تربیت از راه سخنوری
الف) مفهوم شناسی
خطابه - از ماده «خطب» - به معنای کلامی است که بین دو نفر رد و بدل می شود (ابن فارس، 1410، ذیل: «خطب»). در اصطلاح اهل منطق، خطابه از صناعات خمس به شمار می رود که در آن با سخن گفتن در برابر دیگران، می توان آنان را اقناع کرد. خطابه از صناعات دیگر (برهان، جدل، سفسطه و شعر) نافذتر و مؤثرتر است (خوانساری، 1376، ص 107).ارسطو می گوید: خطابه، صناعتی است که توسط آن بتوان در هر امری از امور جزئی، دیگران را در حد امکان اقناع نمود (ضیائی، 1373، ص 3).
خطابه، بیشتر برای عموم مردم به کار می رود و این ممکن است به دلیل مواد به کار رفته در آن باشد. موادی که در خطابه به کار می رود عبارت اند از: مظنونات، مقبولات و مشهورات، که مردم به اینها بیشتر عادت کرده اند، تا برهان و استدلال. بیشتر مردم قدرت درک و فهم برهان و استدلال را ندارند و یا دست کم استفاده از برهان برای تفهیم و اقناع عامه مردم، به زمان بیشتری نیاز دارد؛ بنابراین، از سویی، عموم مردم با خطابه زودتر اقناع می شوند و از سوی دیگر، خطیب نیز برای اقناع آنان زودتر و ساده تر به نتیجه می رسد.
شایان ذکر است که خطابه با موعظه برابر نیست، بلکه به یک معنا خطابه غیر از موعظه است و به یک معنا موعظه مصداقی از خطابه است. استاد شهید مطهری در این باره می گوید: «خطابه با موعظه فرق دارد؛ زیرا خطابه صناعت است و جنبه فنی دارد و هدف آن تحریک احساسات و عواطف است؛ اما هدف موعظه تسکین شهوات و هواهای نفسانی است و بیشتر جنبه منع و ردع دارد. اگر هدف خطابه را مطلق اقناع بدانیم، وعظ و موعظه هم قسمتی از خطابه است» (مطهری، 1367 ب، ص 237).
توجه به این نکته نیز لازم است که موعظه در «فن» بودن چیزی از خطابه کم ندارد و هر کسی نمی تواند بدون آموزش و کسب آگاهی های لازم درباره روش موعظه، به موعظه بپردازد، گرچه برخی از ویژگی های آن، از قبیل تُن صدا و گیرایی سخن، خدادادی است؛ چنان که خطابه نیز چنین است.
ب) تاریخچه خطابه
تاریخچه خطابه به گذشته های دور و حتی به یونان قدیم، باز می گردد؛ زیرا در یونان قدیم نیز خطابه مطرح بود و سخنرانان مشهوری، مانند هومر و سولون، در آن زمان وجود داشتند. ارسطو نیز از جمله کسانی است که در یونان قدیم، در تدوین و گسترش فن خطابه تلاش فراوانی کرد.خطابه، در میان عرب های جاهلی و پیش از اسلام نیز جایگاه مهمی داشت؛ زیرا در آن عصر، مردم سواد کمی داشتند؛ از این رو سران قبائل در بسیج افراد قبیله برای جنگ و ترساندن دشمن و کارهای اجتماعی دیگر و توجیه مردم، نیاز داشتند که یا خود سخنوری ماهر باشند، و یا سخنوران ماهری را برای این منظور در اختیار بگیرند.
با ظهور اسلام در جزیره العرب، که افراد با سواد آن بسیار کم بود، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای ترویج و تبلیغ اسلام و رساندن پیام وحی به مردم، روش خطابه را در پیش گرفت؛ زیرا شاید تنها روشی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن زمان می توانست برای رساندن پیامی الهی به مردم از آن استفاده کند، همین روش بود.
خطابه در اسلام همان خطابه پیش از اسلام است، ولی هدف از به کارگیری آن متفاوت است. در اسلام، نوع خاصی از خطابه، که موعظه نامیده می شود، بیشتر به کار می رفت، هر چند از انواع دیگر خطابه، مانند: خطابه های حماسی، سیاسی و اجتماعی نیز استفاده می شد. خطبه های جمعه در صدر اسلام، مجموعه این اقسام را در بر می گیرد؛ اما پس از دوره پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و پس از دوره پنج ساله حکومت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) - که حکومت از دست اهل بیت (علیهم السلام) خارج شد - خطابه های معصومان (علیهم السلام) و پیروان آنان بیشتر جنبه اخلاقی و موعظه به خود گرفت. با وجود این، اسلام در پیشبرد و تقویت فن خطابه بسیار مؤثر بوده است (همان، ص 224 - 247).
ج) ویژگی های خطابه در اسلام
خطابه دارای ویژگی هایی است که برخی از آنها عام است و در خطابه های پیش از اسلام نیز وجود داشته است و برخی از آنها ویژگی هایی است که در اسلام، به ویژه از سوی معصومان (علیهم السلام)، بر آن افزوده شده است. مهم ترین این ویژگی ها چنین است:1. خطابه به موضوع خاصی اختصاص ندارد. هر موضوعی را می توان موضوع خطابه قرارداد و درباره آن سخن گفت. موضوع های سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، دینی، اعتقادی، علمی و....
2. همچنین خطابه به افراد خاص یا گروه های سنی و اجتماعی خاصی اختصاص ندارد، بلکه عموم مردم و همه گروه های سنی و اجتماعی را شامل می شود؛ زیرا مطالبی که معمولاً سخنران بیان می کند، می تواند برای همه این گروه ها قابل درک باشد و یا دست کم قسمت زیادی از آن برای بیشتر افراد قابل فهم و درک است؛ چرا که هدف و غرض اصلی از خطابه، قانع کردن عموم مردم است، نه افراد و گروه های خاص.
3. خطابه به زمان و مکان خاصی وابسته نیست؛ چون مخاطب ویژه ای ندارد؛ از این رو در هر مکانی که گروهی از مردم جمع شده باشند، می توان خطبه خواند؛ اما بیشتر خطابه ها در مکان های عمومی، مانند مساجد، حسینیه ها، تکیه ها و یا میدان های شهر، که عموم مردم در آنها گرد هم می آیند، ایراد می شود.
4. خطابه تنها یک روش آموزشی صِرف نیست، بلکه هدف اصلی آن - چنان که در تعریف اصطلاحی آن گذشت - اقناع عاطفی عموم مردم است و در آن، خطیب به ذکر مواعظ، تاریخ، اخلاق و ارشاد مخاطبان می پردازد؛ در عین حال این هدف بدون ارائه اطلاعات دینی، اخلاقی، اجتماعی، تاریخی و... تأمین نمی شود و در نتیجه خطابه را می توان از روش های آموزشی به شمار آورد.
5. معصومان (علیهم السلام) خطبه های خود را بیشتر با حمد و ثنای خداوند متعال شروع می کردند. این امر، افزون بر اینکه شکر و سپاس سخنران در برابر نعمت و توفیق نطقی است که خداوند به او داده، می تواند مطالب آموزشی دینی و معرفتی را نیز برای مخاطبان در بر داشته باشد. سخنران دینی می تواند از این راه خدا را به مخاطبان معرفی و راه و روش حمد و سپاس او را نیز بیان کند.
6. سخنرانان صدر اسلام، به ویژه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان معصوم (علیهم السلام)، هنگام خواندن خطبه، بر مکانی بلند ایستاده و یا می نشستند و خطبه می خواندند. این عمل، افزون بر اینکه سخنران را در اشراف بر مجلس و تسلط بر سخن، یاری می رسانَد، به مخاطبان نیز این امکان را می دهد که سخنان او را بهتر بفهمند؛ چنان که امروزه در کلاس های درس نیز مکان معلم و استاد از مکان دانشجویان بلندتر است. پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) برای خواندن اولین خطبه خود در دعوت مردم به اسلام، از کوه صفا بالا رفت و در آنجا بر بالای سنگی بلند ایستاد و ندای: «یا صباحاً» (1) سر داد (سبحانی، 1371، ص 217). بعدها نیز پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مسجد النبی - در مدینه - هنگان خواندن خطبه بر درختی تکیه می داد، تا اینکه یکی از اصحاب برای آن حضرت منبری تهیه کرد و از آن پس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر منبر می نشست و خطبه می خواند.
7. از دیگر ویژگی های خطابه های معصومان (علیهم السلام) کوتاه بودن خطابه های آنان است. طولانی کردن خطبه چیزی جز خستگی و بی علاقگی در مخاطبان ایجاد نمی کند. متن بیشتر خطابه های معصومان (علیهم السلام) بیش از سه تا چهار صفحه نیست، (2) مگر در برخی موارد که کمی از این مقدار بیشتر است. خطبه غدیر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در حجه الوداع که از اهمیتی ویژه برخوردار است - آن گونه که در بحارالانوار نقل شده است (3) - حدود سیزده صفحه است و بزرگ ترین خطبه های حضرت علی (علیه السلام) از بیست صفحه تجاوز نمی کند. سایر خطبه ها معمولاً از این کمتر است. این امر به دلیل توجه آن بزرگان به این نکته است که سخن گفتن ممکن است سخنگو را خسته نکند، ولی برای شنونده خسته کننده باشد؛ از این رو باید حال مخاطبان را رعایت کرد، چه اینکه هدف از خطابه، سخن گفتن و تمرین سخنرانی نیست، بلکه آموزش دادن مخاطب است؛ پس خطابه باید به گونه ای باشد که مخاطب به شنیدن آن رغبت کند.
8. ویژگی دیگر خطبه های معصومان (علیهم السلام)، متنوع بودن مطالب و محتوای خطبه هاست. آنان برای رفع خستگی مخاطبان، افزون بر کوتاه کردن خطبه ها، از مطالب متنوع و موضوع های گوناگون سخن می گفتند؛ برای مثال امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در اولین خطبه نهج البلاغه، از چندین موضوع، مانند توحید، آفرینش جهان، خلقت حضرت آدم (علیه السلام)، بعثت پیامبران و بعثت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، سخن گفته است. تنوع موضوع و مطالب، به ویژه برای عموم مردم، موجب رفع خستگی و توجه بیشتر آنها به سخنرانی می شود.
9. به کار بردن کلمات و عبارات خطابی در حین سخنرانی نیز از دیگر ویژگی های خطابه های معصومان (علیهم السلام)، برای رفع خستگی مخاطبان و جلب توجه آنان به سخنرانی است. تکیه کلام هایی چون: ایها الناس، معاشر الناس، عبادالله، و مانند آنها، توجه مخاطبان را به سخنرانی جلب می کند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حجه الوداع، این گونه خطبه خواند:
أیها الناس! ان دمائکم و أعراضکم علیکم حرام...؛ أیها الناس! ان الشیطان قد یئس أن یعبد بأرضکم هذه...؛ أیها الناس! انما النسییء، زیاده فی الکفر...؛ أیها الناس! إن لنسائکم علیکم حقاً... (حرانی، 1369، ص 31).
10. از دیگر ویژگی های خطابه های معصومان (علیهم السلام)، موزون و مسجع بودن عبارت های آنهاست. این امر، افزون بر اینکه عاملی برای خسته نشدن مخاطبان است، آنان را بر یادگیری و حفظ مطالب خطبه کمک می کند. البته این ویژگی تنها به خطبه های معصومان (علیهم السلام) اختصاص ندارد، بلکه همه گفته های آنان با فصاحت و بلاغت بی مانندی ارائه شده است؛ چرا که آنان فصیح ترین و بلیغ ترین مردم زمان خود بودند.
جرج جرداق، نویسنده ی مسیحی، در این باره می نویسد:
سبک و روش علی بن ابی طالب، در نتیجه صدق و راستی، به مرحله ای رسیده که سجع و وزن هم در سخن او بدون هیچ گونه تکلف و تصنعی جلوه یافته و ظهور نموده است و از همین جاست که جمله های بی شمار موزون و مسجع امام علی (علیه السلام)، از هرگونه ساختگی بودن و تصنع دور بوده و از طبع سرشار او بی تکلف، مانند آب از سرچشمه، روان گشته است. به این سخن موزون و مسجع و مقدار سلامت طبع و ذوقی که در آن به کار رفته است، بنگرید: «یعلم عجیج الوحوش فی الفلوات و معاصی العباد فی الخلوات و اختلاف النینان فی البحار الغامرات و تلاطم الماء بالریاح العاصفات؛ [خداوند] از بانگ جانوران بیابان ها و گناه پنهانی بندگان و آمد و رفت ماهیان در دریاهای پر آب و برهم خوردن آب با توفان های شدید باخبر است» (جرداق، 1375، ج 2، ص 431).
11. علاوه بر موارد یاد شده، خطبه های معصومان (علیهم السلام) ویژگی دیگری نیز دارد و آن این است که حالت یک طرفه نداشت که فقط سخنران سخن بگوید و دیگران گوش دهند، بلکه هرگاه در ذهن مخاطبان پرسشی ایجاد می شد، هر چند در میان خطبه بود و یا پرسشی که ربطی به موضوع نداشت، می توانسند پرسش خود را مطرح کنند و جواب بشنوند؛ به سخن دیگر معصومان (علیهم السلام) حتی در خطبه نیز اولویت را به پرسش می دهند؛ سخنرانی نیست، بلکه هدف آموزش و اطلاع رسانی است؛ برای نمونه:
وقتی پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به ایراد خطبه شعبانیه مشغول بود، امیرمؤمنان علی (علیهم السلام) پرسید: ما افضل الاعمال فی هذا اشهر؟؛ برترین اعمال در این ماه چیست؟ پیامبر فرمود: الورع من محارم الله (مجلسی، 1403، ج 96، ص 356)؛ دوری گزیدن از آنچه خدا حرام دانسته است.
د) استفاده از خطابه در سیره پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت (علیهم السلام)
می توان گفت اولین خطبه ای که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از مبعوث شدن به پیامبری برای دعوت عموم مردم به اسلام ایراد کرد، زمانی بود که بر کوه صفا بر بالای سنگ بلندی ایستاد و با صدایی رسا فریاد برآورد: «یا صباحاً» و با جمع کردن مردم به گرد خود، آنان را به اسلام دعوت کرد و فرمود:ای مردم! اگر من به شما گزارش دهم که پشت این کوه دشمنان شما موضع گرفته اند و قصد جان و مال شما را دارند، آیا مرا تصدیق می کنید؟ همگی گفتند: ما در طول زندگی از تو دروغی نشنیده ایم. سپس فرمود: ای قریشیان! خود را از آتش نجات دهید. من برای شما در پیشگاه خدا نمی توانم کاری انجام دهم. من شما را از عذاب دردناک می ترسانم... (سبحانی، 1371، ص 217).
نخستین خطابه های پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیشتر در موضوع های توحید، نفی شرک و نبوت بود و بعدها در موضوع های دیگری مانند: معاد، جنگ، موعظه های اخلاقی و سایر مسائل اجتماعی، ایراد می شد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، هنگامی که با مسئله ای اجتماعی، اخلاقی یا دینی روبه رو می شد که تبیین آن برای مردم ضرورت داشت بر فراز منبر می رفت و درباره آن برای مردم سخن می گفت.
ذیل آیه «یأایها الذین ءامنوا لاتحرموا طیبات مآ أحل الله لکم و لا تعتدوا إن الله لا یحب المعتدین» (مائده، 87) آمده است: برخی اصحاب پیامبر با هم عهد بستند که روزها روزه بگیرند و شب ها را به عبادت بگذرانند، گوشت نخورند و در نهایت تارک دنیا شوند. خبر به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید. ایشان به مسجد رفت و پس از نماز جماعت، بر منبر رفته و برای آنان خطبه خواند و فرمود: «چرا برخی، زن، عطر، خواب و شهوت های دنیا را بر خود حرام می کنند؟! من به شما نمی گویم مانند کشیش ها و راهبان باشید؛ در دین من، ترک گوشت، زن و گوشه نشستن، جایز نیست. رهبانیت امت من در جهاد است...» (عروسی حویزی، 1370، ذیل آیه 87 سوره مائده).
همچنین وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درهای منزل اصحاب خود، جز در خانه علی (علیه السلام)، را که به مسجد پیامبر - در مدینه - باز می شد، بست، برخی اصحاب ناراحت شدند. خبر به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید. پیامبر قیام کرد و برای آنان خطبه خواند و پس از حمد و ثنای خدا، فرمود:
اما بعد فانی امرت بسد الابواب، غیر باب علی، فقال فیه قائلکم و الله ما سددت شیئاً و لا فتحته ولکن امرت بشیء فاتبعته... (مجلسی، 1403، ج 39، ص 31)؛ همانا من مأمور شدم تا در خانه ها به مسجد را ببندم، مگر در خانه علی را، برخی از شما زبان به اعتراض گشوده اید؛ به خدا قسم! من [به رأی خود] دری را نبستم و دری را نگشودم، ولی مأمور [خدا] بودم و اطاعت کردم.
از دیگر خطبه های آن حضرت، خطبه ای در جنگ تبوک، خطبه ای در منا، درباره ماه مبارک رمضان و خطبه ی معروف حجه الوداع است که در آن علی (علیه السلام) را به جانشینی خود برگزید.
همچنین از زمانی که نماز جمعه واجب شد، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هر جمعه دو خطبه می خواند و در آن به آموزش مسائل دینی، اعم از اخلاقی، اعتقادی، سیاسی و...، می پرداخت.
از خطبه های پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که بگذریم، خطابه های امیرمؤمنان علی (علیه السلام) نیز مشهور و معروف است. برخی از خطبه های آن حضرت در کتاب شریف نهج البلاغه، گردآوری شده است. از میان خطابه های آن حضرت، برخی از نظر محتوا و یا از نظر فصاحت و بلاغت، شهرت و برجستگی ویژه ای دارد؛ از آن جمله: خطبه های مشهور و معروف «همّام» یا متقین، «شقشقیه»، «قاصعه» و خطبه «وسیله» است. خطبه های امام علی (علیه السلام) به قدری فصیح، بلیغ و پر محتواست که ابن ابی الحدید آنها را از سخن خالق فروتر و از سخن مخلوق فراتر دانسته و می گوید: مردم دو فنِ خطابه و نویسندگی را از او فرا گرفته اند (مطهری، 1367، ص 15).
اولین خطبه نهج البلاغه خطبه ای است که آن حضرت در معرفت خدا، توحید، نفی شرک، خلقت آسمان و زمین و خلفت انسان خوانده است. در این خطبه، پس از حمد و ثنای خدا، آمده است:
اولین واجب در دین، شناخت خداست، و کمال این شناخت به تصدیق اوست، و کمال این تصدیق به یگانه دانستن او و کمال یگانه دانستن او این است که این یگانگی را خالص گردانیم و کمال خلوص این است که صفات را از او نفی کنیم؛ زیرا هر صفتی گواهی می دهد که غیر از موصوف است، و هر موصوفی گواهی می دهد که غیر از صفت است؛ بنابراین، هر کس خدا را توصیف کند، او را قرین و همراه آن صفت دانسته است و کسی که خدا را در کنار صفت بداند، او را دو تا دانسته و کسی که خدا را دو تا بداند، او را به دو جزء تقسیم کرده است و هر کس او را دارای جزء بداند، نسبت به او جاهل است و کسی که به خدا اشاره کند، او را محدود دانسته و کسی که او را محدود بداند، او را به شماره درآورده است و کسی که گوید: «خدا در کجاست؟» او را مظروف دانسته، و کسی که گوید: «خدا بر کدام فراز است؟»، مکان های دیگر را از او خالی دانسته است... (نهج البلاغه [ترجمه شهیدی]، ص 3).
پس از امیرمؤمنان علی (علیه السلام)،نقش خطابه در سیره ائمه (علیهم السلام) کم رنگ شد؛ زیرا در صدر اسلام رسم بر این بود که حاکمان برای مردم خطبه می خواندند و اگر کسانی، غیر از حاکمان، برای مردم خطبه می خواندند، باید از حاکمان اجازه می گرفتند و این، می طلبید که از درباریان و هواداران حکومت باشند و چون ائمه (علیهم السلام) با حکومت ها مخالف بودند، چندان موقعیتی برای خطبه خواندن نداشتند. در عین حال از برخی امامان (علیهم السلام) چندین خطبه نقل شده است؛ از جمله: خطبه امام حسن (علیه السلام) در برابر معاویه. پس از پیمان صلح با معاویه امام بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای خدا و درود و صلوات بر پیامبر و خاندانش، به معرفی خود و بر حق بودن خود و معرفی معاویه و بر باطل بودن او پرداخت (حرانی، 1369، ص 234). همچنین آن حضرت به هنگام شهادت پدر بزرگوار خویش، بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای خدا و درود بر رسول خدا و خاندانش، در مورد شهادت پدر و فضائل آن حضرت خطبه خواند (کلینی، 1365، ج 1، ص 457).
از حضرت امام حسین (علیه السلام) نیز دو خطبه مشهور و معروف است؛ یکی خطبه آن حضرت به هنگام خروج از مکه (ابن طاووس، 1383، ص 91) و دیگری خطبه وی در روز عاشورا برای سپاه دشمن (نجفی، 1373، ص 87 و 197).
بنابراین، خطابه یکی از شیوه هایی بوده است که برخی معصومان (علیهم السلام)، در راستای آموزش اعتقادات، احکام و اخلاق اسلامی به عموم مردم، از آن بهره می برده اند.
ه) مقایسه روش خطابه با روش سخنرانی در تدریس
با توجه به ویژگی هایی که برای خطابه بیان کردیم، می توان گفت: روش خطابه با روش سخنرانی در تدریس، شباهت ها و تفاوت هایی دارد:شباهت ها
1. در هر دو روش، گوینده فعال و شنوندگان منفعل و تأثیرپذیرند؛2. در هر دو روش، گوینده بر آگاهی های شنوندگان می افزاید و مطالبی را به آنان می آموزد؛
3. مخاطبان هر دو روش جمع و گروه هستند و این دو از روش های آموزش جمعی و گروهی است، نه روش های آموزش انفرادی.
تفاوت ها
1. مخاطبان تدریس به روش سخنرانی، همواره افرادی خاص و تحصیل کرده اند که در کلاس درس و با شرایط و ویژگی های خاصی گرد هم می آیند و به سخنرانی استاد گوش می سپرند، در حالی که مخاطبان روش خطابه عموم مردم، اعم از کودک و بزرگسال، زن و مرد، با سواد و بی سواد هستند که در کنار یکدیگر به خطابه خطیب گوش می دهند.2. مکان سخنرانی بیشتر کلاس درس یا مکان هایی است که برای تحصیل آماده شده است، در حالی که مکان خطابه بیشتر مکان های عمومی است، مانند مساجد، حسینیه ها، سالن های اجتماعات و....
