قدیمیترین آثار شناخته شده ی موجود در " بیلو " یک تخته سنگ قبر متعلق به 210 سال پیش میبا شد که نامهای سه نفر هر یک محمد باقر، محد شفیع و محمد رفیع به طور مشترک روی آن حک شده اند. گمانهها مبنی بر این است که آن سه نفر یا از زمره ی عیاران بوده که در این جا کشته شدهاند، یا از جمله ی یاران و نفرات خوانین سابق بوده اندکه در جنگها و رقابتهای ملوک الطوایفی به قتل رسیدهاند .
قلعه ی " بیلو " ازقدیم دارای مسجد وحمام بود، امروزه نیز شهر" بیلو " دارای یک مسجد وحسینیه ی دوطبقه میباشد که جمعا بازیر بنای بیش ازدوهزار متر مربع دربهترین موقعیت محله واقع شده است. وهیأت عزاداری به نام سیدالشهدا(ع) به سرپرستی آقایان محمد رضامظاهری، عوض صفری، وچنگیز زاهدی به فعالیت خود ادامه میدهد.
وضعیت ورزش در " بیلو " نیز خوب توصیف شده است، درآن جا چند تیم فوتبال تحت نامهای شهید نام دارو شهید قشقایی فعالیت دارند که حایز مقامهای منطقهای هستند. هم چنین آقایان رضا عبدی پور و رحیم کشاورز در رشته ی تکواندو، ومهدی هوشیار و حسین اکبری در زمینه ی بدن سازی دارای شهرت اند .
مطابق با گفتههای حاج کوچک علی اسفندیاری، ازشهر«مشهد بیلو» " تاکنون بیش ازصدنفر مهندس، دکتر، کارمند، معلم، درجه دارارتش، سپاه، نیروی انتظامی ودانشجوی درحال تحصیل برخاستهاند، اسامی عده ی از آنها چنین اند: مهندس رحیم نصیری - دارای مدرک مهندسی کشاورزی، رئیس سابق بیمارستان زینبیه ی «شیراز» ورئیس کنونی بیمارستان حافظ ، حاج اسکندر پرهیز گار - سرهنگ سپاه، معاون سابق لجستیکی ورئیس فعلی پادگان ولی عصر (عج). هم چنین آقایان نجیم نصیری، فیروز منوچهری، ابراهیم اسفندیاری، ایرج قلی زاده، جعفرنظری، موسی بهبودی، چنگیززاهدی، محمد تبسم خوش، امیر هوشیار، بهنام هوشیار، حمید نصیری ...دارای رتبههای بالا درسپاه هستند
محمد علی نامدار - مسئول حراست بیمارستان سعدی .
چندنفرقاضی: آقایان محمد مقتدر، فتح علی رضایی، عبدالوهاب ستوده، وخانمها دکتر طاهره نامدار- دکتر صدیقه نامدار. ومحمد اسفندیاری - معلم وعضوشورای حل اختلاف دربیلو .
چند نفرکارمند رده بالای بانک: اسد هوشیار- رئیس بانک سپه درشیراز، عبدی نامدار، باباحسین قیطاسی، رحیم کشاورز .
چندنفرکارمند بازنشسته ویا مشغول به خدمت درشرکتهای مختلف گاز: آقایان ذبیح اللّه هوشیار، علی حسین نظری، صفرقلی کرمی، اکبر صفری، ،عزت اللّه اسفندیاری .
درشهرداری شیراز: عبدالخالق ستوده = معاونت شهرداری،
دراداره ی دارایی وبنیادمسکن :زیادنصیری، سپهدارعباسی .
نورعلی منفرد - مسئول ترابری دانشگاه شیراز.
دربنیادشهید: شیخ جعفرنامدار، حمزه زاهدی .
شیروان زاهدی کارمند شرکت تعاونی بیلو، شهرام زاهدی افسرنیروی انتظامی، احمد زاهدی کارمند اداره ی آموزش وپرورش، حسین هوشیار، افسربازنشسته ی نیروی انتظامی .
صنایع بیلو عبارت است از تأسیسات سیلندر پرکنی دردست احداث اسفندیاری و کارخانه ی برنج کوبی مدرن اسفندیاری .
پارهی از بنکوهای ساکن در " بیلو " عبارتند از: 1 - بنکوی هوشیاری که بزرگ آنها حاج منوچهر هوشیاری (مشهوربه حاج سرتیپ) میباشد.اوفرزند حاج خداکرم، ملاّ خوشیار و خواجه علی خان است. 2 - بنکوی صفری: بابک، بهادر، احمد خان، صفر خان، قاسم خان، کهندل.اینها از طایفه ی محمد شفیع و محمد رفیع صاحبان همان سنگ قبر 210 ساله هستند که از جمله بُنجاق " بیلو " محسوب میشوند .
بنکوی زاهدی: احمد ، قربان، فریدون - جانی، ازاردکان .
بنکوی نصیری: ابراهیم، رضا خان، شریف خان، نصیر .
بنکوی بهبودی: علی، گرگ علی، سعدی، از عشایر فارسی مدان .
بنکوی اسفندیاری: یک شاخه اولاد حاج خان میرزاشامل: قدرت، امراللّه، محمد، پولاد ؛ وشاخه ی دیگر اولادهمت علی شامل: رضا، مجتبی، کوچک علی، عوض علی، همت علی بک، شاه حسین بگ .
شاخه ی همتی شامل: براتعلی، منفرد، عباس، مقتدر، حاج قربان علی .
بنکوی اکبری: کیامرث، امیر علی، شمس علی، حسین علی - اکبر.
بنکوی نامدار: محسن، محمدحسن،حاج حیدر،حسین علی-نوروزعلی
ازبنکوی شیرزادی: ناصر، خداخواست، هادی خان، شیرزاد .
سادات میر باقری: سید محمد علی، سیدمحمد حسین، سید نوراللّه ، سید باقر، سید نصراللّه، سید میرزا آقا...در سال دردی (110 سال قبل) از دهاقان آمدند .
تاریخچه ی تأسیس ادارات دولتی درکامفیروز
بخشداری = سال (هش) 1369
دفتر ثبت اسناد رسمی 1382
اداره آموزش و پرورش 1372
دبیرستان پسرانه شهید قشقایی 1374
برق سراسری 1375
بانک کشاورزی 1373
مخابرات 1376
پست 1367
آموزشگاه دخترانه کوثر 1381
حوزه مقاومت بسیج امام صادق(ع) 1358
آموزشگاه شبانه روزی دخترانه 1376
منابع طبیعی و جنگل بانی 1342
جهاد سازندگی سابق، جهادکشاورزی کنونی 1358
ساخت مسجد وحسینیه ی حضرت رسول (ص) 1375
محضر ازدواج 1363
کمیته ی امداد امام (خانیمن) 1361
اداره ی آب یاری (خانیمن) 1338
پاسگاه ژاندارمری (علی آباد سفلی) 1332
شهرداری – مشهد بیلو 1383
* سروده ی از حاج سرتیپ هوشیاری بیلویی - ساکن بیلو *
ابرج و گلیگان و شهر درود ز مردان نیک آن چنانش بگو
ز پالنگر ین وز شهر کیان ز مردان شیر ژیانش بگو
ز خانیمن و حاجی آباد شهر زده دامچه و گرم بادش بگو
ز دریای نیل وزخواجه یهود ز مردان شیرین زبانش بگو
ز بادامچه تالیرمنجان برو ز خرم مکان و چغایش بگو
ز آب باد پر باد یادی بکن ز عباس آباد و خانش بگو
ز تل بلند و گل خادمو ز دژکردک شیر زادش بگو
ز بیلو و مشهد ز 18 شهید ز مردان نیک جهانش بگو
هوای شتر کوه و دشت کیا ن مرا خوش تر آید ز ملک جهان
ز تنگ گل و بوستانش بگو بهشت برین جاویدانش بگو
ز رخنه ی سیاه و زدول فراخ ابر زرد کوه گرانش بگو
علیآباد خوباست وبیمورنیز ز منگان و سیب گلابش بگو
ز مهجن آباد آباد نامی ببر ز منصور آباد و خانش بگو
تصحیح و توضیحات از آقایان سپهدار شفیعی، آقا فرج سعیدی، برای خدابشیری، حاج سلب علی ابراهیمی بهرام اسفندیاری، علی رحم رحیمی، علی ویس اسفندیاری و آقاویس ملتفت .
قاسم پرویزی
بعد از شهر «مشهد بیلو» تقریبا وصل به آن، روستای مهم وبزرگ «مهجن آباد» قراردارد. که یک روستای قدیمی است، اولین مالک شناخته شده ی آن حاج نصراللّه خان ایلخانی بود که علاوه بر «مهجن آباد» دارای مالکیتهای زیادی در تنگ شول، دلخان و قلعه ی «چغا» بود. بعد ازخودش، ورثه تمامی این املاک رابه فروش رسانیدند .
بالاخره«مهجن آباد» را هم به قیمت 000/10تومان فروختند به «قوام السلطنة» قوام مدتی چند سال «مهجن آباد» رانگه داشت، دو نفر کدخدا معین کرد، یکی به نام بهرام بک، دیگری به نام مشهدی قباد. قوام نیز «مهجن آباد» را فروخت به میرزا محمد رضا خلیلی، در واقع ملک را «صولةالدولة» خرید، ولی چون میانه ی قوام با «صولة الدولة» همیشه بد بود، قوام اگر میدانست که طرف اصلیاش «صولةالدولة» است، هرگز ملک را نمی فروخت، او خیال کرد که طرف معاملهاش خود میرزا محمد رضا خلیلی است. «صولةالدولة» کل «مهجن آباد» را از میرزا محمد رضاخلیلی به مبلغ 12 هزار تومان خرید.
سپس دو نفر کدخدا به نامهای ملاّ منصور و ملاّ خان محمد تعیین نمود. پس از مدتی از آنها هم خیانت دید، هم کم کاری، در نتیجه آن ها را برکنار نموده و ملاّکیامرث فیروز را به کدخدایی «مهجن آباد» گماشت. حاج غلام علی فیروز دراین مورد چنین میگوید: «پدرم هم کدخدای «مهجن آباد» بود، هم نماینده ی خان در کل بلوک، که اراضی «خواجه» و چم شیر و 5 قلعه ی «تُل سرخ» را نیز زیر نظر داشت.»
در سالی که «صولةالدولة» را به تهران فراخواندند، دولت ملک «مهجن آباد» را مصادره کرده وازطریق اداره ی مالیات به فروش رسانید، اداره ی مالیات مدعی بود که «صولةالدولة» بدهکار ی مالیاتی دارد، اراضی اورابه عوض مطالبات مالیاتی می فروخت، حاج نوراللّه روغنی اردکانی کل ملک «مهجن آباد» را به مبلغ 22 هزار تومان خرید، در آن زمان قیمت یک من گندم به مبلغ یک قِران بود. حاج نوراللّه روغنی 5 سال مالکش بود.
تااین که در سال 1320 خسرو خان دوباره از تهران برگشت و املاک شان را تصرف نمود، درآن موقع خسرو خان آمد در «کهکران» یورد انداخته و ازآن جا به هرطرف برای نمایندگان خود وکلانتران قشقایی نامه نوشته وتقاضای تفنگ، نفرات جنگی و پول نمود، خسرو خان با کمک میر غارتی دوباره پاسگاه را خلع سلاح نموده و املاک خود را پس گرفت. از جمله ملک «مهجن آباد» نیزاز دست حاج نوراللّه روغنی خارج شد. حاج نوراللّه روغنی، یقهی دولت را گرفت که من ملک را از تو خریدهام، حالا ملک مرا بده، دولت هم مجبور شد ملک جنت آباد، واقع در نواحی داراب را به عوض «مهجن» آباد به اوداد .
بنا به پنداشت آقای قاسم پرویزی «مهجن آباد» در ابتدا " محمد آباد " نام داشته و این بدان خاطر بوده است که نخستین سنگ بنای این روستا توسط شخصی به همین نام نهاده شده است. به مرور زمان در اثر کثرت استعمال «محمد آباد» مبدل به «مهجن آباد» گردید. «پرویزی» در تشریح نظر خود میگوید:
«در زمان سلسله ی قاجاریه محمد جان قشقایی با کمک شخص دیگری به نام ولی محمد از تبار کهکلوئیه و بویر احمد، آبادیهای زیادی در این محل برپا کرد ند، از آن زمان به بعد نام محمد آباد به «مهجن آباد» = (محمد جان آباد) تغییر یافت.
اما حاج غلام علی فیروز با این نظر پرویز ی موافق نیست، او معتقد است که «مهجن آباد» از اول به همین اسم خوانده میشده و این اسم سابقهی بس طولانیتر از دوران سلسله ی قاجاریه دارد. حاج غلام علی فیروز می افزاید که اسم «مهجن آباد» درسراسر ایران وجهان منحصر به فرد بوده ودیگر درهیچ جای دنیا محلی بااین نام وجود ندارد. آقای فیروز در تشریح نظر خود ادلّه ی قوی ترازاین ارایه نمیکند .
اوج شکوفایی «مهجن آباد» در دوران مالکیت ایلخان قشقایی بود که یک قلعه ی بزرگ، دارای 4 برج باباروهای منظم در دو جهت چپ و راست در آن احداث شد، یک برج بسیار قطور ورفیع نیز در وسط قلعه برپا شده بود که نقش هماهنگی برجهای اطراف را به عهده داشت. این قلعه ی با شکوه که به اسم «قلعه خان» یاد میشد، محل سکونت حاج نصر اللّه خان بود، آب قلعه به وسیله ی یک رشته قنات مخصوص ازچشمه ی حاجت تا پای قلعه میآمد، از آن جا به وسیله ی چرخ مخصوص آب کشی (موسوم به گاو چاه) که با نیروی گاو حرکت میکرد، تا تل قلعه کشیده میشد. بدین ترتیب قلعه ی «مهجن آباد» در عین حال که در یک نقطه ی مرتفع قرارداشت، پیوسته از نعمت آب جاری وگوارا برخوردار بود.
صولت الدوله و برادران
قلعه ی خان دارای دیگر متعلقات از قبیل باغ بزرگ به مساحت 4 هکتار و آسیاب خیلی قوی نیز بود، دورادور قلعه به وسیله ی درختان بزرگ و تنومند گردو احاطه شده بود. چنان که تعدادی از آن درختان گردو تا چند سال قبل پا برجا بود، که به مرور برافتاد، به جایش خانه سازی شد. از آن جمله یک درخت بسیار بزرگ گردو موسوم به " گردوی قناتی " بود که سالیانه حدود 10 بار خر گردو میداد، از آن مهمتر گردوی معروف به " گردوی کربلایی نصراللّه فتحی " بود که حدود 100 سال جلوتر توسط کسی به نام جعفر به ازاء 30 من ذرّت خریداری شده بود. باغ خان در محل کنونی حسینیه واقع بود که اکنون علاوه بر حسینیه، دو باب مدرسه و یک زمین فوتبال به روی آن برپا شده است
خدیجه بی بی - صولت الدوله با داشتن چنین زنی ، صولت الدوله بود .
