقع بوده است، از قرار معلوم در زمانهای قدیم "کله گاه" محلی آباد و با رونق بوده، ولی به مرور ایام متروک شده است. علایم ودیواره ی قدیمی قلعه ی "کله گاه" در حاشیه ی رود خانه ی «کُر» موجود است.
محل «کله گه» ازناحیه ی جنوب وصل به جدول مقیم آباد، معروف به «سراب عباس خانی» بوده است. سابقه ی این قلعه بسیار زیادتخمین زده شده، حتی عده ی میگویند آن قلعه معروف به " قلعه گبری " بوده است. درحال حاضر شالوده ی آن قلعه، که ازسنگ وساروج ساخته شده، برقرار است که درفصول زمستان وبهار به زیرآب دریاچه ی «سد درود زن» میرود، اما درفصل تابستان پیدااست. می گویند درآن جا قبرستان قدیمی وسنگهای تراشیده وجوددارد که تاریخی بیش از هزار سال برایش ذکر میکنند
آبادی دیگری درناحیه ی فوقانی «تل آسیاب» درحول وحوش درختان چنار وجود داشته که شالوده ی آن نیز تا هنوز باقی است، درهمین نقطه قبرستان قدیمی واقع است که سنگهای تراشید ه ی خیلی قدیمی ومنقّش باخطوط ونقوش عربی درحد فراوان درآن دیده میشود .
مدتهاگذشت تااز میان این قلعههای قدیمی، «لیر منجان» جوان سر بر آورد. حدود چهل - پنجاه سال پیش ازاین گروهی از مردم از میان قلعه بیرون آمده و در اطراف قلعه ی قدیمی آبادی خشت و گلی بنا نمودند، برخی از آنآبادی ها تا هنوز کماکان برپا است. وجه نام گذاری «لیرمنجان» در بوته ی ابهام است، عدهی آن را «لیرمنگان» لیر مکان و لُر مکان گفتهاند. لکن هیچ کس دلیل روشن بر وجه نام گذاری ندارد. قدر مسلّم این است که «لیر» به «آب گِل آلود» گفته میشود. احتمالا این نام قدیمی از اثر سیلابهای که از تنگ «شول» و رشته کوهای " بی کسان " بر سطح اراضی آن سرازیر میشده است، گرفته شده باشد.
مجموع اراضی «لیر منجان» که جزء پلاک 861 بخش 6 فارس میباشد، دارای 16368 سهم مشاع است، که تعداد 3000 سهم آن شامل بند " ز" میشود وتعداد13368 سهم دیگر متعلق به 54 نفر میباشد. املاک «لیرمنجان» مطابق بامعیارهای قدیم، به مساحت 39 جفت گاو و 78 لِنگ گاو مساحی می شود. این اراضی در دفاتر ثبتی به «دوگوشه» معروف است، از قدیم هم به آن " دوگوشه " میگفتند: 1- گوشه ی حاج اسماعیل خانی ، 2 - گوشه ی حاج اسداللّه خانی. درحال حاضر هردوگوشه درهمان یک پلاک مجتمع است .
املاک «لیر منجان» کلا موقوفه میباشد، که جزء " ثلث ماترک " شخصی به نام " شیخ زین العابدین " بوده است، او دارای چنان املاک فراوانی بوده که اراضی و املاک روستاها ی: لیر منجان، تنک تیر، دشمن زیاری، کوشک بیچه و «منصورآباد شیراز» جزء ثلث آن مرحوم محسوب شده است. که وقف روضه ی سید الشهدا (ع) کرده است. بعضیها میگویند فقط 2 دانگ ازاملاک «لیرمنجان» وقف روضه ی سید الشهدا (ع) میباشد، 4 دانگ دیگر وقف اولاد ذکور است. مدت هااست که این بحث در «لیرمنجان» جریان دارد. این املاک دارای مرغوبیت غیرقابل وصف است وازچنان وسعت برخوردارمی باشد که علاوه برحق شُرب ازرودخانههای تنگ شول و«کُر» دارای 140 حلقه چاه تلمبه نیز میباشد.
املاک «لیرمنجان» به دلیل همان موقوفه بودن، درجریان برنامه ی اصلاحات ارضی تقسیم نشد، لذا هرکس، هرمقدار زمین که قبل ازاصلاحات ارضی به عنوان به اجاره از «مؤید الشریعة» متولی آن گرفته بود، تاهنوز دراختیاردارد. پیش ازبرنامه ی اصلاحات ارضی کسانی زیادی اجاره داراین املاک بودند، یک چند سالی شخصی به نام مظاهری اجاره داراین املاک بود، یکی چند سال هم میر غارتی به اتفاق برادرانش میرحداد، میرحسن ومیرمسکور اجاره داراین محل شدند، گفته شده که حتی میرغلام بویر احمدی معروف نیز یک موقعی این جا را اجاره کرده بوده. لکن هیچ کدام آنها آن چنان دوام نیاوردند.
حاج محمدجان دهقان دراین مورد میگوید: «درسال 1322 (هش) ماغارت شدیم، درآن سالها ملک «لیرمنجان» دراجاره ی مرحوم پدرم حاج علی محمد دهقان بود، حاج نوراللّه روغنی اردکانی هم ضامن پدرم درنزد "مؤیدالشّریعة " بود، درنتیجه ی غارت، محصولی برای ما نماند تابتوانیم مال الاجاره ی " مؤیدالشّریعة " را بپردازیم، مرحوم حاج علی محمد مجبور شد مبلغ 4500 تومان مال الاجاره ی «لیرمنجان» راازاصل المال بپردازد. اواین مبلغ پول را در«شیراز» دریک محل امن قایم کرده بود، تا برای روز مبادا به دردش بخورد، این هم روز مبادایش شد. درآن زمان قیمت یک من گندم 2ریال بود.»
در یک واقعه ی قابل یاد آوری، حدود 80 سال پیش ازاین تعداد 8 نفر از فرزندان و نوادگان " مؤیدالشّریعة "در مسیر حرکت از«لیرمنجان» به طرف «بیضا» در حوالی گردنهی تنگ تیر به کمین دزدان و راهزنان برخورده و کشته شدند، محل قتل آنان تا کنون به نام " گردنه ی شیخ کشته " یاد میشود. اعقاب " مؤید الشّریعة " هم اکنون در نواحی «بیضا» (به خصوص روستاهای پشت باغ و دشمن زیاری) زندگی میکنند ودارای قدرت محلی هستند.
روستای «لیرمنجان» درحال حاضردارای حدود دویست خانوار جمعیت میباشد، این جماعت به 4 بنُک، یا4 فامیل بزرگ باعنوان های: دهقان، نظری، کردی وبختیاری زندگی میکنند. آقایان حاج محمد جان دهقان واسکندر دهقان ازبزرگان فامیل دهقان میباشند، جدآنها علی محمد بود که 2 پسرداشت، یکی ازپسران به اسم غلام علی بود که به نوبه ی خوددارای 5 پسر به نامهای ملا علی جان، حاج علی محمد، میرزاجان، ملاّغلام حسین، ومحمدجان گردید. به بنکوی دهقان " بنویی " نیز گفته میشود. زیرا این بنکو ازناحیه ی پدر بنویی هستند که با نظریها ی پلنگی الاصل قرابت نزدیک سببی پیداکرده اند .
فامیل نظری دراصل ازشول پلنگی آمدهاند، آنها ازفرزندان نجف میباشند، جد آن ها اللّه نظر بود که تعداد7 فرزند به نامهای جانعلی، شیرعلی، خلف علی، شرف علی، کرم علی، برج علی، وخان علی داشت. ازآن 7 برادر فقط سه نفرشان دارای اولادشد، اکنون اولاد واعقاب شیرعلی درپلنگی ساکن اند واولاد جان علی در«لیرمنجان» زندگی میکنند. درحال حاضر حاج خانعلی نظری ازبزرگان فامیل نظری در«لیرمنجان» است .
بزرگان فامیل بختیاری عبارتند از آقایان حاج علی حسن بختیاری ومحمد حسین اطمینان که ازنسل گداعلی وعلی باز میباشند. بختیاریها همان کودینیها هستند. دیگر فامیل کردی میباشد، که بزرگ آنها علی کردی است، فامیلهای دیگر ی هم در«لیرمنجان» زندگی میکنند که شرح همه ی آنها باعث اطاله ی کلام میشود.
«لیرمنجان» از قدیم الایّام دارای مسجد و حمام بودهاست. هم اکنون یک باب مسجد نوساز و خیلی بزرگ به مساحت 1500 متر مربع زمین و 6000متر مربع زیر بنا دارد که در حاشیه ی جاده واقع شده است. امور ساختمانی آن با کمک اهالی محل به اتمام رسیده است. همچنین دارای مدارس ابتدایی و راهنمایی پسرانه - دخترانه وخانه ی بهداشت، هر کدام در زمینی با مساحتهای 1000 مترمربع ، 3000 مترمربع و 1000 مترمربع میباشد. این زمینها را کلا دو برادر خیر اندیش به نامهای علی اکبر و خداداد کاظمی اهداء نمودهاند. این روستا ازنعمت روشنایی برق، آب آشامیدنی سالم، خانه ی بهداشت، مخابرات وشرکت تعاونی برخورداراست .
دراین روستا یک واحد کتابخانه ی عمومی وجوددارد که حدود 1000 جلد کتاب متنوع مطالعاتی در آن نگه داری میشود. این کتاب خانه زیر نظر سر کارخانم عصمت ابراهیم پور اداره میگردد که هم زمان کلاسهای آموزش روخانی قرآن، خیاطی، خطاطی، گلدوزی، نقاشی، وخانه داری نیز برگزارمی نماید .
دراین روستا دو هیأت عزاداری به نامهای 1- فاطمه زهرا(س) و قمربنی هاشم (ع) وجود دارد که اعضای مؤثر آن هاعبارت ازآقایان خدا خواست توری ، حسین کاظمی، اللّه نظر نظری، احمد اطمینان، محمد کریم اطمینان ،عبداللّه کردی، محمد جواددهقان، عبدالرسول دهقان، شاپوردهقان ،حمد اللّه دهقان، اسفندیارنجیمی وجعفردهقان میباشند .
