کله گاه
به روایت اللّه قلی منصوری
اندکی بعد ازروستای «شول» محل کوچکی به نام «کله گاه» واقع است. این روستا دارای 20 خانوار جمعیت میباشد و درزیردست جاده ی شول به دلخان، به روی یک تپه قرارگرفته است. حدود 200 سال سابقه دارد، ساکنین آن شامل دوتیره ی شولی وعشایر می باشند. گروه شولی ازاعقاب محمد علی خان بزرگ هستند، او دارای فرزندان پسر به نامهای «ملاّقربان علی خان» و «ابراهیم خان» بود. «ملاّقربان علی خان» درزمان خود کلانتر ایل خان بزرگ درسراسر تنگ شول وقسمتی ازکامفیروز بود، بنابه عللی بین اوو ایلخان بزرگ اختلاف افتاد، ایلخان «ملاّقربان علی خان» را برکنار نموده وبه جای او ملاّ براتعلی را که درآن موقع جوان با سواد وفهمیده بود، به کلانتری برگزید، ازهمین جا اختلاف بین «ملاّقربان علی خان» با ملاّبراتعلی هم سرایت کرد وسالها ادامه یافت، سرانجام ملاّ براتعلی بادختر «ملاّقربان علی خان» ازدواج کرد واختلاف شان برطرف گردید. دراین موقع 3 دانگ ازاراضی «کله گاه» ملک «ملاّقربان علی خان» و «ابراهیم خان» بود .
«ملاّقربان علی خان» پسری داشت به نام «ملاّداراب خان» که اقدام به تأسیس یک باب قلعه درمحل «کله گاه» نمود، مدتی درآن قلعه اقامت کرد، اما براثر اختلافات نتوانست دوام بیاورد، مجددا به شول برگشت ومابقی عمرخودرا درآن جاگذراند، قلعه ی کله گاه خالی ازسکنه شد، چنان که روبه تخریب نهاد، سا ل ها گذشت تا این که مجدداتوسط میرزاخان وملاّ سلطان علی ازنوتأسیس گردید. میرزاخان پسر «ابراهیم خان» بود، دیگرپسران او عبارت بودند از: آقاخان، سهراب خان، وکریم خان. آنها درآن جا قلعه ی دارای 4برج برپانموده وخود درآن ساکن شدند . درآن موقع 3 دانگ دیگر ازاراضی «کله گاه» متعلق به «صولةالسّلطنة قشقایی» برادر «صولةالدولة» بود، بعدا سهم «صولةالسلطنة» به پسرش عزت اللّه خان قشقایی رسید، وسهم ابراهیم خان به پسرانش تعلق گرفت، به مرور بین ورثه ی ابراهیم خان با عزت اللّه خان قشقایی اختلافاتی بروز کرد . دربین آن 4 پسر ابراهیم خان، ملاّمیرزاخان فردی زرنگ وبزن بهادُربود. بین او وعزت اللّه خان سالها دعوی ملکی جریان داشت. موقعی که دفاتر ثبت اسناد درشیرازبرقرارشد، ملاّمیرزاخان ازشیرازنقشه بردار وکارشناس دعوت نموده واملاک «کله گاه» را نقشه بردای وتعیین حدود نمود. چنان که اکنون شایع است که طول سند نقشه برداری ومالکیت املاک «کله گاه» به 18 مترمی رسد، ولی این سند 18 متری فعلا دردست رس نیست . ملاّمیرزاخان علاوه براراضی «کله گاه» املاک زیادی درجیدرزار، بنو، لیرمنجان وجاهای دیگر به دست آورد که بعدازخودش به فرزندانش هریک غلام حسین ویداللّه، وپسربرادرش " علی برات خان " به ارث رسید. قسمتی ازاین املاک درجریان اصلاحات ارضی تقسیم شد . میگویند میرزا خان بااین که دارای سوادآن چنانی نبود، لکن دراثر ممارست وآمد ورفت بامراکزاداری وثبتی ازچنان مهارتی برخوردارشده بود که هیچ کس نمیتوانست جلودارش بشود، اوهرجازمین خالی میدید فورا اقدام به ثبت آن به نام خود میکرد. کار میرزاخان چنان بالاگرفت که خوانین دربرابر او عاجزآمدند، ناچار به فکر طرح ونقشه افتادند، بااو سردوستی گرفتند، درنهایت دریکی ازدعوتیها به داخل غذای او زهر ریخته وبدین طریق مسمومش کردند .
چنان که اشاره شد، ازمیرزاخان دوپسر به نام های غلام حسین ویداللّه ابراهیمی باقی مانده اند؛ اکنون نوه هاونتیجه های دختری وپسری آن مرحوم به بیش از 100 نفرمی رسند، بزرگ ترین افتخار روستای «کله گاه» شهید عباداللّه ابراهیمی (که دارای کشف وکرامات میباشد) ازنوههای پسری مرحوم ملاّمیرزا خان است. همچنین ازنوههای دختری مرحوم میرزاخان، بسیجی فعال آقای " اللّه قلی منصوری " است که اکنون مسئول شرکت تعاونی روستای ده کهنه میباشد .
کودین
به روایت کربلایی عبدالحسین رضایی ـ کربلایی علیبرز کریمی
آخرین روستای «کامفیروز» که درانتهای «تنگ شول» قرار گرفته است «کودین» نام دارد، آن را «کوه دین» و «کوه دیم» نیز گفتهاند. گویا مردمانی درآن جا ساکن هستند که " دین شان مانند کوه استوار و پا برجاست ". «کودین» مانند «شول» یک روستای قدیمی است، میگویند درخت گردوی در آن جا وجود دارد که هیچ کس نمیداند چه زمانی کاشته شده است، مردم «کودین» نسل اندر نسل از آن استفاده کرده و هیچ کس یاد نمیدهد که چه کسی آن را کاشته است. این درخت گردو موسوم به " گردوی پیرزنی " بود که به محمد امین کودینی واگذار گردید . صنعت سنگ تراشی درروستای کودین رونقی گسترده داشته، چنان که آن روستا هم اکنون آکنده از سنگهای تراشیده به روشهای 300 - 400 سال قبل است، چنین سنگ تراشیها در روستاهای «لیرمنجان» و «پالنگری» کهنه وجود داشته. این سنگ ها به نامهای سنگ کُروش، سنگ جوقن، سنگ دِنگه، سنگ آسیاب، سنگ کوزه، سنگ قبر یادمی شود. در این محل حوض سنگی نیززیاد وجود دارد. هر یک از آن سنگ ها کاربرد و مورداستعمال خاص خود راداشته است، با سنگ کروش دوشابانگورمیگرفتند و روغن میکشیدند، با سنگ جوقن حبوبات را میکوفتند، در میان سنگ کوزه آرد نگه داری میکردند... میگویند در محل قبرستان قدیمی «کودین» قبری بود به نام شیخ حاجی محمد که سنگ تراشیهای بسیار زیبا داشت، در سالهای اخیر آن سنگ ها مفقود شده است. درکودین قبرگبری هم وجود داشته که اکنون نابود شده است . قلعه ی «کودین» تا کنون چندین بار تخریب شده، دوباره در جای خود ساخته شده است. «کودینی» ها درست مانند «پالنگرینی ها» مدعی هستند که زمانی «شهرکودین» آن قدر وسعت داشته که یک رأس کهره از قلعه ی نادری شروع کرده، بام به بام رفته تا به نقطه ی به نام «خواجه شیخ محمد» رسیده است. میگویند ازنقطه ی معروف به " تنگ آسیاب " تا " قلعه ی عبداللّهی " سراسر شهر وآبادی بوده، ولی دراثر اختلاف ودعوی محلی که روی میدهد، همه فراری شدند وبه هر طرف رفتند مردم «کودین» درست مانند مردم پالنگری مدعی هستندکه روزگاری تمام کوههای اطراف «کودین» کلا پوشیده ازدرختان انگور دیم بوده است که دوشاب آن را با سنگ کروش میگرفتند. در همان زمان شکار کوهی نیزآن قدر فراوان بوده که به داخل روستا میآمدهاست. بدین ترتیب بین فرهنگ و فلکلور کودینیها با پالنگرینیها مشابهات نزدیک وجود دارد، علاوه برمیراث سنگ تراشیهای هر دو روستا و کهره ی که از کجا تابه کجا رفت، در «پالنگری» قصهی عاشقانه ی «نجما و سمنبر» شکل گرفته، در «کودین» حکایت سقط شدن اسب نادر شاه ساخته شده است. گویا نادر شاه در زمان خود از خوانین وحکام گردن کلفت «کودین» بوده که برای خود حکومت و سلطنت داشته، وقتی که اسب او سقط میکند، همه ی رعیت متحیر میمانند که چگونه خبرآن را به نادر شاه اطلاع دهند. دراین مورد داستان پردازی شده واشعاری عامیانه سروده شده است . توجه عمیق به زور بازو و افسانه ی «قدرت وقدرت مندی» ازدیگر عناصر فلکلوریک مردم کودین میباشد: میگویند دراین محل شخصی به نام امان اللّه زندگی میکرد که فوق العاده قدرت مند بودهاست، اودریک مورد، سنگ دِنگه ی (برنج کوبی) راکه 21 من وزن داشته، یک تنه ازباغ نو تاخرم مکان برای شخصی به نام احمد خرم مکانی آورده بوده، امان اللّه این سنگ را چنان زیر بغل خود گرفته بوده که درطول راه، همراهان متوجه نشدند که اوباردارد، وقتی که به اتفاق هم به خرم مکان رسیدند وامان اللّه سنگ را به زمین گذاشت، فهمیدند که اوچه کرده است. ازدیگر مردان قدرت مند کودین مرحوم زیادخان بوده که هم قدرتی فوق العاده داشته، هم میرشکار زرنگ بوده است. اوبارها درکوها باخرس نبرد کرد، وهربارخرس راشکست داد . مالکین کودین همان مالکین «شولگپ» و «شول بزی» بودهاند، سرنوشتآن روستاها به کودین هم ساری است، کدخداهای «کودین» عبارت بودند از حاج ولی، حاج کریم و مشهد ی شیر علی. آنها مردان درست کاروباایمان بوند ودرامور دین ورعیت کوشابودهاند، چنان که «کودین» از سابق دارای مسجد و حمام و مدرسه بوده است . «کودین» مانند «شول» منبع مهاجرتهای آدمیان زیاد بود ه است. روستاهای خواجه، لیرمنجان، خرم مکان ومشهد بیلودر «کامفیروز»، وسوتولون، علی آباد و سراب دربیضا پذیرای کودینی های زیادی هستند، هم چنین در قلعه نوابرج ونواحی بویراحمد، یاسوج ومرکز شیراز جمعیت زیادی ازمردم کودین زندگی میکنند . امروزه روستای «کودین» حدود 80 خانوار جمعیت دارد، شاید بتوان آن را یکی از ثروت مند ترین و مرفه ترین روستاهای «کامفیروز» خواند، مردم آن جا زندگی آرام و به دور از هر نوع دغدغه دارند. به نظر نمیرسد چیزی کم داشته باشند. محصولات آن روستا عبارتند از فراوردههای باغی و زراعی شامل: جو، گندم، عدس، لوبیا، نخود، عسل، ذرت، باقلا، سپیدار. ونگه داری دامهای سبک وسنگین، صنعت قالی بافی دراین روستا رواج داشته، لکن اکنون کم کم متروک میشود . روستای «کودین» دارای 5 قبرستان تاریخی میباشد. ساکنین این روستا مانند مردم «پالنگری» اصل کودینی محسوب میشوند، گرچه روایت ضعیفی وجود دارد که اصل آن ها از «ده گردوی بختیاری» هستند، ولی مدارکی برای اثبات این مطلب وجود ندارد، با این وجود به بنکوهای تقسیم میشوند که عمده ی آنها 3 بنکوی: رمضانی، صادقی ومحمد زمانی هستند. به بنکوی رمضانی، به دلیل داشتن گوسفندان زیاد " رمه دانی " هم گفته شده است. یک نمونه از نسب نامه ی رمضانیها چنین است: علی عسکر، امید علی، کربلایی عبدالحسین، خوشیار، براتعلی، علی عسکر... رمضان = رمه دان. درهمین کودین زندگی میکرده است . از بنکوی صادقی: برزو، سعدی خان، قاسم خان، بابا خان، حسن خان... صادق... درهمین کودین زندگی میکرده است . ازبنکوی محمد زمانی: سعید، احمدخان، آقا یار، محمد یار، ساتیار، شاه مراد، ندیم... محمد زمان...درهمین کودین زندگی میکرده است .
گیاهان کوهی اطراف «کودین» عبارتند از: آویشن، چاوک، بلهر، کنگر، موسیر، تره، بن سرخ، ریواس، کمه ، جاشیر، بلوط، بنه ، ارژن، کاسنی، لیزک... میگویند حتی این روزها نیز شکار وحیوانات وحشی مانند بز کوهی، خرگوش، روباه، گربه ی کوهی، گرگ، خرس، گراز... در کوهای اطراف «کودین» وجود دارند .
علی آباد
به روایت کربلایی نصرت اللّه نامدار، امیدوار مهمی
اندکی کم ترازیک کیلومتربعداز«مهجن آباد» درزیر دست جاده ی اصلی، روستای قدیمی «علی آباد» واقع است. اهالی آن مدعی هستند که تاریخ محل شان ریشه در عمق چندین هزارساله ی تاریخ دارد. این ادعای آنها را نه میتوان بااین درازی قبول کرد، نه میتوان به آسانی مردود داشت، زیرا موقعیت این محل که در مصب رودخانه ی تنگ بستانک بارود «کُر» قرار دارد، میتواند انسان را نسبت به سابقه ی طولانی سکونت بشر در این محل باورمند سازد. بنا به همین دلیل قابل تصور است که «علی آباد» یکی از نخستین نقاط رونق کشاورزی در «کامفیروز» بوده باشد .
«علی آباد» تاکنون پنج بار جا به جا شده است، نخستین بار قلعهی بوده که در ناحیه ی جنوبی مصب رود خانه ی تنک بستانک با رودخانه ی «کُر» قرار داشته و به نام «قلعه علی آباد» خوانده میشده، آن قلعه دارای 4 برج و باروهای فراوان بوده که درب و دربان هم داشته. تمامی اهالی در آن مجتمع بودند. دربان موظف بود که شبها درب قلعه را ببند و صبحی زود آن را باز نماید. نگهبان در طول روز نیزدرهمان دم درب قلعه قرار داشته، ورود و خروج را کنترل میکرد .