از دیگر متعلقات قلعه ی خان آسیاب خیلی قوی بود؛ آن آسیاب از آن جهت که یک دانگش متعلق به ایتام بود، معروف به «آسیاب یتیمان» شده بود. 5 دانگ دیگر آن متعلق به مالک بود. آن آسیاب ازمحل درآمد همان یک دانگ خود قادر بود مخارج چند خانوار بی سرپرست را تأمین نماید .
عظمت وشکوفایی «مهجن آباد» تا دوران «صولة الدولة» و فرزندان او ادامه یافت، آن ها به «مهجن آباد» اهتمام ویژه داده و به هنگام کوچ به سوی سرحد - گرمسیر مدتی را در «مهجن آباد» اُتراق میکردند، از همین جا به اداره ی امور «کامفیروز» می پرداختند. دراین مورد " محمد ناصرخان قشقایی " در کتاب «مجموعه ی خاطرات» خود اشارات زیادی دارد، مکررا نوشته است که: «امروز " درمهجن آباد " ازساعت چند تا ساعت چند تماما به کارهای " ایل " و " بلوک " رسیدگی نمودم، کیها آمدند، چه گفتند...»
در این مو قع سمت کدخدایی «مهجن آباد» به عهده ی ملاّکیامرث فیروز بود. در این خصوص حاج غلام علی فیروز چنین میگوید: «در یکی از مهمانیهای ملاّ کیامرث از " محمد ناصرخان قشقایی " تعداد 1000 نفر سوار همراه او بود ند، حدود یک هفته تدارکاتش طول کشید، درآن مهمانی تعداد 10 رأس کاوه سر بریدیم، چه مقدار برنج خیساندیم، چه مقدار روغن خوش، ادویه... مخارج اسبها، قاطرها، الاغها...»
«در این موقع یکی از رعیتها با استفاده از فرصت، خود را به " ناصرخان قشقایی " رسانیده و از ملاّ کیامرث شکایت کرده بود " ناصرخان " درجواب به او گفته بود: «اگرتو توانستی در عمرت یک چنین مهمانی بدهی، من ملاّ کیامرث را بر کنار میکنم، ترا به جایش مینشانمچنان که قبلا اشاره شد از این پس نمیتوان برای «مهجن آباد» حد وحدود ی معین نمود، زیرا تفکیک میان «مهجن آباد» و «مشهد بیلو» مشکل میشود، این 3 محل با سرعت تمام در حال امتزاج و یگانه شدن است. چنان که در آینده ی نزدیک جمعا یک شهر را تشکیل خواهند داد. در همین راستا است که محل «مهجن آباد» در مسیر حرکت شتاب آلود خود به سوی ملحق شدن به «مشهد بیلو» سیمای قدیمی خود را از دست داده و در امتداد جاده های اصلی و فرعی به صورت چکشی یا (T) رشد کرده است .
طول «مهجن آباد» در دو مسیر جاده ی اصلی و فرعی به حدود 5 کیلومتر بر آورد شده است، این مسافت از منزل مرحوم عیدی محمد طاهری در مجاورت «مشهد بیلو» تا منزل محمد شاکری بر سر پیچ «منگان» و از آن جا به سوی تل گربه کان واز ابتدای باغ پردیس تا منزل جان محمد کریمی در آخرین نقطه ی بافت قدیم را شامل میشو. بدین ترتیب «مهجن آباد» امروزی از نقشه ی منظم برخوردار نیست .
امروزه محدوده ی ساخت و ساز ومساحت اراضی تحت بنای «مهجن آباد» به حدود 80هکتار تخمین زده شده است. در قالب این 80هکتار زمین 457 خانوار شامل 2012 نفر زندگی میکنند. این محل مالک یک هزار هکتار از حاصل خیزترین اراضی غرب رودخانه ی «کُر» است که همه ساله مرغوب ترین نوع برنج ازنوع «چمپا» به عمل میآورند. آب مصرفی و کشاورزی این روستا تماما از رودخانه ی تنگ بستانک، بویژه ازچشمه ی حاجت تأمین میشود. به طوری که میگویند: «مهجن آباد» بیش ترین سهم آب بهشت گمشده را به خود اختصاص داده است. کشت گندم، جو، صیفی جات وباغات ازجمله محصولات آن است، دامداری نیز در «مهجن آباد» رواج قابل ملاحظه دارد، لکن در آمد اصلی مردم از طریق همان برنج کاری است .
اماکن فرهنگی - مذهبی - بهداشتی
مردم «مهجن آباد» از قدیم الایام اهل تقوی و طهارت بوده و از نخستین زما نهای تأسیس روستا دارای حمام عمومی بودهاند، در زمان حاج نصراللّه خان ایلخانی حمام بزرگ تری درست شد، که تا هنوز به کار خود ادامه میدهد. در سال 1332 (هش) نخستین مدرسه ی آموزشی به نام مدرسه ی «صابر» شروع به کار کرد. بعضیها تاریخ تأسیس این مدرسه ر ابه ده سال قبل از آن تاریخ بر میگردانند ومی گو یند: مدرسه ی صابر درسال 1322( هش) شروع به کارنموده است. «مهجن آباد» اکنون دارای دو باب مدرسهی راهنمایی تحت نامهای شهید حسینی و پروین اعتصامی، و یک باب مدرسه ی ابتدایی به نام شهید رحیمی است، که هر سه مدرسه به نحو دو شیفتی اداره میشوند .
این روستا دارای یک باب مسجد و یک باب حسینیه ی بسیار وسیع ونوسازاست که هر کدام به فاصله ی چند صد قدم نسبت به یک دیگر دربافت قدیم قراردارد. زمین مسجد با کمک اهالی محل خریداری شده و بانیان آن آقایان حاج محمد زمان و حاج سلب علی هستند. هم چنین حسینیه ی روستا که در محل باغ خان سابق بنا شده است، به توسط مرحوم حاج حسین خان شاکری بنیاد گردیده است .
«مهجن آباد» دارای دو هیأت عزاداری است که یکی به نام حضرت علی اکبر (ع) متعلق به قسمت پایین روستا و وابسته به حسینیه میباشد، دیگری به نام قمر بنی هاشم (ع) که در ناحیه ی فوقانی روستا موقعیت دارد و سالها است در محلی که قرار است مسجدی در آن جا احداث گردد، مشغول عزاداری ایام عاشورا میشوند .
این روستا دارای شرکت تعاونی مادر و فروشگاه مصرفی، بهداری مرکزی - داروخانه، مطبهای شخصی در رشتههای مختلف پزشک عمومی - دندان پزشکی و مرکز خانه ی بهداشت است. ازامکاناتی مانند آب لوله کشی، روشنایی برق، سیستم مخابرات، پست، پمپ بنزین، داروخانه ومغازهها وتعمیرگاهای مدرن بهره مند است .
نمای از مدرسه ی صابر - مهجن آباد
ورزش و هنر
شاید بتوان گفت «مهجن آباد» همانند «ده کهنه» یکی از قطبهای ورزش «کامفیروز» است، در رشتههای مختلف ورزشی ازقبیل بدن سازی، فوتبالو تکواندو حرف های برای گفتن دارد. مثلا دررشته ی تکواندو آقایان مراد رستگار، محمد ریاحی نژاد، جعفر فتحی، سردار مهمی، محمد حسین رستگار و مجتبی باقری دارا ی نام هستند .
در رشته ی فوتبال دارای 3 تیم به نامهای شالیزار - جوانان و امید است که آقایان آیت ابراهیمی، علی رضا پرویزی، صفدر شفیعی، محمد جان رحیمی و سید جبار حسینی در آن حرف نخست را میزنند. هم چنین دو برادر به نامهای سید فخرالدین حیات چهره و سید هاشم حیات چهره به ترتیب در باشگاهای جوانان پرسپولیس و امید سایپای تهران بازی میکنند، کسی به نام نادر فتحی در تیم امید برق «شیراز» مشغول است .
در رشته ی بدن سازی آقایان شاه محمد رستگار، محمد جواد حیدری، سالار دانا، ولی اللّه رشیدی، هادی خدایاری، ناصر احمدی و اسماعیل احمدی دارای شهرت میباشند. به قراراطلاع، مقدمات افتتاح یک باشگاه ثابت بدن سازی دراین روستا فراهم شده است .
روستای «مهجن آباد» در رشتههای مختلف هنری نیز میتواند به وجود کسانی چون علی ویس ابراهیمی، محمد باقر احمدی، آیت ابراهیمی، مهراب پرویزی، احمد حسین سعیدی، زاد علی احمدی، قاسم پرویزی... افتخار نماید که هر یک در رشتههای نقاشی، خطاطی، خوش نویسی، طراحی، منبت کاری و شعر و شاعری حرفهای برای گفتن دارند. میتوان گفت که در «مهجن آباد» از هر هفت رشته ی هنر نمایندگانی وجود دارد. در حوزه ی آواز خوانی نادر فتحی را دارد که به گفته ی خودش دارای آثاری است که از طریق استر یودل آوای «شیراز» ضبط و منتشر شده است .
هم چنین در حوزههای مختلف علم و تکنیک آقایان سید عبداللّه حسینی، سید اسماعیل حسینی وجعفر محمدی را دارد که از چهرههای مطرح در سطح استان میباشند، همین طور دانشجوی موفق آقای قوام ملتفت که در سال جاری حایز مقام اول کشوری در رشته ی روان شناسی گردید.
آقای علی ویس اسفندیاری، رئیس شورای اسلامی «مهجن آباد» تعدادی ازافرادموفق این روستارااین گونه معرفی نموده است: آقایان مجید فیروز وجلیل فیروزهریک به ترتیب معاون بخشداری ورئیس شورای بخش «کامفیروز» حدود 20 نفر معلم که درمقاطع مختلف آموزش وپرورش مشغول به خدمت هستند، حدود 20 نفر دانشجوی دختر وپسر مشغول به تحصیل، تعداد5 نفردرشرکت بریجستون، 6 نفر دراداره ی جنگلبانی ومنابع طبیعی، 2نفردرسپاه، 1نفردرجه دارارتش، 1نفردرآبخیزداری، 3نفردرشرکت نفت، 1نفردرشرکت تعاونی، 1نفر دربانک کشاورزی، 1نفردرآبفا، 1نفررئیس ثبت اسناد واملاک 5 نفر بابای مدرسه، 5نفرکارمند اداره ی آموزش وپرورش، 2نفرنگهبان بهشت گمشده، 2نفر کارمند دارو خانه و چند نفرکشاورز نمونه هر یک آقایان انوشیروان فیروز، سید یعقوب حسینی و حاج محمد محمدی .
مهجن آباد
به روایت قاسم پرویزی، حاج غلام علی فیروز .
چیزی در مایه های یک شاهکاری هنری
بنکوهای ساکن در مهجن آباد
درروستای «مهجن آباد» تا حدود 20 بُنک زندگی میکنند، همه ی آن ها در خلال دو قرن اخیر به این محل آمده و ساکن شدهاند، از ساکنان اولیه ی این روستا هیچ خبرواثری درد ست نیست، چنان که اهالی «مهجن آباد» به شوخی وطنز آمیخته با جدی میگویند: «تنها باز مانده ی ساکنین اولیهی «مهجن آباد» خانمی به نام "پری جان سومری " (یا سومرهای) است که آن هم شخصیت افسانهای دارد، هیچ کس چیز ی درباره ی او نمیداند.»
چنان که قاسم پرویزی میگوید: درحال حاضربزرگ ترین بنکوی ساکن در«مهجن آباد» را «ولی محمدیها» تشکیل میدهند که جمعا بین 150 - تا 200 خانوار می شوند که با فامیلهای چون: پرویزی، کرمی، اتحادپاک، رفیعی، اسفندیاری، آزادی، ملکی، شفیعی و فداکار شناخته میشوند. از میان همین 9 فامیل وابسته به بنکوی ولی محمدی، بیش ترین جمعیت را فامیل اسفندیاری دارااست .
دراصل همه ی این 9 فامیل از اعقاب یک نفر به نام " ولی محمد " هستند. گویا ولی محمد شخصی قدرت مند و جنگ جو بوده که در ابتدا در روستای «جِن جان» بویر احمد زندگی میکرده است، از اثر گردش ایام با حکومت وقت مخالفت ورزیده و با مأمورین حکومتی درگیر میشود، در نتیجه از محل سکونت خود فراری شده و به همراه زن و فرزندانش به کوها پناه میبرد، در همین موقع یک گروه جنگ جو را نیز تحت فرمان داشته ومدتها در کوها زندگی میکند، در این مدت همسرش در کوه وضع حمل نمود ه و فرزند پسری به دنیا میآورد که نام او را« کهزاد» میگذارند.
ولی محمد و افراد زیر فرمانش کوه به کوه حرکت میکنند، تابه محل «ساران» سید محمد میرسند، در آن جا با مأمورین حکومتی درگیر شده و کشته میشود[1] مأمورین حکومتی سر ولی محمد را ازبدن جدا نموده، نزد شاه قاجار در تهران میفرستند، شاه قاجار وقتی کله ی و لی محمد را میبیند، از بزرگی و ستبری آن تعجب میکند، دستور میدهد تا سر ولی محمد را وزن کنند، وقتی وزن میکنند، دو من و نیم به سنگ قدیم می شود، که به وزن امروز نه کیلوی تمام است. آن گاه شاه قاجار رو به مأمورین خود نموده ومیگوید: «حیف این آدم بود که کشتید، اگر زنده میآوردید به درد ما میخورد» ولی محمد تا آن موقع بیش از صد نفر از افراد حکومتی را درجنگها کشته بود .
میگویند ولی محمد تعداد نُه پسر داشت که به نامهای کهزاد، بهزاد، شیر خان، آزاد، خان وردی، خان گلدی، شیرزاد، خلیفه و منصور یاد میشدند. هفت تن از پسران ولی محمد به «مهجن آباد» «کامفیروز» میآیند، دو تن دیگر به نور آباد ممسنی میروند و در آن جا زندگی اختیار میکنند که هم اکنون اعقاب آن ها در محله ی بهداری قدیمی نور آباد زندگی میکنند و درست مانند اقوام مهجن آبادی خود به بنکوی ولی محمدی مشهوراند .