ازروستای «لیرمنجان» تعداد 40 نفرکارمند، معلم ودانشجو پاگرفتهاند، که درادارات مختلف شهرستان - استان ودانشگاهای کشور مشغول کار وتحصیل اند. ورزش دراین محل رونق چندانی ندارد، دلیل آن عدم امکانات ورزشی ذکر شده است. درناحیه ی فوقانی این روستا چشمهی وجود دارد معروف به چشمه ی " علی حسنی " که از دامنههای کوه بی کسان میجوشد و تفریح گاه اهالی میباشد. چشمه ی دیگری به نام آب "کنگو"است که آب آن ازپای تل شیرمی جوشد ومحل تفرج اهالی میباشد .
* قطعه شعری ازحاج خانعلی نظری - ساکن لیرمنجان *
چنین فرمودهاند جمعی که بودند پیش ترازما شو هم صحبت نادان، که آخردرد سردارد
به بازاری که جنست را خریدار ی نمیباید مکن قیمت، مده آن را، که این سودا ضرردارد
به ناکس دوستی کردن، محال است ای عزیزمن نمک را میخورد، اما به دل فکر دیگردارد
شبی لقمان به خلوت این نصیحت با پسر میکرد چوفرزند ناخلف گردد، نشانی ازپدر دارد
خرم مکان
کاری از : «علی بخش آثار شیک = امینی »
علی بخش امینی
این جانب «علی بخش آثار شیک» معروف به «امینی» فرزند مرحوم غلام حسین امینی هستم، نام مرحومه مادرم «خاتون راه خدایی» بود. من ساکن فعلی روستای «خرم مکان» - «کامفیروز» هستم. متولد سال 1316 (هش) میباشم. زادگاهم قلعه، یا قریه ی «چغای سر تُلی» سابق است، اکنون آن قلعه موجود نیست.
من از کوچکی تا به حال از ناحیه ی پای راست فلج هستم، باهمین وضع از سن 7 تا 9 سالگی به مکتب میرفتم، باتکیه بر دوعصای چوبی که زیر بغل داشتم، جدا هم خسته کننده بود. اکنون خواندن وشنیدن شرح حالم دراین سطور برای شما آسان است، لکن هیچ کس نمیتواند احساس کند که من در زندگی به خاطر همین معلولیت پا، چه زجرهای کشیدم، و گذشت .
از شوق درس خواندن و آموختن قرآن خستگی وزحمت را به جان میخریدم، مأیوس وناامید نمیشدم، تااین که خداوند متعال مرا یاری کرد، قرآن را خوب یاد گرفتم ودر سن 16 سالگی معلم شدم. از سال 1332 تا 1342 در قریه ی «لیرمنجان» معلم بودم، حقوق مرا مردم میدادند، بعد سپاه دانش آمد وبدون حقوق ملتی شروع به کار کرد، من برکنار شدم. در دوران معلمی من اولیای هر شاگرد درهربرج مبلغ 10 تومان، که معادل صد ریال بود، به عنوان مزد ماهانه به من میدادند .
کتابها وکلاسها مانند امروز طبق فرم نبود، مثلا اگر تعداد 15 بچه شاگرد میداشتیم، هریک ازآنها دارای سن وسال به خصوصی بود، یکی 10 ساله، یکی 13 ساله، یکی 17 ساله ودیگری هم 7 ساله 6 - ساله. هربچه کتاب مخصوص خودرا داشت ودرمکتب خانه درس خودرا میخواند، کاری به درس دیگری نداشت .
پس از انفصالم ازشغل معلمی، روبه معماری آورده وبنّا شدم، خانههای ازمصالحی چون خشت و گل درست میکردم، هرکس میخواست برای خود خانه بسازد، مرابه کار میبرد، درآن کارهم روزی 10 تومان مزد استادی میگرفتم. درماههای رجب و شعبان و رمضان سراسرروزه میگرفتم، آن چنان عادت کرده بودم که میتوانستم تمام سال را روزه بگیرم .
درکنارشغل بنّایی به حرفه ی نجّاری نیز روکردم، درب وپنجرههای چوبی خیلی خوب درست میکردم، بعدا لحیم کاری وتعمیر چراغ، سماور، کتری وقوری...دیک وکاسه را نیز پیشه ساختم، درمراحل بعدی کارهای ظریفی مانند ساعت سازی ورادیو سازی برایم آسان بود...مدتی به کارخرید وفروش رو آوردم و مغازه داشتم .
هرچه بود وهرچه شد، به حمداللّه محتاج نبودم، تا کنون که دارای 5 دختر و 2 پسر هستم، هیچ گاه نا امید از درگاه خداوند نبودهام. شاعر و نویسنده هم هستم. سپاس خدای را که مرا مؤمن آفریده و همواره یاریم میکند تااز درب خانه ی خودش و محمد (ص) وآلش دورنشوم، الهی شکر.
امایکی دیگر از شغل های که من داشتم انشاء صیغه ی عقد وطلاق بود، حکومت اسبق از من میخواست که باید مجوز بگیرم، ولی من چون این درس را از محضرآیت اللّه شیخ محمد جوادآیت اللّهی رحمت اللّه علیهآموخته بودم، فقط طبق دستور او عمل میکردم؛ لاغیر. آیت اللّه شیخ محمد جوادآیت اللّهی آدمی کوچک نبود. اودرهمان زمان امام جمعه ی «شیراز» بود ومنزلش درنزدیک حرم شاه چراغ قرارداشت. او به من توصیه کرده بود که فقط باید دستور قرآن را اجرا کنم، نه دستور حکومت را، من هم از آن حکومت بدم میآمد .
ناگفته نماند که مأمورین آن حکومت بارها مرا زیر سؤال بردند، ولی اذیتم نکردند، فقط میگفتند «زن و مرد باید ابتدا آزمایش بهداشتی وپزشکی بشوند وتعهد از ایشان بگیر که درطی مدت بیست روز ازدواج خودرا رسمی کنند. و خودت هم باید لباس رسمی روحانی بپوشی، یک شغل بیش ترهم نداشته باشی. از این جهت من سرپیچی میکردم، چون با یک شغل امورم نمیچرخید، برای حفظ آبرویم از هیچ کاری بدم نمیآمد، الاّ امرحرام .
اکنون که به پشت سر خود نگاه می کنم، دوران گذشته تا به امروز، که تاریخ 2/2/1383 میباشد، تا آن جا که من به یاد دارم نسبت به امروز خوبیهای داشت وبدی های. کاملا قابل درک است که هر دورانی از روزگار، اعم از قدیم وجدید برای خودش صفای دارد؛ چنان که نمیتوان گفت آن دوره بد بود، امروز خوب است، یا برعکس. زیرا هر روز بدی هم درموقعیت خود خوب است. چون اگر بد نباشد خوب به تنهایی معنای ندارد، مثلا اگرنقطه ی «صِفر» نبود، عدد «یک» نمیتوانست «میلیارد» بشود، آن چه را ما«بد» میخوانیمش، درحقیقت همان نقطه ی صفر است که در برابر عدد یک قرار میگیرد، بدین ترتیب یک ده میشود... تا این که به میلیارد میرسد.
پس آن بدی که خدا قرار داده است، اگر نبود کسی خدا رانمیشناخت. اگرکلمه ومفهوم «نه» وضع نمیشد، لفظ «بله» هم به کار نمی رفت. اگر نهی نبود، امر شناخته نمیشد.
آنچه من از دوران گذشته به یاد دارم درمقام مقایسه با امروز خیلی چیزها عوض شدهاند، یا بهتر شدهاند، یا بدتر. روابط جامعه که به کلی دیگر گون شده است. مثلا اززمانهای سابق تا سال 1342 روابط آدمها کلابراساس ارباب - رعیتی بود، جامعه دارای طبقات معین بود، که ازآن جمله: یکی خان بود، دیگری مالک بود، نماینده ی مالک درکاربود، کدخدا بود، سرکار بود، پاکار بود، کوه پابود، دشت بان بود، رعیت بود، زارع بود، پیله ور بود ...
مالک که صاحب زمین بود، از نمایندهی خود میخواست که امور سالانه را برای او درست کند. امور سالانه عبارت ازهمان مخارج سال بود، اعم از گوشتی وغیرآن که عبات بود از: مرغ، جوجه، تخم مرغ، روغن...برای مصارف خود مالک وعلوفه وکاه وجو جهت اسب وقاطرمالک، دراین موارد مالک فقط نماینده ی خودرا میشناخت وبس. نماینده از کدخدا میخواست که این اموررا فراهم نماید. مثلاتوجیهی گوشتی که عبارت از جوجه مرغ بود. این جوجه مرغ نباید کم تراز5 ماهه باشد، اگر بزرگ تر از5 ماه بود، عیبی نداشت، ولی اگر کوچک تر بود قبول نمیکرد .
«خُرّم مکان» در اصل مال مشیر همایون (مشیرالدفتر) بود، او دارای چند دختر و یک پسر بود، اسم پسرش میرزا عباس خان بود که قلعه ی عباس آباد به نام اوست. کدخدای مشیر دفتر میرزا احمد دبیری بود، چون سید محمد دبیری داماد مشیر دفتر شد، کلا املاک «خرم مکان» و «عباس آباد» زیرنظر اوقرار گرفت. سید محمد دبیری علی الظاهر کدخدا ونماینده ی مشیر دفتر بود، لکن درواقع مالک اصلی محسوب میشد، سرانجام همین طورهم شد، این املاک برگشت به دبیری .
دراین نوشته تصمیم برآن است تا مقداری ازمناسبات جامعه ی قدیم مورد بررسی قرارگیرد، شاید خواندن آن برای نسل امروزی ونسلهای آینده مفید افتد، وازطرفی عبرتی باشد برای کسانی که زندگی رافارغ ازهرنوع قاعده وقانون میپندارند .
حد و حدود توجیهی
درآن زمان درمحل ما زمین براساس «لنگ گاو»، «نصف گاو»، «3لنگ گاو»، «یک گاو»، «یک جفت گاو»، «دوجفت گاو»...وهمین طور بالاترنسبت سنجی میشد. البته دربعضی ازجاها از«نیم وقه»، «یک وقه» گرفته به بالا میآیند تابه «چارک» - «یک من» و «قفیز» و«پیمان» برسانند. اما درمحل ما مقیاس همان لنگ گاو ویک گاووجفت گاو بود. کل پلاک خرم مکان وعباس آباد 63 جفت گاومحسوب می شد. هریک لنگ گاوزمین شخم زنی که یک رعیت میداشت، مطابق آن باید 15 قطعه جوجه مرغ پنج ماهه تحویل «پاکار» بدهد تا به خدمت کدخدا ببرد. و هر یک جفت گاو که 2 رأس گاو شخم زنی می شد ، باید 30 قطعه جوجه مرغ 5 ماهه وبالاترو یک قطعه خروس معروف به اخته که خسی شناخته میشد، به پاکار میدادند، تابه کدخدا برساند. اگر کسی یک جفت گاوزمین میگرفت، چنان چه یک قطعه جوجه ی توجیهی اش کم بود، پاکار میتوانست به دستور کدخدامرغ تخمی آن خانه را ببرد .