3. در روش سخنرانی، استاد موظف است درباره محور خاصی به سخنرانی بپردازد، در حالی که در روش خطابه، خطیب معمولاً مطالب و موضوعات متنوع و متفاوتی را بررسی می کند و بسا در یک خطابه از چندین موضوع سخن بگوید.
4. در روش سخنرانی، بحث ها باید مستدل و برهانی باشد، در حالی که مواد خطابه اغلب از مظنونات، مشهورات و مقبولات عامه تشکیل می شود.
با توجه به شباهت ها و تفاوت هایی که بیان شد، روش خطابه را نمی توان با روش سخنرانی یکی دانست، هر چند شباهت هایی داشته باشند؛ همچنین روش خطابه را نمی توان روش تدریس تلقی کرد؛ اما می توان آن را یکی از روش های آموزش عمومی یا غیر رسمی دانست؛ زیرا آموزه ها و آگاهی هایی را به عموم مردم انتقال می دهد؛ اما به سبک کلاسیک و با نظم خاصی که در روش تدریس وجود دارد، نیست.
بنابراین می توان گفت روش سخنرانی از روش خطابه گرفته شده است که با توجه به مخاطبان خاص آن در مراکز آموزشی، ویژگی هایی، از جمله موضوع خاص، مستدل بودن و... به آن افزوده شده است؛ از این رو می توان از ویژگی های خطابه های معصومان (علیهم السلام)، مانند کوتاه بودن سخنرانی، موزون بودن آن، پذیرش پرسش در حین سخنرانی و... برای بالا بردن کیفیت آن، بهره جست.
پی نوشت ها :
1. عرب این کلمه را برای هشدار و اعلام خطر به کار می برد و گزارش های وحشتناک را معمولاً با این کلمه آغاز می کنند.
2. البته ممکن است آنچه نقل شده همه خطبه نبوده و مطالبی از آن حذف شده باشد، ولی در عین حال آنچه موجود است، بیانگر این نکته است که خطبه های آنان چندان طولانی نبوده است، به ویژه آنکه آن بزرگواران سفارش هایی در کوتاه کردن خطبه و نماز جماعت دارند.
3. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 37، ص 204.
تربیت از طریق مناظره
الف) مفهوم شناسی
مناظره، در لغت به معنای بحث و گفتگو و نظر کردن دو نفر با هم در چیزی است (ابن منظور، 1408، ماده «نظر») و در اصطلاح، سخن گفتن و استدلال دو نفر درباره چیزی، به منظور کشف حقیقت آن می باشد (مصاحب، [بی تا]، واژه «مناظره»). دهخدا نیز مناظره را به نظر کردن با هم، یا با هم فکر کردن در حقیقت و ماهیت چیزی، معنا می کند (دهخدا، واژه «مناظره»)؛ بنابراین، در مناظره دو چیز شرط است: اول اینکه مناظره کنندگان، دست کم، دو نفر باشند و دیگری آنکه، قصد آن دو کشف حقیقت باشد.ابن سینا مناظره را از نظر و اعتبار و هدف از آن را مباحثه در مورد دو رأی مقابل یکدیگر می داند، به گونه ای که هر یک از این دو مناظره کننده، متکفل بیان حق بودن رأی و نظر خویش است و مناظره کننده دیگر نیز در این امر به او کمک می کند (ابن سینا، 1405، ص 15).
بر طبق این تعریف، در مناظره تنها دو رأی در مقابل یکدیگر است و هدف مناظره کنندگان، بیان حق بوده و هیچ گونه دشمنی با هم و برتری جویی بر یکدیگر ندارند و در صورت روشن شدن حق، به آن گردن می نهند و از اینجاست که فرق مناظره با جدل روشن می شود؛ چرا که در جدل، هدف هر یک از دو طرف اثبات نظر خود و غلبه بر دیگری است؛ یعنی در جدل تنها کشف حقیقت هدف نیست، بلکه هدف اثبات و قبولاندن نظر خویش و پیروزی بر دیگری است. بنابراین، نوعی دشمنی نیز در آن وجود دارد، چنان که از لفظ جدل نیز این معنا استفاده می شود؛ زیرا جدل در لغت به معنای «لَدَدْ» است و لدد به معنای شدت در دشمنی و لجاجت کلامی است و اغلب با حیله گری و گاه با خروج از عدل و انصاف همراه است (مظفر، 1366، ص 371).
بنابراین، مناظره غیر از جدل است؛ در عین حال گاهی بر جدل نیز مناظره اطلاق می شود. مرحوم مظفر در این باره می گوید: لفظ «جدل» مناسب ترین لفظ عربی برای این صناعت است. لفظ جدل حتی از لفظ مناظره، محاوره و مباحثه نیز مناسب تر است، گرچه هر یک از این الفاظ نیز با این صناعت اجمالاً مناسبتی دارند؛ چنان که گاهی کلمه مناظره نیز برای آن استعمال می شود؛ مثلاً می گویند: آداب مناظره و کتاب هایی نیز با این نام تألیف شده است (همان جا).
همچنین، مجادله نیز گاهی بر مناظره اطلاق می شود و شاید این نامگذاری از این رو باشد که در مناظره از برهان، جدل و حتی مغالطه نیز بهره گرفته می شود، و چون مناظره کنندگان اغلب از جاده عدل و انصاف و کشف حقیقت بیرون رفته، در صدد اثبات و به کرسی نشاندن رأی خویش برمی آیند و در این راستا گاه از جدل نیز استفاده می کنند، به مناظره مجادله نیز گفته شده است؛ از این رو، در آیات و روایات از دو نوع جدال سخن به میان آمده است: «جدال أحسن» و «جدال غیر أحسن». (1) جدال أحسن جدالی است که هدف آن کشف و بیان حقیقت است، برخلاف جدال غیر أحسن که هدف آن پیروزی بر خصم است و در آن از غیر حق و مغالطه نیز استفاده می شود.
نتیجه اینکه: مناظره، به معنای نظر کردن و بحث و گفتگو با هم در امری برای کشف حقیقت آن است و این غیر از جدل است که هدف آن، غلبه بر دیگری است؛ ولی چون معمولاً در مناظره از این هدف غفلت شده، از مغالطه و دلیل باطل نیز در آن استفاده می شود، به آن جدل و مجادله نیز می گویند.
ب) شرایط و آداب مناظره
مناظره در اسلام دارای آداب و شرایطی است که در اینجا به برخی از آنها اشاره می کنیم:1. هدف از مناظره باید کشف حقیقت و رسیدن به آن باشد؛ زیرا اگر هدف غیر از این باشد - اعم از اینکه هدف اظهار فضل و کمال باشد و یا تحقیر و به خواری کشاندن طرف مناظره و یا الزام و غلبه بر او - با عنوان های: «مراء» و «جدال غیر أحسن»، از آن نهی شده است؛ پس، هدف از مناظره باید تنها کشف و بیان حقیقت باشد، نه غیر آن.
2. افزون بر هدف، امر دیگری نیز در مناظره شرط است و آن اینکه در مناظره، امری غیر از حق نباید بیان شود. گاهی ممکن است هدف انسان بیان حق باشد، ولی در عمل باطلی را بیان کند؛ برای مثال شخصی حقی را ادعا می کند، ولی برای اثبات آن از دلیل باطلی استفاده می نماید؛ همچنین گاهی ممکن است ادعای شخصی باطل باشد، ولی دلیل حقی را بیان کند و در نتیجه گیری به دام اشتباه بیفتد که بر هر دو صورت، جدال غیر أحسن صادق است.
3. در مناظره شرط است که دو طرف، نسبت به مسئله مورد بحث با هم هم عقیده نباشند؛ زیرا اگر این نوع مخالفت در عقیده نباشد، براساس آنچه از امام حسین (علیه السلام) وارد شده است، از یکی از چهار حالت خارج نیست: یا هر دو نسبت به مسئله مورد بحث عالم هستند که این ترک خیرخواهی و پذیرش آبروریزی و ضایع کردن علم است، و یا هر دو نسبت به آن جاهل اند که این نیز درگیری و کشمکش در جهل است، و یا یکی عالم و دیگری جاهل است که در این صورت، عالم به جاهل ظلم کرده است و جاهل نیز احترام عالم و دانشمند را ارج ننهاده است؛ زیرا جاهل باید سراغ عالم برود و نزد او زانوی ادب بزند و آنچه را نمی داند از او بیاموزد، نه اینکه با او جر و بحث کند (شهید ثانی، 1376، ص 171).
بنابراین، اگر دو طرف مناظره نسبت به مسئله مورد بحث، در اعتقاد اختلاف نداشته باشند، مناظره آنها مراء خواهد بود و مراء نیز جایز نیست.
4. مناظره کننده باید آگاهی های لازم و کافی را در مسئله مورد مناظره، داشته باشد؛ زیرا در غیر این صورت: یا مجبور است ادعای طرف مناظره را بدون دلیل انکار کند، و یا برای اثبات نظر حق خود و یا ابطال نظر باطل طرف مقابل، از دلیل باطل استفاده کند که هر دو مورد، طبق روایت امام صادق (علیه السلام)، از مصادیق جدال غیر أحسن شمرده شده است (طبرسی، 1416، ج 1، ص 23 - 26).
همچنین، امام صادق (علیه السلام) در پاسخ به درخواست مرد شامی برای مناظره، در هر عملی افراد متخصص در آن علم را برای مناظره با او معرفی کرد؛ در علوم قرآن، حمران و در ادبیات، اَبان بن تغلب و در کلام، محمد بن نعمان (مؤمن طاق) و در توحید، هشام بن سالم و در امامت، هشام بن حکم، که هر کدام در یکی از این علوم، تخصص و تبحر داشتند (طوسی، 1404، ج 2، ص 554).
5. در مناظره باید سخن طرف مقابل را به دقت شنید و تا سخن او تمام نشده، از پاسخ دادن اجتناب کرد؛ زیرا تا سخن طرف مقابل تمام نشده، اگر پاسخ بدهیم، ممکن است پاسخ در راستای سخن او نباشد و این بر عدم توانایی پاسخ دهنده و ضعف ادعای او حمل شده و موجب گمراهی بیشتر طرف مناظره و حتی تماشاگران بشود. امام حسن عسکری (علیه السلام) می فرماید:
از علی بن محمد (علیه السلام) [پدرم] پرسیدم: آیا پیامبر با یهود و مشرکان مناظره می کرد؟ فرمود: آری؛ روزی گروهی با پیامبر مناظره کردند. عبدالله بن ابی امیه مخزومی گفت: یا محمد! ادعای بزرگی کردی که گمان می کنی از طرف خدا فرستاده شده ای...؛
پیامبر فرمود: آیا حرف دیگری داری؟ گفت: آری؛ و ادامه داد، باز پیامبر فرمود: آیا حرف دیگری داری؟ گفت: آری؛ و ادامه داد تا اینکه کلامش تمام شد؛ پس از آنکه دیگر حرفی نداشت، پیامبر به او پاسخ گفت (طبرسی، 1426، ج 1، ص 49).
6. پس از روشن شدن حق، دو طرف مناظره باید به آن گردن نهاده و از ادامه بحث بپرهیزند؛ چرا که در صورت ادامه، بحث به مناقشه در حق و مراء ممنوع کشیده خواهد شد.
7. پس از روشن شدن حق و باطل کردن دلیل طرف مناظره، طرف پیروز نباید بر باطل او و یا حق خود، اصرار ورزد؛ زیرا در این صورت به تحقیر، خواری و استهزای او خواهد انجامید که از اهداف مراء است.
8. در مناظره باید از به کار بردن واژه ها و عبارت های ناروا و تمسخر آمیز خودداری شود. مفضل بن عمر می گوید:
روزی در مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودم که ابن ابی العوجاء دهری، با یکی از یاران خود، مشغول گفتن سخنان کفر آمیز شدند. من خودداری نکرده، فریاد زدم: ای دشمن خدا! در دینِ حق کفر ورزیدی و منکر آفریدگار - جل قدسه - شدی. ابن ابی العوجاء گفت: ای مرد! تو اهل کلامی؟ بیا با هم مناظره کنیم؛ سپس گفت: اگر از اصحاب جعفر بن محمد هستی، آن حضرت با ما این گونه سخن نمی گوید؛ چنان که بارها از ما این گونه کلمات را شنیده و با مدرک و دلیل، به آنها پاسخ گفته و ما وادار کرده است تا هر چه داریم، بگوییم و هرچه دلیل داریم، بیاوریم...، آنگاه سخن آغاز کرده و دلائل و مدارک ما را به سخنانی گزیده و کوتاه، باطل ساخته... (سحاب، 1323، ج 1، ص 76).
9. مناظره با عاقلان و پرهیز از مناظره با سفیهان. امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در این باره، خطاب به کمیل می فرماید:
یا کمیل، اذا جادلت فی الله تعالی فلا تخاطب إلا من یشبه العقلاء (مجلسی، 1403، ج 77، ص 267)؛ ای کمیل! هرگاه در مورد خدا مجادله کردی، مجادله نکن، مگر با کسی که شبیه عاقلان باشد.
البته اینکه امام در این وصیت می فرماید: با کسی که شبیه عاقلان باشد، مناظره کن، از این روی است که انسان های غیر معتقد به خدا، در قول خدای متعالی سفیه اند: «ألا إنهم هم السفهآء ولکن لا یعلمون» (بقره، 13).
ج) مناظره در سیره معصومان (علیهم السلام)
مناظره از روش هایی است که معصومان (علیهم السلام) از آن برای کشف حقایق دینی و آموزشی آن به دیگران بهره می بردند. مناظره های فراوانی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و برخی از امامان معصوم (علیهم السلام)، روایت شده است که برخی از آنها را مرحوم طبرسی در کتاب الاحتجاج، گردآوری کرده است. دیگران نیز برخی از مناظره های معصومان (علیهم السلام) را گردآوری و به زبان فارسی ترجمه کرده اند (محمدی، 1372).مناظره های پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با یهودیان، مسیحیان و مادی گرایان، از قبیل عبدالله بن ابی امیه، ابی جهل، عبدالله بن صوریا و...، مناظره های امیرمؤمنان علی (علیه السلام) با ابوبکر در مسئله خلافت و فدک، مناظره امام با اصحاب شورا، مهاجران و انصار در فضل و برتری و سابقه هر کدام در اسلام، مناظره آن حضرت با طلحه و زبیر هنگام خروج به قصد عمره و در جنگ جمل، مناظره امام با احبار و رهبان یهود درباره خدا و معجزه های دیگر ائمه (علیهم السلام)، به ویژه امام صادق، امام کاظم و امام رضا (علیه السلام)، از جمله مناظره ها در سیره معصومان (علیهم السلام) است؛ برای نمونه، یکی از مناظره های پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را با گروهی از یهود، در برتری آن حضرت بر سایر پیامبران، بیان می کنیم:
ابن عباس می گوید: چهل تن از یهودیان مدینه نزد پیامبر آمدند تا او را درباره ادعای پیامبری اش، تکذیب کنند. آنان می گفتند: چگونه تو رسول خدا هستی، در حالی که آدم (علیه السلام)، نوح (علیه السلام) و دیگر پیامبران از تو برتر بودند؟!
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: تورات بین من و شما داور باشد. آنان نیز پذیرفتند و گفتند: آدم (علیه السلام) برتر از تو بود؛ زیرا خدا او را به دست خویش خلق کرد و از روح خویش در او دمید (و ملائکه بر او سجده کردند).
پیامبر فرمود: آدم (علیه السلام) پدر من است، ولی خدا به من، بیش از آنچه به آدم بخشید، عطا کرده است.
یهود گفتند: آن چیست؟
پیامبر فرمود: منادی در هر روز پنج بار ندا می دهد: أشهد أن لا اله الا الله و أن محمداً رسول الله، ولی نمی گوید: آدم رسول الله، و پرچم حمد در روز قیامت به دست من است، نه به دست آدم.
یهودیان گفتند: راست گفتی! در تورات این مطلب آمده است، ولی موسی از تو برتر است؛ زیرا خدا به چهار هزار کلمه با او سخن گفته است، در حالی که با تو سخن نگفته است.
پیامبر فرمود: به من بیش از او عطا شده است و آن قول خدای سبحان است که فرمود: «سبحان الذی أسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام إلی المسد الأقصا الذی بارکنا حوله» (اسراء، 1) و من بر دوش جبرئیل سوار شدم و به آسمان هفتم رفتم و از سدره المنتهی گذشتن و به جنه المأوی و از آنجا به عرش رسیدم که ندا آمد: «انی أنا الله لا اله الا أنا السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر الرؤوف الرحیم» و خدا را به قلب دیدم، نه به چشم و این از آنچه در مورد موسی است، برتر است.
یهودیان گفتند: راست گفتی! این مطلب در تورات آمده است، ولی نوح از تو برتر است؛ زیرا بر کشتی سوار شد تا به کوه جودی (2) رسید.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: به من برتر از آن داده شده است، ولی ابراهیم از تو برتر است؛ زیرا خدا او را خلیل و دوست خود قرار داده است.
پیامبر فرمود: اگر ابراهیم «خلیل» خداست من نیز، محمد، «حبیب» او هستم.
یهودیان گفتند: چرا تو «محمد» نامیده شده ای؟
فرمود: خداوند مرا محمد نامید و اسم مرا از اسم خود که محمود است، گرفت و امت من در هر حال از حمد کنندگان هستند.
یهودیان گفتند: راست گفتی! این نیز در تورات است؛ سپس از برتری عیسی پرسیدند و پاسخ شنیدند و در پایان نیز از برتری سلیمان پرسیدند؛ زیرا خدا شیطان ها و جن انس و پرندگان و بادها و درندگان را مسخر او گردانید.
پیامبر فرمود: خداوند براق را مسخر من گردانید که از دنیا و آنچه در آن است، برتر است و آن از چارپایان بهشت است و....
یهودیان گفتند: راست گفتی! این نیز در تورات آمده است و ما شهادت می دهیم که خدایی نیست جز خدای یکتا و تو رسول او هستی (طبرسی، 1416، ج 1، ص 108).
همچنین، برخی معصومان (علیهم السلام)، افزون بر شرکت در مناظره ها، برخی اصحاب و شاگردان خود را نیز به مناظره تشویق کرده، و آنها را برای این کار تجهیز می کردند. امام صادق (علیه السلام) به عبدالرحمان بن حجاج بجلی فرمود: «با اهل بدعت و رأی، مناظره کن که من خوش دارم در میان شیعیانم کسانی چون تو را ببینم» (معروف الحسنی، 1373، ج 2، ص 213).
حمزه طیار نیز به امام صادق (علیه السلام) عرض کرد: «شنیده ام شما درگیری با مردم و مناظره با آنان را خوش نداری! امام فرمود: ولی سخن کسی چون تو، که اگر بال و پر گیرد، بهتر از آن است که خاموش باشد و اگر خاموشی گزیند بهتر از به زبان آمدن است، چنین نیست و از مناظره تو با مردم خوشم می آید» (همان، ص 272).
امام صادق (علیه السلام) هر یک از شاگردانش را در علم خاصی متخصص کرده بود و هر کس می خواست در هر علمی، مناظره کند، امام (علیه السلام) متخصص آن علم را برای مناظره با او معرفی می کرد (طوسی، 1404، ج 2، ص 554).
چنان که مشاهده می شود، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مناظره با یهود از مغالطه و جدل استفاده نکرد، در عین حال اطلاعات و معارف زیادی را به آنها آموخت و به آنان یادآوری کرد. همچنین در مناظره ای که بین اصحاب امام صادق (علیه السلام) و مرد شامی رخ داد (همان جا)، گرچه برخی اصحاب از مغالطه و دلیل باطل استفاده کردند، ولی امام در پایان سخن آنان را به نقد کشید و اشتباهاتشان را گوشزد کرد و تنها سخن هشام را مورد تأیید قرار داد و با درخواست مرد شامی، هشام را که تنها او در مناظره از «حق» استفاده کرده بود، برای آموزش وی مأمور کرد. این مهر تأییدی است بر اینکه بحث و مناظره تنها در صورتی پسندیده است که در آن از «دلیل حق» استفاده شود؛ زیرا هدف از آن، کشف حقیقت است.
پرسشی که در اینجا مطرح می شود، آن است که آیا روش مناظره یک روش آموزشی است؟
در پاسخ باید گفت: روش مناظره در اصل یک روش علمی است و از آن در بحث علمی برای کشف حقایق نظری استفاده می شود؛ در عین حال این امر، نه تنها با آموزشی بودن آن منافاتی ندارد، که کشف حقیقت، خود عین آموزش است؛ زیرا کشف حقیقت برای هر یک از دو طرف مناظره که از آن حقیقت آگاه نبودند، آموزش است. افزون بر آن، مناظره اغلب در حضور افرادی که تماشاگر مناظره اند، برگزار می شود که این امر، خود موجب انتقال بسیاری از آگاهی ها به آنان می شود؛ همچنین، نقل این مناظره ها برای غائبان و آیندگان نیز موجب اطلاع رسانی و آموزش بسیاری از مفاهیم دینی به آنان می شود. البته هدف از مناظره آموزش صِرف نیست؛ از این رو، نمی توان آن را یک روش آموزشی صِرف تلقی کرد؛ اما جنبه های آموزشی فراوانی دارد و می توان آن را از روش های آموزشی در شرایط خاص دانست. برای کسانی که حاضر نیستند در برابر استاد سر فرود آورند و زانوی ادب بر زمین زنند و خود را از استاد بالاتر می بینند و در واقع گرفتار اشتباه و یا غرور و خود بزرگ بینی شده اند، می توان از این روش استفاده کرد و مطالب و موضوع های لازم را به آنها آموخت.
د) آفت های مناظره
مناظره خطرهایی نیز دارد که مناظره جویان را - گرچه هدفشان اثبات و اظهار حق باشد - اگر به آنها توجه نکنند، به کام خود می کشاند؛ چرا که ماهیت مناظره، رقابت است و در رقابت، انسان باید مواظب باشد که حقوق دیگران را ضایع نکند. برخی از این خطرها عبارت اند از:1. انکار حق: طبیعت مناظره چنین است که انسان می خواهد ادعای خود را - که آن را حق می داند - اثبات کند؛ از این رو، به ناچار، ممکن است ادعا و دلیل طرف مقابل را انکار کند، در حالی که ممکن است برخی ادعاها و یا برخی دلائل او حق باشد، و انسان از روی وسوسه شیطان و یا حب نفس و این که «مبادا شکست بخورم» و... حق طرف مناظره را نادیده گرفته و انکار کند، که انکار حق امری ناپسند، مردود و ظلم است. قرآن کریم می فرماید: «و من أظلم ممن افتری علی الله کذباً أو کذب بالحق لما جآءه (عنکبوت، 68)؛ ظالم تر از کسی که به خدا افترا و دروغ می بندد یا حق را، در حالی که برایش روشن است، تکذیب می کند، کیست؟».