یک نمونه از نسب نامه ی بنکوی ولی محمد ی رادراین جا میآورم که محاسبه ی فواصل نسلها میتواند به ما کمک نماید تابهتر بفهمیم که او در چه زمانی میزیسته و فرزندانش از چه زمانی در «مهجن آباد» ساکن شدهاند: سهراب، قاسم، کهزاد، پرویز، ولی محمد .
به همین ترتیب نسب نامههای دیگر بنکوهای عمدهی ساکن در «مهجن آباد» را چنین فهرست میکنیم :
از بنکوی سعیدی: محمد، فرهاد، فرج، علی، سی مراد، میرزا مراد، علی مراد - علی مراد از بویر احمد آمد .
از بنکوی ابراهیمی: علی رضا، محمد رضا، سلب علی، ایرج، ابراهیم، علی محمد - علی محمد از دشتک آمد .
از بنکوی رحیمی: علی حسین، محمدجان، علی رحم، شکراللّه، خدا رحم، حسن - حسن از گنجه ی بویر احمد آمد .
از بنکوی مهمانداری: اسماعیل، آقاویس، دیدار، آقا، حسن، محمد - ازنورآباد ممسنی آمد.
از بنکوی رستگاریها: میثم، میرزا محمد، آقا بابا، میرزا بابا - از ساران
از بنکوی رستگار: بدراللّه، قربان علی، حبیب، عبداللّه - از «رامجرد»
از بنکوی شفیعی :سعید، ولی، حسین خان، حسن، قباد - از«اصفهان»آمد.
از بنکوی صفری: علی، محمد، الیاس، بهروز، مهرنوش- از سی سخت.
از بنکوی دهقانی: ابراهیم، اصغر، رحیم، کریم، رضا خان -از قصرالد شت شیراز آمد.
از بنکوی بشیری: محمد، برای خدا، راه خدا، بشیر خان - از شول پلنگی آمد .
ازبنکوی بوالوردی: پیمان، غفار، حسن، رزاق، حسن - از بوالوردی شیراز آمد .
ازبنکوی اردکانیها: پوریا، غلام رضا، حیدر، علی آقا، خانباز - از اردکان
ازبنکوی شولیها: محمد جواد، شاه کرم، شاه حسین، غلام حسن -از شول گپ آمد.
ازبنکوی قشقایی: حسین - رضا، جوهر .
از بنکوی فیروزیها: حامد، حمید رضا، غلام علی، ملاّ کیامرث، رمضان، شاه محمد، رمضان - از شولستان آمد .
از بنکوی محمدیها: نوروز، فرج، محد خان، شیر احمد، عباس، محمد - از نور آباد ممسنی آمد .
سادات حسینی: از اقلید به «ساران»و از سارن به «مهجن آباد» آمدهاند.
حاج غلام علی فیروز درخاتمه میگوید: «بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 هنگامی که خسروخان قشقایی از خارج به ایران برگشته و به «شیراز» آمد، ما مهجن آبادی ها در «شیراز» به دیدن خسرو خان رفتیم، گروهای کثیری از هر طرف به دیدن او آمده بودند، به طوری که منزل پر از جمعیت بود، خسرو خان گفت: " حضرات مهجن آبادی بمانند، بعد از ظهر بیایند در باغ ناری که کارشان دارم . " وقتی بعد از ظهر درباغ ناری رفتیم، خسروخان ما را خیلی تحویل گرفت و نسبت به مهجن آبادیها خیلی اظهار علاقه ومحبت کرد. در پایان گفت: " مادرم زمین های «مهجن آباد» را بر شما حلال کرده است، من هم نصیحتی به شما میکنم که بروید دنبال کار زراعت و کشاورزی تان، با یک دیگر خوب باشید، شرّ و فتنه به پا نکنید، دیگر نه دوره ی خان خانی است، نه دوره ی کدخدایی است، نه دوره ی مالکی است... فقط دورهی کشاورزی است؛ بروید کشاورزی کنید وبخورید، زمینها همهاش به خودتان تعلق دارد، حلال تان باشد، ما را هم حلال کنید."
«ما هم دسته جمعی از او تشکر نموده وبه طور تعارفی گفتیم: مردم "مهجن آباد " کما فی السابق در خدمت گزاری حاضراند، کماکان رعیت شما هستند، شما هم چنان پدرشان هستید، هرامری باشد جهت خدمت گذاری آمادهاند .»
* سروده ی از قاسم پرویزی مهجن آبادی - ساکن مهجن آباد *
در باره نحوه ی کار کشاورزی قدیم
چنین گفت قاسم شبی با پسر تو بشنو حکایت همی از پدر
قدیما تا جای که من یادمه کشاورز زحمت کش وپر غمه
گه از زور مالک، گهی کد خدا به سختی نمودند عمری تباه
بسی چوب سر کار خوردند و بس نفسها به سینه چنان گشت حبس
کسی را نبود قدرت دم زدن گهی دست سرکار و گه ظلم خان
هرآن کس که بنمود یکی رادوتا در آستین او چوب کردند جا
سر صبح تا شام در مزرعه به دنبال گوسفندوگاو و رمه
گذشته از این، ظلم اربابها مصیبت کشیدند بسیارها
بسی شخم کردند با گاو نر همی تخم کاشتند با چشمتر
گهی گاوبدبخت می خوردلَپَک[2] دگر گاو بعدی همی میماند تک
به یک گاو نمیشد زمین شخم زد دو سه هفتهی صبر بایست کرد
که گاو لپک خورده شان به شود دوباره سرِ کار اول رود
دگر روز بعد میشکست دار خیش[3] جگرخونمیشدازاینگاوخیش
پس از جمع و جور کردن گندمان میبایست کنند صبر آن مردمان
پس از جار مهتر و دستور کار کشاورز بدبخت با حال زار
پسازاین همه زحمت و هارت و هورت میخوردند مردم نان بلوط
به سختی کشاورز زحمت کشان میافشاند بذری به صحرانهان
پس از آب یاری و صد دردسر هزاران مشکل از نوعی دگر
میشد فصل برداشت گندم و جو کشاورز آماده بهر دِرو
یکی داس منجل[4] گرفتی به دست که منجل همی قربتی بود و بس
به صحرا روان میشدند زارعین درو مینمودند صبح تا پسین
عرق مینمودند چون جوی آب ستم ها کشیدند در آفتاب
بریدند گندم بسی آن و این نهادند بافه[5] به روی زمین
پس از چند روزی که کردند درو بافه جمع کردند با خرورُح[6]
چو جمع مینمودند یک جا همی قدیم ها میگفتند جا خرمنی
پس از جمع و جور کردن گندمان میبایست کنند صبر آن مردمان
که مالک دهد دستور دیگری اگر پشت بام جار زند مهتری[7]
پس از جار مهتر و دستور کار کشاورز بدبخت با حال زار
میبایست که با گاو برجی[8] کنند به کوفتن خرمن ترجیح دهند
تو حتما میپرسی که برجی چنه[9] دوگاو است و چوباستوباآهنه
یکی مینشست روی برجی سوار دیگردستبهاوسین[10]هماندوروبر
پس از چند روزی میکوفتند یه بار سه چار روز دیگرمیکوفتند دوبار
بسی کوفتند تا که خوب لِه شود که جمعش کنند و به بادش دهند
سر شب نمیخوابیدند تا سحر به بادش میدادند با خون جگر
اگر پاک میبود و آماده شد خبرچین خبر بهر مالک ببرد
میفرمود مالک به آن کدخدا گونیهای خالی راور دار بیا
برو پیش آن زارع بی نوا همه را تو یکجا بگیرو بیا
چنین بوددر آن روزگار واقعات عمل را میبردند به جای مالیات
پس از رنج و زحمت بی منتها کشاورز میماند و لنگ و تا[11]
نبود آن زمان مثل الآن کُرو تراکتور بکارند و کامباین درو
کنون سهل و آسان شده روزگار ز سختی نشانی نماند برقرار
که امروز هر کهرهی کدخداست چه دانی پسرجان حواستکجاست
هر آن کس که بازار عین ظلم کرد خداوند عالم ورا خار کرد
چو قاسم حکایت به پایان رساند به یاد گذشته همی شعر خواند
چو فرمود پیغمبر راستین حلال است محصول بر زارعین
گوارا بود بر همه شیعیان عمل کرد و محصول این زارعان
قاسم پرویزی «مهجن آبادی » 19/1/ 1383
[1] - چنان که چند صفحه قبل ملاحظه شد، قاسم پرویزی گفته بود که ولی محمد به اتفاق محمد جان قشقایی «مهجن آباد» را آباد نمودهاند، حالا می گوید که او درکوهای ساران کشته شد .
[2] - لپک = تیزی نوک گاوآهن که ازفلزساخته شده وزمین را میدرد .
[3] - دارخیش = استوانه ی چوبی که گاو آهن را متصل به گاو مینمو.
[4] -منجل = نوعی داس - داسهای که درزمان قدیم قربتها درست میکردند.
[5] - بافه = دسته = بافه بافه = دسته دسته.
[6] - رح = وسیله ی توری که دستههای گندم را در آن جمع نموده وبارخر میکردند.
[7] - مهتر = نوکر کدخدا = یا کاسب محل یا پرستا راسب
[8] - برجی = وسیله ی قدیمی جهت کوفتن خرمن.
[9] - چنه = چیست
[10] - اوسین = چارشاخ
[11] - لنگ و تا = پای برهنه - بی چیز
منصور آباد
به روایت برات علی اخلاق روشن،
اسماعیل غلامی، حاج محمد باصری
درادامه ی مسیر «مهجن آباد» روستای «منصورآباد» واقع است که درحدود دو کیلومتر بعد ازبافت قدیمیآن قرارگرفته است. «منصورآباد» محلی است در ساحل غربی رودخانه ی «کُر» که درست در نقطهی مرکزی بخش «کامفیروز» قرار دارد. پلاک ثبتی آن جزء «مهجن آباد» میباشد. مالک اولیه ی آن حاج نصراللّه خان ایلخانی بود. سپس به «صولةالدولة» رسید، پس ازاو سهم ملک منصورخان پسرش قرارگرفت. ملک منصورخان درآن جا قلعه ی به نام خود برپاکرد که تاریخ تأسیس آن به سال 1324 ( هش) برمی گردد، در آن سال ملک منصور خان قشقایی گروهی ازافراد طایفه ی باصری ساکن در اطراف چشمه ی بنار رابه این نقطه منتقل نموده و بنای قلعه ی به نام خود را گذاشت .
در حوالی «منصور آباد» تلی وجود دارد که به آن «تل احمد غریبی» میگویند. این تپه حاصل ویرانه ی قلعه ی به نام «احمد غریبی» میباشد که گویا در قرنهای گذشته برقرار بوده است. معلوم نیست ساکنین قلعه ی احمد غریبی که اصالتا از نواحی بویراحمد آمده بودند، به چه علت آن قلعه را ترک کرده و از این جا به کجا رفتهاند؟. مدتها گذشت تاملک منصورخان قلعه ی به نام خودرا برپا کرد .
«قلعه منصورآباد» خیلی باشکوه بود، 4 برج و یک درب بزرگ داشت، خانوادههای زیادی ازطایفه ی باصری را درخودجای داده بود، چنان که میگویند درابتداتعداد زیادی از باصریها، که جمعیت شان نسبت به ساکنین کنونی «منصورآباد» خیلی بیش تر بودند، در آن قلعه اسکان داده شده بودند، تااز نیروی بدنی آنان هم در جهت کار کشاورزی بهره برداری شود، هم نگهبانان مطمئن در این نقطه ی گذرگاهی باشند. گویادر آن زمان این قمست ازرودخانه یکی از نقاط تردّد بین دو سوی شرقی و غربی «کامفیروز» بوده است، از این رو «قلعه منصورآباد» در آن زمان حکم یک پاسگاه مرزی را داشته که امور دیدبانی ودفاعی «مهجن آباد» درمقابل قلمروقوام السلطنه راعهده داربوده است. درست چند مترآن طرف رودخانه درتملک وحوزه ی نفوذ بزرک ترین دشمن قشقاییها «قوام السلطنة» بود.
«قلعه منصورآباد» در شهریور ماه سال 1328 در مقابل غارت گران بویراحمدی مقاومت نموده واز چپاول مصون ماند. در آن سال تمام روستاهای اطراف غارت شدند، تنها «مهجن آباد» و «منصورآباد»از دست برد غارت گران محفوظ ماند. به دنبال این واقعه بسیاری ازافراد وخانوادههای باصری این قلعه را ترک نموده، مجددابه زندگی عشایری وییلاق - قشلاق روکردند، زیرا باچنان زندگی بیش ترمأنوس بوده واحساس امنیت وآسایش بهتر مینموند. لکن عده ی دیگر با مشکلات عدیده دست وپنجه نرم نموده و در «قلعه منصور» آباد ماندند، ساکنان فعلی منصور آباد فرزندان همانها هستند .
بین ساکنین کنونی روستای «منصورآباد» با مردم ساکن درروستای «حاجی آباد» نسبت فامیلی نزدیک وجود دارد. «حاجی آباد» درست در نقطه ی مقابل منصور آباد، در ساحل شرقی رودخانهی «کُر» قرار گرفته است. «منصورآباد» کنونی حدود 80 خانوار رادر خود جای داده است که درست مانند «حاجی آباد» ازمعدود روستاهای است که از اعقاب هر3 برادر معروف باصری، موسوم به کافرهاد، کارمضان و کارضا درآن زندگی میکنند. لکن بیش تر ساکنین «منصورآباد» ازتیره ی « کارضایی» هستند، همین کارضاییها، خودازفرزندان 3 برادر کارضایی به نامهای دوست محمد، خان محمد و غلام علی میباشند. یک نمونه از نسب نامه ی کارضایی های «منصورآباد» به قرارذیل است: ولی محمد، یارمحمد، عبدالمحمد، دوست محمد، غلام محمد، غلام علی، نقد علی، کارضا- محمود .
خانوادههای منتسب به «کافرهادی» و «کارمضانی» از لحاظ جمعیت در مراتب بعدی قرار دارند. دو خانواده ی ترک بانام خانوادگی «قرمزی» نیز در آن جا زندگی میکنند .
وضع زندگی مردم «منصورآباد» خوب است، میانگین زمین زراعتی برای هر خانوار 4 هکتار تخمین زده شده است. پیش رفت جوانان منصور آبادی درزمینههای علمی وتحصیلی خوب بوده و در حال حاضر تعداد دوازده نفر دانشگاهی، 5 نفر کارمند (اغلب دبیر) یکی دو سه نفر رئیس شعبه درادارات استان وشهرستان دارند .