اما برکت خدارا ببین، با این همه مرغ توجیهی که از مردم میگرفتند، آن چنان جوجه مرغ زیاد بود که تخم مرغ را هم برای منزل کدخدا رسمی اعلان کردند. قیمت یک عدد تخم مرغ درآن زمان دو ریال بود. قیمت مرغ و خروس بزرگ ازقرارهر قطعه 5 تومان بود .
سرکار یعنی چه؟
درآن زمان تعداد جمعیت قریه ی خرم مکان 30 خانوار بود، هرقریه به نوبه ی خود دارای یک نفرکدخدا، یک نفرنایب، 3 نفر سرکار، یک نفر پاکار و 3 نفر کوه پا(دشت بان) بود. وظیفه ی پاکارشامل جار زدن در پشت بام و اطلاع دادن به کشاورزان برای آماده بودن درروز بیستم فروردین ماه هرسال جهت جدول روبی و نگهبانی ازکشت گندم، عدس و کِسِن[2] میشد . مواجب این پاکار از حاصل کشت کشاورزان برداشته میشد.
همان طوری که معلوم است، طبیعتا درمقابل پاکار سرکار هم وجود داشت، سرکاران از اول بهار آمادگی داشتند تابه کشاورزان وزارعان رهنمایی ارایه کنند ودستور دهند که کجای جدول باید رُفته شود. چون درآن زمان وسایل میکانیکی امروزی مانند لودر، بلدوزر وبیل میکانیکی نبود، ناچار باید خود کشاورزان بادست وبه وسیله ی ابزارآلات سبک مانند آن چه موسوم به بیل وکلند قربتی بود، جدولها را میرُفتند، تا بتوانندآب کافی برای مرحله ی اول جهت آب دادن به گندم و کسن خود تهیه کنند.
کاردیگری سرکاران این بود که باگذشت دو ماه اول بهار جای را برای احداث کپر آماده میکردند، یک کپر مربعی شکل بر پا میکردند، همه ی سرکاران، نایب ونماینده ی مالک به طور شبانه روزی در آن زندگی میکردند، درطول این مدت، پاکار هم فرمان بردار آن ها بود. این کپر به وسیله ی 15 تیر چوبی بلوطی و شاخههای درخت بلوط درست میشد .
این کپر به خاطر این درست میشد که حاصل مزارعی چون جو، گندم، کسن و عدس را که در آخرین ماه بهار به دست میآمد، نگبانی نماید. تامبادا افراد ی گرسنه، یا بچههای آن ها به آن دست برده ومقداری ازآن رابردارند. این کپر تا 6 ماه برقرار بود، یعنی از ماه خرداد تا آبان که مالیات آخرین مزرعه ی شلتوک به دست میآمد .
در سرزمین «کامفیروز»، «بیضا» و«رامجرد» هنگامی که 26 روز که از بهار بگذرد، کشاورزان بذر شلتوک را در آب میاندازند، تابه مدت 3 الی 5 روز آب بخورد و آماده ی جوانه زدن بشود. آن وقت مقداری کود حیوانی به اندازه ی بذر مورد نظر بیخته و پهن میکنند، سپس آن تخم خیس شده ی شلتو ک را روی آن کود پهن مینمایند، مقداری پیچال یا کُلر شلتوک سال گذشته را روی آن میریزند و چند تخته فرش مندرس رانیز روی آن میاندازند، تا خوب گرم باشد و زودتر جوانه و ریشه بزند.
روزی یک بار هم آب روی آن میریزند، پس از این که کاملا ریشه و جوانه ی آن پیدا شد، زن و مرد و بچهها دورآن جمع شده وبا رعایت احتیاط کامل آن را از هم باز میکنند، نهایتا مرد خانه آن را به سرزمین برده ودر محلی موسوم به تخم دانی که قبلا آماده شده، میریزند. این هم استادی میخواهد. مدت پرورش تخم شلتوک اززمان خیس کردن، تا خوابانیدن، تا در تخم دان ریختن، کلا 50 روز از بهار یا فروردین میگذرد. از زمانی که تخم در تخم دان ریخته شد، باید آب در کرزه ی تخم دان باشد، فقط تا 3 روز یک در میان آب کرزه را میبندند و به اصطلاح " بش " میدهند، تا خودش را بگیرد، بعد از آن باید تا زمان نشاندن، یا بقول ما«کلکی» کردن، آب روی آن باشد. هرگاه حدود 10 الی 15 روز ازفصل بهارمانده باشد، کارکلکی کردن یا نشا کردن شروع میشود وتا 15 روز از تابستان بگذرد، ادامه دارد. این یک ماه حساس ترین وسخت ترین مقطع ازسال برای مردم «کامفیروز» است. زیرا مانند اعمال مکه میماند، که همه چیز باید به موقع خودش برسد، هرکاری به وقت خودش انجام گیرد، وگرنه باطل است. این روزها مُزد کارگر نشا کاری ازقرارهر نفر 5 هزار تومان و مُزد سرکارگر روزی 10 هزار تومان میباشد. خرج و خوراک کلابه عهده ی صاحب کاراست .
چگونگی پرداخت مالیات
مالیات محصولاتی چون جو وگندم آبی نصف ونصف بود، مالیات کسن، عدس و گندم بش ازقراری یک چهارم برای مالک، سه چهارم مال کشاورز بود. مالیات شلتوک ازقرارهر یک پیمان یا یک «قیلمان» که مساحت 12 هزار متر زمین میباشد، مقدار 300 من شلتوک خشک بود که باید سرکار، یا نایب، یا نماینده ی مالک میآمد، یکی دو دانه شلتوک را زیر دندان خودگرفته وخرد میکرد، اگر خشک بود تحویل میگرفت، در غیر این صورت نه.
اخذ این گونه مالیات نسبتا به استفادهی کشاورز بود، تا مالیات گرفتن و حقابه گرفتن امروز ی، امروزه مالیات شلتوک نصف ونصف است، یعنی نصف محصول برای صاحب زمین، که هیچ کار وخرجی نکرده، نصف دیگر برای رعیت، حق آبه ی اداره ی آب یاری هم که تعریف خوددارد. در صورتی که نرخ مالیات آن روز مالک اززمانهای قدیم تا زمان اصلاحات ارضی همیشه ازیک قرار بود، هیچ سالی اضافه نمیشد، امادر این زمان هر سال مبلغی، یا مقداری بالاتر میرود .
کارکدخدایان چه بود، ومالک چه می کرد ؟
مالکین به طورکلی به دو دسته تقسیم میشدند، بعضی از آن ها مالک عمده بود ند که هرکدام مالکیت دهها وبلکه صدها قریه راداشتند، مانند قوام السلطنة، صولةالدولة، شیخ زین العابدین...این گروه زمینهای متعلق به خود را اجاره میدادند، خودشان دخالتی نمیکردند، بعضی دیگر خرده مالک بودند، که نهایتا صاحب چند آبادی محدود شامل چند صد، یاچند هزارپیمان زمین بودند. این دسته ازمالکها غالبا در یکی از روستاهای ملک خود خانه ی مسکونی داشتند، خدمت کار داشتند، باغ ثمری داشتند، باغبان داشتند، درفصول کاری میآمدند درمحل، روی کارها نظارت میکردند، آخر پاییز که همه ی محصولات جمع آوری میشد، مالیات شان را میگر فتند، اگر ساکن شهر بودند، میرفتند همان جا تا سال دیگر.
اما مالک روستای «خرم مکان» ما که حاج سید محمد دبیری بود، ازجمله ی خرده مالکین محسوب میشد، یک مالک اصلی هم داشتیم که به نام «میرزا عباس خان دبیری» بود ودر «شیراز» سکونت داشت. او داماد خود، حاج سید محمد دبیری رانماینده ی اصلی خود و خواهرانش قرارداده بو د. یکی از خواهران او به نام خانم " زینةالملوک " همسر قانونی حاج سید محمد دبیری بود. بدین ترتیب «میرزا عباس خان دبیری» مالیات خود را از حاج سید محمد دبیری میگرفت، کاری به رعیت نداشت.
مرحوم حاج سید محمد دبیری برادر خود به نام حاج سید احمد دبیری را کدخدای خود قرار داده بود وکلیه ی اختیارات کاشت - برداشت و هم چنین حمل و نقل ومحاسبات در آمد سالیانه را به او واگذارکرده بود. مرحوم حاج سید احمد دبیری (که خدایش او را بیامرزد) مردی کم خواب بود، صبحها خیلی زود از خواب بیدار میشد، به پشت بام خانهاش میرفت و مشغول قدم زدن میشد، همه ی خانهها را زیر نظر میگرفت، یا به سیر و سیاحت دراطراف روستا میپرداخت. او از آدمی بی کار بدش میآمد، اگر کسی را میدید که بی کار به سینه ی دیوار تکیه زده وحمام آفتاب گرفته بود، میرفت دست او رامیگرفت، اورا به کاری مشغول مینمود .
مرحوم حاج سید احمد دبیری درحل مناقشات ذات البینی وخانوادگی نیز دخالت مینمود، او از کارهای لهو وزشت بدش میآمد، با اشخاصی بی بند وبار، باخشونت رفتار میکرد، دستور میداد اشخاص شرور را میآوردند، به دورش گلیم می پیچید و میزد، تااز کارهای ناشایست دست برداشته وآدم شود .
هردو برارد، هم مرحوم حاج سید محمد، هم حاج سید احمد اهل خیر بودند. حاج سید محمد به مریضان کمک میکرد، به جوانان بی زن تکلیف ازدواج می نمود، اگر پسر و دختری ازدواج میکردند، لباس داماد ی اورا میداد، درآن زمان لباس دامادی عبارت ازشال و قبا بود. حاج سید محمد خودش در مراسم عروسی شرکت میکرد، در کنار پسر هاو دخترهای که مشغول رقص و پای کوبی بودند، میایستاد ودختران را برای پسران انتخاب مینمود، به پسرها میگفت: این دختر برای تو باشد، آن یکی برای آن یکی باشد...همین طور پسران و دختران رابا هم تزویج مینمود. اگر پسری، یا یک کسی از خانواده ی پسر «نه» میگفت، او را راضی میکرد، یا به لباس، یا به برنج عروسی وغیره .