2. عجب و تکبر: برای طرف پیروز در مناظره، همواره این خطر وجود دارد که گرفتار عجب و تکبر شود؛ به ویژه اینکه بیشتر مناظره ها در حضور دیگران برگزار می شود. شخص پیروز در مناظره ممکن است در این خیال باطل گرفتار شود، که کسی به اندازه او آگاهی های علمی و توان مقابله با او را ندارد و به دنبال آن، نسبت به دیگران تکبر بورزد و بگوید: حال که من چنین هستم، دیگر نیازی به آموختن ندارم و دیگران باید از من بیاموزند و... .
3. خشم: مناظره در واقع نوعی دشمنی و درگیری لفظی است که اغلب انسان را به دام خشم گرفتار می کند؛ زیرا گاه مجبور است حرف های باطل و یا انکار حق را از طرف مقابل بشنود. در این گونه موارد امکان اینکه انسان گرفتار خشم شود، بسیار است. البته، گرچه این گونه خشم ها، خشم بجا و بر حق است، اما چون انسان را از حالت عادی و طبیعی خارج می کند و به دنبال آن ممکن است کار ناشایستی از او سر بزند، باید کنترل و جلو ظهور آن در سخن گرفته شود؛ افزون بر آن، ممکن است انسان در مناظر، نسبت به ادعا یا دلیل حقی که طرف مقابل ارائه می کند، خشمگین شود؛ چرا که ادعا و یا دلیل، بر رد ادعای او و به زیان اوست. این نوع خشم و غضب از نوع اول بسیار بدتر است؛ چون نوع اول، خشم بر حق بود، ولی این نوع، خشم باطل است.
4. کینه و دشمنی: مناظره ممکن است دو برادر مؤمن و یا مسلمان را به کینه و دشمنی وا دارد؛ زیرا مناظره همیشه در برابر کافران و اهل بدعت نیست. گاهی ممکن است دو مسلمان در مسئله ای از فروع دین، بر یک باور نباشند و درباره آن با هم مناظره کنند و چون یکی از دو نفر و یا هیچ یک نمی تواند دیگری را قانع کند، و یا ممکن است از الفاظ توهین آمیز نسبت به هم استفاده نمایند، بذر کینه و دشمنی بین آنها کاشته می شود. کینه ها و دشمنی ها بیشتر از مشاجره ها و مخاصمه های لفظی شروع می شود. امیرمؤمنان علی (علیه السلام) می فرماید:
از مراء بپرهیزید که قلب ها را نسبت به برادران دینی بدبین می کند (مجلسی، 1403، ج 2، ص 139).
البته اگر شرایط مناظره رعایت نشود، مناظره به مراء کشیده خواهد شد و مراء نیز - چنان که امیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمود - سبب بدبینی می شود و گاه نیز از بدبینی و کینه توزی و دشمنی درونی فراتر رفته، به قهر و قطع رابطه می انجامد، که همه اینها در دین مردود است. امام هادی (علیه السلام) می فرماید:
کمترین چیزی که در مراء وجود دارد، این است که در آن غلبه بر دیگری مطرح است و غلبه از اساسی ترین سبب های قطع رابطه است (همان، ج 77، 269).
5. نفاق و دورویی: چنان که پیش از این بیان شد، یکی از آفت های مناظره، کینه و دشمنی مناظره کنندگان با یکدیگر است؛ در عین حال، مناظره کنندگان، به ویژه در ابتدای کار، نمی توانند این کینه و دشمنی را برای یکدیگر اظهار کنند، بلکه بر عکس در پوشانیدن آن می کوشند و بسا به الفاظ و عباراتی روی آوردند که از اظهار لطف و محبت حکایت می کند که این خود نوعی نفاق است؛ افزون بر این، گاه مناظره کنندگان مایل نیستند برخی نظریات و عقایدشان برای یکدیگر و یا دیگران، روشن شود. در این گونه موارد ناگزیرند سرپوشی بر آن بگذارند و یا خلاف آن را اظهار کنند، که اینها همه مواردی از نفاق نهی شده و حرام است. امام صادق (علیه السلام) از امیرمؤمنان علی (علیه السلام) نقل می کند که فرمود:
ایاکم و المراء و الخصومه فانها یمرضان القلوب علی الاخوان و ینبت علیها النفاق (همان، ج 2، ص 139)؛ از مراء و خصومت بپرهیزید که قلب ها را نسبت به برادران، بدبین می کند و نفاق بر آن می رویاند.
ه) مِراء یا مناظره مردود
با اینکه مناظره یکی از شیوه های معصومان (علیهم السلام) در آموزش دین و معرفی آن به دیگران، به ویژه مخالفان است، از برخی از انواع مناظره، یعنی مراء، در دین منع شده است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:اورع الناس من ترک المراء و ان کان محقاً (مجلسی، 1403، ج 2، ص 217)؛
پرهیزکارترین مردم کسی است که مراء را ترک کند، هر چند حق با او باشد.
امام صادق (علیه السلام) نیز فرمود:
المراء داء ردیء و لیس للانسان خصله شر منه... (همان، ص 134)؛ مراء درد بسیار بدی است و برای انسان، صفتی بدتر از آن نیست....
ابی الدرداء، واثله و انس نیز می گویند:
روزی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نزد ما آمد، در حالی که درباره مسئله ای دینی مراء می کردیم. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به اندازه ای ناراحت شد که هرگز چنین نشده بود؛ سپس فرمود: «کسانی که پیش از شما هلاک شدند، به علت [همین] مراء هلاک شدند؛ مراء را رها کنید؛ زیرا مؤمن مراء نمی کند؛ مراء را رها کنید که خسارتش کامل است؛ مراء را رها کنید که من
در قیامت از مراء کننده شفاعت نمی کنم؛ مراء را رها کنید که من در بهشت سه منزل را برای کسی که مراء را ترک کند، ضمانت می کنم؛ مراء را رها کنید؛ زیرا پس از [نهی از] عبادت بت ها نخستین چیزی که از آن نهی شدم، مراء است» (همان، ص 138).
از امام صادق (علیه السلام) نیز روایت شده که فرمود:
شخصی از امام حسین (علیه السلام) خواست تا در دین با هم مناظره کنند. امام فرمود: من به دین خود آگاهم و راه هدایت برایم روشن است. تو اگر نسبت به دین خود جاهلی برو و یاد بگیر، مرا به مراء چه کار؟ شیطان انسان را وسوسه می کند که با مردم مناظره کن تا تو را عاجز و جاهل نپندارند. مراء جز یکی از این چهار قسم نیست: یا تو و طرف دیگر در آنچه به آن علم دارید، مراء می کنید که در این صورت هر دو خیرخواهی را ترک کرده اید و آبروریزی را اختیار نموده و علم را ضایع کرده اید، و یا هر دو نسبت به آن مسئله جهل دارید که در این صورت اظهار جهل کرده و جاهلانه خصومت می کنید، و یا تو عالم هستی و طرف دیگر جاهل، که در این صورت تو از راه پی جویی از لغزش او، به او ظلم می کنی، و یا او عالم است و تو جاهل، که در این صورت نیز تو احترام او را به جای نیاوردی و مقام و منزلت عالم و دانشمند را ارج ننهاده ای و هیچ یک از چهار قسم جایز نیست؛ پس هر کس انصاف داشته باشد و حق را پذیرا باشد و از انکار و جدال با آن بپرهیزید، ایمان خود را استحکام بخشیده و آداب معاشرت را نیکو داشته و عقل خود را از لغزش ها و انحرافات مصون داشته است (شهید ثانی، 1367، ص 171).
بنابراین، در دین به شدت از مراء نهی شده است؛ اما باید دید مراد از مراء چیست؟ و چه رابطه ای با مناظره دارد. مراء در لغت به جدال و ستیزه کردن، مجادله و پافشاری کردن و لجاج ورزیدن معنا شده است. ماراه، مراءاً و مماراه: ناظره و جادله؛ با او مراء کردم یعنی با او مناظره و مجادله کردم (انیس و دیگران، 1408، ماده مَرَی). در مصباح المنیر نیز آمده است: «ماریته اماریه، مماراه و مراءاً: جادلته، اذا ارید بالجدل الحق او الباطل و ریقال ماریته ایضاً اذا طعنت فی قوله تزییفاً للقول و تصغیراً للقائل؛ مراء به معنای مجادله است، جدال حق باشد یا باطل، و البته در معنای طعنه زدن در قول و به کار بردن قول جعلی و کوچک کردن گوینده نیز به کار می رود (فیومی، 1414، ماده مریء)». مرحوم مجلسی نیز می گوید: لکان یدخل فی مراء: ای مجادله فی العلوم للغلبه و اظهار الکمال (مجلسی، 1403، ج 69، ص 29)؛ داخل در مراء می شد؛ یعنی در علوم برای غلبه بر دیگری و اظهار فضل و کمال خود به جدال می پرداخت».
بنابراین، مراء در لغت همان جدال است و آن عبارت است از خصومت در لفظ و گفتار، در مسائل علمی و دینی. در عین حال از نظر اصطلاحی فرق هایی نیز برای آن دو بیان کرده اند، از جمله اینکه؛ مراء، اعتراضی است، ولی جدال هم ابتدائی است و هم اعتراضی؛ یعنی مراء وقتی گفته می شود که شخص در اعتراض نسبت به قول و ادعای دیگری جر و بحث کند، ولی جدال هم به قول اعتراضی گفته می شود و هم به قول کسی که ابتدائاً دیگری را با پرسش هایی پیوسته مواجه سازد؛ چنان که در مصباح المنیر آمده است: «و لا یکون المراء الا اعتراضیاً بخلاف الجدال، فانه یکون ابتداءاً و اعتراضاً (فیومی، 1414، ماده مریء)». شهید ثانی نیز در کتاب منیه المرید می گوید: بدان که حقیقت مراء عبارت است از اعتراض به سخن دیگری، بدین گونه که برای هدفی غیر دینی، بر سخن دیگری و یا در قصد او ایراد لفظی و یا معنوی وارد کنی (شهید ثانی، 1376، ص 172).
فرق دیگری را که مرحوم مجلسی برای این دو بیان کرده این است که: اگر قصد و غرض از مناظره بیان حق نباشد، بلکه غلبه بر خصم و عاجز ساختن او باشد، آن را مراء گویند، و گرنه مراء نیست (مجلسی، 1403، ج 75، ص 129). وی در جایی دیگر می گوید: جِدال، مراء و خصومت، معنایی نزدیک به هم دارند. مراء و جدال بیشتر در مسائل علمی استعمال شده و خصومت در مسائل دنیوی و مادی. مراء به جایی اختصاص دارد که هدف، اظهار فضل و کمال باشد، ولی جدال به جایی اختصاص دارد که هدف، عاجز ساختن و ذلیل کردن خصم باشد. برخی نیز گفته اند: «جدل» در مسائل علمی است، ولی «مراء» اعم از مسائل علمی و غیر علمی است (همان، ج 73، ص 400).
بنابراین، می توان گفت: مراء و جدال در لغت به یک معناست، ولی در اصطلاح، مراء اولاً، اعتراضی است و ثانیاً، در مواردی است که هدف از آن، اظهار فصل و کمال و یا ذلیل و خوار کردن طرف مقابل باشد، در حالی که جدال هم ابتدائی است و هم اعتراضی، و هدف از آن بیان حق و یا الزام طرف جدال است که در این صورت جدال نیز دو قسم می شود؛ اگر هدف تنها بیان حق باشد، آن را جدال أحسن گویند، ولی اگر هدف ملزم ساختن طرف جدال - از هر راه ممکن - باشد، آن را جدال غیر أحسن گویند، ولی اگر هدف ملزم ساختن طرف جدال - از هر راه ممکن - باشد، آن را جدال غیر أحسن گویند و از این روی است که در روایات، مراء را به کلی نهی کرده اند، ولی جدال را کلاً نهی نکرده اند؛ افزون بر آن، قرآن نیز به جدال أحسن امر کرده و از جدال غیر أحسن بازداشته است:
و جادلهم بالتی هی أحسن (نحل، 125)؛ و با آنها با جدال أحسن جدال کن.
و لا تجادلوا أهل الکتب إلا بالتی هی أحسن (عنکبوت، 46)؛ و با اهل کتاب مجادله نکنید، مگر با جدال أحسن.
امام حسن عسکری (علیه السلام) نیز می فرماید:
عده ای از امام صادق (علیه السلام) درباره جدال در دین و اینکه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه (علیهم السلام) از آن نهی کرده اند، پرسیدند. آن حضرت فرمود: از همه انواع جدال نهی نکرده اند، بلکه جدال غیر أحسن را نهی کرده اند. پرسیدند: جدال أحسن و جدال غیر أحسن چیست؟ امام فرمود: جدال غیر أحسن این است که با اهل باطل بحث کنی و او باطلی را ادعا کند و تو نتوانی با دلیل و حجت حق، پاسخ او را بدهی، در عین حال ادعای او را انکار کنی و یا او حقی را برای اثبات باطلش ارائه کند و تو آن حق را از ترس اینکه مبادا او بر تو حجتی داشته باشد، منکر شوی (طبرسی، 1416، ج 1، ص 23 - 26).
بنابراین، می توان گفت: اگر هدف از مناظره، اظهار فصل و برتری بر دیگری و انکار حق و یا الزام و تسلیم کردن طرف مناظره - از هر راه ممکن - باشد، این نوع مناظره در اسلام جایز نیست و با عنوان های «مراء» و «جدال غیر أحسن» به شدت از آنها نهی شده است؛ زیرا گذشته از اینکه فائده ای بر آن مترتب نیست، مفاسد فراوانی نیز در بر دارد، و اگر هدف از آن بیان حق و کشف حقیقت باشد، نه تنها از آن نهی نشده است، بلکه با عنوان «جدال أحسن» یا «مناظره»، بدان امر نیز شده است؛ زیرا افزون بر مفسده نداشتن، حسن ها و فائده های بسیاری نیز دارد.
نتیجه ای که در پایان این بحث می توان گرفت، این است که:
1. هدف از مناظره تنها کشف حقیقت است، ولی هدف از مراء اظهار فضل؛
2. در مناظره تنها از حق و دلیل صحیح استفاده می شود، ولی در مراء، در حق مناقشه می شود؛
3.مناظره در سیره معصومان (علیهم السلام) بیشتر با مخالفان اعتقادی بوده است، ولی مراء بیشتر بین موافقان و کسانی است که به یک دین و مذهب پای بندند و از این روی است که در روایات به شدت از آن نهی شده است.
پی نوشت ها :
1. کوهی است که کشتی نوح بر آن نشست. مفسران در اینکه این کوه در کجا قرار دارد، اختلاف نظر دارند و مشهور بر این باورند که کوهی در نزدیکی موصل است (مکارم شیرازی و همکاران، 1371، ج 9، ص 111، ذیل آیه ی 44 سوره هود).
2. «و لا تجادلوا أهل الکتب إلا بالتی هی أحسن» (عنکبوت، 46) و «و جادلهم بالتی هی أحسن» (نحل، 125).
نکاتی جالب در خریدن حلقه ازدواج
1- حلقه با انگشتر فرق دارد
از همان اول دنبال انگشترهای بزرگ و پرنگین نباشید. آنها حلقه به شمار نمیآیند. حلقه خیلی ظریف است و روی آن یک ردیف نگین و یا یک نگین درشت کار شده است. شما حتی میتوانید یک حلقه طلایی ساده را به عنوان حلقه ازدواجتان انتخاب کنید. بعدا میتوانید برای جشن ازدواج یک انگشتر پرنگین را برای روی حلقه ازدواجتان بخرید. دقت کنید که حلقه و انگشتر شما باید با یکدیگر هماهنگی رنگ و جنس داشته باشند.2- حلقهتان را سفارش بدهید
اگر خیلی نسبت به رنگ و شکل حلقه ازدواجتان حساس هستید و مدلهای موجود در بازار را نمیپسندید، میتوانید یک مدل حلقه ازدواج را که میپسندید پیدا کنید و یک جواهرسازی معتبر پیدا کنید و از او بخواهید عین آن حلقه را برایتان بسازد. دقت کنید حتما مهم است جواهرساز شما در این کار متبحر باشد و حلقه شما را دقیقا با همان ظرافت مورد نظرتان بسازد.3- حلقههای جفت بخرید
بعضی سلیقهها معمولا دنبال حلقههای یک جور برای عروس و داماد نمیگردند چون در این صورت چون حلقهها جفت هستند، حلقه عروس کمی مردانه و حلقه داماد کمی خصوصیات زنانه خواهد داشت ولی اگر شما به دنبال یک حلقه زنانه باشید، میتوانید آن را خیلی ظریف و زنانه انتخاب کنید.4- به نگینها دقت کنید
وقتی میخواهید یک حلقه بخرید به نگینهای آن خوب دقت کنید. بهتر است هر نگین در یک قاب از جنس طلا، محکم شده باشد چون در غیر این صورت احتمال افتادن و جدا شدن نگینها بیشتر است. نگینهایی که با چسب به انگشتر چسبیده شدهاند ممکن است با ضربه و زمین خوردن حلقه شما جدا شوند و مسلما دوباره جایگزین کردن این نگینها گران تمام میشود.5- یک سایز بزرگتر بخرید
وقتی برای خرید حلقه میروید، حلقههایی را بخرید که برای دست شما تنگ و جفت و جور نباشند. بالاخره قرار است شما این حلقه را یک عمر به دست کنید. در طول این سالها ممکن است چاق شوید و حلقه شما دیگر قابل استفاده نباشد. اگر حلقه شما اندکی گشاد باشد میتوانید آن را تنگ کنید ولی به دست کردن حلقه تنگ خیلی دشوار است.6- انواع گرد را انتخاب کنید
گاهی برخی از حلقهها، زایدههای تیزی در طراحیشان دارند که نگینها روی این زائدههای تیز وصل میشوند. این تیزیها در هنگام کار روزمره به این سو و آن سو میگیرند و احتمال جدا شدن نگینها وجود دارد. بنابراین توصیه ما به شما این است که حلقههای تخت و گرد را انتخاب کنید.7- سری به اینترنت بزنید
قبل از اینکه همراه همسرتان به خرید حلقه بروید بد نیست سری به اینترنت بزنید و انواع مدلهای حلقهها را نگاه کنید. از طرف دیگر بدون همسرتان سری به فروشگاهها بزنید تا دقیقا دستتان بیاید چه مدل حلقهای میخواهید و سپس دو سه مدل را نشان کنید و با کمک همسرتان یکی را انتخاب کنید. مردها معمولا حوصله گشتن چند باره بازار را ندارند.8- شستشوی حلقه
اگر شما با حلقه ازدواج تان به دستشویی بروید احتمال آلودگی آن وجود دارد. از سوی دیگر پاک کردن صابون از لابهلای نگینها شفافیت آنها را از بین میبرد. بنابراین بهتر است قبل از رفتن به دستشویی حلقه را از دستتان خارج کنید.منبع:باشگاه خبرنگاران
چرا باید ازدواج کنیم؟!
این سه «باید»، هیچ کدام آمرانه نیستند، دقیقاً به یک ضرورت اشاره می کنند و تو کاملاً اختیار داری علی رغم «باید»ی که نویسنده نوشته یا گوینده گفته، غذا نخوری، نفس نکشی و هم چنان به صرافت واکس زدن آن کفش پوسته، پوسته شده ی یک سال واکس نخورده ات هم نیفتی!
اما... واقعاً بعدش چه می شود؟ چه کسی ضرر می کند؟ گوینده یا نویسنده یی که «باید» را گفته و نوشته یا تو؟!
«تو باید ازدواج کنی» این«باید»، یک باید آمرانه نیست!
تا دوست خدا بشوی!
خدا تو را دوست خواهد داشت، اگر به خاطر او ازدواج کنی یا به خاطر او، ازدواج یکی را با دیگری جور کنی! تو می توانی و کاملاً مختار هستی که ازدواج نکنی و غریزه ات را رها کنی هر کار می خواهد بکند؛ اما یادت باشد تو به خاطر خدا ازدواج می کنی، چون او از تو خواسته و گفته تنها راه درست برای زن و مردهای عالم همین یک راه است.پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:«هر که برای خدا ازدواج کند و برای خدا کسی را به ازدواج دیگری درآورد، سزاوار دوستی خداست.»
تا مهربانی ببینی و آرامش بیابی!
«و از نشانه های او این که از خودتان همسرانی برای شما آفرید تا در کنارشان آرام گیرید و میان تان دوستی و مهربانی نهاد. آری در این نعمت برای مردمی که می اندیشند نشانه های زیادی است.»تا روزی ات زیاد شود!
این تضمینی است که هم خدا و هم پیغمبرش داده است! این را آن ها که خیلی از خرج و برج زندگی مشترک می ترسند، دوباره بخوانند!پیامبر(ص) فرمود:«زن بگیرید؛ زیرا که ازدواج کردن روزی شما را زیاد می کند.»
زنان و مردان مجرد خود و بردگان و کنیزان درستکارتان را همسر دهید. اگر تنگدست باشند، خداوند آن ها را با فضل خویش بی نیاز خواهد کرد که خدا گشایشگر داناست.
تا دوست داشتنی ترین چیزی را که تا حالا کسی نساخته بسازی!
خدا که خداست و این همه چیز خلق کرده و ساخته است، از میان همه ی ساخته هایش ازدواج را بیشتر از بقیه دوست دارد و پیش خودش عزیز می دارد. این، یعنی که به فکر ساختن چیز دیگری نباش! اگر چیز خوب دیگری وجود داشت، خدا حتماً آن را برایت خواسته بود و به زن و مردهای عالم می گفت که من آن چیز را عزت داده ام! پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:«در اسلام هیچ بنایی نزد خدای عزوجل محبوب تر و ارجمندتر از ازدواج نیست.»تا داد و فریاد شیطان را درآوری!
پیامبر صلی ا... علیه و آله فرمود: «هر جوانی که در دوره ی جوانی خود ازدواج کند، شیطان فریاد برآورد که وای بر من! وای بر من از دست او! دو سوم دینش را از گزند من حفظ کرد!» تو ازدواج می کنی تا برادر شیطان نباشی. البته مهم است که مجردها شیطان را دوست نداشته باشند؛ اما از آن مهم تر این است که شیطان مجردها را خیلی دوست دارد! تا حدی که با آن ها در یک جا بخوابد و دست در گردن نفس شان بیاندازد و بخواند:ما دو تا داداشیم!... عزبی که رخت دامادی یا عروسی بر تن می کند، شیطان را از این که برادرش باشد، ناامید کرده است.پیامبر(ص) فرمود:«ازدواج کنید وگرنه از برادران شیطان می شوید.»