قلعه ی دوم به فاصله ی اندکی دورتر نسبت به جایگاه قلعه ی اول بنا شد که اکنون جایگاهش به قلعه ی آقا پیر محمد معروف است «آقا پیرمحمد» فقط یک نام مجرد است که هویت مجهول دارد، هیچ کس درمورد اوهیچ چیز نمیداند؛ گویا اوشخصی با کرامت بوده که در همین نقطه مدفون است و حکم امام زاده ی «علی آباد» را دارد، اشخاصی ادعاکرده اند که درشبهای به خصوصی چراغ ویانوری را درآنناحیه مشاهده کردهاند. (محتملا آن نور انعکاسی ازتابش نورمهتاب برجسم صیقلی وبلورین درشبهای بدر بوده باشد).
در گذشتههای دور به قلعه ی آقا پیر محمد «قلعه امارت» یا (عمارت) نیزمیگفتند. شاید بدان دلیل که «علی آباد» برای مدتی مرکز حکم رانی منطقه بوده است. تاحدود 30 - 40 سال قبل ازاین پاسگاه ژاندارمری در«علی آباد» مستقربود، درآن موقع نیز «قلعه علی آباد» خیلی باشکوه و دارای برجها و باروها ی متعدد بود .
قلعه ی سوم در محلی به نام "کل گه - کله گاه " واقع بود، آخرین بقایای «قلعه کل گه» منزل کربلایی نوروز بود که یک اصله درخت توت خیلی بزرگ در وسط آن قرار داشت. آقای امید وارمهمی دراین مورد چنین میگوید: «قُطرتنه ی آن درخت توت به قدری ضخیم بود که ما تعداد 4 - 5 نفر بچه به دور آن حلقه میزدیم، دستهای مان را هم دراز میکردیم، به هم نمیرسید. لاشه ی آن درخت توت تا این اواخر موجود بود که به آتش کشیده شد.»
چهارمین محل «علی آباد» قلعه ی بود که اکنون آثارش بر قرار است، به آن قلعه ی قدیمی میگویند، ناحیه ی قدیمی «علی آباد» جزء آن محسوب میشود. این قلعه حدود 120 سال قبل برپاشد وده ها سال «مردم علی آباد» درآن زندگی کردند. بعدها وقتی که جمعیت زیادشد، اوضاع واحوال امنیتی هم بهبود یافت، عده ی ازدرون قلعه بیرون آمده ودراطراف آن خانههای برای خود ساختند که به " قلعه دری " معروف شدند، نطفه ی علی آباد کنونی درهمان جا منعقد شد
پنجمین محل، همین قسمت نوساز روستا است که از نقطهی به نام «تل دیدگاه» شروع شده، تا تل «گربه کان» در حاشیه ی جاده ی اصلی امتداد یافته است. که نزدیک به 2 کیلومتر طول دارد، خانهها اغلب در دوسوی یک رشته جاده ی آنتنی خاکی ساخته شدهاند. ازاین نظر «علی آباد» درست مانند «مهجن آباد» است، چون هردو به هدف رسیدن به حاشیه ی جاده ی اصلی، ازجای خود کنده شده، هویت وبافت قبلی خودرا ازدست داده ولی تاهنوز به هویت جدید ومطلوب خود نرسیده اند
روستای «علی آباد» حدود 300 خانوار را درخود جا ی داده است، به این روستا «علی آباد سفلی» نیز گفته میشود. «علی آباد علیا» عبارت از روستای «بیمور» است که در ساحل شمالی رودخانه ی تنک بستانک واقع است. از آن جا که این دو روستا به رغم نزدیکی به یک دیگر مستقل و مجزا از هم میباشند، غالب مردم «کامفیروز» به این روستا «علی آباد» یا «علی آباد بیمور» میگویند، در حالی که به روستای «بیمور» همین اسم خاص خودش اطلاق میشود. «بیموری» ها روستای خودرا به اسم علی آباد علیانمی شناسند. نام روستای آنها همان «بیمور» است .
مالک قدیمی املاک «علی آباد» - «بصیرالسلطنة شیرازی» بود. او به ملک علی آباد خیلی علاقه داشت وبه آن اهمیت بسیار میداد، به فرزندانش وصیت کرده بود که تحت هیچ شرایطی اجازه ندارند «ملک علی آباد» را بفروشند، از این رو آن را وقف اولاد ذکور خود نمود، تا بدین وسیله مانع فروش اراضی «علی آباد» گردد، فرزندان بصیرالسلطنة املاک پدری را به نسبتهای ذیل به اشخاص ذیل اجاره ی 75 ساله دادند:
سه دانگ به اشخاصی به نامهای حسین خان، امان اللّه خان، اسفندیارخان و غلام رضاخان ازتیره ی عشایر فارسی مدان - یک دانگ به سلیمان خان امینی خانیمنی، دو دانگ به حاج کریم ترابی اردکانی. این وضع تا زمان اصلاحات ارضی ادامه داشت. الان هم «علی آباد» تحت عنوان املاک بصیری معروف است، لکن در زمان اصلاحات ارضی به نام مصطفایی ثبت شد، چون شخصی به نام «مصطفی مصطفایی »مسئول اصلاحات ارضی بود، اسناد ثبتی با امضای او تهیه و تنظیم شده است. «علی آباد» درزمان مالکین دونفر کدخدا داشت که اول ملاّ حسین و در آخر ملاّ چوپان علی بود .
«قلعه علی آباد» از اول به همین اسم نام گذاری شده بود. بنابه گفته ی اهل اطلاع، در ارتفاعات تنگ بستانگ لوحه سنگی وجود داشته که به روی آن این مطلب نوشته شده بوده: «من رئیس امام قلی علی آبادی به همراه چهل نفر از افراد تحت فرمانم از دست حکومت فراری هستیم، اکنون به مدت 3 ماه میشود که در این تنگی زندگی میکنیم، افراد حکومت تا هنوز به مخفی گاه ما پی نبرده اند.» به گفته ی اصحاب اطلاع، آن سنگ نوشته حدود 400 سال قدمت داشته و لی اکنون از اثر کثرت استلام خلق اللّه صاف شده است. چنان که دیگر نوشته هایش قابل خواندن نیست .
البته چنین ادعاهای مبنی بروجود سنگ نبشتههای متعدد درجاهای دیگر هم شده است، درمورد دیگر ادعامی شود که سنگ نبشته ی دیگری درتنگ بستانک وجودارد که متعلق به سال 191می باشد، که برروی آن قیمت نان نوشته شده ولی قابل خواندن نیست. هم چنین می گویند درتنگ بالای «چم ریز» نیز سنگ نوشته ی وجود دارد که میگوید: «...من فلانی به اتفاق چندنفر مدت 3ماه هست که دراین تنگ برف گیر شدهایم .» لکن مهم این است که اکنون خودهمان سنگ های مورد ادعا با چشم غیر مسلح قابل مشاهده نیست، خواندنش که بماند .
مردم «علی آباد» از قدیم الایام اهل تقوی و طهارت بودهاند، به طوری که «قلعه علی آباد» از ابتدا دارای حمام عمومی بوده است، تا کنون 3 محل حمام قدیمی درعلی آباد موجود است: اولی اسمش حمام کهنه است که در مجاورت منزل کربلایی نوروز علی قرار دارد، حمام دومی در مجاورت مسجد کهنه واقع بوده است که دارای قدمتی 150 ساله میباشد. حمام سوم در پشت خانه ی کربلایی حیدر شفیعی واقع شده است که در حال حاضر قابل استفاده است، لکن مردم به دلیل داشتن حمامهای خانگی دیگربه آن توجه نمیکنند. این حمام عمومی «علی آباد» حدود 45 سال قدمت دارد، بانی آن مرحوم حسین جعفری معروف به هالو حسین بود. کربلایی نصرت اللّه نامدار در ارتباط با این حمام مطلبی جالب دارد که از زبان خودش در این جا نقل میکنم:
«این حمام ما حدود 45 سال قبل ساخته شده است، در آن زمان آب لوله کشی نداشتیم، آب حماممان را از جوی بر میداشتیم، خیلی گلی بود، حدود 40 سال قبل بود، من در آن موقع کدخدای ده بودم، تصمیم گرفتم که بروم در تهران نزد وکیل مجلس شورای ملی یک مبلغ بودجه بگیرم تا برای حمام مان یک حلقه چاه آبی بزنیم و یک دستگاه تلمبه تهیه نماییم، درآن زمان تمام استان فارس فقط دو نفر نماینده درمجلس شورای ملی داشت، یکی خانمی بود به نام «قدس منیر جهان بانی» که همسر تیمسار جهان بانی می شد؛ دیگری آقای بود به نام صدراللّه خان اردکانی.»
«من برای انتخاب خانم قدس منیر خیلی فعالیت کرده بودم، در آن زمان شیوه ی رأی گیری غالبا این گونه بود که برگههای اخذ رأی را به کد خداهای محل میدادند، معمولا خود کدخداها اسامی و آرای اشخاص محل را نوشته، به صندوق اخذرأی میریختند. من هم برای خانم قدس منیر جهان بانی همین کارراکردم. بعد ازاین که به مجلس رفت، نامهی در مورد وضعیت حمام و بهداشت روستا به خانم نوشته و ضمن آن تقاضای بودجه جهت سر و سامان بخشیدن به حمام روستا نمودم، نامه را برداشتم و رفتم درتهران دم درب مجلس شورای ملی، نامه را به نام آن خانم تحویل دادم، ازبرخورد اولیه ی خانم احساس کردم که بسیار عارش آمده است که من به دیدنش رفتهام، مرا به حضور نه پذیرفت، نامهی از داخل مجلس به من نوشته و طی آن گفته بود که برو درشمیران در خانه ی شماره 20 - یا 21 منتظر بمان، همان جا خانه ی من است، من بعد از ظهر به منزل میآیم.»
«من سوار تاکسی شدم تا بروم به شمیران، رانندهی تاکسی متوجه شد که من با مسئولین رده بالای دولتی کاری دارم، چون در آن زمان در شمیران فقط منازل مسئولان بلند پایه ی دولت وارتش وجود داشت، از مردم عادی خبری نبود. بنابراین راننده ی تاکسی شروع کرد به بدگویی از شاه و رژیمش. او دستگاه مملکتی را دزد و فاسد معرفی کرده و به من گفت: " نروید پیش این دزدها " من گفتم برای درخواست بودجه جهت تعمیر حمام محل مان پیش نماینده ی شهرمان میروم، راننده ی تاکسی پاسخ داد: " همان نماینده ی شما هم دزد است 5 - 6 میلیون تومان به نام شما و محل تان خواهد گرفت، همه را در یک سفر خارج، یا در یک مهمانی مصرف خواهد کرد، هیچ چیز به شما نخواهد داد ".»
«راننده ی تاکسی افزود: ما این رژیم را برمی داریم، مابه هر قیمتی بشود شاه را سرنگون میکنیم؛ گفتم نمیشود، خیلی قدرت دارد، پاسخ داد: جمعیت تهران 2 میلیون نفر میشوند، اگر نصف این جمعیت کشته شوند، نمیگذارند این شاه بر سر قدرت بماند.»
«به هر صورت رفتم به شمیران، منزل خانم قدس منیر را پیدا کردم، ساعت 3 بعد از ظهر شد که خانم از مجلس به منزل آمد، از خدمت گارش پرسید: آن بابای که از «شیراز» آمده این جا رسیده است؟ پیش کار جواب داد بلی. خانم مرا نزد خود خواست، از من پرسید: " تو کجای «شیراز» را میشناسی ؟ " من گفتم: همه جای «شیراز» را بلدم، گفت خوبه، پس روز 5 شنبه فلان ساعت جلوی شهرداری منتظر باش، در همان جا برایت پول میآورم. من برگشتم به «شیراز» سر موعد مقرر رفتم جلوی شهرداری هر چه منتظر نشستم هیچ کس نیامد، بعدا تماس تلفنی گرفتم، خانم در کمال پررویی اظهار کرد که آن روز آمده، من حاضر نبودهام. باز هم گفت الان فصل تابستان است، مجلس تعطیل شده است، پاییز بیا تا برایت بودجه بگیرم، پاییز هم رفتم خبری نشد.»
در روستای «علیآباد» یک باب مسجد باشکوه وجود دارد که به نام «مسجدالنبی» (ص) یاد میشود، زمین این مسجد را کربلایی نصرت اللّه نامدار اهداء نموده است. آقای نامدار یک قطعه زمین هم جهت احداث یک باب حسینیه اختصاص داده است؛ لکن حسینیه تا هنوز آماده ی بهره برداری نشده است. دراین محل دو هیأت عزاداری تحت عناوین: 1- عاشقان حسین (ع) 2- انصار الحسین (ع) امور عزاداری ایام عاشورای حسینی راسامان دهی میکنند. اولی به سرپرستی آقایان: حاج غلام جعفری، سید مرتضی حسینی، علی منوچهری، صفر زمانی، حسین علی کدیور، مجتبی کدیور، اکبر کدیور... و هیأت دومی تحت مدیریت آقایان انوشیروان رئیسی، غفار زمانی، رحمت اللّه بازیار، کربلایی علی جان زمانی فعالیت میکنند
در روستای «علی آباد» 2 بنکوی عمده با فامیل های متعدد زندگی میکنند، این 2بنکو عبارت اند از: 1 - علی آبادی، 2 - نوردی. اسامی بزرگان فامیل های عمده ی این دو بنکو ازاین قراراند: بزرگ فامیل نامدار = کربلایی نصرت اللّه نامدار، بزرگ فامیل زاهدی = ملاّابراهیم زاهدی، بزرگ فامیل رئیسی = فرج رئیسی، بزرگ فامیل زمانی = فضل اللّه زمانی، بزرگ فامیل دلاور = محمدحسین دلاور، بزرگ فامیل بازیار = عنایت بازیار، بزرگ فامیل ماندنی = میرزا باباماندنی، بزرگ فامیل فاتحی = جان بازفاتحی، بزرگ فامیل خدایاری = میرزا علی اکبر خدایاری و بزرگ فامیل مهمی = کریم خان مهمی .
تا حدود دویست سال قبل ازاین، دو طایفه ی نوردی وعلی آبادی جدا ازهم بودند، حتی قبرستان های هر یک نیز مجزا بود. طایفه ی نوردی اموات خود را در قبرستان آقا پیر محمد به خاک میسپردند، در حالی که علی آبادیها اموات خود را در قبرستان علی آباد علیا دفن مینمودند. هم اکنون در«علی آباد» 3 قبرستان وجود دارد: اولی به اسم قبرستان امارت، درحوالی پیر محمد، دومی درمحل تل کاباقری و قبرستان سومی در مجاورت علی آباد علیا قرار دارد .