با چنین کاری که حاج سید محمد انجام میداد، دختران وپسرانی که به سن بلوغ میرسیدند، بی همسر نبودند. مرحوم حاج سد احمد دبیری به روزه و نماز اهمیت زیادمی داد. در ماه محرم از روزهفتم تا روزعاشورا خرج تمام مردم روستا را میداد، مخصوصا شب و روز عاشورا خودش لُخت میشد، همه ی مردان وجوانان را نیزلخت میکرد و تا صبح سینه میزد. درصبح عاشورا مقداری گِل و شُل بر سر خود میریخت، سپس بیش از ده سبد راپر از کاه نموده وآن هارا در دست افراد میداد وبه آنهامیگفت که برسر دسته ی سینه زن بیایند و بر سر آن ها کاه بپاشند .
در همان روز عاشورا، اسب هم کتل میکردند، جنازه ی علی اصغر را در میان گهواره میگذاشتند، نعش حضرت علی اکبر را هم روی تابوت میگذاشتند، علم حضرت عباس رابا پارچههای گران بها ورنگارنگ که اکثرا مال زن و دختر خود مرحوم سید احمد بود، میبستند ودرکوچههای محل دورمی زدند و عزاداری می کردند.
مادر مرحوم حاج سید محمد و حاج سید احمد دبیری زنی بود به نام بی بی سکینه که خداوند او را با سکینه ی امام حسین (ع) هم نشین کند، از این خانم پر محبت وبا عبادت هر چه بگویم کم است. این بی بی مرحومه برای همه مادر بود؛ او به دختران وزنان بیچاره لباس و خوراک میداد. این مادر درآبان ماه سال 1341 دنیا را ترک نموده و به فردوس برین روی برد. خدایش بیامرزد .
به جااست گفته شود که یکی دیگر از کارهای کدخدا مسئولیت درامور سربازگیری بود، هر موقع که از طرف پاسگاه صورت مشمولان به خدمت سربازی برای کد خدا میآمد، کدخدااز هر سرباز مبلغ پنج تومان می گرفت، بعضی از مشمولان را به همراه خود به پاسگاه میبرد وآن ها را معاف یک ساله و بعضی را معاف عمری میکرد. درآن زمان حدود 25 در صد مردم، شناسنامه نداشتند، تا این که دولت به فکر افتاد که هر کسی شناسنامه ندارد، باید شناسنامه بگیرد، درغیراین صورت، زمین به آن ها داده نمیشد. علاوه بر این شناسنامه ی جدید به فامیلی خودش تعلق نمیگرفت، باید فامیل یا شهرت دیگری به او داده میشد، تا معلوم شود که چند نفر آدم بی شناسنامه در ایران وجوددارند .
همین امرباعث شد که به این جانب " علی بخش امینی " شهرت " آثار شیک " دادند، بدین ترتیب مرا ازفامیل پدری ام جداکردند، که بعدها برایم باعث دردسر بزرگ شد، چنان که تاکنون هم ضرر آن را میکشم. چون نام من در شناسنامه ی پدرم ثبت نشد، درنتیجه بعد از فوت پدرم، که درروز سی آذرماه سال 1367 واقع شد، من فرزندآن پدر شناخته نشدم! وچنین شد که به من ارث تعلق نگرفت .
سال 1341 = الغإ رژیم ارباب رعیتی
در این سال زندگی مردم ایران به مسیردیگری قرارگرفت. سرو صدای الغإ رژیم ارباب - رعیتی در سرتاسر جهان پیچید، مهندسین ومأمورین اصلاحات ارضی در این روستا آمدند، زمینها را سهام بندی کردند، هر کس به نحوی خود را معرفی میکرد، یکی میگفت به من پنجاه سهم بده، دیگری میگفت من یک جفت گاو دارم، بنابراین به من صد سهم بده، دیگری هفتاد و پنج سهم میخواست... اکثرا از این میترسیدند که سهام بیش ترطلب کنند، چون شایع شده بود که هر کسی سهم بیش تری بگیرد، باید پنج درصد بیش تر هم بدهد؛ از این جهت کشاورزان سهام خودرا کم تر حساب میکردند. بدین ترتیب زمینهای مالکی با رعیت نصف شد، آب هم نصف شد. پس از این تقسیم، هر کسی سهمیه ی زمین خود را کشت میکرد، دیگر مالیاتی از ناحیه ی این زمین به مالک تعلق نمیگرفت. این شد که مردم دیگر زیر بار مالک نرفتند و کدخدا را خود ملت تعیین میکردند، پا کار، دشتبان و آب یار را هم خود ملت هر روستا معین می نمودند .
«خرم مکان» یک روستای قدیمی است که تاکنون چند بارجا به جا شده است، درابتدا به صورت یک قلعه درمحلی موسوم به " باغ انجیر " واقع بود. پس ازآن به محلی دیگری منتقل شد که اکنون به آن " قلعه ی کهنه " میگویند؛ بقایای قلعه ی کهنه تاهنوز موجود است. محل سوم همین محل فعلی است که ازنقطه ی معروف به " برد اسپیدی " شروع شده وبه نقطه ی موسوم به "جاخرمنی قدیم " انتها یافته است . «خرم مکان» مرکز دهستان جنوبی «کامفیروز» است که ازروستای «خواجه» تا «کودین» را زیر نظر دارد، به همین جهت عمران وآبادی زیادی دراین روستا انجام گرفته است ونهادهای اداری وخدماتی متعدد دراین محل مستقراند. ازمرکز شرکت تعاونی درداخل ده گرفته تا اداره ی حهادکشاورزی، بهداری وساختمان مجتمع فرهنگی جهاد، همه حاکی ازمرکزیت این محل دارد. چنان که نهادههای کشاورزی مانند کود وسم از«بندر عباس» به نام «خرم مکان» بارگیری میشود .
این محل دارای 154 خانوار است که تعداد 830 نفرآدم را در خود جاداده است. این جمعیت به چند بُنک وچند ین فامیل دسته بندی میشوند که من جمله عبارت اند از:1 - کودینی ها شامل فا میلها وخا نواده های شکور، رفیعی، صفرپور، قاسمی... بزرگ کودینیها آقای حاج ابراهیم شکور است؛ 2 - ترکهای اغچلو، که بزرگ شان آقای علی اغچلو میباشد؛ 3 - دبیریها، که بزرگ شان سید حبیب دبیری میباشد؛ 4 - راه خدایی که بزرگ شان علی ناز راه خدایی است .
جناب امیر حسین شکور تعداد کارمندان وافراد اداری برخاسته از«خرم مکان» را چنین معرفی میکند :
یک نفر رئیس اداره ی جهادکشاورزی منطقه = مسلم شکوهی .
یک نفر سردار سپاه درتهران = مهدی صفرپور .
یک نفردراداره ی برق شیراز = نعمت اللّه امینی .
چند نفردرجه دار درسپاه شیراز = محمد حسن امینی، فردین امینی، محمد علی سلطانی، علی اکرمی - رضامرزبان .
3 نفرکارمند بانک = ایرج دبیری، باقردبیری - حسین امیری .
2 نفردکتر = فریددبیری دکتر مغزواعصاب مقیم آمریکا، ناصررضایی دکترسپاه.
2 نفردرنیروی انتظامی = حجت اللّه مهرپرور - قدرت اللّه سلطانی .
2 نفرقاضی = غلام حسین دبیری - احمدرضایی .
درادارات کار ودارایی = کرم رضایی - حسین دبیری .
در شرکت نفت = رضا دبیر ی .
درشرکت آزمایش = ابراهیم دبیری .
درآب یاری شیراز = حسین دبیری - علی امیری.
یک نفر هنرمند نقاش وتابلو ساز، دارای آثارهنری وکارگاه نقاشی = مسعودرضایی. ازاین روستا تاکنون یک نفر معلم پاگرفته است، درحال حاضر تعداد 10 نفر دانشجو در دانشگاهای مختلف کشور مشغول به تحصیل میباشند .
درروستای «خرم مکان» یک باب مسجدی باشکوه وجوددارد که توسط مرحوم آیت اللّه شیخ حسن آیت اللّهی ساخته شده است، این مسجد ازلحاظ معماری منحصربه فرد است، زیرا حدود 800 مربع زیربنا دارد که سقف آن بدون ستون برافراشته شده است .یک هیأت عزاداری زیرنظر مسجد به سرپرستی آقایان کربلایی عیدی محمد نوربخش، محمد علی نوربخش، محمد تقی شکوهی وغضنفرامینی فعالیت دارد.
نمونه ی از هنر خط در کامفیروز
دراین روستا مراکز و فضاهای آموزشی پسرانه ودخترانه تا سقف دبیرستان وجوددارد. این محل ازنعماتی مانند آب آشامیدنی سالم، روشنایی برق، مخابرات وخانه ی بهداشت بهره مند است. رشتههای مختلف ورزشی نیز کم وبیش فعال میباشد، تیمهای فوتبال تحت نامهای شهید نوربخش، شهید یاری وشهید دبیری زیرنظر آقایان سعید نوربخش، حسین صفرپور وناصر پرویزی فعالیت میکنند، یک قطعه زمین جهت فوتبال ازسوی فرد خیراندیش به نام محمدرضادبیری واگذار شده است که درحال تسطیح وآماده سازی قراردارد .