اشخاص تاریخی وبرجسته ی روستای «منصورآباد» که اسامی شان برسرزبانها بوده وبه مناسبتهای ازآن هایاد میشود عبارت اند از: مرحوم قره محمد غلامی، که میرشکارسخت وتفنگ چی مخصوص خسرو خان قشقایی بوده است. اوبعدا میر شکار سلیمان خان امینی خانیمنی و درآخرکد خدای روستا ی «منصورآباد» شد. دیگری مرحوم فریدون باصری، است که او نیز میر شکار ماهر بوده است. گفته شده که او روزی در کوه انجیره در حالی که به دنبال شکار میگشته، با یک قلاده شیر روبرو میشود، درآن لحظه موقعیت ومعبر چنان تنگ وباریک بوده که نه امکان فرار داشته، نه امکان مخفی شدن بوده و نه هم موقعیت تیراندازیفراهم بوده، صحنه چنان بوده که شیر از بالا به سمت پایین میآمده و میر شکار فریدون در جهت مخالف از پایین به بالا در حرکت بودهاست، دریک چنین موقعیت میر شکار فریدون از روی ناامیدی خطاب به شیر میگوید: «ای گربه ی علی (ع) ترا به حق علی (ع) به من رحم کن!»
شیر یک نگاه تند ی به او میاندازد و به آهستگی از کنارش میگذرد، پس از عبور شیر، شیطان به پوست میر شکار فریدون در آمده و اورا برای تیر اندازی به هدف کشتن شیر وسوسه میکند، بالاخره به شیر تیر اندازی نموده و آن را میکشد، بعد از آن دیگر خیری اززندگی ندید، حتی نسلش هم پاک شد، چون گربه ی علی (ع) را کشته بود، آن گربه ی که درچنان لحظه ی حساس به او رحم نموده بود. فریدون بعد از آن شیر یک قلاده شیر دیگر را نیز کشت، آن شیری بود که به اسبهای خسرو خان حمله برده بود. خسرو خان بعد از شنیدن این خبر به کدخدای ده گفته بود که او رانزدمن بیاور تا برایش جایزه بدهم، قرار شد جلسهی به افتخار میر شکارفریدون باحضور خسروخان برگزار شود که ضمن آن از او تجلیل به عمل آید .
اما میرشکارفریدون به قصد این که جوایز بهتری از خسرو خان دریافت کند، لباسهای خیلی ژنده و نامرتب برتن کرده و با وضع زننده پیش خسرو خان رفت، خسرو خان وقتی او را با این وضع دید، با لحن تحقیرآمیز و نابا ورانه گفت: «این شیر را کشته است؟» بدین ترتیب خسروخان باور نکرد، از فریدون هم خوشش نیامد، هیچی هم به اونداد .
سومین اسطوره ی «منصورآباد» شخصی به نام حاج بابا قلی امامی است که گویا در یک مورد 40 من آرد گندم رادرفصل زمستان، درمیان برف وبوران به روی شانه ی خود از آسیاب موسوم به «باغ جهان» واقع درمحله ی قدیمی «مهجن آباد» تا «قلعه منصورآباد» آورده بوده. فاصله ی این مسیر حدود 2 کیلومتر میشود، آن هم در فصل زمستان که حدود 1 متر برف به روی زمین نشسته بوده. چهارمین شخص قوی، کسی به نام «کاکا صفدر امامی» بوده که تنها در یک حمله 9 رأس گراز را باضرب شش پرکشته است. میگویند همین کاکا صفدر در جریان یک دعوی محلی، قلوه سنگی را که طرف مقابل به قصد زدن، به طرفش می انداخته، از هوامی گرفته و مجددا با همان سنگ طرف مقابل خود را می زده است .
روستای «منصورآباد» دارای یک باب مسجد باشکوه به نام «مسجد امام حسن مجتبی (ع)» میباشد که حدود 1400 متر مربع زمین دارد. زمین این مسجد را دو شخص خیر به نامهای حاج بگ میرزا غلامی به مساحت 1000متر مربع، و کربلایی نجات علی اخلاق روشن به مساحت 400مترمربع اهداء کردهاند. بانی ساخت مسجد آقای ذبیح اللّه غلامی بوده است. مقدار 400 متر مربع زمین هم برای احداث حسینیه درنظر گرفته شده که توسط شخص خیری به نام حاج علی محمد غلامی اهداء شده است، یک هیأت زنجیرزنی به نام «هیأت عزاداری سید الشهدا (ع)» امورعزاداری ایام عاشورای حسینی را عهده داراست. مدیریت این هیأت به دوش اشخاصی چون: کربلایی غلام حسین باصری، روح اللّه اخلاق روشن، غلام محمد غلامی و یار محمد غلامی میباشد .
روستای «منصورآباد» ازامکانات اولیه رفاهی مانند آب لوله کشی، روشنایی برق، خانه ی بهداشت ومخابرات برخورداراست. یک باب مدرسه ی ابتدایی شیک و نوساز، امور تحصیلی فرزندان این روستارا تامین میکند. زمین مدرسه را شخصی خیراندیش به نام اسماعیل غلامی هدیه کرده است. «منصورآباد»از قدیم دارای مدرسه بوده است، اولین معلم در زمان سپاه دانش، مرحوم نواز اللّه غلامی بود، نوازاللّه که انسان خیراندیش وفداکاربود، بعدها برای نجات شخصی در چاه رفته، اورا نجات داد، اما خود ش دچار گاز گرفتگی شد واز دنیا رفت .
* شعری ازابراهیم اخلاق روشن - ساکن منصور آباد*
تقدیم به ایل پر افتخار «باصری» - «کامفیروز»:
ما ساده بودیم، ساده هم دل داده بودیم پروانه وار، ما تکیه بر گل داده بودیم
در چشم هامان زندگی رنگ دگر داشت بخل و ریا و کینه از ماها حذر داشت
پای پتی، بر سنگها همراز بودیم با قوم و خویش و طایفه دمساز بودیم
ما دل خوش از بر نو بلند پیر [1] بودیم بر روی اسب پیر، همچون شیر بودیم
یک نیمه از تاریخ مان جنگ و دلیر ی است بخشی دگر، در حرمت پیران و پیری ا ست
هر پیر در قوم خودش یک افتخار است زیرا که او تاریخی از یک روزگار است
افسوس! کجا رفت آن همه خوی دلیری آن قلب های شاد، در مردان ایلی
آوخ !چه شد آن ایل مستحکم در این دشت شاید، زمانه بر خلاف میل شان گشت
باید سرشت باصری را باز سازیم فرهنگ ایلی زیستن آغاز سازیم
5/3/ 1383- «کامفیروز» - «منصورآباد»
منگان به روایت علی خان شکوهی، کاکا قلی امیری و عزیز اللّه فروغی روستای زیبا و خوش نما است، که در ناحیه ی شمالی دهانه ی تنگ بستانک، در دامنه ی کوه «ساران» واقع است. حدود صد سال است که مسکونی میباشد، در ابتدا به آن «گُل زردک» و هم " گل مکان " میگفتند. در زمان حمید خان و لطف علی خان کشکولی که جوی جدیدی از تنگ بستانک کشیده شد، اراضی بیش تری زیر کشت رفت. در واقع هویت و نام این روستا نیزاز آن جوی جدید گرفته شد، چون سراسر مسیر آن جوی از ابتدای سربند تا پوزهی آبادی، تماما ازمیان سنگ و مَنگ عبورنموده است، به همین سبب به آن جوی «منگان» گفته شد. منگ از نظر میزان انجماد از خاک سفت تر و از سنگ نرمتر است . مالک قدیمی اراضی و تپه ی «گل زردک» حاج عبداللّه کشکولی پدر خدیجه بی بی همسر صولة الدولة بود، پس از او به فرزندانش غضنفر خان و مظفر خان رسید. آنها سهم لطف علی خان و حمید خان را نیز خریده و 6 دانگ «منگان» را مالک شدند. در ابتدا سارانیها میآمدند، آن جا را اجاره میکردند، در فصول بهار و تابستان در آن جا کومه میزدند وکشت وزرع مینمودند. در فصل پاییز، پس از برداشت محصول مجددا به «ساران» برگشته و زمستان خود را در آنجامیگذرانیدند. دربهار سال بعد مجددا کومه ی جدید بر پا میکردند . تا این که در حدود صد سال قبل از این مالکین کشکولی از زارعین سارانی خواستند تا در همین جا یک قلعه برپانموده و ساکن شوند. زارعین یک قلعه ی کوچک بر سر تلی موسوم به تل طاهری برپا نموده و تعداد 8 خانوار در آن ساکن شدند، این قلعه دارای یک درب بود، برج و بارو هم نداشت. به مرور زمان جمعیت زیاد شده و به تعداد12 خانوار افزایش یافت، متعاقبا خانههای جدیدی در بیرون از قلعه در محل قدیمی ده کنونی برپا شد. در آن موقع کدخدای «منگان» کسی به نام شیر علی بود که بر سر مسایلی با مالکها درگیر شد، خوانین و مالکها او را از سمت کدخدایی عزل نموده و از ده بیرونش کردند. او به روستای «بیمور» رفت و در همان جا ماندگار شد، اکنون بچه هایش در همان جا زندگی میکنند. به جای شیر علی ظهراب خنجشتی کدخدا و نماینده ی مالک شد . اصل بُنجاق «منگان» امروزی حضرات سارانی هستند، لکن به مرور ایام اشخاصی از جاهای دیگر هم آمده و در این جا ساکن شدند، در این جا هر یک از بنکوها ی ساکن در«منگان» را به ترتیب چنین بیان میکنیم: بنکوی سارانی، شامل خانوادههای سادات حسینی، سید محمد داوری، سید کوچک، سید داود، امیری، میرزابگ، میرزا خان، سید علی گپ، سید رحیم علی . بنکوی خنجشتی شامل خانوادههای فروغی : عزیز قلی - سهراب، ظهراب، محمد - از خنجشت آمد . بنکوی سی سختی: امیر، علی خان، حسن خان، محمد خان - از سی سخت آمد . سادات موسوی: سید خداداد موسوی، سید علی، سید محمد، سید علی رضا- از سی سخت آمد . طوایف ترک قره قانی، محمد زمانی و کشکولی . «منگان» امروز دارای 130 خانوار است، از همه ی امکانات اولیه ی زندگی شامل آب لوله کشی، برق، مخابرات، خانه ی بهداشت و مکانهای آموزشی و مذهبی برخوردار میباشد. یک باب مسجد شیک و تمیز در پایین روستا وجوددارد که زمین آن را سید ظفر حسینی اهداء کرده است. یک باب حسینیه در ناحیه ی بالای ده دارد که با نیان آن آقایان سپهدار حسینی و امام قلی فروغی میباشند. محل «منگان» دارای 2 هیأت عزاداری میباشد. یکی به نام اباالفضل العباس(ع) است که در ناحیه ی پایین ده فعالیت دارد. دیگری به نام سید الشهدا(ع) است که در بالای ده امور مربوط به عزاداری سید الشهدا را سازماندهی می نماید . مردم «منگان» همواره اهل تقوی و طهارت بوده و از نخستین روزهای تاسیس روستا دارای حمام عمومی بوده اند. ورزش در روستای «منگان» رونق چندانی ندارد، ولی جوانان «منگانی» از لذات ورزش بی نصیب هم نیستند. درآن جا یک تیم فوتبال با نام دهن پر کن «پرسپولیس» وجود دارد که فاقد زمین و امکانات لازم است، در رشته ی والیبال نیز جوانان «منگان» دارای مقامهای منطقهای هستند . تاکنون از روستای «منگان» تعداد 15 نفرمعلم، کارمند، رئیس شعبه و 20 نفر دانشجو برخاستهاند .
جیدرزار
به روایت عنایت اللّه کوثری
«جیدر» یک نوع گیاه سوزنی است که در نواحی سرد سیر، در مسیر جریانهای آبی میروید، این گیاه اساسا فاقد برگ بوده و ترکه های صاف و وسوزنی اش به حدود یک مترمیرسد، اغلب از آن جاروب تهیه میکنند. «جیدرزار» محلی است با ارتفاع 2800 متر از سطح دریا، که در ناحیه ی فوقانی تنگ بستانگ، یا همان بهشت گمشده قرار دارد. فاصله ی آن تا سر پیچ «منگان» 14 کیلومتر وتا سید محمد «ساران»12 کیلومتر برآورده شده است. این محدوده ی وسیع تماما جزء قلمرو «جیدرزار» است. آن یک محل قدیمی است که از زمانهای ناشناخته محل سکونت آدمیان بوده است .
مالکیت اصلی «جیدرزار» متعلق به ترکان محمد زمانی بود، سپس میرزا خان ابراهیمی از روستای «گله گاه تنگ شول» آن را خرید. میرزا خان پس از مدتی آن را در معرض فروش نهاد، تااین که 3 دانگ آن را میر غارتی و 3 دانگ دیگر را حاج بابا جان محمدی و حاج شاه محمد از روستای «بزی تنگ شول» خریدند. میر غارتی در آن جا قلعه ی کوچکی برپا کردکه جمعا10 باب خانه داشت، تعداد 8 خانوار عشایری را درآن اسکان داد تابرایش زراعت کنند. در این موقع خود میر غارتی در «کهکران» و «سربست» همایی جان بسر میبرد، آن 8 خانوار عشایری کاررعیتی او را به عهده داشتند .
اما حاج بابا جان و حاج محمد جان بزی تعدادی از خانوادههای روستای خودرا در آن جا اسکان نموده و کار رعیتی خودرا به عهده ی آن هامحول نمودند. این وضع ادامه داشت تا اصلاحات ارضی پیش آمد. که در جریان آن تقسیم به نسبت شد 50 % اراضی به رعیت واگذار گردید و 50 % دیگر برای مالکین ماند، مالکین آن سهم 50 % خود را طی اقساط 12 ساله به رعیت فروختند، قسط های که هرگز پرداخت نشد، زیرا در سالهای اول هیچ کس هیچ چیزی نداشت تا بتواند قسط بپردازد، تا این که انقلاب شد و همه چیز فراموش گردید، نه مالک به فکر طلب کاری افتاد، نه رعیت به فکر بدهکاری .
مردم «جیدرزار» پس از اصلاحات ارضی و پس از خرید 50 % سهم مالک احساس کردند که دیگرزمین مال خودشان است، زحمت کشیدند، سنگها را جمع کردند، درختان بلوط را قطع کردند، اراضی خود را صاف و منظم نمودند، باغات به وجود آوردند ومحل را آباد کردند، چنان که امروزه این محل به رغم برخی محرومیتهای که ناشی ازصعب العبور بودن منطقه میباشد، یکی از پردرآمد ترین و حاصل خیزترین مناطق «کامفیروز» میباشد. حدود 70 هکتار باغ و 100 هکتار اراضی مزروعی برای یک روستای کمتر از 20 خانوار، سرمایه ی بزرگ است.