به قراری که میگویند " نورد " یک ده مستقل بوده که ابتدا روی تپه ی موسوم به " ظلم آباد " قرار داشته، بعدا آهسته آهسته علی آباد از این طرف جلو میروند، نوردیها هم از آن طرف میآیند، تا در محل کنونی به هم ملحق می شوند، عده ی هم میگویند که قبلا علی آبادیها روی تپه ی " ظلم آباد " زندگی میکرد ند، آبادی نوردیها درمحلی موسوم به «چم نوردی » بوده است. چم نوردی که حدود 100 هکتار زمین مزروعی مرغوب، واقع درحاشیه ی غربی رودخانه ی «کُر» میباشد، متعلق به طایفه ی نوردی است. ازاشخاص معروف و با سواد چم نوردی ملاّ حمزه بود.
اکنون دو طایفه ی نوردی وعلی آبادی دراثرازدواج وقوم وخویشی با هم یکی شدهاند، چنان که تفریق و تشخیص هر یک نا ممکن است، جوانهای امروز بیشتر سرگرم تحصیل وکاراند. وبه فکر پیش رفت وکسب مدارج عالیتر میباشند، آن تقسیم بندیهای گذشته برای شان اهمیتی ندارد .
از اسطورههای تاریخی علی آبادیها دو برادر به نامهای کاباقر و شمشیر خان میباشند، که مردان دلاور وبا ایمان بودهاند، شهرت آنها از آن جا آمده است که یک زمانی بویر احمدیها آمده، گله گاو «علی آباد» را جمع کرده، میخواستند ببرند، آن دو نفر جرأت کرده، میروند بر سر راه غارت گران بویر احمدی، با آنها درگیر شده و از نقطه ی که اکنون به نام «پل شمشیر خان» موسوم است، گله گاو را ازدست بویر احمدیها خارج میکنند، برمی گردانند، به صاحبانش تحویل میدهند. از آن زمان تا کنون هم خود آن دو نفر، هم محل درگیری و برگردانیدن گله گاو، به اسطوره و واقعهی مهم تاریخی مبدل شدهاند .
شخصیت دیگر تاریخی وقابل احترام علی آبادیها ملاّ چوپان علی ستوده علی آبادی، کدخدا ی اسبق است؛ میگویند او مردی عجیبی بود، هم خشن بود، هم مهربان، هم با ایمان و خدمت گذار، در هوای گرم فصل تابستان روزه میگرفته و در همان حال گندم درو میکرده است .
میگویند: یک زمانی ناصر خان قشقایی آمد بالای چشمه ی " پیرچنار بیلو " یورد انداخت واُتراق کرد، قاصد ی به علی آباد پیش ملاّ چوپان علی فرستاد که بیا این جا. چون قاصد بابی ادبی و بدون سلام ورعایت ادب با ملاّ چوپان علی برخورد کرده بود، ملاّ چوپان علی یک سیلی محکم به صورت قاصد ناصر خان میزند، به او میگوید: «تو برو، من خودم میآیم.»
سپس یک بره از دست آدم خود برای ناصر خان میفرستد، وخود از دنبالش میرود، وقتی که به دم چادر ناصر خان میرسد، بدون رعایت رسم ورواج جاری وارد چادر میشود، درحالی که مرسوم چنین بوده که همه با ادای احترام مخصوص و تعظیم وخم شد ن از درب چادر وارد میشدند، ملاّ چوپان علی موقع وارد شدن خم نمیشود، بدون ادای احترام مخصوص پیش ناصر خان میرود، ناصر خان به او میگوید: «چرا بدون تعظیم وارد شدی؟»
ملاّ چوپان علی میگوید: «تعظیم مخصوص ذا ت خدا است، بنده به بنده نباید تعظیم کند، که شرک میشود.» خسرو خان که میبیند این آدم خیلی زبان دار، منطقی وپُراست، رو به مردم میگوید: «از این پس به اینآدم " پلنگ علی بگویید، نه چوپان علی " .»
رشتههای مختلف ورزش در روستای «علی آباد» از رونقی نسبتا خوبی برخوردار است، در آن جا یک تیم فوتبال به نام «مرصاد» فعال است که سرپرستی و مربی گری آن به عهده ی آقای علی منوچهری میباشد. این تیم حائز مقام دوم منطقهای است. ازپیش کسوتهای فوتبال دراین محل، آقای رحمت اللّه بازیار معرفی شده است، که در سامان دهی تیم سابق وحدت نیز نقش برجسته داشته است. هم چنین «علی آباد» در رشته ی والیبال دارای مقام اول منطقهای شده است. در این محل یک باشگاه تکواندو زیر نظر استاد طهمورث زاهدی فعال است که شاگردان خوب تربیت کرده است . کسی به نام سردار علی مهمی سرپرستی باشگاه تکواندو در دو روستای «مهجن آباد» و «منصور آباد» را عهده دار است. ازدیگر استادان این رشته آقایان حسام الدین زاهدی، فاضل زاهدی، وایرج بهرامیان معرفی شدهاند.
تاکنون از روستای «علی آباد» تعداد 10 نفر معلم، 15 نفر دانشجو و 15 نفر کارمند اداره پا گرفتهاند. فرد شاخص این گروه " کربلایی حسن نامدار " است که دردور چهارم انتخابات مجلس شورای اسلامی، کاندیدای نمایندگی ازحوزه ی انتخابیه ی «مرودشت» بود .
[1] - تفنگ برنو متعلق به بزرگ طایفه
سربست
به روایت محمد محمدی، قربان خان رمضانی، علی بخش استواری ، محمد یار سلیمانی، سعادت اللّه رمضانی، علی جان استواری
قربان خان رمضانی
در حدود 4 کیلومتر بالاتر از روستای «ده دامچه» روستای «سربست» واقع است، نام دفتری این روستا «برم بوره» میباشد، املاک آن به همین نام ثبت بوده و به روی شناسنامههای قدیمی نیز همین کلمه نوشته است. آقای «محمد محمدی» ریاست محترم اداره ی جنگل بانی ومنابع طبیعی «کامفیروز» که بچه ی همین روستا میباشد، دراین مورد چنین میگوید: «تا حدود 40 سال قبل ازاین، یک " بَرمی " (ماندآب - مرداب - آب راکد) بسیاربزرگ وعمیق به روی زمین های چم پایین وجود داشت، که آب خیلی زیاد وزلال وسبزرنگ داشت، که به آن " برم بوره " میگفتند. به همین اعتبار به روستای که اکنون به «نام سربست» میشناسیمش، تاسال 1340 "برم بوره" میگفتند. درآن سال دست اندرکاران امور به این نتیجه رسیدند که این نام برای این روستا دارای معنی ومفهوم رسانیست، بنابراین ازآن جا که این روستا در انتهای یک پوزه ی دراز واقع شده که از رشته کوههای «گر» ریشه گرفته است، نام آن را از " برم بوره " به «سربست» تغییر دادند.»
دو کانال بسیار مهم صحرای «اللّه مراد خانی» از زیردست همین محل شروع شده و در واقع این روستا همان «سربند» است . از صحرای «اللّه مراد خانی» گرفته تا آب ماهی (به استثنای گرمه) تمام روستاهای این مسیر دارای تاریخ مشترک، مالک مشترک، حکم مشترک، و حتی سرنوشت مشترک اند. به طور خلاصه میتوان گفت تاریخ گذشته ی همه ی این روستاها به پنجاه سال نمیرسد، چنان که میشود در یک جمله چنین گفت: «مالک اولیه ی همه شان سردار امیر حسن خان مشهور به «سرداراحتشام» بوده، ورثه ی او به نگارشیرازی فروختند، اوهم به زیاد خان سترک و حاج امیر حمزه کشکولی فروخت، آنها به نسبت سهم 3 دانگ به 3 دانگ به حاج امراللّه قره قانی و حضرات خوانین امینی فروختند، آن ها هم به احمد ومحمود اجاره دادند، نسبت سهم مالک و رعیت 25 درصد، یا 27 درصد، یا 30 درصد بود، اصلاحات ارضی آمد و دنیا را دیگرگون کرد.» این خلاصه ی تاریخ چه ی همه ی روستاهای پل به بالا است .
با این وجود، هر روستا یک رشته خوصیات منحصر به خود دارد که ثبت آن خالی از فایده نیست، از جمله این که «سربست» در ابتدا یک قلعه ی کوچک بوده که در محل زیر دست جاده در نوک پوزه قرار داشته است، این قلعه به دستور سلیمان خان امینی و دیگر شرکاءبرای رعیت ساخته شد، کربلایی حسین خان به عنوان معمار برکار احداث قلعه نظارت میکرد. خانههای داخل این قلعه همگی دارای دوطبق بودند، طبقه ی پایین برای حیوانات وعلوفه درنظر گرفته شده بود، درطبقه ی بالا، آدمها زندگی میکردند. قربان خان رمضانی تاریخ بنای آن قلعه راسال 1333 (هش) نقل میکند. تا آن سال کشاورزان درفصل تابستان به این جا آمده وکومههای برپا میکردند، کشت وزراعت شان را که بر میداشتند، برای زمستان نشینی به «حاجی آباد» میرفتند. در آن سال خوانین امینی و حاج امراللّه قره قانی قلعه ی کوچک دارای 4 برج ساختند که حدود 15 - 16 خانوار را در خود جای میداد، متعاقب آن مرحوم علی پناه استواری را کد خدا مقرر کرده واز زارعان هم خواستند تا درهمین جا سکنی گزینند .
یک چند سال بعد علی پناه استواری در اثر یک دل رنجی، از «سربست» قهر کرده، دوباره به «حاجی آباد» برگشت، مدتی در همان جا ماند، تا در سنه 1344 (هش) از دنیا رفت، ودرهمان قبرستان «حاجی آباد» هم دفن شد، پس از مرحوم علی پناه، میرزا محمد وحاجی سردار سلیمانی مشترکا سمت کد خدایی 3 دانگ «سربست» رابه عهده داشتند، درهمین موقع کد خدایی 3 دانگ دیگر به عهده ی قربان خان رمضانی قرار داشت. بعدها علی بخش استواری رئیس انجمن ده گردید و مدت 14 سال دراین سمت خدمت کرد. اکنون علی جان استواری فرزند مرحوم علی پناه در جایگاه پدر تکیه زده است .
روستای «سربست» هم از چشمه ی «گرمه» حق آبه دارد، هم از رودخانه ی «کُر» محصولات آن عبار ت است از جو، گندم، (دیمی و آبی) نخود، عدس، برنج و جدیدا به درخت کاری روی آوردهاند، دام داری هم رواج خوبی دارد. چشمه ی معروف «انجیره» در نواحی فوقانی «سربست» در محلی موسوم به «تنگ انجیره» قرار دارد این چشمه ی مشهور، در سالیان اخیر نسبتا کور شده و از اهمیتش کاسته شده است .
«سربست» و روستاهای بالاتر از آن در سال 1378 (هش) دارای روشنای برق شد، ولی یک کارخانهی برنج کوبی در آن جاوجود دارد که تاهنوز با موتور دیزلی کار میکند. جادهاش هم خاکی است.
«سربست» امروزه باسرعت در حال پیش رفت است، آیندهاش مانند تمام روستاهای پل به بالا درخشان میباشد، زیرا از امکانات فراوان توسعه برخوردار است، مطابق آمار خانه ی بهداشت، این روستا درحال حاضر دارای 97 خانوار و 530 نفر جمعیت میباشد، ساکنین این محل تماما از طایفه ی باصری میباشند، فقط 3 خانوار ترک قره قانی در میان شان وجود دارند. باصریهای ساکن در روستای «سربست» شامل هر 3 تیره هستند، اما بیش تر کافرهادی هستند، در مرتبه ی دوم کارضایی و کم تر از همه کارمضانی هستند. یک رشته از نسب نامه ی هر 3 تیره چنین است:
1 - محسن، منصور، لال احمد، میرزا محمد، سرمست، بگ وردی، کامدد، قربان علی، کافرهاد - محمود .
2 - بشیر، علی جان، علی پناه، یارمحمد، شیر محمد، رشید، جمشید، بشیر، کارضا - محمود .
3 - مهر زاد، کاکا علی، زاد علی، قربان خان، سلطان، خسرو، فریدون، عباس علی، کارمضان - محمود .
از روستای «سربست» تا کنون 10 نفرکارمند و 8 نفردانشجو پاگرفتهاند. درمیان کارمندان 5 نفر معلم و یک نفر رئیس اداره میباشند. در سال 1378 (هش) یک دانش آموز سربستی به نام مسعود فرهادی در مسابقات علمی دبیرستان های حوزه ی شهرستان «مرودشت» حایز رتبه ی اول شد. در این روستا یک باب مدرسه ی ابتدایی تحت نام «هجرت» فعالیت دارد و یک باب مدرسه ی 5 کلاسه درحال تکمیل وبهره برداری است .
چنان که میگویند، جونان سربستی در حوزههای ورزشی نیز فعالیتهای درخشان داشتهاند، خصوصا در رشته ی والیبال که چند سال قبل حایز رتبه ی منطقهای شد، هم چنین دررشته ی ورزش رزمی تکواندو، در سالهای 1375 - 78 آقای قدم علی استوار بکیانی باشگاه تکواندو در آن جا دایر نموده و چند نفری را آموزش داد، لکن اکنون تعطیل است .
روستای «سربست» دارای مسجدی به نام امام رضا (ع) و هیأت عزاداری به همین نام میباشد. زمین مسجد راآقای فیروز باصری اهداء نموده و امور اجرایی آن را آقای عطااللّه داودیان به اتمام رسانیده است. مسئولین هیأت عزاداری عبارتند از آقایان علی قربان سلیمانی، ساتیار سلیمانی، عباس باصری و بهروز باصری .
حسین آباد
به روایت ملاّ کاکاجان سی سختی، حاج اسد سی سختی
براتعلی بهروزی، حاج جهانگیر مؤمنی - اللّه داداکبری
به فاصله ی دو کیلومتر بعد از«قلعه نو» در مسیر رشته جاده ی اصلی «کامفیروز» شمالی، روستای مهمی به نام «حسین آباد» واقع است، این روستا در امتداد ساحل شرقی رودخانه ی «کُر» در دامنه ی رشته کوه «پالنگری» قراردارد. نهر جلال آباد و دامنه ی کوه ازدوطرف بالا وپایین آن را سخت تحت فشار گرفته است، چنان که درازکشیده شده وبه شکل اژدهای افسانهای درآمده است .
«حسین آباد» قدیم کمی پایینتراز محل کنونی، به فاصله ی یک کیلومتر زیر «جدول جلال آباد» واقع بود، که اول بار در سال 1320(هش) به دستور مالکین قدیم، آقایان کیانی ساخته شده بود. قسمتی از دیوار قدیمیآن روستا تا کنون موجود است. محل جدید در سال 1349 بنیان گذاری شد. علت آن بود که دولت وقت به حسین آبادیها اطلاع داد که با احداث «سد درود زن» همه ی این مناطق را آب دریاچه ی سد فرا خواهد گرفت. بدین ترتیب اهالی مجبور شدند اززیر «جدول جلال آباد» به پشت آن نقل مکان نمایند .