* نمونه ی ازاشعار علی بخش امینی آثار شیک - ساکن خرم مکان *
به دنیا آمدن، رفتن به این خاری نمیارز در آخر با چنین وضع و گرفتاری نمیارزد
به دنیا زیست کردن با چنین ملک فراوانش به یک ناراحتی جمع شب تاری نمیارزد
هزاران هی هی صاحب متاعی بی سرانجامی به یک نه گفتن پوچ خریداری نمیارزد
تو رّم پیشه کرده آن که دارد مال دنیارا نمیداند جهان با جمع دیناری نمیارزد
اگر خورشید کوته شد به فرقش روز رستاخیز حساب مال دنیا زان گرفتاری نمیارزد
به جز خوبی چه میخواهد خدااز امر معروفش که نهی منکرش بااین حساب داری نمیارزد
اگر خوش بگذرانی سالها در عالم فانی به آه سوزناک درد بیماری نمیارزد
امینی هر چه هستی باش، لکن از خدا مگذر خدا داند که هر کاری به بیکاری نمیارزد
**********
چو عمرت به پنجاه گردد فزون فسرده مشو، اندکی هم بخوان
اگر همسرت با تو بنمود قهر تفرّج کنان گشت زن بین شهر
زمانی میان جوانان خرام به یاد جوانی تو برگیر کام
به رنجش میاور دل خویش را به یاد آر آن فرصت پیش را
که اندر جوانی چهها کرده ای غذای لذیذ ی کجا خورده ای
مشو نا امید از گذشت زمان به فکر خود آور که هستی جوان
بسا نوجوانان این روزگار که از بین مارفته اند برکنار
بسا پیر صد سال روشن ضمیر که باشند اندر صف و شیر گیر
اگر مردنی هست تقدیرشان چه اشخاص پیر و چه فرد جوان
نه آن را امید از جوانی خویش نه آن ناامید و سر افکنده پیش
اگر چند روزی بمانیم ما همه لقمه ی یک دهانیم، ما
نه تنها خورم من حلال و حرام زمین هم همین هر دو دارد به کام
مرا از ادیم زمین ساختند سیصد سال بر رویش انداختند
که این خاک صلصال و هم کالفخار در او زندگی اندک آید به کار
در آخر بباید شوی باز خاک بسوزی تو بر آتش تابناک
زتوکاسه و کوزه سازند باز که از تو خورند آب از روی ناز
چو انسان بمیرد شود خاک باز از او سبزه و میوه آید فراز
دیگر بار انسان خورد میوهاش ز انسان بود فسفر و جیوهاش
برادر برادر خورد زین جهت دوباره برادر شود زمین نمد
دژ کردک
به روایت حاج طهماسب طاهری
اندکی بعد از سه راهی «عباس آباد» در انتهای یک جاده ی فرعی به طول یک کیلومتر، درناحیه ی چپ، روستای کوچک «دژکردک» واقع است. این روستا در جوار یک چشمه ی به همین نام، در دامنه ی کوه قرار گرفته است. نام این روستا برگرفته از «دژکرد» - «سرحدچهاردانگه» میباشد، زیرا از نظر ژئوگرافی شباهت نزدیک با آن محل دارد. بنابراین «ک» دژکردک از ادات تصغیر بوده و منظور از آن «دژ کردکوچک» میباشد. بنیان گذار و بزرگ این روستا حاج طهماسب طاهری است که تا هنوز در قید حیات بوده و در مورد مراحل انعقاد نطفه و تولد این روستا چنین میگوید:
«بیش تر اراضی این محل در اصل دیمی بود وکم تر آبی است. مالک اصلی این محل " مهدی خان جوانمردی شیرازی " بود. تا سنه 1333 (هش) هیچ آبادی در این جا وجود نداشت، تا آن موقع ما در روستای جدید التأسیس «عباس آباد» مینشستیم، روی همان اراضی کار میکردیم، در آن سال یک مختصر نقاضتی بین ما و مرحوم حاج بابا جان کدخدای «عباس آباد» پیش آمد، در نتیجه ما به دنبال اجاره ی اراضی جدید میگشتیم که با مهدی خان جوانمردی مالک این جا برخورد کردیم؛ مهدی خان یک خانه در " بیلو " هم داشت، چون زنش بیلویی بود. غالب اوقات هم ساکن " بیلو " بود، میشد او را در " بیلو " دید.»
«در آن جا انبار و انبار دارداشت، وقتی من به اتفاق دو نفری دیگر به نامهای مرحوم حاج اللّه داد و باباقلی، با مهدی خان درباره ی اجاره ی این زمینها صحبت کردیم، دیدیم که او مایل است تاکسانی باشند که این اراضی را آباد کنند، تا سالانه یک چیزی هم به دست او بیاید، این زمینها هم چنان یاوه بود، هیچ حاصلی از آن برداشت نمیشد، گاه وگداری بیلوییها آن را میکاشتند، مقداری کمی گندم وعد س بر میداشتند، سالهای ناامنی بود، اگر در بعضی مواقع کم و بیش کشت هم میشد، درست نگهداری نمیشد، درست جمع آوری نمیشد، اغلب گلههای ترکها میچریدند.»
«فصل پاییز بود، ما سه نفر با مهدی خان جوانمردی قرار داد بستیم که از محصولات آبی 3 سهم مال ما و دو سهم مال اوباشد، از محصولات دیمی نیز 4 سهم از ما، یک سهم از او باشد. چند نفر شامل محمد آقا جوانمردی، پسر برادرش، قربان زاهدی وخسرو زاهدی از «مشهد بیلو» هم به عنوان شاهد پای قرار داد را امضاکردند. از فردای آن روز آمدیم سرزمینها تا آب را برای کشت پاییزی ببندیم، برادرم عوض و پسر عمویم حاج اللّه داد نیز بامن همراه بودند، دیدیم در یک گوشه ی زمین یک مقداری کمی سبزی کاری به چشم میخورد، که ظاهرا لوبیا بود، آب چشمه رابه روی آن بسته بودند، لکن هیچ کس در آن اطراف دیده نمیشد، ما آب را برگرداندیم روی زمینها و مشغول آب یاری شدیم.»
« پس از ساعتی آب قطع شد، رفتیم به سربند تا ببینیم جریان چیست، دیدیم که کسی آب را مجددا به همان لوبیا بسته، ولی خودش معلوم نیست، ما دوباره آب را به جوی خودمان برگرداندیم ودر همان حوالی پشت یک صخره سنگ پنهان شدیم، چند دقیقهی گذشت، دیدیم یک شخصی سبیل کلفت در حالی که بیلی هم به روی شانه داشت، آمد، به اطرا ف نگاه کرد وما را ندید، یک بار اللّهم صل علی محمد و آل محمد گفت و آب را بست و رفت. بازهم ما آب را به جوی خودمان برگرداندیم ودقایقی پشت همان سنگ پنهان شدیم، تا آن شخص دوباره آمد و به اطراف نگاه کرد، باصدای بلند گفت: تو به من بگو که انسی، جنی، پریء... هر چه هستی خودت را معرفی کن تا بدانم جریان چیست؟»
«ما باز هم چیزی نگفتیم، او کمی دو دل و نگران بود، تا این که تصمیم گرفت آب را به لوبیای خودش برگرداند، این دفعه ما حاج اللّه داد را فرستادیم تا نگذارد آن شخص آب را به زمین خودش ببندد. دو نفر با هم در گیر شدند، مرحوم حاج اللّه داد آن شخص را بلند کرد و به زمین زد، ما از جای خود حرکت کرده و میانجی گری کردیم، نگذاشتیم تا او رازیاد بزند، حاج اللّه داد را از روی آن شخص بلند کردیم که در همان لحظه مهدی خان از کوه در حال پایین آمدن بود، او تفنگ بر دوش داشت وبرای شکار کبک به کوه رفته بود. آن شخص تا چشمش به مهدی خان خورد، احساس امید و قدرت کرد و گفت الان میروم پیش مهدی خان تا پوست سرتان را بکند، او هم به طرف مهدی خان دوید، ما هم به سوی مهدی خان دویدیم، اما ما زودتر به مهدی خان رسیدیم، مهدی خان پرسید: چه خبر است؟ ما گفتیم یک نفر در این جا هست که نمیگذارد ما آب را به زمینها ببندیم، یک دروغی هم گفتیم که به تو فحش داده و گفته مهدی خان هیچی نیست، زمین و آب مال من است نه مال مهدی خان.»
«تا آن شخص رسید، ما مهدی خان را حسابی شارژ و سر غضب کردیم، مهدی خان هم بدون این که تحقیق کند، با اسب به دنبال آن شخص راه افتاده واو را گرفت و خوابانید زیر تازیانه، آن چنان زد که حتی دل ما هم برایش سوخت و میانجی گری کردیم، مهدی خان در حالی که او را با تازیانه میزد میگفت: این ... برادر زن من است، چون من خواهرش را به همسری گرفتهام، حال میخواهد اراضی و املاک مرا تصاحب کند، من مالکم، نه این... آن شخص از همین جا فرار کرد و رفت، دیگر برنگشت. زمین ماند برای ما.»
«در همان سال مقداری 250 من بذر کاشتیم، یک روز مهدی خان بر سر راه شکار، سری به ما زد و از مشاهدهی کار ما بسیار خوش حال شد، ما برایش چای درست کردیم و خورد؛ پرسید کار کاشت تان تمام شد؟ گفتیم بلی. پرسید که دیگر نمیتوانید بکارید؟ گفتیم بذر نداریم. گفت خودم بذرش را میدهم، شما بکارید، در همان جا صد من بذر حواله داد به حاج شاه محمد «بزی» که باید این مقدار بذر را از «بزی» به «دژکردک» منتقل میکردیم. در آن زمان ماشین و جاده نبود، من رفتم در «بزی» به حاج شاه محمد گفتم که آن صد من بار را بیاورند در مشهد در منزل خداداد نصیری بگذارند تا ما هر روزه خرده خرده از آن جا بیاوریم، در این جا بکاریم، چون ما در «دژکردک» هیچ آبادی و جای برای نگهداری و سایل نداشتیم، روزها در این جا کار میکردیم، شبها به منزل مان در «عباس آباد» برمی گشتیم.»
«درآن موقع ما 3 جفت گاو داشتیم، با یک رأس الاغ. هر روز صبح از «عباس آباد» حرکت میکردیم، تا 3 راهی «دژکردک» با هم میآمدیم، از آن جا رفقای من با گاوها به طرف «دژکردک» میآمدند، من با خر میرفتم به مشهد و 15 من گندم به نسبت هر جفت گاو 5 من بذر، بار خر کرده، به «دژکردک» میآوردم، هر روز آن 15 من را میکاشتیم.»
«وقتی آن صد من بذر هم تمام شد، دوباره مالک آمد و گفت میتوانید مقداری عدس و نخود هم بکارید؟ گفتیم بلی. با هم رفتیم به " بیلو "، مقدار ده من بذر عدس و ده من بذر نخود از انبار خانه اش در " بیلو " به ما داد و گفت این را هم بکارید. عدس و نخود راهم کاشتیم، بالا آمدند وخوب هم شدند و رسیدند، قبل از این که درو کنیم، گله ی ترکها آمدند و همه را چریدند.»