تا مطمئن شوی دینت تا نصف شارژ شده!
کسی که ازدواج می کند، نصف دینش را کامل می کند و گفته اند نصف عبادتی را هم که باید می کرده با ازدواجش کرده است! حالا مانده نصفه ی دیگر دینش و نیمه ی دوم عبادت و اطاعتی که باید بکند. او برای این نصفه و نیمه ی اول، ازدواج پیشه کرده بود و حالا برای نصفه ی دیگر باید تقوا پیشه کند. پیامبر صلی ا... علیه و آله فرمود:«هرکه ازدواج کند، نصف عبادت به او داده شده است.»تا به خواسته های معقول جسمت پاسخ دهی!
خواست های منطقی جسمت را باید جواب بدهی! منطقی هم باید جواب بدهی؛ نه این که جوری جواب بدهی که دست و پا و اندامت را در فساد و گناه بیندازی و نه تنها نیازش را جواب نگویی که پریشانش هم بکنی!امام رضا(ع) فرمود:«دوشیزگان هرگاه به بلوغ برسند، آنان را دارویی جز شوهر دادن نباشد وگرنه از گمراهی و فساد ایمن نخواهد بود.»
تا اخلاقت درست شود!
کسی که در فشار باشد، خلقش که تنگ است هیچ، اعصاب و روانش هم شدیداً به هم ریخته است! البته کم و زیاد دارد. بعضی ها چنان اعصاب شان ناراحت است که مدام بهانه می گیرند و داد و قال می کنند. بعضی ها هم چنان اعصاب شان قاطی است که گوشه گیر هستند و بی قید و بی اعتنا از سنگ صدا در می آید، از آن ها نه! ازدواج فشار را از آدم برمی دارد و برای گروه اول، مقوم و برای گروه دوم، ملین است. پیامبراکرم:«زنان و مردان مجرد خود را زن دهید، زیرا با این کار خداوند اخلاق آنان را نیکو می گرداند.»تا گوشه گیر و منزوی نشوی!
خدا نمی خواهد تو از جامعه ات و آدم های دیگر دور باشی، بنابراین خیال نکن زاهدها و مرتاض هایی که در دیرهای قدیمی و روی رختخواب های پمیخ، روز را شب و شب را روز می کنند و قید زن و فرزند را کلاً زده اند، مقربان درگاه خدا هستند! باید میان مردم بود؛ همین مردمی که زشت و زیبا، زن و مرد و... هستند پس فرقی نمی کند! چه منزوی شده ای، چون ازدواج نکرده ای و چه منزوی شده ای، چون نمی خواهی ازدواج کنی و از دیر تنهایی ات بیرون بزنی، سخت در اشتباهی! آقای راهب! برو خواستگاری! راهبه خانم! در را به روی خواستگارهایت باز کن!پیامبر(ص) فرمود:«ازدواج کنید؛ وگرنه از زاهدان مسیحی می شوید.»
منبع:7روز زندگی، شماره 121.
راز زناشویی از منظر قرآن
«و از آیات خداوند اینکه خلق کرد برای شما از جنس خودتان همسرانی را تا در کنار آن آرام گیرید و میان شما دوستی و مهربانی قرار داد که در آن نشانه هایی است برای قومی که می اندیشند».
متأسفانه امروز بسیاری از زوج های جوان برداشت غلطی از پیمان زناشویی دارند، زیرا که گمان می کنند ازدواج وسیله ای است برای نیل به اهداف مادی و خواسته های ناکام زندگی!
به عنوان مثال کسی که در امر تحصیل به مدارج عالی نرسیده، سعی می کند همسری برگزیند که از مدارج علمی بالایی برخوردار باشد تا بدین وسیله کمبودی را که در خود احساس می کند جبران شود کسی که به دنبال کسب شهرت و مقام است با خانواده سرشناس و صاحب منصب وصلت کند و آن دیگری بخاطر پول با خانواده ثروتمندی ازدواج می کند تا به آرزوهای سرکوب شده جوانی اش دست یابد و... همه این اشخاص در گمراهی محض به سر می برند، زیرا پس از مدتی درمی یابند که برای رسیدن به مقصود خود مسیر درستی را انتخاب نکرده اند و آن طور که فکر میکردند ازدواج برایشان ثمربخش نبوده است.
این گونه زوج ها به جای اینکه شیوه برخورد یا ازدواج های غلط و غیراصولی را بدانند طرف مقابل خود را مقصّر می دانند و گله از بخت سیاه خود می کنند و بنای ناسازگاری گذاشته و به جای ایجاد صفا و صمیمیت بین خود و همسرشان جهنمی را می سازند که چیزی جز طلاق آنرا خاموش نخواهد کرد! و این یعنی دیدگاه شیطانی در برابر پیوندی مقدس؛ زیرا خداوند مقوله ازدواج را بر بستر صفا و مهربانی نهاده تا همسران با پیوستن به یکدیگر به آرامش و آسایش برسند، ازدواج که قرارداد تجاری نیست، بلکه میثاقی است الهی که بر پایه احساس، دوستی و دوست داشتن استوار شده است انسان نیازمند همدلی است تا بتواند نیازهای روانی و احساسی خود را به زیباترین و بهترین شکل ممکن برآورده کند. از نظر خداوند زن و شوهر هر کدام پیوند دهنده قلب و جان دیگری است تا زمینه راحتی یکدیگر را فراهم آورند؛ لذا آنها حق ندارند هر یک جداگانه در پی خواسته خود به سویی بروند، زیرا هر قدم که زن و مرد از هم دور می شوند صد قدم قلب های آنها از آرامش فاصله می گیرد. اولین درس زندگی زناشویی «با هم بودن» است؛ زیرا هنر با هم بودن به آنها می آموزد که در راحتی و سختی، غم و شادی کنار هم باشند و مشکلات و مسائل ناخواسته زندگی را با کمک همدیگر به بهترین صورت ممکن و نتیجه مطلوب حل و فصل کنند.
میثاق زناشویی نوعی هم اندیشی و یکی بودن قلب و جسم است. از این رو نباید درهیچ لحظه ای بدون هم باشند، معنای معنوی زوج از نظر قرآن با هم یکی شدن است و در هر ازدواجی که این یکی شدن انجام نگردد، بی شک بزرگترین آفت زندگی زناشویی پدید آمده است. از این رو زوج ها باید بدانند که هر رفتار مجرّدی تیری است بر قلب همزیستی زناشویی و سخن آخر اینکه پیامبر(ص) می فرماید:
«بهترین خیر، خیری است که خداوند در زنان قرار داده است».(1)
امید است که ما نیز یاد بگیریم با ایجاد همدلی به کشف خوبی های همسر خود دست یابیم تا به آرامشی برسیم که خداوند در قرآن کریم برای همسران ترسیم کرده است.
پی نوشت ها :
1- کتاب الفقیه ج3، ص 443.
منبع: نشریه بشارت شماره 76.
اصلی ترین مشکل در روابط زناشویی
سال هاست که روابط زناشویی اصلی ترین موضوع تحقیق من شده. اینکه چرا عاشق و معشوق ها پس از مدتی تبدیل به دشمنان خونی می شوند و یا نسبت به هم بی تفاوت می شوند. در رابطه با این معلول به علل گوناگونی رسیدم اما باز ندای درونم می گفت: هنوز به جواب قطعی نرسیده ای. مرتب علل را بررسی می کردم: عدم خودشناسی و انتخاب غلط، عدم اعتماد به نفس، عدم آگاهی از نیازهای طرف مقابل، عدم ایثار و هزاران عدم دیگر، تا اینکه یکی از دوستانم کتابی به من معرفی کرد که جواب همه سؤالاتم در آن بود. با مطالعه آن کتاب معنای واقعی جمله:«درد تو از توست و درمان آن نیز درون توست.» را دریافتم.
از این کتاب آموختم اگر خانمی از زندگیش ناراضی است علت آن همسرش نیست بلکه آموخته های کودکی اوست. اغلب ما دردی در وجودمان داریم که از وجود آن بی اطلاعیم و به دنبال رفع دردهای دیگر که خود معلول درد اصلی هستند می رویم. درد اپیدمی و همه گیر ما وابستگی متقابل ماست. وابسته متقابل فردی است که به دیگران اجازه می دهد با سوء رفتارشان بر او تأثیر بگذارند و او نیز متقابلاً به طرزی وسواس گونه درصدد کنترل و تسلط بر آنها برمی آید که این حالت ریشه در کودکی افراد دارد. در واقع وابستگی متقابل روشی است برای برآوردن نیازها که حاصلی در برندارد. ویژگی های وابستگان متقابل: 1- سرپرستی 2- خودکم بینی 3- سرکوبی 4- وسواس 5- کنترل کردن 6-انکار 7- وابستگی متقابل 8- ارتباط سست 9- حد و مرزهای متزلزل 10- بی اعتمادی 11- خشم 12-مشکلات جنسی 13- فداکاری و ایثار که در شماره های آتی و این شماره به بررسی خصوصیات می پردازیم تا بدانید چند درصد وابسته متقابل هستید و سپس به ارایه راه حل و راهکار جهت رفع مشکل به اعتقاد من این راهکار شاه کلید مشکلات است. قبل از اینکه به بررسی رفتارهای سرپرستی وابستگی متقابل بپردازیم بهتر است راجع به ویژگی های کلی این بیماری توضیحات بیشتری بدهم...
وابستگی متقابل حالتی احساسی و روانی است که در نتیجه درگیری طولانی مدت یک فرد با ایفای نقش هایی تهاجمی به وجود می آید و همچنین نقش هایی که از بروز آزادانه احساسات فرد، بیان مستقیم مسایل شخصی و ارتباطی او جلوگیری می کند. همچنین آن دسته رفتارهای شکست گرایانه نقص های شخصیتی که منجر به تقلیل ظرفیت انسان ها و باعث شرکت فرد در یک رابطه احساسی نامعقول می شود وابستگی متقابل است.
اغلب افراد فکر می کنند اگر در روابط احساسی غرق شدند، آنگاه دچار وابستگی متقابل یا هر نوع وابستگی شده اند. ادامه مطلب را مطالعه کنید تا ببینید خود شما چند درصد دچار این مسأله هستید. چرا که ما در جامعه ای زندگی می کنیم که زیاد پیش می آید مجبور به نصب نقاب های مختلف بر چهره باشیم یا در معرض سرکوبی انسان های والد پیرامونمان قرار بگیریم با این امید قلم می زنم که پس از به پایان رساندن این دوره به بهبودی رسیده باشیم به امید آن روز بخش سرپرستی از ویژگی های وابستگان متقابل را بررسی می کنیم.
سرپرستی
وابستگان متقابل:
1- در قبال دیگران احساس مسئولیت می کنند. آنان احساسات، افکار، اعمال، خواسته ها، نیازها، سلامتی و سرنوشت غایی خود را صرف دیگران می کنند.
2- در زمانی که دیگران دچار مشکل می شوند، احساس تأسف و گناه و نگرانی وجودشان را فرا می گیرد.
3- بر اثر احساس فشار و اجبار برای حل مشکل طرف مقابل، به طور ناخواسته وادار به ارائه پیشنهادی تند و جدی با احساسات تثبیت شده می شوند.
4- در زمانی که کمک آنان مؤثر واقع نمی شود دچار خشم می شوند.
5- نیازهای دیگران را ارزیابی می کنند.
6- از اینکه دیگران کاری برای ایشان انجام نمی دهند در تعجبند.
7- برخلاف خواسته درونی خود پاسخ مثبت می دهند؛ کارهایی را که واقعاً خواستار آن نیستند و بیش از ظرفیت آنان است انجام می دهند و کارهایی را که دیگران خود توانایی انجامش را دارند به عهده می گیرند.
8- نمی دانند چه می خواهند و نیازهایشان چیست و اگر هم بدانند برای آن حرمت و ارزشی قائل نیستند.
9- پیوسته در صدد جلب رضایت دیگران هستند.
10- در برابر بی عدالتی در مورد دیگران به راحتی خشم خود را بروز می دهند، اما در مورد خود به سادگی از کنار آن می گذرند.
11- هنگام بخشندگی احساس امنیت می کنند.
12- هنگان کمک گرفتن احساس گناه و عذاب وجدان می کنند.
13- غمگینند زیرا تمامی زندگی خود را صرف ایثار به دیگران کرده اند، و در مقابل نصیبی از آنان نبرده اند.
14- به افراد نیازمند گرایش دارند.
15- مورد توجه افراد نیازمند هستند.
16- زندگی بدون بحران و ناراحتی (مثل حل مشکلات و کمک به دیگران) را خسته کننده و خالی و پوچ می دانند و این موجب بروز خودکم بینی در آنان می شود.
17- به منظور انجام کاری و یا دادن پاسخی به دیگران، کار روزمره خود را رها می کنند.
18- بیش از حد خود را متعهد می دانند.
19- همیشه عجله دارند و تحت فشار هستند.
20- دیگران را بابت وابستگی خود ملامت می کنند.
21- در عمق وجودشان دیگران را موجب وابستگی خود می دانند.
22- بر این اعتقادند که مردم مسبب مشکلات آنان هستند.
23- معتقدند که دیگران قصد دارند آنان را دیوانه کنند.
24- احساس خشم و قربانی شدن و مورد سوء استفاده قرار گرفتن می کنند.
25- احساس می کنند مردم به سبب این ویژگی ها از آنان خشمگین یا برایشان نگران می شوند.
منبع : نشریه راه موفقیت، شماره
مزایا و معایب کار کردن خانم ها
در حقیقت دو عامل عمده و تعیین کننده زندگی عصر نوین یعنی 1- فراهم شدن امکان تحصیلی و2- دشواری های اقتصادی و مالی موجب شده تا زن دوش به دوش مرد در خارج از خانه کار کند. از طرفی زن امروز وقتی از سرکار بر می گردد خود نیاز به مراقبت دارد. او قادر نیست با تن خسته و اعصابی احتمالاً ناآرام به شوهرش، آرامش سابق را بدهد مثلاً خوش اخلاق باشد، به بچه ها رسیدگی کند، کدبانو باشد و... و همین امر باعث اختلاف بین زن و شوهرها می شود. حال یک سؤال آیا امکان اینکه زن در هر دو جبهه بجنگد و پیروز درآید، وجود دارد؟
از طرف دیگر امروز نقش مرد به عنوان یک برطرف کننده مشکلات و برآورنده نیازها و تامین کننده مایحتاج زندگی دیگر از بین رفته است. او نه فقط به تنهایی قادر به حل مسائل نیست بلکه بیشتر موارد کمک رسانی زن به صورت یک وظیفه تلقی می شود. زنان باید دوش به دوش مردان بایستند تا از پس خیلی از مشکلات برآیند. حال همین کار کردن و عدم حضور زن در تمام ساعات، خانه را منشأ بسیاری از اختلاف های زوجین کرده است. بنابراین در اینجا محاسن و معایب کار کردن زن در خارج از خانه شرح داده می شود:
فواید کارکردن زن در خارج از خانه
1- زنان نیاز دارند از تحصیلات و تخصصی که برای گرفتن آن زحمت کشیده اند، سود جویند. این کار به آنها احساس امنیت و رضایت خاطر می دهد.2- بیشتر زنان مایل نیستند برای رفع نیازهای مالی شان دایم از شوهرانشان تقاضای پول کنند. آنها میل دارند خود بخشی از احتیاجات خانواده را تأمین کنند.
3- زنی که در خارج از خانه کار می کند از لحاظ روانی احساس رضایت می کند و مقدار زیادی از وابستگی اش به شوهرش کاسته می شود، به طوری که قادر است از نظر روانی نیز خود را اداره کند.
4- از نظر روحی، دچار پیری زودرس نمی شود و کمتر دچار افسردگی می شود.
5- وقتی زنی در خارج از خانه کار می کند خواه ناخواه با مشکلات کسب درآمد آشنا می شود، بنابراین به ارزش کار شوهرش بیشتر پی می برد و در نتیجه او را بهتر درک می کند.
6- در دوره سالمندی از حقوق بازنشستگی برخوردار است و مستقل زندگی می کند.
7- چون به اقتصاد خانواده کمک می کند خواه ناخواه در اندوخته خانواده شریک و سهیم خواهد بود و همین سهیم بودن به او احساس امنیت بیشتری می دهد.
8- به دلیل حضورش در خارج از خانه و در متن جامعه از معلومات و دانش اجتماعی روز بی بهره نمی ماند، به خصوص اگر به خاطر پیشرفت کارش مجبور باشد که کمی هم مطالعه و تحقیق داشته باشد و در نتیجه برای تربیت فرزندان از آگاهی کافی برخوردار است.
9- از نظر حفظ زیبایی، تناسب اندام و خوش لباسی تا حدی مطابق فرهنگ روز خواهد بود و همین امر به شادابی روحیه اش کمک فراوانی می کند.
نتیجه اینکه چنین زبانی از زندگی زناشویی آرام و معقول تری برخوردار هستند.
معایب کار کردن زن در خارج از خانه
1- زنی که در خارج از خانه کار می کند نیمی از قوای بدنی اش صرف کارهایی می شود که ربطی به اداره منزل ندارد. بنابراین تقریباً خسته به منزل وارد می شود و در بعضی از موارد که کارش سخت تر باشد نیاز به استراحت کامل دارد.2- زنی که خارج از خانه کار می کند به حد کافی با همکارانش صحبت کرده و تقریباً از نظر مصاحبت و احتمالاًً دردل کردن راضی به خانه برمی گردد. بنابراین کمتر به همسرش نیاز دارد که با او صحبت کند و همان امر خود مشکلی می شود تا میان او و همسرش فاصله ایجاد شود. در نتیجه برای حفظ زندگی زناشویی می بایستی در این امر دقت بیشتری کرد.
3- زنی که کار می کند چون استقلال مالی پیدا می کند لذا از این نظر نیازی به همسرش ندارد بنابراین وابستگی خود را به همسرش کاهش می دهد. عدم وابستگی مالی زن به شوهر بسیار خوب است ولی اکثر مردان از اینکه همسرانشان به آنها نیاز مالی نداشته باشند خیلی خوشحال نمی شوند زیرا آنها می توانند با خرید هدیه همسر خود را خوشحال کنند و محبت خود را ابراز کنند. از سوی دیگر وقتی زنی از پول خود وسایل گران قیمت می خرد، گرچه احساس استقلال مالی او را خوشحال می کند اما از نظر عاطفی اگر هدیه را از همسرش دریافت کند بیشتر خوشحال می شود. نتیجه اینکه خانم ها باید مراقب باشند تا این استقلال مالی میان زوجین فاصله ایجاد نکند و فقط در گردش چرخ زندگی، کمک کند.
4- بیشتر مردها بدان جهت به سختی کار می کنند که می دانند همسر و فرزندانشان در منزل به انتظار آنها هستند یعنی زن با خانه نشستن به مرد انگیزه بیشتری برای کار کردن و موفق شدن می دهد. در اینگونه مردان فکر می کنند که چون سکاندار کشتی هستند باید همه حواس خود را جمع کنند تا کشتی خانواده را به ساحل نجات برساند ولی وقتی زن هم کار می کنند و مایحتاج را تهیه می کند، در حقیقت کشتی دو ناخدا دارد.
5- وقتی زن در خارج از خانه کار می کند در حقیقت نقش اصلی او یعنی مادر بودن کمرنگ تر می شود. به خصوص که اگر در ساعات غیبت او بچه ها به مهدکودک سپرده شوند کار کمی مشکل می شود. حال اگر بی توجهی بعضی از مادران را نیز برآن اضافه کنیم احتمالاً دچار شدن فرزند به نابسامانی های جسمی و روحی بیشتر می شود.
6- هر زنی مقدار زیادی نیروی خلاق دارد که اگر آن را در جهت ترقی و تعالی فرزندان و همسرش صرف کند قطعاً شوهر او با اطمینان خاطر بیشتری در خارج از خانه کار خواهد کرد ولی زنانی که در خارج از خانه کار می کنند ناچار برای موفقیت مقداری از نیروی خلاق خود را در محیط کار صرف می کنند.
7- زن علاوه بر کار خارج از خانه، ناچار است که عمده ترین کارهای داخل خانه را نیز خودش انجام دهد زیرا مردان هنوز کاملاً عادت نکرده اند که در کارهای خانه خود را شریک زن بدانند. در نتیجه زنی که در خارج از خانه کار می کند زودتر دچار تحلیل قوای بدنی و روحی می شود و بالاخره ....
* خانم و آقای محترم توجه داشته باشید که شما بعد از ازدواج تبدیل به ما می شوید و دیگر من وجود ندارد شما باید سعی کنید به فکر راه حل مشکلات باشید نه ایجاد مشکل.
* خانم عزیز اگر به سر کاری می روید بر سر شوهرتان منت نگذارید و خستگی کار بیرون را به داخل نبرید شاید از لحاظ فیزیکی داخل خانه باشید ولی روح و فکر شما بیرون از خانه، در محل کار یا پیش دوستانتان باشید پس مراقب باشید تا کار منزل و بیرون را قاطی نکنید. البته این موضوع در مورد هر دو جنس صدق می کند.
* از سوی دیگر خانم و آقای محترم سعی کنید بر سر موضوع کار کردن قبل از ازدواج به توافق برسید تا به جدل های احتمالی بعد از ازدواج پایان دهید.
* آقای محترم اگر همسر شما کار می کند آخر هر ماه چشم به پول او ندوزید، از سوی دیگر خانم عزیز شما هم پول خود را احتکار نکنید. بلکه با همفکری یکدیگر هر دو طرف پول های خود را خرج کنید. البته ناگفته نماند که هر دو طرف حق پس انداز کردن قسمتی از پول را برای خود دارند.
* آقای محترم چه خانم شما کار می کند و چه خانه دار باشد نباید توقعات بیجا از او داشته باشید، درست است که کدبانوگری یکی از وظایف خانم ها است ولی همین خانم ممکن است یک روز بی حوصله، مریض احوال و... باشد پس به او کمک کنید غذا بپزید یا بخرید، ظرف ها را بشویید و ببینید این کار چه معجزه ای می کند.