روستای حسین آباد اکنون دارای 256 خانوار میباشد، اولین خانهی که در این محل جدید ساخته شد توسط مرحوم جمشید مؤمنی بود. به دنبال او مرحوم عزیز و بعداً دیگرانآمدند. اولین کسی که در این ده از دنیا رفت مرحوم مشهدی بور علی سی سختی بود. اولین مدرسه در روستای قدیمی حسین آباد در سال 1342 احداث شد که شخصی به نام «ملاّ پیری» در آن مشغول آموزش گردید، روستای حسین آباداکنون دارای مدارس ابتدایی و راهنمایی مجهز است، چنان که یکی از قطبهای آموزشی محسوب میگردد. این روستا دارای مسجدی است که کلنگ آن راآقای سید عبداللّه رجایی به زمین زده و بانی ساخت آن بزرگان این محل بوده اند. هیأت جان نثاران ابوالفضل العباس (ع) به سرکردگی آقایان محمد حسین گودرزی وامان اللّه سی سختی به فعالیت ادامه میدهد .
اکثریت ساکنین روستای «حسین آباد» ازمرم «سی سخت بویراحمد» هستند، قدیمیترین مرد «حسین آباد» شخصی به نام «ملاّ کاکاجان سی سختی» است که با داشتن عمر ی بیش از 100 سال هم چنان قبراق و بانشاط است، حواسش خیلی دقیق کار میکند. او در مورد نحوه ی ورود سی سختیها به «کامفیروز» وتاریخ چه ی تأسیس «حسین آباد» چنین گفت :
«مااز اول در «بویر احمد» ساکن بودیم، زیر دست «ملاّقباد سی سختی» به سر میبردیم، اوآدم خوبی بود، اما دشمن زیاد داشت، ازجمله دشمنانش پسرخاله ی خودش، کسی به نام «سرتیپ خان بویراحمدی» پسر کریم خان سی سختی بود. سرتیپ خان لشکر کشید، با ملاّقباد جنگید، ملاّقباد را شکست داد وما را غارت کرد. در جریان لشکر کشی و غارت گر ی سر تیپ خان تعداد 33 نفر از دو طرف کشته شدند، دیگرجا ی زندگی برای مانماند، درنتیجه ما آواره شدیم ورفتیم به گرم سیر، در محلی به نام «گره فامور = جره فامور» واقع درحوالی «کازرون». حدود 20 سال در آن جا زندگی کردیم. درهمان فامور کدخدای ما ازبین خودما بود، اوکسی بود به نام «کالطفی» که در واقع عمو زاده ی حاج شیر علی کیانی میشد. کالطفی برادری داشت به نام «پرویز» که در همین «ده کهنه» ـ «کامفیروز» زندگی میکرد، کالطفی برای دیدن برادرش سفری به «کامفیروز» نموده ودرهمان سفرازملک وآب وهوای «کامفیروز» خوشش آمد، به این فکر افتاد که اگر بتواند همه ی مارا به این جا منتقل نماید، در موقع برگشتن درمسیرراه خود، بااجاره دار روستای «لیرمنجان» ملاقات نموده و نیم دانگ کدخدایی «لیرمنجان» را ازاوگرفت، در آن موقع مرحوم «حاج علی محمد دهقان» کدخدای نیم دانگ دیگر«لیرمنجان» بود.»
«کالطفی ابتدا ما را به لیر منجان آورد، به مدت یک سال درآن جا مشغول کشت وزرع شدیم، بعد از گذشت یک سال به حاج شیر علی کیانی دربکیان پیوستیم. درحقیقت حاج شیرعلی از کدخدا لطفی دعوت کرد تا با تمامافراد رعیت خود به «ده کهنه» بیاید و برای اورعیتی کند، کالطفی این دعوت حاج شیر علی را پذیرفت و همه ی ما را از«لیرمنجان» به «ده کهنه» آورد. ما در آن موقع حدود 15 خانوار میشدیم، لکن همگی از یک فامیل بودیم. چون باهم متحد بودیم همه روی ما حساب می بردند مرحوم حاج شیر علی نیزازروی حساب فامیلی و محلی به ما سی سختی هااهمیت ویژه میداد، چون خود کیانیها نیز در اصل از همان محل سابق ما هستند، با ما عموزاده میشوند.»
«حسین آباد قدیم را حاج شیر علی کیانی بر پا کرد، نامش را هم او نهاد. درسال 1320 (هش) وقتی که شالوده ی روستا را بسته ومقداری کار کردیم، اوضاع دنیا به هم خورد، رضا شاه پهلوی از ایران فرار کرده بود، جنگ دوم جهانی به شدت جریان داشت، قوای متفقین از شمال و جنوب وارد ایران شده بود ند، اوضاع خیلی بدبود. در مناطق ما ناامنی بیداد میکرد، ترک آقایی شده بود، مردم مالک جان و مال خود نبودند.»
«حاج شیر علی که هرروزبر سرکارمی آمد وجریان پیش رفت کارها را ازنزدیک تحت نظرداشت، از ترس درگیری، چندروزی کار احداث بنای روستا را متوقف کرد، تا ببیند دنیا چه میشود، کدخدا لطفی از حاج شیر علی تقاضا کرد که کار را ادامه دهد، زیرا زارعان و رعیت نه سرپناه داشتند، نه نانی برای خوردن. حاج شیر علی حرف کدخدا لطفی را پذیرفت و به کار ادامه داد تاچند خانه به طور فشرده ساخته شد، آن وقت ما سی سختیها وسایل مان را از«ده کهنه» بار کردیم، آمدیم دراین جا ساکن شدیم. در همان سال 1320 برادرم مرحوم علی سیسختی در جریان یک درگیری با چپاول گران در مسیر «ده کهنه» به «حسین آباد» کشته شد.»
«جریان از این قرار بود که مادوبرادر به اتفاق هم به وسیله ی هفت رأس الاغ از «ده کهنه» به مقصد «حسین آباد» بار میآوردیم، بار ما وسایل مردمی بود که میخواستند از «ده کهنه» به «حسین آباد» نقل مکان نمایند. در بین راه، ترکها راه ما را بستند، میخواستند الاغها را همراه با بارشان از ما گرفته و با خود ببرند، از آن طرف هم گله گاو «حسین آباد» را از وسط زمینها جمع آوری کرده و با خود میبردند، درگیری سختی شد، تفنگ و تفنگ کشی شد، ترکها اسلحههای بهتری داشتند، در جریان تیر اندازی میان طرفین، تیری به بغل برادرم علی اصابت کرد، او نقش زمین شد.»
«نا امنیو درگیری چند روزی طول کشید، تا این که پاسگاه از طرف دولت آمد و در منزل حاج درویش پا لنگرینی مستقر شد. پاسگاه نیروهای زیادی با خود آورده بود تا بلکه بتواند ترکها را که اغلب در دره ی تنگ فراخ و بر سر کوهها جا گرفته بودند، سرکوب کند. در یک مورد موقعی که سربازان دولتی میخواستند در مسیر دره ی تنگ فراخ عملیات پاک سازی انجام دهند، ترکها راه سربازان را بستند، تعداد 21 نفر سرباز را کشتند، جنگ از اول صبح تا نصف شب ادامه داشت، روز بعد آرامش برقرار شد، ما رفتیم در درهی تنگ فراخ، دیدیم که جنازههای سربازان دولتی هرکدام به فاصله ی نزدیک به هم روی زمین افتاده است ولی ترکها فرار کرده بودند. محیط درخلوت وآرامی بعدازطوفان قرارداشت، ناگهان از یک طرف دره ناله ی ضعیفی شنیدیم که گویا شخصی زخمی هنوز زنده بود، به طرف آن ناله رفتیم، دیدیم یک استوار یکم زخمی است، شکمش پاره شده و محکم به تنه ی درخت بسته شده بود. حالش به شدت وخیم بود، نمیتوانست حرف بزند. اوراازتنه ی درخت باز کردیم، بردیم به خانه ی کد خدا درویش پالنگرینی، او نتوانست هیچ از اسم و رسم و آدرس و محل زندگی خود برای ما بگوید، فقط 5 دقیقه زنده ماند وبعد مرد. اورا در همین قبرستان قدیمی «حسین آباد» دفن کردیم، کار تمام شد.[1] »
«مدت 35 سال ازاین واقعه گذشت، تا این که یک روز دیدیم دو نفر زن شهری به اتفاق یک مرد آمدند در «حسین آباد» از مردم پرسیدند که بزرگ این محله کیست؟ بالاخره پس از پرس و جوی چند، قبر آن استوار یکم را نشان شان دادیم، آن دو زن گفتند: " این قبر استوار اسماعیل، از اهالی جرقوئیه ی «اصفهان» است " بااحترام یک مقدار از خاک آن قبر برداشتند، داخل یک توبره انداختند وبا خود بردند. مدتی بعد یک سنگ قبرخیلی قشنگ وحجاری شده، که اسم و مشخصات استوار اسماعیل بر روی آن نوشته شده بود، با خود آورده، روی قبر نهادند که تا این اواخر موجود بود.»
ملاّکاکاجان سی سختی ادامه میدهد: «موقعی که ما به «حسین آباد» آمدیم، قسمت عمده ی ازاراضی آن «کنگرزار» بود، حاج شیر علی «جدول جلال آباد» را که تا آن موقع بسیارباریک وکوچک بود، توسعه وتعمیق بخشید، اراضی این جارا احیا نموده وبه زیر کشت برد. روستای «حسین آباد» قدیمی را برای ما ساخت. تا زمانی که سد «کامفیروز» را بستند، ما در همان جا زندگی میکردیم. درسال 1345 دولت زمینهای ما راازقرارهر هکتار به مبلغ دو هزار تومان از ما خریداری کرده و گفت :" شماباید از این جا بلند شوید که این جا را آب دریاچه ی سد فرا میگیرد ". ماازآن جا بلند شدیم و آمدیم بالای «جدول جلال آباد» خانه ساختیم، ولی زمینهای ما را آب نگرفت. اکنون دولت زمینهای ما را پس نمیدهد.»
«ما الان درست 63 سال است که در «کامفیروز» زندگی میکنیم. دراصل همه ی ماسی سختیهای «ده کهنه » و «حسین آباد» از یک طایفه هستیم، لکن اکنون به 3 بنکو یاد میشویم: 1- بنکوی گودرزی، 2- بنکوی قباد خان، 3- بنکوی حاج اسد سی سختی. بقیه ی ساکنین حسین آباد متشکل ازمردمان بکانی، منصور آبادی، حاجی آبادی، بکیانی، شولی، باصری و ترک هستند.» ملاّکاکاجان میافزاید: «حاج شیر علی بعد از «حسین آباد» قلعه ی دیگر ی هم در «تل سرخ» برپا کرد. جریان ازاین قراربود که صولة الدولة[2] ( پدر خسرو خان وناصرخان) قشقایی که ازجمله سرکردگان اصلی ترک آقا یی بود، توسط دولت رضاخان کشته شد، خسرو خان و ناصر خان ازمنطقه تبعید شدند، بسیاری ازاملاک «صولةالدولة» به مصادره ی دولت درآمد واداره ی دارایی تحت عنوان بدهکاری مالیاتی «صولةالدولة» برآن نظارت مینمود، آن املاک سرانجام به معرض فروش گذارده شد، که دوقلعه ی «تُل سرخ» ازجمله ی آنها بود، حاج شیرعلی آن را ازدولت خرید، چندین سال برآن جااعمال مالکیت کرد، درآن جا قلعههای جدیدی ساخت، آن جارا آبادکرد، تااین که بعدازفراررضاخان درشهریورماه 1320 دوباره سران ترک آقایی قدرت گرفته وبه منطقه آمدند .»
«پسران «صولةالدولة» از حاج شیر علی دعوی زمین «تُل سرخ» را کردند، حاج شیر علی زیر بار نرفت، آنها تمام کلانتران قشقایی را در باغ «ارم شیراز» دعوت کردند، حاج شیر علی را نیز در آن جلسه فراخواندند، ناصر خان طبق نقشه ی که ازقبل طراحی شده بود، حاج شیر علی رادرکنار دست خود روی صندلی نشاند، پشت سر آن ها حوض بزرگی پرازآب قرار داشت. ناصر خان با صدای بلند وتهدید آمیزازحاجی شیر علی خواست که « ملک مرا تحویل بده» حاج شیر علی گفت: "من طبق این سند ملک را از دولت خریدهام، شما پول مرا بدهید، ملک تان را تحویل بگیرید" در گرما گرم بحث وجدل، ناگهان ناصر خان از جای خود بلند شده و حاج شیر علی رابا صندلی به طرف پشت بر گرداند، چنان که حاج شیر علی با صندلی درمیان استخر افتاد و لباسهاو کلاهش روی آب شناور گشت .»
«سپس پس با صندلی درمیان استخر افتاده ت ، ردند کمک کردند تاحاج شیر علی را از استخر بیرون آوردند، آن گاه ناصر خان یک دست پالتو به حاج شیر علی داد تابپوشد، حاج شیر علی پالتو را قبول نکرد ه و آن رابه درون استخر انداخت و گفت: " به جای این به من یک تفنگ بدهید. " به هر ترتیب فرزندان «صولةالدولة» موفق شدند درهمین جلسه اراضی 5 قلعه ی «تُل سرخ» را ازحاج شیرعلی پس بگیرند .»
رشتههای مختلف ورزشی در «حسین آباد» پایههای محکم دارد، آقای سعید مؤمنی دارای مقام دوم استانی در رشتهی «کونگفو» معرفی شده است، احمد منفرد در رشته ی «نیو کونگفو» مقام سوم استان را کسب نمود ه است. تیم والیبال این روستا در سال 1383 به مقام اول منطقهای دست یافته است. تیم فوتبال این روستا تحت نام «ایران جوان» به سر پرستی آقای امیر حسین همایونی فعال است .
درگزارشی که آقای مهدی سی سختی درخصوص وضعیت ورزش درحسین آباد تهیه کرده، چنین آمده است: «درروستای حسین آباد تعداد 40 نفروالیبالیست درقالب 4 تیم به نامهای استقلال، جوانان، پیروزی ونوجوانا ن فعالیت میکنند؛ درجامی که به مناسبت عید سال 1383بین تیمهای والیبال مناطق کامفیروز، «بیضا»، «ابرج» و «رامجرد» برگزارگردید، تیمهای «حسین آباد» حایز مقامهای اول تا سوم شدند. اگربهترینهای والیبال «حسین آباد» را معرفی کنیم، باید ازپیش کسوتانی چون علی گودرزی وعوض گودرزی نام ببریم. هم چنین ازبازی کنانی چون: کرمعلی مؤمنی، ابوذرسهامی، جلال سی سختی، محمود منفرد، هادی مؤمنی، غلام رفیعی، عیسی گودرزی وروح اللّه سی سختی باید نام برد .»