علاوه براینها دام داری و پرورش زنبور عسل نیز در این روستا رونق فراوان دارد، کما این که عسل کوهی این روستا هم خیلی مشهور است، زنان و دختران زحمت کش این روستا نیز قالیهای خوش نقش و نگاری میبافند.
زندگی در «جیدرزار» طبیعی بوده و به دور از زرق و برق شهری و مظاهر تمدن جدید از قبیل برق، تلوزیون، ماهواره، کامپیوتر، انترنت... جریان دارد. عنایت اللّه کوثری دراین مورد چنین میگوید: «تا زمان انقلاب یک نفر باسواد در میان ما پیدا نمیشد تا یک نامه بخواند، وقتی برای روستای ما یک نامه از جای میآمد، آن را نگه میداشتیم، مدتها منتظر میماندیم تا یک شخصی باسواد پیدا بشود، آن را برای ما بخواند، لکن امروزه یک باب مدرسه ی ابتدایی داریم که ساختمان آن راخودمان با استفاده از مصالح گل و سنگ ساخت
کوثری می افزاید: «درروستای ما ازوسایل مدرن کشاورزی خبری نیست، ما یک دستگاه تیلر را تا دهانه ی تنگ بستانگ آوردیم، در آن جا آن را باز نموده و قطعه قطعه کردیم، هر قطعه را بار الاغ نموده، به محل آوریم، در این جا مجددا قطعات را بستیم تا از آن برای خرمن کوبی و یونجه خرد کردن استفاده کنیم. اراضی این جا را نمیتوان با تیلر یا تراکتور شخم زد، زیرا از یک طرف جاده وجود ندارد، از سوی دیگر زمینها ناهموار است. ما با گاو خیش میکنیم.»
کوثری در تشریح اوضاع گذشتهها میگوید: «در گذشتهها «جیدرزار» مرکز انواع حیات وحش، بویژه گراز بود، گراز آن قدر فراوان بود که در روز روشن مانند گلههای گاو روی زمینها و مزارع ما به چرا میپرداخت، ما از دست آن ها عاجز بودیم، گاهی تصمیم میگرفتیم این جا را ترک کنیم، چون نمیتوانستیم از مزارع مان نگهبانی نماییم، روزها ما یک بار زمین را خیش میزدیم، شبها گرازها ده بار آن را زیر و رو میکردند. به ناچار شروع به کشتار گراز نمودیم، روز 10 تا 20 تا از آنها را کشتیم، تا کم شدند و مزارع و درختان ما پا گرفت.»
کوثری میافزاید: «من در یک روز 8 قلاده خرس را زدهام، روزی 50 قطعه کبک زدهام و در طول عمرم 54 رأس بز و پازن زدهام.»
او جریان کشتن یک قلاده پلنگ را این گونه شرح می دهد: «در سال 1355 بود که یک روز به اتفاق گرگ علی شیر محمدی به کوه رفتیم، من دوربین انداخته، به اطراف نگاه کردم، دیدم در میان سنگهای معروف به دره ی مردار خانه یک قلاده پلنگ روی یک تخته سنگ خوابیده است. من در آن موقع یک قبضه تفنگ 5 تیر پران بلژیکی داشتم، به گرگ علی گفتم بیا برویم، آن پلنگ را بزنیم؛ در آن لحظه ما حدود 500 - 600 متر با پلنگ فاصله داشتیم، گرگ علی گفت " پلنگ با یک تیر از پا در نمیآید، در نتیجه به طرف ما حمله نمود ه، به سرعت خود را به ما خواهد رسانید ." من به حرفش گوش نکرده، به راهم ادامه دادم، در مسیر راه به یک قلاده خرس برخورد کردم که به آن تیراندازی نکرده، اجازه دادم تا از مسیرم دور شود، خرس آهسته آهسته رفت داخل مغارهی و از نظرم پنهان شد.»
« من به مسیرم به سوی پلنگ ادامه دادم، رسیدم به درختی که آن را نشان کرده بودم، دیدم که پلنگ صدای پایم را شنیده، از خواب بیدار شده است، پلنگ با حساسیت اطراف خود را میپایید، در آن موقع حدود 15 قدم با پلنگ فاصله داشتم، به محض این که مرا دید، بدنش را کشید تا به من حمله کند، من فورا ماشه را فشار داده و نخستین تیر را شلیک کردم، تیر به پلنگ اصابت کرد، اما هیچ تأثیری بر آن نگذاشت .
دراین موقع من در پایین صخره، پلنگ در بالای صخره قرار داشتیم، پلنگ با دو سه خیز بلند به طرفم آمد؛ خود را انداخت، اما از من گذشت و10- 15 متر پایینتر قرار گرفت. در لحظهی که تغییر مسیر داده و میخواست به طرف سربالایی برگشته و خود را به من برساند، 3 تیر دیگر هم پشت سرهم خالی نمودم، که تماما به بدن پلنگ اصابت نمود، از اصابت این تیرها چنان غرش نمود که صدایش به تمام دره ی مردار خانه پیچید.»
«چیزی که برایم عجیب بود این که وقتی تیر چهارمی به پشت ران پلنگ اصابت کرد، پلنگ برگشت و خودش با دندان هایش محل اصابت گلوله را گرفت و پاره کرد. در این موقع من فکر کردم که پلنگ خیال میکند مرا گرفته است. بعد از آن که خود را پاره کرد، یک تکه سنگ به وزن 2 -3 کیلو در دهان خود گرفته و چنان با دندانهای خود فشار میداد که سنگ خرد شد، من صدای خرد شدن سنگها را میشنیدم، این آخرین لحظات زندگی اش بود، خیلی قدرت داشت، خیلی با سختی مرد، تا یک ساعت ما جرأت نکردیم به سراغ لاشهاش برویم، بعد از گذشت یک ساعت، به اتفاق گرگ علی رفتیم به سراغ لاشه ی پلنگ، آنرا برداشته و کشان کشان آوردیم در نقطهی به نام گود پله پا، از آن جا صدا زدیم تا ازخانه برای مان الاغ آوردند، لاشه را بار الاغ کرده، به محل آوردیم، پوستش را کنده و پر از کاه نمودیم.»
«جیدرزار» امروزی دارای 17 - 18 خانوار است که نیم آن ها از مردم عشایر وابسته به ترکان دره شوری و نیمی دیگر از مردم «شول بزی»اند.
کربلایی محمد حسینی
به روایت حاج علی داد زاهدی
حدود 6 کیلومتر بعد از «آب باد» به روستای قدیمی «کربلایی محمد حسینی» میرسیم. کربلایی محمد حسین یک شخص موهوم و ناشناخته است، هیچ کس درباره ی او هیچ چیز نمیداند، هیچ وارثی هم ندارد. محتمل است که این اسم از زمان مالکیت اردکانی ها به میراث مانده باشد .
در حدود 200 سال قبل ازاین، روستای «کربلایی محمد حسینی» در محلی به نام «لباریکو» قرار داشته است. لباریکو یک دره ی تنگ است که در یک فصل تابستان گرفتار سیلاب شد و تمام خانههای مردم را آب برد. از همان موقع اشخاصی مانند شرون ،کمال و نجف به دره ی «پلنگی» رفته، در کنار چشمهی به همین نام رحل اقامت افکند ند، کسانی دیگری به نامهای شاه محمد و دهراب به نقطهی به نام «پراسپیدی» نقل مکان نموده ودرآن نقطه برای خود آبادی برپاکردند. «پراسپیدی» درست در نقطهی مقابل شنبه آباد امروزی، در ناحیهی فوقانی چشمه ی «اتابک» واقع است، که تا سال دردی، یعنی 110 قبل ازاین برقرار بوده است. در سال دردی همه ی اهالی پراسپیدی مردند، فقط 4 نفر زنده ماندند که از آن جا فرار کرده و آمدند در محل کنونی «کربلایی محمد حسینی» اقدام به خانه سازی نمودند. بدین ترتیب روستای «کربلایی محمد حسینی» بیش از100 سال قبل با همان 4 خانوار شروع به کارکرد، تا امروز که به تعداد 60 خانوار میرسد، به فعالیت خود ادامه داده است .
امروزه نیز روستای «کربلایی محمد حسینی» به دو قسمت مجزی، به فاصلهی 1700 متری دور از هم تقسیم شده است، قسمت قدیمی آن در فاصله ی 1700 متری دور از جاده ی تنگ شول، در محل تنگی به نام «گِندی کاری = عدس کاری» برقرار است، که به همان اسم «کربلایی محمد حسینی» شناخته میشود. و ناحیه ی جدید که در زیر دست جاده ی تنگ شول واقع است، به اسم «شنبه آباد» شناخته می شود. " شنبه آباد " حدود 16 خانوار است. فضای آموزشی «کربلایی محمد حسینی» در محل «شنبه آباد» ساخته شده است. در حدود 15 سال قبل ازاین اولین بار کسی به نام «شنبه علی» در این جا برای خودش خانه ساخت، قبل از آن این اراضی موسوم به اراضی " سک میش" بود، گفته میشود که در زمان قدیم، یک روزی یک قلاده گرگ به گله ی گوسفند حمله نموده و یکی از گوسفندان را از گله جدا میکند، سگ چوپان هم به دنبال گرگ به راه میافتد، چنان میشود که گوسفند جلوتر، گرگ به دنبال گوسفند و سگ هم از دنبال گرگ، میدوند تا هرسه به این اراضی می رسند و هر سه از نفس میافتند .
مالکین املاک «کربلایی محمد حسینی» آقایان لطف علی خان کشکولی و عزت اللّه خان کشکولی بودند. آنها شش دانگ املاک «کربلایی محمد حسینی» و 2 دانگ دیگر از املاک «شول گپ» را فروختند به حاج میرزا جان اردکانی به مبلغ 40 هزار تومان که تا زمان اصلاحات ارضی د رتملک حاج میرزا جان قرار داشت. در زمان اصلاحات ارضی تقسیم به نسبت شد .
ساکنین «کربلایی محمد حسینی» مرکب از چهار طایفه شامل: شاه محمدی، دهرابی، نجفی و گازار گاهی هستند. گفته میشود که بنکوی گازارگاهی در اصل از «نور آباد ممسنی» آمدهاند، نجفیها از «پلنگی» و دهرابی و شاه محمدی اصلا اردکانی میباشند. شاه محمد و دهراب دو برادر بودند. که ابتدا درمحل " لباریکو " سکونت اختیار نمودند، درآن جا خانههای شان را سیل برد، سپس به «پر اسپیدی» نقل مکان کردند، ازآن درد بزرگ جان سالم به در بردند، درآخر روستای «کربلایی محمد حسینی» رابنیاد گذاردند .
در ناحیه ی قدیمی روستای «کربلایی محمد حسینی» یک باب مسجد نوساز به نام فاطمه زهرا (س) وجود دارد که زمین آن را آقای محمد یار نجیمی اهداء کرده است. در همان حوالی محلی وجود دارد که به آن " پیر ناری " میگویند. زنان روستا در پای آن آب و آش نموده و از اوحاجت میخواهند. این روستا از قدیم الایام دارای حمام عمومی بوده که اکنون متروک شده است. محصولات محل عبارتند از جو، گندم، عدس، نخود، محصولات باغی و درخت سپیدار. وضعیت دام داری خوب است وصنعت قالی بافی رواج قابل توجه دارد. مردم «تنگ شول» از «آب باد» و «بادامک» گرفته تا «شول گپ» کلا کم زمین هستند، بناءا در بسیاری از این روستاها شلتوک معتنا به کشت نمیشود، بدین ترتیب کارخانه ی برنج کوبی ندارند. چنان که بعدا خواهیم گفت، تنها «شول گپ» دارای اراضی وسیع است که آن هم نه به درد کشت برنج میخورد، بلکه بیشتر مستعد باغ داری است. روستای «کربلایی محمد حسینی» ازامکانات اولیه ی زندگی مانند آب لوله کشی و روشنایی برق بهره مند است .
یک نمونه ازنسب نامه ی نجفیهای ساکن در «کربلایی محمد حسینی» چنین است : فرزاد، فتح اللّه، علی رضا، علی داد، خداویس، سی مراد، علی مردان، نجف .
از بنکوی گازارگاهی: مهدی، خداداد، اسماعیل، حیات علی، ملی، میرزا - میرزا ساکن پر اسپید ی بوده که از نور آباد آمده بود .
از بنکوی دهرابی: غلامعلی، ضرغام علی، محمد علی، صفر علی، کهزاد، دهراب .
شول پلنگی
به روایت شیخ ابوالحسن نظری، لهراسب
زاهدی، خدا خواست زاهدی، میرزا مرادی
حدود دو کیلومتر بالاتر از روستای «کربلایی محمد حسینی» محلی وجود دارد که در منابع تاریخی به آن «شول پلنگی» میگویند، علت نام گذاری آن در بوته ی ابهام است. از آن جا کهاین محل، ابتدا در کنار چشمه ی به همین نام بنا شده بوده، گفته میشود که قبلا پلنگ از آن چشمه آب میخورده " نجف " پلنگ را کشته، خود به جایش ساکن شد، از این رو آن چشمه به چشمه ی «پلنگ کشته» نیز معروف است. چنان که در فلکلور مردم پلنگی، آب باد و بادامک آمده است: اول بار این روستا را 3 نفر به نامهای نجف، شرون و کمال آباد کردند. شرون وکمال دو برادر بودند، نجف قوم نزدیک شان میشده. که بعدا با خواهر شرون وکمال ازدواج میکند وقومیت شان محکم تر میگردد .
چنان که قبلا اشاره شد، آنها از محل اصلی خود که در گشتاسب بویراحمد، یا در نور آباد ممسنی، یا هر جای دیگری که بوده، ابتدا به «شول گپ» آمده و مدتی در آن جا میمانند. در اثر اختلافی که با خان شول پیدا میکنند، به نواحی «کربلایی محمد حسینی» آمده و محل لباریکو را برای خود برپا میکنند، پس از این که لباریکو دچار سیلاب میشود، به کنار چشمه ی «پلنگی» رفته، با کشتن یک قلاده پلنگ (یا گله ی از پلنگ ها که همواره از آن چشمه آب میخوردند) آن نقطه رابه تصرف خود در آورده و آباد میکنند.
درهمان جا میمانند تا نسل شان زیاد میشود. چنان که امروزه همه ی 105 خانوار روستای «پلنگی» به انضمام 15 خانوار در روستای شیر محمدی،10 خانوار در آب باد، 15 خانوار از بادامک، 10 خانوار از کربلایی محمد حسینی، بیش از 20 خانوار درلیر منجان مانند فامیل نظری، چند خانوار در خرم مکان شامل فامیل فروزان وحدود 25 خانوار در روستاهای ده کهنه، پهناب ریزی، وقلعه ی نو شامل خانواده هاوفامیل های قربانی، سلطانی ویو سفی جملگی از فرزندان «نجف» میباشند. هم چنین درروستای بکیان بنکوی خدابخش زاهدی ازفرزندان نجف میباشند .