* خانم عزیز سعی کنید کاری را انتخاب کنید یا ساعات کاری خود را طوری تنظیم کنید که لطمه ای به کار منزلتان نزند، البته قابل توجه آقایان محترم که شما هم باید در امور خانه با همسرتان همکاری کنید و مهمتر از همه اگر فرزندی دارید باید وقت خود را طوری تنظیم کنید تا به نیازهای مادی و معنوی او بیشتر رسیدگی کنید، این امر به خصوص در مادران عزیز بیشتر صدق می کند.
* پدر عزیز همسر و فرزند فقط پول، ماشین، خانه و... نمی خواهند آنها حضور گرم شما را هم در منزل، مسافرت و... خواستارند.
* پدر و مادر عزیز آنقدر در کار خود غرق نشوید که فرزند خود را فراموش کنید و فقط به نیازهای مادی اش پاسخ دهید، مطمئن باشید که این کار عواقب بسیار سنگین و وحشتناکی در پی دارد.
با تمام این حرف ها سعی کنید در هاله همفکری، یکدلی، یکرنگی و صفا و صمیمیت مشکلات خود را حل کنید.
منبع : نشریه راه موفقیت، شماره
حیا؛ سرآمد ارزش های اخلاقی
تعریف حیا
حیا، واژه ای عربی است که در زبان فارسی با کلماتی همچون: «شرم» و «آزرم» از آن یاد شده است. حیا، به معنای گرفتگی نفس از چیزی و ترک آن چیز از ترس سرزنش است.(1) علمای اخلاق نیز در مورد حیا تعاریف زیادی را بیان داشته اند؛ از جمله اینکه حیا، خودداری نمودن از هر کار قبیح و زشتی است که مردم آن را بد دانند و فاعل آن را مذمت نمایند و بد گویند.(2) حیا، غریزه ای است که وجودش در نفس انسان موجب می شود از انجام محرمات شرعی و قبیحات عقلی و مذمومات عرفی، به خاطر پرهیز از ملامت و بدگویی و حفظ آبرو، باز ایستد و خود را در اقدام بر آنها محصور و منفعل یابد.(3)ارکان حیا
حیا، دارای سه رکن اصلی است: فاعل، ناظر و فعل (4).1. فاعل در حیا، شخصی است برخوردار از کرامت و بزرگواری نفسانی؛ یعنی برای خود ارزش قائل است و حاضر نیست خود را با کارهای زشت، آلوده کند.
2. ناظر در حیا، شخصی است که مقام و منزلت او در چشم فاعل، عظیم و شایسته احترام باشد و حضور او را درک کند.
3. فعل، عمل ناپسند و زشت یا حتی بعضی اعمال مباح یا مثبت است که به دلیلی نابهنجار است و فاعل، زشتی و نابهنجاری آن را درک می کند و یا بر عکس، ترک عملی پسندیده است و انسان از ترک آن کار حیا می کند و بنابراین آن را انجام می دهد.(5)
انواح حیا
1. حیای نفسانی و ایمانی: حیای نفسانی، شرمی است که خداوند آن را در همه نفوس آورده است و حیای ایمانی، شرمی است که مؤمن را از ارتکاب معاصی از ترس خداوند باز می دارد.(6)2. حیای ضعف و قوت: امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «الحیاء علی وجهین فمنه ضعف و منه قوّه و اسلام و ایمان؛ (7) حیا بر دوگونه است: یکی، حیای ضعف و ناتوانی و دیگری حیای قدرت و اسلام و ایمان».
3. حیای عقل و نادانی: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: «الحیاء حیائان: حیاء عقل و حیاء حُمق، فحیاء العقل هو العلم و حیاء الحمق هو الجهل؛ (8) حیا بر دو نوع است: حیای عقل و حیای حمق. حیای عقل، دانش است و حیای حماقت، نادانی».
اقسام حیا
امام صادق (علیه السلام) حیا را پنج گونه بیان می کند: «و الحیاء خمسه انواع: حیا ذنب و حیاء تقصیر و حیاء کرامه و حیاء حب و حیاء هیبه و لکل واحد من ذلک اهل و لأهله مرتبه علی حده؛ (9) حیا پنج نوع است: حیا از گناه حیا از کوتاهی، حیا از کرامت و بزرگواری، حیا محبت و دوستی و حیای هیبت و عظمت، که هر یک اهلی دارد و هر گروه، درجه ای جداگانه».آثار حیا
«حیا» منشأ و آثار اعتقادی، اخلاقی، دنیوی و اخروی دارد اما آنچه در این مقاله مد نظر می باشد، موضوع اخلاقی حیاست.حیا، انگیزه ای برای رعایت احکام اخلاقی است. حیا، عاملی برای ممانعت از اعمال سوء و حتی بیشتر از آن، عاملی است برای جلوگیری از موقعیت هایی که در آن فرصتی برای ارتکاب به گناه به وجود می آید. در حالی که شرم و احساس گناه، حالت هایی هستند که پس از ارتکاب به گناه به وجود می آیند. در فرهنگ اسلامی، «حیا» احساسی است همچون احساس نگهبان حرم؛ حرمی که در صورت غفلت، آلوده می شود.(10)
در روایات، این منزلت در بین صفات اخلاقی ارثی هستند ولی برخی صفات، اکتسابی است و جنبه ارثی بودن آنها کم رنگ است. ویل دورانت در زمینه جنبه اکتسابی حیا، می گوید: «حیا امری غریزی نیست، بلکه اکتسابی است. زنان دریافتند که دست و دل بازی، مایه طعن و تحقیر است و این امر را به دختران خود یاد دادند. مرد جوان به دنبال چشمان پر از حیاست و بی آنکه بداند، حس می کند که این خودداری ظریفانه از یک لطف و دقت عالی خبر می دهد...» (11)
این صفات که «مکارم الاخلاق» و یا به نوعی ارزش های اخلاقی فرد محسوب می شوند، ده صفت هستند که چه بسا در پسر یافت می شود ولی در پدر وجود ندارد یا بالعکس. در حدیثی از امام صادق (علیه السلام) آمده است:
«المکارم عشر، فان استطعت ان تکون فیک فلتکن...، صدق البأس، و صدق اللسان، و أداء الامانه، وصله الرحم، و إقراء الضیف، و إطعام السائل، و المکافاه علی الصنائع، و التذمّم للجار، و التذمم للصاحب، و رأسهن الحیا؛ (12) مکارم ده تاست: اگر می توانی آنها را داشته باش...، استقامت در سختی ها، راستگویی، امانتداری، صله رحم، میهمان نوازی، اطعام نیازمند، جبران کردن نیکی ها، رعایت حق و حرمت همسایه، رعایت حق و حرمت رفیق، و در رأس همه آنها حیا».
حیا- که خود جزء مکارم الاخلاق است- آثاری به دنبال دارد؛ رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید:
«اما الحیاء فیتشعب منه اللین، و الرأفه، و المراقبه لله فی السر و العلانیه، و السلامه، و اجتناب الشر، و البشاشه، و السماحه و الظفر، و حسن الثناء علی المرء فی الناس، فهذا ما اصاب العاقل بالحیاء، فطوبی لمن قبل نصیحه الله و خاف فضیحته؛ (13) شاخه های حیا، عبارت اند از: نرمش، مهربانی، در نظر داشتن خدا در نهان و آشکار، سلامت، دوری از بدی، خوشرویی، گذشت، بخشندگی، پیروزی و خوشنامی در میان مردم، اینها فوایدی است که خردمند از حیا می برد. خوشا به حال کسی که نصیحت خدا را بپذیرد و از رسوایی خودش بترسد!».
بنابراین «حیا» باعث می شود انسان با هیچ کس رفتار ناپسند نداشته باشد. یکی از موضوعاتی که در مباحث دینی و جامعه اسلامی از اهمیت ویژه ای برخوردار است، مسأله «عفاف» می باشد؛ این موضوع نیز یکی از مصادیق اخلاقی حیا می باشد.
جلوه های حیا
روح انسان در تمام اجزای جسمانی انسان حضور دارد، ولی با این حال، آثار روحی انسان بیش از هر عضوی، روی قلب انسان اثر می گذارد. وقتی انسان خوشحال یا ناراحت می شود یا تغییر دیگری در روحش احساس می شود، اولین چیزی که تغییر می کند، ضربان قلب است؛ لذا در همه فرهنگ ها، اسم این عضو را «کانون احساسات و تحریکات و تصمیمات انسان» قرار داده اند. در همین ارتباط، بعضی حالات انسان نیز محل بروز شدیدش در اعضای دیگر نمود می کند؛ امام باقر (علیه السلام) فرمود:«ان الغلظه فی الکبد و الحیاء فی الریح و العقل مسکنه القلب؛ (14) جایگاه سختی و خشونت، در جگر و حیا و شرمساری، در ریه هاست و سکونت گاه خرد، قلب است».
پس اثر غیر ارادی حیا، در ریه رخ می دهد؛ اما آثار دیگری هم در افعال و جوارح انسان دارد که عبارت اند از:
1. حیا در دیدار
خداوند متعال حسّ خاصی را در دیدگان قرار داده است که تنها با کمک همین حس، می توان با دیگران ارتباط برقرار کرد؛ بدون آنکه حتی با زبان آنها، آشنایی داشته باشیم. البته خداوند قادر است به واسطه همین حس و با همین چشم ها، بسیاری از انسان ها را در بوته آزمایش قرار دهد.با نوع نگاه افراد علاوه بر میزان حیای آنان، می توان میزان خرد و معرفتشان را نیز سنجید؛ چرا که حیای چشم، ناشی از عقل و معرفت است. به قول معروف: «حیا در چشم است».(15)
والاترین نوع نگاه، مخصوص انسان های خردمند و عاقل است که جایگاه نگاه ها را می شناسند و می دانند که در کجا، کی و چگونه باید نگاه کنند و در هر موقعیتی که قرار می گیرند، به نحوی رفتار خواهند کرد که پرده های حیا را ندرند و در ضمن، چیزی از نظرشان دور نماند.
این چشم ها، دیدگان اصیل با حیایی هستند که به جا و با دلیل به زمین دوخته می شوند و کنترل نگاه، نیروی بالقوه و معنوی سرشاری به ایشان خواهد بخشید؛ به قول سنایی:
با حیا گفت او مرا و چشم من روشن بدو
هر که روشن دیده تر شد، بیشتر دارد حیا
هرگاه بخواهیم از دریچه عقل با دنیای بشری ارتباط برقرار کنیم، ناگزیریم «حیای چشم» را رعایت نماییم.
2. حیا در گفتار
اصولاً زبان، دارای کاربردهای گوناگونی است. ویت گنشتاین- فیلسوف و زبانشناس اتریشی- معتقد است: علی رغم اینکه بسیاری از مردم زبان را علاوه بر اینکه چشنده مزه غذا می باشد، وسیله ای برای رد و بدل کردن یک سری اطلاعات می دانند، زبان کاربردهای مهم تر و رایج تری نیز دارد. یکی از این کاربردها که اغلب به آن توجه نمی شود، تنظیم و تعدیل حیا در ارتباطات است. در واقع نوع واژگان، نوع گویش و ترکیب سخن گفتن، میزان حیای انسان در گفتار را رقم می زند. امام علی (علیه السلام) می فرماید:«تکلموا تعرفوا فان المرء مخبوء تحت لسانه؛ (16) سخن بگویید تا شناخته شوید؛ زیرا انسان زیر زبان خویش نهفته است».
در حقیقت حیا در گفتار، شخصیت و هنر افراد را جلوه گر می سازد.
3. حیا در شنیدار
حیا در شنیدن، از ظرافت بیشتری نسبت به حیا در گفتار برخوردار است. اگر شما در شرایط قرار بگیرید که حدود حیا در آن محترم شمرده نمی شود، چه عکس العملی نشان خواهید داد؟ اگر پاسخ چنین باشد که: من از شنیدن این سخنان به عنوان یک شنونده شرمسارم! چنین حالتی «حیای در شنیدن» نامیده می شود.انسان باید به گونه ای رفتار نماید که دیگران در حضور او جانب حیا و وقار را پیش بگیرند و هر سخنی را بر زبان جاری نسازند. باید بدانیم که انسان هرگاه با کسی صمیمی می شود، این حق را ندارد که از هر دری با او به صحبت بپردازد و پرده های حیا را یکی پس از دیگری بدرد؛ چرا که دوستی های بسیاری بر اثر این تندروی ها و افراط ها به ورطه جدایی و نابودی کشیده شده است. بزرگان دین پیوسته به گونه ای رفتار می کرده اند که در حضورشان کسی نه از ترس بلکه از شرم حضور، مرتکب گناهی نمی گردیده و هر سخنی را بر زبان جاری نمی ساخته است.
رعایت حدود حیا در گفتار و شنیدار می تواند حلّ بسیاری از معضلات و چالش های اجتماعی را که امروزه دنیای غرب و شرق را آکنده ساخته است، حل کند. در یک جامعه با حیا سخنان ناروایی که در صدد هتک حرمت دیگری است، خریدار ندارد؛ چون کسی که به این سخنان گوش فرا می دهد، شریک گوینده است. و یک شخص با حیا، خود را شریک بی شرم ها نمی کند بلکه دفاع از آبرو و شخصیت مردم را وظیفه خود می داند.(17)
4. حیا در کردار
ائمه (علیهم السلام) حتی مخالفین خود را به حیا وادار می کردند. یک روز امام حسن (علیه السلام) نزد معاویه رفت؛ معاویه در حالی که لم داده بود، به حضرت گفت: آیا تو تعجب نکردی که عایشه زیر بار خلافت من نرفت؟ امام حسن (علیه السلام) فرمود: من تعجب کردم از اینکه من آمده ام و تو این گونه لم داده ای! معاویه حیا کرد و خود را جمع و جور نمود.(18)مهم ترین جلوه حیا در کردار، «ترک گناه» است؛ حتی گناهان کوچک در صورتی که انسان متوجه نعمت های خدا باشد یا خود را در محضر خدا ببیند یا اندک محبتی در دلش از خدا داشته باشد، حیا می کند از اینکه گناهی را انجام بدهد.
5. حیا در خوابیدن
انسان با حیا تمام حالات و اعمالش تحت الشعاع حیای اوست؛ به گونه ای که در خوابیدن نیز حیا را رعایت می کند و پوششی روی خود می افکند. توصیه حضرت مسیح (علیه السلام) است که: «هر یک از شما که در منزل خویش می آرمد، پوششی را روی خود بیفکند؛ چرا که خداوند متعال بسان تقسیم روزی، حیا را نیز تقسیم می کند». (19)6. حیا در پوشش
در این بحث، رابطه حیا و پوشش جسمانی را بررسی می کنیم و در صددیم بدانیم حیا چه تأثیری بر پوشش انسان دارد؟ آیا می توان حیا و پوشش را در یک سمت قرار داد و بی حیایی و برهنگی را در سمتی دیگر؟حیا، رابطه تنگاتنگی با پوشش دارد و در بسیاری از احادیث، این دو با هم آمده اند. مثلاً حیا و ستر را در مورد خداوند متعال با هم آورده اند. رسول گرامی اسلام می فرماید: «خداوند با حیا و پوشاننده است و حیا و پوشاندن را دوست دارد». (20)
و در موارد متعددی حیا، نقطه مقابل «عریانی» دانسته شده است.(21)
این گونه شواهد، آن قدر فراوان است که نمی توان رابطه میان این دو (حیا و پوشش ظاهری) را انکار کرد. بنابراین لازمه حیا، «پوشش» است. نمی توان شخص برهنه را با حیا دانست و نمی توان پذیرفت که شخص با حیا، برهنه باشد. حجت های الهی که نمونه کامل حیا هستند، نمونه کامل پوشیدگی نیز بوده اند. لقمان، یکی از کسانی است که پوشیدگی شدیدی داشته و امام صادق (علیه السلام) این ویژگی را یکی از علل «حکیم شدن» وی دانسته است.(22)
البته به نظر می رسد افرادی نیز هستند که حجاب و پوشش خوبی دارند اما از حیای کمی برخوردارند!
پوشیده های برهنه
لباسی که زن بر تن می کند، هم بدن او را از دید نامحرم پنهان می سازد و هم او را به گونه ای فرا می گیرد که حجم بدن وی برای نامحرم معلوم نمی گردد، اما گاهی با شکلی از پوشش روبه رو هستیم که برهنگی را در قالب پوشش، احیا کرده است. ویژگی این لباس ها با تغییر در دو مؤلفه صورت می گیرد: نوع دوخت و جنس پارچه. نوع دوخت، به گونه ای است که لباس را به بدن می چسباند و حجم بدن را نمایان می سازد. پارچه آنها نیز نازک و بدن نماست. لباس های چسبان و نازک در حقیقت، برهنگی را احیا می کنند؛ زیرا هدف از پوشش لباس- که پوشیدگی است- با این گونه لباس ها محقق نمی شود و از این جهت، تفاوت چندانی با برهنگی ندارند. در فرهنگ روایات، از این گروه به عنوان «کاسیات عاریات» (پوشیدگان برهنه) نام برده شده است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمره دوزخیان، از زنانی نام می برد که لباس بر تن دارند، اما گویا برهنه اند و در میان مردم به صورت تحریک کننده ای راه می روند.(23)این شکل از پوشش، شاید به رسوایی برهنگی نباشد؛ اما به هر حال، نشان از ضعیف بودن حیا دارد. پوشش کامل، نشان از حیای کامل زن دارد و پوشش نازک، نشان از حیای اندک او، و این حیای اندک و رقیق شده در واقع مفاسد بی شماری را در پی دارد.(24)
خودآرایی با لباس عفاف
پر واضح است که زیبا جلوه گر شدن و محبوب القلوب بودن انسان ها، تنها با «آرایش ظاهر» میسر نیست؛ بلکه «آرایش باطن» (خودآرایی درونی) رکن است، و گرنه و لو ظاهراً زیبا هم باشد اما اگر آن ملاحت و لطافت روحی در میان نباشد؛ یعنی اگر آثار تجلیات روحی در کالبد وجود ظاهری آدمی متجلی نگردد، با زیبایی ظاهری (اعم از فطری و طبیعی یا به طریقه آراستن و خودآرایی به هر وسیله ممکن) ارزش و اثر دایمی نتواند داشت. زیرا در این میان یک اصل مهم و راز بزرگی نهفته است و آن عبارت است از اینکه: «تجلی زیبایی درونی، مکمل نقش و اثر آرایش ظاهری است» و زیبایی درون نیز هرگز بدون اتکا به فضائل اخلاقی حقیقی، نه بقا و دوامی تواند داشت و نه اساساً می تواند دراندرون شخص متجلی گردد؛ زیرا در اثر اتکا به فضایل اخلاقی و ملکات فاضله است که «شخصیت» آدمی می تواند در جهت کمال به رشد طبیعی خود نایل و نیز به سیر تکاملی بعدی خود ادامه دهد، و فاقدین چنان فضایل اخلاقی که از «شخصیت» برتر ثابتی بی بهره اند، طبعاً از تجلیات روحی و زیبایی های درونی ثابت و برتر محروم خواهند شد که ضایعات ناشی از فقدان این امتیاز را نمی توان با پوشش و آرایش ظاهری و زر و زیور عوام پسند (و عوام فریب) جبران کرد و یا از انظار مخفی نمود.هر چند که چنین شخصی ظاهراً مقبول و محبوب القلوب باشد اما باید خود در احوال خویش و دیگران عمیقاً تأمل کرده و دقت نماید که محبوب القلوب چه نوع کسانی است؟ تنها در این مقام است که شخص می تواند خود را خوب بشناسد؛ زیرا اگر محبوب القلوب سفها باشد، باید بداند که از ردیف همین گروه است و حسابش روشن! اما اگر محبوب القلوب عقلا و صاحبان کمالات باشد، جا دارد که خوشحال و خشنود گردد؛ زیرا مسلماً خود از ردیف عقلا می باشد که با این دسته، سنخیت یافته است. اما اگر در احوال مردم درست بنگریم، به خوبی می توان دریافت که هنوز رشد فکری و پیشرفت و ارتقای سطح فرهنگی در جوامع بشری آن قدر پایین است که امروزه اعتماد و اعتقاد به آرایش ظاهر، جایگزین آرایش باطن گردیده است!
به هر حال اساس «محبوبیت آدمی» در پیش دیگران، منحصراً در گرو تجلی زیبایی درونی است که مکمل آرایش و پیرایش و هر نوع زیبایی بیرونی تواند بود، که روح آدمی در محدوده ای از اخلاق و مکارم اخلاقی رشد کرده و به ادراکات عالی تری نایل گردد و به جهت سلامت قلب و صفای باطن، آن زیبایی فطری ازلی را در دل احیا نماید که به غیر آن، مقبول نیفتد، به خصوص در محضر صاحبان کمالات روحی و مکارم اخلاقی.
گر چه هر یک از فضیلت ها در ایجاد چنین زیبایی در درون آدمی سهمی دارند، اما آنچه از میان تمام امتیازات روحی و برتری های درونی بیش از همه در ایجاد احساس زیبایی محض در درون آدمی نقش مهم و مؤثری بر عهده گرفته، عبارت است از «عفت و حیا»؛ یعنی چیزی که امروزه در جوامع بشری کمتر بدان دسترسی حاصل می شود.(25)
نقش «حیا» در تجلی زیبایی
آرایش اصلی و آراستن حقیقی انسان، از باطن شروع می شود که در صورت دسترسی به کمالات باطنی و سلامت قلب و پاکی درونی، منتج به نتایج عالی تری خواهد شد که خود مکمل آرایش ظاهر نیز هست. به عبارت دیگر «آرایش ظاهر، به زیبایی صورت و آرایش باطن، به زیبایی سیرت آدمی کمک می کند.» که وجود هر دو برای ایجاد محبوبیت در دل ها لازم و بلکه آن دو لازم و ملزوم همدیگرند، که آرایش درون به کمک فضایل اخلاقی تحقق پذیر است و پر واضح است که «حیا» از این لحاظ سرآمد فضایل به شمار می رود.«عفت و حیا» در آدمی از جمله عوامل مهم و مؤثر است، هم در حفظ و افزایش «زیبایی روح» و هم در انعکاس و تجلی آن به عالم بیرون؛ به طوری که در غیاب حیا، هیچ فضیلت اخلاقی دیگری قادر نیست نه بدان پایه در حفظ و نگهداری و افزایش زیبایی روح منشأ اثر باشد و نه در تجلی آن به عالم ظاهر و جلب دیگران به سوی شخص، نقش و اثری بهتر و کامل تر از آن داشته باشد؛ هر چند که به سهم اعظم فضایل اخلاقی و کمالات روحی در انسان، یا خود زاییده «عفت و حیا» در انسان اند و یا وجه مشترکی کامل با آن داشته و دارند و یا خود جزئی از آن می باشند.