دررشته ی مینی فوتبال نیز تیم مینی فوتبال شهدای حسین آباد موفق به کسب عنوانهای مختلف، ازجمله مقام اول جام بسیج «کامفیروز» درسال 1382 ومقام اول یادوارهی شهدای «کامفیروز» درهمان سال، ومقام اول یادواره ی آزادی خرم شهر درسال 1383 گردیده است. ازبهترینهای مینی فوتبال «حسین آباد» میتوان علاوه بر اشخاص فوق، هادی قربانی وامین همایونی رامعرفی نمود. هم چنین دررابطه با ورزش رزمی کونگفو ونیوکونگفو نیز تعداد 35 نفر تحت مربی گری آقای احمد منفرد مشغول کارمیباشند .
یکی از مفاخر«حسین آباد» سردار شهید " محمد اثری نژاد " است که درزمان جنگ به رغم برخورداری ازسن پایین، به مدارج عالی نظامی رسید. اودرتاریخ 12/12 /1364 درامتداد عملیات والفجر 8 درمحور عملیاتی " فاو " به درجه ی رفیع شهادت نایل آمد، جسدش درقطعه ی 26 بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. یک مزارنمادین درحسین آباد هم دارد .
عباس آباد
به روایت نگهدار اباذر فرد
حدود 5 کیلومتر بعد از «خرم مکان» در انتهای یک رشته جادهی فرعی به طول 1700 متر، روستای «عباس آباد» واقع است، املاک این روستا ازاصل جزء پلاک «خرم مکان» بوده ومالکیت آن جمعا متعلق به مشیر دفتر بود. چنان که گفته شد: مشیر دارای چندین فرزند دختر ویک فرزند پسر به نام میرزا عباس خان بود، که قلعه ی «عباس آباد» رابه اسم اوبرپاکرد. اراضی «عباس آباد» از قدیم موسوم به «چم بُزی» نیز بوده است، زیرا از حدود 70 - 80 سال قبل به این سو، مرحوم حاج بابا جان «بزی» با سید محمد دبیری که در آن زمان نمایندهی مالک بود، قرار داد بسته و کدخدا واجاره دار املاک «عباس آباد» شد، او اهالی «بزی» را به این جا آورده و آنها را مشغول کشت و زرع نمود، درآن زمان مردم «بزی» درفصول تابستان میآمدند در این جا کومه میزدند وکشت و کار میکردند، در زمستان ها مجددا به «شول بزی» برمی گشتند، تا این که در حدود سال 1325 (هش) سید محمد دبیری از آنها خواست تا در این جا یک قلعه بزنند و ساکن شوند. ابتدادر نقطهی موسوم به " لبه ی پرتگاه " رودخانه و کانال قلعه ی کوچکی ساخته شد، که تعداد 10 خانوار «بزی» در آن ساکن شدند .
آهسته آهسته جمعیت زیاد شد، مردم در بیرون از قلعه خانه های ساختند و در آن هاساکن شدند، متناسب با رشد جمعیت وگسترش دامنه ی کارها روستای «عباس آباد» هم زمان دارای دو کدخدا شد، یکی مرحوم حاج بابا جان و دیگری حیدر خان منوچهری، تا این که مالکیت اراضی «عباس آباد» به سید محمد دبیری برگشت. پس از چند سال دیگر برنامه ی اصلاحاتارضی پیش آمد و املاک تقسیم شد. زارعین «عباس آباد» سهم مالک را هم به صورت قسطی و سفته ای خریدند که باید سال به سال بپردازند . مراحل کاشت ، داشت ، بردشت و انباشت شلتوک در کامفیروز
«عباس آباد» دارای یک باب مسجد به اسم فاطمة الزهرا(س) است و یک حسینیه ی باشکوه در دست احداث میباشد، زمین هر دو مکان مقدس رامرحوم سید محمد دبیری اهداء کرده است. دراین روستا یک هیأت عزاداری به نام هیأت عزاداران اباعبداللّه الحسین (ع) به سرپرستی آقایان رجب علی منوچهری، اصغر اکبری، هادی رهنما، محمد مراد طهماسبی، عطا منوچهری... فعالیت میکند. روستای «عباس آباد» دارای مدرسه ی ابتدایی، آب، برق، مخابرات وخانه ی بهداشت میباشد. یکی دو کلاس مدرسه ی راهنمایی به صورت مختلط در سال 1382 آمده است .
[1] - به معنی شکسته، ویرانه، مخروبه، تهی گاه، گودی... این عنوان را به خاطر داشته باشید که درناحیه ی غربی «کامفیروز» وتنگ «شول» نقاط زیادی به این اسم خوانده میشود .
[2] - «کِسِن» نوعی محصول سیا دانه، مایل به خاکستری، ازخانوادهی لوبیا است که یک طرف آن مانند دَمِ تبر نازک است. بسیارمقوی است، برای خوراک گاو، بویژه درایام شُخم زدن زمین استفاده میشده است. کشاورزان این دانه را آسک میکردند تا دو لپه یا خرد شود، سپس آن را خیس نموده، با کاه مخلوط می کردند و به گاوهای نر شخم زن میدادند، تاقدرت کارکردن داشته باشند .
[3] - " مندال " به زبان ما همان کهره و بره = بچهی بزها وگوسفندان است .
حاجی آباد
به روایت مشهدی راه اللّه مرادی - رضاقلی مرادی
مشهدی فضل علی فرامرزی و مشهدی خدابخش استوار
به فاصله ی کمتر از دوکیلومتر بعداز «خانیمن» درمسیرجاده ی اصلی، روستای «حاجی آباد» واقع است. نام اولیه ی این روستا «دهلری» بود، به مرور در زمان کدخدایی حاجی علی جان خانیمنی موسوم به «حاجی آباد» شد. این روستا از نخستین محلات مسکونی ساخت باصریها محسوب میگردد، در ابتدا آن عده از افراد طایفه ی باصری که در اثر کهولت وبیماری قادر به همراهی با ایل درمسیر ییلاق - قشلاق نبودند، به هدف نزدیک بودن به رودخانه ی «کُر»، محل زندگی خود در کنار چشمه ی بنار را ترک نموده، به این نقطه نقل مکان کردند. بدین ترتیب بنیاد سکونت در این نقطه نهاده شده وروستا ی دهلری پی ریزی گردید. شاید بتوان گفت نخستین خانهها مطابق با معماری رایج توسط باصریها در همین جا ساخته شد، زیرا آنها قبل از این برای خود خانههای با این سبک نمیساختند. تابستانها در زیر سیاه چادر زندگی میکردند، در زمستانها در صحرای بنار یک نوع زیرزمنی احداث میکردند، بدین گونه که ابتدا زمینی دارای شیب مناسب را انتخاب مینمودند، آن را خاک برداری نمود ه وحفره ی بزرگ در آن احداث میکردند، سپس کره چینی نموده و روی آن را به وسیله ی دار بلوط میپوشانیدند، چنان که سطح بام خانه ها مطابق با سطح زمین اطراف بود. بدین ترتیب ازهدر رفت گرما جلوگیری مینمود ند. نمونههای ازآن نوع زیر زمینی تا هنوز درنواحی فوقانی چشمه ی فصلی بنار موجود است .
در سال 1310 (هش) نخستین سنگ بنای «حاجی آباد» با معماری رایج توسط شخصی به نام کربلایی حسین خان باصری نهاده شد. درابتدا 3 خانوار بود: کربلایی حسین خان، مشهدی شاه حسین، مشهدی الیاس. بعدا اشخاصی چون مشهدی نوروز، مشهدی علی و دیگران از «دژکرد» آمده و خانه های برپا کردند، محل «حاجی آباد» در آن موقع پر از درختهای بلوط بود، درختان بلوط را قطع کرده و به جای آن خانه می ساختند. مالکیت آن متعلق به «قوام السلطنة شیرازی» بود، ابتدا خوانین امینی، سپس حاجی علی جان نماینده ی مالک و اجاره دار بودند، روابط هردو با باصریها خو ب بود، درآن زمان نهادها وسازمانهای تحت عناوین محیط زیست، منابع ملی، منابع طبیعی، جنگل بانی وغیره وجود نداشت، هرکس که مالکیت زمینهای مزروعی زیرجوب را دراختیار داشت، پشت جوب هم تاجای که چشمش ببیند و زورش برسد، مال خودش بود . در این مورد آقای مشهدی راه اللّه مرادی چنین میگوید:
«من بچه ی 7 - 8 ساله بودم که به «حاجی آباد» آمدیم، شاید خانه ی پدری من پنجمین، یا ششمین خانه بود که ساخته شد، مردم ازسلیمان خان امینی اجازه میگرفتند، دراین جا خانه میساختند ورعیتی هم میگرفتند، در آن موقع حکومت رضا شاه شدیدا مخالف کوچ عشایر بود، مأمورین دولتی، سیاه چادرهای ما را در «منصور آباد» با چاقو پاره کردند، به ما تکلیف نمودند که در یک جا ساکن شویم، ما هم از دست غارت گران بویر احمدی نمی توانستیم ساکن شویم. بالاخره رعیت سلیمان خان شد یم و در همین جا سکونت اختیارکردیم.»
«پس از این که یک چند سالی در «حاجی آباد» زندگی کردیم، یک روز به اتفاق پدرم در مزرعه ی ذرّت مشغول "پات" بودم که دیدم یک چیزی شبیه به یک پرنده ی بسیار بزرگ از آسمان بالای سر ما در ارتفاع زیاد پرواز میکند، گویا از طرف تهران به طرف «شیراز» میرفت، از پدرم پرسیدم که آن چیست ؟ جواب داد که آن طیاره است. توضیح داد که رضا شاه فرار کرده و رفته به خارج، فرزندش محمد رضا به جای پدر به تخت پاد شاهی نشسته است. اکنون بااین طیاره میخواهد برود به «شیراز»، مملکتش را بگردد. از پدرم پرسیدم که این طیاره را کی به او داده؟ جواب داد که این طیاره را انگلیس به شاه ایران هدیه داده است.»
مشهد ی راه اللّه میافزاید: «ما طایفه ی باصری در ابتدا خیال میکردیم که از " ایل بختیاری " هستیم، ولی اکنون کم کم به این باور میرسیم که جزء عشایر خمسه میباشیم، 3 برادر به نام های «کافرهاد» ، «کارمضان» و «کا رضا» در اثر یک اختلافی که منجر به خون ریزی و قتل شد، از ایل خمسه جدا شده و به داراب خان ایلخانی پناهنده شدند. آنها در ابتدا افراد بیش تری بودند، بقیه ی همراهان به مرور دوباره به ایل خمسه ملحق شدند، اما آن 3 برادر از پیوستن مجدّد به ایل خمسه امتناع ورزیدند، در نتیجه داراب خان مقداری وجه نقد به رئیس ایل خمسه پرداخت، تا ازادعای خود مبنی بر استرداد آن 3 برادر دست بردارد؛ چنین شد که آن 3 برادر نزد داراب خان ماندند، چند نسل بابچههای شان زندگی کردند.»
بالاخره درزمانی که رابطه ی سلیمان خان امینی با «قوام السلطنة» خراب شد، حاجی علی جان، بزرگ طایفه ی باصری به نمایندگی وکدخدایی قوام معین گردید، حاج علی جان درزمان کدخدای خود توجه مخصوص به باصری های ساکن در «دهلری» داشت، همونام این روستارا از "دهلری "به «حاجی آباد» برگرداند .
«حاجی آبادی ها» درابتدا خود اقدام به ساخت یک باب مدرسه نمودند، آقای راه اللّه مرادی میگوید: «قرار شد خانه ی یک اصله درخت سپیدار و چند روز کارگر بدهند تا مدرسه ساخته شود، من درآن موقع فرزند پسر نداشتم، و لی فرزند دختر داشتم، بنا براین گفتم نمیتوانم کمک کنم، چون پسرندارم که به مدرسه برود، در آن زمان هافقط پسرها به مدرسه می رفتند، شب در منزل با خودم فکر کردم که نکند روزی بیاید که دختران هم به مدرسه بروند. لذا در کار مدرسه سازی شرکت کردم .
آن های که پول نداشتند در عوض پول کار ی بیش تر میکردند، فقط پول استاد کار راازقرار روزی 10تومان میدادیم، بقیه ی کارهارا خود مردم به طور مجانی انجام میدادند، درآن موقع کدخدای دِه ملاّ حمزه خان بود که خودش نیز خیلی کمک کرد، تامدرسه ساخته شد، آن وقت خود مردم یک معلم ازطرف «بیضا» آوردند، حقوق ومخارجش را میدادند تابه بچههای شان درس بدهد.»
بزرگ ترین مفاخر «حاجی آباد» میزبانی و مجاورت آقای سید هادی علوی است که دراین محل زیسته ودرهمین محل ازدنیا رفته وبه خاک سپرده شده است. اکنون منزل او را به مسجدی به نام خودش تبدیل نمودهاند. مردم «حاجی آباد» کم بضاعت و کم زمین اند، در سالهای اخیر حدود یکصد هکتار از اراضی محل شان را سیلاب رودخانه ی «کُر» برده است. حتی زمین برای ساخت منازل مسکونی ندارند، زمین برای فوتبال ندارند. مدتها است که سخن از انتقال مجدد روستا به چشمه ی بنار، یا سر پیچ روستای اللّه مراد خانی در میان است، لکن به دلیل عدم حل موضوع مالکیت مسکوت مانده است. «حاجی آباد» امروزه آن چنان در تنگنای زمین و مسکن قرار گرفته است که یک روستای 200 خانواری چنان در هم فشرده شده، مانند یک دِه 50 خانواری به چشم میآید. تراکم جمعیت دراین روستا خیلی زیاد است، چنان که دراین روستای درهم فشرده شده تعداد 1050 نفرزندگی میکنند . زنان باصری با لباس محلی
امروزه از روستای حاجی آباد تعداد 10 نفر کارمند پاگرفتهاند، ازاین جمله 4 نفر معلم ودبیر آموزش وپرورش ودونفردرجه دار نظامی به نامهای فرج محمد زاده وبشیرباصری میباشند. ازدیگر مفاخر حاجی آباد یک نفر شیخ الاسلام به نام صفرعلی معصومی ویک نفرمهندس پتروشیمی به نام گودرز باصری میباشند، درحال حاضرتعداد 7 نفر دانشجو ی حاجی آبادی در دانشگاهای مختلف کشور مشغول تحصیل هستند .