آقایان اسد اللّه نظری و فضل اللّه نظری ضمن مطلبی که در مورد تاریخ چه ی روستای «پلنگی» تهیه کرده اند، درباره ی «نجف» چنین نگاشتهاند: «جد ما نجف بوده که ساکن محل «پرین نوکک» بویر احمد بوده است، در اثر اختلافی که به خاطر خواستگاری یک دختر از قوم نجف توسط یک سرهنگ قزاق بین نجف و آن سرهنگ روی میدهد، نجف به اتفاق برادرش حسن قلی، آن سرهنگ را به قتل رسانیده و خود از بویر احمد فراری میشوند، آنها در تنگ شول آمده و مدتی در «شول گپ» ماندگار میشوند. تا این که د ر آن جا نیز با خان شول اختلاف پیدا نموده و طی فعل وانفعالاتی، سرانجام نجف و حسن قلی موفق میشوند که خان «شول» را تسلیم خود نمایند، خان شول امتیاز دره ی لباریکو و چشمه ی «پلنگی» را به نجف وحسن قلی داد.»
«از جمله اموری که خان «شول» را به تسلیم در برابر نجف و حسن قلی وادار کرد، قدرت بازوی بی مانند آن دو برادر، بویژه حسن قلی بود، چنان که یک روز در «شول بزی» جلسه ی عروسی برپا بوده که نجف و حسن قلی نیز در آن دعوت بودند، وقتی که به محل عروسی میروند، مستخدمین جلسه آن دو برادر را از هم جدا میکنند، نجف راکه از ظاهر ی آراسته و قیافه ی جذاب تربرخوردار بوده، به طبقه ی بالا، در میان مهمانان و بزرگ سالان راهنمایی میکنند و حسن قلی راکه ظواهر و قیافه ی چندان زیبایی نداشته، به میان بچهها در طبقه ی پایین ساختمان راهنمایی میکنند. لحظاتی میگذرد، ناگهان مهمانان طبقه ی بالا متوجه میشوند که خانه تکان میخورد، آنها میترسند، خیال میکنند که زلزله آمده است، تا میخواهند بلند شده از خانه به بیرون فرار کنند، نجف به آنها میگوید: نترسید، زلزله نیامده است، این برادرم حسن قلی است که از شدت ناراحتی ستون دیوار را گرفته و تکان میدهد؛ زیرا به او بی احترامی شده است، او را در میان بچهها جا دادهاند.»
«وقتی میروند در طبقه ی پایین، میبینند که نجف راست گفته: حسن قلی سر غضب شده، ستون خانه را در بغل گرفته، به طرف چپ و راست تکان میدهد، نزدیک است خانه به کلی فروبریزد. جماعت با عذر و التماس غضب او را فرو مینشانند، به او احترام میگذارند، وعده ی کدخدایی «شول بزی» رابه او میدهند... به برادرش نجف هم وعده ی امتیازشکارکبک در لباریکو و چشمه ی «پلنگی» را میدهند، تا بالاخره حسن قلی راضی می شود و ستون خانه را رها میکند... از همان روز به بعد حسن قلی در روستای «بزی» ماند گارشد. اکنون عده ی از ساکنین روستای «بزی» شامل مشهدی سعیدی خان، شاه محمد و دین محمد از فرزندان او هستند.»
«اما نجف که به لباریکو وبعدا پلنگی آمد، با خواهر شرون وکمال ازدواج کرد، دارای چهار پسر به نام های علی مردان، علی جان، شاهی جان و محمد جان شد. محمد جان اصلا صاحب فرزند نشد. عده ی از فرزندان شاهی جان در روستاهای شیر محمدی ولیر منجان زندگی میکنند. ساکنین فعلی شول پلنگی ازفرزندان علی مردان، علی جا ن وقسمتی ازفرزندان محمد جان میباشند.» یک نمونه از نسب نامه ی نجفیهای «پلنگی» از این قرار است: امین اللّه، اسداللّه، فرج اللّه، پنجعلی، خدا نظر، سی مرا، علی مردان - نجف .
از جمله افتخارات تاریخی مردم «پلنگی» دفاع آنها درمقابل غارت گران بویر احمدی است، آنها میگویند: «قشون بویر احمدی همه جا را غارت کرد و برد، لکن هرگز نتوانست از «پلنگی» یک قوطی کبریت ببرد، مردم هر جا که مورد هجوم بویراحمدی قرار میگرفتند، از مردم «پلنگی» امداد میخواستند. مردم «پلنگی» دومورد جنگ خونین باقشون بویر احمدی داشته اند که حکایاتش تاکنون برسر زبانها است. مردم «پلنگی» از آن دو فقره جنگ با بویر احمدیها باعنوانهای " جنگ اول " و " جنگ دوم " یادمی کنند. خلاصه ی از وقایع جنگ اول چنین است:
«قشون بویر احمدی به «تنگ شول» حمله میکنند تا آن جا را غارت کنند، در اولین مرحله به قافله ی مال التجاره ی حاج محمد «بزی» برخورد میکنند که به مقصد بزی درحرکت بوده، بویر احمدیها حاج محمد را میکشند واموالش را تصرف میکنند، آن محل تاکنون به محل " حاج محمد کشته " معروف است. بویر احمدیها سپس به سمت کربلایی محمد حسینی حرکت نموده، گله گاو آن روستا را جمع میکنند تا ببرند، مردم کربلایی محمد حسینی از مردم «پلنگی» امداد میطلبند، مردان جنگی پلنگی راه بویر احمدیها را در نواحی روستای «بزی» میبندند، ودرنقطه ی موسوم به " چال بزی " درگیر میشوند. دراین برخورد سرکرده ی بویر احمدیها به نام اللّه کرم خان به اتفاق یک چند نفر از افرادش کشته میشود، مردان پلنگی موفق میشوند گله گاو کربلایی محمد حسینی را برگردانند، بویر احمدیها شکست خورده وبه راه خود میروند. یک سال بعد در همان حوالی " چال بزی " یک قبضه تفنگ ده تیر پران پیدا میشود که از جنگ سال قبل باقی بوده است، گویا صاحب آن تیر خورده ودرهمان محل مرده بوده.» این بود ماجرای جنگ اول .
اما حکایت جنگ دوم چنین است که: در مورد دیگر، باز هم قشون بویر احمد به نواحی «بیضا» شیخ عبید و لپویی حمله نموده، تمام روستاهای آن نواحی را غارت میکنند، درمرحله ی بعد به قصد غارت «کامفیروز» عازم این ناحیه میشوند، از آن جا که فصل تابستان بوده، بسیاری از مردم «پلنگی» در مناطق بادامک، آب باد، قلعه ی چغا و لیرمنجان مشغول کشت و زرع بودند، ناگهان به آن هاخبرمیدهند که قشون بویر احمد حمله کرده، میخواهد بیاید به طرف تنگ شول. دراین موقع بزرگان «پلنگی» دست از کار زراعت کشیده، دورهم جمع شدند تا نقشه ی جنگی ریخته و راه قشون بویر احمد ی را ببندند. نهایتا مردان جنگی در " تل قراول خانه " به کمین مینشینند، وقتی که بویر احمدیها میرسند، آنها را به شدت زیر آتش میگیرند، چنان که قشون بویر احمد راعاجز میکنند. بویراحمدیها قاصد میفرستند پیش بزرگان «پلنگی» و تعهد مینمایند که ما کار ی به شما نداریم، فقط اجازه بدهید تا به راه خود ادامه داده و از این منطقه بگذریم. بزرگان پلنگی به آنها اجازه میدهند که سرهای خودرا پایین گرفته، به سرعت ازمنطقه دورشوند .
روستای «پلنگی» درابتدا نه درجای کنونی خود، بلکه بالا ترازاین، درابتدای دره ودرمجاورت چشمه ی پلنگی مستقر بوده است، از حدود 30 سال قبل به این طرف، آرام آرام از کنار چشمه پایینتر آمده، در حاشیه ی جاده ی اصلی «تنگ شول» مستقر شد، آخرین خانه در سال 1363 از روستای بالایی آمد، که بدین ترتیب محل اولی روستای «پلنگی» بکلی خالی از سکنه گردید.
اراضی «پلنگی» در حقیقت جزء املاک حاج نصر اللّه خان ایلخانی مالک قدیمی «مهجن آباد» بوده است که با قلعه ی چغا، آب باد و شیر محمدی یک پلاک محسوب میشد. نهایتا به غلام رضا خان رسید. او املاک رابه نسبت 3 دانگ به 3 دانگ فروخت به عزیز اللّه خان قوامی و سید محمد دبیری، آنها تا زمان اصلاحات ارضی مالکیت این اراضی رادراختیار داشتند. درآن موقع کدخدایان این محل عبارت بودند از: علی خان، رحیم خان، خان سوار ومیرزا .
مردم روستای پلنگی دارای احساسات قوی وخون گرم هستند، آنها از قدیم الایام اهل تقوی و طهارت بوده و دارای حمام خزینه ی و مسجد بودند. امروزه دارای یک باب مسجد نوساز، یک باب مدرسه ی ابتدایی، آب لوله کشی، برق ، مخابرات و خانه ی بهداشت میباشند. زمین زیاد ندارند، اما وضعیت نگهداری دام درآن جا خوب است، صنعت قالی بافی رواج دارد .
جوانان این روستا ازلذات ورزش نیزبهره مند هستند، دراین محل یک تیم فوتبال به نام فجر وجود دارد که به طور نامنظم به تمرین و بازی مبادرت میکند. امور عزاداری سید الشهدا(ع) با سرپرستی آقایان شیخ ابوالحسن نظری، بهروز نامدار و بهزاد رحیمی انجام مییابد. برای اولین باردرسال 1382از روستای پلنگی یک نفر معلم به نام یداللّه شکوهی پاگرفت .
شیر محمدی
به روایت جواد اباذر نژاد
در حدود5/2 کیلومتر بعد از «شول پلنگی» روستای قدیمی «شیر محمدی» واقع است. " شیر محمد " نیز مانند " کربلایی محمد حسین " یک هویت مجهول و ناشناخته است. هیچ اثر و رد پا از او در دست نیست. هویت تاریخی این روستا به یک اصله درخت چنار بسیار قدیمی بر میگردد که عمر آن درخت رابه چندین صد سال بر میگردانند. به آن " چنار نظری " میگویند. گویا مورد توجه و نظر خاصی یک ولی اللّه است، میگویند یک امام زاده در پای آن چنار مدفون است، زنان حاجت مند درپای آن درخت چنارآب و آش میکنند .
ازدیگر مناظر روستای «شیر محمدی» چشمههای آن است. یکی چشمه ی موسوم به " زیره " میباشد که روستای «شیر محمدی» را دو شقه کرده و از وسط آن میگذرد، دیگری چشمه ی " محمود آباد " است که در سمت قبله ی آن روستا قرار دارد و محل دیدنی است. مالکین سابق املاک شیر محمدی همان مالکین املاک «پلنگی» تا قلعه ی «چغا» بوده اند، هرحکمی که آن محلات داشته، بر«شیرمحمدی» هم صادق است. این روستا دارای 120 خانوارجمعیت است که تعداد 800 نفر را در خود احتوی کرده است .
مردم ساکن درروستای «شیرمحمدی» به 3 طایفه تحت عناوین: عین اللّهی، محمد زمانی و رضایی وابسته میشوند. چنان که گفته شده: طایفه ی عین اللّهی از ساکنان قدیم شیر محمدی اند؛ محمد زمانی از " بکش نور " آمده در این جا ساکن شدهاند. رضاییها از اعقاب نجف «پلنگی» میباشند .
روستای «شیر محمدی» از قدیم الایام دارای حمام و مسجد بوده است، اکنون یک باب مسجد نوساز به نام امام جعفر صادق (ع) دارد که زمین آن را آقای علی رضا خوش دل اهداء نموده است. یک باب مدرسه ی ابتدایی امور تحصیلی فرزندان این محل را سامان دهی مینماید. دراین محل هیأت عزاداری به نام ابا عبداللّه الحسین (ع) فعالیت دارد که تحت سرپرستی آقایان احمد حسین زارع، ثانی فیروزی، عبدالرضا نعمتی اداره میشود.
تارخ روستای «شیرمحمدی» آن قدر طولانی هست که ساکنین قبلی این محل تا کنون 4 قبرستان را پر کردهاند، لکن این قدمت تاریخی به ثبت نرسیده واسناد ومدارکی روشن وگویا دردست نیست تامتکی به آن بتوان نظر قاطع ارایه نمود. از روستای «شیر محمدی» تاکنون 3 نفر کارمند پا گرفتهاند. این محل از امکانات اولیه ی زندگی شامل آب لوله کشی، روشنایی برق، خانه ی بهداشت و مخابرات برخورداراست. وضعیت دام داری خوب است. صنعت قالی بافی رواج گسترده دارد. روستای «شیر محمدی» به رغم برخور داری ازجمعیت زیاد، سابقه ی تاریخی ممتد و ضیق محل، مانند روستاهای اطراف خود جمعیت مهاجر قابل توجه نداشته است .
شول بزی
به روایت شیر علی اسدی، یار علی ستوده
حدود 2 کیلومتر بعد از «شیرمحمدی» روستای «شول بزی» قرار دارد. اهمیت «بزی» از دو جهت است: نخست این که محل سکونت مرحوم آیت اللّه «حاج سید محمد علی میر باقری[1]» بوده است، دوم این که روستای «بزی» منبع مهاجرت آدمهای زیاد بوده است، چنان که ساکنین 3 روستای «عباس آباد»، «دژکردک» و «جیدرزار» از همین مردم «بزی» منشأ دارند. وجه نام گذاری «بزی» مانند دیگر روستاهای هم جوار خود در بوته ی ابهام است، عدهی میگویند: درآن قدیم - ندیم هادر حوالی تنگ «بزی» پازن و بز کوهی زیاد وجود داشته است، کسانی هم میگویند یک نفر از اهالی این محل یک رأس بز با خود گرفته و میخواسته آن را به اردکان برده، بفروشد، در مسیر راه به کسی ناشناس برخوردکرده که اورا مورد خطاب قرارداده وگفته: «آی مرد "بزی" به کجا میروی ؟» بعضی میگویند آن شخص ناشناس، دزد بوده که در همین سفر، بز " مردبزی " را از دستش گرفته وطی مشاجره، او را " مرد بزی " خطاب کردهاست .