«تا این که گندم رسید و درو کردیم، خرمن کردیم وکوفتیم، خرمن کوفته را3 بخش کردیم، وسط را خالی گذاشتیم، چون سه نفر بودیم، میخواستیم از هر طرف که باد آمد آن را به باد داده و کاه حاصله را در وسط خرمن جا میدادیم. دراین بین گویا اشخاصی به مهدی خان اطلاع داده بودند که این سه نفر گندمها را در وسط هر 3 خرمن در زیر تودههای کاه پنهان کردهاند، یک روز دیدیم که مهدی خان به اتفاق 5 - 6 نفر بیلویی آمدند سر خرمن و ما مشغول باد دادن خرمن بودیم .»
« دیدیم آن چند نفر به دستور مهدی خان هر یکی یک چار شاخ گرفته و شروع کردند به پس زدن کاهای وسط خرمن، بدون این که بگویند چه میخواهند، ما هم فهمیدیم که آنها به دنبال چه چیزی هستند، اما هیچ نگفتیم، منتظر نشسته واجازه دادیم تا به کار خود ادامه دهند، تقریبا نیمی از کاه را پس زدند و هیچ چیز ندیدند، دست آخر، مهدی خان رو به آن جمعیت کرد و گفت: دیدید روی دروغ گو سیاه است؟ ما به مهدی خان گفتیم که تا آخر همه ی کاها را پس بزنند، تا خوب یقین کنید که ما دزد نیستیم. سرانجام وقتی که خرمن را تقسیم کردیم، مهدی خان صد من اضافی به ما داد و گفت این هم جایزه ی درست کاری تان.»
«همین جریان ادامه داشت تا اصلاحات ارضی پیش آمد، بعد ازآن ما تصمیم گرفتیم تا در این جا آبادی برپا کنیم، این بود که اولین خانه هارا نیز ما 3 نفر ساختیم. در ابتدا «دژکردک» 3 خانوار بود. آهسته آهسته پیش رفت کرد، توسعه یافت تا این که اکنون به 43 خانوار رسیده است. همه ی ما از اهالی «شول بزی» و از فرزندان 3 برادر به نامهای محمد طاهر، محمدظاهر و محمدباقر هستیم. باقر فرزند عوض و او فرزند طهماسب، از بنکوی حاجی بابا جان بزی است. »
محصولات «دژکردک» عبارتند از گندم، جو، عدس، نخودو شلتوک. دا مداری و قالی بافی نیز در این روستا رونقی خوب دارد. این روستا دارای یک باب مدرسه ی ابتدایی و امکانات آب، برق، مخابرات و یک باب مسجد باشکوه میباشد. هیأت عزاداری سیدالشهدا(ع) به مسئولیت آقای نادر طاهری اداره میشود. ورزش نیز درآن جا رواج دارد، در سال 1382 جوانی به نام بهادر طاهری در مسابقات دو و میدانی شهرستان مرودشت حایز رتبه ی اول شد. همین شخص در سال 1380 در شهرستان مذکوردارای مقام سوم و در سال 1383 در «شیراز» به مقام چهارم رسید. هم چنین برادرش در مسابقات دو و میدانی بهمن ماه سال 1382 «کامفیروز» مقام اول را به دست آورد.
مشهد بیلو
به روایت حاج سرتیپ هوشیاری، حاج کوچک علی اسفندیاری
حاج علی عسکر قاسمی، عبداللّه نصیری،طهمورث اتحاد خوب
و همکاری بابک صفری، ابراهیم عیدی پور و عبدالمحمد کشاورز.
حاج سرتیپ هوشیاری
«مشهد» و «بیلو» تا حدود 15 سال قبل از این دو نام مجزا برای دو روستای هم جوار بود، اما از سال 1370 که مرکز بخش «کامفیروز» قرار گرفت و ادارات دولتی را در خود جای داد، هرنوع فاصله میان هر دو روستا برداشته شد و اکنون دراسم و مسمی یگانگی کامل محقق شده است. چنان که «مشهد بیلو» به صورت یک اسم مرکب در آمده و نام یک شهر را تداعی میکند. در عمل نیز آن دو روستای قدیمی آن چنان به هم آمیخته که هیچ گونه تهی گاه میان آن دو باقی نمانده است.
ازمدت یک سال به این طرف نام این محل رابه «شهرکامفیروز» برگردانیدهاند. در توصیف این شهر جدید التأسیس میتوان گفت که در حال حاضر بخش مشهد حکم بافت قدیم و پایین شهر را دارد، در حالی که محله ی " بیلو " همان بافت جدید و بالا شهر را به خود گرفته است. از هم اکنون میتوان روزی رادید که سراسر روستاهای مجاور از «مهجن آباد» تا «بیمور» بهم وصل شوند و جملگی با «مشهد بیلو» (یاهمان شهرکامفیروز) گره بخورند، بدین ترتیب « شهرکامفیروز» در مسیر جاده ی پر پیچ و خم، تا «بیمور» پیش خواهد رفت .
حاج کوچک علی اسفندیاری درمورد چگونگی مرکزیت قرارگرفتن «مشهد بیلو» وتولد شهرکامفیروزچنین میگوید: «درسال 1362 طوماری با امضای همه ی بزرگان منطقه ومهر شوراهای روستایی تمام آبادیهای ذی دخل تهیه نموده، به آقای احمدکبیری نماینده ی وقت مجلس شورای اسلامی تحویل دادیم، تا اوبه وزارت کشورببرد، و مرکزیت شهر «مشهد بیلو» رابه تصویب برساند، پس ازمدتی کبیری نامه ی به شورای «مشهد بیلو» نوشته وضمن آن تصریح نمود که نامه ی شمارا به وزارت کشور تحویل دادم ومرکزیت «مشهد بیلو» به تصویب رسیده است.»
در این جا مباحث مربوط به «مشهد بیلو» (یاهمان شهرکامفیروز) را یک جا مورد ارزیابی قرار میدهیم. با این وصف که مشهد بسا قدیمیتر نسبت به " بیلو " هست، چنان که گفته میشود بعد از «پالنگری» مشهد بوده است، اما درمشهد هیچ ادبیات و افسانه شکل نگرفته است، درحالی که «پالنگری» داستان نجما وسمنبررا دارد وافسانههای خرد وکلان زیادی پیرامون آن شکل گرفته است، سنگ تراشیهاوسنگ نبشته های دارد.
هم چنین افسانه بافی در «لیرمنجان» بیش ازمشهد انجام یافته است. مردم مشهد میگویند: «چند سال قبل که زمینهای اطراف امام زاده را به وسیله ی دستگاه میکانیکی صاف میکردند، به مخزنی از برنج، یا شلتوک سوخته برخوردند که گویا از قرنها قبل به وسیله ی شخصی مدفون شده بوده تا از دستبرد غارت گران مصون بماند. وجود خمرههای بزرگ تا ظرفیت گنجایش 5/52 من روغن در مشهد از جمله آثار قدمت این محل ذکر شده است. بزرگ ترین مایه ی افتخار مشهد وجود امام زاده است. اعتقاد براین است که آن بزرگوار دراین محل به شهادت رسیده است، لذا نام این محل مأخوذ از همین طرز فکر است .
این امام زاده تا مدتها قبل تحت عناوین امام زاده«فتح اللّه کُش » یا 18 شهید معروف بود، جدیدااسم سید ابراهیم به خود گرفته است. درباره ی اعجاز او میگویند: «درحدود 70 - 80 سال قبل ازاین یک بیوه زن بدبخت که دارای چند طفل یتیم هم بوده، رفته بوده در روی زمین گندم تا مقداری خوشه بچیند واز آن طریق لقمه نانی برای فرزندان یتیم خود تهیه نماید، در آن جا مقداری خوشه ی گندم میچیند، تااین که شخصی به نام فتح اللّه که سرکار، یا پا کار ودشتبان بوده است، آن زن را متهم به چیدن خوشههای گندم درو ناکرده نموده و سبد یا کیسه ی خوشهاش را گرفته، نسبت به او اهانت میکند.
بنا به قولی آن زن بی نوا را کتک زده ودستش را شکسته بوده؛ زن بی گناه که هیچ پناه گاهی نداشته، گریه کنان به امام زاده روی میآورد و از او میخواهد که " اگر در مدت 3 روز توانست فتح اللّه را بکشد، از هر راهی که شده یک کهره خریده ودر همین جا نذرش خواهد کرد. " تا این که سر 3 روزه گی، فتح اللّه میافتد و میمیرد؛ زن هم به نذر خود وفا میکند؛ از آن پس این امام زاده به امام زاده فتح اللّه کش معروف شد.
حاج علی عسکر قاسمی مشهدی روزی را به یاد میآورد که روستای مشهد فقط 10 خانوار جمعیت داشته وامروزه 300 خانوار است. آن 10 خانوار جملگی در حوالی امام زاده متمرکز بوده و هرکس یک شغلی داشته است، یکی گاوران بوده، یکی چوپان بوده، یکی کدخدا ودیگری رعیت... حاج علی عسکر قاسمی میافزاید: «در فصول بهار و تابستان دوسه خانوار قربت میآمدند وچند روزی در محل ما چادر میزدند، دم ودستگاه برپا مینمودند وبرای ما ابزارهای فلزی مانند لپک، میخ طویله، انبر دستی، تیشه، کلنگ، کلند، داس، وبیل درست میکردند. مادر آن موقع مسجد نداشتیم، اماامام زاده راداشتیم و حمام عمومی هم داشتیم.»
املاک «مشهد بیلو» روی هم 6 دانگ، یک پلاک محسوب میشودکه 3 دانگ و چارک کم مال عماد السّلطان بصیری بود، 3 دانگ و چارک بالا مال کربلایی علی کوچک جوانمردی، علی کوچک برادر همان مهدیخان جوانمردی مالک چشمه ی «دژکردک» بود، آنها 3 برادر بودند که برادر سومی اسمش حاجی محمد بود، آنها فرزندان صادق خان بودند که خانهاش دردروازه ی کازرون «شیراز» بود. در این جا یک نفربه نام راه خدا قاسمی کدخدا ی عماد السّلطان بصیری بود. بچههای عماد السّلطان بصیری بعد از مرگ پدرشان یک دانگ و نیم ملک پدری شان را فروختند به دو برادر شیرازی به نامهای روحانی، بعد از یکی دو سال برادران روحانی هم فروختند به وصال «شیرازی .