ورزش رزمی تکواندو در حاجی آباد دارای طرف داران زیاد است، به قرار اطلاع، تعداد 50 نفرازجوانان حاجی آبادی دارای کمر بند رنگی هستند. ازستاره گان تکواندو کار حاجی آبادی آقایان خیراللّه کرم پور، اللّه بخش استوار، علی رحم رحیمی، حسین حسن پور، لطف علی رمضانی، امید حسن پور، اصغر گل محمدی، حسین خلیلی وصادق رحیمی معرفی شدهاند .
«حاجی آباد» تا حدود 3 سال قبل ازاین دارای یک هیأت عزاداری بود، لکن امروزه دارای دو هیأت عزاداری به نامهای ابا عبداللّه الحسین (ع) واباالفضل العباس (ع) است. در روستای «حاجی آباد» از هر 3 تیره ی کافرهادی، کارضایی و کارمضانی زندگی میکنند. لکن اکثریت ساکنین ازتیره ی کارضایی هستند، آن دو طایفه ی دیگر مشترکا نیمی از جمعیت ده را تشکیل میدهند .
نمونه های نسب نامه ی هر 3 تیره چنین است:
1 - محمد باصری، عبداللّه، عین اللّه، عبداللّه، علی نجات، کامدد، قربان، کافرهاد - محمود.
2 - موسی، خدا رحم، محمد قلی، علی، جعفر، قریب، محمد، رحیم، کارضا - محمود.
3 - حسین، لطف علی، هومان، گنجعلی، کلب علی، سلیمان، لطف علی، کارمضان - محمود .
خواجه
به روایت نصراللّه نجفی، علی ناز رستمی
شیخ محمد قلی عباسی، گرگعلی راهدار
وقتی از گردنه ی مرتفع ونسبتا خطرناک پوشیده ازدرختان بنه وبلوط «تنگ تیر» عبورنموده وبه دامنههای شمالی آن رسیدیم، درست درناحیه ی غرب دریاچه ی «سد درود زن» به روستای ناهموار وتپه تپه ی میرسیم که اسمش «خواجه» است. تپه ی «خواجه» مُشرِف بر تمامی سطح دریا چه ی «سد درود زن» است که چشم انداز آن تاکوهای شهرک «ابرج» امتداد مییابد. ومنظره ی عالی دارد. این روستا نخستین محل در آستانه ی ورود به نیمه ی غربی «کامفیروز» میباشد.
پلاک ثبتی آن به نام «خواجه یهود» میباشد، قدیمیها به آن «قلعه یهود» نیز میگفتند. حاج غلام علی فیروز «مهجن آبادی» میگوید: «املاک " خواجه " و " چم شیر " مال یهودی های «شیراز» بود، پدرم مرحوم " ملاّ کیامرث " که درآن موقع کدخدای «مهجن آباد» ونماینده ی «صولةالدولة» دربلوک «کامفیروز» بود، آن را به مبلغ " یک هزارتومان " برای «صولةالدولة» خرید. کدخدایان «صولةالدولة» در «خواجه» عبارت بودند از ملاّکلب علی رستمی و ملاّ غلام حسین کدیور .
«خواجه» یک روستای خیلی قدیمی است، تاکنون چندین بار جابه جا شده است. گفته میشود که در محل قدیمی آن قبر گبری هم وجود داشته است، محل قدیمی این روستا اکنون در حاشیه ی دریاچه ی «سد درود زن» قرار گرفته است. روستای «خواجه» دارای اراضی زیاد وآب کم میباشد، ازاین با بت چندان مستعد برنج کاری نیست، لذاکشاورزان «خواجهای» جدیداهمانند مردم روستاهای «پل به بالا» وتنگ «شول» به امور باغ داری روکردهاند، آنها انواع باغات مثمراز قبیل سیب، آلبالو، گیلاس، زرد آلو و غیره به عمل آوردهاند. مجموع این شرایط، به آن روستا زیبایی و طراوتی خاص بخشیدها ست.
به گفته ی آقای نصراللّه نجفی، مالک اصلی املاک «خواجه» و " چم شیر"، «شیخ زین العابدین شیرازی» بود، پس از او مدتی در تملک شخصی به نام " سید محمد قالی فروش " قرار داشت. به دنبال اوبه دست «صولةالدولة» افتاد، سپس سهم دختربری «فرّخ بی بی» دختر «صولة الدولة» و همسر " سهراب خان بهادری " شد. چنان که بعضی دیگر ازآگاهان تاریخ «خواجه» میگویند: فرخ بی بی اراضی «خواجه» رااز برادرش خسرو خان خریده بوده.
به هرترتیب پس ازاحرازمالکیت فرخ بی بی براملاک «خواجه» عده ی از زارعان و کشاورزان این روستای به قصد اظهارتبریک در «شیراز» پیش سهراب خان بهادری رفتند و ضمنا از او خواستند که حدود 300 هکتار از اراضی موسوم «دو تلون - دوتلان » را، که در آن موقع درتصرف لیر منجانی ها قرارداشت، به «خواجه» برگرداند وجزء املاک خود قرار دهد، بدین ترتیب کشاورزان " خواجهای " به گوش سهراب خان وفرخ بی بی خواندند که آن زمینها نیز دراصل جزء املاک «خواجه» میباشد، که در حقیقت مال شما است، وگفتند: «ما رعیت همان زمینها میباشیم، لیر منجانیهابه زورازما گرفتند
سهراب خان ابتدا دستور داد تاگاوآهن ازگرمسیر آوردند، شروع کردند به خیش نمودن آن زمینها، در همین حال مردم لیر منجان پیش سهراب خان رفتند، به او گفتند: «این زمین هامال هیچ کس نیست، وقف سیدالشهدا(ع) است، ما کشت میکنیم وسال به سال روضه ی سیدالشهدا(ع) میخوانیم.» سهراب خان بهادری به محض شنیدن نام سیدالشهدا(ع) فورا استغفار کردو گفت: «من کوچکتر از آنم که سربه سر سیدالشهدا(ع) بگذارم.» فورا دستور داد تا گاو آهن رااز زمین خارج نموده، مجددا به گرمسیر برگردانیدند. سهراب خان در آن موقع در «شیراز» زندگی میکرد، گاهی هم به عشایری میرفت، خیلی کم به «کامفیروز» میآمد.
اما حاج محمدجان دهقان می گوید : سهراب خان بهادری به این آسانی کنار نرفت، ما باهم قرار گذاشتیم که برویم ازاداره ی ثبت نقشه ی تطبیقی بیاوریم، اگرحق با سهراب خان بود ما باید به او خسارت بدهیم ، اگرچنان چه حق با لیرمنجان بود، سهراب خان ضمن این که باید عقب نشینی کند ازخرج کرد خوهم دست بشوید؛ وقتی که نقشه آورده وتطبیق دادیم، حق بالیرمنجان بود . به این ترتیب سهراب خان مجبورشد عقب نشینی کند .
نصراللّه نجفی ادامه می دهد: «یک بارمن برای کار حمام قدیمی که در روستای پایین «چم شیر» و «خواجه» قرار داشت، پیش فرخ بی بی در«شیراز» رفتم، به او گفتم که دولتیها آمدهاند با ما دعوی 2 % میکنند، ما چیزی نداریم تابه آنها بدهیم، چون امسال حمام محل مان را تجهیز کردهایم.»
«از او خواستم تا یک نامه به مابدهد تا دولتیها دست از دعوی شان بردارند، فرخ بی بی نامهی خطاب به دولتیها نوشته و به من داد که ضمن آن مرقوم داشته بود: «کشاورزان خواجه ای بابت آن 2 % حمام محل شان را ساختهاند، شما از آن ها چیزی مطالبه نکنید.» دولتیها این حرف فرخ بی بی را پذیرفتند، دست از سر ما برداشتند.»
«بعد از اصلاحات ارضی نیز یک روزی در «شیراز» به منزل فرخ بی بی رفتم، او به من گفت: «بیا برای آخرین بار این فرشهای ما را بتکان» پس از آن که فرشها را گردگیری کردم، رو به من کرد و گفت: «اگر حقی از بابت زمینهای «خواجه» و «چم شیر علیا» به گردن شما داشته باشم، از شیر مادر حلالترتان باد.»
چنان چه گفته شد ه نام «خواجه» بر گرفته از محلی به همین اسم در فیروز آباد است. شیخ محمد قلی میگوید: «در حدود 8 پشت قبل، شخصی به نام «خواجه محمد تقی» ازآن «خواجهی فیروز آباد» به این نقطه ی «کامفیروز» آمده و بنای قلعه ی جدید «خواجه» را گذارده است. اعقاب او همگی با پیشوند کلمه ی «خواجه» یاد میشدند. اسامی آنها ازقدیم به جدید چنین است: خواجه محمد تقی، خواجه علی نقی، خواجه غلام رضا، خواجه علی رضا، خواجه عباس علی، خواجه رضاقلی، خواجه محمد قلی...
بعد از «خواجه» محمد تقی، یک خانوار از «شول پلنگی» به این محل آمد که اسمش «محمد حسین» بود. او 3 پسر داشت که ازقضا اسامی دونفر ازپسران او نیز با پیشوند کلمه ی «خواجه» یادمی شدند، مانند : «خواجه» میرزا خان و «خواجه» رجب علی. نام پسر دیگر ش ملاّ قربان علی بود. اعقاب آن 3 برادر اکنون در روستای «خواجه» زندگی میکنند که گروه کثیری از " خواجگان " را تشکیل میدهند.
بعدهاعدهی دیگراز بلوک «رامجرد» آمدند که خانواده ی شهید شعبان علی نظری از زمره ی آنها است، خانوادههای دیگری از بختیاری، ازنواحی سر حد ومناطقی دیگر در «خواجه» ساکن شدهاند، فرزندان آنان اکنون جمعیت زیادی راتشکیل میدهند.
اما بزرگ ترین مهاجرت به روستای «خواجه» در سال 1334 (هش) از ناحیهی «کودینیها» صورت گرفت، در آن سال گروه بزرگی از اهالی روستای «کودین - تنگ شول» که قبلاساکن روستای «چم شیر» بودند، به این محل آمده و بنای سکونت گذاشتند، اکنون میتوان گفت: جمعیت «خواجهی» موجود مرکب از 3 روستای کودین، چم شیر و خواجهی قدیم است. بیش ترین جمعیت مربوط به کودینی هامی باشد. در حال حاضر حدود 200 خانوار در روستای «خواجه» زندگی میکنند، که بیش از صد خانوار شان کودینی میباشند .
یک باب مسجد دراین روستا دایر است که زمین آن راآقای قربان علی رهبر هدیه کرده و بانی ساخت آن آقایان، حاج حسن قلی رضایی، جواد رسولی ونصراللّه نجفی بودهاند، زمینی هم جهت احداث یک باب حسینیه درنظر گرفته شده است. دراین روستا دو هیأت زنجیرزنی به نامهای قمربنی بنی هاشم (ع) وسیدالشهدا(ع) فعالیت دارند که اولی به مسئولیت آقایان شیرزاد همایونی و جعفرصبوری درسمت پایین ده؛ و دومی به سرکردگی آقایان: علی رحم کریمی، خدا کرم صفدری، حمزه کریمی، عبدالحسین رحمتی، عید محمد ارم روشن، اسماعیل راهدار و نصیب اللّه فرزانه درناحیه ی بالای ده امورعزاداری سیدالشهدارااداره میکنند.
پیش رفت مردم «خواجه» خوب بوده است، چنان که هم اکنون بیش از 15 نفرکارمند اداره ازآن جا برخاستهاند، گفته شده که مدرسه ی «خواجه» دومین مدرسه بوده که پس از مدرسه ی «خانیمن» در «کامفیروز» به کار آموزش پرداخته است، آنمدرسه در محل قدیمی روستا، به وسیله ی خود مردم باخشت و گل ساخته شده وسقفش با تیر بلوط کوهی پوشانیده شده بود. امروزه روستای «خواجه» دارای یک باب مدرسه ی 5 کلاسه ی مجهز میباشد، چنان که ازامکانات اولیه ی رفاهی مانند آب لوله کشی سالم، نعمت روشنایی برق، مخابرات وخانه ی بهداشت برخواردار است .
ورزش در روستای «خواجه» ازرونق قابل توجه برخوردارنیست. گویا در گذشته یک تیم فوتبال به نام «ساحل» دراین محل موجود بوده که ازستارگان آن آقایان: علی نظررحیمی، لهراسب پرهیزی، صمد رضایی وخدا کرم صفدری معرفی شدهاند، لکن اکنون آن تیم ازهم پاشیده است. هم چنین دیگر رشتههای ورزشی نیزدر حال رکود به نظر میرسد .
از تفرّج گاهای روستای «خواجه» میتوان به سواحل دریاچه ی «سد درود زن» وچشمه ی چنار دردامنه ی تل شیر اشاره نمود، درگذشتهها کمپ تفریحی فرح پهلوی در همین حوالی قرارداشت که اکنون به مرکزی برای نیروی هوایی مبدل گردیده است .
قلعه نو
به روایت کریما یزدی - شاپور نادری
با عبور از گردنه ی «درودزن» چشم اندازدل انگیز و مسحور کننده ی دریاچه ی «سد درود زن» را در مقابل خود می یابیم؛ با پشت سر گذاردن یک چند کیلومتر جاده ی باریک و پرخطر، که به حکم سواحل دریاچه ی سد پیچ و خم برداشته است؛ سرانجام به نخستین روستای کوچک وجدیدالتأسیس ناحیه ی شرقی «کامفیروز» به نام «قلعه نو» میرسیم که در زیردست جاده ی اصلی واقع شده است. آن را میتوان دروازه ی «کامفیروز» نامید. این محل درست در ساحل شمال شرقی دریاچه ی «سد درود زن» واقع شده واز هوای لطیف و همیشه بهار برخوردار است .
درهمین ابتدا باید به این نکته اشاره نمود که: بلوک «کامفیروز» به وسیله ی رودخانه ی «کُر» به دوقسمت شرقی - غربی تقسیم شدهاست؛ لکن به لحاظ اداری چون دارای دو دهستان دردوسوی رود خانهی «کُر» میباشد، که یکی بامرکزیت «خانیمن» (واقع درجهت شمال منطقه) ودیگری بامرکزیت «خرم مکان» (واقع درجهت جنوب منطقه) هست، بنابراین چون درحقیقت نسبت بین این دومرکزیت همان نسبت شمال وجنوب میباشد، ازطرفی هم ادارات دولتی به هریک «دهستان شمالی - دهستان جنوبی» میگویند، ازاین رو ازباب مجاز وتوسّع کلام، عرفاً به کل آن دو قسمت «شمالی وجنوبی» گفته میشود، وگر نه، نسبت بین «خانیمن» و«مشهد بیلو» دقیقاً همان شرق وغرب است، کمااین که نسبت میان دوروستای «قلعهنو» با«خرم مکان» نیز همین است. هم چنا ن که جهت «خرم مکان» با «مشهد بیلو» و «خانیمن» با «ده کهنه» همان جنوب وشمال است. درتعریف کلی تر: مسیررودخانه ی «کُر» (بااندک زاویه) ازجهت شمال به سمت جنوب است، نه از سمت شرق به غرب. قرص خورشید هر روز صبح ازپشت رشته کوهای «گر» طلوع نموده وبه موقع خودش درپشت گردنه ی «یوزگرد» غروب میکند، چنان که مسیررودخانه ی «کُر» بامسیر حرکت خورشید (متناسب بافصول مختلف سال) درتابستان وزمستان، گاهی شکل « » وگاهی شکل « » را تشکیل میدهد .