ساکنین اولیه ی «شول بزی» در حقیقت سر ریز جمعیت قلعه «شول گپ» بوده اند. در حدود 200 سال پیش از این یک رشته قنات به نام " قنات جباری " بر روی زمینهای زیر دست «بزی» حفر شد که در نتیجه اراضی آن نقطه به زیر کشت رفت. متعاقب آن گروهی ازرعیتهای ساکن در«شول گپ» در محلی به نام «له آبی» خانههای محقری ساخته، در آن جا ساکن شدند. در آن سالها روستای «بزی» فقط دارای 12 خانوار جمعیت بود. در مرتبه ی بعد، از محل «له آبی» به نقطه ی جدیدی به نام «کله گاه» منتقل شد. درآن جاکره سنگی های برپا نموده و ساکن شدند، در مرحله ی سوم در همین محل کنونی استقرار یافته و خانههای بزرگ تر، با نقشه ی مناسب احداث نمودند. در سالهای اخیر عدهی از خانوادههای «بزی» محلی جدیدی در نقطهی موسوم به «جاخرمنی» به وجود آوردهاند .
مردم روستای «بزی» و توابع آن وابسته به دو طایفهی " صادقی " و " علی محمدی " هستند. در روستای «عباس آباد» طایفه ی صادقی در اکثریت قراردارند، مردم «دژکردک» تماما از طایفه ی صادقی هستند، در «جیدرزار» هم همین طور.
مالک اولی اراضی «بزی» محمد علی خان کشکولی بود، او از مردم سرانه میگرفت، مال الاجاره هم میگرفت. سپس عزت اللّه خان قشقایی خرید، بدین ترتیب تمام املاک «شول بزی»، «شول بزرگ»، «کودین» و «کله گاه» یک دست شد. دوباره عزت اللّه خان این املاک را به معرض فروش نهاد؛ تااین که 3 دانگ و یک وقه بالا از اراضی «بزی» را به حاج بابا جان و حاج شاه محمد بزی فروخت، بقیهی 3 دانگ ویک وقه کم را 3 برادر به نامهای فتح اللّه فرهادی، شکراللّه فرهادی و حیدر قلی فرهادی خریدند. هم چنین 3 دانگ از اراضی «شول گپ» را حاج محمد قلی بارانی، محمد علی بارانی، علی رحم بارانی و صفی خان اسعدی به قیمت 91 هزار تومان خریدند که تازمان اصلاحات ارضی برآنها مالکیت داشتند. تااین که برنامه ی اصلاحات ارضی آمد، زمینها تقسیم شد .
آقای شیرعلی اسدی بزی جریان احداث جاده ی تنگ «شول » و آمدن نخستین ماشین در این ناحیه را این گونه تعریف میکند: «در حدود سالهای 1335 - 36 (هش) بود که بزرگ ترهای «تنگ شول» بین خود هماهنگی کردند تایک رشته جاده در «تنگ شول» داشته باشند، وماشین بتواند دراین منطقه رفت و آمد نماید؛ قرار شد هرکس محدوده ی محل خود را جاده بکشد، حدود سال 1339 بود که جاده تکمیل شد واولین ماشین به «تنگ شول» آمد. یک دستگاه ماشین باری بود که از روی «لیرمنجان» و «کربلایی محمد حسینی» تا «بزی» آمد. ماشین پر از بار بود، یک عده روی بارها نشسته بودند، چنان که سرآدمها ازبدنه ی ماشین بالاتر بود. در همین تپه ی «بزی» یک پیچ باریک بود که ماشین نتوانست از آن عبورنماید، ماشین ایستاد، مردم «بزی» رفتند بیل و کلنگ آوردند، آن پیچ را به حد کافی تعریض کردند تا ماشین رد شد و تا کودین رفت .
اکنون روستای «بزی» دارای 150 خانوار جمعیت است. یکی از قطبهای آموزشی درتنگ شول محسوب میشود، دارای مدارس ابتدایی و راهنمایی میباشد، از نعمت روشنایی برق، آب لوله کشی، خانه ی بهداشت و مخابرات برخوردار است. زمین زیاد ندارد، اما دامداری و صنعت قالی بافی در این روستا رواج دارد.
این محل دارای دو تیم فوتبال میباشد که هرکدام حایز مقامهای منطقهای هستند. از این روستا تاکنون 2 نفر کارمند پا گرفته اند، که یکی معلم، دیگری بهورز محلی است .
یک نمونه از نسب نامه ی طایفه ی صادقی «بزی» چنین است: جلیل، اسداللّه، شیر علی، آقا جان، محمد حسن، علی، حسن، صادق - صادق از بویر احمد آمد .
از طایفه ی علی محمدی: صادق، هوشنگ، یار علی، دین محمد، علی محمد، علی نظر، حسین، خدانظر - خدانظراز بویر احمد آمد .
شول بزرگ
به روایت حاج امید علی کشاورز، حاج محمد قلی بارانی،
حمزه کاظمی - کربلایی حسین علی شمس، محمد شکوهی
در حدود دو کیلومتر بالاتر از روستای «شول بزی» روستای «شول بزرگ» قرار دارد که به زبان لری به آن «شول گپ» نیز میگویند. «شول» یک محل قدیمی است، روزگاری مرکز «تنگ شول» بودهاست. دارای قلعه و برج وبارو بوده، درب و دربان داشته، تفنگ چی و نگهبان داشته، ومردمان سرکش ونا آرام درآن زندگی میکردند، چنان که به هیچ قدرتی باج نمیدادند، ازهمه کس وهمه جا باج میگرفتند . درمورد این که " شول " یک طایفه ی بسیارقدیمی است ودرحدود قرون سوم وچهارم هجری حکومتی درنواحی لرستان داشته که به وسیله ی سیف الدین ماکان بنیادگذاری شده بوده، توضیحاتی درکتاب " آفتاب کامفیروز" آمده است که به تکرارآن نمی پردازیم .
دراین جا نکات مختصری ازتاریخ معاصر قلعه ی شول را اززبان عده ی از بزرگان شولی درج می کنم : داستانی را نقل میکنند که یک موقع میر عباس به همراه 9 پسرخود به نامهای میرغارتی، میر مسکور، میرحسن، میرحداد، میرجعفر ... به قصداقامت دائمی درشول میآید. اوقصد داشته که این جارا پایگاه خود قراردهد، لکن بزرگان شول که راضی به اقامت میر عباس وفرزندانش درقلعه ی خود نبودهاند، دورهم می نشینند ونقشه میریزند که چگونه میرعباس وفرزندانش را ازقلعه ی شول اخراج کنند که درگیری وناراحتی هم پیش نیاید، قرار براین میشود که عده ی ازتفنگ چیان شولی با دعوت ازفرزندان میرعباس به قصد شکار به کوه بروند، درکوه درگیری ایجادشود وتفنگ چیان شولی فرزندان میرعباس را زیرضربات گلوله قراردهند، نه به قصد کشتن، فقط برای ترسانیدن، دراین بین اگر کسی زخمی هم شد مشکلی نیست .
ازآن طرف هم همان بزرگان شولی به میر عباس میگویند که: «آقا این تفنگ چیها جاهل اند، نادان اند، آن جا کوه است، تفنگ هم غرور میآورد، مامی ترسیم که خدای ناخواسته درکوه بین هم بحثی بکنند، کاربه تفنگ کشی برسد، خدای نکرده اتفاقی بیافتد، بهتراست شما که آدمی عاقل وفهمیده هستید، با اینها به کوه بروید تا نظارتی برکارشان داشته با شید، به موقع نصیحتی بنمایید. » میرعباس هم قبول میکند وبه اتفاق تفنگ چیان شولی وفرزندانش به کوه میرود. طبق برنامه، درکوه بهانه جویی شولیها گل میکند ودرگیری پیش میآید، تفنگ چیان شولی ازهرطرف بچههای میر عباس را زیرضربات گلوله قرارمی دهند، حالا این میر عباس است که به هرطرف میدود، اما نمیتواند دامنه ی ماجرارا جمع کند، سرانجام موفق میشود فرزندان خودرا به زیر یک کله ی سنگ گرد می آورد وبه آن ها میگو ید: «بچهها! این جا، جای ما نیست، اگرجان مان راهم سالم ببریم غنیمت است.» همان روز ازکوه بر میگردند وبارمی کنند برای سربست همایجان .
شولی ها دارای احساسات قوی هستند، آن ها ازقدیم الایام مردم تفنگ چی بودهاند ودرامر شکارمهارت فوق العاده داشتند، عده ی ازآنها اصلا شغل شان شکار گری بوده است، ازهمان طریق امرارمعاش میکردند، بیش ترین وماهرترین شکارچیان ازمیان بنکوی شهبازی برخواسته بودند، این با شهرت شان هم مطابقت میکند = شهباز.
درشول قدیم خوانینی بزرگی چون فتح علی خان، محمد علی خان وملاّ محمدی زندگی میکرده اند که امروزه تنها اسمی ازآنها برسرزبانها است، بیش ازاین هیچ کس درباره ی آنها چیزی نمیداند، آنها سراسر «تنگ شول» رازیر نگین خود داشتند
سابقه ی تاریخی سکونت آدمی درشول بزرگ را تاآن جا جلو میبرند که میگویند در «شول» مزارگبری وجود داشته، این مزار در محلی به نام «له بلی» واقع در غرب روستا بوده است، اکنون محو شده و جزء اراضی مزروعی گردیده است. یک قبر قدیمی هم در دره ی چناری در انتهای فوقانی روستا بوده که به نام " آقابیبی دولت " یادمی شده، مردم خیلی به آن عقیده داشتند، خیال میکردند که آن یک امام زاده است. دریکی - دوسال اخیر اشخاصی به قصد یافتن گنج آن جا را شکافتهاند. معلوم نیست چیزی پیدا کردند یا خیر. مطابق با آثاری موجود میتوان گفت که در «شول قدیم» صنعت سنگ تراشی رواج داشته است .
قلعه ی قدیمی «شول» ابتدا در نقطهی به نام «پس تول بزی» واقع بوده است. از آن جا به نقطهی به نام " کله گاه " منتقل شد، درمرتبه ی سوم به محلی به نام " برج ملاّمحمدی " استقرار یافت، درمرحله ی چهارم در نقطهی به نام «له داودی» برقرار شد، ومرتبه ی پنجم همین بافت قدیمی است که فعلا برقرار بوده و از نقطهی به نام " چشمه ی دره چناری " شروع شده، به طرف جنوب، تا حاشیه ی جاده ی اصلی و اراضی موسوم به 9 بهرهای امتداد یافته است. در حقیقت خانههای جدید الاحداث حاشیه ی جاده را میتوان ششمین آبادی «شول» خواند، زیرا نطفه ی «شول» آینده را همینها تشکیل میدهند .
آخرین قلعه ی «شول» در سال 1210 (هق) ساخته شده بود که امسال 216 سال ازتاریخ آن می گذرد، این تاریخ به روی قطعه سنگی حک شده بود که دم درب قلعه ی سابق نصب شده بود. این قلعه تاحدود 30 - 40 سال قبل ازاین برقراربوده است. هم اکنون خیلی ازساکنین شول آن رابه یاددارند، بسیارباعظمت توصیف می کنند، میگویند زیربنای آن بیش ازدوهکتارزمین بود، قطر دیوارقلعه بیش ازدومتر ضخامت داشت وارتفاع آن به حدود 8 مترمی رسید. دردرون قلعه تعداد 9 قلعه ی دیگر وجود داشت که هرکدام متعلق به یک بنکوبود. درمیان هریک ازآنها بین 9 تا 12 خانوار زندگی میکردند که هریک رامی توان یک بنکو محسوب کرد، این بنکوها عبارت بودند از:
1 - بنکوی حاج براتعلی 2 - بنکوی سیدها3 - شهبازی 4 - کل باقری 5 - حاجی رضا 6 - شاه مرادی 7 - علی ویسی 8 - ملاّقربان علی 9 - خدارحمی .
نقشه ی درون قلعه به گونه ی طراحی شده بود که ابتدا یک خیابان ازوسط قلعه کشیده شده بود، سپس معبرهای جدا گانه برای هر قلعهی کوچک ترازآن منشعب می شد. همه ی قلعهها ازپشت بام به هم دیگرراه داشتند وهمه ی راه ها نهایتا به 4برج قلعه ختم میشد. تمام ساختمانهای داخل قلعه به صورت دوطبقه ساخته شده بود، طبقه ی پایین برای حیوانات وانبار علوفه درنظرگرفته شده بود، درطبقه ی فوقانی آدمها سکونت داشتند. آب چشمه ی دره چناری به صورت تمام وقت ازیک ضلع قلعه وارد میشد، ازوسط قلعه میگذشت، ازطرف دیگر خارج میگردید .
این قلعه باهمت همه ی اهالی وبنکوها ساخته شده بود، امابزرگانی چون ملاّقربان علی، ملاّبراتعلی وحاجی رضا دربنای آن سهم برجسته ایفاکردند، میگویند وقتی گذرخوانین قشقایی به شول افتاد وقلعه ی باآن عظمت را دیدند، مبهوت شدند، ازآن 3 نفربزرگ پرسیدندکه: «این قلعه را چگونه بنا کردید؟» جواب دادند: «بانان وکدو وهمت.»
درقلعه ی شول صنایع وحرفههای رایج نیزرواج داشته، حرفه ی نجاری وساخت دارخیش، برجی سازی، درب وپنچره سازی...به دست سید فرج اللّه انجام میگرفته، یک نفرسنگ تراش بسیارماهر به نام میرزا حسین ازاردکان آمده ودرشول سکونت داشته. حمام شول حدود 230 سال قبل ازاین دربیرون قلعه دایر بوده که توسط ملاّبراتعلی وحاجی رضا برقرارشده بوده.