به طور کلی تجلی زیبایی در روح و انعکاس آن در بیرون، همواره پس از استقرار چنان صفت ممتازی در وجود آدمی می تواند تحقق پذیرد که وجود عفت و عصمت و صداقت نیز خود در گروی آن است؛ زیرا «حیا» خود یک نیروی بازدارنده روحی است که زشتی ها را از عوامل روحی به دور کرده و می تواند شخص را از ارتکاب به خلاف و گناه و کلیه اعمال زشتی که رؤیت آنها دیگران را متأثر و متنفر ساخته و اتصال دل خود آدمی را نیز از زیبایی درونی و حالات ملکوتی محروم می سازد، بازدارد، هر چند درک خلاف و گناه و قبایح، خود عرفی و نسبی و قراردادی باشند.(26)
حیا؛ زیبایی روح
«حیا»، نیروی بازدارنده ای است که مانع ظهور و یا انجام عمل یا رفتاری گردد که قبح و زشتی آن در انظار معلوم و از تیررس افکار آدمیان خارج نیست؛ چرا که آثار سوء و زشتی مسلم آن با روح و عقل فطرت سالم آدمی سازگار نیست. از این رو، برای روح و عقل سلیم، غیر قابل تحمل بوده و مایه ایجاد نفرت است. بدیهی است اگر از روی جهالت یا غفلت، معیار زشت و زیبا گم شود و ملاک تشخیص از بین رود، تشخیص زشت و زیبا قهراً غیر ممکن می گردد. در آن صورت است که فقدان اولیه حیا، در احوال آدمی چندان تأثیر نخواهد گذاشت؛ اما اگر روح و عقل سالم در مراتب کمال، و معیار زشت و زیبا در اختیار بشر باشد، در چنین شرایطی از بین بردن «حیا» خیانت بزرگی بر عالم بشریت است!حیا، مایه اصلی و حقیقی تجلی «زیبایی» در وجود آدمی است که محبوبیت حقیقی شخص به آن بستگی دارد و این نوع «حیا» است که در دل های آدمیان ایجاد « محبت» نموده و قلوب انسان ها را مجذوب افراد عفیف و با حیا می سازد. ولی اگر کسی از همه فضایل اخلاقی برخوردار بوده اما از عفت و حیا بی بهره باشد، نه تنها دوست داشتنی نیست بلکه نفرت انگیز هم است. بنابراین اگر کمالات روحی و فضایل اخلاقی هر کدام به نحوی در ایجاد نوعی از زیبایی در انسان مؤثر باشد، ایجاد کمال مراتب لطف و زیبایی روح آدمی، در اختیار حیا است.(27)
زن و لباس عفاف
بیماری روانی بزرگ قرن حاضر در عالم زنان؛ یعنی «مدپرستی»، در سایه ساده لوحی و زودباوری و ظاهر بینی خود از یک طرف، و بداندیشی و بد آموزی القایی به روح زن از سوی خانواده های پست و منحط یا جوامع فاسد از سوی دیگر، امروزه چنان رواج پیدا کرده و برخی زنان کوته فکر را چنان به خود مجذوب ساخته و لباس عفاف را از آنان ربوده است که اگر تحت عنوان «مدپرستی» شیوه عیان شدن کامل را مرسوم سازند و به مرور همه گیرش نمایند، بعید نیست که اکثریت این گروه سبک مغز، به این دعوت مفسدین، لبیک گفته و نه تنها به راحتی زیر بار این نوع تحمیلات ناروا و دور از شئون انسانی می روند، بلکه غیر آن را هم با تحقیر و توهین یاد کرده و اظهار تبری از غیر آن می نمایند. و چه حماقتی بالاتر از این!در معرفی مراتب قبح و آثار سوء این نوع طرز تفکر، به جاست این جمله معروف از راسل را بیان کنیم که گوید: «بزرگ ترین درد این جهان، در آن است که دانا از کار خود نگران است و نادان به کار خود مطمئن!»
... و به خاطر داشته باشند که برای قامت همه انسان ها بیش از هر نوع لباس و پوشاکی، تنها «لباس عفاف» زیباتر و زیبنده تر است که اگر آن را از تن دل بر کنند، دیگر هیچ لباسی با هیچ فرم و شکل و مدی، نمی تواند زن را از محبوبیت دور از آلودگی در دل های غیر برخوردار سازد. زن نیز نمی تواند با تغییر «شکل لباس» و تعویض مداوم «مد لباس» محبوب القلوب باشد، مگر در دل های آکنده از شهوات و از محبوبیتی در حد یک طعمه در نظر یک درنده!
اما انسان ها!... اعم از زن یا مرد، همواره از لابلای «لباس عفت و حیا» زیباتر جلوه گر می شوند و همواره بدین زیور باطنی، دوست داشتنی می گردند و به جاست زنان مؤمنه به یاد آورند که آنان به جهت ایمان و پاکی که دارند، از لحاظ عزت و شرف خیلی بالاترند از یک زن فریب خورده زمان به مد و مدپرستی و وعده دروغین هر مفسد ظاهراً متمدنی که همه چیز خود را از دست داده و به محبوبیتی از ورای امیال و غرایز و شهوات دیگران دلخوش کرده و سرنوشت خود را در بست در اختیار «بهائم» قرار داده است! بنابراین نه تنها تقلید و تبعیت و پیروی از آنان، دون شأن هر زن مؤمنه ای است که از عزت و عفت و عصمت و شرافت بهره کافی دارد و تکلیف او مقابله و برخورد جدی است با این قبیل بدعت های منحرف کننده زمان، بلکه حتی مبارزه ای با تمام وجود با این مفاسد و با هر وسیله ممکن (با قلم، قدم، گفتار، نوشتار، تذکر و...) از اهم وظایف است؛ البته مطابق با اصول و موازین و بر مبنای عقل و دلیل و منطق و نه از روی غرض و مرض و بیماری روانی «تعصب جاهلانه» و نیز در خور فهم و درک و شئون افراد، و نه برخوردی خشک و مقدس مآبانه ای که مسلماً زیانش خیلی خیلی بیشتر خواهد بود از نفعش ! (28)
تذکر نکات تربیتی
1. حیا از برجسته ترین کمالات زن در قرآن است.2. امام صادق (علیه السلام) می فرماید:
«کونوا دعاه الناس بأعمالکم و لا تکونوا دعاه بألسنتکم؛ (29) مردم را با عمل خود به نیکی ها دعوت کنید، نه با زبان خود».
3. هر قدر پدران و مادران قوی تر و راسخ تر نقش «الگویی» را عهده دار باشند، تأثیر و جذب فرزندان آنان سریع تر و وسیع تر صورت خواهد پذیرفت. لذا والدین باید تلاش کنند در امور دینی و اخلاقی و پرورش حیا عفت در فرزندان خود، الگو باشند. مثلاً وقتی به دخترخود می گویند با حجاب باش، مادر خودش الگوی کامل حجاب اسلامی باشد؛ و یا وقتی می گویند با نامحرم برخورد گناه آلود نداشته باش، خود باید در حفظ عفت و پاکدامنی اسوه و الگو باشند، نه این که فقط در حد پند و اندرز باشد. مخصوصاً دوره پنج ساله ابتدایی، دوره ای حساس و از نظر تثبیت شخصیت اخلاقی و تربیتی، دوران مهمی است. طفل در این مرحله از عمر، هوشیار و نکته سنج است و از زیر و بم سخن ها و روابط اطرافیان سر در می آورد. کنجکاوی شدید کودک در این مرحله از عمر، جهت دار و معنی دار است. او در نحوه روابط والدین، در لباس و پوشش آنها و در نشست و برخاست ایشان دقت می کند و می خواهد از آن سر در بیاورد و از آنها تقلید کند و در بازی های خود، معمولاً دختران ادای مادر و پسران ادای پدر را در می آورند.(30)
4. باید توجه داشت که اگر قانون و حمایتی در کار نباشد، بسیاری از مردان، حقوق زنان را نادیه می گیرند، پس نباید از حیا و ضعف زنان سوء استفاده کنیم.
5. رفت و آمد زن در بیرون خانه نیز باید بر اساس حیا و عفت باشد.(31)
پی نوشت ها :
1- معارف و معاریف، مصطفی حسینی دشتی، ج2، ص 1066.
2- اخلاق و راه سعادت، بانو مجتهده امین، ص 40.
3- اخلاق اسلامی، علی تهرانی، ج3، ص 149.
4- اخلاق اسلامی، دیلمی و آذربایجانی، ص 189.
5- حیا، امیر حسین بانکی پور فرد، ص 12.
6- لغت نامه دهخدا، ج18، ص 843.
7- بحار الانوار، ج78، ص 242، ح108.
8- کافی، ج2، ص 106.
9- مصباح الشریعه، ص 189؛ بحار الانوار، ج71، ص 336.
10- حیا زیبایی بی پایان، ص 21-71.
11- فلسفه حجاب، مرتضی مطهری، ص 69.
12- خصال، ص 431، ش11.
13- تحف العقول، ص 17.
14- بحار الانوار، ج16، ص 304.
15- لغت نامه دهخدا، ج20، ص 843.
16- نهج البلاغه، حکمت 392.
17- فرهنگ حیا، عباس پسندیده، ص 226-222.
18- بحارالانوار، ج44، ص 105
19- وسایل الشیعه، ج20، ص 135.
20- سنن ابی داوود، ج2، ص 251.
21- ر. ک: وسایل الشیعه، ج5، ص 22، آل البیت.
22- مجمع البیان، ج8، ص 497.
23- ر.ک: صحیح مسلم، ج4، ص 2192.
24- فرهنگ حیا، ص 186-179.
25- آیین بهزیستی، احمد صبور اردوبادی، ج4، ص 277-279 (با تلخیص).
26- همان، ص 290 و 291.
27- همان، ص 303 و 304 (با تلخیص).
28- همان، ص 338-334.
29- مفاتیح الجنان.
30- زن صدف آفرینش، فاطمه قاضی، ص 90.
31- تفسیر نور، محسن قرائتی، ج9، ص 39.
بررسی پدیده فـرار مغـزها
منبع:فصلنامه معرفت
طرح مسأله
در عصر ارتباطات و انفجار اطلاعات و حذف مرزهای طبیعی و قراردادی و جهانی شدن فرهنگ و اقتصاد شاید سخن گفتن از پدیدهای به نام «فرار مغزها»(Brain Drain) قدری شگفتآور به نظر برسد، اما با اندک تأمّل درعمق ماجرای تلخ قرن حاضر و تقسیم جهان به فقیر و غنی، جهان اولی و جهانی سومی، توسعه یافته و توسعه نیافته، به خوبی به طبیعی بودن این پدیده پی خواهیم برد.اجمالاً میتوان با دو نگاه متفاوت به این پدیده نگریست: در یک نگاه، آن را پدیدهای میمون و مبارک و طبیعی جلوه داد و در نگاهی دیگر، پدیدهای نامیمون و شوم و خسارت بار! هرچند جهان امروز به واقع دهکدهای بیش نیست و افراد این دهکده به راحتی قادرند در آن واحد با یکدیگر ارتباط دیداری و شنیداری برقرار کنند و به تبادل اندیشه و دستاوردهای علمی بپردازند؛ زیرا همه امکانات آن سوی دهکده در این سو نیز موجود است. در این دهکده کوچک جهانی، دیگر نخبگان نیاز به فرار و گریختن از موطن خود ندارند؛ زیرا شبکههای ماهوارهای، رایانهای و کابلی به قدری دنیا را کوچک نمودهاند که هر کس در خانه خود میتواند با دورترین نقطه جهان تماس بگیرد و آخرین یافتههای علمی خود را ارائه دهد یا اطلاعات جدیدی دریافت نماید.اما از منظری دیگر، صورت واقعی دنیا به گونهای دیگر است. با تحوّلهای ارتباطی، مجریان شبکههای ارتباطی الگوهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی خود را به مشتریان خود در سراسر دنیا القا میکنند و آنان را دایم در معرض امواج شکننده و یک سویه تهاجم تبلیغاتی قرار میدهند. این در حالی است که به دلیل توزیع ناعادلانه ثروت، کشورهای ـ به اصطلاح ـ جهان سوم برای مقابله با این انحصار رسانهای، نه تنها هیچ امکاناتی در اختیار ندارند، بلکه در تأمین مایحتاج اولیه خود، سخت دچار مشکلند. و به دلیل فقدان وسایل ارتباطی و اطلاعرسانی و امکانات آموزشی و پیشرفت و توسعه انسانی در این کشورها، بسیاری ترجیح میدهند که دست به مهاجرت بزنند و رفتن را به ماندن ترجیح دهند و این نشانگر پیوند بی گسست، نامتوازن و غیرعادلانه میان کشورهای جهان است. از این منظر، مهاجرت نخبگان از جهان سوم به کشورهای پیشرفته، همواره بر عمق فاجعه،شکاف و فاصله طبقاتی میافزاید و فاصله میان کشورهای پیشرفته و عقبمانده،فقیروغنیراعمیقتر میکند.
این دیدگاه برخلاف دیدگاه اول که معتقد است اصلاً مهاجرتی صورت نمیگیرد، معتقد به مهاجرت نخبگان است و عقیده دارد این پدیده موجب شکاف طبقاتی بین کشورها میشود. اما دیدگاه دیگری معتقد است که مهاجرت نخبگان نه تنها به ضرر کشور مبدأ نیست، بلکه موجب رشد و شکوفایی اندوختههای علمی افراد برای شکوفایی علم و دانش بشری میگردد؛ زیرا نخبگان علمی و مغزهای کارامد در حوزههای علمی، سرمایههای جهان هستند و این امکانات باید در اختیار همگان قرار گیرد تا به رشد و توسعه علم بشری کمک کند. در صورت عدم توسعه یک کشور، باید نخبگان با در اختیار قرار دادن تجربه خود بتوانند از اطلاعات و فناوری سایر کشورها استفاده نمایند. مجموعه این فرایند برای توسعه دانش بشری مفید خواهد بود.صاحبان این دیدگاه که پدیده «فرار مغزها» را مثبت ارزیابی میکنند، معتقدند که نباید حضور یک متفکر و نخبه علمیجهان سومی را در یک کشور پیشرفته، پدیده «فرار» تلقی کرد؛ چه آنکه فرار بیانگر وجود محدودیت، حصر و زنداناست، در حالیکه امروزه مرزهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی شکسته شده و در دهکده جهانی، ملیّتها کمرنگ و مرزها شکسته شده است. بنابراین، فرار مغزها بیمعناست.(1)
مفهومشناسی
مفهوم «مهاجرت» (Immigration) رفتن و جابهجایی از مکانی به مکان دیگر و اقامت کردن در جای دیگر از ابتداییترین رفتارهای بشری است. «مهاجرت» یعنی، از موطن خود به جایی دیگر نقل مکان کردن و هجرت گزیدن. کسی را که از موطن خود به جای دیگر نقل مکان کند، «مهاجر» گویند.(2) در تعریفی دیگر، آمده است: «مهاجرت عبارت است از: تغییر دایمی و نیمه دایمی مسکن بدون هیچ محدودیتی در مورد فاصله حرکت و ماهیت اختیاری و اجباری مهاجرت، همچنین بدون هیچگونه تمایزی بین مهاجرت داخلی و خارجی.»(3) در جامعهشناسی نیز از مهاجرت تعریف خاصی ارائه شده است: مهاجرت حرکتی نسبتا جمعی و دایمی از مکانی به مکان دیگر است که در این حرکت، مهاجران براساس سلسله مراتبی از ارزشها، یا هدفهای با ارزش فرهنگی تصمیم به مهاجرت میگیرند. نتیجه این حرکت، تغییر در نظام کنش متقابل مهاجران است.(4)در تعریف «فرار مغزها» و یا مهاجرت نخبگان اتفاق نظری وجود ندارد. برخی آن را «فرار مغزها» برخی «شکار مغزها» و برخی دیگر «ربودن استعدادها» مینامند. مغزها و به اصطلاح نخبگان، نیروهای انسانی متخصص، کارامد، ماهر و متفکر یک کشورند؛ مخترعان، مبتکران، اندیشمندان و سایر افرادی که برخوردار از دانش فنی هستند. فرار مغزها نیز به مهاجرت، اعم از جذب، فرار و یا اعزام و سرانجام، عدم بازگشت افراد متخصص و کارازموده از کشورهای در حال توسعه به سوی ملل و کشورهای صنعتی پیشرفته اشاره دارد.
به عبارت دیگر، فرار مغزها در واقع، فرار سرمایههای انسانی است؛ سرمایههایی که با صرف هزینه گزاف به دست میآید و عبارتند از: علم، تخصص، تجربه، توان، سلامتی، قابلیتها و در نهایت، انضباط که به وسیله آموزش و بهداشت در نیروی کار ذخیره میشود و موجب افزایش بهرهوری آن در تولید میشود. بنابراین، منابع انسانی مانند دانشمندان، مهندسان، متخصصان، نیروی کارا و منابع سازمانی و نهادی به عنوان سرمایههای انسانی تلّقی میشوند و فرار این نیروها به آن معناست که جامعه از علم، تخصص و مهارتهای فنی آنان محروم میماند. ولی این نیروها به دلایل گوناگون، مهاجرت دایمی یا نیمه دایمی را به کشورهای دیگر ترجیح میدهند.(5)
رابطه پیشرفت و فناوری
از آنجایی که پیشرفت و توسعه یک کشور مرهون پیشرفت و توسعه فناوری و نیز نیروی انسانی ماهر و نخبه و کارازموده است، بنابراین، در طرح مسأله «فرار مغزها» شایسته است فناوری و دانش فنی مورد بررسی قرار گیرد. «فناوری» عبارت است از مجموعهای از فراگردهای فیزیکی، روشها، فنون و ابزارها و تجهیزات که به وسیله آنها محصولی ساخته شده، به بازار عرضه میگردد. فناوری در برگیرنده همه انواع شناختها حتی شناخت مسائل اداری، مالی و تجاری، مهارت در شیوه تولید، کارایی مؤسسات تعلیم و تربیت و تجهیز آنها، آگاهی نسبت به ابزار آلات و شیوه به کارگیری آنها میباشد.(6) در واقع، فناوری دارای اجزای ذیل است: ماشین آلات و ابزارهای تولید، مهارتها و تجربیات تولیدی، اطلاعات و دانش فنی تولید، سازماندهی و مدیریت تولید.فناوری یکی از مهمترین عوامل رشد و توسعه اقتصادی است. از سوی دیگر، رشد فناوری نیز مرهون علوم عملی و نظری محض است. رشد علمی نیز به نوبه خود، وابسته به منابع علمی و یافتهها و تلاشهای علمی است که در اختیار محققان و پژوهشگران قرارداد. بنابراین، به یک معنا، آموزش و پرورش ـ به معنای عام ـ پیشنیاز و پیش شرط لازم رشد و توسعه سریع فناوری است. علاوه بر این، وجود مدیران با دانش فنی بالا و رهبرانی که توان معرفی فناوری را به جامعه داشته باشند، از دیگر عوامل رشد فناوری است.
مهاجرتنخبگانمانعرشدفناوری
سؤالی که مطرح میشود این است که چه عامل و یا عواملی موجب میشود که فرایند رشد و توسعه فناوری با کندی صورت گیرد و یا دچار رکود گردد و یا به عکس، به صورت غیرقابل پیشبینی توسعه یابد؟ در پاسخ به این سؤال عمدتا دو عامل اساسی را به عنوان موانع رشد فناوری برشمردهاند: علل ساختاری و مهاجرت متخصصان. کیفیت منابع و شرایط فیزیکی تجهیزات موجود از جمله عوامل اصلی توسعه نیافتگی است. در بسیاری از کشورهای دنیا، کارخانجات تولیدی، که به تولید مواد اولیه صنعتی و نیز کالاهای مصرفی مشغولند، فرسوده، قدیمی و فاقد کارایی لازم هستند. در این کشورها، به دلیل فقدان امکانات زیربنایی و توسعهای، ابزارهای لازم برای نظارت و بهبود و کیفیت کالاها وجود ندارد و عدم توجه به بهسازی تجهیزات فنی و صنعتی از دیگر مشکلات ساختاری جوامع توسعه نیافته و جهان سوم است.از سوی دیگر، در این کشورها، کمبود نیروهای ماهر و متخصص انسانی یکی از مشکلات این جوامع است و این یا به دلیل فقر مالی نیروهای متخصص انسانی است و یا فقدان تناسب بین ماشین آلات صنعتی و دانش فنی که در آن کشورها آموزش داده میشود. همچنین میتوان از نارسایی و عدم کفایت برنامههای توسعه منابع انسانی، ضعف شناسایی و یا دانش نیروهای حرفهای و ماهر و سرانجام، کمبود اطلاعات و دانش فنی در این کشورها نام برد.
فرایند مزبور سرانجام، منجر به تحقق پدیده فرار مغزها میشود. این پدیده، که خود از جهتی معلول عدم توسعه اقتصادی و فقدان وسایل پژوهش، تحقیق و مطالعه است، موجب کندی پیشرفت امور اجتماعی و توسعه همه جانبه میگردد. در کشورهایی که برنامهریزی جامع اشتغال و آموزش وجود ندارد و سازمانهای آموزشی اقدام به ارائه آموزش غیرمتناسب با بازار کار میکنند، تقاضای کاذب برای آموزش به وجود میآید و در یک دوره زمانی، جامعه با پدیده آموزش اضافی مواجه میگردد؛ یعنی نه تنها به قدر نیاز جامعه به تربیت متخصصان نمیپردازند، بلکه به مراتب، میزان پرورش و تربیت نخبگان جامعه بیش از حد نیاز است. علاوه بر اینکه، هیچ برنامهای برای جذب آنان وجود ندارد. این فرایند، سرمایهگذاری منابع محدود را از روش بهینه منحرف کرده و علیرغم صرف هزینه گزاف از منابع و سرمایههای ملی، هیچ فرصت شغلی جدیدی به وجود نمیآورد و بیکاری فارغالتحصیلان و مهاجرت متخصصان به خارج و سرانجام، «فرار مغزها» را به دنبال دارد.