ازاین که بگذریم، درتاریخ «کامفیروز» سه «قلعه نو» به ثبت رسیده است: نخست «قلعه نو» متعلق به «تل سرخ» است که روزگاری یک روستای 50 - 60 خانواری بوده و در سال 1350 به زیر آبهای نیل گون دریاچه ی «سد درود زن» رفت. دوم «قلعه نو» موسوم به «قلعه نو» - «پالنگری» بود که درحدود 50 سال قبل ازاین توسط مالکان کیانی درنزدیکی های «قلعه نو» امروزی ساخته شد که به آن «شکر آباد» نیز میگفتند ." شکر " نام زن یکی ازکدخداهای آن قلعه به نام "مشهدی قیطاس " بود که درموقع بنای قلعه، دوش به دوش مردان کارمی کرد. اکنون آثارچندانی ازآن قلعه برجا نمانده است. «قلعه نو» سوم همین روستای کنونیمی باشدکه نخستین سنگ بنایش در سال 1360 توسط شخصی به نام " حاج آقابابا نادری " نهاده شد، او اولین خانه ی خشت و گلی خود را دراین نقطه ساخت. اکنون جمعیت ساکن در «قلعه نو» به 85 خانوار می رسند .
این محل مشرف بر اراضی وسیع و حاصل خیز است که وسعت آن مدام تحت تأثیر پیش روی و پس روی آب دریاچهی «سد درود زن» قرار میگیرد. روزگاری این اراضی جزء پلاک «پالنگری» سپس «بکیان» بود. کسانی چون: «حاج اسداللّه خان پالنگرینی»، «مُقبل السلطان حکیمی»، «مشیرالملک شیرازی»، «قوام السلطنة شیرازی»، «قوام الملک شیرازی» معدل السلطنة شیرازی» وسرانجام: «برادران کیانی» یکی بعدازدیگری ازداشتن مالکیت آن مباهات مینمودند. هر چه درعمق زمان های گذشته فرو برویم، سراسر اراضی این سوی رودخانهی «کُر» از باغ نو قدیم گرفته تا «حاجی آباد» کنونی یک حکم پیدا میکند. درنهایت با تاریخ «پالنگری» باستان پیوند میخورد .
اکنون این اراضی در اختیار وزارت نیرو وشرکت بهره برداری است که تحت نظارتادارهی آب یاری «کامفیروز» به کشاورزان «قلعه نوی» اجاره داده میشود. قسمتی از زمینهای «حسین آباد» نیز دارای همین حکم است، این اراضی درواقع بقایای آن اراضی وسیع بستردریاچه ی سد است که شامل 14 - 15 روستای مغروق میشود. درسال 1345دولت این اراضی را به ثمن بخس، ازقرار هرهکتار به مبلغ 2000 تومان ازکشاورزان ومالکان خریده وجزء بستروحواشی دریاچه مفروض کرد. اکنوناهالی «قلعه نو» به اتفاق شرکای حسین آبادی خود تلاش دارند تا این اراضی را به نفع خود آزاد سازند وسند مالکیت آن رابه دست آورند، بنابراین آنان در عرصههای سیاسی و اداری فعال هستند. درایام هرانتخابات که بازار وعده ها و نویدها گرم است، خیلی باحرارت وارد صحنه میشوند .
مرد کامفیروزی با ماهی های صید کرده از دریاچه سد درودزن
«قلعه نو» در سالهای اخیر به عنوان نخستین آزمایش گاه انتخاباتی برا ی کاندیداهای نمایندگی مجلس شورای اسلامی ظاهر شده است، هریک ازکاندیداهای حوزه ی انتخابیه ی مربوطه ابتدا شانس خود رادرآن جا می سنجد، سپس از آن روزنه کل «کامفیروز» راموردارزیابی قرار میدهد؛ علت آن علاوه بر عوامل متعدد دیگر، هم جواری با دریاچه ی «سد درود زن» است . روستای «قلعه نو» از امکانات اولیه ی زندگی مانند آب لوله کشی، برق ومخابرات برخورداراست. دارای یک باب مسجد نقلی به نام «صاحب الزمان(عج)» میباشد، یک هیأت عزاداری به نام اباالفضل العباس (ع) با مسئولیت آقایان شاپور نادری، امیر قربانی، کریم ایزدی، حسین قربانی و عنایت ایزدی اموردینی ومذهبی مرم محل را به عهده دارد. در سال 1365 دراین روستا یک باب مدرسه ی ابتدایی ساخته شدکه نام شهید حبیب اللّه سی سختی برآن نهادند .
جوانان این محل به امورورزشی اهمیت میدهند، دراین جایک تیم فوتبال وجوددارد که تحت نام «تیم فوتبال دوستان» فعالیت میکند، تاکنون درمسابقات منطقهای به کسب مقام نایل آمده است. سرپرستی این تیم به عهده ی آقای ابراهیم ایزدی میباشد. هم چنین تیم والیبال نیزتحت همین نام فعالیت میکند. برخلاف بسیاری ازروستاهای «کامفیروز» که شدیداً در مضیقه ی زمین ورزشی به سرمی برند «قلعه نو» مشکل زمین ورزشیندارد. این روستا به لحاظ برخورداری ازموقعیت ورزش مفرح شنا منحصربه فرداست .
ازاشخاص برجسته ونام دار «قلعه نو» جناب مهندس علی اکبرقبادی نماینده ی هفتمین دوره ی مجلس شورای اسلامیٍ، از حوزه ی انتخابیه ی " مرودشت " و " ارسنجان " می باشد، دو نفر سرهنگ ارتش به نامهای "علی باصری " و " حسین وفایی " ویک نفر دکتربه نام " امراللّه وفایی " ازدیگرچهره های شاخص این روستا میباشند. جادارد درهمین جا ازمرحوم مهندس امیرحسین رضایی نیزیادی به میان آید، او ازنخبه گان «کامفیروز» ودارای تحصیلات عالی دررشتههای پتروشیمی وزمین شناسی بود، مدتی شهردار منطقه ی 6 «شیراز» بود، سپس رئیس طرح نوسازی شهر«شیراز» شد. دردور پنجم انتخابات مجلس شورای اسلامی ازحوزه ی انتخابیه ی مرودشت کاندیداشد، لکن آراءلازم را به دست نیاورد، یک سال بعد ازآن دراثر سانحه ی رانندگی درگذشت .«قلعه نو» میزبان امام زاده ی موسوم به " زید بن زید " است که به " امام زاده ی باغ نو " مشهور است، چگونگی انتقال او از «باغ نو» سابق به «قلعه نو» لاحِق در کتاب «آفتاب کامفیروز» آمده است. روستای «قلعه نو» روبه پیش رفت است، رشد بیش از پیش آن وابسته به مجتمعهای در حال احداث برفرازجزیره ی «تل سرخ - سد درود زن» میباشد .
تاریخ چه ورود تیلر به کامفیروز
حالاکه در ابتدای ورود به «کامفیروز» هستیم، بهتراست به تارخ چه ی ورود دستگاه بسیامهم «تیلر» به «کامفیروز» اشاره نماییم، همان طوری که معلوم است، امروزه در کم تر خانه ی کامفیروزی است که تیلر به عنوان یک وسیله ی مهم کشاورزی، حمل و نقل و حتی سواری وجود نداشته باشد، اکنون ببینیم این وسیله ی ارزان، راحت، بی خطر، سبک و همه کاره چه زمانی، چگونه وازکجا وارد «کامفیروز» شد؟.
آقای جواهری شیرازی وارد کننده ی انحصاری دستگاه تیلر درفارس، نقل میکند که: «در حدود چهل سال قبل ازاین، من از طریق یکی از قوم و خویشان خود که در نمایندگی شرکت «استارت موتور ژاپن» کار میکرد، مطلع شدم که «ژاپن» یک نوع دستگاهی ساخته است که به جای گاو داخل زمین میرود وکار میکند وزمین را شخم میزند. من به آن قوم مان سفارش کردم که اگر ممکن است، برای ما یکی - دو دستگاه بیاورد تاببینیم چطوری هست، چنین شد که پس ازمدتی، برای اولین بار، ژاپن دو دستگاه تیلر برای ما در تهران فرستاد، من برای دیدنش به تهران رفتم، دیدم دو دستگاه تیلر چهار و نیم اسب نفتی است، نه گازوئیلی، من بااین که ازآن دستگاه هیچ سر در نمیآوردم، لکن طبعم نگرفت، متوجه شدم که ایننوع تیلر به درد ایران نمیخورد، آن ها را قبول نکردم، در نتیجه آن دو دستگاه تیلر پس به ژاپن برگشت .»
«به دنبال آن، ژاپن ازمن دعوت کرد که خودت بیا به ژاپن، انواع مختلف تیلر راتماشا کن وبپسند. من به ژاپن رفتم، مرا به یک کارخانه ی متعلق به شرکت «میتسوبیشی» بردند، دیدم تیلرهای گازوئیلی 8 اسب هم دارند، من آن ها را پسندیدم و تعداد پنج دستگاه سفارش دادم، خودم به ایران برگشتم. طولی نکشید که تیلرها به تهران رسیدند، خودم رفتم درتهران، تیلرها را با یک دستگاه انتر ناش قدیمی به «شیراز» آوردم، درآن زمان مقداری از جاده ی «شیراز» - «اصفهان» و «اصفهان» - «تهران» خاکی بود. دو نفر ژاپنی هم به همراه تیلرها به ایران آمده بودند، تاطرز کار باتیلر را به مردم ومشتریها یاد بدهند؛ آنها را هم با خودم به «شیراز» آوردم .»
«وقتی که تیلرها به «شیراز» رسید، ما به فکر فروشش افتادیم، هیچ سفارش و تقاضا وجود نداشت، با چند نفر مالک و کد خدا صحبت کردم، سر انجام اولین متقاضی غلام حسن خان درودی بود، که یک دستگاه آن رااز من خرید و به «ملک آباد» - «کامفیروز» برد؛ همان جای که اکنون در زیر دریاچه ی «سد درود زن» قرار گرفته است. راننده ی ژاپنی را هم با خود ش برد، من خودم هم به اتفاق آنها به «ملک آباد» رفتم، تاببینم تیلر چگونه کار میکند، تازه خودم هم میخواهم ببینم که چه چیزی وارد کرده ام! وقتی که تیلر باآن راننده ی ژاپنی خود به میان زمین رفته وشروع به شخم زدن کرد، مردم دور تیلر جمع شده، به دنبال تیلر حرکت میکردند و در بارهی کار آن اظهار نظرمی نمو دند؛ عدهی میگفتند این به درد نمیخورد، گاو بهتر است؛ می گفتند تیلر زمین را نفتی وخراب میکند، گاو بهتر است که هم زمین را شخم میزند، هم به روی آن " تپال " میاندازد وزمین ر اچاق مینماید.»
«تا موقعی که تیلر درمسیر خود کارمی کرد، جماعت به دنبال آن حرکت نموده ودرباره ی کار آن قضاوت میکردند، اما وقتی که تیلر بر میگشت، همه ازدور ش دور می شدند، وقتی که دوباره در مسیر خود قرار می گرفت و شروع به شخم زدن میکرد، باز هم جمعیت از هر طرف تیلر را همراهی میکردند...»
«دومین دستگاه تیلر را دو برادر به نامهای سید علی رضا و سید محمد رضا حسینی در «تُل سرخ» گرفتند، تا مدتی راننده ی تیلر ژاپنی بود، بعد آهسته آهسته یک چند نفر شیرازی را آموزش دادیم، آنها جانشین ژاپنیها شدند، درقدمهای بعدی افراد محلی طرز کار آن را بلد شدند، من هم هرازچند گاهی سری ازآنها میزدم، درباره ی نحوه ی نگهداری واستفاده ازآن راهنماییهای مینمودم، گاهی میشد که تامدت سه ماه نمیتوانستم سری به مشتریهای خود بزنم، وقتی بعد از سه ماه به سراغ آن هامی رفتم، می دیدم که روغن تیلر را عوض نکردهاند، روغن سوخته و سیاه شده بود .»
« بعدها ژاپن تیلرهای باقدرت 8/5 اسب ،9 اسب ،11 اسب ،13 اسب و درآخر 15/5 و18 اسب هم زد که برای همه ی کارهای کشاورزی وآب کشی کارآیی داشت. دستگاه تیلربه سرعت مجهز وهمه کاره شد، دستگاه برنج سفید کنی داشت، دستگاه خرمن کوبی داشت، دستگاه آب کشی داشت...آهسته آهسته کارخانه ی میتسوبیشی امتیاز ساخت این دستگاه تیلر را به شرکت «دای دونگ» کره جنوبی واگذار کرد، شرکت دای دو نگ تیلرهای باقدرت 9 - 11 و 13 اسب ساخت، که خیلی خوب بود، مثل دستگاه ژاپنی کارمی کرد. اکنون دیگر شرکت " دای دونگ " ازاین نوع تیلر نمیزند، امتیازش را به چین واگذار کرده است.»
هم چنین علی یوسفی ازخاطرات خود درمورد ورود اولین ماشین به «کامفیروز» شمالی میگوید: «بعدازاین که جاده ی «کامفیروز» شمالی توسط مالکین «بکیان» احداث شد، یک روز 5 شنبه بود که اهالی روستای «قلعه نو» به زیارت امام زاده ی «باغ نو» رفته بودند، تقریبا ازتمام 5 روستای «تُل سرخ» آمده بودند، جماعت در زیر درخت بزرگ چنار نشسته بودند، بزرگ ترها هرکس یک صحبتی میکرد، کوچک ترها هم گوش میگرفتند؛ ناگهان ازتنگ «ملک آباد» صدای ماشین شنیده شد، لحظاتی بعد دو دستگاه ماشین ازتنگ «ملک آباد» بیرون شدند وبه طرف «کامفیروز» آمدند، یکی یک ماشین باری، ودیگری یک دستگاه جیپ بود. تاآن موقع کسان زیادی بودند که ماشین را ندیده بودند، فقط عده ی میگفتند مااین را درشهر دیدهایم که روی آسفالت حرکت می کند، لاستیک هایش پرازباد است، روی فشارباد راه میرود... مردم ازجای خود حرکت کردند، به طرف جاده دویدند تا ماشین هارا از نزدیک ببینند، اما ازآن جا که حدود پانصد - ششصد متر با جاده فاصله داشتند، به ماشین ها نرسیدند، ماشین ها با سرعت به طرف «بکیان» و «خانیمن» حرکت کردند و رفتند .