یک زمانی «صولةالدولة» فتوی غارت قلعه ی شول را صادرمی کند، جریان ازاین قراربوده که درآن زمان ملاّ محمدی کدخدا وکلانتر «تنگ شول» بود که آدمی سرزنده وناآرام بود، به هیچ کس، حتی «صولةالدولة» باج نمیداد، ملاّمحمدی برادرزاده ی داشت به نام ملاّ اسفندیار که شخصی با سواد وبسیار فهیم بود ودرحکم وزیر مشاور ملاّمحمدی عمل میکرد. «صولةالدولة» طی نقشه ی ملاّمحمدی را به همراه برادرزاده اش ملاّ اسفندیار به مهجن آباد طلبیده ودرهمان جا توقیف شان میکند. سپس فتوی غارت قلعه ی شول را صادرنموده وامتیازغارت شول را به کل احمد خان میدهد، او دررأس یکصد وپنجاه سوارجنگی عازم تنگ شول میشود، تا قلعه را غارت نماید، وقتی به آستانه ی قلعه ی شول میرسند، نگبانان قلعه طبق نقشه، ابتدا درب قلعه را به روی اردو ی کل احمد خان باز میکنند واجازه میدهند تا تعداد 100 سوار وارد قلعه شوند، سپس درب قلعه را میبندند وتعداد 50 سوار دیگر بیرون میمانند، درگیری درداخل قلعه شروع میشود، نگهبانان قلعه هم ازداخل برجها آن پنچاه نفر بیرون را زیرضربات گلوله میگیرند، جنگی بسیارشدید درمی گیرد که سرانجام منجر به فرار جنگ جویان بیرون قلعه وزخمی شدن تعداد زیادی ازاردوی کل احمدخان وخلع سلاح همه ی آنها میگردد. بدین ترتیب نقشه ی غارت قلعه ی شول شکست میخورد وهمه ی افراد اردوی کل احمدخان زخمی وسرشکسته به مهجن آباد برمی گردند .
وقتی خبر به «صولةالدولة» میرسد ملاّمحمدی را اززندان آزاد نموده به اومی گوید: «برو کلانتری شول برای خودت، اما قول بده که ازاین پس به ما باج وخراج بدهی.» دراین موقع ملاّاسفندیار روبه «صولةالدولة» نموده ومیگوید: «ای خدا مگر ماچه گناهی کردهایم که باید به همه باج ومالیات بدهیم، خان میگوید اگر مالیات ندهید قلعه تان را آتش میزنم، زندگی تان را غارت میکنم، دولت میگوید اگر مالیات ندهید، زندان کریم خانی برای شما آماده است، شیخ وسید میگوید اگر مالیات ندهید آتش جهنم برای تا ن آماده است، ای خدا ما چه بکنیم ، ازکجا بیاوریم تا به این ها بدهیم ؟!» بدین ترتیب «صولةالدولة»ازآنها رفع ادعانموده وآزاد شان میکند .
اسم قلعه ی «شول» از اول به همین نام بوده است. میگویند این نام برگرفته از «شولستان» است که به نواحی «نورآبادممسنی» گفته میشود. آبادی «شول» تا حالا چندین بار جابه جا شدهاست. در حال حاضر دراز و بی ریخت است، زیرا سعی کرده است تاخود را به حواشی جاده ی اصلی برساند؛ فعلا به صورت آرام و سینه خیز به سوی آن هدف پیش میرود. تا بعدا یک شکل و شمایل قابل تعریف پیدا کند .
مالک اراضی «شول» صولةالسلطنة پدر عزت اللّه خان قشقایی بود. عزت اللّه خان به برادرش لطف علی خان قشقایی فروخت، او هم 3 دانگ سهم خود را به حاج علی رحم بارانی، حاج محمد قلی بارانی، خدا رحم بارنی ودیگر شرکاء فروخت ؛ 3 دانگ دیگر را برای خودش نگه داشت، اصلاحات ارضی آمد، تمام املاک تقسیم به نسبت شد، سهم مالکها را هم رعیت خرید ند و تمام شد .
«شول» از قدیم الایام منبع مهاجرت آدمیان بوده است، اکنون اکثریت ساکنین دو روستای «ده کهنه» و «پهناب ریزی» شولی میباشند، دردیگر روستاهای «کامفیروز» از «بکیان» گرفته تا «بیمور» و «مهجن آباد»... خانوادههای زیاد شولی زندگی میکنند، این جماعت تاقبل ازسال 1350 اغلب در آن 14 روستای سابق «کامفیروز» موسوم به 5 قلعه ی تل سرخ، وقلعه ی نو، کهمین، گرپاچ وغیره به سر میبردند که اکنون به زیر آب دریاچه ی سدی درودزن رفتهاند. درناحیه ی زیر دست سد درودزن، روستای وجوددارد که به آن «بیزگان سفلی» میگویند، اکثریت ساکنین این روستای 60 خانواری «شولی» میباشند، این روستا درسال 1350 تأسیس شد. ازبزرگان این محل آقایان حاج محمد قلی روستا، ملاّ مصطفی وامام قلی میباشند. هم چنین چند خانوار «شولی» درروستای «قلعه نوابرج» زندگی میکنند.
اکنون «شول گپ» دارای 200 خانوار جمعیت است. قلعه ی «شول » از قدیم الایام دارای حمام و مسجد بوده است، مرحوم حاج سید محمد علی میرباقری در این جا خانه ی داشت که اکنون تبدیل به مسجدی باشکوه شده است. در این جا مردان و زنان پاک سرشت و با ایمان زندگی میکردند، که از جمله ی آن ها مرحوم ملاّ نوراللّه حسن پور بود، مردم به او ساعت «شول» میگفتند، زیرا چنان دقیق ووقت شناس بود وبه موقع اذان میگفت که مردم شول درماه مبارک رمضان افطاری و سحری خود را با اذان او افطار وامساک میکردند. هیأت عزاداری اباعبداللّه الحسین (ع) به سرپرستی آقایان محمد همتی، قربان کاظمی، کربلایی علی رضاکشاورز، بهمن خسروانی، علی محمد خرمی واللّه کس آثار علی اداره میشود .
روستای «شول» اکنون ازنعماتی مانند آب لوله کشی، برق منطقهای، مخابرات، خانه ی بهداشت و مدارس ابتدایی و راهنمایی بهره مند است. محصولات آن عبارتند از لوبیا، باقلا، گندم، عدس، برنج، ذرّت، لته کاری، و محصولات باغی مانند انگور، سیب، گلابی، هلو...در نواحی روستای «شول» حدود 300 هکتار باغات انگور دیمی وجود دارد. آینده ی روستای «شول» وابسته به روی کرد جدید ی است که کشاورزان این منطقه نسبت به امور درخت کاری دارند. دامداری و صنعت قالی بافی نیز در روستای «شول» رواج قابل ملاحظه دارد .
آّ ب وهوای مساعد تنگ شول موجب شده است که آدم های ساکن دراین محل ازسلامتی وطول عمربهره مند شوند، دراین منطقه آدم های زیادی هستند که عمری صد سال وبیش ازآن دارند، دارای نبیره وندیده هستند . آینده ی نواحی شول، کودین، کله گاه و دلخان بسیار درخشان است، زیرا از هم اکنون روزی را میتوان دید که ثروت مندان شیرازی، گردنه ی «یوزگرد» را پشت سر نهاده، باخریدن زمین در این ناحیه برای خود ویلا بسازند، چون دیگر زمینهای حوالی همایی جان و اردکان تمام شده است .
جوانان شولی به امور ورزشی اهتمام میدهند، آنها دارای تیمهای فوتبال به نامهای کشاورز وشهید منصور شمس هستند که به سرپرستی آقایان غلام فریدونی وکاظم کاظمی اداره میشوند. فوتبال «شول» در سال 1382 حایز مقام دوم منطقهای شد.
بنکو های عمده ی ساکن در «شول گپ» و نواحی وابسته به آن عبارتند از: بنکوی ملاّمهر علی، خسروانی، صیاد (صید) احمدی، شهبازی، آزادی و سادات حسینی . دراین جا ازباب نمونه به درج یک چند نسب نامه ازبنکوهای مذکور میپردازم: شاید بتوان گفت بنکوی ملاّ مهر علی، یکی ازگسترده ترین بنکوهای «شول» باشد، افراد ی وابسته به آن علاوه بر روستای «شول» دربسیاری ازروستاهای اقماری مانند «پهناب ریزی» و «ده کهنه» - «کامفیروز» زندگی میکنند. این بنکو مشهور به " شیخ گل بهاری " نیز هست، چون بزرگ آنها کسی به نام «ملاّ مهر علی» از محلی به همین نام در بویر احمد آمده است .
به قرار اطلاع " شیخ گل بهار " نام محلی است که به فاصله ی 170 کیلومتری یاسوج به دهدشت، درمسیرجاده ی اصلی واقع است وتا شهر دهدشت حدود 80 کیلومتر فاصله دارد، درواقع این محل حد فاصل بین حوزه ی استحفاظی یاسوج ودهدشت میباشد. هم اکنون دارای (حدود) یکصد خانوار جمعیت است، محصولات اهالی برنج کاری، دام داری ودیم کاری میباشد. نام آن محل برگرفته ازمزاری موسوم به " شیخ گل بهار " است، لذا اسم طایفه شان نیز شیخ گل بهاری میباشد. درحدود 300 سال قبل ازاین شخصی به نام «ملاّ مهر علی» ازاین محل به تنگ شول آمد، او پسری داشت به نام " ملاّ گنجعلی " که دارای 3 پسر به نامهای "صفر علی "، " شیر علی " و "رجب علی " شد. اکنون خانواده های کثیرالجمعیت شولی مانند: شمسها، فرح بخشها، بارانیها، کاظمیها، شکوهیها وملاّرجب علیها کلا به ملاّ گنج علی وملاّ مهرعلی میرسند، که همان " شیخ گل بهاری " میشوند. در این جایک سلسله ازافراد منسوب به این 6 شاخه را، به ترتیب از جدید به قدیم نام میبرم:
الف - شمسها: ابوذر، ستار، حسین علی، سیف علی، شمس الدین، بارانی، شمس الدین بزرگ، ملاشیر علی، ملاّ گنج علی، ملاّ مهر علی - از شیخ گل بهار - بویراحمد. درحال حاضر بزرگ این فامیل کربلایی حسین علی شمس میباشد .
ب - فرح بخشها: حسن، حبیب، محمد، ساتیار، محمد شفیع، محمد مراد، ساتیار، مجتبی، ملاّشیر علی، ملاّ گنج علی، ملاّ مهر علی - شیخ گل بهار. بزرگ این سلسله درحال حاضر حاج شیر علی رنجبر میباشد .
ج - بارانیها: هادی، حسن، محمدعلی، علی رحم، خدا رحم، بارانی، شمس الدّین، ملا شیر علی، ملاّ گنج علی، ملاّ مهر علی - شیخ گل بهار. درحال حاضر بزرگ این فامیل حاج محمد قلی بارانی میباشد .
د - کاظمیها: جواد، مختار، غلام حسین، براتعلی، حسن خان، علی دوست، براتعلی، صفرعلی، ملاّ گنج علی، ملاّ مهر علی - شیخ گل بهار. بزرگ این خانواده فعلا مشهدی حمزه کاظمی است .
ه" - شکوهیها: عبداللّه، ولی محمد، علی اکبر، صفدر، ابوالقاسم، صفر علی، شیخ علی، صفر علی، ملاّگنج علی، ملاّ مهر علی - شیخ گل بهار .بزرگ این فامیل حاج علی اکبر شکوهی است .
و - ملاّ رجب علیها: علی حسین، سجاد، عبدالرسول، خداداد، خان میرزا، ملاّ محمد، خداوردی، ملاّ رجب، ملاّ گنج علی، ملاّ مهر علی - شیخ گل بهار. چنان که میگویند ملاّ رجب علی در یک جنگ تاریخی کشته شد.
ازبنکوی خسروانیها: سجاد، محمد جواد (معروف به حاج اللّه حسین) زیاد خان، غلام رضا، حاج رضا، خسرو، محمد علی خان - از بکش آمد نورآباد. ازبزرگان این فامیل آقایان حاج عطا شکوهی احمد خان خسروانی و غلام علی خسروانی میباشند .
از بنکوی صیداحمدی: محمد، احمد، امید علی، درویش، علی مردان .
از بنکوی شهبازی:اسفندیار، علی جان، خان جان، احمد، حسن، احمد، شهباز - بزرگ این فامیل حاج علی جان میباشد .
از بنکوی براتعلی: رجب علی، بور علی، نور علی، غلام علی، امیر علی، علی اکبر، براتعلی.
آزادی: ولی، طاهر، باقر - این فامیل ازروستای کربلایی محمد حسینی به شول بزرگ آمده است، درحال حاضر بزرگ شان حاج طاهر آزادی میباشد .
سادات حسینی ساکن در «شول کپ »: سید جواد، سید عبدالعلی، سید بهزاد، سید مرتضی، سید رضا، سید محمد، سید میر شفیع... سیدآقا علی مدفون در نور آباد. درحال حاضر بزرگ این گروه، سید عبدالعلی حسینی میباشد .
در روستای شول گپ حدود 20 خانوار سادات حسینی نسب زندگی میکنند که تماماازیک فامیل محسوب میشوند، آنها سادات آبرومند، زحمت کش ودارای عزت نفس میباشند، همگی ازطریق دسترنج خود امرارمعاش می نمایند .
ازدیگربزرگان «شول گپ» مرحوم حاج براتعلی کاظمی بود که همواره دراموخیر پیش قدم بود، اودرسال 1303 (هش) درقلعه ی شول دیده به جهان گشود، پدرش حسن خان کاظمی بود، حاج براتعلی بعدا ساکن «قلعه نو» ـ کامفیروز شد ودرآن جانقش برجسته ی درامر خدمت به مردم ایفانمود. درآن سالها ظلم وناامنی بیداد می کرد، حاج براتعلی ازجان ومال مردم دفاع مینمود. دریک مورد دونفر غارت گرمشهوربه نامهای مسیح ودشتی به قصد غارت اموال مردم به کامفیروز آمده وپس ازغارت برخی روستاهابه حاج براتعلی درقلعه نو نامه نوشتند وضمن آن مبلغ کلانی مطالبه ی خراج تحت عنوان «سرانه ی قشون» نمودند، درضمن تهدید کرده بودند که اگر مطالبات مان به موقع برآورده نشود، وارد قلعه میشویم... حاج براتعلی درجواب شان نوشته بود که: «مردم این جا خراج بده نیستند، اگر شما میخواهید به این محل بیایید «قدم تان رو ی پوزتفنگ بِرنو».
فصل کاروبربستن زمین هم بود، سرانجام قشون مسیح ودشتی وارد محل شده وگله گاو قلعه نورا جمع کرده، باخود بردند. حاج براتعلی کاظمی به اتفاق حاج نظرعلی قربانی وحاج محمدعلی بارانی، اللّه داد بارانی...به دنبال قشون مسیح ودشتی حرکت کردند، تا کفه ی «چاهو» رفتند، پس ازچند ساعت زد وخورد وزخمی کردن تعدادی ازافراد اردوی مسیح ودشتی، گله گاومردم راتماما برگرداندند. حاج براتعلی کاظمی درسال 1367 به رحمت ایزدی پیوست .
منظره ای از طبیعت ناب تنگ شول - عکس از گردنه ی یوزگرد برداشته شده است
[1] - شرح مفصل زندگی آن بزرگوار درکتاب آفتاب «آفتاب کامفیروز» آمده است .