انتقال معکوس فناوری
رشد و توسعه همه جانبه سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، عمدتا به چهار عامل مهم سرمایه، نیروی انسانی ماهر، مواد خام و دانش فنی وابسته است. کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه یا جهان سوم، کاملاً به صورت نامتعادل و ناعادلانه از این عوامل مهم توسعه برخوردارند. کشورهای پیشرفته و توسعهیافته دارای نیروی انسانی ماهر، سرمایه و دانش فنی هستند، در حالی که، کشورهای پیرامونی تنها از مواد خام برخوردارند. این کشورها به دلیل فقدان دانش فنی و یا سرمایه، انباشت سرمایه در آنها صورت نمیگیرد و به دلایل ابتدایی و نیز پیشرفته نبودن دانش فنی و فقدان نیروی انسانی ماهر و نخبه برای سرمایهگذاری در کشور، اقدام به وارد کردن نیروی متخصص و فنی از خارج میکنند؛ در واقع، برای ایجاد سرمایهگذاری در کشور، دست به دامان متخصصان خارجی میشوند. با وجود مراکز و مؤسسات علمی، فرهنگی و پژوهشی در این کشورها، به دلایل به روز نبودن دانش فنی و نداشتن سرمایه لازم، پژوهشهای آنها جز اتلاف سرمایه راه به جایی نمیبرد. علاوه بر این، به دلیل فقدان نظام اطلاعرسانی منسجم و واحد، بسیاری از کارهای آنان تکراری میباشد. نهایت ثمره این نوع پژوهشها، آن هم در کشورهای پیرامونی و پیشرفتهتر، انتقال فناوری و دانش فنی از کشورهای صنعتی است که مشکلات خاص خود را دارد.از سوی دیگر، کشورهای صنعتی با وجود سرمایههای عظیم و دانش فنی بالا، تحقیقات و پژوهشها، نیروهای متخصص کشورهای جهان سوم را به سوی خود میکشانند، و این همان پدیده "فرار مغزها" و یا "انتقال معکوس" فناوری است. کشورهای جهان سوم و پیرامونی برای رفع این مشکل و جبران نیروی انسانی ماهر و متخصص موردنیاز خود، اقدام به اعزام دانشجو به خارج میکنند. اما به دلیل فقدان بازار کار در داخل، غالبا دانشجویان اعزامی یا به داخل بازنمیگردند و یا پس از بازگشت، به دلیل اینکه دانش فنی و تخصص آنان در داخل کارایی لازم ندارد، یا به مشاغل دیگر روی میآورند و یا به خارج برمیگردند.
پیشینه تاریخی بحث فرار مغزها
با مراجعه به تاریخ و پیشینه این بحث، به روشنی میتوان دریافت که مسأله جابهجایی و فرار و یا مهاجرت مغزها و نخبگان از یک جامعه به جامعه دیگر، کم و بیش در همه ادوار تاریخ وجود داشته است. شاید ابتداییترین شکل فرار مغزها را بتوان به این صورت تصور کرد که در هر عصر و در هر سرزمین، وقتی قومی یا حکومتی به اوج اقتدار و پیشرفت و آبادانی میرسید، هنرمندان، نخبگان و متخصصان سایر جوامع را به خود جذب میکرد. و این مؤیّد یک نکته روانشناختی است: انسان فطرتا راحتطلب است و هرکجا گذران زندگی او با آرامش و آسایش بیشتری میسّر گردد، آنجا را به عنوان محل زندگی خود انتخاب خواهد کرد. در طول تاریخ، همواره انسانها و ارباب فضل، دانش و معرفت، صنایع، هنر و حِرَف هر جا را مناسبتر و امنتر برای زندگی خود میدیدند، به عنوان محل شغل و در نتیجه سکونت خود انتخاب میکردند. با این تفاوت که، این نوع نقل و انتقالات و جابهجاییها با پدیده «فرار مغزها» به اصطلاح امروزی آن، کاملاً تفاوت ماهوی داشت، به گونهای که آن را به عنوان «مهاجرت» قلمداد میکردند. در حالی که، پدیده «فرار مغزها» امروزه در همه جوامع، به عنوان یک معضل و مشکل بلکه بحران اجتماعی و فرهنگی مطرح است؛ چرا که مهاجرت نخبگان در گذشته، تابع عرضه و تقاضا و محدود به احتیاجات و نیازهای جامعه مقصد بوده و از اینرو، همواره شکل منطقی و طبیعی به خود میگرفت و هرگز به عنوان یک معضل اجتماعی مطرح نبود. اما به تدریج و با پیشرفت حیرتآور فناوری برخی کشورها از یک سو و عقبماندگی بسیاری از کشورها از سوی دیگر و در نتیجه، پیشرفت فناوری در رشتههای گوناگون علوم و فراهم بودن وسایل و ابزارهای تحقیق و پژوهش و نیز آماده بودن شرایط زندگی و دستمزد مناسب در این کشورها، موجب گردید که افراد متخصص و ماهر، فرهیخته و کارآزموده از سراسر جهان به این کشور سرازیر شوند و نوعی معضل اجتماعی و عدم تعادل ساختاری از لحاظ نیروهای انسانی در کشورها را پدید آورند.(7)پدیده «فرار مغزها» در عصر حاضر، برخلاف گذشته، که مهاجرت نیروهای نخبه و متخصص امری طبیعی و منطقی مینمود و تابع عرضه و تقاضا بود، امروزه در بیشتر موارد، نه کشورهای مقصد و مهاجرپذیر نیاز به این همه مهاجر دارند و نه کشورهای مبدأ از وجود همه این نیروها بینیازند، بلکه براساس یکی از آمارهای منتشر شده با اینکه کشورهایی مثل هند و پاکستان از نظر پزشک در مضیقه به سر میبرند، اما پزشکان آنها، که در انگلستان متوطّن شدهاند، 44 الی 45 درصد جامعه پزشکی این کشور را تشکیل میدهند.(8)
تحلیل فرایند عدم تعادل
فرایند مزبور منجر به عدم تعادل ساختی در نظام آموزشی خواهد شد و این خود، سایر نهادهای اقتصادی و سیاسی را دچار عدم تعادل خواهد کرد.اجمالاً میتوان فرایند عدم تعادل ساختی را در خصوص پدیده «فرار مغزها»، از منظر الگوی وابستگی چنین تبیین کرد:
کشورهای جهان سوم و توسعه نیافته عمدهترین کشورهای برطرف کننده نیازهای اولیه کشورهای توسعه یافتهاند. در واقع، نیروی کار کشورهای اقماری و توسعه نیافته در خدمت این کشورها قرار دارد. از سوی دیگر، کشورهای جهان سوم برای تأمین نیازهای خود، با صدور مواد اولیه و خام، اقدام به وارد کردن فناوری از کشورهای پیشرفته میکنند. این فناوری، به دلیل عدم تناسب با محیط جدید و وارداتی بودن آنها، با سایر ساختهای جامعه جهان سوم سازگاری ندرند و عملاً بسیار هزینه برند. علاوه بر این، با وارد کردن فناوری، فرهنگ آن نیز به کشورها وارد میشود و به دلیل عدم جذب فناوری در داخل، نه تنها موجب ایجاد اشتغال جدید نمیشود، بلکه باید نیروی فنی و متخصص نیز همراه با فناوری وارد نمود.
با گذشت زمان و به موازات افزایش جمعیت جهان سومی، این کشورها برای تأمین نیازهای خود، نیازمند صدور بیشتر مواد اولیه و وارد کردن بیشتر فناوری میشوند. این امر وابستگی بیش از پیش آنان را موجب میگردد. در این میان، قشر تحصیلکرده و نخبگان جهان سوم یا در خارج از کشور تحصیل کردهاند و یا در داخل کشور، در صورت اول، یا در خارج متوطّن شدهاند و قصد بازگشت به کشور را ندارند و یا اینکه پس از فراغت از تحصیل، به کشور باز میگردند. در این صورت، به دلیل عدم تناسب تحصیلات و دانش فنی آنان با وضعیت موجود در کشور [چون متناسب با دانش فنی کشورهای صنعتی آموزش دیده و تربیت شدهاند]، عملاً بازگشتشان به کشور کارایی لازم را ندارد و مشکلی را حل نمیکند و پس از مدتی بسیاری از آنان مجددا به خارج عزیمت خواهند کرد.
در صورتیکهنخبگان،تحصیل کرده داخلی باشند، به دلیل عدم تناسب دانش فنی آنان با صنایع وارداتی موجود به کارگیری آنان نیز در صنایع جدید سودمند نخواهد بود. از اینرو، به زودی شاهد جذب آنان به خارج خواهیم بود. بدینسان، عدم تعادل ساختار نظام آموزشی جهان سوم، ناخواسته پدیده «فرار مغزها» را موجب میشود و خود موجبات عدم تعادل ساختی در سایر زیرساختها را فراهم میآورد.
علاوه بر الگوی تحلیلی مزبور، که بر اساس تحلیل وابستگی ارائه شده است، میتوان پدیده «فرار مغزها» را به گونهای دیگر تحلیل نمود. در کشورهای جهان سوم، عمدتا به کارهای فکری و تحقیقی عمیق در زمینههای علوم اجتماعی و انسانی اهمیت داده نمیشود. در نتیجه، در بلند مدت، بازار کار از نیروهایی که به واقع در جامعه و به ویژه در نظام آموزشی به آنان بهای لازم داده نمیشود، اشباع میگردد.
از سوی دیگر، بیشترین تبلیغات و سرمایهگذاریها در مقطع دانشگاهها و آموزش عالی بر علوم غیرانسانی متمرکز است. در این رشتهها نیز به دلیل نداشتن دانش فنی بالا و به روز نبودن، موفقیت چندانی کسب نمیشود، در حالی که بیشترین نیروهای ماهر موردنیاز در بخش نظام دیوان سالاری و اداری جامعه و در بخش علوم انسانی و اجتماعی است؛ یعنی همان رشتههایی که معمولاً اقبالی به سرمایهگذاری از سوی دولت و تبلیغات عمومی در آنها صورت نمیگیرد و مرسوم است که دانشجویانی که در سایر رشتهها امتیاز لازم را به دست نمیآورند، به این رشتهها وارد میشوند. نتیجه این فرایند، ورود موج عظیمی از نیروهای غیر کارامد به بدنه اجرایی کشور است؛ یعنی کسانی که توان برنامهریزی و هدایت جامعه را ندارند.
توسعه نظام آموزشی و اطلاعاتی به حکومتها این امکان را میدهد که با مسائل و مشکلات جامعه واقعبینانهتر برخورد شود. در بلند مدت نیز موفقیت و جایگاه هر کشوری از لحاظ توسعه و پیشرفت و یا عقبماندگی را محصولات کارآمد و پژوهشهای علمی و آموزشی نیروی کار، مدیریت هوشمندانه و نرم افزارهای اطلاعاتی پیشرفته تعیین میکند و اینها منابع کلیدی قدرت فردا خواهند بود. دقیقا عواملی که توسعه و پیشرفت آنها به دست کسانی است که نه تنها خود اعتقادی به آن دارند، بلکه به دلیل نداشتن دانش فنی و اطلاعات کافی قادر به سرمایهگذاری و توسعه عوامل مزبور نیستند. این خود عامل اصلی عدم جذب نخبگان در داخل و یا فرار آنان به خارج است. به طور کلی، ضعف مدیریت و عدم سرمایهگذاری و اهتمام به نظام آموزشی، موجبات فرار مغزها را در بلند مدت فراهم میآورد.
طیف مهاجران
هرچند عنوان مهاجرت نخبگان شامل همه متخصصان، علمی و اداری میشود، ولی غالبا مهاجران کسانی هستند که عمدتا خواهان پیشرفتهای اجتماعی و اقتصادی میباشند و غالبا در سه طبقه پزشکان، مهندسان و دانشمندان میباشند. به عنوان نمونه، در یک گزارش، تعداد پزشکان و مهندسان خارجی در امریکا در سال 64ـ 1963 به ترتیب، 29% مجموع فارغالتحصیلان پزشکی در دانشگاههای امریکا و نیز 50% مهاجران به این کشور را تشکیل میدادند.(9)وضعیت کشورهای اروپایی به مراتب، نسبت به کشورهای افریقایی و آسیایی بهتر است؛ زیرا امریکا هر چند قطب جاذبی برای جذب نخبگان سایرکشورهاست، اما امریکا یگانه مقصد مهاجران نیست، کشورهای توسعه یافته و اروپای غربی نیز به نوبه خود، قطب جاذبی برای نخبگان سایر کشورها هستند. بنابراین، هر چند کشورهای اروپایی بخشی از نخبگان و متخصصان خود را به امریکا میفرستند و در واقع، آنان جذب این کشور میشوند، اما این کشورها نخبگان سایر کشورها را به سوی خود جذب میکنند و این کشورها کسری نیروهای انسانی نخبه خود را از سایر کشورهای افریقایی و آسیایی جبران میکنند. از اینرو، بدترین وضعیت را کشورهای آسیایی و افریقایی دارند که با هزینههای گزاف ملی خود، اقدام به پرورش متخصصان و نخبگان میکنند و آنان را به سایر کشورها تحویل میدهند.
جالب توجه آنکه از میان 159 کشور مستقل دنیا، ثلث جمعیت آنان ـ یعنی 15 الی 30 کشور جهان ـ 95 درصد بودجه نخبگان را در اختیار دارند.(10) و به همین دلیل، چون امکان و زمینه تحقیق و پژوهش در کشورهای توسعه یافته فراهم است، علاوه بر اینکه، محققان و نخبگان سراسر دنیا را به خود جذب میکنند، زمینه توسعه و پیشرفت پیش از پیش آنان را فراهم ساخته، شکاف و فاصله بین کشورهای توسعه یافته و توسعه نیافته را هر روز عمیقتر میسازند.
عوامل دافع نخبگان
اجمالاً عواملی چند دست به دست هم داده، پدیده "فرار مغزها" را به وجود آوردهاند. عوامل و یا شرایط عمدهای که منجر به بروز این پدیده میشود و یا منجر به انتقال معکوس فناوری میگردد و در واقع، نخبگان و متخصصان، خارج را به وطن ترجیح میدهند عبارتند از:1. عوامل اقتصادی؛ از جمله تبعیض، بیعدالتی، شکاف و فاصله طبقاتی و فاصله درآمدها، مالیاتها، رانت خواری؛
2. عوامل حرفهای؛ عدم بهرهبرداری از دانش حرفهای، فقدان تسهیلات مادی و ارتباط با جوامع پیشرفته، عدم امکان توسعه و پیشرفت بیشتر؛
3. عوامل عاطفی؛ همسر، خانواده، تعلّقات و وابستگی، والدین، احساسات و عواطف در خارج؛
4. شرایط زندگی؛ سطح پایین درآمدها و زندگی، هزینه بالای زندگی، مسؤولیت ناپذیری افراد، فقدان تسهیلات زندگی؛
5. شرایط کار؛ فقدان تسهیلات و تأمین اجتماعی، فقدان استقلال در کار و پیشرفت شغلی؛
6. شرایط اجتماعی؛ فقدان امنیت اجتماعی، فساد، تبعیض، تمایزات قومی ونژادی،بیگانگیفرهنگی،انطباقپذیری و تابعیت جمعیت؛
7. شرایط سیاسی؛ فقدان ثبات و مشارکت سیاسی و اجتماعی و فقدان حقوق سیاسی و مدنی و سرکوب روشنفکران؛
8. شرایط فرهنگی؛ اعتقادات، باورها، ایدئولوژیوفضای توسعه فرهنگی و...(11)
عوامل جاذب نخبگان
عواملی نیز میتواند در عدم جذب نخبگان به خارج و به عکس، جذب آنان به داخل کشور مؤثر باشد. این عوامل و زمینهها عبارتند از:1. پیوند اصیل خانوادگی، انسجام اجتماعی، حفظ بافت و انسجام خانوادگی؛
2. عضویت در گروههای دینی، ملی، نژادی و سیاسی داخلی؛
3. ازدواج و اشتغال و وجود شغل مناسب با حرفه فرد در داخل؛
4. آموزش متناسب با نیازها در کشور مبدأ و استفاده از مهارت فنی و دانش و تخصص افراد؛
5. ثبات و تعادل ساختاری، امنیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و فقدان ناامنیهای اجتماعی؛
6. فضای باز سیاسی اجتماعی، فرهنگی و امکان مشارکت اجتماعی و ثبات اقتصادی و... .
علل فرار مغزها
در اینکه پدیده فرار مغزها در بسیاری از کشورها به عنوان یک معضل بزرگ اجتماعی مطرح است، هیچ تردیدی وجود ندارد. نگاهی گذرا به این امر، مؤیّد همین نکته است. اما اجمالاً دو عامل عمده داخلی و خارجی را میتوان از جمله عوامل فرار مغزها نام برد:الف. عوامل خارجی
یکی از عوامل پدیده "فرار مغزها" توسعه فناوری در حوزهها و عرصههای گوناگون، به ویژه صنعت و فراهم بودن وسایل و ابزار تحقیق و پژوهش در برخی کشورهاست که موجب شده افراد متخصص از سراسر جهان سوم و کشورهای در حال توسعه، به سوی این کشورها سرازیر شوند و از نظر نیروی انسانی نوعی عدم تعادل میان این کشورها برقرار شود، به گونهای که هزینه آموزش را کشورهای مبدأ میپردازند و بهرهوری از نیروهای مستعد و خلّاق انسانی را کشورهای مقصد بر عهده دارند. بنابراین، بخشی از هزینههای آموزشی و تربیت نخبگان را کشورهای مقصد به عنوان دستمزد و هزینه تحقیق به نخبگان سایر کشورها میپردازند؛ همین شکاف و فاصله درآمدها از جمله عوامل مهم جذب نخبگان از سایر کشورهاست. علاوه بر سطح بالای دستمزدها، که عامل مهم جذب به شمار میرود، کیفیت و سطح زندگی از لحاظ امکانات رفاهی، که معمولاً تفاوت فاحشی میان کشورهای پیشرفته و در حال توسعه دارد، از جمله عوامل جذب است. اساسا تسهیلات ویژهای برای محققان و متخصصان و نیروهای نخبه علمی در کشورهای پیشرفته در نظر گرفته شده است که متأسفانه در جهان سوم و کشورهای در حال توسعه، یک محقق و نخبه علمی سالیان دراز باید توان و وقت خود را صرف تهیه مسکن و مایحتاج زندگی خود کند.بنابراین، اجمالاً یکی از عوامل مهم خارجی در فرار و جذب نخبگان کشورهای در حال توسعه و جهان سوم به کشورهای توسعه یافته، موقعیت برتر کشورهای صنعتی میباشد.
ب. عوامل داخلی
عوامل اصلی پدیده "فرار مغزها" عمدتا به عوامل داخلی برمیگردد. این عوامل را میتوان به چند دسته تقسیم نمود:الف)مسائل و مشکلات فرهنگیو آموزشی؛
ب) فقدان توسعه سیاسی؛
ج) فقدان توسعه اقتصادی؛
د) فساد اداری و سوء مدیریت
الف) مسائل و مشکلات فرهنگی و آموزشی: عوامل متعددی را میتوان برای سنجش کمّی و کیفی نظام آموزشی و به طور کلی، فرهنگ یک کشور برشمرد: تعداد کتابخانهها و کتابهای موجود در آنها، تعداد مقالات علمی، تعداد نشریات علمی ادواری موجود، بودجه تحقیقاتی، تعداد دانشجو، تعداد استادان، تعداد همایشها و گردهماییهایعلمی،تعدادمقالاتچاپ شده از استادان داخلی در نشریات معتبر بینالمللی، تعداد جایزههای علمی اعطاییبه نخبگان کشور، تعداد نشانها در المپیادهای علمی، تعداد نهادها و مؤسساتتحقیقاتیدرکشور،تعدادناشران علمیوتعداداختراعاتوابتکارات به ثبت رسیده و... از جمله این عوامل هستند.
متأسفانه براساس آمارهای منتشرشده، سهم کشور ما در هر یک از عوامل مذکور، بسیار ناچیز است. هرچند عوامل کمّی همچون تعداد دانشجو و کتاب، سهم نسبتا خوبی دارد، اما درصد عوامل کیفی بسیار پایین است.(12) و این آمارها بسیار نگرانکننده و حاکی از عقبماندگی کشور در زمینه علوم و فناوریودانشعلمی است.در عین حال، به طور مشخص، عواملی چند موجب عقبماندگی کشور در عرصه فرهنگ و به ویژه نظام آموزشی، شده است که به اجمال به آنها اشاره میگردد:
1. انعطاف ناپذیری نظام اداری: نظام اداری دانشگاهی و مراکز پژوهشی و تحقیقاتی ما هیچ تناسبی با یک نظام تحقیقاتی و پژوهشی پویا و پژوهنده ندارد. تصویب و اجرای آییننامهها و مقررّات خشک و انعطافناپذیر اداری، عهدهداری صرفا وظیفه نظارت و نه هدایت نظام آموزش عالی از سوی وزارتخانههای ذیربط، حاکم بودن رابطه به جای ضابطه و حاکمیت مسائل جناحی و حزبی در تصویب قوانین و مقرراتازجملهمشکلاتنظاماداریاست.
2. کمبود سرمایهگذاری: در کشور ما سرمایهگذاری در کارهای تحقیق بسیار ناچیز است و این به عدم اعتقاد جدّی مسؤولان در این زمینه برمیگردد. به دلیل عدم اهتمام مسؤولان در این زمینه، بخش خصوصی نیز اقبال به سرمایهگذاری نشان نمیدهند. کل سرمایهگذاری دولت در طول برنامههای پنج ساله اول، دوم و سوم در مقایسه با سایر کشورها در این زمینه، بسیار ناچیز و غیرقابل ذکر است. برای نمونه، دانشگاه صنعتی شریف با بیش از 5 هزار دانشجوی دوره کارشناسی و چند صد دانشجوی کارشناسی ارشد و بیست دانشجوی دکتری و با ده دانشکده و پنج مرکز تحقیقاتی باید به بودجهای قریب 15 میلیون تومان قناعت کند؛ یعنی در هر سال برای 150 مدّرس، سهم هر یک از اعضای هیئت علمی حدود 000/100 تومان برای تحقیق است!(13) نتیجه طبیعی این امر در نظام آموزشی ما، دفع استعدادها از ایران و جذب آنان توسط کشورهایی است که اهتمام جدّی به این امر دارند.