بزرگان کامفیروز - عکس بالا ، ردیف جلو از چپ به راست :
ملا چوپانعلی علی آبادی ، ملا کیامرث فیروز مهجن آبادی ، علیجان باصری، سلیمان خان امینی ، حاج شیر علی کیانی (نفر پشت میز) لطفعلی خان معدل ، علی محمد دهقان لیرمنجانی، ملا غلامرضا صادقی بوگر ، حاتم دهقان خانیمنی ، ملا حیدر قلعه چغایی ...
ردیف بعدی: سربازان و مآمورین دولتی . عکس در سال 1312 در بکیان برداشته شده است ، جلسه با هماهنگی معدل ، برای ایجاد نظم و نسق اداری در کامفیروز دایر شده است .
عکس پایین : افراد شماره دار ، تعدادی از برزگان کامفیروز در جشن فرهنگ و هنر تخت جمشید - سال 2535
بادامک
به روایت اسکندر اثرکار - کرامت محمدی
به فاصله ی یک کیلومتر بعداز «لیرمنجان» درانتهای یک جاده ی فرعی به طول 12000متر به سمت چپ، روستای کوچک «بادامک» واقع است. این روستادر ناحیه ی جنوبی دهانه ی «تنگ شول» ودر دامنه ی تپه ی به همین نام قرار دارد، که دارای شیب نسبتا تُند است وحالتی رو به مشرق دارد. اطراف آن را درختان بلند سپیدار احاطه کرده است.
درباره ی وجه نام گذاری آن اختلاف است، برخی میگویند آن از «باد مکان» گرفته شده است، زیرا جای نسبتا سرد است که به بلندی، جریان هوا در آن جا سرعت بیش تری دارد، عدهی دیگر میگویند آن از«بادام» گرفته شدهاست، چون در گذشته دامنههای این تپه پوشیده از درختان بادام وبوته ی «محک» = (شیرین بیان) بوده، بناءا "کاف " «بادامک»از "محک "آمده ودواسم باهم ترکیب وترخیم شده است.
کسانی دیگر میگویند " کاف " «بادامک» ازادات تصغیر است که اشاره به «بادام کوچک» دارد. لکن فعلادرآن ناحیه نه بادامی وجوددارد ،نه چندان محکی به چشم میخورد .
مالک اصلی اراضی «بادامک» حاج میرزا جان طالبی ارد کانی بوده است، اولین بار در سال 1335 (هش) به دستور او نخستین خانه توسط شخصی به نام عسکر رحیمی دراین محل ساخته شد، خانه ی محقر و ساده و کوچک بود که تنهااجاره دار و نگهبان مزارع در آن زندگی میکردند. بعداچند خانوار ازشول پلنگی آمده ودرآن جا سکنی گزیدند .
«بادامک» فعلی دارای 44 خانوار میباشد که ساکنین آن از مردم «پلنگی» وکربلایی محمد حسینی اند. تقریبا تمام آنها شامل دوتیره ی شرون کمالی ونجفی میشوند. اراضی «بادامک» جزء پلاک ثبتی «کربلایی محمد حسینی» است، مردم «بادامک» زمین زیاد ندارند. یک باب مدرسه ی ابتدایی در این روستا مشغول امور آموزشی است، زمین مسجد به مساحت 825 مترمربع معین شده است، لکن ساختمان آن تاهنوز احداث نگردیده است، این روستا حسینیه هم ندارد. لکن ازامکانات اولیه ی رفاهی شامامل آب لوله کشی، روشنایی برق، مخابرات وراه روستایی برخورداراست .
روستای «بادامک» تا سال 1382 (هش) فاقد قبرستان بود. مردم «بادامک» جنازه ی متوفی را به قبرستان عموی «آب باد» یا «لیرمنجان» میبردند، در سال1382 برای اولین بار در محل خود قبرستان معین نموده و خانمی به نام " آبی جان فروزان " را در آن به خاک سپردند .
============================================================
چُغا به روایت حاج غلام موثقی، عطاموثقی سهراب موثقی، هاشم زاهدی و جلال نظری
جلال نظری
در حدود یک کیلومتر بعد از «لیرمنجان» در انتهای یک جاده فرعی به طول 1300 متر به سمت راست و مشرق، روستای «چُغا» واقع است. محلی است آباد، پرنعمت و دارای اراضی وسیع و حاصل خیز. کلمه ی «چُغا» بروزن " دُعا " ازلغات فارسی اصیل است که به معنی " بلندی " و نقطه ی مرتفع میباشد. تا حدود 40 سال پیش ازاین روستای «چغا» در محوطه ی قلعهی به همین نام قرار داشت، آن قلعه به روی تپه ی بزرگ خاکی به نام «تُل چغا» واقع در ساحل غربی رودخانه ی «کُر» استوار بود، به همین خاطر به آن «قلعه چغا» میگفتند. یعنی قلعهی که در نقطه ی مرتفع واقع شدهاست. بااین که امروزه از آن قلعه جز تلی باقی نمانده و روستای کنونی «چغا» به مسافت بیش از یک کیلومتر دورتر از آن تل ساخته شده است، بازهم " کامفیروزیها" به روستای «چُغا» - «قلعه چغا» میگویند، این حکایت از اهمیت «قلعه چغا» د رگذشته میکند. جدا قلعهی مهم بوده و دارای برج و بارو و امکانات دید بانی ودفاع بوده است .
خود اهالی «چغا» به روستای خود " چغا " و به تل قدیمی خود «تل قلعهای » یا تل «چغا» میگویند. آن ها به آن تل قدیمی خود خیلی اهمیت میدهند، آن را مایه ی مباهات و افتخارات تاریخی خود میدانند، از این رو برای آن تل فضایل و افسانهها تراشیده شده است. آقای جلال نظری ضمن مطلبی که در مورد «قلعه چُغا» تهیه نموده است چنین مینویسد: «در مصب رودخانه ی زاینده رود«کُر» با آبهاینیلگون دریاچه ی "سد درودزن " از دور تپهی خاکستری نمایان است، که دامنههای آن پوشیده از گُلهای رنگارنگ قرمز و آبیاست، دراطراف آن تپه ی خاکستری مزارع سر سبز جو، گندم و شلتوک همواره خود نمایی میکنند. این تپه برای تک تک مردم کامفیروز، بویژه پیرمردان و پیرزنان " چغایی " خاطرهانگیز است؛ زیرا روزگاری مرکز فرمانروایی منطقه ی مهم «کامفیروز» بوده و مردانی بزرگ درآن زندگی میکردهاند. مردانی که امرشان مُطاع و دستورات شان بی چون و چراقابل اجرا بود، از جمله ی این مردان بزرگ "ملاّ حیدر موثقی " وملاّحسن خان قلعه چغایی " بودند؛ که یاد ونام شان همیشه نا نیکی برسر زبانها است.» « این گونه که میگویند: این تپه از زمانهای بسیار قدیم وازعهد "تیموریان" به وجود آمده است، اول بار " تیمور خان " برای آموزش نیروهای جنگی اش این تپه را به وجود آورده و قلعهی بر روی آن بنا کرد چنان که بر بلندای آن تا هنوز آثار بناهای مخروبه وجود دارد.» در سال 1350(هش) به دنبال بالا آمدن آب دریاچه ی «سد درود زن» آخرین بازماندگان، این قلعه سابق را ترک نموده، به حدود یک کیلومتری درجهت غرب نقل مکان نمودند. آنها در ابتدا با مصالحی از قبیل خشت و گل و چوب اقدام به ساخت و ساز خانه برای خود نمودند، اما در طی 20 سال گذشته با استفاده از مصالح ساختمانی مُدرن ومحکم از قبیل آجر، سیمان و آهن خانههای محکم و استوار ساخته اند. «چغای» امروزی تعداد 220 خانوار را در خود جا داده است که تعداد کل جمعیت آن بالغ بر 800 نفر میشوند، چنان که میگویند امروزه وسعت روستا نسبت به 15 سال قبل دو برابر شده است. نخستین مالک شناخته شده ی «قلعه چغا» حاج نصراللّه خان ایلخانی بود، حاج نصراللّه خان علاوه بر «قلعه چُغا» مالکیتهای زیادی در سراسر تنگ شول، «دلخان» و «مهجن آباد» داشت، او پسری داشت به نام «اسعدالسلطنة» و او هم زنی داشت به نام «زینةالسلطنة» که همه ی این املاک را فروخت. «شول »و «کودین» را به عزت اللّه خان صولة السلطنة برادر صولة الدولة فروخت، «دلخان»را به حضرات «کشکولی» و «بزی» داد، قلعه ی «چغا»، «پلنگی » و «آب باد» را مدتی برای خودشان نگه داشتند. در قلعه ی «چغا» دو نفر کدخدا معین کردند به نامهای ملاّ حسن خان و ملاّ حیدر آنها هم کدخدا و هم اجاره دار املاک اسعد السلطنة بودند . سرانجام " زینةالسلطنة " تصمیم گرفت املاک «قلعه چُغا» را هم به فروش برساند که فروخت به مرحوم حاج سید محمد دبیری و عزیز اللّه خان قوامی. " زینةالسلطنة " پسری داشت به نام " غلام رضا خان " که اورابه خارج فرستاده وبهای املاک «چغا» را خرج پسرش کرد. حاج سید محمد دبیری املاک «چغا»، «آب باد» و «پلنگی» را که همگی جزءیک پلاک بودند، نگه داشت تازمانی که برنامه ی اصلاحات ارضی پیش آمد . تا حدود یکی دو سال قبل از این اراضی «چغا» تنها زیر کشت شلتوک میرفت، اما از حدود 2 سال به این طرف مردم «چغا» سعی کردهاند از زمینهای خود سالی دو بار محصول بردارند، بدین ترتیب که نیمی از سال، زمینها رابه زیر کشت جو و گندم میبرند، نیمه ی دیگر سال تحت کشت شلتوک قراردارند. اراضی «چغا» علاوه بر حق آبه ی معینی که از رودخانههای «کُر» و تنگ «شول »دارد، از طریق تعداد130 حلقه چاه عمیق نیز مشروب میشود. آن قسمت از اراضی که در حاشیه ی «سد درود زن» قرار گرفته و از آب رودخانه ی «کُر» مشروب میشود، به نام " چم رنجان " معروف است، آن قسمت از اراضی که از آب رودخانه ی تنگ «شول» مشروب میشود، به زمینهای " بونه " معروف میباشد. وقسمت سوم زمین های معروف به " زمینهای تلمبه " می باشد . ورزش در «قلعه چغا» دارای فراز و نشیب های بوده است، تیم فوتبال موسوم به " پرواز " این روستا در مسابقات جام نوروزی سال 1377 «کامفیروز» حایز مقام اول شد ودر تور نمنت های بعدی تا مقامهای دوم و سوم عقب نشست، اکنون گویا دوره ی فترت واستراحت را میگذراند. جلال نظری دراین مورد چنین میگوید: «در سال 1379 هنگامی که جناب آقای خاتمی ریاست محترم جمهوری به شهرستان مرودشت تشریف آوردند، من طی نامهی از محضر ایشان خواستم که نسبت به معضلات این روستا، بویژه در امور ورزش توجه مبذول دارند، پس از مدتی از دبیرخانه ی ریاست جمهوری نامهی باقید رونوشت به فرمانداری - بخشداری و تربیت بدنی، برایم آمد که ضمن آن به مسئولین ذی ربط توصیه شده بود تا نسبت به رفع موانع موجود و تخصیص اعتبارات لازم اقدام فرمایند.» «لکن تا هنوز اقدامی دراین جهت صورت نگرفته است. ورزش کاران روستای «چغا» فاقد هر نوع امکانات ورزشی از قبیل زمین فوتبال و والیبال و سالن تربیت بدنی میباشند. هر سال از یک نقطه زمینی که زیر کشت نمیرود به عنوان زمین فوتبال استفاده میشود. در زمستانها کُلر شلتوک را جمع میکنیم، زمین کشاورزی را صاف نموده، به روی آن فوتبال مینماییم؛ در فصل بهار که آن زمین هازیر کشت میرود، ما دیگر زمینی برای بازی نداریم.» جلال ادامه میدهد: «مراسم جشن عروسی در «چغا» بسیار ساده و سالم برگزار میشود، هرکس توان و قدرت مالی جهت برگزاری مراسم عروسی داشته باشد، جشن مفصل به پا میکند، آن که توانایی برپایی جشن را نداشته باشد، دست نامزد خود را گرفته و به ماه عسل میرود. از حدود 3 سال به این طرف تعدادمسافران ماه عسلی روز به روز زیادتر میشوند، اهالی «چغا» نه تنها ایرادی بر آن ها نمیگیرند، که بیش تر تشویق شان مینمایند، تا این سنت نبوی هر چه ساده تر و سالمتر برگزار گردد.» «هم چنین مردم «چغا» هیچ تقیّدی ندارند تا در مرگ عزیزان شان حتما لباس سیاه برتن نمایند، یا مدتهای زیادی در مراسم شادی شرکت نکنند، تا سر و صورت خود را اصلاح نکنند... شاید چنین رسوم در گذشته وجود داشته، اما اکنون دیگر منسوخ شدهاست. وقتی عزیزی از دنیا میرود، بستگان او لباس روزمره ی خود رابرتن میکنند ودر مراسم جشن و شادی اقوام، خویشان و همسایگان شرکت مینمایند.» روستای «چغا» دارای مسجد و حسینیه ی مجزّی و باشکوه میباشد، که با همّت و پشت کار خود اهالی ساخته شده است، یک هیأت عزاداری به نام حسین بن علی (ع) امور عزاداری حضرت خامس آل عبا(ع) راسازمان دهی میکند، مراسم عزاداری و روضه خوانی در «قلعه چغا» سابقه ی بسیار طولانی دارد، چنان که در سالیان قبل حدود یک ماه تمام جلسات روضه خوانی و پُخت و پز نُذورات ادامه داشت، تقریبا هر خانهی هر سال یک جلسه روضه میخواند، بعضیها هم بیش تر، اما در سالیان اخیر بنا به علل فراوان متروک شده و بیش از چند جلسهی انگشت شمار باقی نمانده است . مردم «چغا» در جریان جمع آوری کمک به زلزله زدگان شهرستان بم، در زمستان سال 1382 مبلغی در حدود 20 میلیون ریال وجه نقد به ستاد جمع آوری کمک وامداد به زلزله زدگان، که زیر نظر پایگاه مقاومت اداره میشد، مساعدت کردند .