حاج علی عسکر قاسمی ادامه میدهد: « در آن زمان همه ی 6 دانگ املاک «مشهد بیلو» مشاع بود و تقسیم و تفکیک نشده بود، همین طور شریکی میکاشتند، فقط محصول رابراساس سهام تقسیم میکردند، من که 2 هکتار زمین میکاشتم، 500 من برنج شهری تحویل میدادم، مالکین بین خود تقسیم میکردند. ما درآن زمان برنج را به وسیله ی " دِنگه " سفید میکردیم، مثل کارخانههای ماشینی امروزی خوب سفید و تمیزنمیکرد، یک کمی زرد میماند، حتی دانههای شلتوک و برنج نیم پوست هم در میانش زیاد دیده میشد. به آن میگفتیم: برنج رسمی. »
«در آن زمان این جوی آب بالایی وجود نداشت، یک جوی آبی بود که از زیر دست روستای «مشهد بیلو» میگذشت، حدود نیمی از اراضی «مشهد بیلو» رامشروب میکرد، آن جوی اکنون کور شدهاست. این جوی بالایی رامهدی خان جوانمردی کشید، در آن زمان به این جوی بالایی «جوب نو بر» میگفتیم. با احداث این جوی که ازرودخانه ی تنگ بستانک کشیده شد، مساحت وسیعی از اراضی «مشهد بیلو» شامل اراضی موسوم به تل سنگین، طاقستان، پنجاه پیمان، کله گه، سحری و غیره که جمعا به بیش از 1000 هکتار بالغ میگردد، به زیر کشت رفت.»
حاج علی عسکر قاسمی در ادامه ی توضیحات خود پیرامون اوضاع گذشته میافزاید: «در آن زمان بسیار نا امنی و فقر بود، مردم از ترس غارت گران بویر احمدی و ترک آقایی نمیتوانستند چیزی برای خود نگه دارند، یک سال در زمان مهدی خان جوانمردی، بویراحمدیها با تعداد 700 نفر آمد ند بالای شیخ عبید ولپویی حمله کرد ند؛ آنها چپاول خود را از همان جا آغاز نموده و همین طوری «بیضا» و بانش را هم غارت کردند تا رسید ند به «کامفیروز» در این جا هم گاو و گوسفند های ما را بردند. هیچ چیز برای ما نگذاشتند. چند سالی دیگر هم ترک آقایی شد، زیاد خان سترک و فتح اللّه خان کشکولی و ذکی خان دره شوری در مسیر رفت و برگشت خود به سرحد یا گرمسیر، اگر محصول آماده بود، با خود میبردند، هیچ چیزبرای ما نمیگذاشتند، حتی اگرمحصول رسیده بود، ولی درو نشده بود، خودشان درومی کردند ومی بردند.»
« چند سالی اوضاع آن چنان خراب شد که حتی مالکان هم جرأت نمیکردند به «کامفیروز» بیایند، آن هاحتی از املاک و مال الاجاره ی خود هم دست کشیده بودند. تا زمانی که رضا شاه پهلوی قدرت گرفت و پوزه ی «درود زن» را (که درآن زمان به نام پوزه ی " ریش بگیر " موسوم بود) بستند، ازآن طرف هم گردنه ی تنگ تیر را بستند، دولت حکم کرد که قشقاییها حق ندارند از جای خود حرکت کنند، در هر جا هستند، همان جا بمانند و زندگی کنند، اوضاع چنان شد که اسب و خر و قاطر قشقایی هم قاچاق شد، یعنی نمیتوانستند برای خود نگه دارند.»
«مردم از «کامفیروز» میرفتند به نواحی سرحد و سده، دشت «بکان» و گردنه ی «چاهو» اسب و قاطر ترکی را به قیمتهای بسیار نازل میآوردند، بسیاری از مردم حتی مجانی میآوردند، دولت پهلوی «صولة الدولة» را زندانی نموده و در همان زندان به وسیله ی سم به قتل رسانید، دیگر ترک آقایی ول شد، دوباره مالکها آمدند بر سر زمینهای شان.»
«در آن زمان مردم آن چنان فقیر بودند که یک دله نفت 6 لیتری رابرای 5 - 6 ماه چراغ موشی شان میخریدند، خیلیها استطاعت خریدن همان یک دلی نفت 6 لیتری را هم نداشتند، یک خاری بود به نام «گنه چراغ» که از کوهای «گر» میآوردند، ساقههای نسبتابلند به طول نیم متر داشت، میان ساقه ی آن را خالی میکردند وآتش میزدند، 5 - 6 دقیقه طول میکشید تا تمام شود، خیلی عجیب روغن داشت و خیلی هم روشن میسوخت. وقتی یکی تمام میشد، دوباره یکی دیگر را با آتش قبلی روشن نموده و سرجایش میگذاشتند، درست مثل شمع.
«در زمان سابق مشهد یک رشته قنات داشت که اکنون کور شده است، این رشته قنات از چشمه ی سهله شروع شده و به مزرعه ی جلال آباد انتها مییافت، این روزها کسی که بخواهد چاه عمیق بزند، اگر خوش شانس باشد و اتفاقی چاهش در مسیر آن قنات سابق قرار بگیرد خیلی آب خواهد داشت.»
جریان ورود اولین ماشین به کامفیروز
بنا به قول حاج علی عسکر قاسمی، اولین ماشینی که در ناحیه ی غرب رودخانهی «کُر» از طریق گردنه ی «تنگ تیر» آمد، متعلق به میر غارتی بود که یک دستگاه ماشین «بیدفورد» زرد رنگ باری بود. یک ماشین جیپ کوچک نیز آن را همراهی میکرد، وقتی که به «مشهد بیلو» آمد، مردم همه دورش جمع شده و آن را تماشا میکردند. مردم دراطراف ماشینها دور میزدند و درباره ی آنها اظهارنظر میکردند .
در مورد دستگاه صوتی قدیمی به نام «گرامافون» هم همین طور شد، یک روز عروسی حاج خان میرزا بیلویی بود که خیلی هم جنجال بود، مانند همیشه ساز و نقاره میزدند، مردم هم به طور عادی مشغول ترکه بازی بودند، ناگهان یک دستگاه گرامافون در مجلس پیدا شد، مثل این که یکی ازمدعوین شهری با خود آورده بود، دستگاه گرامافون را روشن کرد، آن هم شروع کرد به خواندن، همه ی جمعیت اطراف ساز و نقاره را رها کرده، به اتاقی که گرامافون درآن قرار داشت هجوم آوردند، همه تعجب میکردند از این که آن قوطی خودش میخواند وحرف میزد، مردم کنجکاو شده و ازدحام کردند تا از نحوه ی کار دستگاه گرامافون سر در بیاورند، آن چنان شلوغ کردند و یک دیگررا هل دادند که عدهی روی دستگاه گرامافون افتاده و آن را خرد کردند. دستگاه در همان جا ازکارافتاد وخراب شد. هم چنین ورود رایو وبرق نیز هرکدام برای خود دارای حکایات ولطیفههای است که اگر همه شان راست نباشند، همه دروغ هم نیستند.
اکنون «مشهد بیلو» برای خودش یک شهری شده است، وازهمه گونه امکانات برخورداراست . در این محل اماکن آموزشی فراوان تا حد دبیرستانهای دخترانه و پسرانه وجود دارد. درمحله ی مشهد مسجدی به نام امیر المؤمنین(ع) وجوددارد، زمین جهت احداث یک باب حسینیه نیزآماده شده است. هم چنین درمحله ی مشهد هیأت عزاداری قمر بنی هاشم(ع) به سر پر ستی آقایان مسیح نصیری، امید علی عباسی، بهزاد قاسمی، طهمورث اتحاد خوب... کار میکند، جواد رفیعی یکی از مداحان و مرثیه خوانان به نام این محل میباشد .
رشتههای مختلف ورزش در «مشهد بیلو» از رونق قابل توجه برخوردا راست. در آن جا یک تیم فوتبال به نام سایپا وجود دارد که دارای مقامهای منطقهای است، سرپرستی آن تیم به عهد ه ی آقایان علی ایزدی وامیر علی اتحاد خوب میباشد. در رشته ی بدن سازی و فیگور ازآقایان احمد رحیمی، ابوالفضل رحیمی و علی شکوهی نام برده شده است .
در محله ی مشهد چند فامیل بزرگ زندگی میکنند که فامیل های قاسمی، نصیری، عباسی، بهبودی، محمد زمانی، رحیمیو سهل آبادی از جمله ی آن هااست. در این جا یک رشته نسب نامه از فامیل قاسمی به عنوان نمونه و سابقه ی سکونت در مشهد میآورم: رسول، عبدالحسین، علی عسکر، راه خدا، ابوالقاسم، رئیس علی عسکر، رئیس اللّه که در همین مشهد زندگی میکرده و منزلش در جوار امام زاده بوده است . مانند همین است بنکوی نصیری: محمد رضا، عبداللّه، اللّه داد، نصیر، ملاّ اسد، محمد حسین، محمد امین، که در مشهد زندگی میکرده واکنون مزارش در جوار امام زاده است .
اما مطلب در مورد وجه نام گذاری «بیلو» این است که در بدو امر چنین به نظر میرسد که این اسم برگرفته از لفظ ترکی باشد، چنان که " حاج سرتیپ هوشیاری " میگوید: «از زمانی که مالکیت اراضی " بیلو " به دست محمد علی خان کشکولی افتاد این محل به این اسم مشهور شد، تا آن زمان هم دراین جا چند آبادی کوچک وپراکنده وجودداشت، لکن اسم بخصوصی نداشت، ازطرف دیکر چشمه ی دربالای " بیلو " وجود دارد به نام " چشمه پیرچنار " که یکی ازیورد گاهای ایلخانان قشقایی بوده است، حاج محمد علی خان کشکولی به این دلیل نام " بیلو " را روی این محل گذاشت که در آن زمان خود ش در«جورک» زندگی میکرد، درآن جا درهی به نام "بیلو" وجود دارد (که تاهنوزهم به همین اسم باقی است) آن دره یا در تملک محمد علی خان بوده یا بنا به دلایل دیگر مورد علاقه ی او قرار گرفته بود. از این رو محمد علی خان وقتی عدهی از رعیتش شامل خواجه علی خان پدرملاّ خوشیار - ملاّنامدار؛ وملاّ اسفندیار وملاّ میرزا علی را از جورک به این جا منتقل کرد، به آنها گفت که این جا را به همان اسم «بیلو» آباد کنند. دراین موقع بیلو ی جدید از 15 - 16 خانه بیش تر نبود، همگی داخل قلعه ی که به دستور محمد علی خان برپا کرده بودند، ساکن شدند.»