3. ضعف مدیریت علمی: پویایی و شادابی و توسعه یک کشور، مرهون وجود نظام آموزشی کارامد، با نشاط و پر جاذبه است. خروجی و برون داد و نیز ضعف و افت و یا بالندگی یک نهاد و مدیریت علمی و پژوهشی و به طور کلی، نظام آموزشی یک کشور در بلند مدت امکانپذیر است. یک نهاد آموزشی یا یک مؤسسه پژوهشی، بر خلاف یک نهاد یا مؤسسه اقتصادی، که در کوتاه مدت به زودی قابل ارزیابی است، به سرعت قابل ارزیابی نیست. متأسفانه کل فلسفه وجودی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری در کشور ما متمرکز بر نظارت و نه هدایت و برنامهریزی بلند مدت و ارزیابی میباشد. وجود بخشنامهها و آییننامههای دست و پاگیر، تغییر برنامهها و اهداف با تغییر مدیران سطح بالای وزارتخانه، عدم توجه کافی به محتوای علمی و کتابهای مورد تدریس، عدم برنامهریزی بلند مدت برای رفع مشکلات موجود آموزشی و علیرغم اذعان به ضعف کارایی نظام آموزشی عدم برنامهریزی درست برای رفع مشکلات موجود، حاکمیت روابط و منافع گروهی و جناحی به جای حاکمیت ضوابط و مقررات شایستهسالاری، حاکمیت شدید دیوانسالاری، مقررات سخت اداری، گزینش داخلی برای فارغالتحصیلان خارجی و دهها عامل دیگر از جمله عواملی است که ضعف و ناکارامدی نظام آموزشی و ساختار فرهنگی جامعه را در بلند مدت موجب میشود و زمینهمناسبیبرای فرار مغزها و نخبگان کشور فراهم میآورد.
4. ضعف ارتباطات و تبادل علمی: نظام اطلاعرسانی قوی و تبادل اطلاعات و استاد و دانشجو و کتابهای معتبر علمی از دیگر عوامل کارایی و پویایی یک نظام آموزشی تلّقی میشود. متأسفانه به دلیل عدم تبادل علمی و فرهنگی، بسیاری از تحقیقات و پژوهشها در جامعه ما تکراری و فاقد اعتبار علمی است. دریافت کتابها و نشریات خارجی، دعوت از پژوهشگران و محققان و استادان خارجی برای تدریس در داخل و شرکت در همایشها و مجامع علمی، استفاده از یافتههای علمی سایر کشورهای پیشرفته و به طور کلی، انزوای علمی جامعه ما زمینهای برای فرار مغزها و نخبگان جامعه اسلامی به کشورهای توسعه یافته است. علاوه بر این، ضعف نظام اطلاع رسانی موجبات انجام کارهای تکراری، تاریخ مصرف گذشته و غیر ضرور را فراهم میکند؛ ممکن است به دلیل عدم اطلاع رسانی درست و به روز نبودن دانش فنی، یک مرکز پژوهشی هزینههای هنگفتی صرف پژوهشها و تحقیقات کند که قبلاً در جاهای دیگر و یا حتی کشورهای دیگر بطلان آنها به اثبات رسیده است!
5. مشکل رفاه؛ اشتغال و گزینش استادان: از جمله مسائل و مشکلات نظام آموزشی ما، که بستر مناسبی برای فرار نخبگان است، حقوق و دستمزد کم و مشکل اشتغال آنان میباشد. متأسفانه براساس آمارهای منتشر شده رسمی دولتی، قریب 400 هزار پزشک در کشور فاقد شغل و بیکار هستند. علاوه بر این، درآمد متخصصان با تورّم اقتصادی تناسب ندارد؛ زیرا هزینه تحصیل در مقاطع و سطوح عالی بسیار بالاست و امکان تحصیل دانشجویان عملاً از طریق غیر بورس نهادها و مراکز علمی و پژوهشی ممکن نیست. از اینرو، دانشجویان فارغالتحصیل چون نسبت به مراکز دولتی تعهد خدمت دارند، مجبورند سالیان سالها با دستمزد و حقوق ناچیز دولتی گذران زندگی کنند و همین امر موجب میشود که نخبگان برای تحصیل و یا اشتغال به خارج از کشور روی کنند.
همچنین الگوی کلی مهاجرت با پیروی از این نظریه است که تمایل به مهاجرت از یک نقطه به نقطه دیگر، تابعی از میانگین دستمزدها، سطوح میانگین تعلیم و تربیت و فاصله و میزان مهاجرت قبلی است.(14) و چون دستمزدها در کشور ما نسبتا پایین است، این امر زمینهای برای فرار مغزها گردیده، به عبارت دیگر، هرچند فرار مغزها دارای علل و عواملی است که مهمترین علت را میتوان در عدم توسعه اقتصادی کشورهای جهان سوم دانست، اما اختلاف فاحش زندگی و اختلاف سطح دستمزدها از جمله عوامل وزمینههایجذبنخبگانبهکشورهای صنعتی است.
ب. فقدان توسعه سیاسی: کشورهای توسعه یافته معمولاً به کشورهایی اطلاق میشود که در بخشهای صنعت، کشاورزی و خدمات و نیز همه مجموعهها و نهادهای خود، توسعه یافته و از رشد چشمگیری برخوردار باشند. به عبارت دیگر، شاید ملاک توسعه و عدم توسعه یک کشور در امکان جذب و عدم جذب نخبگان، امکانات و به فعلیت رساندن امکانات بالقوّه آن کشور باشد، و کشورهایی که امکان جذب و به کارگیری نیروهای ماهر خود و نیز سایر امکانات بالقوّه خود را ندارند و این امکانات و نیروها جذب بازار کار سایر کشورها میشوند، "کشورهای توسعه نیافته" و کشورهایی که این استعداد و توان را دارند "کشورهای توسعه یافته" تلقی شوند. از همین روست که کشورهایی که از لحاظ سیاسی نیز توسعه یافته نیستند، کشورهای عقب مانده محسوب میشوند. اجمالاً شاخصهای ذیل را میتوان به عنوان عوامل سیاسی برای پدیده "فرار مغزها" در نظر گرفت: کاهش انگیزه و تعهد برای خدمت به مردم، احساس بیثباتی و ناامنی سیاسی، ایجاد تغییرات فرهنگی در روحیات متخصصان، ناهمگونی فرهنگی و سیاسی برخی متخصصان با اعتقادات و ارزشهای حاکم بر جامعه، فقدان امنیت شغلی، فقدان فضای باز سیاسی، فقدان حقوق مدنی، فقدان توسعه یافتگی سیاسی، سرکوب مخالفان، فساد و ناکارامدی نخبگان سیاسی، تنفر از نظام سیاسی، عدم استقلال کاری و پیشرفت شغلی، عدم مشارکت سیاسی، سرکوب روشنفکران و فقدان آزادی. مجموعه این عوامل کشور را ناکارامد و نخبگان را وارد بازار کار سایر کشورها میکند.
ج. فقدان توسعه اقتصادی: توسعه و پیشرفت فناوری در حوزههای صنعت، خدمات و کشاورزی از جمله ملاکها و شاخصهای مهم توسعه یک کشور به شمار میرود. عمدتا سه محور عمده و اصلی در هر سطحی از توسعه وجود دارد که به موجب آنها، کشوری توسعه یافته و یا عقب مانده تلقی میشود: داشتن یک زندگی طولانی همراه با تندرستی؛ دسترسی به اطلاعات و دانش مورد نیاز در زندگی روزمرّه و در اختیار داشتن منابع لازم برای برخورداری از امکانات زندگی در سطحی مطلوب. هر یک از شاخصهای مزبور، نیازمند امکانات، برنامهریزی و استفاده بهینه از امکانات در راستای رسیدن به زندگی مطلوب است. کشوری که از امکانات مزبور خود استفاده بهینه نکند و یا با برنامهریزی درست از این امکانات برای رفع مشکلات خود بهره نگیرد، توسعه نیافته است.
اجمالاً میتوان توسعه نیافتگی اقتصادی را یکی از زمینهها و عوامل فرار مغزها به شمار آورد و بیثباتی اقتصادی، وجود نرخ بالای مالیاتی، وجود توّرم و رکود اقتصادی، سطح پایین درآمدها، وجود نرخ بالای بیکاری و عدم اشتغال، فرصتهای شغلی کم، عدم تناسب درامدها با امکانات و شرایط زندگی، فقدان بازار کار مناسب با حرفه افراد، افزایش جاذبههای مادی خارج از کشور و شکاف و فاصله آن با زندگی داخلی، عدم انطباق تخصص و توان علمی و فنی فارغالتحصیلان با نیازهای کشور، فقدان امنیت اقتصادی و امنیت برای سرمایهگذاری، فقدان فناوری و یا فناوری پیشرفته، تبعیض و بیعدالتی اقتصادی، رانت خواری اقتصادی، حقوق و دستمزد کم، وجود صنایع وابسته از جمله عواملی است که زمینه را برای فرار نخبگان و مغزهای کشور فراهم میکند. در واقع، به دلیل این مشکلات، نخبگان کشور جذب بازارهای بینالمللی میشوند.
پیامدهای فرار مغزها
از جمله عوامل فرار مغزها در کشور این است که ما به مسائل مادی (در مقایسه با سایر عوامل) بیشتر توجه میکنیم و انسانها و افراد را فراموش میکنیم؛ میپنداریم که هر کس ماشین و ابزار آلات فناوری در اختیار داشت، خوشبخت است، در حالی که به عکس، هرچه کشور پیشرفتهتر باشد، باید نقش عوامل انسانی در آن مهمتر، برجستهتر و بیشتر باشد؛ مثلاً نقش انسانها در کشور ژاپن 80 درصد است. به همین دلیل که عوامل انسانی در کشور ما کمرنگ است، بیشترین دغدغه کشور ما خارج نکردن ارز از کشور میباشد، در حالی که ما هیچ توجهی به فرار مغزها نداریم. به نظر میرسد همین تغییر نگرش نسبت به افراد انسانی و توسعه انسانی در فرایند توسعه، عامل مهمی در کاهش پدیده فرار مغزهاست.با نگاهی اجمالی به آمار و ارقام مربوط به پدیده "فرار مغزها"، پیامدهای بسیار ناگوار آن غیرقابل تصوّر مینماید: در یک سو، کشورهای صنعتی و ـ به اصطلاح ـ مقصد قرار دارند که عاملی مهم در جذب نخبگان کشورها به شمار میروند و منبع مهمی برای جذب نخبگان، دین راسک وزیر خارجه امریکا، معتقد است که مهاجرت برای امریکا یعنی یک منبع بزرگ نیروی علمیومغزیکه بسیار گرانبهاست.(15) از سوی دیگر، کشورهای مبدأ و جهان سوم قرار دارند که همه سرمایه و هستی خود را تقدیم بیگانگان میکنند. با نگاهی به آمار و ارقام، این معضل بیشتر آشکار میگردد:
در حال حاضر، بیش از 000/150 نفر مهندس و پزشک ایرانی در امریکا زندگی میکنند. تمام ورودیهای با رتبه دو رقمی (99 ـ 1) کنکور سراسری دانشگاههای کشور، هر سال از بهترین دانشگاههای دنیا دعوتنامه دریافت میکنند. قریب نود نفر از 135 دانشآموزانی که در سه سال گذشته در المپیادهای علمی صاحب مقام شدهاند، در یکی از بهترین دانشگاههای امریکا به تحصیل مشغول شدهاند.(16)
براساس سرشماری 1990 امریکا، قریب 220 هزار نفر خود را ایرانی تبار معرفی کردهاند و قریب 77 درصد آنان دارایتحصیلاتدانشگاهیهستند.(17) براساس آمار ارائه شده، تنها 1826 ایرانی عضو هیأت علمی تمام وقت و رسمی در دانشگاههای امریکا و کانادا به تدریس مشغولند که با احتساب استادان نیمه وقت، به حدود 5000 نفر میرسند. در حالی که، تا پایان سال 1372 تعداد استادان و دانشیاران شاغل در ایران، 1500 نفر بوده که در سال 1375 به 2200 نفر رسیده و تعداد استادیاران نیز 6000 نفر بوده است.(18)
زیان کشور ما از صادرات مغز، بالغ به 38 میلیارد دلار برآورد شده، در حالی که درامدسالانه کشور از محل صادرات نفت قریب12میلیارددلاراعلامگردیدهاست.(19)
بر اساس اظهارنظر مسؤولان رسمی کشور، آمار مهاجران کشور بسیار شگفتانگیز است؛ در یک اظهارنظر رسمی آمده است: هرچند آمار مهاجران ایرانی از 2 تا 7 میلیون نفر ذکر میشود، اما براساس آمار رسمی حاصل آمده از تجربه کاری، میتوان گفت: قریب 3 میلیون نفر از ایرانیان به صورت مهاجر در 20 کشور مهم جهان پراکندهاند که به ترتیب، در امریکا 2/1 میلیون نفر، کانادا 200 هزار نفر، انگلستان 180 هزار نفر، آلمان 110 هزار نفر، فرانسه 100 هزار نفر، سوئد 90 هزار نفر، استرالیا 70 هزار نفر، اتریش و ایتالیا، هر یک 30 هزار نفر، یونان 10 هزار نفر و بلژیک، نروژ و اسپانیا، هر یک 5 هزار نفر زندگی میکنند.(20)
همچنین در خصوص وضعیت اقتصادی مهاجران خارجی، به ویژه ایرانیان مقیم امریکا، آمده است: آخرین آماری که اداره آمار ایالات متحده امریکا در سرشماری 10 سال پیش ارائه کرده، نشان میدهد که 46 درصد مهاجران ایرانی دارای مدرک لیسانس و بالاترند و 42 درصد در ردههای بالای علمی و حرفهای و 22 درصد صاحبان شرکتهای بزرگ تجاری، کارخانههای صنعتی بیمارستان و ورزشگاه میباشند و میانگین درآمد مهاجران ایران، 55 هزار دلار و میانگین درآمد شهروندان امریکایی 35 هزار دلار میباشد.(21)
در یک برآورد شگفتانگیز، خسارت ناشی از فرار مغزها در ایران، رقمی بالغ بر 000/000/000/400/30 تومان اعلام شده است.(22) هرچند که صحت این برآورد، مورد تردید جدّی است.
هرچند این خسارت اختصاص به ایران ندارد و پدیدهای است عام و فراگیر، ولی باید اهتمام جدّی در رفع آن مبذول داشت. در ذیل، آمارهای دیگری در این زمینه در چند کشور بیان میشود.
در سال 1995، 450 هزار نفر از تحصیلکردگان مصری در امریکا، 6 هزار نفر در کانادا، 150 هزار نفر در استرالیا و 155 هزار نفر در اروپا به سر میبردند. در سال 1993، 130 هزار نفر از فارغ التحصیلان روسی به اروپا و امریکا مهاجرت کردند. در سال 1989، 22900 متخصص، کشور شوروی (سابق) را ترک کردند. در سال 1990، 410 هزار نفر از متخصصان هندی به خارج رفتند که 30 درصد در امریکا و 23 درصد در آسیای غربی و 11 درصد در اروپا مقیم شدند. درآمد امریکا در سال 1995 از تحصیل دانشجویان خارجی یک میلیارد دلار بوده است.(23)
در ایران نیز این آمار بسیار تکاندهنده است. چندی پیش وزیر علوم، تحقیقات و فناوری کشورمان اعلام کرد که در سال 1379، 220 هزار نخبه علمی، مدیریتی و صاحب سرمایه به یکی از کشورهای غربی مهاجرت کردند. این رقم در سال پیش از آن، قریب 90 هزار نفر بود!(24) همچنین آمده است که از 175 نفر دارنده مدالهای المپیاد کشورمان در دو دهه اخیر قریب 92 درصد آنان به خارج رفتهاند!(25)
راههایجلوگیری از فرار مغزها
برای جلوگیری از فرار مغزها و جبران خسارتهای ناشی از آن، باید اقدامات جدّی در این زمینه صورت گیرد؛ برخی اقدامات کوتاه مدت و برخی نیز نیازمند برنامههای زیربنایی و بلند مدت است:ـ راه حل اساسی و مؤثر برای جلوگیری از پدیده "فرار مغزها" ایجاد شرایط مناسب کار، تحقیق و پژوهش و دستمزد کافی و از بین بردن بیعدالتی و تبعیض است که خود موجب جلب نخبگان میشود.
ـ از دیگر راههای جلوگیری از پدیده "فرار مغزها"، برنامهریزی بلندمدت و حساب شده برای استفاده از نیروهای انسانی است و این امر باید مبتنی بر این اصل باشد که تربیت متخصصان باید بر اساس نیازها و متناسب با ظرفیتهای داخلی و به قدر نیاز باشد، تا کمکی اساسی به تحکیم زیربنای اقتصادی کشور باشد.
ـ از دیگر شیوههای جذب نخبگان در داخل کشور، که در کنار آموزشهای فنی و زیربنایی و به روز نخبگان قرار دارد، این است که صندوقی بدین منظور در نظر گرفته شود تا فارغالتحصیلان دانشگاهی، به محض فراغت از تحصیل و تا زمانی که موفق به پیدا کردن شغل و کاری مناسب نشدهاند، از این صندوق وامهای اشتغال، حق بیمه بیکاری و مانند آن دریافت دارند.
ـ نظارت بر فارغالتحصیلانی که به خارج عزیمت میکنند و ارتباط عاطفی باآنانازدیگرراهکارهایجذبنخبگاناست.
ـ نظارت بر رشتههای علمی موردنیاز ـ بدین صورت که دولت بر اساس نیازهایی که دارد اقدام به آموزش و تربیت کادر مجرّب و موردنیاز خود نماید و در مقابل، تعهد کند که به فارغالتحصیلان و نخبگان تربیت یافته کاری مناسب واگذار نماید ـ از دیگر اقدامات مؤثر است. بدین صورت علاوه بر آنکه از هدر رفتن نیروهای نخبه و ذخایر انسانی جلوگیری میشود، شاهد پویایی و بالندگی و توسعه همه جانبه کشور خواهیم بود.
ـ تأسیس مرکز کاریابی برای فارغالتحصیلان و نخبگان دانشگاهی از جمله اقدامات بایسته است تا دانشجو پیش از فراغت از تحصیل بتواند براساس علاقه و نیاز، شغل آینده خود را انتخاب کند و به محض فراغت از تحصیل در مراکز مورد نیاز، به خدمت گمارده شود.
ـ ارتباط صنعت و دانشگاه از جمله عوامل مهمی است که موجب جلوگیری از فرار مغزها میشود. عدم ارتباط بین دو نهاد و عدم تناسب آموزشهای نظری با فعالیتهای عملی از جمله عوامل مهم پدیده "فرار مغزها"ست؛ یعنی در دانشگاه به مباحث صرفا نظری پرداخته میشود و در صنعت، که محل کار و عمل و میدان است، این مباحث کارایی لازم را ندارد. ارتباط این دو مرکز مهم از جمله عوامل قطع وابستگی و علاقهمند ساختن دانشجو و جذب سرمایهها و اشتغالزایی در صنایع است.(26)
ـ باید به این معضل بزرگ به عنوان یک پدیده ملی نگاه شود. دولت و مجلس و رسانههای همگانی نسبت به حل آن عزم ملی از خود نشان دهند.
ـ وجود ثبات و آرامش سیاسی و همدلی، همکاری و وحدت نیروهای خودی و احزاب سیاسی و مسؤولان زمینهساز ثبات و آرامش روحی افراد خواهد بود و این خود زمینهساز حل بسیاری از مشکلات.
ـ احترام و توجه بیشتر به علم، دانش، خلّاقیت و تحصیل ضروری است. نخبگان و تحصیلکردگان جامعه باید در صدر توجه مسؤولان فرهنگی و رسانههای همگانی قرار گیرند. علاوه بر این، باید ستادهای ویژهای تشکیل گردد و مشکلات مادی و معنوی فارغالتحصیلان و نخبگان کشور را خارج از برنامه و به صورت ضربتی حل نمایند.
ـ تأسیس شهرکهایی برای محققان و تأمین همه نیازهای علمی، تحقیقاتی، مادی و معنوی آنان در این مجموعه، به گونهای که آنان بتوانند با خیالی آسوده به حل معضلات علمی و فرهنگی جامعه همت گمارند، مطلوب است. روشن است که برای هر مجموعه علمی همسویی، میتوان چنین اقدامی به عمل آورد؛ بخش صنعت، بخش کشاورزی، بخش خدمات، علوم انسانی، علوم پایه و... .
ـ تجدیدنظر جدّی در وضع دانشگاهها و بودجههای تحقیقاتی آنان و تخصص اعتبارات و امکانات ویژهای برای آنان در راستای تحقیق و پژوهش باید مورد توجه باشد.
ـ تغییر ساختار نظام آموزشی، تغییر نظام حاکم بر مؤسسات آموزش عالی، گماردن افرادی شایسته و فارغ از گرایشهای سیاسی، حزبی و جناحی بر صدارت آنها، از جمله عوامل مؤثر در جلوگیری از پدیده "فرار مغزها" است.
و سرانجام آنچه از همه مهمتر است اصلاح مفاسد اداری و حاکمیت روابط شخصی و فامیلی و گروهی و حزبی و جناحی است.
پینوشتها
1ـر.ک:حسنوقوفی،فرارمغزها، تهران، مؤسسهفرهنگیانتشاراتیزاهد، ص 9
2ـ ر. ک: پریدخت وحیدی، مهاجرت بینالملل و پیامدهای آن، سازمان برنامه و بودجه، ص 1364
3ـمحمدمعین،فرهنگمعین،ج4،واژهمهاجرت
4ـ ر.ک: جورج ریتزر، نظریههای جامعهشناسی دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی، فصل پنجم
5ـ رحیمزاده اسکویی، کندوکاوی مقدماتی در زمینه تکنولوژی، تهران، وزارت امور اقتصادی و دارایی، ص 4
6الی 10ـ در این زمینه ر. ک: حسین شهیدزاده، "فرار مغزها، مشکل بزرگ جهان سوم"، / اطلاعات سیاسی، اقتصادی، ش 45،46،ص4/همان / ص 6
11ـ عسگری و دیگران، فرار مغزها؛ انتقال معکوس تکنولوژی، ترجمه مجید محمدی، تهران، آفتاب، 1376، ص 7
12و13ـ ر. ک.به: رضا منصوری، «نگرشی بر وضعیت تحقیقات در ایران»، فصلنامه سیاست علمی و پژوهشی، ش اول، 1370، ص 16 / ص 18
14ـ وای، شیاتوهانگ، «تحلیلی تجربی از فرار مغزها و دانشجویان خارجی به امریکا»، ترجمه گروه فرهنگی، مجله راهبرد، ش 2، سال 2 (1372)، ص 150
15و16ـ به نقل از: حسن وقوفی، پیشین، ص 50 / احسان نراقی، جامعه، جوانان، دانشگاه، ص 227 / ص 54
17ـ ماهنامه گزارش، ش 56
18و19ـحسنوقوفی،پیشین،ص81/ص86
20و21ـ روزنامه جام جم ،15/10/80، ص7 مصاحبه با مشاوران سازمان فرهنگ و ارتباطات
22ـ روزنامه همشهری، ش 2543، 4/8/80
23ـ عسکری و دیگران، پیشین ،ص 6
24و25ـ روزنامه انتخاب، 12/2/80
26ـ ر. ک: حسینشهیدزاده،پیشین،ص 11