«تااین که یک سر آبی زدند به اسم " سر آب محمد علی خانی " ویک جوی حفر کردند، درهمین موقع «صولةالدولة» در«مهجن آباد» مستقربود، نه این که خودش دائما درآن جا ساکن باشد، بلکه «مهجن آباد» تحت تملّک او قرارداشت. لذاگاهی به آن جامی آمد. با این که محمد علی خان کشکولی برادر بی بی خدیجه همسر «صولةالدولة» میشد، لکن متحد قوام السلطنة بود، به همین جهت میانه ی این دوخان بسیاربه هم ریخته بود، چنان که هرازچند گاهی بین آنها جنگها ی خونین واقع می شد.»
«محمد علی خان میخواست که ما طرف دار او باشیم، «صولةالدولة» هم میخواست که ما زیر نظر او باشیم. هرکدام میخواست دیگری را از «کامفیروز» بیرون کند. گاهی این زورش میکشید او را فراری میداد، گاهی هم بر عکسمی شد، دراین موقع قسمتی اززمینهای " بیلو " موسوم به " 50 پیمانی " درتملک «صولةالدولة» قرارداشت، که از خانم طلعة السلطنة خواهر «قوام السلطنة» خریده بود.»
«محمد علی خان در " بیلو " قلعهی بنا کرد که دارای 4 طبقه ویک برج خیلی بلند وبزرگ بود. این برج که باقا عده ی حدود صد متر بالا رفته بود، از هر طبقهاش برای یک کاری استفاده میشد، طبقه ی اول مخصوص انبار و ذخیره ی آب و غذا بود، طبقه ی دوم برای سکونت مهمان در نظر گرفته شده بود، طبقه ی سوم مخصوص نگهبانان و تیراندازان بود و طبقه ی آخر مخصوص دید بانی بود که به صورت یک کلاهک در آمده بود. »
«محمد علی خان یک گروه جنگی کارکشته و تفنگ چیهای زیاد در اطراف خود داشت، هر جا جنگ داشت آنها را اعزام میکرد تا برایش بجنگند، سرگرو های جنگی محمد علی خان 3 نفر به نام های خوب یار بک، خم کار بگ و عبداللّه بگ بود. حسین خان فارسی مدان هم که 8 - 9 پسر داشت، هر جا لازم بود خود و بچه هایش برای حاج محمد علی خان کشکولی میجنگیدند.»
«در آن طرف هم «صولة الدولة» برای خودش قدرتی بود، محمد علی خان " بیلو " را محکم گرفته بود، «صولةالدولة» «مهجن آباد» را . هرگاه «صولةالدولة» در «مهجن آباد» میآمد یک حملهی به " بیلو " ترتیب میداد. تا رعیت محمد علی خان را از این جا خارج نموده و افراد خود را جای گزین نماید، می خواست زمینهای محمد علی خان رابه زور بگیرد.»
«محمد علی خان قدرت برابری با «صولةالدولة» را نداشت، ولی مردی با تدبیر بود، مهمتر از همه این که در دستگاه «صولةالدولة» خبر چین های وفادار وپخته داشت، آنهااخباررابه موقع به او میرسانیدند که «صولةالدولة» چه قصدی دارد.»
«در یک مورد خبر چین محمد علی خان خبر داد که نفرات «صولةالدولة» امشب قصد حمله به قلعه ی " بیلو " را دارند، افراد محمد علی خان پیش دستی نموده و میروند بر سر راه «مهجن آباد» در همین حوالی قبرستان کنونی " بیلو " در یک محل آب راه به کمین مینشینند؛ هنگامی که نفرات «صولةالدولة» به قصد تصرف قلعه ی " بیلو " حرکت میکنند ونزدیک میآیند، ناگهان مورد حمله قرار گرفته و درجا 5 نفر کشته می دهند، در نتیجه عقب نشینی نموده به «مهجن آباد» برمی گردند.»
« در آن شب محمد علی خان هم در " بیلو " نبوده و در محلی اصلی خود در جورک به سر میبرد. کسانی مانند ملاّ خوشیار، ملاّ نامدار، ملاّصفر، ملاّآزاد وملاّاسفندیار که درآن جنگ شرکت داشتند، در همان شب نزد حاج محمد علی خان قاصد میفرستند، جریان را به اطلاعش میرسانند و تقاضای کمک ونیرو میکنند، تا بتوانند در برابر حملات انتقام جویانهی بعدی «صولةالدولة» مقاومت کنند، محمد علی خان ازاین پیروزی بیلوییها بسیارشادمان شده وآنهارا خیلی تشویق مینماید؛ به آنها کمکهای هنگفت شامل نفرات، اسلحه و پول میفرستد وآنها را به مقاومت در برابر «صولةالدولة» فرامیخواند.»
«لکن «صولة الدولة» از سازماندهی حمله ی دوباره به قلعه ی " بیلو " منصرف شد ه وجریان خصومت و حالت جنگی بین این دو خان هم چنان برای مدت طولانی ادامه داشت، تا این که «صولةالدولة» را به تهران فرا خواند ه و زندانی اش کردند، از این پس دیگر دنیا به کام حاج محمد علی خان کشکولی شد. یک دشمن بزرگش ازمیان رفت.»
«البته محمد علی خان نیز زمینهای " بیلو " را نگه نداشت، قسمتی را فروخت به عمادالسّلطان بصیری، اوهم فروخت به حاج صادق وصال شیرازی، 50 پیمانی را که قبلا «صولةالدولة» تصرف کرده بود. «صولةالدولة» دوباره همان 50 پیمان را فروخت به مالکهای بیلو.»
حاج سرتیپ هوشیاری ادامه ی جریان را ازاین قرارتعربف میکند: در آن موقع 3 دانگ " بیلو " به دست ما بود، 3 دانگ دیگر به دست مهدی خان جوانمردی، ازطرف دیگر «صولة الدولة» هم دو تا تعلیقه شامل دو تا یک چارکی ازاراضی 50 پیمانی به عمویم ملاّ حسن داد ه بود که باعث سوء تفاهم واختلاف باحضرات جوانمردی شد ، ما بر سر همین نیم دانگ و یک چارکی سالها بحث و مرافعه داشتیم، تا زمانی که اصلاحات ارضی پیش آمد. دراین موقع " بیلو " دو تا کدخداد اشت، یکی ملاّ خوشیار که کدخدای روحانی بود، دیگری ملاّ آزاد، کدخدای جوانمرد ی.»
برج قلعه ی " بیلو " تا شهریور ماه سال 1310 برقرار بود. در آن سال حاجی خان ارمنی از «شیراز» آمد ومأموریت داشت تا با بچههای میر عباس حسینی ازقبیل میر غارتی ومیرمسکور مقابله نماید. حاجی خان وقتی به " بیلو " رسید بزرگان این قلعه را جمع نموده و رو به ملاّ نامدار که بزرگ همه بود نموده و گفت: " شنیدهام که نیمی از مخارج بچههای میر عباس را شما بیلوییها میدهید ونیمی دیگر را علی رضا خان خانیمنی می پردازد، من از همین اکنون به شما میگویم کهازاین جابه «خانیمن» میروم تا این نکته را به علی رضا خان نیزگوش زد نمایم، دوباره از «خانیمن» به این جا برمی گردم، تا موقعی که من به این جا میآیم، برج قلعه را برابر دیوار قلعه کوتاه نمایید، وای به حال شما اگرازاین پس به بچه های میر عباس مالیات بدهید ".
حاجی خان رفت به سوی «خانیمن» درآن جا با علی رضا خان درگیری نموده ویک نفر او به نام محمد رضا گرجی راکشت. فردای آن روز علی رضا خان رادست گیر کرده و به صورت اسیر در " بیلو " آورد تاازاین جا به «شیراز» ببرد. حاجی خان طبق وعده ی روز قبل، ناهار در" بیلو " مهمان ورثه ی مرحوم ملا خوشیار شد، دراین موقع ملا خوشیارازدنیا رفته بود، به جای او سمت کدخدایی به همسرش کربلایی مروارید رسیده بود. کربلایی مروارید پس ازمرگ شوهرش به مدت 16سال کدخداوکلانتر خوانین ومالکین بود. پس ازاو سمت کدخدایی به ملاحسن هوشیاری رسید
بعد از صرف ناهار، کربلایی مروارید وهمه ی حضار جلسه از حاجی خان ارمنی تقاضا کردند که علی رضاخان را درهمین جا آزاد کند، وباخود به «شیراز» نبرد. بزرگان " بیلو " گفتند ما به حرف توکردیم که ازدیروز تا حالا برج قلعه را برابر دیوارخانه ها پایین آوردیم، حالا توهم این خواهش مارا قبول کن وعلی رضاخان را درهمین جا آزادنما، یک کمی هم ترساندنش که این یک خان بزرگ است، ممکن است طرف دارانش گردنه ی تنگ تیررا ببندند، حوادثی پیش بیاید وازاین قبیل حرفها، تا این که علی رضا خان را رها کرد ورفت.»
مدتی گذشت تا یک کسی به نام میر غلام بویر احمدی پیدا شد، آمد درکنار همین چشمه ی پیرچنار " بیلو " مستقر شد وگفت: «میخواهم این جا را تصرف کنم، ملک «کامفیروز» باید زیر نظر من باشد» به قلعه ی " بیلو " هم اخطار کرد که همه ی تفنگهای تان را بیاورید تحویل بدهید، در غیر این صورت قلعه را آتش میزنم وهمه ی شما را نابود میکنم. حاج سرتیپ هوشیاری ماجراراچنین تعریف میکند:
«به میر غلام گفته بودند که حاج خدا کرم یک تفنگ پران بسیار خوب دارد؛ میر غلام هم فرستاد دنبال پدرم که تفنگ خودت را بفرست تا ببینم، پدرم هم سوار بر اسب خود شد، تفنگ را هم به شانه انداخت ورفت پیش میر غلام، میر غلام که تفنگ واسب را دید بسیار تحسین نموده و به پدرم گفت: " تو با این تفنگ و این اسب چرا به این آسانی تسلیم من شدی، چرا یک جنگ با من نکردی؟ " پدم هم جواب میر غلام را میدهد.»
«میر غلام تفنگ پدرم را خیلی تحسین نموده و نزد خود نگه می دارد، درعوض تفنگ خودش را که یک قبضه 10 تیر قوا میبوده به پدرم میدهد و میگوید: " این تفنگ تورا به رسم امانت نگه میدارم، چند روز آینده یک جنگ دارم، از آن سفر جنگی که برگشتم تفنگت را پس میدهم" . رفت با همان تفنگ ، حاجی خان ارمنی را کشت.»